خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پاسخ های حسین آگاهی به شهروز حسینی راجع به بهترین آثار ادبی عاشقانه

سلام بر دوستان هم محلی.

همین امروز آقای شهروز حسینی پستی را در باره یه آیین سپندارمذگان ایرانی نوشتند و دوست عزیزم حسین آگاهی تصمیم گرفتند در پاسخ به ایشان بهترین آثار ادبی عاشقانه را از دیدگاه خود بیان کنند که به علت طولانی بودن مطلب من پیشنهاد کردم تا در یک پست جداگانه از طرف ایشان منتشر کنم.

توصیه میکنم این متن بسیار خواندنی را از دست ندهیم.

پس با حسین جان همراه میشویم و پای سخنانش مینشینیم.

سلام بر شما.

راستش من زیاد با این که روزی به نام روز عشق داشته باشیم خودم تأکید می کنم خودم این عقیده شخصی منه موافق نیستم. به نظر من هر روز باید روز عشق باشه و همیشه باید به هم عشق بورزیم. کلاً هم احساس جالبی در مورد روز عشق و ولنتاین و چه می دونم ولنتاین ایرانی و از این حرفا هم ندارم بسی مشکل هست که باید حل بشن تا به این چیز ها برسیم.

اما چون به خودِ عشق معتقد هستم و باورش دارم دوست دارم به سؤالات شما جوابی داده باشم.

موارد انتخابی همه شون عاشقانه هستند.

این که لحن نوشته گاهی محاوره ای میشه و گاهی معیار به خاطر اینه که بعضی متن ها رو از وبلاگم کپی می کنم و بقیه رو بداهه می نویسم. به همین خاطر ازتون عذر میخوام که متن چنان که باید و شاید پرداخت درستی نداره

اول آهنگ رو بگم که به نظر من آهنگی که این جا آپلود می کنم آهنگ خوبیه و جدی نمی تونم یک آهنگ خاص رو انتخاب کنم و این رو به عنوان یک نمونه قشنگ می فرستم.

خواننده آهنگ: معین می باشد:

میتونین از اینجا دانلودش کنین

کتاب شما که غریبه نیستید نوشته آقای هوشنگ مرادی کرمانی هم به نظر من کتابی بسیار خوبه که اولین فایلش رو که در حقیقت معرفی کتاب هم هست توسط خود نویسنده براتون میذارم.

دانلود از اینجا

خود کتاب رو میتونید

از همینجا دانلودش کنین.

فیلم هم فیلم دلشکسته که رادیو فیلمش توسط دوستان عزیزمون همین جا قرار داده شده و می تونید از همین سایت و

از این آدرس دانلودش کنید.

سریال هم به نظر من سریال به او بگویید دوستش دارم یکی از بهترین های سریال های ایرانی دهه هفتاده که در باره اش کمی می نویسم:

یادم می آید سال هفتاد و هشت یا هفتاد و نه بود که از شبکه سه سریالی به نام «به او بگویید دوستش دارم» پخش می شد که من با وجود آن که خیلی از مفاهیم گفته شده در این سریال را نمی فهمیدم باز هم براییم جالب بود و همراه بیشتر خانواده های فامیل نگاهش می کردم یعنی بهتر است بگویم می شنیدمش.

خیلی ها آن موقع این سریال را نگاه می کردند؛ نه به این خاطر که شبکه ها و به تبع آن فیلم و سریال کم بود؛ بلکه چون جنگ تحمیلی را به خوبی از دید یک زن و مرد که درگیر آن بودند روایت می کرد.

