خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

طنز: پا توی کفش کادر مدیریت. پست من کجا پرید؟

عرض سلام و احترام خدمت دوستان عزیزتر از جان. امروز قصد دارم حرف بزنم, بخندیم و در کنار هم حالشو ببریم.

زود زمانیست که حافظه ی اینجانب رو به روغن سوزی نهاده, لاستیکش پنچر شده و امیدی به تعمیرش نیست. تصمیم گرفتم آپگریتش کنم که سرور اصلی در کومور به من جواب داد, نسخه ی نهایی مال ده سال پیش میباشد و باید با همین نسخه تا آخر بسازی و کیف کنی.
به همین سبب هر اتفاقی که افتد, پس از چند دقیقه تبدیل به رویا گردد, چنان که هرگز رخ نداده و توهمی بیش نیست.
آری دوستان, چند وقت پیش سوار ماشین دوستم شدم, بعد از دو دقیقه ازش پرسیدم: آیا باهم دست دادیم؟ فرمود بلی, همین حالا!
یکی از دوستان اومد گفت این 50 هزار رو بگیر و ببخش منو, داد زدم که مگه گدا هستم؟ عرض کرد یه ماه پیش بهم قرض دادی.

شاگرد منصور خان مظفر زرگنده هستم که دارم مینویسم و خودم هم نمیدونم چی میگم.
اخیرا یک نظریه جالب دارم که قصد دارم پس از تکمیل شدنش منتشر کنم. خلاصه بگم که من هم همانند اسقف جرج بارکلی ماده و این جهان مادی رو نفی میکنم و دوست دارم در توهمات به سر ببرم.
توهمات دست از سرم برنمیدارند و در دنیای مجازی هم مرا تعقیب میکنند.
راستی دوستان, مرز بین واقعیت و تخیل کدام است؟ آیا این تخیل همیشه شیرین است؟ اگر چنین است, پس چرا بعضی اوقات نتیجه خوبی به دنبال نداره؟

فکر کردم روزی روزگاری در این سایت یه پست منتشر کردم و شش هفت کامنت هم زده شده که ای کامبیز پیش برو, عالی نوشتی خخخخ. رفتم که جواب بدم دیدم نمیتونم که نمیتونم.
آنقدر شک دارم که نگو! اگر فرض رو بر این بذاریم که حقیقت داشته, احتمالاتی چند هست که باید گفته شود.

اول این که به دلیل کامنتهای سیاسی, علاوه بر کامنت, پست هم منفجر گردیده است.
دوم خبر کهنه بوده و نمیبایست منتشر میشد.
سوم, به احتمال ضعیفتر پا در کفش بزرگانی چون امیر کردم و به سزای اعمالم رسیده ام. توضیح: از آنجا که امیر یه بار کامنت من رو پاک کرد سابقه ی خوبی نداره خخخخ. ای شیطون.
چهارم, احتمالا دست مجتبی به این کار آلوده گردیده و به دلایل امنیتی پست پاک گردیده است.
پنجم سعید بدون دلیل خواسته که حال منو بگیره. خخخ
ششم دکتر در حال پرواز بوده که اشتباهی زده پاک کرده. خخخ
هفتم به احتمال زیاد خانم نازنین ریشه به تیشه ی ما زده و خبر رو موثق تشخیص نداده.
مهم این نیست که اول منتشر گردد و بزرگانی چون عمو حسین و بقیه عزیزان کامنت دهند.
مهم آن نیست که سپس حذف گردد. مهم اینِ که اصلا مهم نیست. اهمیت در چیزیست که فراتر از واقعیت است، همان توهمی که دست از سرم بر نمیدارد.
اگر ما بیشتر وقت رو در توهم به سر ببریم،، نباید شک کرد که همان توهم حقیقت است. چون ما نمیتوانیم فراتر از درک خود ببینیم و قضاوت کنیم.
از دوستان خواهش میشود جهت شفای عاجل اینجانب، عجله کنند دعا کنند. آمین

۷۷ دیدگاه دربارهٔ «طنز: پا توی کفش کادر مدیریت. پست من کجا پرید؟»

سلام
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ. یعنی شیطونه میگه با وجود اینکه این پست رو جناب خادمی منتشر کردند، صبر کنم مثل اون یکی یه دهتایی یا شاید هم بیشتر کامنت بخوره بعد بفرستمش هواخوری! خخخ. کلا دلم اذیت کردن میخواد! خخخ.
به هر حال توضیحاتی که تو خصوصی دادم امیدوارم شما رو قانع کرده باشه.
میگم گشنمه! بی زحمت یه پستی کامنتی چیزی بدید بخورم! خخخ.
برم تا بیشتر چرت و پرت ننوشتم.
راستی آمین.

