خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کتابخانه ای نوستالوژیک

دیروز آخرین قسمت از خانه تکانی را تمام کردم. آخرین قسمت و آخرین شیئ که هر کس سراغ آن می رود. کتاب و کتابخانه.
روبروی کتابخانه ام ایستادم. دربهای شیشه ایِ آن را گشودم. دستی به قفسه ها و کتابها همراه با آهی غبار آلود کشیدم. کتابهایی که مدتهاست خاک می خورند و وزارت جنگ تلاشی هوایی و زمینی با تانک و موشکهای دوربرد میکند که آنها را یکجا بفروشم. ولی نه.
شیشه پاک کن و دستمال را روی میز کنار کتابخانه می گذارم. می نشینم و طبقه اول را دست میکشم. سالها پیش, شاید بیش از پنج سال باشد, به سلیقه ای که می خواستم چینششان کرده بودم. رمان و داستان, روانشناسی, تاریخی, کودک, مذهبی, نقد و فیلمنامه و متفرقه.
بعضی هایشان را بیرون کشیدم و بو کردم. بوی کاغذ کاهی های قدیمی و کتاب مانده را گرفته اند. هوووف. با اینکه اسم و نوشته های کتابها را نمی بینم ولی متوجه میشوم کتابهای محبوبم کدامند و این, همین کتابی که دستم گرفتم و برگه هایش را سریع ورق میزنم, اولین کتابی بود که من را به دنیای کتاب و کتابخوانی انداخت. کتابی که در یازده سالگی 13بار خواندمش. امیر ارسلان نامدار رومی. ماجرای تولدش, عشقش به ملکه فرخ لقا و رفتنش به سرزمین فرنگ, جنگ شمس وزیر و قمر وزیر و بلاهایی که سر امیرارسلان آمد تا بالاخره به وصال یار رسید.
زبان زد خاص و عام شده بودم که او چقدر این کتاب را می خواند و عاشق شده. گونه ای شده بود که همه هم سالان و حتی بزرگان فامیل دور هم که جمع میشدیم از کتابهای قدیمی شان می گفتند و وسوسه برای دوباره خواندنشان. و واقعا هم عده ای کتاب خواندن را شروع کردند. از گوشه و اکناف بود که کتابهای نابی برایم می رسید. افسانه های آذربایجان. افسانه های ملل. دو جلدی قدیمی هزارویکشب بدون سانسور, حسین کرد شبستری.وای که در انبوه داستانها و افسانه های ایران کهن غرق شده بودم و به مرور با پول تو جیبی هایم, عیدی هایی که میگرفتم,و از همه مهمتر کار که می کردم و پس اندازهایم این کتابها را خریدم.
آره میرفتم کشاورزی. منطقه لنجان اصفهان که برنجش معروف است و اکنون در حال نابودی. کمک پدربزرگهایم و دایی ها. صبح تا نزدیک غروب زیر آفتاب شلتوک میکاشتیم. آخر تابستان دستمزدم را که می گرفتم با دوستهایم در کتابفروشی های آمادگاه پرسه میزدیم. گاهی هم در عملیاتهای ساختمانی یا همان بنایی های اقوام کمک میکردم. آجر جابه جا میکردم. بلوک و شن و سیمان جابه جا میکردم. دوقاب درست میکردم و خسته و کوفته به فکر لیست کتابهای مورد علاقم بودم.
وای چه کتابی در دستم آمد. بیست هزار فرسنگ زیر دریا اثر ژول ورن. اولین کتابی که از ژولورن خواندم و وارد فضای رمانهای علمی تخیلی که در آن روزها باب شده بود شدم. تونل دریایی, شهاب سنگ, 500 میلیون ثروت بیگم, ستاره جنوب از جمله آثار ژولورنی بود که خریدم و خوندم.
