خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

فقط دلم خواست بنویسم

سلام به همگی.
دلم خواست بنویسم. فقط دلم خواست بنویسم و وقتی دوباره خوندمش دلم خواست به جای این که حذفش کنم بذارم اینجا.
دیگه نمی خوام حرف بزنم.
امروز منبر نمیرم. دفعه بعد تلافی می کنم.
***

تمام حضور شب را از آغاز، تا پایان،

با مرکب ساکت سکون، طی کردم.

تمام شب را از آغاز، تا پایان!.

از میان سایه های خسته ی کابوس های شب آلودی، که خون رویاهای صبحرنگم را،

در جام های شرم آگین، تا انتها سر می کشیدند،

صبور و ساکن و سرد، گذشتم.

چنانکه گویی نمی گذشتم.

از زیر سقف کوتاه بلندای آسمان، که دور از چشم خواب آلود خواب،

خم شده بود تا خاک ستاره های عزیزش را برای آخرین بار، ببوسد،

سیاه و درد اندود، اشک را گریه کردم،

چنانکه گویی نبودم.

بر مزار پیر شباب خویش،

غبارین، نشستم،

چون قطره اشکی داغ، از سرمای آه حسرتی سوزان،

که نقش نمناک –کاش- را در خویش، جاودانه ساخته بود.

چنانکه گویی از ازل، خاک آفریده شده ام، نه از خاک.

و عشق!،

یگانه یادگار جاویدان همتی استوار،

که در جایی از تاریکی ناکجا،

همچون شیشه ی خواب های شیشه ای کودکی کوچک من،

با تبر حقیقتی بُرّان،

بی صدا شکست و تمام شد.

چنانکه گویی مثل لبخندهای خاکی من،

از ابتدا خواب بود،

و عشق!،

این یگانه یادگار جاوید آن زمان تلخ و شیرین بی خبری را به باد، می سپارم.

***
ایام به کام.

۲۷ دیدگاه دربارهٔ «فقط دلم خواست بنویسم»

سلام میلاد عزیز.
قهرمانی مال شما ولی مشکل اینجاست که من به جای مدال اصل یک نایلون سر نوشابه دارم. از اون هایی که قدیم ها روی نوشابه های شیشه ای بود و با انبر هم باز نمی شد. یادش به خیر! بچه که بودیم با سنگ صافش می کردیم و چه دعوا ها که سرش نمی شد. بعضی هاشون طلایی بودن و برای به دست آوردنشون خون به پا می کردیم.
پاینده باشی!

سلام جناب جنتلمن.
بله شعر و نثر ها یک طور هایی آش کلمات هستن. با این تفاوت که گاهی چاشنی حس داخلشون زیادی زیاد میشه و پدر نویسنده و گاهی هم خواننده رو در میاره.
توصیف جالبی بود دوست عزیز. ممنونم.
ایام به کام.

سلام جناب خیر اندیش عزیز.
این نظر لطف شماست دوست عزیز. راستش نوشته های من زیادی تلخ هستن. اگر چندتاشون رو پشت سر هم بذارم اینجا همه افسردگی می گیرن و من این رو نمی خوام. ولی جدی نمی دونم چرا من اینقدر تاریک می نویسم. کاش روشن نوشتن رو هم یاد بگیرم. ممنونم از لطفی که به من و به نوشته هام دارید دوست من.
سربلند باشید!

بَََََََََه سلاااااااآاااااااآاااااااآم ملیسا جوووونِ عزیز دلم.
چجوری هایی عزییییز؟
مرسی از لطفت خیییییلی زیاد. درضمن خداییش چجوری ازینا درست می کنی که صفحه خوان به تته پته می افته؟ بگو من هم می خوام درست کنم با ایمیل هام بفرستم واسه دوست های نابینام که باهاشون ایمیل کاری دارم صفحه خوان های اون ها هم لکنت بگیرن من خوشم بیاد.
وای که چه بدجنسم و چه خوبه این بدجنسیم!.
قرررربانت. بهاری باشی!

سلام دوست من.
دل باید بگیره تا دل باشه. هر زمان دلت گرفت خوشحال باش که هنوز اهل دلی. توی این زمونه اهل دل کمه. اسکایپ دارم ولی زیاد داخلش نمیرم. گاهی۱چرخی می زنم و زود میام بیرون. نمی دونم چطور توضیح بدم. انگار چندان شفاهی نیستم. با اینهمه:
parisa.jahanshahi
ایام به کام.

درود
فقط دلم خواست بنویسم !؟
خیلی متن جالبی بود !
خیلی متن قشنگی بود !
خیلی بی نظیر نوشتی !
و از همه چیز جالب تر اینکه این نوشته منبر نداشت ، اما بسیار جذاب و دلنشین بود بیشتر از همه نوشته های قشنگ پیشین شما .
یادش بخیر قدیم ها در محله یک ساجده داشتیم !، و یک پریسا منبری !
اما گویا باید هر دو را … _ ببخشید خودتان کامل کنید )
خیلی متن بی نظیری بود ، با زهم بنویس .
در پروفایلت نوشته ای که تاریک شدی ! اما این نوشته سر مشق طلائی شدن شما است .سر آغاز نو طلائی افکار بی نظیر و قشنگتان است .تازه این انوار طلائی دارد بسوی بچه ها ی محله پرتو خودش را می گستراند .همیشه موفق و کامروا باشید و به قول خودتان ایام به کام .

وای خدا جون ببین کی اینجاست!!!
سلاااااااآاااااااآاااااااآاااااااآاااااااآااااااام عمو قنبر عزیز خودم کجا هستید شماااااااا؟ به خدا جدی دلم تنگ شده بود. چرا دیگه کمتر توی محله می بینمتون؟ وای از خجالت دارم بخار میشم میرم هوا از بس شما لطف دارید بهم. پریسا منبری رو بذار ببینم چجوری کاملش کنم؟! هیچی دیگه باید تحملش کنید البته با عرض معذرت چون تا حکم اخراجم با امضای مدیر محله نیاد دستم من هستم که هستم.
کلی ذوق کردم عمو اینجا دیدمتون حالا میرم باقی ذوقم رو شفاهی کامل کنم.
پاینده باشید تا همیییییییییییشه!

پریسای عزیزم اولش می گم مثل همیشه می دونی که دوست دارم حرف دومم این که واقعا” لذت بردم ازین همه استعداد و سوم این که خیلی امیدوارم بعد از پایان این پایان نامه پر دردسر(وای یعنی روزی میاد راحت بشم از دستش! )بتونم در کار وبلاگت کمکت کنم البته در صورتی که مایل باشی موفق باشی خواهر عزیزم

سلام.
اول ممنونم.
دوم باز هم ممنونم.
سوم پایان نامه هم مثل تمام چیز های خوب و بد دیگه شبیه۱تصویر متحرک از منظر زندگی رد میشه و می گذره و میره. این روز ها هم مثل باد تموم میشن. گرد خاک رفتنشون که خوابید تازه حس می کنیم که وای چه زود گذشتن!.
موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید