سلام دوستان عزیز و همیشه همراه. با خریدن یک ویس ریکوردر از نوشتاری به صوتی نقل مکان میکنیم تا هم پریسا گیر نده و هم طعنه هایی که میزنیم بیشتر به دل افراد بچسبه.
تا حالا مدیر یک سایت را از نزدیک ندیده بودم. به همین دلیل کنجکاو شدم و خواستم یکیشو مشاهده کنم.
فکر میکردم مدیر سایت مجازی یک آدم بسیار مهم، با کلاس و دور از دسترس هست.
امسال نه مسافرت رفته بودم نه کسی هم قصد آمدن را داشت.
چه کنم؟ چه کنم؟ ذهنم را مشغول کرده بود. وقتی که در کامنتها داشتم حال مجتبی را میگرفتم یک جرقه تمام وجودم را آتیش زد.
این بشر هم مدیر سایت هست و هم از خودمونه. گفتم دعوتش کنم که بهش بخندم و مسخره اش کنم.
تطمیع افرادی چون مجی کار سختی نیست. از یه طرف داشتم بشارت میدادم، از طرف دیگر انذار.
یه جا میگفتم بیا کلی بهت خوش میگذره، بعد میگفتم برف میباره و هوا سرده. شب ۲۹ اسکایپ بهش گفتم میای؟ گفت بیام؟
گفتم دو سه روزِ یاسین به گوش کی میخونم؟ گفت خر!
بعد فهمید که منظورش خودش بوده خخخ. خلاصه بعد از هماهنگی
حرکت کرد و صبح ۱ فروردین اومد سنندج. سه روز اینجا بود و من واقعا کیف کردم. خیلی بهش خندیدم و لذت بردم.
قصد تعریف کردن خاطرات را ندارم چون خودش مستند داره و بلده چطور برامون بگه.
بدترین فحشی که ممکن بود مجی را عصبانی کنه این بود که وسط ضبط کردنش بهش میگفتم: ضبط کن و کارشو خراب میکردم خخخ.
و اما اهدافی که از دعوت این بشر داشتم از قرار زیر بود.
۱. یافتن کسی برای خندیدن و مسخره کردنش. شاید باور نکنید، در این سه روز انقد بهش خندیدم که سر درد گرفتم.
آخرش گفت کلی بهم خوش گذشت، منم گفتم: کلی بهت خندیدم.
۲. ادمین شدن و خروج از حالت مشارکتی.
من کسی را که فایده ای برام نداشته باشه دعوت نمیکنم.
وقتی اینجا اومد بهش گفتم منو نویسنده پستهای خودم کن تا بتونم راحت منتشر کنم، گفت اگر بلد باشی دقیق دسته بندی کنی و برچسب بذاری نویسنده میشی.
دیدم راحت امتیاز میده، گفتم حالا که اینطور شد باید منو ادمین کنی.
قبول نکرد. خواستم با شکنجه و زور کاری کنم منو ادمین کنه ولی وجدان همیشه حاضر در صحنه ام طرح شیطانیم را رد کرد.
حالا اگر نویسنده بشم، اولین پستم با این عنوان خواهد بود. مجتبی را خر کردم، نویسندگی را بردم.
قبل از آمدنش از علی کریمی یک سوال پرسیدم و درباره مجی یه چیزی گفتم که ناراحت شد. گفت اذیتش نکن این آدم بسیار مهمِ.
اگر ادمین میشدم همه رو از سایت اخراج میکردم و تنها خودم برای خودم مینوشتم. حالا منتظرم ببینم کی نویسنده میشم تا شروع به حالگیری کنم.
فعلا که هیچی نشدم مجبورم خودم را از دوستان مجتبی بدانم.
شهروز! فکر میکنی با دو هزار تومان ملت بیخیال سایت میشن؟ دست بردار.
اگه صد هزار تومان برنده بشم، قول میدم کاری کنم سایت نابود بشه.
بهت هشدار میدم دست از اغتشاش بردار و به راه راست بیا.
مجی تمام زندگیشو پایِ این سایت گذاشته.