پیرمرد و دریا را معلم فارسی در سوم راهنمایی به من هدیه داد. رمانی که آن موقع خیلی از آن لذت بردم و خیلی در من تاثیر گذاشت. تلاش پیرمرد برای شکار ماهی ای بزرگ و مجدد تلاشش برای در امان ماندن صیدش از دست کوسه ها. تلاش او خیلی برایم معنی داشت. ارنست همینگوی با قلمش من را به نوشتن ترغیب کرد. و آن موقع بود که شروع به نوشتن نمودم.
هاکلبری فین, تام سایر, الیور توییست و امثال این کتابها در آن بحبوهه نوجوانی و جوانی ماجراهای جذابی را برایم تداعی میکردند که من را برای تجربه کردن ترغیب می نمودند. به گونه ای شده بودم که در امتحانات مدرسه جواب سئوالها را به صورت داستانک می نوشتم. بعضی معلم ها خیلی خوششان می آمد و میگفتند چه خلاقیتی و بعضی دیگر آن را بی احترامی تلقی می کردند و اگر برایشان تکرار میشد تنبیه در انتظارم بود. البته اگر روحیه تام سایر یا هاکلبری فین را داشتم حتما شیطنتم را برای آنها ادامه میدادم.
این یکی کتاب افسانه است. نوشته ی احمد محقق. کتابی که با دنیای داستانهای پلیسی و کارآگاهی آشنا شدم. چقدر جلدش بد شده باید بدهمش صحافی.
طبقه ها را یکی یکی بالا می روم. هنوز هیچ خانه تکانی ای روی آنها انجام نداده ام و در گذشته و خاطرات نوستالوژیکم سیر میکنم. این کتاب کوچک را میشناسم. سه تفنگدار الکساندر دووما. و این یکی هم اسمش یادم نیست و کتاب را هم نمی توانم ببینم ولی یادم است اثر آیزاک آسیموفِ. کتابهای علمی از سیارات و کرات و آسمانها که در اول دبیرستان مجذوبش شده بودم.
هههه. این یکی از بس به این و آن دادم خوندنش جلدش حسابی پاره شده. قضاوتهای امیرالمومنین. گویا قطعه قطعه شدن حتی در کتابها حق این خانواده است. آن زمان ای کی یو سان را می گذاشت و بعضی قسمتهایش, وقتی ای کی یو سان فکر می کردم و به اصطلاح فکرش را کار می انداخت و مشکلی را حل می نمود شبیه, کاملا شبیه عملی بود که مولا علی انجام داده اند. با این کتاب بود که وارد کتب و داستانهای مذهبی شدم. خواندن زندگانی معصومین علیهم السلام و بعد انبیا و اوصیا خیلی برایم جذاب و جالب بود. بویژه قسمت بحث و جدلهای دشمنان با فرستادگان.
اول دبیرستان اولین داستانم را به عنوان شرکت در مسابقات داستان نویسی مدارس نوشتم و در دبیرستان اول شدم. معلم فارسی در نشستی که شرکت کنندگان مدرسه در آن حضور داشتند به چهارم ادبیاتی ها که نظام قدیم بودند تخیل داستان پردازی را خیلی مهم مثال زد و یک کتاب به اسم قصه نویسی به من هدیه داد. کتابی قطور و حجیم. کتاب خوبی بود ولی آن موقع و در آن سن خیلی از مطالبش را نمی فهمیدم و احتیاج به یک راهنما داشتم. مدرسه هم به عنوان جایزه یک دفتر صد برگ و یک خودکار مرقوم فرمودند.

