خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

گذری بر زندگیِ یک زوجِ همدل. قسمتِ پنجم. آخرین قسمت.

به نام الله و به نام آن وجودی که وجودم ز وجود پر وجودش به وجود آمد.
سلام. همدلانِ هممحله ایِ عزیزُ مهربونُ با مرامُ صبورُ با صفا سلام.
همرهانِ خوبم, از اینکه, من بعنوان نویسنده و راویانِ اصلیِ ماجرای زندگیِ فرزین و پروین, با نگارش و روایتِ این ماجرای واقعی مدتیست که اذهانِ شما را خسته نمودیم و شما نیز در نهایت شکیبایی با ابرازِ محبت و اظهارِ نظر ما را موردِ لطف و توجهتون قرار داده اید, از یکایکِ شما صمیمانه متشکریم.
درین مجال قصد آن دارم که فصلِ دوم و یا به عبارتی بهتر فصلِ پایانی یعنی در حقیقت فصلِ خزانِ زندگیِ پروین و فرزین را, با روایتِ خودشان برایتان بنویسم.
بله باور کنید. میخواهم از ویرانی زندگی یک زوج همدلی براتون بنویسم که نخستین فصلِ زندگیِ مشترکشان را عاشقانه شروع کرده بودند و شما را هم با برخی خاطرات شیرین آن دورانِ شیداییشون یعنی همان دوران دلبریهایشون, در 4 قسمت پیشین آشنا کرده ام.
لطفا قسمت آخر این ماجرا را با دقت نظری بیشتر و توجهی عمیقتر مطالعه و بررسی کرده, در صورت تمایل نظرات سنجیده و شایسته ی خود را نیز اظهار بفرمایید.
فرزین، سالِ اولِ زندگیِ مشترکِ رسمیِ ما که در یک واحدِ مجزا در طبقه ی فوقانی منزلِ پدریم سکنا داشتیم, تقریبا به طورِ عادی و معمولی گذشت. البته هرزگاهی تفاوتهای اخلاقی و تمایزهای شخصیتی هر یک از ما باعثِ یه سِری اختلافهای کوچکی بینمون میشد که خیلی هم زود یکیمون کوتاه می اومدیم و رفع مشکل میشد.
علتِ اصلیِ این اختلافهای ریز و کوچولو که بعدها درشت و قلنبه شد عمدتا ناشی از این بود که من تربیت یافته ی خانواده ای پدرسالار بودم و پروین دقیقا نقطه ی بالعکس و مقابلِ من یعنی در خانواده ای مادر سالار تربیت شده بود.
ما خودمون خیلی سعی میکردیم تفاهمسالاری را بر زندگیمون حاکم کنیم, اما متأسفانه گاهی اوقات غرورِ بی موردِ یکیمون و دخالتهای ناشایسته ی بعضی از اعضای خانواده ی پروین مخصوصا مادرش, موجب به وجود آمدن این اختلافها میشد.
جالبه و یا نه, شاید هم ناجالبه که بدونید در دورانِ عقدمون آنقدر مشغولِ تفریح و تفرج و خوش گُذَرونی بودیم که اصلا و ابدا این تفاوت اخلاقی را حس نکردیم و متوجه آن نشدیم.
خلاصه پس از گذشتِ نخستین سال زندگیِ مشترکمون اتفاقِ جدیدی در کانون معتدلِ زندگیِ من و پروین رخ داد. پروین متوجه شد که قرارست تا چند ماهِ دیگر مادرِ اولین فرزندمون بشود.
من وقتی این خبر خوشایند را از زبان پروین شنیدم, خیلی خوشحال شدم. چون ذاتا و قلبا همیشه بچهها و دنیای شیرینشون را بسیار دوست داشته ام.
همیشه یکی از آرزوهای قلبی و بزرگم داشتنِ یک فرزند صحیح و سالم بود . میخواستم از تمام وجودم برایش مایه بگذارم تا فردی صالح و با تربیت و اخلاقِ انسانی و اجتماعی از فرزندِ دلبندم به بار آورم.
ولی باز هم متأسفانه, پروین اصلا رغبتی به مادر شدن, نداشت. بارداریش را امری تحمیلی از جانبِ من بر خودش میدونست. همین مسأله باب اختلافهای جدیدی را بین ما باز کرد.
حالا دیگه پروین دچار افسردگی و به تبَع آن کم مهری شدید نسبت به من شده بود  که البته برای اکثرِ خانمها در دورانِ حاملگی امری طبیعیست.
من هم در حدِ توانم شرایطش را درک میکردم. اگه یه وقتی خواسته یا ناخواسته بینمون اختلافی پیش می اومد, در اکثرِ مواقع من کوتاه می اومدم. چون بعنوان مادرِ فرزندمون برایم خیلی عزیزتر شده بود.
با وجودِ اینکه مشکلِ بینایی من یعنی همون علتِ نابیناییم, ژنتیکی و مادرزادی نبود و پروین علتِ مشکلِ کمبیناییش, ژنتیکی بود و هرچند که ما قبل از ازدواجمون مشاوره و آزمایشهای ژنتیکی را انجام داده بودیم, ولی به اصرارِ پروین که باز هم تحریک شده ی مادرش بود, جهتِ اطمینانِ خاطرش که مبادا فرزندمون همچون من نابینا شود و چون میخواستم هرگونه شک و شبهه را از دلِ پروین و مادرش دور کنم, به احترامِ خواسته ی او, اینبار نزدِ یکی از مجربترین چشمپزشکانِ شهرمون رفتیم.