سلام که هرچی میکشم از دست شما کشیدم. همراه با میزان از شما در دادگاه استقبال خواهد شد.
من کم الکی نیستم که اینطوری پستامو منفجر میکنی. خخخخ
قانع نیستم چون بلد نیستم با خصوصی کار کنم خخخ.
قهرم. ای کامنت و پست خور. شما لطف دارید و میسی

سلام! ای کاش قضیه اینطوری بود که مثلا دکمه ی بازگشتِ زمانو می زدیم بعد می دیدی من دیدم خیلی همه چی آرومه و تو چقدر خوشبختی؟ این شده که نتونستم آرامشتو تحمل کنم و زدم پروندمش تا پا توی کفش کادر نکنی! آخه کادر از کجا پول بیاره هی کفش بخره هی تو پاره کنی باز هی کفش بخره هی تو پاره کنی!
چقدر پاهات بزرگن کامبیز؟
برو عمل کن!
خوب میشی!
به امید شفای همه ی مریضا از جمله خودم و خودت! ایشالا روزی برسه که من قرص هام رو بذارم کنار و تو پاهات اندازه اش نرمال بشه.
همه بگید الهی آمین!

سلام مجی. بابا استیون هاوکینگ دست بردار. از بازگشت زمان به عقب حرف میزنی؟
کفش امیر بسیار گرونه به دزدیدنش می ارزه. آخه شنیدم این خبرنگارا خیلی باکلاسن.
یعنی اون پاگنده که میگن منم؟ قرصات تو حلقم مدیر.
آمین

سلااام و درووود بر شاگرد منصور خان مظفر زرگنده چی ببخشید یعنی درود و سلام بر داش کامبیییز میگما چی شد اون پست آخه چرا حذف گردید به هر حال امید که حذف کننده حضور به هم رسانده و توضیح فرمایند که چگونه شده که اول پست منتشر گردیده و بعد فیلتر چی یعنی حذف شده به هر حال این قد از دست این پستت خندیدم که نگو و نپرس خخخخ ایام به کام شبت خوش در پناه حق بدرود و خدا نگهدار

سلام داش احمد. هیچی نشده. فکر کردم یه پست منتشر کردم آخه جدیدا باید سر مدیران سایت رو اینطوری کلاه بذاری که الکی الکی پست طلبکار بشی تا خودتشون از طرفت پست منتشر کنند و به اسم تو تموم بشه.
همیشه خندان باش و شبت عسلی

سلام کامی جان،
از قدیم و ندیم گفتن تکیه بر جای بزرگان خطاست. تا تو باشی و از این گونه خطاها مرتکب نشی
چون در صورت تکرار خطا هیچی بیماریت شفا پیدا نمی کند بلکه در لیس قربانیان ترور قرار میگیرید. و آن وقت دیگر آمینی در کار نخواهد بود و بهترین دعا برای شما طلب آمرزش برای گناهان ریز و درشتت و خطاهایی است که تو را به این مرتبه از اوج رسانده.
شادباش

سلام دکتر خودمون. خوبی عزیزم؟ من حرف قدیمیا رو زیاد گوش نمیدم. از جدید مدیدا بگو خخخ.
خوش به سعادت من که در لیست سیاه قرار بگیرم چون بمیرم هم مشهور میشم.
دوست دارم اون دنیا با بغدادی یه سلفی بگیرم خخخخ.
شاد که هستم باید شادتر باشم.
خیلی گلی استاد

پسر خوانده عزیزم چندی پیش هم پست من تبدیل به یک کامنت طولانی در پستی دیگر شد خخخ خیلی جالب و غریب بود برام . چرا پستم بدون هیچ کمو کاستی تبدیل به کامنت شد و کامنتهای دراون پست به حلق و شکم مدیر ارشد یا همون نبون اعظم رفت خخخ اون اوایل هم به خاطر تعمیرات یک پستم به درون سیاه چاله های سرگردان رفت . خخخ

والله در افسانه های کوردی و داستانهای مادربزرگم جن ها اومد داشتند خخخ سراغ هر کی میرفتند ی کیسه پوست پیاز بهش میدادند که با تابش نور خورشید تبدیل به طلا میشدند.
اما این جن محله گویا جن نیست ، روح خبیثه جانم . کلی هم گرسنس خخخ پست و با کامنتاش هولفتی میبلعه و ی آبم روش . جن نبون خخخ نه جن نبین و حرف گوش نکن هم آیا داریم ؟
راستی بازم در داستانهای کردی صحبت از جن هاییست که وقتی کنار آدمیزاد به سر برند و به تسخیر آدمی در آیند کارهای او را اعم از خانه داری کشاورزی و غیره به بهترین نحو انجام میدهند ههههه

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!ءخءخخخءخخخخخءههءهءخءعءخهءخهءءخهء