چهار اثر برگزیده برای شرکت در مرحله شهرستان ارسال شد و با تعجب دیدم کسی که در مدرسه ما نفر چهارم شده در مسابقات شهرستان اصفهان بین 5 منطقه اول گشته و با کمی پی گیری داستان من در تهِ میز معلم پرورشی جا مانده و ارسال نشده بود. گذشت و دیگر در هیچ مسابقه داستان نویسی ای شرکت نکردم و ناخودآگاه از دنیای کتاب و کتابخوانی هم دور شدم. نمی دانم چرا ولی حدود چهار سال هیچ کتابی به جز کتب درسی نخواندم.
به قفسه بالاتر رسیدم. با لمس این دو جلد کتاب خیلی به وجد آمدم. کتابهایی که در اواخر دانشجویی یکی از بهترین دوستانم به من هدیه داد. متن هایی که برایش میخواندم و او خوب گوش میکرد و نظر میداد. ترم پنج وقتی کمد شخصی ام را باز کردم با تعجب دو کتاب بزرگ داخل آن دیدم. یک لحظه فکر کردم کمدم را اشتباهی باز کردم. ولی نه. کمدم بود. و یک دوره کامل نمایشنامه های شکسپیر داخل آن دیده میشد. بچه ها برایم تولد گرفته بودند و دوستم میخواست اینگونه سورپرایزم کند. اگر کسی می خواست در کمدها را باز کند می توانست. نمایشنامه های جذاب شکسپیر مجدد من را به دنیای کتابخوانی برگرداند. و همچنین دوباره نوشتن. البته آن دوست روز آخر دانشگاه هم یک کتاب دیگر به من هدیه داد. جنگ و صلح.
کتابهای داستایوفسکی, تولستوی, گی دی موپاسان, سالنجر, سامرست موام و خیلی های دیگر عمق و نگرشی جدید درونم بوجود آورد و ترغیبم کرد درونیاتم را بنویسم. البته آن دوران کمتر کتاب می خریدم و بیشتر در کتابخانه میرفتم یا از دوستان می گرفتم.
فیلم رستگاری در شائوشنگ چنان تاثیری در من گذاشت که بر آن شدم ببینم چگونه داستانش را نوشته اند. و تلنگری شد برای ورود به دنیای فیلمنامه و این هم قفسه فیلمنامه ها و کتابهای آموزشی آن. بالاترین قفسه که بعضی کتابهایش را نخواندم. می خریدم و می دانستم نمی توانم بخوانم ولی می خریدم و به امید اینکه روزی شخصی برایم آن را می خواند یا روزی صوتی اش می آید. الان بعضی از آنها نایاب شده و دانشجویان حاضرند قیمت خوبی برای آن کتاب بدهند ولی من دوست دارم کنار کتابخانه خودم خاک بخورد. کتابهایی مثل سفر قهرمان, فیلمنامه نویسی مارگارت, کتابی هم از شاهپور شهبازی که اسمش یادم نیست ولی الان از کتب دانشگاهیِ.
لبخندی بر چهره ام می آید. این هم فیلمنامه های خودم که بعد از بازنویسی نهایی پرینتشان را گرفته و برای صحافی داده ام و در کتابخانه گذاشته ام. شاید نسلهای آینده, آن موقع که دیگر خاطره شده ام به چنین پدربزرگی افتخار کنند. شاید هم به محض خاطره شدن وزیر جنگ همه آنها را به یک سرویس طلا تبدیل کند. خخخ. شاید هم مواد اولیه یک چهارشنبه سوری باحال شوند و بسوزند. البته تا وقتی خاطره نشده ام این اتفاق نخواهد افتاد.
البته یادم رفت بگویم که بخشی از آن هم به کتابهای روانشناسی تعلق دارد. مثل لطفا گوسفند نباشید, آنچه زنان باید در مورد مردان بدانندو بالعکس, قدرت ذهن, قورباغه ات را قورت بده, چه کسی پنیر مرا جابجا کرد, راز و امثالهم. که البته چون موقع خاصی به آن ورود نکردم و به مرور جمع شده اند خاطره خاصی از این قسمت به ذهنم نرسید.
و اکنون دستمال و شیشه پاک کن را برمی دارم و می افتم به جان کتابخانه نوستالوژیکم.

نکته مهم: دوستانی که در مورد پست قبلی زحمت کشیدند ایمیل ارسال نمودند یا تماس گرفتند به اطلاع میرسانم که پستهای آموزش فیلمنامه نویسی را بعد از عید و تعطیلات خواهم گذاشت . قرار بود طی این چند روز بگذارم اما چون اکثرا درگیر کارهای عید و بعد هم درگیر دید و بازدید و شلوغی های آن میشویم شاید فرصت نکنیم مطالب را با دقت بخوانید یا گوش دهید و تکالیف را انجام دهید.
البته خودتان هم با یک جستجوی کوچولو تو گوگل و سرچ فیلم آموزش کارگاه فیلمنامه نویسی سیدی فیلم می تونین دانلود کنید و گوش بدید. برای شروع این خوب است. من هم بعد از عید خواهم گذاشت. مطمئن باشید گروه فیلمنامه نویسی گوش کن به موفقیت خوبی خواهد رسید.

عید نوروز را پیشاپیش به همگی شادباش میگویم .
یا علی

۳۹ دیدگاه دربارهٔ «کتابخانه ای نوستالوژیک»

سلام دوست عزیز
امیدوارم زیاد تو گذشته نمونی و زود بیای زمان حال
کتاب سه تفنگدار هم داستانی برای خودش دارد. از جنوب با اتوبوس میومدیم اصفهان. وقتی پیاده شدیم ساک ما با ساک یکی دیگه جابجا شد و بعد از ساعتها فهمیدیم.یکی دو تیکه طلای مادرم بر هوا رفت ولی تو این ساک سه تا کتاب بود که من خیلی دوست داشتم.
موفق و پاینده باشی

سلام
منم مثل شما یه کتابخونه ولی از نوع صوتیش دارم که همه جور کتاب میشه توش پیدا کرد
حستون رو میفهمم و پیشنهاد میکنم که اگه بتونید و کتابها رو بشنوید عالی میشه و شما به دوران کتاب خونیتون برخواهید گشت
سه تفنگدار رو خیلی دوست دارم ولی نمیدونم چرا شما گفتید که کوچیکه در حالی که ده جلدیه و کلی وقت برای خوندنش صرف کردم و از خوندنش لذت بردم
خوشحالم که یکی مثل خودم پیدا شده که این همه به کتاب و کتاب خوندن علاقه داره و با یه یاد آوری خاطرات کتابخونیش به گذشته ها سفر میکنه
امیدوارم یه کتابخون صوتی بشید و باز از حکتاب خوندن لذت ببرید
شاد و موفق باشید

سلام و عرض ادب
خوشحالم این حس خوب رو پیدا کردید. اتفاقا تو فکر تهیه یک کتابخانه صوتی خوب هستم و اینکه هر کتابی رو که صوتی شده بگیرم. البته اونایی که دوست دارم و تو فکر خرید یک هارد اکسترنال هستم و برم این سو و آن سو نزد دوستان و کتابهای صوتی شون رو بربایم.
و دیروز هم کتاب صوتی هزارویک شب و لطفا گوسفند نباشید به دستم رسید. خیلی این دو تا رو دوست داشتمو دارم
راستی سه تفنگدار ده جلد نیستا. شاید از نویسنده ای دیگر باشد. این کتابی که من داشتم و خوندم شاید حداکثر صد صفحه و مثل این کتاب دعا کوچیکاس.
موفق و شاد و سربلند باشید.

اون سه تفنگدار که شما میگید احتمالا مال یک نویسنده دیگه هست.
آخه قدیما نویسنده هایی فرانسوی بیکار بودن کتاب بزرگ مینوشتن.
این کتاب که مهدی داره نویسنده اش اصلِ ایرانه.
مهدی جان اون کتابی که تو داری احتمالا خلاصه ای از داستان باشه

سلام خخخ من که حوصله کتاب خونی ندارم هروقت میخونم هیچی متوجه نمیشم صوتی میگوشم خخخ با خوندن خواننده چشمام گرم میشه لالا میکنم بیشتر رمان داستان علاقه دارم عاشق نویسندگی هستم که داستان رمان بنویسم
یه خواهش میشه از یه راهی باهاتون در ارتباط باشم اگه بتونید کمکی کنید بهم توی نوشتنم

سلام و عرض ادب
باید یکرسی کتابهای ترسناک و معمایی گوش بدین که خواب از سرتون بپره.
ان شاالله به زودی سعی میکنم فایلهای صوتی داستان نویسی پیدا کنم و تو محله بذارم. بعضی دوستان قولهایی دادن و اگه سر قولشون بمونن بعد از عید پر بار میام.موفق و پیروز باشید

سلام
واقعا چه احساسی دارید که الآن نمیتونید این کتاب ها را بخونید؟
وقتی به عمق نوشته ی شما فکر میکنم خیلی ناراحت میشم,
افسوس و صد افسوس که الآن دیگه نمیتونید این کتاب ها را بخونید
اما, اما، ناراحت نباشید الآن میتونید به صورت صوتی اونا را داشته باشید,
خیلی سخته به نظر من برای شما ها خیلی بیشتر سخته تا ما
خدا کنه که بتونید تحمل کنید.