آقای دکتر پس از پرسیدنِ علتِ نابینایی من و دلیلِ کمبینایی پروین و انجامِ معایناتِ تکمیلی بر روی چشمهای هر دو نفرمون, گفتند، احتمالِ 50 50 میتواند وجود داشته باشد که فرزندتون هم دچارِ عارضه ی بینایی شود که این احتمال هم قطعا متأثر از علتِ مشکلِ مادر بچه میباشد.
بالاخره این دوران هم با همه ی کشمکشها, حرف و حدیثها و سختیهایش بر ما گذر کرد و عضوِ سومِ خانواده ی ما, پسرمون فردین علا رغمِ میلِ قلبی و باطنی مادرش و شاید هم خودش, پای در عرصه ی این دنیای فانی گذاشت.
بله. خدا را شُکر و خوشبختانه فردین همان نوزادِ عزیزمان, بر خلافِ انتظار و در اوجِ ناباوری پروین و خانواده اش, در کمالِ صحت و سلامتیِ جسمانی و حواسِ پنجگانه, چشمانِ زیبا و متحیر کننده اش را به روی دنیا و اطرافیانش گشود.
اون روزها من شوق و شعفِ وصف ناپذیری داشتم. با اینکه فردین از هر جهت بی نقص و جذاب و دوست داشتنی بود, اما پروین چندان خوشحال و راضی نبود. چرا که خیلی دوست داشت فرزندمون دختر بشود.
در دورانِ حاملگیش وقتی شش ماهه بود به تجویز پزشک متخصصِ معالج و مراقبش, سُنُوگرافی انجام داده بود و چون اون زمان اینگونه تجهیزات پیشرفته نبود, با تشخیصِ اشتباه به او نویدِ دختر بودنِ جَنین را داده بودند.
پروین که از ابتدای حاملگیش اصلا تمایلی به مادر شدن را نداشت, در آن دوران با شنیدنِ نتیجه ی سُنُوگرافی کمی به مادر شدنش خوشبین و دختر دار شدنش دلخوش شده بود.
حالا که بر خلافِ انتظار و خواسته ی قلبیش فرزندمون پسر شده بود, نسبت به فردین و من به بهانههای مختلف بی توجهی و کملطفی میکرد.
من هم که میدانستم اکثرِ خانمها پس از زایمان, بسته به شرایط روحی و روانیشون به طور کم و زیاد دچار اینچنین حالتهایی میشوند, در نهایت صبوری و توانم پروین را درک میکردم و در مقابل بسیاری از کاستیهای رفتاری پروین کوتاه می اومدم و اعتراض نمیکردم .
شما کدبانوهای محله که تجربه ی مادر شدن را هم دارید بهتر میدونید که یک نوزادِ شیرخواره در طولِ شبانه روز به کرات نیاز به شیر خوردن, داره. الحمدُ لِالله پروین از لحاظِ شیردهی مشکلی نداشت.
شاید هیچکس باورش نشه و گُفتنِ این مطلب مضحک و مسخره باشه, اما گاهی اوقات پروین با من لج میکرد و از شیر دادن به فردین امتناع میورزید و به من میگفت، پسرت پیرم کرده و به اندازه ی یه فیل شیر میخوره. باید به من پولی بعنوانِ حق شیر دادن بدهی.
به خاطر همین مسأله فردین تحت الاجبارِ مادرش از شش ماهگی به بعد با کمک غذاییهای مخصوص و غیرِ مخصوص معده ی کوچولویش پر میشد. البته از این به بعد در طول روز هرزگاهی هم از شیرِ مادرش که لذیذترین و طبیعیترین حق و سهمِ غذایی او بود, تناول میکرد.
این دوران نیز با همه ی کمیها و کاستیهایش گذشت و فردین وارد سومین بهارِ زندگیش شده و دیگه هم کاملا مثلِ خودمون غذاخور شده بود.
ولی پروین همچنان با من و فردین سَرِ ناسازگاری داشت و با ایرادهای بی منطق, بی توجهیهای بیش از اندازه در بسیاری از مسائلِ خانوادگی و با کژ خُلقیهایش در زندگیمون تشنج ایجاد میکرد.
من هم دیگه حالا کاسه ی صبرم لبریز شده بود و کمتر این مُعضلات را تحمل میکردم و علارَغمِ میل قلبیم با او مقابلِ به مثل میکردم و با عرضِ تأسفِ فراوان چندبار هم بطورِ مختصر و ناخواسته مرتکبِ عملِ وقیحِ ضرب و شط شدم.
هربار هم که این اتفاقِ منزجر کننده پیش می اومد, بعدش از کرده ی ناشایستِ خودم شدیدا پشیمون میشدم و ضمنِ معذرتخواهیِ بیشائبه و با خریدنِ هَدیه ای برای پروین, رفعِ کدورت میکردم.
پروین دیگه اون پروین که من در دورانِ عقدمون میشناختم, نبود. او به هیچ وجهِ مِنَ الوجوهی کوتاه نمی اومد. فکر میکرد هنوز دخترِ خانه ی پدریش هستش و باور نمیکرد که متأهل شده و نسبتِ به شوهر و پسرش متعهد میباشد.
البته خدا خودش شاهدِ که مُصَوِب همه ی بدقلقیها, لجبازیها و ناسازگاریهای پروین مادرش بود. چرا که به جایِ اینکه نصیحتش بکنه تا به زندگیِ خودش و پسرش و شوهرش اهمیت بدهد, مدام بر آتشِ ناهنجاریهای پروین باد میزد.
سه سال دیگر هم به همین منوال با زجر و عذاب بسیار زیاد بر ما نیز بگذشت.