کامبیز من جنازه پستت رو جستم. نبون بردتش اون پشت و پسلا چالش کرده. نه با عجله چالش کرده بود لنگش مونده بود بیرون. خخخخخخخخخخخخخخ
همون غربالگیری قبل از ظهور زن و بچه س دیگه؟ برو برو بِکِشِش از زیری خاک بیرون غسل و کفنش کون ببر یه جا آبرومند خاکش کون. بدو هاههاهاهاهاهاهاها

سلام کامبیز جون.
ببین من از وقتی که اون کامنت تو رو در پست جشنواره پاک کردم، دیگه پشت دستم رو داغ کردم در کار های ویرایشگری محله کلا دخالت نکنم خخخ.
هر چند اون پست، پست خودم بود و مدیریت دیدگاه هاشم بر عهده من بود.
قبل از اینکه در خصوص پست جدیدت توضیح بدم، باید بگم اون کامنتت رو هم در پست جشنواره، به این خاطر پاک کردم که نمیخواستم احتمال تقلب در آرا بالا بره.
چون اون کامنت تو غیر مستقیم داشت اشاره می کرد یک نفر، میتونه چند تا رأی بده.
هر چند تو به طنز نوشته بودی ولی خیلی ها نمیدونستن.
بگذریم. فقط خواستم بدونی دفعه قبل، در حذف کامنتت هیچ سوگیری و این حرفا در کار نبوده داداشی.
اما در خصوص پستی که دیروز در ارتباط با ارسال لایحه حمایت از حقوق معلولان به مجلس زدی، من کامنت عمو حسین رو که خوندم، نیاز دیدم شفاف سازی کنم.
چون عمو حسین نوشته بود:
ای بابا اینا هنوز تکلیفشون با خودشون مشخص نیست.
مگه الان لایحه در کمیسیون مشترک مجلس نیست. پس چرا وزیر داره میگه به مجلس فرستادیم.
امیدوارم این خبر درست منتقل نشده باشه که اگه اینطور باشه، یه صد سالی عقب میفتیم.
وقتی این کامنت عمو رو خوندم، یه نیم ساعتی وقت گذاشتم و کامنتی که در زیر میارم رو تنظیم کردم تا بچه ها به اشتباه نیفتن.
منتاها اومدم خونه، دیدم یکی از ویرایشگرا کلا پست با کامنت هاتو حذف کرده.
انقدر دلم سوخت.
نه واسه تو هاااا خخخخ
واسه خودم که کلی واسه اون کامنت وقت گذاشته بودم خخخخ خخخخ.
و اما کامنتی که من در ارتباط با پست قبلیت نوشته بودم.
************
سلام کامبیز جان. اولا ممنون بابت انتشار این خبر.
اما متأسفانه باید به نکاتی اشاره کنم که احتمالا به خاطر عدم اطلاع خبرنگار خبرگزاری میزان رخ داده.
این خبر هم از نظر فنی و اصول روزنامه نگاری مشکل داره و هم از نظر محتوایی کاملا اشتباه هستش.
از نظر اصول روزنامه نگاری به این خاطر اشتباه هست که تو کل خبر، حتی یک خط هم در خصوص لایحه حمایت از حقوق معلولان و رفتنش به مجلس اشاره نشده، اما خبرنگار اومده اینو بولد کرده و در تیتر گذاشته.
در حالی که چیزی روی تیتر یک خبر قرار میگیره که بخش عمده خبر، مربوط به اون تیتر باشه.
در این مصاحبه از هر چیزی مثل کودکان باز مانده از تحصیل، مراکز ترک اعتیاد کودکان، مادران معتاد و و و صحبت شده به غیر از لایحه حمایت از حقوق معلولان.
اما از این نکته که بگذریم. کلا این خبر از نظر محتوایی هم نادرسته.
چرا که لایحه حمایت از حقوق معلولان، شهریور ماه سال گذشته تقدیم مجلس شده نه به تازگی.
سند
http://www.tabnak.ir/fa/news/533614/%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%AD%D9%87-%D8%AD%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82-%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%84%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%A6%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%87
این لایحه در مجلس داشت بررسی می شد که به یک باره نمایندگان مجلس نهم، تصمیم گرفتن اصل هشتاد و پنجیش کنن.
خلاصه به شورای نگهبان فرستادن تا نظر نهایی بده و بعد تصویبش کنن.
اما شورای نگهبان، در فروردین ماه سال جاری لایحه رو دوباره به مجلس برگردوند.
سند
http://www.mehrnews.com/news/3601121/%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%AD%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86-%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%84%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B4%D8%AA
در نهایت با تشکیل مجلس دهم، قرار شد در یک کمیسیون مشترک، لایحه بررسی بشه، چکش کاری بشه و بعد برای تصویب نهایی به صحن علنی بیاد.
سر انجام در ۲۶ مهر سال جاری، این کمیسیون مشترک به ریاست دکتر همایون هاشمی انتخاب شد.
سند
http://www.iransepid.ir/News/10212.html
حالا این خبرنگار غیر مطلع، معلوم نیست از وزیر چی پرسیده اونم احتمالا گفته ما لایحه رو به مجلس دادیم و داره بررسی میشه.
اونم اومده اینجوری تیترش کرده. در حالی که لایحه حمایت از حقوق معلولان شهریور سال ۹۴ به مجلس رفته.
در کل در خصوص خبر های اینچنینی، خیالتون راحت بچه ها. من حواسم هست و اگه خبری بشه، جدید ترین اخبار مربوط به لایحه رو در محله منتشر خواهم کرد.
در عصر حاضر، با گسترش انواع و اقسام سایت های خبری، نمیشه به همه ی منابع خبری اعتماد کرد.
متأسفانه خیلی از خبرنگاران هم به حوزه ای که دارن واسش خبر تهیه می کنن، اشراف کافی ندارن.
بازم از کامبیز که میدونم هدفش اطلاع رسانی بوده تشکر می کنم.