سلام و عرض ادب
ممنون از پیام پر مهر و سبزتون. آره باید تلاش کنم حوصله ام زیاد شود که وقت برای گوش دادن بذارم. آخه میدونین چیه هم حوصله قبل نیست و هم اینکه سلیقه ام عوض شده و کتابهایی که می پسندم هنوز صوتی نشده اند. شکلک کلاس گذاشتن و فازبالا بودن.خخخ
اما جدی یکسری کتب خاصی رو میگردم که صوتی اش نیست. مثلا کتابهای آموزش فیلمنامه نویسی و فکر کنم باید خودم هزینه کنم و اونها رو صوتی کنم.
در هر صورت ممنون از حضورتون.موفق و پیروز باشید

سلام آقا مهدی بزرگوار. هزار آفرین به شما که این همه کتاب مطالعه کردید. من هم عاااااشق آثار ژول ورن هستم. البته فقط سفر به مرکز زمینش رو خوندم که واااااقعا محشر بود. هوس کردم دوباره بخونمش. به جرات میتونم بگم بهترین کتابی که خوندم همینه. پیر مرد و دریا هم که واقعا حرف نداره. کتابهایی که تو پست بهشون اشاره کردید رو حتما یاد داشت میکنم و در اسرع وقت میخونم ان شا الله. پیشاپیش سال خوبی رو واستون آرزو میکنم. شما هم منو در لحظه تحویل سال از دعای خیرتون محروم نکنید. شاد و تن درست باشید. بی صبرانه منتظر آموزش داستان نویسیتون هستم. سپاااااس.

سلام فرشته خانم
رمانهای ژول ورن واقعا جذاب و مهیجند. کاپیتان هاتراس و سرزمین تاریکیشم بخونین. واقعا نبوغی داشت. کاپیتان هاتراس در مورد سفر به قطب شمال و ستاره جنوب در مورد آفریقا دو مکان کاملا جدا اما چنان توصیف میکند که سردی قطب شمال و گرمی آفریقا را حس میکنین.
منهم به شدت موقع سال تحویل به دعای شما نیازمندم. موفق و پیروز باشید

درود بر مهدی عزیز
باز هم مثل همیشه پستتان به دل نشست.
البته طبیعی هم هست و لاجرم از دل بر آمده که چنین بر دل نشسته و جا خوش می کند.
واقعا دنیای کتابها و خواندن آنها و پس از مدتی از آنها یاد کردن چه حال و هوایی دارد و چه خاطره ها که برای انسان زنده نمی کند.
یک چیز عجیب. من که نابینای مطلق هستم بعضی از پدیده ها در ذهنم همراه با رنگ خاصی نقش گرفته است که کتابها و اسامی آنها نیز گاه در ذهن من با یک رنگ خاص نقش می بندند.
مثلا روزهای هفته هر کدام در ذهن من داراییک رنگ خاص هستند و جالب اینجاست که بر مبنای هیچ منطق مشخصی هم، این تصورات و رنگ آمیزی ها شکل نگرفته است.

.
شنبه سفید،
یکشنبه سبز
دوشنبه قرمز کمرنگ مایل به صورتی
سه شنبه سیاه
چهارشنبه آبی
پنجشنبه زرد مایل به کرم
جمعه قهوه ای سیر
نمیدانم از این پدیده می توان چه معنا و مفهومی را استخراج نمود. ولی هر چه که هست، هر یک از روزهای هفته با یک رنگ برای من تداعی می شوند. و یا بر عکس
ببخشید بی ربط بود.
در پناه حق شاد باشید.

سلام دوست عزیزم
بله قوطه خوردن در کتابها لذتی داره که با هیچی نمیشه عوضش کرد.
این لطف شماست که خوشتون آمده. و باز این روح زیبای شماست که خلاقانه روزها را رنگامیزی کرده. ممنون که اومدین
موفق و پیروز و شاد باشید

سلام. آخ جون کتاب! من۱آرشیو صوتی کوچولو داشتم یعنی دارم ولی این روز ها گیر دادم به متنی ها و در حال جمع کردن۱کتابخونه متنی هستم. بد پیش نمیره! یواش ولی رضایت بخش برای من! کتاب رو البته در موضوعاتی که دوست دارم حسابی می پسندم. زمانی می گفتم اگر من می دیدم در موضوعات مورد علاقهم کتاب نخونده روی زمین باقی نمی موند. حالا می دونم که هر چیز متعادلش مثبته ولی همچنان عاشق خوندن و عاشق نوشتنم! به جمع کردن صوتی ها و اگر حسش رو داشتید متنی ها ادامه بدید!
پیروز باشید!