در طولِ این مدت چندبار پروین قهر کرد و به منزلِ پدرش رفت که هربار چند روزی طول میکشید تا با وساطت بزرگان خانواده هایمون, او به خانه ی خودش برگردد.
راستی این هم بگم که فردین سه سالش بود که با هزار و یک قرض و غوله و گرفتنِ چند وام متفرقه و با یاری و شُکرِ خدا توانسته بودم یک منزلِ نُقلی بخرم و دو سال بود که دیگه همسایه ی خانواده ی پدریم نبودیم و مستقل شده بودیم.
پروین، بارداری من در آغازین سالهای زندگیِ مشترکمون شُکِ شدیدی را به من وارد کرد. نمیدونم چه شد و چرا اینطوری شد. حقیقتش من اصلا نمیخواستم و دوست نداشتم که به این زودی مادر بشوم. به فرزین هم گفته بودم که حدِ اقل بگذار 5 6 سالی زمان از زندگیِ مشترکمون بگذره بعدا اگه شرایطمون مناسب بود, به این موضوع یعنی همان بچه دار شدنمون فکر میکنیم.
همیشه دلم میخواست در زمانِ مقتضی و آن وقتی که شرایطمون مناسبِ داشتنِ فرزندمون میشود, اولین بچه ی ما یه دخترِ گیس گلابتونی بشود.
بی توجهی فرزین به خواسته ی من, پسر شدنِ اولین فرزندمون بر خلافِ آرزوی قلبیِ من و هزار جور فکرهای مخرب که از بیانشون معذورم, دست به دست هم داده بودند که من نسبت به فرزین و فردین سرد و بی تفاوت شوم.
اوایلش فرزین با اینکه برایش خیلی سخت و گران بود, اما شرایطم را تحمل و درک میکرد. باز هم نمیدونم چرا صبوریی فرزین مرا آروم نمیکرد و من هر روز سرکشتر میشدم.
عاقبت فرزین هم دیگِ صبر و حوصله اش به جوش اومد و وقتی که فردین دو ساله بود, برای اولینبار فرزین بر روی من دست بلند کرد.
من هم که گوئیا به دنبالِ بهانه ی تازه ای میگشتم, بر تکرارِ رفتارهای قبلیَم شدتِ بیشتری به خرج دادم و از همینجا بود که سردیِ خاصی بر همه ی روابطِ ما, عاطفی و غیره, خواسته و ناخواسته و نابهَنگام, حاکم گشت.
فرزین خیلی سعی میکرد که ریسمونهای پیوندمون از هم گسسته نشود و به اصطلاح زندگیمون از هم نپاشه. من هم خیلی سعی داشتم و با خودم خیلی زیاد ممارست میکردم که این سرد گراییَم را از همه ی روابطمون دور کنم, اما نمیدونم چرا هرچه تلاش میکردم, نمیتوانستم و نمیشد.
میدونم فرزین بیشتر به خاطر من و استقلال در زندگیِ مشترکمون بود که خودش را به آب و آتش زد و با کلی مشقت و بی نهایت مقروض شدن توانست منزلی تقریبا مناسب نزدیکِ خانه ی پدریم خریداری بکنه. ولی صاحبخانه شدنمون هم سببِ تغییری در رفتارهای من و تحولی در زندگیمون نشد که نشد.
فرزین، تا یادم نرفته بگم که پروین هم در خریدنِ خانه, با فُروختنِ طلاهایش قسمتِ اندکی از هزینه ی خرید را متقبل شد و من هم متأسفانه اصلا و هیچوقت نتوانستم برایش جبران کنم و یا اصلِ سرمایه اش را به او برگردانم.
رفته رفته شعله ی خروشانِ آتشِ بگو مگوهای ما, تغیرهای بیجایِ ما, گذشت نکردنهای ما,کینه توزیهای ما, سنگدلی و بیرحمیِ پروین نسبت به وجودِ فردین و من, بی انصافیهای ما در فراموش کردنِ دورانِ خوشی هایمون و بی رغبتیهای ما نسبت به همدیگر, بر سر زندگیِ مشترکمان همچون اِژدَهایی خشمگین زبانه کشید و پاهای ناتوان و خسته ی ما به بدترین مسیرِ جاده ی زندگیمون یعنی دادگاهِ خانواده جهتِ انجامِ طلاق, یعنی تزلزلِ مُهلَک, واژگونیِ بی هدف  و ویرانیِ بی پایان, باز شد.
کیان، فرزین در حالی که بغضِ مغمومی در صدایش هویدا شده بود ادامه داد, چون درخواستِ ما برای طلاق توافقی بود, خیلی زودتر از اونی که باور و تصورش را کرده باشیم انجام شد.
آری پروین خوشحال همچون پرنده ای که از قفس آزاد شده, اسباب و اثاثیش را جمع کرد و رفت و در کمالِ شِقاوت, من و فرزین را با کوهی از غم و غصه به حالِ خودمون واگذاشت.
خدایا, آنگاه که بُت بود, بُت شکن فرستادی. حال که سینه ی من پر ز بغض است, بغض شکن هم داری؟
کیان، آه. بله. افسوس و صد حیف که این بود سر انجامِ سوگناک و مصیبت زده ی ماجرای واقعیِ زندگیِ واژگون شده ی یک زوجِ همدل به نامهای فرزین و پروین و فرزندِ معصوم و بلاتکلیفشون به نامِ فردین.
نظریه ی نویسنده درباره اصلِ ماجرا و نتیجه ی آن؛