سلام عمو امیر. خسته نباشی چون قطعا زحمت بسیار کشیدی.
فدای سرت عزیزم. خواستی این پست رو هم پاک کن خخخ.
بله دیگه اون عملت من رو امیر زده کرد خخخخ.
مهم نیتت هست که خیر بوده و در اون جشنواره بسیار زحمت کشیدی تا کامل تکمیل بشه.
هرچند خودت هم مستقیم اشاره کردی که اشکال نداره کسی چند رای هم بده خخخخ.
عزیز دلم میدونم و باورت دارم. فقط همون لحظه ناراحت شدم و بعد فراموش گردید ولی نه کامل چون در انتهای ضمیر ناخودآگاهم باقی موند خخخ.
نگران نباش اصل کامنت موجودِ.
تو هم اشتباه طرف رو بولد کردی خخخخ.
من همین کامنت تو رو که در خصوصی دریافت کردم صد و پنجاه درصد راضی شدم و اکنون ۳۸۰ درجه نظرم عوض شده. یعنی بازگشتم به خانه اول. خخخخ
مرسی عزیزم که با وجود مشغله زیاد به فکر دل ما هم هستی.
امیدوارم با خانواده محترم سنندج تشریف بیاری در خدمتت باشیم. شاد زی

درود! با تشکر از پستت که باعث شدی منم کمی درددل کنم… آره درسته اینجا پستخور زیاد داره… چند ماه پیش پست منو با ۲۲ کامنت خوردند یه آبم روش… مدتی هم هست که پست خاطراتم را منتشر نمیکنند و خواهش و التماس هم برایشان اثری ندارد و لطفی هم به بنده نمیکنند که خاطرات منتشر نشده ام را برایم ایمیل کنند تا برای خودم نگهداری کنم… من که مدتی است که از این محله سرد شده ام و خیلی از بعضیا دلگیرم ولی نمیدانم چگونه و کجا حرفمو بزنم و حرف زدنم هم فایده ای ندارد… حرف زدن من با کسانی که حرفمو نمیفهمند مانند ی س خواندن است… من خوشحالم که بطور اتفاقی این پست را باز کردم و کمی درددل کردم تا شاید کسی پیدا شود و حرفمو بفهمد و ی س نباشد… با عرض تشکر از پست مفیدت و با عرض پوزش که در وراجی در پستت زیاده روی کردم… من دیگر نه خواهش میکنم نه التماس میکنم و نه ی س میخوانم… البته میدانم که کمکم باید کمتر اینجا آفتابی شوم تا وضع از این که هست بدتر نشود… البته بالاتر از سیاهی رنگی که نیست دست بالا اینه که نام کاربریم از محله برای همیشه به ذباله دان تاریخ خواهد پیوست… محله تونم ارزونی خودتون من که حضورم فقط باعث ناراحتی بعضیاست همان بهتر که نباشم… مجتبی خان تا کسی نیامده بخوندش بیا پاکش کن و من و خودتو برای همیشه از چرندیاتم راحت کن… من بدجوری پامو کردم توی کفشت پس هرچه زودتر اقدام کن و نام کاربریمو نابود کن تا از شرم راحت بشی!

سلام عدسی. منو تو شانس نداریم. وای بر کسی که بخواد نام کاربری تو رو پاک کنه. پاکش میکنم از صحنه روزگار. الکی که نیست بسیار مهم هستیم منو تو.
قدر خودمون رو باید بدونیم.
قربون دلت که خیلی گلی.