سلام پریسا خانوم
باید یواشکی بیام آرشیو متنیتو بربایم. خخخ
بله آدم مطابق سلیقش کتاب میخونه. کتابهای متنی رمان و داستان یا روانشناسی توسط صفحه خونها خوب یا قابل پذیرش خونده میشن. ولی کتابهایی که یه خورده تلفظاش خاص میشه مثل کتب عربی صفحه خونا قات میزنن و من هنگ میکنم.خخخ
کتابهای صوتی تخصصی هم گوینده هاش با اینکه تلاش میکنن ولی سووتی تو تلفظ بعضی کلمات خاص و اساسی آدمو دچار سردرگمی میکنه. دیگه همینه دیگه کاری نمیشه کرد. وا نیمیدونم چرا دارم تو جواب کامنت پریسا نق میزنم. نکنه واگیر داره؟خخخ
خیلی خوشحال شدم که اومدین و سر زدین.موفق و پیروز و سربلند باشید

دوباره سلام. شاید از نظر شما خنده دار باشه! من فقط دلم میخواد رمان بخونم. موضوعات دیگه رو که میخونم خیلی برام خسته کننده و غیر قابل درکه. اکثرا هم موقع خوندنشون خوابم میگیره. خخخ! راستی من تو خوندن رمان ها هم فقط به رویداد هایی که درش اتفاق می افته توجه میکنم. شاید دلیلش همینه که نمیتونم بنویسم. درسته؟ اینم یکی از ایرادات من در مطالعه هست. امیدوارم منظورم رو درست منتقل کرده باشم. ممنون میشم اگر کمکم کنید. شرمندم که کامنتم مرتبط با موضوع نبود.

مجدد سلام فرشته خانم
اتفاقا این ایراد نیست. سلیقه شما اینگونه است. موضوع های دیگه مثلا روانشناسی یا رمانهای فلسفی و درونگرا باید مسئله و دغدغتون بشه. یا به اون موضوع مثل عرفان علاقه مند بشید. آنقدر علاقه مند که با خوندن آن کتاب سطر به سطرش رو جذب کنید و لذت ببرید.
قبول دارم خیلی از رمانها اتفاق خاصی درونشون نمیفته. فقط سیر تحول شخصیت در مواجه با مشکلات زندگی و جامعه مطرح میشه. و خیلی از خوانندگان موقع خواندن این کتابها حوصله شان سر میرود. و برعکس بعضی خوانندگان از کتابهای پر حادثه و اتفاق خوششان نمی آید و کتابهای شخصیت محور و به قول خودمان کتابهایی که در آن زندگی را حس کنند را می پسندند. این تفاوت سلیقه هاست و اتفاقا خودمم کتابهای پر حادثه و ماجرا را بیشتر می پسندم. نگران خواب آلودگی هم نباشید. به مرور زمان موضوعهایی برایتان جذاب می شود که به دنبال کتاب آن می گردید و وقتی می خوانید خوابتان نمی برد و از خواندنش لذت می برید.
موفق و پیروز و سربلند باشید

سلام به آقا مهدی عزیز.
واقعا کتاب خوندن احساس خوبی به آدم میده. منم وقتی بینا بودم خیلی کتابها رو به روش بینایی خوندم. اما الان بیشتر متنی رو ترجیح میدم.
واقعا زیبا می نویسید. اگه فایل های فیلم نامه نویسی رو هم قرار بدین ممنون میشم. منم یکی دو تا داستان نوشتم. آخرین داستم رو هم هنوز تکمیل نکردم. امیدوارم با فایلهایی که قرار میدید بتونم بهتر بنویسم.
مرسی از بابت پستتون.
شاد باشید.