اگر شما خوانندگانِ عزیز در خاطرِ مبارکتون باشه, فرزین در انتخابِ همسر فقط و صرفا همنوع بودن از لحاظ جسمانی را, عاملِ صحیحِ خوشبختی خود میدانست و اصلا به تفاهم و سنخیت مابِینِ طرفین توجه نداشت و به همین علتِ نسنجیده چند موقعیت و انتخابِ مناسب را هم, رها کرده بود.
در زمانِ  انتخابِ پروین هم بر اساسِ اعتمادی خام, بی تدبیری کرده و از هرگونه تحقیقی که لازمه ی هر انتخابیست, در مورد او خودداری ورزیده بود.
چنانچه شما دختر همنوع مهربون با عاطفه ی حساس مورد انتخابِ یک پسرِ همنوعی بشوید که تندخو, بی احساس و سردمزاج باشه, یا بالعکس, شما پسرِ همنوعِ با شخصیت, اجتماعی و شیفته و تشنه ی عشق و محبت اگر دختری همنوع را انتخاب کنید که عاری از هر گونه اهمیت و محبت باشه, مطمئن باشید هرگز هیچکدام از شما عزیزان نمیتوانید چنین اشتراک شبانه روزی را که از جهنم هم بدتر است, تحمل کنید.
دوستِ خوبم, دختر و پسر همنوع و همدلِ مهربونم در انتخابِ همسر منطقی باشید. داشتنِ وجوه مشترک و سنخیتهای حداقل 50 درصَدی در انتخاب همسر ضروریست. چرا که شما تا زمانی که مجرد هستید همواره یک کمبود در زندگی دارید اما وقتی متأهل شُدید هِزارو یک کمبود در زندگیِ مشترکتون پیدا میکنید اگه سنخیت و وجوهِ مشترکِ حداقل 50 درصَدی را نداشته باشید.
اگر فرزین را که زخم خورده و شکسته شده ی انتخابی بی منطق میباشد به دوستی خودتون قابل میدونید, تجربه ی او را الگو و درسِ عبرتی برای خویش قرار دهید و به عاقِبَتِ سر انجامِ او فکر کنید.
خواهش دارم در انتخابِ همسر منطقی باشید. صرفا احساسی عمل نکنید. باور کنید مجردی خیلی بسیار عالیتر و بهتر از متأهلیِ غیرِ قابلِ تحمل است.
عاقلانه انتخاب کنید, تا بتوانید عاشقانه زندگی کنید و صبورانه اغماض نمایید.
یادآوری مجدد چند نکته ی مهم و قابل توجه؛
1. از همه ی خوانندگانِ عزیز خواهش دارم اصلا و ابدا فکرهای نازنینتان را معطوف به شناسایی نامهای حقیقی اعضای این ماجرا ننمایید و چنانچه درین مورد حدس و گمانهایی هم میزنید, اکیدا از افشای علنی و غیرِ علنیِ آنها خودداری فرمایید. چرا که در غیرِ این صورت, اخلاقا مدیون آن عزیزانِ همدلمون میشوید و به معصیتِ نابخشودنیِ حق الناس مرتکب میگردید.
2. من, کیان به عنوان نویسنده و فرزین و پروین به عنوان راویانِ اصلی این ماجرای واقعی و حقیقی, با روایت و نِوِشتَنِ آن که چندان هم ساده و خالی از مرارت نبود, اصلا و ابدا قصد آن را نداشتیم که هرگونه ازدواجِ درون گروهی همدلان را نفی کنیم, همه ی ازدواجهای درون گروهی را ناموفق جلوه دهیم و یا منکرِ ازدواجهای موفق در بینِ همدلان بشویم. بلکه میخواستیم, با مطرح کردن برخی از خاطرات و اتفاقهای تلخ و شیرین زندگی یک زوج همدل از زمانِ شروعِ آشناییشون تا پایانِ زندگی مشترک و متأسفانه جداییشون, اولا به بررسی و تجزیه و تحلیل علل سر انجام ناخوشایند این ماجرا بپردازیم, ثانیا, شما همدلانی که قصد ازدواج داری, با درک و فهمی عمیق از این ماجرا به یک واقعبینیِ یقینی برسید.
3. بر خودم لازم و وظیفه میدونم باز هم بنویسم که زوجهای همنوعِ همدلی را هم میشناسم که منطقی و عاقلانه انتخاب کرده و انتخاب شده اند و با وجود همه ی مشکلاتِ مضاعف, عاشقانه در قلبِ همدیگر خانه نشین گشته و صبورانه بر مصائبِ پیرامونشان اغماض میکنند.
4. چنانچه نظری, نقدی, انتقادی, تذکری, پیشنهادی و یا پرسشی در مورد این ماجرا, هر یک از شما همدلان گرامی دارید و مایل نیستید در کامنتها مطرح کنید, میتوانید از طریقِ درگاههای ارتباطی من و شما ثبت شده در شناسنامه ی من, اقدام به انجامِ آن بنمایید.
همدلانِ نازنین و همراهانِ همیشگی, چه شمایی که با اظهارِ لطف و محبتتون همواره از ابتدا تا پایان این ماجرای واقعی اعلام حضور داشته اید و میفرمایید و چه آنهایی که چراغ خاموش آنرا از اول تا آخر دنبال نموده اید و بی تفاوت گذشته اید, باری دیگر از صبر و تحمل و التفاتِ شما سپاسگزارم.
کلام آخر؛
گاهی خدا میخواهد با دستِ تو دستِ دیگر بنده اش را بگیرد. وقتی دستِ بنده ای را به یاری میگیری بدان که دستِ دیگرش در دستِ خداست. انسان خوشبخت نمیشود اگر برای خوشبختیِ دیگران نکوشد.
تا درودی دیگر بدرود.

