خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

برفی

با صدای پارس رکس و باک از خواب بیدار شدم. رفتم توی حیاط ببینم چه خبره. دیدم یه سگ غریبه پیش رکسه و باک هم داره به شدت پارس می‌کنه. رکس معمولا، بازه و باک معمولا، بسته. پرسیدم: چکار می‌کردند؟ معاشقه می‌کردند؟ گفت: نه. گفتم: دعوا می‌کردند؟ گفت: نه. فقط حرکت می‌کردند. راه می‌رفتند. یه سنگ برداشتم پرت کردم طرفشون. باهم رفتند. صبح که رفتم بیرون دیدم سگ غریبه هنوز پیش رکسه. یه شاخه از درخت کندم رفتم طرفشون تا غریبه رو دور کنم. رکس که منو با شاخه دید فرار کرد اما سگ غریبه خوابید روی زمین. تعجب کردم. با خشم گفتم: زده بودیش. دیشب تو اونو زده