وای
وای
وای وای
وای وای وای
آخه داش کامبیز هر چه قدر هم وای وای وای کنم که بازم کمه
برادر مگه نمیدونی پا تو کفش کردن مدیر ها, اونم کیی؟ عبدالمجتبیالدین خادم الخدومی چه عواقبی داره؟
آخه چرا پا تو کفشی میکنی که برات کوچیکه
راستی ببینم. پات رو هم زده؟
زخمیده؟
آخی
اشکالی نداره
بیا پا تو کفش خودم کن که هر چه قدر هم پات بزرگ باشه اندازه پاهای هاگرید نیست که کفشهای من هم براش بزرگه
شماره پای من ۷۹ هست
باور کن جدی میگم
به تکتک چمنها و سبزه ها و جوویی ها و نحر ها و آسفالتهای محله راست میگم
پس از این به بعد جفت پاهات رو تو کفش خودم بکن که تازه همشهری هم هستیم
راستی خیالت هم راحت. کفشهای من رو با جادو ساختند
پس درسته که چند سالی از عمرش میگذره
اما چنان تازه مینمایانه که گویی اکنون از جعبه در آمده
میدونی چه طوری؟

یه روز که همون طور که گفتی تو توهم بودی, یکی از جنهای خونگیم, پانویس. خدمتکار. اومد و یکم توهم زا ازت کش رفت
تو کفشم کار گذاشتم
تازه هر کس هم ببینه از با کلاسی با کفشهای اوباما عوضیش میگیره
اینم درده سرشه
یه بار صفیر آمریکا, لانه جاسوسی که روحش به طور اتفاقی از کنارم رد میشد یقمو گرفت
خوب شد که نمیتونست داد بزنه و کل ایران رو بکشه اینجا
وااااایییییی. راستی راستی قاتی کردم
نصفه شبِ و چشمام دارن میان رو هم
پس تا صدای خرو پفم تموم پستت رو بر نداشته بای

درود کامبیز نازنین اول اینکه لازم میدونم در حضورت اعتراف کنم زمانی که در محاه موشکبارون بود و هر کسی میرید چیزی میگفت تاریخش هم یادم نمی یاد چندتا نظر از شما دیدم که از آنزمان به بعد مطالبی که میگذاشتی نمیخواندم چون خیلی زود و با عجله قضاوتت کرده بودم لذا برخود واجب دانستم که از شما درخواست دارم که مرا ببخشی و مورد لطف و عنایت قرارم دهی.

سلام عمو سعید. آخه با این همه محبتت من چیکار کنم؟ چه جوابی بدم؟
صبر کن یه خورده فکر کنم. اول این که من عددی نبودم نیستم و شکی هم نیست که نخواهم بود که این لطف و عنایت رو در حق بزرگانی چون شما همسایه های عزیز داشته باشم.
من افتخارم اینه که به لطف شما احساس وجود میکنم. دیشب کامنت دوستان که لطف داشتن رو خوندم آرامش عجیبی بهم دست داد امروز که کامنت شما و بقیه عزیزان رو خوندم سرما از بدنم رفت و گرم شدم.
شرمنده ی این همه محبتت شدم عزیزم. پیروز باشی

سلام کامبیز و همگی.
آخ خدا خدا کامبیز چی نشی به خدا سر صبحی این قدر خندیدم که نفسم بالا نمیاد چشم هام داشت از جا در می اومد از دستت خدا رو شکر پستت زود تموم شد وگرنه خفه شده بودم!
اوخجان اذیت ایول کامبیز من داخل پستت کامنت داشتم بیا کامنتم رو بده! به من چه حذف شده که شده مشکل من نیست پست تو بوده من کامنتم رو از تو می خوام بیار بده کامنتم رو! شکلک اذیت کردن کامبیز و انگولک به زخم های روان پریشان خودم.
توهم آخ جون من دوست دارم جدی هیچ زمانی در کل زندگی ننگینم اینهمه عاشق توهماتم نبودم الان می فهمم چه نعمتیه اینکه من در این جهان سنگ و سیمانیه عوضی مجازم و امکان دارم که توهم بزنم. به خدا این بخشش حسابی جدی بود ها مدیونید اگر خیال کنید دارم پراکنده میگم. توهم عالیه کم آوردی بیا۱خورده نه بابا اشتباه نکن بهت نمیدم توهمات من فقط مخصوص خودمه تک مارکه سفارشی واسه خودم میادش به هیچ کسی هم نمیدم خواستم بگم بیا۱خورده تماشا کن من توهم دارم تو نداری دلت بسوزه.
ببین من کامنتم رو می خوام بیار بده وگرنه تا صبح شنبه اینجا جفنگ میگم.
جن! ماماااآاااآااان نازنین خیلی عشقه که دلت اذیت کردن می خواد بیا بیا بریم با هم اذیت کنیم خداییش مدت هاست داخل محله اذیت نکردم دلم گرفته نمیشه هم اذیت کنم دلم باز بشه.
بچه ها اگر ادامه بدم کامبیز یا دیگه نمی دونم کی میاد پودرم می کنه آیا؟ اوخ الان باز شبیه همه صبح ها دیرم میشه من رفتم. شکلک جاخالی از ضربه جارو و اوخجان خورد به دیوار دنگی صدا کرد برگشت با دسته خورد وسط فرق سر ندیدم کی ولی از آخش معلوم بود دردش اومد و من همین طوری بی خودی دلم خنک شد فقط از سر پلیدیه جوهر و دیگر هیچ!
شاد باشی کامبیز و شاد باشید همگی تا همیشه!