سلام بر وحید عزیز
واقعا کتاب خوندن آدمی رو سر کیف میاره. فیلمنامه متنی ندارم. پی دی اف دارم ولی وقتی به ورد یا اچ تی ام ال تبدیلش میکنم چرتوپرت تبدیل میشه. حدود هشتادتا پی دی اف فیلمنامه دارم ولی نتونستم به صورتی که صفحه خوان بخوندش تبدیلش کنم. اگه کسی بتونه کمک کنه خیلی خوشحال میشم. شما هم داستانهات رو بذار تا لذت ببریم دوست عزیز.
موفق و پیروز باشید

درود. نوشته جالبی بود.
ولی یه سؤال ذهنم رو درگیر کرده: کتاب سه تفنگ دار الکساندر دوما کتاب کوچیکیه آیا؟؟؟
راستشو بخواید من گویای این کتاب رو تیر ماه سال ۹۱ شروع کردم به خوندن, در نهایت آذر ماه همون سال موفق شدم تمومش کنم.
آیا اون کتاب ده جلدی که بیشتر از هفت هزار صفحه داشت و من به عنوان سه تفنگ دار خوندم واقعا سه تفنگ دار نبوده؟؟؟
آیا سه تفنگ دار چیزی غیر از ماجرای آتوس, پورتوس و آرامیس و دارتونیان هست؟؟؟

سلام بر فروغ خانم
کامبیز و پریسا خانم هم این نکته را بیان کردند و واقعا من تعجب کردم که سه تفنگداری که خوندم چی بود؟ واقعا یادمه اونروزها که خندمش نویسنده رو الکساندردوما نوشته بود. دیشب واقعا مصمم بودم کتاب رو پیدا کنم و یکی ببینه چی نوشته اسم و مشخصاتشو. اتفاقا پیدا هم کردم ولی وزیر جنگ دیشب خونه مامانش موند و من در این امر ناکام ماندم. حتما حتما امشب میبینم. نیمیدونم شاید الکساند سووما بوده و دووما نبوده.خخخ
ممنون که اومدین و پیام گذاشتید. در سایه الطاف حق موفق و سربلند باشید.

درود. میگم تو کتاب لطفاً کامبیز نباشید رو خوندی آیا؟
من خودم با اینکه نمیبینم, با اینکه درکی از دیدن ندارم و اصن نمیدونم دیدن یعنی چی؟ با اینکه شاید اون قد مطالعه نداشتم و ندارم, ولی هر وقت یه کتاب بینایی اونم از نوع قطورش میبینم و دستم میگیرم, واقعاً از ته دل آه میکشم و ناراحت میشم.
منی که شاید از هیچ چیزی ناراحت نشم یا بهتره که بگم خیلی کم پیش میاد که ناراحت بشم, ولی واقعاً وقتی یه کتاب بینایی اونم از نوع قطورش دستم میگیرم, به شدت داغون میشم و یکی از نادرترین مواقعی هست که به بدبخت بودن خودم پی میبرم.
اینو مطمئنم لذتی که تو خوندن کتاب با چشم هست, این لذت نه به صورت خوندن متنی کتاب هست و نه به صورت صوتی. اینو واقعاً خوب متوجه شدم و درکش کردم.
دیدن تصاویر کتاب, دیدن جلد کتاب, دیدن نوشته های کتاب, دیدن نوشته هایی که با فونتهای خاص و طراحیه جالب, و خیلی چیزای دیگه که مجال گفتنش اینجا نیست.
ما. چه. قد. بد. بَخ. تیم.
لعنت به این روزگار.
مرسی از پست. در ضمن من هیچ علاقه ای به رمان ندارم مگه اینکه ترکیبی از رمان و یه موضوع دیگه ای باشه.
مثلاً رمانهای طنز و یا رمانهای تاریخی اجتماعی و مثل اینها.
ارادت.

سلام بر علی کریمی عزیز
نه اون کتابی که گفتی رو نخوندم. برام بفرست.
الهی فدای اون دل پاک و مهربونیت علی جون. من نباشم که ناراحتت کرده باشم. ولی حق با توِ. خواندن کتاب با چشم لذتی دارت که صوت و متنش ندارد. راستی رمان تاریخی کامبیز در عصرهای گذشته رو خوندی؟ خخخ
موفق و پاینده باشید

سلام
سه تفنگداری که من خوندمش اثر الکساندر دومای فرانسویه
اگه دنبال کتاب صوتی میگردید تو همین محله میتونید تو قسمت کتاب و کتاب صوتی پیداشون کنید کتابهای دوما رو من گذاشتم اگه رو اسم من enter بزنید به نوشته های من میرسید که بیشتر کتب صوتی اونجاست
بازم اگه کمک خواستید من در خدمتم

سلام آقا مهدی.
منم چند روز پیش که قفسه کتابامو تمییز میکردم کلی افسوس خوردم.
چون علاوه بر کتاب دست نوشته هایی ام داشتم که نه میشه صوتیشون کرد نه داد ب کسی برام بخونه.
فقط نشستم روشون دست کشیدم و حسرت گذشته رو خوردم.
راستی لطفا گوسفند نباشید رو میشه بفرمایید از کجا آوردین .
اگر فایلشو اینجا ب اشتراک بزارین که عالی میشه.
خیلی وقته دنبالشم.

سلام بر خورشید خانم
با شما موافقم. بیشترین حسرت رو آدم برای اینکه نمیتونه دست نوشته هاشو بخونه میخوره. سالنامه هایی که آدم هدیه میگرفت. توشون شعر و خیلی چیزهای دیگه مینوشت. رازهایی که هیچکس ازشون خبر نداره و به کسی هم نمیشه داد که برامون بخونه. بخصوص به وزیر جنگ. اونوقت میگه اینارو برا کی نوشتی و طرف کیه؟خخخ
لطفا گوسفند نباشید رو پارسال از نت دانلود کردم. میگردم پیداش میکنم و لینکشو تو سایت میذارم. اگرم پیداش نکردم سعی میکنم تو محله آپلود کنم و بذارم. در سایه الطاف بی منتهای الهی موفق و پیروز باشید

سلااام بر آقا مهدی ۳۱۳
واقعا لذت وافری بردم از خوندن این پست خیییلی
شکلک منم دلم یه کتاب خونه واقعی می خواد با کلی کتاب هععععی
گاهی با خودم فکر می کنم اگر یه روزی رسید که تونستم کاملا ببینم میرم تمام کتاب هایی رو که به صورت گویا خریدم می خرم و میچینمشون تو یه کتاب خونه شیک شکیل و هی بهشون نگاه می کنم و گاهی یکی شون رو بر می دارم و زیرش رو باز می کنم و شروع می کنم به خوندن و خوندن …. غرق خوندن کتاب از روی کتاب شدن خیییلی حس و تصویر قشنگیه گمانم…..
باید یه تعداد از کتاب هایی رو که شما اینجا اسم بردید من نخوندم برم تهیه کنم بخونم و راستی منم توی گروه نمایشنامه نویسیتون ثبت نام کنید…..
و پست مسابقه تون هم واقعا طرح زیبا و قشنگی هست برای تعدادی از دوستان فرستادم و مرسی که فرصتش رو تمدید کردید من شخصا این چند وقته زمان آزاد نداشتم …..
شاد و سربلند و موفق و بازم شاد باشید.

سلام بر بانوی محله
بله حس خوبی داره که کتابی از بین کتابخونه انتخاب کنی, بشینی یک گوشه, ورق بزنی و بخونی. من که ناامید نیستم و برای این هدفم تلاش میکنم و برنامه ریزی هم کردم.
دارم لیستو نیگا میکنم نیمیدونم کی اسم شوما رو اول لیست نوشته.خخخ منتظر شما و سایر دوستان هستم.
راستی خوشحال میشم تو مسابقه همه شرکت کنند. حیفِ واقعا.و ممنون که اومدین و سرزدین
در سایه الطاف حضرت فاطمه زهرا موفق و پاینده باشید

قصد و نیتم صرفا خدمت و رضای خدا نیستااااااا فقط میخوام به کامبیز خان ثابت کنم که بلتم پست بذارم. خخخخ. جدا از شوخی به زودی پست رو منتشر خواهم کرد. کتاب رو در سه بخش آپلود کردم، لینکهای دانلود رو هم توی پست میذارم که راحتتر براتون قابل دسترسی باشه.

انتشار کتابهای صوتی مشکلی نداره ولی بهتره کتابهایی رو منتشر کنیم که براشون اینجا اولین جایی هست که منتشر میشند. چون سایتهای دیگری هم هستند که کتابهای صوتی رو منتشر میکنند، بهتره عملکرد ما هم تو این سایت طوری باشه که موازیکاری نباشه. اختیار دارید. سوء استفاده کدومه؟ آرشیو کتابهای صوتی که دارم، خیلی محدودند. که میشه گفت همه رو از اینترنت گرفتم. به هر حال اگه کاری از دستم بر بیاد، در خدمتم.

دیدگاهتان را بنویسید