راستی معلوم نیست کجاست نکنه مرده باشه سایت بدون مدیر بمونه. خودش گفت اگر من مردم، تو گاد ادمین میشی.
خاطره ای باحال هم یادم افتاد بگم تا بیشتر بخندید.
یه پیرمرد هم ولایتی داریم خیلی باحال و اهل آواز خوندن. وقتی باباش مرد، همه را دعوت کرد و شام همراه با مشروب داد. گفت بابام وصیت کرده که بعد از مردن، همه بخندن و شاد باشند.
یکی از همسایه ها که از قضیه وصیت خبر نداشت، دو سه شب بعد با گریه و زاری به پسر مرده گفت: خدا پدرتو بیامرزه! بهش ده هزار تومان داده بودم، اگه امکانش هست بهم بده تا روحش در عذاب نباشه. پسر هم بدون درنگ جواب حکیمانه ای داد. گفت والله دیشب اومد به خوابم گفت: اگر فلانی اومد ازت پول خواست بهش ندی، دروغ میگه من بهش بدهکار نیستم!
حالا این سعید درفشیان هم موذی تشریف داره! اگر ادعا کنم که مجی قبل از مرگ من را گاد ادمین کرده میگه: مجی اومده به خوابم و گفته حساب کاربری کامبیز مسدود بشه.
نوبت تو هم در آینده خواهد رسید جناب درفشیان. پس تا موضوعی دگر بای.
۵۸ دیدگاه دربارهٔ «کمی به مجتبی بخندیم!»
سلام کامبیز
خخخخخخ خوب بود کلی خندیدم
اول شدم مدال یادت نرود کامی جون
سلام ابی.خوش میگذره؟ سال نو مبارک.
همیشه بخند و مدال طلا تقدیم به تو باد
مرسی جالب بود
عزیزمی سجاد جونم
خاک بر سرت
واقعاً خاک.
محمد حیا کن! انقد بهت پروندم که خودم خجالت میکشم خخخ.
علی تو هم انگار مثل محمد چیزی از خودت نداری. شما دوتا فقط بلدید نوکریِ من رو بکنید. البته در نوکری رقیبی برای آقای خادمی هستید
نه. مم اینو نگفته بودم. گفتم مجی از خودمونه ولی اذیتش نکنی همین.
خوب بود. قول میدم اگه بیای اردوی عدسی, کاری کنم که از خنده بمیری.
راستی آخرش مشخص شد کی مزخرفه یا نه خَخ.
معلومِ. اون کسی که حساسِ مزخرفِ. راستی اذیتش هم کردم تازه خیلی هم خوشحال شد
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ هههههههههههههههههههههههههههااااااااااااااااااااااااااااا
خخخخخ عهعهع
غلط کردی منو دعوت نکردی؟ خاک برسر خصیصت
امسال طرح دعوت کردن خرها بود. سال دیگه اگه قصد داشتم گاوها رو دعوت کنم، به تو و علی هم خبر میدم
بچهها این اردوی عدسی واقعیه؟؟
عدسی که خودشو به زور توی خونه راه میدن
آره اردوی عدسی سر جاشه. سعید وردپرس رو به روز کن. آپدیتش اومده.
به تو چه که توی کار مدیریت دخالت میکنی بزِ
درود! خب من هنوز در پرپری بسر میبرم و از مکانی به مکان دیگری سفر کرده ام و رمز وایفای ۴۴۴۴۴۴۴h میباشد و هم اکنون ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه میباشد و ساعت شما ۲۳ و ۳۹ دقیقه میباشد… راستی در شهر ما خر یعنی بزرگ و خیلی خوب میباشد… خره کامبیز تو نباید مجتبی را اذیت کنی و اگه اذیتش کنی با من طرفی… حالا از من گفتن و از تو نفهمیدن و خر شدن… راستی چرا شیر فوهش نیست و گاو فوهش است؟… چرا تخم مرغ فوهش نیست و… فوهش است؟… خب من برم بخوابم!
اگه تو آدم بودی اربابتو زندونی نمیکردی.
بیام نجف آباد آدمت میکنم
درود! راستی اردو را باید در تیر یا مرداد بگذاریم چون خرداد ماه رمضان است… خخخهاهاهاهاهاها!