سلام پریسا و خانم جهانشاهی. حالتون خوبه؟
چرا خندیدی؟ مگه قیافه ی عمه آکله رو تصور کردی که میخندی؟ بهت حق میدم چون خندیدن داره خخخخ.
صبح زود خندیدن حرامه چون ملت خواب هستن. پست خودت زود تموم بشه من دوست ندارم تموم بشه. میخوام یه کامنت بزرگتر از پستم منتشر کنم بعد زیر کامنتم باز کامنت بذارید خخخحخححح. این جمله ام خیلی بی مزه بود. ولی همیشه مزه ی یک جمله در معنی آن نیست. گاهی اوقات مزه ی یک چیز به بیمزگیش میباشد.
خدا نکنه خفه بشی معلم عزیز. از خدا میخوام همیشه شاداب و موفق باشی. شکلک جدی جدی گفتم.
جواب کامنت رو از خانم نازنین بخواه که هرچی بدبختی صد سال اخیر جامعه ی بشری هست زیر سر ایشونه خخخ.
اصلا اینجا هرکی مدیر بشه دیکتاتور میشه خخخخ. نذاشتن این پست رو منتشر کنم مجبوریم در توهمات فکر کنیم که منتشر شده و همه خوندیم و داریم به کامبیز میخندیم.
حالا دوباره شکلک جدی. اگر تو روانت پریشان باشه پس کی روانش درسته؟ من کامل این رو رد میکنم. منتظر خاطره یا داستانهای قشنگت هستم. کاش من نصف تو قدرت نوشتن رو داشتم. این رو جدی میگم.
اندر خوبیهای توهم باید یه پست باهم بزنیم. اینکه توهم همیشه باهات هست و تحت تاثیر محیط قرار نمیگیره.
من خودم کلا یک توهم بزرگم به من میخوای توهم بدی؟
تا اخراج نشدی برو مدرسه و سلامم رو به امیر برسون. البته فردا منظورمه. فردا هم که تعطیله شنبه بهش بگو سلام امیر دوستت دارم امیر.
شاد باشی پریسا و موفق باشید خانم جهانشاهی

سلام جناب عدسی
امیدوارم کامنت منو هم بخونید. پست آخری که فرستادید برای بازبینی ناقص بود. یعنی مقدمه ش بود ولی اصل مطلب خاطره ای که میخواستید تعریفش کنید نبود که اصلا بشه در موردش تصمیم بگیریم قابل انتشار هست یا نه؟
اون دوتای دیگه رو هم به خود جناب خادمی سپرده بودم که ظاهرا صلاح ندونستند منتشرش کنند.
شخصا در مورد عملکرد خودم وظیفه میدونم که پاسخگو باشم. این شد که لازم دونستم این توضیح رو اینجا بنویسم.
موفق باشید.

کامبیز خان, کامبیز جان, عزیز دل برادر. نَزَنیا. یه سوال. خیلی وقت پیش وعده دادی که گزارشی از فعالیت کتابخونه سنندج برامون می نویسی. تا چند سال پیش کتابخونه شما خیلی فعال بود و یه خانمی که اسمش انگار ماندانا وزیری بود, واقعا آثار جالبی را گویا می کرد. ولی مدتیه که خبری از سنندج نیست. ممکنه اون گزارش را زودتر بفرستی برای اهل محل؟ تا الان چند نفر از کردستان زنگ زدند اصفهان و درخواست عضویت یا ضبط کتاب داشتند. میتونم ارجاعشون بدم خدمت شما؟

چرا بزنم عزیزم. چیزی نگفتی عصبی بشم خخخ راست میگی قول دادم و چون زمان رو نگفتم پس هر وقت امکانش باشه مینویسم.
در رابطه با کتابخونه فکر کنم یک بار دیگه هم گفتم که وقتی بودجه برا ضبط کتاب نمیدن کاریش نمیشه کرد اصلا به کتابدار ربط نداره.
خانم صدیق وزیری هم زحمت بسیاری کشیدن ولی تقریبا در دو سه سال آخری که کتابخونه بودن چون پولی برا ضبط کتاب ندادن کاری انجام نشد.
از زمانی که من اومدم کتابخونه ۶ ۷ عضو افتخاری جذب کردم اما به علت نداشتن مکان ضبط و دستگاه, نتونستم اقدامات زیادی انجام بدم و فقط دو سه کتاب ضبط گردید.
مشخصه که وقتی کتابدار خودش بینا باشه میتونه کتاب ضبط کنه.
اون اعضایی که میفرمایی یا وجود خارجی ندارن یا اینکه به خودم زنگ زدن و فلان کتاب رو برا مثال نداشتم اون وقت بهت زنگ زدن. ممنون میشم که اگر کسی هست همینجا فقط به فامیلیش اشاره کن تا من و بقیه هم بدونیم کیا هستن که من نمیشناسمشون!. شاد باش که اگر نباشی باختی

