خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من،؟ سرطان،؟ شاید

از خیلی وقت پیش شروع شد. یه وقتایی یه درد خفیفی رو حس میکردم. یه وقتایی هم این درد به سوزش تبدیل میشد. اوایل بهش دقت نمیکردم. فوقش یه مدت کوتاه، چند ثانیه یا چند دقیقه دردش شروع میشد و دوباره آروم میگرفت. کمی که گذشت، این دقایق طولانی و طولانیتر شد. دیگه فقط درد نبود. سوزش هم داشت. هم درد میگرفت و هم میسوخت. دیگه داشت امانمو میبرید. فاصله ی بین وقتایی که دردش شروع میشد کمتر و کمتر میشد. اگر اوایل هفته ای یه بار بود، به روزی چند بار رسید. روزی چند بار هم درد میگرفت و هم میسوخت. کم کم نگران شدم که یعنی مشکل چی میتونه باشه؟ اولش هرچی فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم. ولی کمی که گذشت، به یه نکته ای پی بردم. هر وقت که درد میگرفت یا میسوخت، یه ناخوشی داشتم. یه اتفاق بد، یه خبر بد، یه تنش بد، یه بحران یا یه خطر. کمی که گذشت، دیدم بقیه ی اطرافیانم هم کم و بیش این دردها و سوزشها رو دارن. با خودم گفتم نکنه مریضی جدیدی هست و خبر نداریم! یعنی واگیردار هم هست آیا؟ هر روز به شدت درد و سوزش اضافه میشد. تا این که فهمیدم میتونه سرطان باشه. یه سرطان بدخیم که روزی به هدفش که نابودی هست خواهد رسید. بیماری مهلکی که شوخی سرش نمیشه. چنان داغونت میکنه که هرگز تصورش رو هم نمیکنی. اول از کم شروع میکنه ولی هیچوقت قانع نمیشه. اون به قصد همه چیزت میآد و تا ازت نگیردش ولکنت نیست.
اتفاقی برای جسمم نیفتاده نترسید.
این سرطانی که من گرفتم، سرطان روحه.
توده های بزرگ سرطانی تمام روحمو گرفتن. سختی زندگی، بیهودگی، بیکاری، بی برنامگی، بیپولی، بی نمیدونم خیلی چیزای دیگه اسم غده هایی هست که سر تا پای روحم رو گرفتن و هر روز هم دارن بیشتر میشن.
جسمت اگر سرطان بگیره فوقش اینه که کلی داروی شیمیایی و اشعه بهش میزنی و خلاصه یا خوب میشه یا اگر هم خوب نشه، خلاصه خلاصت میکنه و تمام.
ولی نمیدونم اشعه ای هم برای سرطان روح کارساز هست آیا؟ سرطان روح نمیکشه. تمام بدیش هم همینه. اگر میکشت، لا اقل یه مدت درد میکشیدی و تموم میشد. ولی این از اون بدخیماست. از اونایی که انقدر زجرت میده تا دیگه نفهمی باید چی کار کنی. عامل ابتلا به این سرطان هم نه زیاد سوسیس کالباس خوردنه، نه زیاد قلیون و سیگار کشیدنه، نه زیاد الکل مصرف کردنه، نه سوراخ شدن لایه ی ازن. عامل ابتلا به این سرطان، برای من یکی که معلوم نبود چی بود. هنوز که هنوزه یادم نمیآد چی کار کردم، چی مصرف کردم، چی کشیدم که این شد. فقط وقتی به خودم اومدم که روحم غرق غده های سرطانی شده بود.
پیشروی بیماریم به جایی رسیده که دیگه نباید منتظر درد باشم. باید منتظر آروم شدن درد باشم. شاید یه وقتایی کمی آروم بگیره. ولی خب شوخی که نیست. سرطانه. اونم از نوع بدخیمش. کلی هم پیشرفت کرده. کلی سیاهی، کلی نا امیدی، کلی بی عاطفگی، کلی بی انصافی، کلی بیهودگی سراسر زندگی و روحم رو گرفته که قویترین داروها و قویترین شیمی درمانیها هم جوابگوش نیستن.
برعکس کسانی که میگن سرطان خون و معده و مغز و این چیزا خیلی خطرناک و کشنده هست، باید بگم که سرطان روح از همه ی اینا بدتره. بدتره چون اتفاقاً هم خطرناکه و هم دردآور. خطرش وقتیه که کشنده نیست. زجر دهندست.
خلاصه خواستم تذکر داده باشم که از همون اول پیشگیری کنید.
اگر روحتون یه وقتایی تیر میکشه یا میسوزه، تا بیشتر نشده بهش برسید. به جایی نرسید که مثل من دیگه رهاش کنید به حال خودش و منتظر باشید ببینید آخرش چی میشه. هرچند که آخرش برای من هرچی هم بشه، مجبور به زنده بودنم مگر این که خلافش ثابت بشه.
درمان این بیماری تا کنون به صورت قطعی کشف نشده و امید چندانی هم به کشف آن نیست. چون دنیای این روزای ما به شدت سرطانزا شده. اگر درمان هم بشی، دوباره مبتلا میشی. دوباره توده ها میآن سراغت و دوباره و دوباره.
دوباره بعد از درمانت بی عدالتی میبینی، بی وجدانی میبینی، بی اخلاقی میبینی، بی احترامی میبینی و دوباره مبتلا میشی.
دوباره مجبوری تظاهر به خوب بودن کنی، تظاهر به امیدوار بودن کنی، تظاهر به شاد بودن کنی، خنده ی مصنوعی تحویل بدی، درد بکشی و بسوزی.
معلوم نیست. چه میدونید؟
شما هم سرطان،؟ شاید.

۱۱۵ دیدگاه دربارهٔ «من،؟ سرطان،؟ شاید»

درود. هم دردیم.‏ منم اینقدر این سرطان روحمو فرا گرفته که.‏ امیدی به آینده ندارم.‏ فقط یاد گذشته ام میگم کاش خدا قدیمارو برگردونه.‏ الآن که ساعت هفت صبح هست.‏ و من به محله قدیمیمون اومدمو نشستم در کوچه.‏ تو خاطرات قدیم غرقم.‏ هیچ اثری از اون محله قدیم نمیبینم.‏ بغض کردم.‏ دلم قدیمارو میخواد.‏ قدیما.

سلام سامان.
منم محله ی قدیمی رو میخوام.
ولی نیست. چون اعضاش نیستن.
یه نگاه بکن، ببین چندتا از بچه های قدیمی الآن اینجا هستن.
وقتی محله ی قدیمی برای بعضیها میشه یه دشمن، وقتی بهش اتهام تقلب تو آمار بازدیدشو میزنن، وقتی فقط به جرم مذهبی نبودنش تخریبش میکنن، وقتی شبهه ایجاد میکنن که پولا رو بالا کشیدن، اینا درده نه؟
پس نه محله همون محله هست، نه قدیمیها همون آدما هستن.
مرسی که هستی.