مغز خر که نخوردم توی گرما بیام.
ااا مظلومتر از مدیر گیر نیوردین عه اینقد اذیتش نکنیدااا گناه داره
هههههههههههههههههه شیطونااای محله
مدیر پدیر نمیشناسم من.
اوه شیطان محله اینجاست الآن باز میگه کامنتامون باهم شده هههههه
کلا نگرفتم چی شد، و چی نوشتید! فعلا حالشو ندارم سلام کنم! بذار بعدا سلام میکنم!
میخواید ایصفهونی برادون بنویسم<
پسرم! اینجوری نویسنده هم نمیشی!
منظورم خودش بوده! نه منظورش خودش بوده!
پدر بی مخ! وقتی میگه خر، اینبار ایشون جواب داده و منظور داشته.
پس نتیجه میگیریم که منظورش خودش بوده
از بس داستانهای خیالی نوشتی فکر کنم اینها هم تو خیال بود راستی یه چیزی بگم کاملا حال بگیرم اصلا خنده دار نبوووووود خخخخخخ
ای شیطون بلا. کلا من و پریسا هرچی مینویسیم تو میگی تخیل بوده خخخ.
نکنه موجودیت خودمون رو هم زیر سوال ببری
خخخ؟
خخخخخ
سلام.
اصلاً من متحول شدم و به خاطر تمام اغتشاشاتی که به وجود آوردم ابراز ندامت و پشیمانی میکنم خخخ.
اصلاً من خودم رو به حبس ابد و یک روز محکوم میکنم تا درس عبرتی بشم برای دیگران.
حالا در گوشتو بیار، اگه گوشه ی صد تومن رو دیدی هرچی خواستی به من بگو خخخ. الآن که اسمتو از قرعه کشی درآوردم میفهمی با کی طرفی.
دیگه در گوشی تموم شد: آره میگفتم. اصلاً اینجا حرف نداره، مدیراش عالی هستن، هاتگوشکن خیلی خوبه، مصاحبه ی من و پریسیما قطعاً صلاح بوده که تو هاتگوشکن گذاشته نشده، آهان اینجاشو نباید میگفتم خخخ، من یه ظالم بالفطره هستم. میگم اگر کمه بازم به خودم بد و بیراه بگم یه وقت مدیون نشم خخخ.
خلاصه این که داداش فکر کردی چی؟ تو کشوندیش تا اونجا که مدیرت کنه، به همین خیال باش. اون خودش ملت رو میکشونه اصفهان مدیریت رو ازشون بگیره.
خب دیگه. من متواری شم تا بهم شوک الکتریکی وصل نکردن خخخ.
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط در حیرتم که اگه دیگه سایت اعتبار سابقو نداره، چرا این همه واسش وقت گذاشته میشه؟
نازنیییین تو کامبیزی آیا؟
چرا تو به جای صاحب پست جواب میدی هاان؟ منم الآن در عجبمااا!
حالا منم به جای همسرم جواب میدم
اگه فعالیتی هم هست که همه ش علیرغم میل باطنی منه از صافی دل شهروزه و اینکه نمیخواد به خاطر یه نفر دوستاشو کنار بذاره ولی نمیتونه که دهنشو ببنده و بگه چون قصد کردم فعالیت بکنم پس هرچی پیش میاد باید لام تا کام حرف نزنم و اعتراض نکنم چون دارم فعالیت میکنم
شهروز سایت رو دوست داره و اگه اعتراضی هم میکنه حق داره و به نظر من فقط مجتبی که به قول خودش صاحب اصلی سایته میتونه اعتراض بکنه نه کس دیگه ای
بچه ها لطفا دوستیها رو به خاطر بعضی چیزهایی که ازش خبر ندارید خراب نکنید
فقط اینجا من و شهروز دید مثبتی به پست داشتیم.
بانو نازنین و پریسیما بانو بخندید که هدفی جز خندیدن نداشته و ندارم.
شهروز به خدا خیلی خوشحال میشم صد هزارو برنده بشم.