همکار عزیز. شماره تلفن یا آی.دی اسکایپت را بده لطفا تا مفصلتر صحبت کنیم. بیمهری نهاد کتابخانه ها واقعیتیه که انکارش نمی کنم ولی به نظرم توی همین شرایط هم میشه کارهایی کرد. اگه منتظر بمونی تا مکان مناسب ضبط (مثلا یه استودیوی آنچنانی) بسازند شاید انتظارت هیچ وقت به سر نیاد. به ضبط آزاد اکتفا کن. البته با شرایطی. منم همین کارا کرده ام. چون هنوز بعد از سه سال شهرداری اصفهان که وضعش اینقدر خوبه استودیو برای ما نساخته. بعدا موضوع را بیشتر برات توضیح میدم.
ضمنا چه فایده که چنتا اسم از اونایی که بهم زنگ زدند, اینجا ردیف کنم؟ ما که دنبال دعوا و جنجال راه انداختن نیستیم.
یه جمله ای نوشته ای که یه جورایی ممکنه دید خود ما نابینا جماعت را هم نسبت به اشتغال همنوعانمون منفی بکنه. میفرمایی وقتی کتابدار بینا باشه میتونه خودش کتاب گویا بکنه. حالا خودت دنباله استدلالت را بگیر و قضاوت کن که خطاست اگه کسی نتیجه بگیره که پس بهتره کتابدار بخش کتب گویا هم از بیناها باشه تا خودش کتاب ضبط کنه؟ قطعا من با چنین استنباطی موافق نیستم ولی میگم من و شما باید جوری کار بکنیم –حتی اگه بودجه نباشه- که کسی به سمت این نگرش سوق پیدا نکنه. محض اطلاعت عرض کنم خود ما هم امسال هنوز یه ریال بودجه نتونستیم بگیریم و کارمون خیلی محدودتر شده ولی متوقف نشده. حالا چطور؟ بعدا برات توضیح میدم. پاینده باشی.

ای کاش همون اول به این نتیجه میرسیدی که نمیبایست بحث مربوط به کتابخونه رو اینجا مطرح کنی چون ماهیت پست چیز دیگریست.
ضبط آزاد زمانی قابل قبولِ که تو به گوینده ات پول بدی و اگر کیفیت خراب بود ازش قبول نکنی ولی این انصاف نیست که یکی افتخاری کار میکنه بره خونه و به همه بگه ساکت میخوام افتخاری کار کنم خخخ.
بعد یقه رو بچسبی که کیفیت نداره. نهاد کتابخونه بی مهر نیست بلکه اندازه ی شهرداری بودجه نداره.
یعنی فایده نداره اسم از اون اعضا ببری، اما کلی بگی که کسانی زنگ زدن فایده داره؟ یا نباید اینجا مطرح کنی و خصوصی به خودم بگی یا اگر میگی مستند باشه لطفا.
دعوا نداریم برادر بزرگ و عزیز من.
به جان خودم من نمیتونم یک گوینده باشم اگر تو میتونی دمت گرم. دید چرا عوض بشه دارم منطقی جواب میدم. همه این رو میدونیم.
صدیق وزیری اصلا اولش به عنوان گوینده اومد کتابخونه برادر من بعد بخاطر زحمات بسیار که کشید کتابدار شد.
هرکی به این نتیجه برسه خطاست اما واقعیت رو گفتم که من نمیتونم کتاب گویا کنم.
حالا هرکی بد فکر کنه به ما چه. خخخ
مخلصیم داش سعید. حتما باهات تماس خواهم گرفت

سلام.
خوبی؟
میگم نکنه رفتی تو یه سایت دیگه پست زدی فکر کردی اینجا زدی؟
در کل از این اتفاقا زیاد میفته.
من خودم یه بار پست یه بنده خدایی رو زدم کلاً از زباله دونی هم حذف کردم. ماجرا این بود که یه نسخه از این پست توی پیشنویس هم بود و من به خیالم دارم اون رو حذف میکنم نگو دارم اصلیه رو حذف میکنم خخخ. هیچی دیگه صداشم در نیاوردم تا حالا. ازت نمیگذرم که باعث شدی فساد مدیریتیم فاش بشه نااااااامرد خخخ.