سلام
چقدر حالم گرفته شد
چرا؟ چرا؟
خدا نکنه که روح شما این مرد صبور این مرد دلسوز دچار سرطان باشه،
نه خدا نکنه،
دلم میخواست تمام احساسات خودم را یه جا میریختم تو این کامنت تا به شما نشون بدم که چقدر برای ما عزیز و مهم هستید،
چه کنم که قادر نیستم به خدا راست میگم
منم بعضی وقت ها درد شدیدی تو قلبم احساس میکنم نمیدونم شاید منم دچار همون بیماری هستم که شما هم دچارش هستید
اما به عنوان یه خواهر کوچیک تر پیشنهاد میکنم که با این سختی ها مبارزه کنید و به خودتون ببالید چون شما خیلی توانمند هستید
من از خدای خودم که خیلی دوستش دارم همینجا همین حالا میخوام که به شما در مقابل سختی ها صبر بده و باز هم به شما تحمل بده که با ناملایمات روزگار مبارزه کنید.
من متاسفم که بعضی از دوستان قلب همنوعان خودشون را اینطور میشکنند قلب اونایی را که خیلی زحمت میکشند چرا ما باید اینقدر به هم بی احترامی کنیم و دل کسی را بشکنیم؟
تا توانی دلی به دست آر،
دل شکستن هنر نمیباشد.
خیلی دلم میخواد بنویسم اما خوب طولانی میشه مختصرا بگم که ما همه به شما ارادت داریم و هرچند کاری از ما برنمیاد اما پشت شما هستیم و حامی شما. این که گفتم ما منظورم من و دوستام توی این محله هست
ارادتمندم زیااااد.
اونایی که من را میشناسند میدونند که من نه اهل تظاهر هستم و نه اهل ریا.
اصلا برام مهم نیست که چه برداشتی از این نوشته ی من بشه
ببخشید اگر طولانی شد
موفقیت شما را از خدا خواستارم

سلام به خانم کاظمیان.
ممنون از لطفتون.
ولی این محله همیشه به من آرامش داده.
نوشته ی من در مورد حال و روز کلی زندگی این روزهامه.
حالا شاید یه وقتایی هم اینجا چیزهایی اتفاق بیفته که کمی دلخورم کنه ولی با همه ی اینها الآن این محله تنها سرمایه ی فرار از خیلی مسائل برام هست.
ممنون از دلگرمیتون.
موفق باشید.

سلام. از هوای این پست بوی ابر های تاریک میاد شهروز. البته نه بارونزا ولی تاریک. چی شده؟ این بیماری هم مثل سرطان های جسم شیمی درمانی داره می دونستی؟ به قول خانم کاظمیان عزیز اگر بخوام بنویسم خیلی طولانی میشه که هرچند از من بعید نیست ولی جاش هم اینجا نیست.
شهروز بدم میاد الان بیام بگم آخ چه خوب گفتی حرف دلم رو زدی من هم همین طورم و از این حرف ها. فقط این رو بدون که این درد پیشگیری هم داره. تجربه. از تجربه هامون استفاده کنیم تا تشدید نشه و از تجربه های اطرافمون استفاده کنیم تا گرفتارش نشیم. شاید با درمون هم دیگه هیچ وقت مثل اولش نشه و زخم هایی که جاش روی روان می مونه دیگه هرگز پاک نشه. ولی کاش بشه اجازه ندیم گسترش پیدا کنه و تمام روحمون رو بگیره. جسم سرطانی میمیره ولی روح اگر کامل سرطانی بشه… خودش میشه درد. اون وقته که صاحب اون روح میشه کسی که دیگه خیالش نیست سر بقیه به دستش چی میاد. میگه به جهنم. له می کنه و میگه به جهنم. می شکنه و میگه به جهنم. بیخیال ویرانی که به بار میاره رد میشه و میگه به جهنم. خیلی از اون هایی که الان داری می بینی که سیاهن۱زمانی مثل تو بودن. دردشون می اومد و سیاه نبودن. به نظرم دیگه نباید ادامه بدم. اگر لازم دیدی بگیری چی می خوام بگم حتما گرفتی پس دیگه توضیح اضافه لازم نیست بدم.
امیدوارم دفعه آینده در پست بعدی بهتر باشی.
ایام به کامت.

وااااای پریسا عزیزم چه خوب نوشتی
خیلی خوبه که میتونی منظورت را تو چند جمله بنویسی منم میخواستم همین ها را بگم اما چه کنم که قادر نیستم یعنی واقعا فلج فکری میشم باور کن راست میگم
پس نوشته ی تو را هزاران بار لاااااایک میکنم عزیزم

سلام پریسا.
من این روزا دیگه تیکه کلامم شده به جهنم. میدونی که خیلی چیزا دست خود آدم نیست. خیلی از چیزهایی که داره اذیتم میکنه نه مقصرش بودم و نه مستحقش. ولی خب. دیگه یه زنجیری بوده که پاره شده و همه ی دونه هاش یه طرف افتادن.
منم یکی از همینام.
اگر خودم کرده بودم، اگر مقصر بودم میگفتم شهروز حقته. خفه شو و بکش تا جونت در بیاد.
ولی مشکل اینه که آش نخورده و دهن سوخته.
میدونم میفهمی که منظورم چیه.
تو و چند نفر دیگه از معدود کسانی هستید که منظورمو گرفتید.
مرسی که هستی.

اجازه خداااا…
میشه ورقمو بدم؟
میدونم وقت امتحان تموم نشده
ولی خسته شدم…
ما همه خسته ایم حسینی…هرکس به نوعی مبتلا به این سرطانه… نمیدونم چی بگم…مام تو بخش زنان بستری ییم داداش…
تلاشت رو بکن ببین میتونی بیخیالی طی کنی…یه زنگ به بووووق بزن و حرف بزن باش…حالت خوب میشه پسر…امتحانش کن…

سلام رهگذر.
خب شما تو بخش زنان هستید غذاهاتون بهتره به ما غذای خوب نمیدن خخخ.
یه صحبت کن شاید ترتیب اثر دادن.
مشکلات خانمها هیچ وقت مثل مشکلات ما نیست.
شما نهایتاً دیر یا زود، یا میرید سر خونه زندگیتون و طرف هم خوب یا بد بالاخره تأمینتون میکنه. نهایتش اینه که این اتفاق نمیفته و خودتونید و خودتون و هیچ کس توقعی ازتون نداره.
اما امثال من نه. امثال من خودشون باید تکیه گاه باشن و هیچ وقت حق تکیه دادن ندارن.
دیگه باید ساخت بیخیال.
مرسی که هستی.

سلام به دکتر خودمون.
آقا این آمپولات هیچ کدوم به درد ما میخوره یا نه؟
دیگه ما ایرانیها داریم به درد کشیدن عادت میکنیم.
باور کن ترکیه که بودم، به تک تک آدمهاش حسودیم شد. از بس که خوش بودن. یه لحظه خنده از لباشون محو نمیشد.
یه لحظه احساس ناراحتی نمیکردن. اگر هم میکردن، به خاطر شرایط خصوصی خودشون بود.
همه اونجا به هم احترام میذاشتن.
هیچ راننده ای به هیچ عابر یا راننده ی دیگه ای فحش نمیداد، بوق اصلاً استفاده نمیکردن به جز مواقع خیلی خاص، یه ثانیه درگیری و جر و بحث تو خیابوناشون بین آدمهاش ندیدم.
همش هم به خاطر احساس آرامشی بود که مردمش با تمام وجودشون حس میکردن.
شاید مشکلاتی داشتن. ولی همین که میدونستن جامعه داره سالم پیش میره و هیچ معضلی از طرف کشورشون بهشون تحمیل نمیشه، براشون کافی بود و تمام تمرکزشون رو میذاشتن تا به مشکلات شخصی خودشون برسن و مطمئن بودن که همه چیز در اطرافشون آرومه.
مرسی که هستی.
پیروز باشی.

درود بر شما دوست عزیز . و بقیه دوستان . شهروز جان متاسفانه گاهی اوقات در جامعه آدم ها رفتار ها و حرکاتی ناپسند از خودشون بروز میدن که باعث بازتاب نه چندان خوش آیند به طرف ما میشه . امیدوارم در آینده ی نه چندان طولانی مدت جامعه ی تهی از هر گونه این رفتار و حرکات داشته باشیم . اوقات تون خوش .

رعد بزرگ با اخم به شبو شور میگه درمان این سلاطون که مسری هم هست دست خودته .
منم در گذشته های دور سلاطون سیاه داشتم . بعدها به صورت معجزه آسایی دانستم اگر به خوبیا فک کنم
اگر در لحظه ی حال زندگی کنم و در قلبم به جز محبت کائنات و تمام هستی و انسانها چیز دیگه ایو راه ندم .
اگر هر وقت بیکار بودم به سلامتی جسمم فک کنم و کمی نرمش و پیاده روی کنم و هزاران لحظات خوبیو که بدون بودن پول هم میشه فراهم کرد
خب با همه این افکار و اعمال میتونی سلاطون رو از تمام وجودت ریشه کن کنی .
خب رعد حکیم و بزرگ با خوندن این مطلب کمی در دلش دوباره سرطان دم سیاه افسردگی جونه زد وقتشه که برم به جنگش.