داستان این سریال چنین بود که دو نفر به نام های علی و فرشته با هم ازدواج می کنند. آن ها چون یکدیگر را بسیار دوست دارند خیلی از زندگیشان لذت می برند؛ شادی ها و خوشی ها هست و هست تا این که جنگ شروع می شود و علی عازم جبهه می گردد. فرشته که باردار است احساس می کند مشکلی دارد و با رفتن به دکتر می فهمد بیماریش سرطان خون است؛ اما چون علی در جبهه است و از طرفی اسیر هم شده نمی خواهد بر نگرانی هایش اضافه کند و به او نمی گوید که چند ماه بیشتر زنده نیست. فرشته هر ماه برای علی نامه می نویسد و از حال خودش و کودکی که در رحم دارد او را مطلع می کند. در همسایگی خانه ی آن ها مرد و زنی زندگی می کنند که اسمشان یادم نیست؛ همین اندازه یادم می آید که آن مرد نیز همراه علی به جبهه می رود اما چون همان اوایل به شدت زخمی می شود و جانباز جبهه را ترک می کند و به خانه بر می گردد. فرشته که از مرگ خود آگاه می شود به اندازه ی هفده سال نامه می نویسد و به همسایه می سپارد که هر ماه یکی را برای شوهرش علی  پست کند. فرشته در این نامه ها از روی حدس هایش حال و هوای خود و دخترشان معصومه را برای علی تعریف می کند؛ از کودکی معصومه، مدرسه رفتنش، بازی ها و شیطنت هایش و … می نویسد به گونه ای که علی در تمام دوران اسارت فکر می کند این همسرش است که دارد برای او نامه می نویسد و به هیچ وجه از مرگ او مطلع نمی شود؛ چرا که اسرا فقط می توانند نامه دریافت کنند و حق ارسال نامه برای عزیزانشان را ندارند و اگر هم چنین کاری انجام دهند بدون شک نامه هایشان ارسال نمی شود.

در آخرین نامه فرشته با علی خداحافظی می کند و علی چون به این کار عادت ندارد و می داند که همسرش در آخر هیچ کدام از نامه هایش خداحافظی نمی کند به فکر فرو می رود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد. بعد از آخرین نامه چیزی نمی گذرد که علی آزاد می شود و به خانه بر می گردد و آن جاست که تمام جریان را می فهمد.

این جا اوج سریال است؛ زمانی که علی دخترش معصومه را ملاقات می کند؛ دختری که نه او را درست و حسابی می شناسد و نه مادرش فرشته را؛ چرا که فرشته بعد از تولد معصومه فوت می کند و همسایه شان که بچه ندارند مجبور می شوند از معصومه مثل دختر خودشان مراقبت کنند. این است که معصومه فکر می کند پدر و مادرش همان هایی هستند که از او تا کنون مراقبت کرده اند. وقتی علی ماجرا را برای معصومه تعریف می کند و علی نیز داستان نامه ها را می فهمد بسیار ناراحت می شود و عشق فرشته را نسبت به خود می ستاید. علی فیلم های ویدئویی عروسیشان و ماه عسلشان را که به کنار دریا رفته اند چندین بار نگاه می کند و حسرت وجود فرشته را می خورد. در خانه یادداشتی از او می بیند به این مضمون که:

در آخر کتاب به او بگویید دوستش دارم نوشته ام به او بگویید دوستش دارم و سریال تمام می شود.

در مورد افسانه هم افسانه زارا عشق چوپان نوشته آقای محمد قاضی که مترجمی بزرگ هستند به نظر من بهترین مورد است که تا حالا خوانده ام.

در موردش باید بگم که این افسانه نیست و بلکه واقعیت داره ولی چون خیلی خیلی عجیبه به افسانه شبیه شده.

این کتاب در مورد جذامی ها نوشته شده برای این که کمی در مورد جذام بدونید به این لینک که از ویکی پدیا است مراجعه کنید.

داستانی بسیار عاشقانه و جذاب که نشون میده در جایی که عشق فرمانرواست عقل هیچ کاره است.

کتاب رو دوستان دانلود کنید و خواهش می کنم بخونیدش؛ پشیمون نمیشید؛ قول میدم؛ هم زیبا نوشته شده هم داستان این که چه طور نوشته شده خودش قشنگه هم عشق به زیبایی درش ترسیم شده و هم گوینده به زیبایی هر چه تمام تر گویاش کرده.

این هم لینکش.

شعر عاشقانه هم که زیاد خوندم ولی این شعر از زنده یاد قیصر امینپور به نظرم محشره که براتون می نویسمش.

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم

به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم: تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم‌آواز با ما

تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

اما در مورد خارجی ها هم دوست دارم مقداری براتون بنویسم.

آهنگ خارجی که خیلی کم گوش میدم و در نتیجه زیاد نمی تونم نظری بدم.

رمان هم من کتاب برباد رفته نوشته خانم مارگارت میچل رو انتخاب می کنم. در این کتاب شخص اول داستان اسکارلت که دختری مغرور و زیباست با ماجراهای جالبی دست و پنجه نرم می کنه. ماجرای کتاب در زمان جنگ های آمریکای شمالی با آمریکای جنوبی برای الغای بردگی می گذره و اسکارلت از ثروت فراوان به خاطر جنگ به حضیض ذلت می رسه ولی دوباره سعی می کنه بلند شه و سر و سامونی به زندگی خودش و خانواده اش بده و کلی اتفاق براش می افته و دیگه باید کتاب رو بخونید تا ببینید شما نظرتون چیه در باره اش.