حاضرم بخاطرش هزارتا فحش به مجی بدم. خوبه؟ خخخخ
من به بزرگی دل شهروز ایمان دارم و میدونم هرچی هم شوخی بکنم ناراحت نمیشه
خیلی با حال بود مرسی
باحالترش اینه که دوباره بیام اصفهان و بازم خراب بشم رو سرت
کاش میدونسم خادمی داره میاد سنندج یه امونتی پیش من داره میدادم شوما بش میدادین. خخخخخخخخخخخخخ
جاااااااان! یعنی شوما سنندج تشریف داشدید؟ یا سنندج اومده بود اصفهان! خخخخ.
خخخخخ. من از دس مهمونای یأجوج مأجوجمون دارم راهی باغ رضوان میشم. خخخخخخخخخخخخ. خدا بیامرزتم.
رهگذری بفرست با بچه هاشون من بزنم بیرون زیر پلای اصفهون آتیش درست کنیم سیب زمینی بپزییییییییم!
برادرزاده های منو میخوای سیب زمینی کنی آتیش بزنی؟ خدا آتیشت بزنه. چاقوت بره تا دسته تو شیکمت که بخوای بچه داداشی منو بخوری. آدمخوار آپاچی. خدا کبابت کنه بخورتت. شالا زیر پل صراط بسوزی سیا شی.
بالا برید. از سر و کول عمه جونی رهگذریتون بالا برید. خونه رو به هم بریزید! بترکونید هرچی ظرف مرف هست. آتیش بسوزونید. جییییییییغ بکشید. با دمپایی رو مبلا برید. هرچی دلتون خواست از یخچال یا هرجا بردارید بخورید و سر جاشم نذارید. کلا یه کاری کنید من از پشت میله های فارابی کتاب بهش برسونم اون تو که هست بخونه حوصله اش سر نره!
اینا که خوبه. تا تو مُخمون پیپی کردن. خخخخخخخخخخخ. نخند. بی تربیت. الان دارم از کف فارابی کامنت میذارم.
انقد پشت سر هم کامنتیدید که کامپیوترم چند باری هنگید تا تونستم جواب بدم.
عاشق ادبیاتتون شدم عمه.
فکر کونم شوما به حافظ و سعدی هم یاد میدید چیطوری بنویسن
خخخخ؟
خنده نداشت.
خخخخ.
حالت گرفته شد؟
پس این کی بود خندید شیطون؟
آره حالم گرفته چون نمیخندی.
کامبیز خیلی یخ شدی اخیرا!
یخ کنی یخچال فرنگی
یه کم بهتون رو دادم پسر خاله شدید.
ادب داشته باشید. خب حالتون چطورس آقای خادمی؟ کاری داشتید درخدمتم
خخخخخخخخ!
کلی خندیدم!
****
امسال طرح دعوت کردن خرها بود. سال دیگه اگه قصد داشتم گاوها رو دعوت کنم، به تو و علی هم خبر میدم
****
خخخخخخخخ
من و علی یا محمد و علی؟
اینطوریاس دیگه داش مهدی.
باید اینطوری جواب بدی و حالگیری کنی خخخ
سلاااام!
خخخ شکلک سرفه شدییید!
شکلک شدیدتر هم شد!
کلا مریض تشریف دارم!
یه تُن سرما قورت دادم که هنو یه کیلوش مونده! هخخخخخخخخح! هههه!
چرا فایل صوتی نزاشتی؟
فایل رو مدیر میذاره.
زیاد سرما نخور میترکی.
هرچی خواستم هیچی نگم نشد که نشد,
اصلا؛ اصلا؛ اصلا از این پست و از این شوخی خوشم نیومد خیلی ناراحتم کردی
تو اینطوری و با این پست ها جَو را مسموم میکنی
میذاشتی اقلا ۲ ۳ روزی از اون پست بگذره
باشه هرجوری که میخوای باش
ولی من جور دیگه ای در مورد تو فکر میکردم.
وای به خدا تازه کامنتتو دیدم.
سلام. چی شده؟ به خدا منظوری نداشتم.
بابا من اهل هیچ گروهی نیستم
هایهای