سلام رعد.
اون بخشهایی که گفتی حل شده.
من کم نمیذارم برای خودم.
ولی خیلی چیزها دست خودم نیست.
اتفاقاتی تو زندگیم افتاده که خودم توش نقشی نداشتم.
الآن هم دارم به خاطر چیزی که مقصرش نبودم تنبیه میشم.
نمیدونم چرا ما همیشه باید به خاطر دیگران بکشیم.
مرسی که هستی.

خانم کاظمیان عزیز. شما هم می تونی. شما احساست رو گفتی و این قشنگه. من به این سادگی نمی تونم حس و حالم رو توضیح بدم. می چرخم کلی کلمه بازی می کنم آخرش هم میگم بلد نیستم توضیح بدم.
ممنونم از لطف همیشگیت که به این پریسای همیشه بد رفتار داری.
شهروز معذرت می خوام این خارج از موضوع پستت بود ولی جای دیگه نمی شد بنویسمش.
ایام به کام همگی.

سلام شهروز
نبینم غم داری نبینم غصه میخوری
به چیزهایی که داری فکر کن نداشته هاتو بذار کنار به داشته هات فکر کن ببین چطور میتونی در حال حاضر از چیزهایی که داری لذت ببری
من درکت میکنم خیلی وقتها گرفتار این سرطان میشم ولی زووود درمونش میکنم
اجازه نمیدم بمونه تو دلم جا خوش کنه بشه جزء تفکیک ناپذیر زندگی من
تو هم ببین الآن در حال حاضر چی خوشحالت میکنه چی راضیت میکنه اونو انجام بده حتی اگه اون خوشحالی اندازه ی سر سوزن باشه
شهروز برادر من تو اگه جلوی اون غده رو الآن نگیری بعدها خودت میشی غده ی سرطانی هرجا میری میگن اه این نیاد این همش غصه و غمه میاد ما رو هم غمگین میکنه
اون وقت شهروزی که همیشه شادی به همه هدیه میداده میشه شهروز غصه خخخ
در آخر هم میگم
پسرم غصه نخور من دعا میکنم برات درد تو درمون میشه لب تو خندون میش أن شاء الله
همش تقصیر بوووق شهروزه که بهش کم توجه کرده شهروز ما ناراحت شده
بوووق شهروز بیشتر بشه برس

ی بار برای همیشه اینجا اعلام کنم ی بار دیگه به جای کلمه ی دختر و دوست دختر بگید بوق کشتمتون خخخخ
یعنی چی آخه ؟این کلمه خیلی تهوع آوره ….
این یعنی توهین به دخملای ناز من . هاهاها
باید به جای بوق بگید عسل .
دیگه توضیح نمیدم . هاهاهاها
ی بار دیگه بشنوم به ویرایشگرا میگم کامنتتونو حذف کنه .
ویرایشگران عزیز پیشاپیش از همکاریتون ممنونم . به شما ها ایمان دارم که درین جنبش والا با رعد دانا همکاری میکنید .
پری سیرت معذرت . میدونم تو هم با من موافقی . پری چهر من تو میدونی من چی میگم .

اینم یه شگرد از رعد معلم
به در میگی دیوار بشنوه؟ خخخ
دیوار نمیشنوه خخخ
به خودم میگی کامنت خودمو حذف کنم هااان؟ مگه مرض دارم خخخ
چرا بنویسم که چرا پاکش کنم خخخ
راستی
بوووووووووووق شهروز به حرفام توجه کن خخخ
رعد میدونم که از حرفام نمیرنجی خخخ

نه دخترک با ادبم .
رعد والا هیچ گاه با ونوسیا در نمیفته خخخ
شما دختران همچون گلهای زیبای این باغ هستید رعد بزرگ از بودن شما بسی به خود میبالد . هاهاها
از امروز به بعد گفتن این کلمه ممنوع است . چررررا ؟؟
چون رعد ادیب حافظ دفاع از حقوق ونوسیاست خخخخ
بزن دست قشنگه رو به افتخار هر چی آدم شاده .
شبو شور بیا اعلام کن که خوبی و مارو سر کار گذاشتی

سلام پریسیما.
اتفاقاً من فوق تخصص تظاهر به خوب بودن و خندیدن و شاد بودن گرفتم.
این سرطان چند سالی هست که تو زندگیمه ولی کسی شاید خیلی متوجهش نبوده.
به هر حال کاریش نمیشه کرد و باید ساخت.
اون بیچاره هم تقصیری نداره.
گیر یه مریض مثل من افتاده خخخ.
مرسی که هستی.

یعنی خاااک بر سرت شهروز،یعنی خدا بگم چیکارت کنه شهروز،یعنی خدا رحم کرد که اینجا نبودی شهروز،یعنی خععععلی خری خره،یعنی وقتی عنوان پستتو دیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد شهروز،یعنی دعا کن دستم بهت نرسه شهروز،خداییش وقتی این پست رو دیدم یه درد عجیبی تو کل وجودم پیچان پیچان شد که، ولی کلا پستتو که خوندم میلایکم شدید شدید،واقعا شاید منم سرطان،اههه،خدا روح هممون رو از این آلودگیها پاک کنه،….

سلام ملیسا.
خب ما الآن سوراخ موش رو حاضریم به چند برابر قیمت بخریم خخخ.
از دارنده خواهش میشه که مرد باشه بذاره قایم شم.
آخرش خدا این همه کار باهام بکنه یا پست رو دوست داشتی؟ تکلیف منو با زندگیم معلوم کن خخخ.
الفرااااااار.

سلام شهروز جان.
منم حرفهایت را لایک می کنم.
واقعا حست را درک می کنم. در این دور و زمونه فقط باید به فکر خوبی کردن باشیم. باید به فکر این باشیم که چطور از خودمان می توانیم یک شخصیت درست و حسابی بر جای بگذاریم. اما این وسط مگه میشه این کار را کرد؟ این قدر حقت را می خورند، این قدر پشت سرت حرف می زنند، این قدر ضایعت می کنند، این قدر خودخواهی می کنند، این قدر پشتت را خالی می کنند، این قدر … اه آخه دیگه چقدر؟
مگه ما چند سال می خواهیم زندگی کنیم؟ مگه ما چقدر توان داریم؟ مگه ما چقدر تحمل سختی های زندگی را داریم؟
نتیجه اش دقیقا همین سرطان روحه. این قدر آدم از خودش بیخود می شود که دست به هر کاری می زند فکر می کند تکراری است. آدم فکر می کند هر چیزی یا هر کسی را می بیند تقریبا برایش کم اهمیت شده و بازم روزهای تکراری و بازم حرفهای تکراری. آدم فکر می کند دارد در یک باتلاق فرو می رود.
من توی دلم از این حرفها زیاد دارم که شاید مجالش نباشد که در اینجا مطرح کنم. ولی آخه من هم آدمم. منم تا یه اندازه صبر دارم. منم تا یه اندازه حوصله دارم.
چرا باید چنین چیزی روح و روان مرا آزار دهد؟ چرا باید احساس خستگی کنم؟ چرا، چرا و چرا؟
ببخشید که کامنتم طولانی شد ولی منم حال خودتو دارم.
ممنونم از پستت و بازم لایک می کنم.

سلام وحید.
آره متأسفانه مشکلات برای ما کم نیست.
ولی از طرفی کاری هم نمیشه کرد.
باید صبر کرد دید بالاخره تموم میشن یا نه. بالاخره میتونیم به آرامش برسیم یا نه.
حیف از جوونی ما که داره اینطوری میگذره.
قبلاً جوونا چه زندگیهایی داشتن الآن ما چه زندگیهایی داریم.
مرسی که هستی.

دکتر مصدق بخش سرطانیهاااااا……خخخخخخخ…
هی شهروز حسینی…گفتم یه دو تا جوک بذارم شاید بخندی….
اصفهانیه به باباش میگه: بابا…چرا مام مث بقیه مردم سوار کشتی نمیشیم؟ باباهه میگه: خفه شو بچه شنا کن…دو ساعت دیگه میرسیم جزیره….

اصفهانیه تو مسابقه رالی شرکت میکنه تو راه مسافرکشی میکنه….

رععععد دیگه بوووق نگیم؟ باشه…بووووووق…بووووووق….بوووووق….بوووووق…
برم تا دوباره اون رو مدیر بالا نیومده…مواظب خودتون وخوبیهاتون باشید….خخخخخخخخخخ….
نزن مدیر نزن…بخدا آخریش بود…رفتم رفتم…خااااانوم کاظمیااااان….بیگیر منو….

سلام
شکلک سکته
نکن برادر من نکن آقا نکن این کارا رو نکننننننن
نصفه جون شدن را مییییییییییییفمییییییییییییییییییییی خخ
ولی لااااااااااایک میکنم زیاااااااااد
واقعا بیشتر ماها سرطان داریم خودمون رو داریم میزنیم به اون راه
واسه اینکه گم نشیم صلواااااااااااااات
از دوستانی هم که از کشیدن حروف اعصابشون میریزه به هم معذرت میخوام باید یه جوری حسم رو منتقل میکردم هههه

سلام آقا شهروز. منم خستم از اینکه بگم تک تک واژه هات حس و حال این روزای منه و شاید خیلیای دیگه…. خیلیای دیگه رو نمیدونم اما حال من خوب نیست . منم سرطان دارم اما شاید نه…. حتماً. من شک ندارم دیگه . به هیچی شک ندارم …. فقط می دونم که دیگه نمی خوام باشم. دلیلی واسه بودن نیست شاید.. شاید نه…….حتماً. مسافرت , فکر کردن به خوبی ها , جوک خوندن, فیلم ها و آهنگای باحال گوش دادن, آواز خوندن……اینا همش حرفه. به خدا حرفه اینا همش. وقتی حالت بده اصن دوست نداری بودن رو حس کنی که حالا بخوای یه کاری هم واسه درمونت انجام بدی .اما این حال شما نیست. شما حالت خوبه. شما توانمندی و خیلیا تو این محله حالشون به حال شما بستگی داره و حالشون با حال شما خوبه. اون چند خط بالا نظرم راجع به متن پست بود که دیشب هر چی سعی می کردم به دوستم توضیح بدم که حالم این جوری شده , به قول خانم کاظمیان دوست داشتنی بلد نبودم از چه واژه هایی استفاده کنم.
ثنا جون این بود حرفم. کاش بخونیش
شاد و خوشحال و همیشه امیدوار بمونید و امیدوارم یه پست سرکاری باشه.

سلام به لنا.
خب سر کاری که نیست. چون همه ی ما کم و بیش درگیر مسائل مختلف شدیم تو زندگیمون که برامون خوشایند نیست.
منتها چه کار میشه کرد؟ هیچی. فقط باید صبر کرد و دید آخرش میکشه یا ما میکشیمش.
ممنون از حضورتون.
منم امیدوارم ثنای کمپیدا این طرفا یه سری بزنه.
موفق باشید.

اشتباه نکن شهروز راه حل و شیمی درمانی داره صد درسد داره پریسا راست میگه از تجربیاتت کمک بگیر
هر کسی زخم هایی دارن باید به فکر درمانش باشیم شهروز نه به فکر رها کردنش
درمان داره هیچ دردی بی درمان نیست در صورطی که جز به درمانش به چیزه دیگه ای فکر نکنی میتونی استارت درمانت رو بزن و تا آخرین نفس تلاش کن باید صابر باشی صبر….. صبر…… صبر…..
نمیخام شعار بدم اما مطمئنم میتونی هیچ وقت خودت رو دست کم نگیر
راستی سلام
خدافسی

سلام آریا.
خیلی وقتها هست که مشکلات فراتر از حد تحمل میشن.
نمیدونم این منطق که هیچ کس براش مشکلات فراتر از طاقتش نمیشه رو کی مطرح کرد.
احتمالاً یه آدم الکی خوشی بوده واسه خودش.
به هر حال این روزا روزای خوبی نیست و باید ساخت.
مرسی که هستی.
خدافسی.

تا آن هنگام که فصل آخر
در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده
هر صفحه و هر تجربه ای مهیج است
همه چیز گشوده است و قابل تغییر
کسی که تنها
به فصل های قدیمی و ورق خورده ی کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل آخر زندگی را
از دست می دهد.
“مارگوت بیکل”

شاعر آلمانی.

سلام شهروز! استراتژیتو عوض کن! بعدا که اومدی پیشم برات کامل توضیح میدم البته اگه حرفامو قبول داشته باشی!.
رعد!: ما به دوستدخترامون میگیم عسل! حرفی نیست! ولی اونا هم باید به ما بگن: قندعسل!… تازه شهروز سابقشم خیلی خوب تو این زمینه! یه مدت عجیب دنبال عسلش میگشت! اما الآن عسلش!… .
دیگه باقیشو تعریف نمیکنم چون هویت عسلش کشف میشه و خوب نیست! اما نه به خاطر اون دلیلی که شماها فکر میکنید! یعنی اون دلیلم هست! به جاش! اما بیشتر به خاطر اینکه سوژه ی خودمون میپره! بعد از امیر که الآن دیگه سوژه خورش نابود شده میخواید سوژه ی شهروزم بپره؟؟؟!!!… .

سلام به اشکان الدوله ی تهرون نشین.
اولا که مریخیا قند عسلن ههه یعنی کله قندی که عسلی شده باشه . حالا برو توی بازار مولوی و بگو ی کله قند بده تا متوجه بشی که چی میگم خخخخ. ازون کله قندای محکم که قدیم ندیما فقط ی مرد خر زور میتونست با قند شکن خوردشون کنه و تبدیل به حبشون کنه . هاهاها
خب نذار از عسل خودت بگم که پروندش زیر دست رعععده .
البته چون کم ببینه رعد بزرگ زیاد دوسش نداره . رعد فقط نبینای خالص و مادرزادو نبین واقعی میدونه .
پس همتون سوژه اید . ولی از لفظا و کلمات شیک و با کلاس استفاده کنید .
اتفاقا الان ی دخمل نبین بهم پی ام داد و فکر کرد من با داشتن این سوژه ها مخالفم. و میگم شبو شور نباید ی دخملو دوست داشته باشه خخخخ
نه منظور من اینه که به جای کلمه ی نچندان زیبای شماها بیایید یک لغت خوب و خوش آهنگ استفاده کنیم .
دیگه انتخاب اون کلمه با خودتون .
از ما که دیگه این حرفا گذشته و به دنبال کفن و قبریم .

وااااااااییی من که بخدا دیروز زمان بسته نتم تموم شده بود. امروز سرکارم کمی گفتم بیام تو محله فقط تیتر پستا رو نیگا کنم. برم.
خدا میدونه با دیدن این پست و نویسندش چه حالی شدم.
بخدا سر درد عجیبی گرفتم کلی خاطرات بد برام زنده شدند.
زودی دوباره بسته گرفتم.
الانم درونم خواست بنویسم اگه نه که یکی همش میگه سیتا ننویس.
ولی آخه نمیگین یکی با دیدن این پست سکته کنه هااااان نمیدونم که ایشون با دیدن این پست چه حالی میشه.
ولی درمان این غده ها فقط امید؛ تحرک؛ نشاط؛ تلاش هستش.
کافی هست فقط بخواهین؛
اینقدر به خودتون ببالین که این چند مورد که الانی درد اکثر افراد هست رو از یاد ببرین؛ همین

شبو شور و همه ی گوش کنیا این مطلبو با دقت بخونید و اگه تونستید حفظشم کنید .
ملیس مهربان جان سیتا لنایی شماها بیشتر گوش کنید. چون مریخیا ی لحظه دپرس میشنو بعد حالشون خوب میشه ولی ونوسیا ول کنش نیستن. این نوشته ی زیبا متعلق به نادر ابراهیمیه که به خانومش توصیه میکنه
صفحه خوان جان جدت درست بخون.
دیگر به یاد نمی آورم که این سخن را در جوانی در جایی خوانده ام، یا در جوانی خود آن را در جایی نوشته ام.
اما به هرحال این سخنی است که آن را بسیار دوست می دارم.