متأسفانه سرعت اینترنت دانشگاه ما خیلی زغالیه و حجم کتاب بر باد رفته هم زیاد چون دو جلده نمی تونم آپلودش کنم. اگر کسی امکانش رو داره لطف کنه و این کارو انجام بده.

فیلمی هم به همین نام و از روی همین کتاب ساخته شده که اون هم بسیار بسیار زیباست

و می تونید از این آدرس که از سایت نوستالژیک تیوی هست دانلودش کنید.

سریال خارجی هم من قصه های جزیره رو انتخاب می کنم. این سریال از روی کتابی به همین نام نوشته خانم لوسی ماد مونتگومری نوشته و کارگردانی شده که کتاب گویای قصه های جزیره رو دوستان شب روشنی در

این آدرس

در سایتشون قرار دادند.

شاید برایتان جالب باشد که بدانید وقتی خیلی از زندگی نا امید می شوم با شنیدن صدای سرکار خانم هاشمپور در قسمتی از قصه های جزیره دوباره انرژی می گیرم و بلند می شوم و زندگی را ادامه می دهم. ماجرای این قسمت که منظور من است چنین است:

در این سریال خاله هتی معلم است و شاگردانی دارد. یکی از این شاگردان گاس پایک نام دارد. گاس پایک نه پدر دارد و نه مادر. مجبور است برای گذران زندگیش کار کند. خاله هتی روزی او را می بیند و از صاحب کارش می خواهد به گاس اجازه دهد ساعاتی از روز را به مدرسه بیاید و خواندن نوشتن یاد بگیرد. صاحب کار اول راضی نمی شود. این قدر خاله هتی اصرار می کند و آسمان را به زمین می دوزد که بالاخره راضی می شود. سال ها بعد که گاس بزرگ می شود در تصادف کشتی بیناییش را از دست می دهد. برای این که توان مقابله با مشکلات و اشخاصی که دوستش دارند را ندارد از جمله فلیسیتی همسرش و خاله هتی معلمش در شهری دیگر به تنهایی زندگی می کند. خاله هتی و فلیسیتی خیلی دنبالش می گردند تا این که سر انجام خاله هتی جایش را پیدا می کند. این جملات را که همیشه برای من امیدبخش بوده اند خاله هتی در اولین ملاقاتی که با گاس پایک بعد از نابیناییش دارد به او می گوید:

«خب، گاس پایک! این چه زندگی ایه که انتخاب کردی؟ خودت می دونی. تو همیشه باهوش و جاهطلب بودی. ازت مواظبت کردم؛ بهت درس دادم؛ باسوادت کردم که چی بشه؟ که بیای این جا قایم بشی و زندگیتو این طور به باد بدی؟ اگه شهامت اینو نداری که با مشکلات بجنگی همین جا بمون و بمیر. اون وقت ببین برای کی اهمیت داره. »

به نظر من سرنوشت هر انسانی و مخصوصاً ما نابینایان اگر خودمان به فکر خود نباشیم و به هم کمک نکنیم چیزی خواهد بود که خاله هتی به گاس پایک می گوید.

در زیر لینک دانلودش را برایتان می گذارم تا خود قضاوت کنید.

دانلود فیلم قصه های جزیره از اینجا

افسانه و داستان بلند و زیبا و عاشقانه خارجی هم رومئو و ژولیت نوشته ویلیام شکسپیر بزرگ به نظر من بهترین افسانه خارجیه که یه جورایی شبیهه لیلی و مجنون خودمونه ولی فرق هاش اون قدر زیادند که فقط موضوعش به لیلی و مجنون شبیه شده پس اون رو هم از مجموعه نمایش نامه های شکسپیر جدا می کنم و براتون لینک دانلودش رو میذارم.

اگر بخوام در باره اش توضیح بدم اصل ماجرا لو میره.

پس خودت گوش بده و نظرت رو بگو.