۳۳ دیدگاه دربارهٔ «گذری بر زندگیِ یک زوجِ همدل. قسمتِ پنجم. آخرین قسمت.»

و ببخشیدیه سوال دیگه ، الان این ماجرا به سمتی رفت که پروین خانم مقصر اصلی قضایای پیش اومده معرفی شدن ، ایا حال حاضر پروین هم خودشو مقصر میدونه یا همچنان به خودش حق میده ؟راستش بنظرم روایت پروین خانم از زندگیشون دراین مجال خیلی کم بود

سلام. خواهش میکنم. اگه شما خانم گرامی یکبارِ دیگر و با دقتی بیشتر قسمت آخر ماجرا را بخوانید قطعا بمتوجه میشوید فقط پروین مقصر نیست و فرزین هم سهمی در این انتخاب اشتباه و عدم تعادل جهت تداوم زندگیشون داشته است. اما درمورد فردین فرزندشون از ابتدای جداییشون با پدرش فرزین زندگی میکند.و مورد آخر اینکه پروین خودش تمایلی بیشتر ازین برای ادامه دادن روایت در قسمت آخر را نداشت. بگذریم بفرمایید مدال طلایی شما مبارکتون. از حضور مستمرتون ممنونم.

درود. مرررررسسسسسسسسیییییییی عالی بووووود.
خداییش سر از کار بعضی از خانما و آقایون در نیوردم آخرش خَخ.
خَخ داداشم میگه من زن گرفتنو از سبد کالام حذف کردم چون پول ندارم.
یا میگه من از زن گرفتن استعفا دادم خَخ.
اینجاست که شاعر کور میفرماید که, خدایا به مردان در خانه ات.
به آن زن ذلیلان فرزانه ات.
تشکر موفق باشی.

عرض سلام و ادب و احترام و درود خدمت آقا کیان بزرگوار و گرامی اول که متأسف و متأثر هستم که این دو هم دل با وجود فرزند از هم جدا شده و نمی دانم که عاقبت فرزند آنان چه شده اما از این امر مطلع هستم که الآن کمبود یکی را احساس خواهد کرد چنین ازدواجی از خشت اول دیوار کج بنا شده بود و تا ثریا هم کج رفت تا تخریب شد چه درست گفته اند خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج تا خراب شود حال ازدواج این دوست بزرگوار صرفاً بر این بنا شده بود که فقط با یک هم دل و هم نوع ازدواج کند در حالی که دیگر موارد از جمله هم سنخیت و هم کفی که فقط در مذهب نیست را به دست فراموشی سپرده بود همان امری که همه ی ما مجردین همین طور خود من هم باید مد نظر قرار دهیم که به صرف این که دختر یا پسر مد نظر ما هم نوع هم رشته هم کار یا هم دانشگاهی است با او ازدواج نکرده و ببینیم که چه قد از لحاض روحی اخلاقی مذهبی خانوادگی اجتماعی فرهنگی قومی اقتصادی و غیره هم سنخیت داریم تا بعد اقدام به امر مقدس و خطیر ازدواج نماییم و بعدش هم بازم به ذکر این نکته میپردازم که علاوه بر موارد هم کفی من پسر وقتی باید اقدام به ازدواج کرده که از هر لحاظ چه اقتصادی که بعد مهم قضیه است و چه اجتماعی و چه روحی و روانی قادر به اداره ی یک خانواده باشم و بعدشم به بلوغ اجتماعی اقتصادی اجتماعی عقلی روحی روانی رسیده باشم تا اقدام به ازدواج کنم چون که به نظر من برای ازدواج بلوغ جسمی و جنسی شرط لازم شاید باشد اما شرط کافی نیست و باید من پسر در تمامی این موارد که گفت به بلوغ رسیده باشم و بعدش هم یه خواهش از پدران و مادران عزیز دارم خواهشاً بجای دخالت در زندگی دو عاشقی که با هم هم کف بوده و هم سنخیت هم دارند آنان را راهنمایی کرده و اگر تخصصی در حل مشکلات ندارید خواهشاً دخالت نکرده و به آن دو زوج جوان توصیه کنید که از طریق یک مشاور مجرب امر خانواده این مشکل را حل کنند متأسفانه امر مشاوره از طریق یک مشاور خبره در کشور ما جا نیفتاده و فکر می شود افراد اگر از لحاظ روحی مشکل داشته باشند باید به سراغ مشاور بروند بعدشم اگر من با عقل و درایت و تدبیر ازدواج کرده و با طرف هم هم سنخیت داشته باشم باید زمانی اقدام به فرزند دار شدن کنم که بازم از همه لحاظ شایستگی پدر شدن را داشته باشم همین طور شخصی که میخواهد مادر شود هم همین شایستگی را باید داشته باشد و بعدشم باید با صبوری و هم دلی مشکلات را حل نمود تا زندگی شیرین شود نه مث زهر حلاهل که یه ثانیهش را هم نشود تحمل کرد به هر حال من این مطالب را فقط و فقط به خودم گفتم نه کسی دیگر پس دوستی از این نقطه نظر من نرنجد بعدشم از شما آقا کیان که این سرگذشت تلخ و عبرت آموز را برای ما ربایت کردید بسیار ممنون و سپاس گذارم در پایان هم دعا می کنم که پای هیچ زوج جوانی برای طلاق به دادگاه خانواده باز نشود
در پایان بازم ممنونم بخاطر این پست ارزشمند در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

ببینید دوستان چند نکته رو آقای کیانی بیان نکردند. شاید چون فراموش کرده باشند. یکی اینکه این زن و شوهر در چه سنی با هم ازدواج کردند. دیگه اینکه کدوم یکی از اونها در خرید و انجام کارهای روزانه ی این خانواده بیشترین نقش رو داشت. آیا این پروین بود که میرفت نون و گوشت و غیره رو میخرید یا نه؟ و دیگه اینکه چون من و همسرم هردو نابینا هستیم خوب میدونیم که بچهدار شدن اول زندگی برای یک زوج نابینا چقدر میتونه سخت باشه.
تو این ماجرا هیچ اشاره ای نشده که آیا هردوی این زن و مرد در نگهداری و تر و خشک کردن بچه به هم کمک میکردند یا نه؟ برای دکتر بردن برای دیگر موارد آیا بار مسؤولیت به دوش خود مادر بود یا پدر هم با اون همراهی میکرد.
و در نهایت ظاهرا بعد از چندین سال که از این طلاق میگذره هنوز مرد فکر میکنه که زنش مقصر اصلیه، چون نمونده تا با هم بچه رو بزرگ کنند این نشون میده که اون آقا هنوز نتونسته قصور خودش رو نه بپذیره و نه علنا و با صراحت بیان کنه
این که یک زنی به صرف اینکه بچه اش دختر نیست از بچه اش خوشش نیاد دلیل قانع کننده ای نیست. البته با عرض پوزش اما من نزدیک به سی سال میشه که دارم زندگی مشترکی رو اداره میکنم و خوب میدونم که یک زن دقیقا از چه خصوصیاتی میتونه برخوردار باشه اینکه یک زن با فرزندش چون دختر نیست تا این حد بی مهری کنه چندان منطقی به نظر نمیرسه. لا اقل من تا به حال به این شکلش رو هیچ جا ندیدم.
امیدوارم که باعث رنجش این دوستان نشده باشم. اما یه سری ابهاماتی تو اصل داستان هست که اگه واقعا بیان بشن میتونه به دیگر دوستان جوونی که قصد ازدواج دارند کمک کنه و هدف من از بیان این نکات به هیچ وجه فضولی یا چیزی شبیه به این نبوده و نیست. بلکه تشریح دلایل شکست یک زندگی مد نظرم هست همین و بس. با امید به اینکه هیچیک از این دو عزیز از من نرنجیده باشند.

همنوع ارجمند آقای نظری عرض سلام و ادب بر شما. جهت اطلاع جنابعالی و سایر دوستان میرسانم که به علت طولانی شدن روایت این ماجرا از بیان بعضی نکات ظریف و ضعیف خودداری کردم. اما ضمن احترام بنظر و فرمایش شما در پاسخ آن ابهامات مینویسم که فرزین و پروین در سن ۲۵ سالگی ازدواج کرده و در سن ۳۲ سالگی از هم جدا شدند. در تر و خشک کردن فردین فرزین دخالتی نداشته اما اکثر خریدها را فرزین انجام میداده است. برای امورات بیرون بردن فرزندشون فردین مسؤولیت بیشتری داشته است. بنظر من بعنوان نویسنده این ماجرا که هر دوی این عزیزان همدل را میشناسم قصور ناشی از عملکرد هر دوی آنهاست و فرزین هم این واقعیت را پذیرفته که اگه در انتخابش دقت بیشتری میکرد و یا در زندگی مشترکش کمی بیشتر درایت و گذشت میکرد چنین سر انجامی نداشت. باور کنید تربیت و بزرگ کردن فرزند برای پدر بمراتب سختتر است از برای مادر. امیدوارم توانسته باشم پاسخ کاملی بدهم. از اظهار نظر محبتآمیز شما متشکرم.

سلام
دیدگاه جناب نظری رو تأیید میکنم.
اتفاقا مورد مشابه فرزین و پروین را در بین افراد بینا سراغ دارم که بعد از هفده سال عاقبت کارشون به طلاق و جدایی کشید اونم با وجود یک بچه.
به نظر میرسه انتخاب این دو همدل درست بوده، ولی هم دخالتهای بیجای یکی از اطرافیان که در این مورد فقط مادر پروین ذکر شده و شاید هم از اقوام فرزین چنین موردی هم وجود داشته که کسی دخالت بیجا کرده باشه و در داستان ذکر نشده باشه و شاید هم نه. و دیگه عدم تدبیر برای رفع مشکلات و چالش های پیش رو باعث طلاق و جدایی شده.
امیدوارم از گفته های حقیر هم نرنجید. چون با توجه به اینکه در بالا گفتم موردی مشابه رو سراغ دارم، اینهایی که به نظرم رسید مطرح کردم.
ممنون بابت به اشتراک گذاری تجربه.
موفق باشید.

سلام. خواهش میکنم. در خصوص عدم تدبیر درست جهت رفع مشکل نظرتون را تأیید میکنم. اما از جانب خانواده ی فرزین هیچگونه دخالتی نبوده و فقط موقع جداییشون خیلی سعی کردند که پروین و فرزین را منصرف کنند که نتوانستند. از حضور و اظهار نظرتون ممنونم.

سلام.
به نظرم این دو نفر دوران آشنایی پیش از ازدواجشون خیلی مناسب سپری نشده و خیلی مسائل اونجا حتی مطرح هم نشده.
در مورد زود بچه دار شدن هم کاملاً حق با پروین هست و بهتر بود چند سال بعد این اتفاق میفتاد. به خصوص که این دو نفر با هم اختلافاتی داشتن و بهتر بود که فعلاً فکر بچه دار شدن نباشن که اگر هم روزی مجبور به جدا شدن از هم شدن، با سرنوشت یه انسان بیگناه بازی نکنن. کتک کاری هم به هیچ عنوان توجیه پذیر نیست. در بدترین شرایط هم یه زوج حق ندارن با هم برخورد فیزیکی داشته باشن، به خصوص وقتی یه بچه توی اون خونه حضور داره و در ناخودآگاهش این صحنه ها باقی میمونه.
به هر حال دخالت بیش از حد نرمال خانواده های افراد نابینا توی زندگی مشترکشون امری طبیعی هست که باید مدیریت بشه که ظاهراً این اتفاق نیفتاده.
ممنون و موفق باشید.

با بخش زیادی از نظرتون موافقم.
فقط یک نکته مهم در زندگی مشترک وجود داره. اونم اینه که قبل از ازدواج خیلی باید در انتخاب دقت و وسواس وجود داشته باشه. ولی بلافاصله بعد از عقد هر دو طرف باید چشمشون رو به روی برخی مسائل ببندند. متأسفانه در مورد خیلی موارد که به طلاق و جدایی میکشه، و اتفاقا از اختلافات خیلی جزی شروع میشه، این مورد برعکس اتفاق میفته.
در مورد بچه دار شدن هم متأسفانه این باور غلط در بین خیلی خانواده ها هست که وجود بچه میتونه به این اختلافات پایان بده. چون میگن سرشون به بچه گرم میشه و کمتر با هم بگو مگو دارند که این اختلافات باید ریشه ای حل بشه.

سلام. نظریه ی جامع و کامل شما را من هم قبول دارم و تأیید میکنم و فرزین هم منکر این حقایق نبوده و نیست. اما آب ریخته شده بر روی زمین خاکی را که گلآلود هم شده هرگز نمیتوان جمع و زلالش کرد. میدونم جمله ی قبلی من ربطی بنظر شما نداره اما خواستم با اثبات و توجیه این موضوع بنویسم که فرزین چند سال بعد از متارکه از پروین درخواست کرد که رجوع کند اما او نپذیرفت. ببخشید که اضافه نویسی کردم. همیشه سربلند باشید.

سلام آقای کیانی عزیز.
از سرگذشت زندگی این دو شخصیت واقعا متأسف شدم.
اما درس خیلی مهمی را به ما یاد دادند که در انتخاب همسر دقت کنیم و با چشم باز تصمیم بگیریم.
از زحمتی که در این مدت کشیدید نهایت تشکر و قدردانی را دارم. برایتان آرزوی شادی روز افزون دارم.
موفق و پیروز باشید.

سلام
ممنون از داستانی که تعریف کردید
باید بگم که: بینا یا نابینا بودن یه نفر تأثیری رو رفتاراش نداره پروین قصه اگه بینا هم میبود همینطور رفتار میکرد
فرزین هم زود اعتماد کرد و همه جوانب یه ازدواج موفق رو نسنجید
به امید روزی که دوستان موقع ازدواج یه کم بهتر و بیشتر فکر کنن و یه انتخاب شایسته داشته باشن

با سلام به همه بچههای عزیز. و خانم پروین و آقا فرزین و فردین کوچولو. و با هزاران درود بر کیان عزیز که با فصاحت بیان و شیرینی گفتارشان تمامی صحبتهایی که شراره های سرخ و داغ آنها دل و جگر نازنینش را آتشین نموده و این سخنانی که از دل بریانش برخواسته بر دل همه شنوندهگاننشست و واقعً به دل همهگان چسبید. امیدوارم نه خانم پروینها و نه آقا فرزینها هیچکس از حرفهایی که همه واقعیت هستند و میخواهم بگویم ناراحت نشوند. خداوند از سر پدران و مادرانی که با حرفهای نیشدارشان باعث خرابی و تزلزل زندگی نور چشم هاشان شده و بچه های کوچولوی بیگناه یتیمان مادرزادی طلاق را میسازند را از سرشان نگذرد. شما را به خدا آی پدر و مادران به خدای یگانه قسم از حرف به حرفهایمان در روز رستاخیز سعال میکنند و تا جواب ندهی قدم از قدم نمیشه برداشت. و عزیزانی که میخواهید ازدواج کنید فقط به یک جنبه از زندگی نپرداخته همه جنبه های آن را در مد نظر بگیرید. چون اگر نشود چنین کاری اولً زندگی خود را به مخاطره می اندازید و چندین سال از زندگی و تمامی مشتقاتش که مجال بحث نیست عقب می افتید ثانیً زندگی دختر که به همسری شما در آمده بود لطمه شدید خورده و سومً آن بیچاره فرزندی که به دنیا می آید آیا توسری خور چه کسی شود و در آینده دچار چه بدبختیهایی شود؟ حرف زیاد هست و مجال کم. موفق باشید.

سلام بر عموزاده ی خوبم آقا سید داوود. جملات دلنشین شما هم که واقعیتی محضست بر دلم نشست. ایکاش همه ی ما میتوانستیم مراقب رفتارهای خودمان باشیم و در هر موردی انتخابی عجولانه و نسنجیده نداشته باشیم. ممنونم از حضور و ابراز محبت و اظهار نظر شما. پیروز باشید.

سلام به شما هم نوع محترم, مسلما بعد از جدایی دو هم نوع از هم, بد بینی دل زدگی, سر خوردگی, تجربیات تلخ و بسیاری احساسات دیگه , اون دو رو آزار می ده. پروردگار بزرگ آن چنان اراده ای به شریف ترین مخلوقش یعنی انسان عطا کرده, که اگر بخواد می تونه بسیاری امور حتی خلقیات ناخوشایند خودشو تغییر بده . از گوشه ای از خواسته هاش بگذرد تا کفه ترازوی هم زیستی به موازات دیگری قرار بگیره. حتی اگه هم سانی بین دو نفر نباشه, وقتی نیمه هم شدند, گذشت و سعی برای یکی شدن از جدایی بهتره, خصوصا وقتی پای یه کوچولوی دوست داشتنی از وجود خودشون وسط باشه, که اگه نا خواسته هم اومده باشه, باز هم بخشی از وجود اونها بوده, براشون روزای بهتر آرزو می کنم موفق باشید.

درود! من از قسمت سوم دنبال کردم… بارها پیش آمده که یک زوج بخاطر بعضی از مشکلات از هم جدا شده اند و پس از چند سال مرد دوباره به خاستگاری همسرش رفته و دوباره با یکدیگر ازدواج کرده اند و گذشته را فراموش کرده اند و زندگی جدید را از نو ساخته اند و با فرزندانشان کنار یکدیگر زندگی خوبی داشته اند… بهترین چیز در زندگی مشترک گذشت است که اگر گذشت کنیم میتوانیم بهترین زندگی را داشته باشیم… من امیدوارم که این دو گذشت کنند و دوباره با هم ازدواج کنند و در کنار فرزندشان خوش باشند…!

سلام جناب کیان عزیز . خسته نباشید
من با اینکه دیر خواندم اما هر پنج قسمت را خواندم . نکاتی به ذهن ناقصم میرسه که براتون می نویسم
اگه چهار قسمت قبلی رو حذف کنی و یک خلاصه کوچک اول همین قسمت آورده بشه هیچ لطمه ای به کل ماجرا و چیزی که می خواستین بیان کنین نمی خوره . چهار قسمت قبلی اضافه هایی است که در قضاوت ما تاثیر آنچنانی ای نداره چون از جزئیات زندگی آن دو که اصل اختلافات میشه هیچ اطلاعی بدست نمی آید .
به جای آن چهار قسمت اگر به جزئیات بیشتری از دوران زندگی مشترک این دو دوست همدل بیان میشد دوستان دیگر بهتر قضاوت می کردند و بهتر درس می اموختند . بنظر من اگر حتی فرزین و خانواده اش هم تحقیق می کردند باز این ازدواج صورت می گرفت چون خانواده ها قطعا با شخصیت و با فرهنگ بودند ولی آشنایی این دو دوست بیشتر از روی احساس بوده تا شناخت . چیزی که بزرگترهای ما بلد نیستند و به فرزندان هم نمی آموزند : گذشت گذشت گذشت
در مورد نوع روایت باز هم می گویم اگر کسی فقط همین قسمت پنجم را بخواند و قسمت های قبلی را نخواند هیچ چیزی از دست نمی دهد و در همین یک قسمت که مسئله اصلی را بیان کردید همه چیز گویا و واضح است .
ضمن تشکر از زحمت شما باز هم منتظر پست های آموزنده شما هستیم . موفق و پیروز باشید

دیدگاهتان را بنویسید