من هرگز ضرورت اندوه را انکار نمی کنم؛ چرا که می دانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی کند و الماس عاطفه را صیقل نمی دهد؛ اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی پذیرم؛ چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرزناپذیر، یاغی و سرکش و بدلگام.

هرقدر که به غم میدان بدهی، میدان می طلبد و باز هم بیشتر و بیشتر…

هرقدر دربرابرش کوتاه بیایی، قد می کشد، سلطه می طلبد و له می کند…

غم عقب نمی نشیند مگر آنکه به عقب برانی اش، نمی گریزد مگر آنکه بگریزانی اش، آرام نمی گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی…

غم، هرگز از تهاجم خسته نمی شود.
و هرگز به صلح دوستانه رضا نمی دهد.
و چون پیش آمد و تمام روح را گرفت. انسان بیهوده می شود، و بی اعتبار و ناانسان و ذلیل غم. و مصلوب بی سبب.

میگم عجب خوشبخت بوده این خانم آقا نادر خدا بیامرز خخخ.
از این کتابا هر کسی برای خانم بچه ها نمینویسه هااا!
حالا اگر راست میگی یه خانم پیدا کن برای آقاشون کتاب نوشته باشن.
خب ندارید دیگه! حالا هی بیا بگو مریخیها فلانن. کتابم که براتون نوشتیم دیگه چی میخواید خخخ.
الفرااااار.

رععععععععععععععععععد!: اولش میخاستم بگم خوشحال میشم اگه بگی! ولی نذاشتی که کار به اینجا بکشه! ولی خدا وکیلی این یکی رو دیگه کدوم فامیلمون بهت گفته؟! چون اون به قول خودت نبینی که تو باهاش دوستی که هیچ! هیچکس دیگه ای تو فامیل اطلاعاتشون به این جور چیزا کفاف نمیده! هرچند فکر کنم کار داداشو زنداداش باشه، آره؟!
یه کم میخام پرروبازی دربیارم و به جای شهروز به سیتا بگم که: از این حسا به خودت راه نده و اتفاقا بنویس! و اتفاقا خوب که نوشتی! ولی … دیگه این سه نقطه یعنی اینکه بایدها و نبایدهایی که هست رو احتمالا تا الآن متوجهش شدی و ایشالا! … .
شهروز ببخشید که جفتپا پریدم وسط پستت، مثل همیشه که از من سراغ داری مطمئن باش بیدلیل این کارو نکردم!.

واقعا راسته که از قدیم میگن شک باعث از بین بردن دینو ایمونه خخخ
نه بابا ، داداش و زنداداش دیگه سر گرمم زندگین .
ولی مثل اینکه باور نداری که رعد بزرگ با تمامی نبین ها و کم نبین ها در اقصی نقاط عالم خاکی دوست شده . هاهاها
دوستای ونوسی عسل بانو ، خبرا رو به من رعد میرسونن .
ما هم که حسود نیستیم . خوشبخت بشید انشالله

رعد یه شِبه خواننده ای هست بهش میگن تتلو.
من آهنگاشو که گوش نمیدم.
ولی یه بیت خیلی پرمغز و پرمعنی داره در وصف حال اشکان. ایشون میفرماید که:
داستان عجیبیه،
دلم تنگه واسه مجیدیه.
خخخ.
برو که رفتییییییم.

سامان و شهروز حرف محله قدیمیمون رو زدن. کاش نمی زدن! محله قدیمی خودمون! نه نیست! به نظرم باید دیگه این خوشبینی مسخره رو ول کنم. اینجا خیلی چیز هاش دیگه شبیه گذشته نیست. متفاوت شده. اینقدر متفاوت که۱سمج پررویی مثل من داره یواش یواش با خودش کنار میاد که بتونه دل بکنه. داره اشکم در میاد. هنوز زورم نمی رسه به دلم ولی بلاخره می رسه. تحملش رو ندارم تماشا کنم که اوضاع از این منفی تر بشه. پس بهتره یواش یواش خودم رو عوض کنم و خاطره اینجا رو همون مدلی که می شناختم با خودم نگه دارم که کمتر اذیت بشم. معذرت می خوام. این چند روزه به هر کسی از جهان حقیقی این ها رو گفتم یا نشنید یا بهم خندید. نتونستم تحمل کنم اینجا ریخت بیرون. ببخشید. تا لحظه ای که کلید ارسال رو نزدم واقعا مطمئن نیستم بفرستمش. ولی حتی اگر زمانی من اینجا نباشم باز هم توی دلم گوش کن محله عزیز من خواهد بود. محله ای که از بس دوستش داشتم نشد که بمونم و تماشا کنم بیشتر از این هواش سنگین میشه.
سامان! تحمل کن. عادت می کنی. مثل خیلی های دیگه که عادت کردن. نه شبیه من که ترجیح میدم دیگه تحمل نکنم. صبر داشته باش. بهتر میشی. مطمئن باش.
معذرت از همگی.

پریسا دقیقاً مشکل همینجاست.
همه مثل تو گفتن اینجا فرق کرده و به جای این که تلاش کنن درستش کنن دل کندن و رفتن.
رفتن تو و سامان و بقیه فقط اوضاع رو بدتر میکنه.
اگر من و تو و سامان میگیم اینجا مثل قبل نیست مقصر اول و آخرش خودمونیم.
خودمونیم که نشستیم و کاری نمیکنیم و فقط غر میزنیم.
خودمونیم که عوض شدیم.
اینجا یه سایته که هر کنترلی بخوایم میشه روش داشته باشیم.
روح این سایت حضور بچه هاست.
منتها بچه ها نیستن.
اگر تو هم بخوای بری دیگه هیچ وقت این که میگی گوشکن رو دوست دارم و از این حرفا رو باور نمیکنم چون رفتن با وابستگی و دوست داشتن هیچ ربطی به هم ندارن.
بمون و اگر میتونی کمک کن که محله بشه همونی که باید باشه.

شهروز این دست من نیست. از دست من بر نمیاد. من گفتم ولی فایده نداشت می دونی واسه چی؟ واسه اینکه بچه های گوش کن عزیز من خیلی پاکن. جدی میگم. خیال ندارم با گفتن هام هم خودم رو بیشتر از این روز ها اذیت کنم هم بقیه بچه های محله رو که از اولی تا آخریشون رو خیلی دوست دارم. خدا می دونه که جز این نیست. ولی دارم می بینم که دیگه واقعا۱چیز هایی رو شونه هام نمیکشه تحملش کنم. زورم به جهان نمی رسه. به خودم که زورم می رسه. خودم رو که تحریم کنم دیگه از دیدن چیز هایی که نمی خوام ببینم کمتر دردم میاد. دسته کم به خودم میگم بیخیال من که دیگه اونجا نیستم بقیه هم رضایت دارن پس این رو هم بیخیال. من گوش کن رو دوست دارم شهروز. به خدا خیلی زیاد دوستش دارم. ولی این… دیگه ظرفیتم جا نداره. نشونش هم همین کامنت هایی که اینجا داری می بینی. ترکیدم وگرنه خدا شاهده خیال نداشتم از این چیز ها بگم. به یکی بیرون از اینجا که من و اینجا و عشقم به گوش کن رو می شناخت هم همین هفته گفتم. بهش گفتم من سر رفتنم آخ و اوخ و پست بای بای و به نظرتون باشم یا نباشم راه نمیندازم. فقط قدم آهسته میرم عقب تا جایی که دیگه نیستم و اگر هم کسی دید و بهم گفت خیلی ساده میگم باور کن من۱کمی گرفتارم و گرفتاری هام که حل بشه حتما هستم و از این حرف ها. اصلا نیت نداشتم اینجا و هیچ کجای محله حرف این مدلی بزنم ولی خوب جنبه ندارم دیگه. معذرت. با اون بنده خدا هم که داشتم حرفش رو می زدم تا همینجا بیشتر تحمل نکردم که بگم. ترکیدم و اون بنده خدا موند بهم چی بگه. الان هم اینهمه نوشتم که بگم من چه باشم چه نباشم گوش کن محله عزیز من هست برای همیشه. شاید نوشتم تا تو اشتباه تصورم نکنی. معذرت می خوام دیگه نمی تونم.