شعر عاشقانه خارجی هم خیلی زیاده در کل نمیشه چیزی رو به عنوان زیباترین انتخاب کرد. همون طور که می دونید زیبایی نسبیه و ممکنه هر کس نظری خاص در باره اش داشته باشه؛ اما به هر حال معیار های کلی زیبایی یکسان هستند و به نظر من این شعر از پل الوار که در سریال مدار صفر درجه هم البته به شکل دیگه ای توسط آقای شهاب حسینی خونده شد یکی از بهترین شعر های عاشقانه ای بوده که تا حالا شنیده و خوندم. هر دو گونه شعر رو براتون می نویسم. پیشاپیش بگم که من شکل تغییر یافته شعر رو بیش از اصلش می پسندم. تا نظر بقیه دوستان چی باشه.

راستی قبل از این که شعر رو بنویسم در باره پل الوار

از این آدرس

که از ویکی پدیاست مطالبی آورده شده که در شناخت این شاعر بزرگ مؤثره:

اصل شعر از پل الوار با ترجمه زنده یاد احمد شاملو:

تو را دوست می دارم

تو را به جای همه ی زنانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم

برای خاطر عطر گسترده ی بی کران

و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر برفی که آب می شود

برای خاطر نخستین گل ها

برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان

تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم

جز تو که مرا منعکس تواند کرد؟

من خود، خویشتن را بس اندک می بینم

بی تو جز گستره ی بی کرانه نمی بینم

میان گذشته و امروز

از جدار آینه ی خویش گذشتن نتوانستم

می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم

راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند

تو را دوست می دارم

برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست

تو را برای خاطر سلامت

به رغم همه ی آن چیز ها

که به جز وهمی نیست دوست می دارم

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم

تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیست

تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود

بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

شکل تغییر یافته شعر که در سریال مدار صفر درجه آقای شهاب حسینی برای محبوبش خواند:

تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزو های محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطر بوی لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تو را برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم

تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه ی قطرات باران، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

تو را به اندازه ی خودت، اندازه ی آن قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.

پیروز و سعادتمند باشید.

 

۴۳ دیدگاه دربارهٔ «پاسخ های حسین آگاهی به شهروز حسینی راجع به بهترین آثار ادبی عاشقانه»

آفرین آفرییین آفرییییین. بسیار عالی بود حسین عزیزم.
واقعا که آگاهی زیبنده توست. به همنوعانی این چنین فهیم دانا و ارزشمند بخود میبالم و افتخار میکنم.
این بهترین هدیه در روز عشاق ایرانی بود که دریافت کردم.
دست مریزاد حسین نازنینم.

سلام به محسن عزیز و یه سلام ویژه به حسین آقای گل.
واقعً مطمئنم که ساعتها برای نوشتن این پست و تنظیمش وقت گذاشتید.
از هر دو عزیز واقعً ممنونم.
کاملاً برام غافلگیر کننده بود.
تمام آثاری که نام برده بودید از بهترینها در حوزه ی خودشون بودن.
فقط محسن جان ما ولنتاین ایرانی نداریم.
مال ما اسمش سپندارمذگان هست.
همونطور که اونا نمیگن سپندارمذگان غربیها، میگن ولنتاین، ما هم نمیگیم ولنتاین ایرانی.
میگیم سپندارمذگان ایرانی.
باز هم از زحمت بسیار زیادی که کشیدید و یکی از بهترین پستهای تاریخ سایت رو نوشتید ممنونم.
پیروز و شادکام باشید.

سلام. ممنون که هستی و هستی و نظر میدی و کلاً هستی.
اما بعد.
وقتی که برد مهم نیست مهم اینه که چیزی که می خواستم از کار در اومد البته تا حدودی.
از محسن عزیز هم به خاطر ویرایش و مرتب کردن لینک ها و ارسال پست بسی ممنون هستم.