اتفاقا اسم ایشون رو یادم بود ولی مطمین بودم که کار ایشون نیست و هر کدوم از این مدیرا که گناهی مرتکب میشن میندازن گردن ایشون.
ایشون پشت صحنه هست نه پشت پرده. فرار فایده نداره مظاهری رو با جت میفرستم دنبالت زود میگیردت.
وقتی میگه ویژژژ با سرعت دو برابر نور حرکت میکنه

سلام شهروز عزیزتر از جان.
زین سپس ما را مگو خوبی و از خوب درگذر.
چون نباشم خوب که خوبی حق من است ای پسر.
یحیحیحیحیحیح من شاعر شدم.
پنج تومان وًشُد.
زود پیل منو بده تا بقیه رو بگم.
نه بابا همین سایت ولش کن دات آی آر بود.
از این اتفاق‌ها نباید برا من بیفته! افتاد؟
به جان خودم اگر مثل قبل زحمت سایت بر گردنت بود شک نمیکردم که کار خودته. خوب یادم هست که در پست اسماعیل ترکی بدون داشتن گناه کامنت من رو که زیر کامنت اصلی بود رو پاک کردی خخخخ.
قراره رسیدگی به شکایات سالهای گذشته رو از فردا شروع کنیم. هشتک تویتر رو این جمله رنگین خواهد کرد: ای شهروز پست خور به حسابت میرسیم.
باید دادگاه مجازی تشکیل بدیم و پس از محکوم کردن، یک اردو تشکیل بدیم و همه ی کامنت و پست باخته ها بریزن رو سرت

سلام وحید. ای رنجیده از سایت، من تنها فداییتم.
بیا برگرد که با هم باشیم. نبینم دیگه نباشی. تو باید همیشه باشی.
به خودم نخندی، اشکال نداره.
اگر من ماهم پس تو آفتابی که از نور تو روشن میشوم.
زنده باشی و من ارادت ویژه به توان ده دارم بهت

سسسسلللللاااااااااااااام!
پس مجتبی شده پست خور و کامنت خور دیگه؟
مُجْتَباااااااااااااااااااااا!
کِی میخوای دُرُس بشییییی؟
مُجتَباااااااااااااااااااااااا نخووووووور پست!
ننوش کامنت!
اگه اونجا بودم،
حسابی باهات کُشتی میگرفتم!
نه بابا!
امیر اینا که مِث مُخرَبا نیسن!
اونقدر حرص بهم میدییییییییییییییی!
میگم مُخرَبا!
چِرااااااااااااااااااااا؟
شکلک خشششم تا صقف!
و شکلک یه مشت به مُخرَبا!
و بازم شکلک خشششم تا صقف که هیچ تا آسمون!
و بعد شم شکلک بیرون اوردن پستها و کامنتهای خورده شده توصط مجتبی و گذاشتن تو جای عصلیشون که محله هس!

سلام علی اکبر جان. این مجتبی همون اولش هم این کاره بود. تا حالا بیش از دو گیگ مطلب رو خورده خخخخ.
امیر از مجی بدتره خخخخ.
آخه خبرنگارِ عاشق اینه که اخبار در انحصار خودش باشه خخخ.
پستا و کامنتای خورده شده در سیاهچاله ورنامخاست هست که کسی نمیتونه بیرون بیاره.
شاد باش

سلام بانو پریسیما.
فقط میتونم بگم شما لطف دارید. باور کنید من قلم ندارم با کیبرد مینویسم خخخخ.
یا باعث خنده در آینده میشه یا منتشر نمیشه خخخخ.
مرسی که قابل دونستید. سربلند باشید

سلام بر جناب کامبیز خان اسدی
میگم چه خوب شد پستتون پرید ها به جاش این یکی پست اساسی مستفیضمون کرد خخخ
تازه کامنت دونیش هم که پر و پیمونه هفت هشتا کامنت کجا شصت و اندی کامنت کجا …
فقط پاتون رو تو کفش دیگران نکنید از نظر بهداشتی بو میده خخخخ

سلام. حالت چیطورس؟ یکی دیگه در راهِ
فقط دعا کن منتشر کنن. ولی حیف که باید بسیاری از چیزا رو با اشاره ی خیلی دور بگم تا کسی متوجه نشه چه خبرِ.
گفتی مستفیض؟ نه بابا فیض میز حالیم نمیشه.
بهداشتیش رو هم یه جوری حل میکنیم.
تو حقوقدان بودی یا رییس سازمان بهداشت جهانی؟ خخخ

واااای خخخخ پس جدی براتون آرزوی شفای عاجل عاجل نه اصلا شفای العجل آرزو دارم خخخخخ
و دیگه من حقوقدان کجا بودم وااا چرا حرف در میارید و اما بی خیال پست های پریدنی بشید همین مدلیهاش مگه چیطورس اص خاطره پریروز دیروزتون رو بنویسید

سلام.
میدونی چرا به این پست سر زدم؟ دیدم توی کامنتای اخیر به چندتا پست سر زدی گفتم حتما به من هم سر میزنی.
چرا دیر اومدی؟ خخخخ
یعنی خوب نبود؟ آخ روحیه ام!
مرسی که همیشه به من لطف داری

دیدگاهتان را بنویسید