ببین.
خوب گوشاتو باز کن بیبین چی میگم.
پاتو از این محله بذاری بیرون، یه تیم کماندویی تشکیل میدم، در یه عملیات انتحاری میام هرچی آب زرشک داری و نداری بر میدارم میبرم، دست و پاتم میبندم میشینم جلوت آی بستنی حصیری میخورم، انقد میخورم تا یا من بترکم یا تو برگردی.
افتاااااد!؟

بله شهروز.‏ هم محله ما اون محله قدیمی نی.‏ هم افرادش اون افراد قدیم نیستن.‏ گوشکنم دقیقا همینه دیگه اون گوشکن قدیم نیست.‏ آره همش درده.‏ میدونی آدما و فکراشون عوض شده.‏ ولی پسر ببین شما همیشه شفاف بودید و کسی نمیتونه بهتون انگ بزنه مرد.‏ با اینکه دلم خونه ولی از کنار بعضی از چیزا باید گذشت.‏ قدیم قدیم بود حالا هم حالا هست.‏ بعضی چیزا ارزش فکر کردن ندارن.‏ ی چیزو کلی بگم ی نگاه به تاریخ بندازیم.‏ مردمان خاورمیانه همیشه سختی کشیدن نمیدونم چرا این همه سختی باید برای مردم خاورمیانه باشه.

سلام مجدد بر شهروز و دوستان که امیدوارم حال همممه تون بهتر از صبح باشه و هیچ غمی نتونه از پا درتون بیاره.آقا تکلیف ما را مشخص کنید دیگه…این قدیم ندیما چطور بوده محله تون که دارین با زبون بی زبونی میگین قدیمیا بهتر بودن وووووو…….داررره بر میخوره هااااا…..ینی ماها بدیم خخخخخ شکلک مثلا ینی من خییییلیییی ناررراحتم که.ولی به عنوان ی دوست نه چندان قدیم بهتون ی چی بگم؟خب سایت ب این باحالی دارین ک شما..چرا همش از اونایی ک نیستن و رفتن و تنهاتون گذاشتن میگین آخه؟بابا ارزشتون بالاتر از این حرفاست.حیف نیست گله گی میکنین اینقدر آیا.خیلی هم عالی و خوبین.اگه شما قدیمیا بخواین نباشین…خب پس ما هم بریم دیگه.شاد و پرامید….انا بمونید.

خخخ لنا منظور از قدیم اینه که اون موقعها جو محله خیلی صمیمیتر بود.
بچه ها بیشتر به هم نزدیک بودن.
وگرنه بچه های الآن هم عالی هستن. فقط باید یه کاری کنیم که اون همدلی قبلی که یه ذره کمرنگ شده به محله برگرده.
خب محله داره هر روز بزرگتر میشه و خب طبیعیه که این صمیمیت کمی کم بشه.
تهران هم سی سال پیش مردمش با هم صمیمیتر بودن و تو یه کوچه اگر همسایه ای مشکل پیدا میکرد تا دوتا محل اون طرفتر میومدن برای حل مشکلش.
ولی الآن تو یه ساختمون طرف نمیدونه واحد بغلیش که یه دیوار با قطر نهایتاً ده سانتی بینشون هست کی زندگی میکنه و چه طور آدمیه.
گوشکن داره آپارتمانی میشه که این خوب نیست.
مرسی از حضورت.

شهروز یادته یه شب توی سفره خونه هادی این تیریپو داشت بعد ریختیم سرش گفتیم بابا بی خیال تو دیگه چرا
حالا یکی باید حرفای خودتو به خودت بزنه
به دنیا هر جور نگاه کنی همون جوری نگات میکنه .
درد ما نا امیدی هست و درمان امید هست
مشکلی که با فکر حل شد که شد نشد با صبر حل میشه اگه یک درصد حل نشد با اون محدودیت بپذیرش
دقیقا مثل نابینایی وقتی باور داشته باشی که نابیناییم دیگه خود به خود مغز آدم یه سری توقع ها رو میگره از آدم ولی اگه نخوای قبول کنی هم خودت اذیت میشی هم خونواده رو اذیت میکنی
به مشکل تا همیشه فکر کن حتی اگه شده باشه قرار باشه که یکی دو سال بهش فکر کنی فکر کن ولی امید فکر کردن رو از خودت نگیر .
آخرش رو نمیدونم چی نوشتم فکر کنم سوتی دادم ولی منم روزایی داشتم که سرطان که هیچ جذام مذام داشتم فقط بیا بر عکس قضیه فکر کن ببین چقدر خوش بحالت میشه
اگه دنیا رو هم داشته باشی ولی دل خوش نداشته باشی سیری دو زار گرونه قبولم دارم این رو که بیشتر مشکلات ما مالی هست و اگه شرایط بهتر داشتیم اینجور نبود حال و روزمون
توی خوشیها زیر دست خودت نگاه کن توی مشکلات بالای دست خودت نگاه کن . اگه وجدانی خودمون رو با یه سری ها از فامیل یا اطرافیان مثال بزنیم میبینیم بابا واسه خودمون پادشاهی هستیم خبر نداریم .
خلاصه یک روز از عمر من هم تموم شد داره شب میشه و من امروز کاری نکردم امروزم مثل دیروز بود و من به این ها فکر میکنم ولی غصه نمیخورم شده باشه تا ده سال اینجوری فکر میکنم ولی امید فکر کردن رو نمیگیرم از خودم یعنی بخودم فرصت میدم
دیدی به یکی میگی پاشو بعد طرفت پا میشه منم هر روز به خودم میگم پا شو که منتظرم یه روز پاشم این انتظار رو میکشم ولی به بن بست ختمش نمیکنم .
وای فکم
این بود انشا من

سلام فری.
نه خب نا امید که نیستم.
منتها یه وقتایی آدم فکری میشه دست خودش نیست.
منم یه کم بلند بلند به قول مجتبی فکر کردم.
وگرنه این وضعیت خیلی وقته که هست.
منتها دیگه باید باهاش ساخت.
ولی من سر حرفم هستم.
اگر پول خوشبختی نیاره، بیپولی قطعاً بدبختی میاره.
مرسی که هستی.

سلام شهروز. آره منم سرطان گرفتم. چند نوع سرطان. یه نوعش اینجوریه که درست و غلطو نمیتونم تشخیص بدم. نمیدونم این کاری که دارم میکنم بده یا خوب، درسته یا غلط، به نفعمه یا به ضررم… اما سرطانهای من شدیدن، خیلی شدید. همیشه و همه جا درد میکشم. اِنقدر که دیگه به درد کشیدن عادت کردم. دیگه درده جزئء وجودم شده به طوری که نمیفهمم که دارم درد میکشم. حالا که تو گفتی دردشو احساس کردم. تو رو خدا هرکی درمانشو پیدا کرد بیاد بگه. مرسی که آگاهمون کردی شهروز

سلام به یکی از ما.
خب این سرطانی که تو میگی خیلی وقتا میتونه درد سر درست کنه.
بهتره مراقب باشی.
من فکر کنم تنها داروش اینه که بتونی بسته به شرایط تصمیم بگیری.
بیشتر از این عقلم نمیرسه.
من مریضم مثل اینکه هااا! چه توقعی داری خخخ.

سلام اول بگم که با دیدن موضوع فورا” رفتم تقلب کردم و آخرشو دید زدم تا خیالم راحت بشه که شد !شهروز می دونی سرطان جسم بدتره تا سرطان روح باورت نمیشه سر بزن به جاهایی که شیمی درمانی می کنن نه نزدیکتر به آشنایان ما که یکی یکی پرپر میشن و خونواده ای هر سال به داغ می شینه تا با رفتن کسی دیگه مثل قبلش نباشه داروهایی که هر کدوم به قیمت جان یه آدم تموم میشن و تموم زندگیش اونم اگه عود نکنه اگه اثر بکنه و .. ما سر استراحت خیلی حرفا واسه زدن داریم گاهی استراحت همون لحظه ایه که تو خیالمون خراب ترین آدمیم آره گاهی تو فرودمون تازه به جایی می رسیم که آرزو و نقطه ی اوج خیلی آدماس گاهی به این آدما سر بزن

سلام ترانه.
حق با توئه.
سرطان هیچ مدلش خوب نیست.
ولی دردها و سختیهای زندگی هر کدوم از ماها خیلی برای خودش درد بزرگیه.
این که وارد بازی الکی و مسخره ای میشی که نمیخوای و نمیتونی هم به آخرش برسی واقعاً سخته.
من وارد ماجرایی شدم که اصلاً جای من اونجا نیست و هیچ کاریش هم نمیشه کرد.
باید انقدر باشم تا یا تموم بشم یا تموم بشه.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

با سلام خدمت دوست و مدیر محترم سایت محلۀ گوشکن امیدوارم از دست هممحله ای های خود نرنجیده باشی بنظر بنده باید با صبر و بردباری و اقتدارتمام با مشکلات مبارزه نمود و به بقأعمر و زندگی و نیز ادامه آن امیدوار شد انشاالله که شما هم همین گونه فکر کنید و هرگز ناامیدی به ذهنتان راه ندید،

درود به جناب هاشمی عزیز.
نه من با محله مشکلی ندارم.
زندگی شخصیم گره تو گره شده نمیشه هم بازش کرد حتی با دندون.
بچه های محله که به من لطف داشتن و لطفشون تو این پست هم بهم بیشتر از همیشه ثابت شد.
حالا به خاطر دو سه نفر که شاید مغرض باشن که نمیشه همه رو محکوم کرد.
به هر حال ممنون از لطفتون.
پیروز باشید.

شبو شور چند ساعت پیش همشیرم زنگید بهم و گفت رعد چه نشسته ای که فلونی سرطان کبد گرفته . توی آزمایشا بهش گفتن که بدنش دیگه قادر به ساختن گلوبول سفید نیست و سیستم دفاعیه بدنش صفر مطلقه و نباید کسی هم ملاقاتش کنه . چون براش خطرناکه که در معرض ویروس قرار بگیره ..
حالم بد شد . چون دقیقا ۴۱ سالشه . و تا ۱۰ روز پیش سالم بود .
حتی جون نداره تلفنی حرف بزنه . فقط به خواهرم گفته قدر ثانیه ثانیه زندگیتونو بدونید .
وااااای بچه ها براش دعا کنید . خیلی ناراحتش هستم . دیگه هیچی نگم .
خدایا شکرت که سالم هستیم . بقیه چیزا مهم نیست

سلام، عجب ترسوندیمون پسر!، عنوان رو که خوندم شکه شدم، کامنتها رو که دیدم گفتم یا حضرت بادمجون!، چی شده که من نمیدونم، متن رو خوندم فهمیدم موضوع چیه، منم اون محله ی قدیمی رو میخوام، ولی خوب چه کنیم که بعضیها نمیان اتحاد ببندیم حد اقل سعی کنیم قدیمیها باشیم، مدال حلوای منو هم بده!مرسی از پست، موفق باشی

سلام مهدی.
پسر تو شبنشینی غیبت داریهااا!
آره اگر قدیمیها میومدن دوباره خوب بود.
ولی به هر حال اینجا محله ی ماست و همیشه حتی اگر کمتر از قبل هم باشه بین بچه هاش صمیمیت هست.
سند هم کم براش ندارم.
اردوی نجفآباد، پولایی که بچه ها دادن برای سرپا موندنش، این که هر کس غمها و شادیهاش رو اول میاد اینجا با همه قسمت میکنه، همه ی اینها نشون میده که محله زنده هست و زنده هم میمونه.
شاد باشی.

پاکش نکن مرتبطه….
بابا رعدی…من پارسال چش و چارم دو تا رو چار تا میدید…رفتم دکتر بهم گف ممکنه یه تومور تو سرت داشته باشی و برام ام آر آی نوشت…دقیقاً یکسال قبلش هم عموم بر اثر یه تومور توی سرش جوونمرگ شده بود….بدون ام آر آی تقریباً مطمئن بودم که تومور دارم تو سرم… چون عمومم مشکلش از دو بینی شروع شده بود…باورت نمیشه بهترین روزهای زندگیم تو همون روزا بود…آرامشی داشتم عجییییییب…بشدت احساس خوبی داشتم…ولی بعدش کاشف بعمل اومد که از خستگی شدید بوده و هیچی تو کله م نیس…نه تومور…نه عقل…خخخخخخخ….
حالا امیدوارم فامیل شما خوب شه…آدم مریض خودش عین خیالش نیس ولی اطرافیان خیلی عذاب میکشن…
خالی بستم…مرتبط نبود…خخخخخخخخ

خخخ. خب احتمالاً تعداد اضافی که میدیدی کم بوده.
باید مثلاً چهارتا میدیدی خخخ.
ولی هیچ وقت از همچین چیزهایی خوشحال نشید.
هرچی هم باشه بالاخره تلخه.
به خصوص که میبینی اطرافیانت دارن عذاب میکشن.
خلاصه حتی آرزوی یه سرما خوردگی رو هم برای خودتون نکنید.

یعنی خاااک بر سرت شهروز،یعنی خدا بگم چیکارت کنه شهروز،یعنی خدا رحم کرد که اینجا نبودی شهروز،یعنی خععععلی خری خره،یعنی وقتی عنوان پستتو دیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد شهروز،یعنی دعا کن دستم بهت نرسه شهروز،خداییش وقتی این پست رو دیدم یه درد عجیبی تو کل وجودم پیچان پیچان شد که، خیزان خیزان شد که، ریزان ریزان شد که،، لیزان لیزان شد که، ، ، جیقان جیقان شد که، ، ، جیزان جیزان شد که، شیران شیران شد که، سیخان سیخان شد که، ،،
حالا فهمیدم چرا دیروز زنگ زده بودی میگفتی سه تا زن میخوام.
پس بگو روحت مریض شده.
آخی الهی گناهی هستی که
چقدرم خوش اشتها تشریف داریا اااا
سه تا؟
تازه گفتی چهار تا.
یعنی گفتی یه دونه که دارم سه تا دیگم میخوام.
فقط دوست دارم بیای تکذیب کنی. خخخخخخ خخخ
اما در کل همون خععععلی خری خره

خوب من کامنتا رو الان خوندم. رعد! عالی بود. به نظرم یکی دیگه هم یه نکته جالبی گفت که الان یادم نیست کی بود و چی گفت. شاید فری بود. فری اگه تو بودی دمت گرم. اگرم تو نبودی دمت سرد. خخخخخخ از اونایی هم که گفتند صبر کن و مقاومت، تشکر میکنم. ولی من خودم استاد این حرفهام. بله صبر و مقاومت. همون نه گفتن قدیم. ما تا وقتی که همه چیز سر جاش باشه و خودمون سالم باشیم، حرفای قشنگ میزنیم. درجه یِکشم خودمم. صد نفرو هدایت میکنم ولی خودم تو عین گمراهیَم. ولی از سبک برخورد پریسا خوشم میاد که احساس خودشو بیان میکنه و بس. خلاصه همه تون مرسی.
امیر! خیلی باحال بود. خخخخخخخخخخخخخخخ

واااااااای ی چیزی بگین من دست از سر این محله بردارم باووووو.از دیشبه سیریش شدم اینجا وللکنم نیستم.خخخخ هیچ کاری غیر از اومدن ب اینجا نمی کنم.سرطانم داره عود می کنه.رهگذر……؟؟؟شوخی نکن ….خوشحال شدی فکر کردی تومور داری دور از جونت؟؟مگه داریم؟؟؟مگگگه میشه؟؟؟

سلام شهروز جان بقول شاعر شهر ما حافظ ما ز یاران چشم یاری داشتیم من از شما تحمل و مقاومت بیشتری انتظار داشتم. به هر حال این مشکلات درد مشترک همه ما نابینایان هست که به قول شما هیچ نقشی در به وجود آمدنش نداشتیم اما چه میشود کرد شاید بهترین راه این باشد که به یک دیگر یاری رسانیم و غمخوار هم باشیم موفق باشی….

سلام به گوشه نشین عزیز.
من فقط درد دل کردم.
دیگه یه وقتایی آدم دوست داره حرف بزنه.
دوست داره سبک شه.
من که بخوام یا نخوام باید تحمل کنم.
حالا یه وقتایی هم اینطوری یه کمکی بگیرم چه اشکالی داره؟
ممنون از لطفتون.
موفق باشید.

دیدم کامنتا ۹۹ تاس گفتم بذار صد تا بشه…خخخخخ…
زندگی با همه ی تلخیهاش بازم شیرینه…عصری داشتم با یکی از مدیران موفق نابینا حرف میزدم راجع به شما براش گفتم… گفت آدما باید زمین بخورن تا بعدش حسابی از جاشون بلند شن و خودشونا بتکونن و شروع کنند به رشد…گفت: اگه من برگردم به دوره بیست سالگی میرفتم یه دکه از شهرداری کرایه میکردم و وای میسادم پای کار و برای اینکه به همه ثابت کنم توانمندم در عرض چند سال تبدیلش میکردم به فروشگاه زنجیره ای… گفتم شما نابینایی چطور دکه میزدین؟ گف با یه دوست میزدم…قفسه بندی میکردم و از بریل کمک میگرفتم و هزار تا حرف دیگه زد… گفتم اگه به شریک اعتماد نکنید چی؟ اگه پول کرایه نداشتید چی؟ گف میرفتم بلال فروشی میکردم…گف که خودش از زیر صفر شروع کرده…گف که اگه آدم بخواد و تصمیم بگیره همه چیز جور میشه… شهروز حسینی…داداش من…این حرف رو از خواهر بزرگترت به گوش بگیر…از فردا صبح بیفت دنبال یه کار…هر کاری…حتی شده بلال فروشی… چه میدونم….نگو من نابینام…نیستی به خدا…تو از من و امثال من توانمندتری…تو بخواه…تو تصمیم بگیر… قرار نیست که همه ما پشت میز بشینیم که…از کم شروع کن…از خیلی کم و پایین…بعد کم کم میری بالا…اگه خجالت کشیدی بابتش به هیشکی نگو که داری چیکار میکنی… ولی کار کن…تو وجدان کاری داری، پشتکار داری…همه اینها تو پیشرفتت بهت کمک میکنه…نمیگم کامپیوتر بلدی و مدرک داری…همه رو بریز دور…یه مرد باید تو جیبش پول داشته باشه…اگه نداشته باشه سرطان میگیره…پول رو از زیر زمینم شده با هر ترفندی بکش بیرون…از راه صحیح و قانونی البته…
دنبال کار دولتی ام نباش…ول کن…خودت تنها روی پاهای خودت وایسا…یا علی بگو و بلند شو…

بدو بدو بلال دارم.
شیر بلال دارم.
خخخ.
عجب صحنه ای بشه.
ولی جالبه. من حرفی ندارم فقط اگر مادرم بفهمه فلکم میکنه خخخ.
فقط اونایی که مادرمو میشناسن میفهمن چه قدر این موضوع خطریه خخخ.
ولی دکه رو هستم. منتها اونم پول میخواد خب لامسب.
گرفتنشم کار هر کسی نیست.
شهرداری به این راحتیها دکه بده نیست آخه لعنتی.
به هر حال ایده ی دکه بد جوری رفت رو مخم.
رفتیم تو کارش.
بگیره یه شیرینی توپ پیش من داری.

تو شروع کن منم کتابای توپ و کاربردی کسب و کارو بهت معرفی میکنم…خودمم دارم گویاشون میکنم…یه کتابی الان دستمه که نویسنده ش هفته ای از سیصد نفر هشتصد هزار داره میگیره و براشون جلسه میذاره و مطالب این کتابو به خوردشون میده…فقط یه کم انگیزه میخواد..توام که داری… همت کن…

خوبه دیگه شهروز. تو الآن کلی داداش داری و ۲ تا خواهر که یکیشون خواهر کوچیکتره یکیشون بزرگتره. خانم کاظمیان خودش گفت که کوچیکترس. رهگذر هم خودش میگه بزرگترم. چمیدونم والا. حالا این بزرگتره کوچیکتر از اون کوچیکس. نمیدونم چی گفتم. خخخ. راس میگن خب,
ِِِ
😉

سلام شهروز این سرطان روح که مخصوص همه هست قبول دارم که آصیب روح خیلی از آصیب جسم بدتره اول ترسیدم گفتم شاید واقعا یه اتفاقی برات افتاده
البته این دفعه کمتر رفتم سر کار چون سابقه داریی اما این مشکلات روحی کی تموم بشه خدا داند.

سلام وحید.
وای چوپان دروغگو شدم خخخ.
فردا روز واقعاً یه چیزیم بشه هیچ کس باور نمیکنه خخخ.
وحید چرا جایزتو پیگیری نمیکنی؟
برو دنبالش دیگه.
شماره ی آقای فروزنده رو میذارم برات بهش زنگ بزن ثبت نامت کنه برای ماهنامه ی علم و فرهنگ. اینم شمارش:
۰۹۱۲۰۹۱۲۱۰۷۱۴۹۸
مرسی که هستی.

شهروز جان وقت بخیر.
میگن من آدم نگیری هستم. عواطفم کوک نیست. درست و بموقع همدلی نمی کنم. ولی اینبار به لطف ده سال سابقه افسردگی به علاوه حدود چهار سال بیکاری, اون هم بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه معظم شهید بهشتی, که معروف بود بیسوادهاش هم بیکار نمی مونند, خلاصه این یه بار را خداییش می فهمم چی میگی. حرف کلیشه ای نمی زنم که حالت بدتر نشه. خدا کنه اقلا اون قسمت از مرض که مربوط به محله و ناملایماتش میشه, با همدلی ما, با احترام و انصاف متقابل ما و با قدردانی ما از زحمات همدیگه تخفیف پیدا کنه.
ارادتمند

درود بر جناب عابدی عزیز.
از لطف شما سپاسگزارم.
ناملایمات این محله شاید پنج درصد مشکلات من هم نباشه.
این مطلب بیشتر وصف حال این روزهای من در پیچ و خم زندگی خودمه.
همین که افتخار دادید و همدردی کردید برای من یه دنیا ارزش داره.
امیدوارم روزی برسه که هیچ کس نه این که مشکل نداشته باشه چون شدنی نیست. ولی لا اقل به حق و حقوق اساسی و انسانی خودش در این جامعه برسه.
موفق و سربلند باشید.

از کجا اینجوری دقیقا حرف هایی که من خیلی وقته میخواستم بزنمو تو هم بلد بودی و دچارش شدی که حرف های دل من رو هم همراه حرف های خودت به این قشنگی زدی؟
حس آرامشبخشی که از نوشتهت بهم دست داد رو توصیف نمیشه کنم که کلیشه میشه.
خیلی ساده میگمت که عالی بود. عالی.

دیدگاهتان را بنویسید