سلام آقای محسن غلامی عزیز و دوست داشتنی با این پُستهای وزین و ارزشمند و با آموزشهای بسیار آموزنده و کاربردیتان که برای من یکی که بسیار غنیمت و آموزنده بوده و هست مخصوصا و مخصوصا آموزش ان وی دی ای واقعن از شما خیلیخیلی ممنونم خیلی دلم میخواست که یک بار پستی جدید از شما ببینم و تشّکرهای قلبیم را به عرض تان برسانم خوشحالم که به این پست برخورد کردم زنده و شاد کام باشی عزیزم و امیدوارم هیچ سختی و مشکلی در برابر شما عزیز پرتلاش و مقاومم تاب مقاومت نیاورد و در مورد پست و آقای حسین آقای آگاهی هم باید عرض کنم برای من هم همین تور است به نظر این حقیر هم روز عشق همه روزهای خداست پس بیاییم با هم به زیباییهای ارزانی شده از جانب خدای زیبا و دوست دار زیباییها عشق بورزیم در همه روز و عمر از آقای آگاهی یک گله کوچولو داشتم این که چرا رومُه و ژولیت را سانسور کرده اید یعنی ناغِس گذاشته اید من دوست دارم کتابهایی را که آرشیو میکنم کامل باشند چون آنها را در اختیار عزیزانی که نمیتوانند براحتی به کتاب گویا دسترسی داشته باشند قرار میدهم به هر حال مطلب زیبا کامل جامع و آموزنده ای برای من و حتمَا سایر دوستان بوده است ممنونم و یک خواهش از آقای غلامی عزیزم اگر برای تان امکان دارد آموزش تنظیم صفحه خوانهای جاز و ان وی دی ای را برای خواندن کتابهای متنی با فرمتهای مختلف را برای من بگذارید آخر من خیلی بیسواد هستم خیلی گلید هر دو تون زنده باشید فدایتان علی

سلام علی آقا.
نظر لطفتون هست.
نمیدونم منظورتون از طریقه خواندن کتابهای متنی چیست.
فرقی با دیگر صفحه خوانها نداره فقط NVDA با بعضی فونتها مشکل داره و خیلی کند میشه ولی با فونتهای استاندارد مشکلی نداره.
دقیقتر بگین.
پیروز باشید.

سلام. ممنون که تشریف آوردید.
اما من رومئو و ژولیت رو کامل گذاشتم؛ از کتاب مجموعه نمایش نامه های ویلیام شکسپیر جداش کردم. همین طوری هم اگر به کسی بدینش کامله و اون مشکلی باهاش نداشت. بقیه فایل های کتاب نمایش نامه های دیگر هستند.
حجمش متأسفانه خیلی زیاد بود کل کتاب رو میگم حدود یک و نیم گیگ نمی شد آپلودش کنم.

سلام بر آقای آگاهی واقعاً آگاه و آقای غلامی
این یکی از بهترین پستهایی هست که تا به حال خوندم
بدون حتی یک غلط املایی شیوا رسا و منتقل کننده ی اطلاعات کامل و دوست داشتنی
خیلی خوب میشه اگه همه ی دوستان این جوری تو نوشته هاشون دقت داشته باشن واقعاً بهم چسبید
مطالب هم که دیگه حرف نداشت
موفق باشید.

سلام بر آقایان غلامی و آگاهی گرامی
خب من به عشق که اصلاً معتقد نیستم ولی ارزش والایی برای دوست داشتن قائلم…..
بعضی از قسمت های پست رو که در وبلاگ مبدأ یعنی “زندگی مه آلود” خوندم که به همه دوستان سفارش عکید می کنم مطالب اونجا رو هم از دست ندند که جداً آقای آگاهی پخته زیبا و خوندنی می‌نویسند…..
و اما این پست هم بسیار عالی بود، شعر پل ادوار رو خیلی پسندیدم “تا حالا نخونده بودمش” و راستی داستان اسکارلت و بر باد رفته دو جلد دیگه هم داره که به نام اسکارلت هست البته تا اونجایی که در خاطرم هست توسط نویسنده دیگه ای نوشته شده ولی ادامه ماجرای اسکارلت هست که اون هم هرچند به قوت دو جلد اول نیست ولی زیباست…..
باز هم ممنون از پست و همیشه سربلند باشید…..

سلام بر شما.
از اظهار لطفتون بی نهایت ممنون.
عشق رو بنده هم اگر با تفسیر دوست داشتن نگاه بشه قبول می کنم نه دیگرخواهی مطلق بی چشم و گوش مطیع محض بودن بدون این که نگاه کنیم شخص شایسته عشق ما هست یا نه.
به قول دکتر شریعتی دوست داشتن از عشق هم برتر است.
کتاب اسکارلت که ادامه بر بادرفته هست رو زیاد نپسندیدم.
این کتاب رو خانم الکساندرا ریپلی نوشتند که سعی کردند ادامه داستان بر باد رفته رو ترسیم کنند.
اما به عقیده خیلی ها و حتی خودِ مارگارت میچل نویسنده بر باد رفته پایان داستان بهتره اصلاً معلوم نباشه تا هر کس که بر باد رفته رو خوند هر طور که خودش شخصیت های کتاب رو شناخت همون طور هم تصورشون کنه و آخر ماجرا رو در ذهنش کامل کنه.
اما اعتراف می کنم که نثر کتاب اسکارلت خیلی زیباست و خوب هم خونده شده. گوینده این کتاب هم صدای خاصی دارند شبیه دوبلور ها. اسمشون هم خانم فیروزه غفوریپور است که از گویندگان قدیم رودکی هستند و فکر کنم دیگه با اون جا همکاری ندارند یا خدای نکرده فوت کردند.
به هر حال هر جا که هستند امیدوارم شاد و سالم باشند و هم چنین شما.
مثل این که من عادت به کم نویسی ندارم.

واییی،عجب پستی هست این پست،خیییلیییی بااااحاااله هااا،خب من کتاب برباد رفته رو دارم و اگه بتونم حتما و حتما واسه بچهها اینجا میزارم،اما،ببین برباد رفته یه دو جلد دیگه هم داره که اسم کتابش اسکارلت هست که اونم داشتم اما نمیدونم هر چی نگاه میکنم انگاری مفقود الاثر شده،اگه کسی داره اونو اینجا بذاره،خب دو جلد اول که اسم تابش برباد رفته هست تا اونجایی نوشته شده که بنی دختر رتباتلر از رو اسب میوفته و میمیره و رت میره و اسکارلت رو تنها میزاره،حالا اگه کسی ادامه این رو داره یعنی دو جلد اسکارلت رو اینجا بذاره،که باز این از اینجایی شروع میشه که اسکارلت میره اگه اشتباه نکنم دنبال رت و باقی اتفاقاتی که براشون میوفته،واااایییی سلام یادم رفت،باز هم از این پست مفیدتون میتشکرم،هوهوهوهو،یهوووو،خدافسی

سلام دوستان اگر من زیاد به دوستان پاسخگوی نیستم علتش کم توجهی نیست بلکه این است که این پست متعلق به آقای آگاهی هست و خودشون اگر بخواهند پاسخ خواهند داد.
از محبتهای شما سپاسگزارم.
من تنها نظرهایی که به شخص خودم نوشته اند پاسخ خواهم داد.
زندگیتان سراسر عاشقانه باد.

سلام حسین.
تو واقعا به تمام معنا آگاهی.
بسیار پست زیبا و بطور همه جانبه کاملی بود.
در مورد رمان بر باد رفته که من این رمان رو یه جورایی می ستایم، باید بگم که این رمان ارزشمند رو من دارم و سعی میکنم تا هفته آینده در صورت یاری سرعت اینترنت منتشرش کنم.
در مورد سریال قصه های جزیره هم به یاد دارم که امیر صمصامی به خوبی روی صدای گاس پایک صحبت کرد و صدای مهوش افشارزاده هم برای فیلیسیتی بینظیر بود، خیلی خوب شد که خاطرات این سریال برامون زنده شد.
و خیلی خوبتر شد که این پست به یاد موندنی رو انتشار دادی.
ممنون.

سلام. نظر لطف شماست.
همیشه چیز هایی که باهاشون خاطرات خوبی داشتیم برامون در هر حالتی که باشیم شادی آور و لذت بخش هستند.
امیدوارم در زندگیتون فقط شاهد خاطرات خوش باشید و برای این که قدر این خوشی ها رو هم بدونید فقط کمی ناخوشی اون هم به اندازه نمکش در زندگیتون وجود داشته باشه و بقیه اش همه خیر و خوبی و شادی و سلامتی باشه.

سلام به حسین و محسن عزیز.
مرسی بابت این پست زیبا.
راستش من از زمانی که یادم هستش حسین یک پسر درسخون و فعال در اکثر زمینه ها بود و خوشحالم که روز به روز بر دانش و تجربیاتش افزوده میشه تا جایی که در این پست به این زیبایی مینویسه و نظرش رو بیان میکنه.
امیدوارم همیشه پاینده باشی حسین جان.

سلام به آقای آگاهی و آقای غلامی دو هم محله ای گرامی و گرانقدر
تمام نوشته هاتون زیبا و پر محتوا هستن و جالب اینجاست که من هم خیلی از باورهای خوب زندگیمو با دیدن سریال قصه های جزیره بدست آوردم.
کتابهایی هم که معرفی کردین بیشترشون رو خوندم و خیلی توی زندگیم به من انگیزه و امیدواری دادن اگر میانگین مطالعه در مردم ایران به جای ۷ دقیقه در سال، به ۲ ساعت در روز میرسید، خیلی از مشکلاتی که الان در جامعه با اونها روبرو میشیم وجود نمی داشت.ملتی که کتاب خوان باشدبزرگی اون کشور حتمی است؛ چون یک کتاب سرنوشت یک انسان یا چند قهرمان یا یک قوم رو در طی سالها زندگی مینویسه، یعنی در یک کتاب ۵۰۰ صفحه مثلاً متوجه میشیم قهرمان ۱ با تفکر ۱ چه سرنوشتی پیدا کرد و دیگه لازم نیست اشتباهات اون رو ما هم تکرار کنیم. برای شما دو بزرگوار آرزوی بهترینها رو دارم. در پناه یزدان پاک سربلند باشید و پیروز

سلام بر شما مادر مهربان.
کاش سطح مطالعه در ایران بالا بره تا فرهنگ و پذیرشمون هم نسبت به معلولیت و دیگر مشکلات بالاتر بره و با مسائل ساده ای هم چون نابینایی و دیگر معلولیت ها مانند مسائل متافیزیک یا آدم فضایی برخورد نکنیم.
ممنون که نظر دادید. موفق باشید.

سلام دوباره
فراموش کردم بگم من هر وقت سریال هرکول پوارو رو میبینم عاشق خونه های انگلیسی میشم ی اتاق مخصوص کتابخونه و مطالعه در خانه های بزرگان و بقیه خونه ها هم به پیروی از بزرگان پر از کتابه یعنی کتابخونه به این میگن، یک دیواراز کف اتاق تا سقف، کتاب!
هر دفعه با لذت تماشا میکنم بیشتر خونه ها کتابخونه دارن از کف اتاق تا سقف! خیلی با شکوهه.
یک فیلم مستر بین رو هم خیلی دوست دارم ، سوار قطار میشه، میبینه آقای مقابلش داره کتاب میخونه و بهش توجه نداره، اونهم خیلی آروم کتابشو از جیبش در میاره ، توجه کنین در مسافرت توی جیبش کتاب هست! و شروع میکنه به کتاب خوندن و بلند بلند خندیدن تا …بقیه فیلم… ی ساندویچ مثلثی کوچولو اندازه ی کف دست برمیداره شروع میکنه با آرامش خوردن و …( برای همین اونجا به معلولین احترام میذارن و داشتن شغل و کار برای اونها جزئ حقوق طبیعی یک انسان ،گفتم یک انسان، محسوب میشه)
حالا آخرین مسافرت من با قطار تهران، بوی تخمه کتلت چیپس پفک نوشابه فیلم های اغلب بی محتوا و تعداد کمی مثل برادر بزرگمهر کتاب اول که تموم میشه میره سراغ دومی و ی معلم که هر چی رو از پنجره ی قطار میبینه برای پسر کوچولوش توضیح میده و بعد سریع اونها رو کنار کتاباش مینویسه تا بعد براش بخونه
البته من هم تنقلات رو دوست دارم ولی هر چیزی اندازه ای داره اگه همش تفریح یک قوم تنقلات باشه و کامیون کامیون چیپس در سوپری محل خالی بشه، ولی تیراز کتابهامون ۳۰۰۰ ، کم کم مغزمون هم شبیه چیپس میشه!
کتابخونه! فکر کنین مردم ایران ی روزی به جای مدل پرده و مبل و فرش ،به فکر کتابهای تازه چاپ شده باشن که باید زودتر اونا رو بخرن چقدر رفتار مردم عوض میشه.ببخشید که زیاد نوشتم پیروز باشید دوستان

مامان بزرگمهر یه‌دونه‌اید!!!!!
ازتون انرژی می‌گیرم. شبیه مادر خوب خودم هستید.
با وجود مادری مثل شما، مطمئنم پسر گُلِتون وقتی بزرگ بشه، نسبت به خودش پر از حس خوبه.
پاینده باشید؛ هم شما و هم همه مادرای روشن مثل شما.

سلام مهسا خانم
من هم از داشتن هم محله ای های نیک اندیشی مثل شما و آقای آگاهی خوشحال هستم من از خوندن کتابهای فراوون یاد گرفتم راه ناهموار زندگی فقط برای من نیست، من اولی نیستم و آخری هم نخواهم بود هدیه ی خداوند به ما زندگی است و تشکر من هم از خالق مهربانی ها ، گفتار و رفتار زیبا در زندگی است در پناه یزدان پاک همچون سرو پایدار باشید و سرفراز

سلام. از حضورتون ممنون.
بسیار بجا نوشتید؛ با همه مطلبتون موافقم.
کاش و کاش و کاش که مطالعه کنیم.
و کاش که کتاب خانه در خونه هامون داشته باشیم. اگر می دیدم حتماً کتاب های زیادی می خریدم و می خوندم و قطعاً هم کتاب خانه خوبی درست می کردم برای خودم.
همیشه زندگی از این مدلی که شما گفتید مثل خونه های انگلیسی برای من حسرت بوده و هست.

سلام آقای آگاهی گرامی. انصافا به موارد خوبی اشاره کردید.
آهنگ خارجی، من هتل کالیفرنیا از خوزه ایگلِسیاس رو خیلی دوست دارم. تنها آهنگیه که در همه شرایط، شادی، غم، شرایط عادی و … گوش که می‌کنم حس خوبی ازش می‌گیرم.

باز هم سلام آقای حسین آگاهی عزیز مزاحم شدم میبخشید میخواستم بگم من از وقتی که با اینترنت آشنا شده ام که اونم زمان زیادی نیست حودود پنج ماه است یا کمی بیشتر دیگه خیلی به تلوزیون و رادیو کاری ندارم ولی زمانی که اهل گوش دادن به تلوزیون بودم فیلمها و سریالهای ایرانی را خیلی مشکل میپسندیدم مگر فیلمهای جنگی در باره جنگ خودمان چون برای من پر از خاطرات تلخ مثل پَرکشیدن عزیزان شهیدم که خیلیها شان را دورادور و خیلیهای دیگر را از نزدیک میشناختم و شیرین به خاطر پیروزیهای غرور آفرین عزیزان دل آور رزمنده مان اّما از سریالهای خارجی سریالهای انگلیسی را بیشتر میپسندیدم مثل آرزوهای بزرگ که خیلی به آن علاقه داشتم و سریال قّصه های جزیره را هم خیلی زیاد دوست داشتم تا آنجا که هیچکدام از قسمتهایش را از دست ندادم از شما ممنونم که تدا ای آن خاطرات شیرین را برای ما کردید در مورد نوشتن فکر نکنم کسی از من بیشتر بنویسد تا آنجا که ممکن که نه صد در صد بزودی با یک لگد و پس گردنی محترمانه از محّله تبعیدم میکنند بعد این که سواد من در حّدی نیست که خودم را لایق دوستی شما بدانم ولی خودم را خاک پای عزیزانی چون شما که با معاشرت با آنها به معلوماتم افزوده میشود هستم حّتا در همین حد یعنی ارتباط اینترنتی فدایت علی

سلام.
شما بیش از این که بنده درخور آن باشم به من لطف دارید.
قرار نیست که همیشه دوستی ها در دنیای واقعی باشه در دنیای مجازی هم میشه بهترین دوستان رو داشت.
امیدوارم راه کسانی رو که از جاده حق یک لحظه منحرف نشدند پیدا کنیم و ادامه بدیم.
هر قدر هم که بنویسید ما می خونیم و امیدواریم به زودی اولین پست به قلم خودِ شما رو در همین محله ببینیم.
موفق باشید.

سلام آقای محسنِ غلامیِ عزیزم چون خواسته بودید که تُوزیح بیشتری راجِعبِ مشکلِ من با صفحه خوانها برای مطالعه کتابهای متنی بدهم به خودم این اجازه را دادم که مزاحم وقت عزیز و شریفِ تان بشوم میخواستم از شما در خواست کنم در صورت امکان با ایمیل من ارتباط بگیرید و شماره تلفنِ تان را برایم ایمیل کنید تا وقت تماس با شما طریغه خواندن کتابهای متنی را که صفحه خوانهایم میخوانند را با گوش خود بشنوید و راه نماییم کنید فقت این را بگویم که صفحه خوانها کتابهایی را که به همین صورت که من نوشته ام و شما مینویسید را درست میخوانند شرمنده که وقتِ با ارزشِ تان را گرفتم و پیشا پیش از لطفی که میکنید سمیمانه سپاس گذاری میکنم فدایت علی alikhani12345678@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید