خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خان هفتم ، میلاد در قهوه خانه مشهدی قنبر

درود

با عرض بهترین آرزوها برای شما هم محله ای های عزیزم .امیدوار هستم حال همگی خوب و خوش بوده باشد و در کمال صحت و سلامت قبراق و سردماغ مشغول گردش در محله عزیز بوده باشید و هیچ دغدغه ای در زندگی نداشته باشید .

مطابق هفته ی قبل که در محله قهوه خانه برقرار بود و قرار شده است که این هفته برگزار نشود و در هفته های آینده یک هفته در میان این برنامه برگزار گردد اما من قصد دارم در این هفته برخلاف لغو مجوز برگزاری این نوع مراسمات بصورت استثنا شما را به سرسبزترین جنگل در ایران دعوت کند !

همه شما شمال را بواسطه دریای آن خوب می شناسید و هرگاه حرف شمال شود سواحل آرام آن را به یاد می آورید اما این شمال اگر به سمت شرق بروید و از استان گلستان بگذرید به جنگل عظیم و بزرگی خواهید رسید بنام جنگل گلستان که وسعت آن بسیار زیاد است و من در این مطلب قصد معرفی و موقعیت جغرافیائی آن را ندارم .در این جنگل پوشش گیاهی و حیوانی متنوع وجود دارد .نقاطی از این جنگل بکر و دست ناخورده هستند و اغلب حیوانات آن وحشی هستند .اینجنگل سال هاست که از منابع ملی به شمار رفته است و از منابع آن بصورت مستمر محافظت می شود .متاسفانه یکی از معضلات این جنگل عبور جاده بین المللی است که از بخشی از آن عبور می کند و مشکلاتی را به دنبال داشته و دارد .در این جنگل چند فضا و محل برای استفاده عموم بصورت پارک جنگلی قرار داده اند که پارک یک و دو و پارک آبشار و آق سو است .البته مکان های دیگری هم بصورت محدود و استفاده افراد خاص وجود دارد .حال قرار است که عده ای از بچه های نابینا و کم بینا در روز دهم بهمن ماه جاری ب مدت یک شبانه روز در این محل به جشن پرداخته و از فضا و لطافت هوای این جنگل عظیم بهره مند شوند .و دعوت کننده و هماهنگ کننده این برنامه کسی نیست جز قنبر .

وسیله ایاب و ذهاب هلیکوپتر فراهم است و محل اسکان نیز تکه کوچکی از این جنگل محافظت شده است که دارای امکانات محدود است و روایت شده که افراد خاص در این مکان به استراحت پرداخته اند و برای رفاه حال شخصیت های رژیم قبل ساخته شده است .

بچه ها به محل قهوه خانه عمو قنبر خوش آمدید بله هلیکوپتر حامل شخصیت های محله گوش کن بر زمین نشست الان بچه ها و مدیران در حال پائین آمدن از آن هستند .فاصله من دور است و نمی توانم تشخیص دهم کهکدام یک از مدیران در این فضا حاضر شده اند ! مابقی بچه ها هم به طرق مختلف قرار شده است که خودشان را به محل برسانند .عملیات دید و بازدید بچه ها و مراسم شروع انجام شد .همه بچه ها به محل استقرارشان رفتند .چادرهائی با وسعت و گرم در جنگل عظیم و انبوه بصورت دایره وار که در قسمت های میانی دختران و خانم های گرامی محله و اطراف این چادر ها نیز پسران و مردان این محله و در نقطه مرکزی هم چادری بزرگ برای مدیران و اجتماع افراد و سالن پذیرائی و اجتماعات بچه ها .به علت سختی راه و خستگی بچه ها خیلی زود همگی خواب رفتند بدون اینکه حتی نای حرف زدن داشته باشند و سوز و سرمای شب جنگل نیز موجب شد تا زود به چادرهایشان پناه ببرند و بخوابند .

راس ساعت 4.5 صبح ناگاه غرش شیران جنگل و یوز پلنگ ایرانی و پلنگ و صدای سایر حیوانات مختلف جنگل بلند شد و این صدا به حدی بلند بود و غیر قابل تصور که بچه ها از خواب بلند شدند و هراسان از خود پرسیدند که چه خبر است ؟ و سراسیمه از چادرهایشان بیرون زدند و در محل اجتماعات جمع شدند .در اینجا قنبر با سرافکندگی و اعلام اینکه خودش هم نمی دانست که چرا اینطور شده است و بی خبر بود بیان داشت گویا این غرش های سهمگین و سرو صدای حیوانات جنگل بخاطر ساعت به دنیا آمدن قنبر بوده است .!؟ بله قنبر گویا در روز سه شنبه دهمین روز از دومین ماه بهمن و فصل زمستان سال 1351 به دنیا آمده است .خب بچه ها تازه فهمیدند که قصد و هدف قنبر از دعوت بچه ها به این مکان باصفا چه بوده است ؟ در این میان همهمه ای به وجود آمد و هر کسی چیزی می گفت و از اینکه با این صداها مواجه شده بودند هر کسی حرفی می زد .بالاخره قنبر با در دست گرفتن مدیریت برنامه ها توانست بر همهمه های موجود فائق آمده و ضمن دعوت به آرامش مدعوین ایشان را به چادرهای محل اقامتشان راهنمائی کند .و بچه ها نیز با دلخوری از این نوع پذیرائی به محل اسکان خود رفتند !

بله قنبر به دنیا آمد با این همه سرو صدا و اولین نوه پسر خانواده بود و همه منتظر به دنیا آمدنش بودند .همه خوشحال از این تولد و پدر بزرگش نیز نام قنبر یعنی نام پدر خودش را بر او نهاد .قنبر در کمال صحت و سلامت دوران طفولیت و نوجوانی و جوانی اش را سپری کرد ادامه تحصیل داد و با اخذ مدرک کاردانی به شغل معلمی پرداخت و درست در همان سال دوم تدریسش برای امر آماده سازی و افتتاح نمازخانه مدرسه ای ، در مسیر رفتن به آن محل تصادف نمود .در سالیان اول خدمتش مشکلی را مشاهده ننمود اما باگذشت چند سالی متوجه شد که مشکلات بینائی دارد و رفته رفته از خواندن و نوشتن عاجز ماند .مدتی هم در کلاس های درس با بهره جستن از دانش آموزان زرنگ نسبت به درج نمرات اقدام کرد و نهایتا با توجه مسئولان به امور دیگری به غیر از تدریس پرداخت . و در سال 89 با خرید پارس آوا دو و خرید برنامه های آموزش از موج نور توان استفاده از کامپیوتر را یافت و رفته رفته با محله که قبل از این محله نبود و گوش کن و یاد بگیر بود آشنا شد .در فراخوانی مجتبی اصلا تصور اینکه روزی مجتبی بتواند محله ای با عظمت بسازد را نمیکرد .اماهمراه ساکت و خواننده و نهایتا نیز کاربر خواننده شد .اکنون نیز با حضور مستمر در محله و خواندن مطالب ارزشمند آن همواره از گنجینه خرد و دانش شما سروران گرامی و مجتبی عزیز و یارانش بهره مند شده است.و این برنامه به جائی رسیده است که اکنون کافه مشهدی قنبر به راه افتاده است و شما بچه های خوب در این فضای پر از صفا و صمیمیت گرد هم آمدید تا از تجربیات خودتان بنویسید و بخوانید .

دوستان من در این جنگل انواع شکار وجود دارد و من فقط اقدام به تهیه مقدمات پذیرائی نمودم و اگر قرار است که به شما خوش بگذرد باید به تفرج و تفریح بپردازید و شکار کنید و از شکار خود برای غذا بهره مند شوید .هر کدام از شما قسمتی از کار را بگیرید .شکارچیان ، به شکار بپردازند ، سایر بچه ها هم با توجه به توانائی خود مقدمات حضوری سبز را در این سرسبزی به نمایش بگذارنند .

بچه ها چون قنبر تازه متولد شده است فکر کند که بصورت محدود بتواند قهوه خانه را مدیریت کند و سکان این بخش را در اختیار صاحبنظران و توانمندان میگذارد .فقط اگر کسری داشتید اطلاع دهید .

بچه ها خوب میدانم که بی خبر بودید و کادو نیاوردید ولی اشکال ندارد حضور شما و گفتمان منطقی و لذت بردن از فضای مناسب در کنار هم بودن بهترین کادوئی است که می توانیم به دوستانمان بدهیم و ممنون از حضور گرم وصمیمی همه شما عزیزانم .ضمن تذکر اینکه جنگل فوق به دلیل ملی بودن اقدام به شکار و قطع درختان ممنوع می باشد و صرفا شکار در روز دهم بهمن برای شما دوستان هم محله ای صرفا آزاد می باشد .و در مابقی ایام تعقیب قانونی دارد .

ایام به کام و لذت ببرید از زندگی .

۷۸۱ دیدگاه دربارهٔ «خان هفتم ، میلاد در قهوه خانه مشهدی قنبر»

سلام به عمو قنبر خودمون.
اول تولدت رو بهت تبریک میگم و امیدوارم سالهای سال زنده باشی و در این محله ازت یاد بگیریم.
خب الآن ما در عمل انجام شده قرار گرفتیم رسمً خخخ.
این هفته هم به احترام تولد عمو قنبر قهوه خونه رو با هم برگذار میکنیم.
ولی دوستان یه نظرخواهی میخوام داشته باشیم و اون هم اینه که آیا با برگذار شدن قهوه خونه در آخرین جمعه ی هر ماه موافقید، با یه جمعه در میون موافقید، با دو جمعه در میون موافقید یا با هر جمعه موافقید.
جان من، جان مجتبی جواااب بدید خخخ.
میگم عمو از اونجا که میدونم علاقه ی خاصی به کامنت گذاشتن از بیرون داری، جاااان من این یه دفه رو به ما رحم کن از توی حسابت کامنت بده خخخخ.
راستی اول هم شدماااا.
اینجا عمو لا اقل دوتا نگهبان مسلح میذاشتی این یوزیجون نیاد بخوره ما رو خب خخخ.
البته یکیشون با من دوسته یه بار هم توی یکی از پستها اومد با هم کلی گپ زدیم.
بچه ها این هفته میخوام ببینم میتونید پست رو توی قسمت تاپلایک برسونید یا نه.
بزنید بریم در.
.
.
.
.
.
.
هفتمین قهوه خانه ی گوشکنییییییییییی.یییی.یییی.یییی.یییی.یییی!

سلام عمو قنبر من که دعوت نیستم.حال قرار است که عده ای از بچه های نابینا و کم بینا در روز دهم بهمن ماه جاری ب مدت یک شبانه روز در این محل به جشن پرداخته و از فضا و لطافت هوای این جنگل عظیم بهره مند شوند .و دعوت کننده و هماهنگ کننده این برنامه کسی نیست جز قنبر .راستی تولدتون مبارک امیدوارم توی ۸۰ سالگی با نوه هاتون برید کوه.پاینده باشید

سلام عمو قنبر! سلام به همگی! عمو جان تولدت مبارک! اول بگم من یکی که هیچم دلخور نشدم از اونهمه سر و صدا که شما گفتی خیلی هم با حاله هیجان. دوم که چی بود؟ تولد رو که تبریک گفتم، مراطب هیجان رو که اعلام کردم، دیگه چی مونده؟ آهان هیچی نمونده جز۱آسمون آرزو های قشنگ برای عمو قنبر خودمون که ایشالا تا دهم ماه آینده به تمامشون برسه و اینقدر شاد بشه که نگو. یعنی بگو ولی بلند و کشیده بگو آآآآمیییین!
بچه ها کوشید؟ بیایید تولد عمو رو توی جنگل جشن بگیریم جنگل رو بذاریم روی سرمون درنده و چرنده و پرنده رو فراری بدیم.

آهاهاهاهاهاهاهاهاههههاهاهاهاهاااااییییاااهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
ای حبیییییب من.
یاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاااااا.
امان امااااااا.اا.اا.اا.اا.ااااان.
اینم روی سر گذاشتن.

سلام غلط گیر. سلام آریا. غلط گیر اسم ها رو که یکی یکی نزدن کی دعوته کی نیست. شما هم محلی ما هستی پس هر جا مجلسی توی محله باشه شما هم هستی. دیگه از این مدلی هاش نیا که میدم پلنگ ها بخورنت!

حجاقا قنبر یادته یه بار چقدر رععععد بزرگو اذیت کردی تا سال تولدتو بهش بگی ؟؟؟ همش به تاریخ میلادی می گفتی .خخخخ
شبو روز من با نظر اکثریت همنظرم. واقعیتش من هدفم فقط آشنایی با روحیات نابینایان است. خب از شما چه پنههون در قهوه خونه به این هدفم نمی رسم.هههههه
ولی فکر می کنم بچه ها از بودن در اینجا شادن و حیفه که شادیو بگیریم از شون. فقط ای کاش بچه ها به فکر بالا بردن کامنتا نباشن. فقط به فکر شاد کردن و آشنایی با هم باشن. این نظر رعععد بزرگ است ولی هر چی جمع بگه.

سلام بر پریسای مهربون.وای هفته ی گذشته روی عرشه سرماخوردگی امروز توی جنگل دریدگی توسط پلنگ اونم احتمالاً صورتیش؟شکلک من دیگه امنیت جانی ندارم

سلااااآاااام عمو قنبر،تولد تولد تولدت مباااارک،ایشالاه که ۱۲۰ ساله شی عمو،میگم عمویی آخی الاهی گناهی هستید یعنی شما تا بیست بیست و اندی میدیدی آیاااا،واقعا سخته که،میسی میسی از فضای قشنگه قهوه خونه ی عمو قنبر،….

آریا تو که خوشمزه تری! از بس آب زرشک های من بیچاره رو خوردی طرد و باب دندونش شدی! بیا یوزی جون بیا این آریا رو بخور آب زرشک های من بدبخت رو نجات بده!

سلاااآاااآااام ملیسای عزیز دلم. غلط گیر نترس بیا پلنگ ها از نابینا جماعت می ترسن آخه با عصای سفید می زنیم توی چشمشون نابیناشون می کنیم واسه همین طرفمون نمیان. بیا بین خودمون جات امن امنه.

قنبر جان تازه فهمیدم که چرا ، یکبار معلمارو دست انداخته بودی خخخخخ
پاورقی : رعد بزرگ دوست داره در این محله به همه بگه جان و عزیزم خخخخخ
این جا برای من یک محله خاص است که در آن احساس راحتی می کنم . اگه دوست ندارید این گونه صدایتان کنم لطفا ََ اطلاع دهید .

بچه ها خداییش شهروز راست میگه اون هایی که جوابش رو هنوز ندادید نظرتون رو بگید. این بنده های خدا دارن نظرخواهی می کنن خوب نظر بدیم دیگه!

قنبر جان ، مهمونارو تنها گذاشتی ، کجا رفتی آآآآیا ؟؟خخخخ
ملیسی ، عزیزم ، خانومی می بینی لهجه رعد بزرگم مثل شما شده خخخخ
شبوروز کجا رفتی آآآآیا ؟؟؟
آآآآریا سلام نوه ی شاعر پیشه و دریا دوستم.
پریسیما ، خاااانم کاظمیان ، نخودکم ، مرضیه ، محدثه ، هادی از قم . کجایید ؟؟

تا تورو دارم غمی به دل ندارم . رعد بزرگ از این دل کندنا و دل تنگیا زیاد دیده . دلش مثل سنگ مقاوم شده خخخخ تو که خوب باشی منم خوبم

سلااام بر عمو قنبر خودمون که فکر میکنم رفته پشت درختا قایم شده و خبری هم ازش نیست، تولد تولد تولدت مبارک.
زدی رو دست ما پست تولدی زدی با طعم جنگل گلستان هااااا!!!
ضمنا به یکایک دوستان حاضر و غایب و بعدا حاضر و بعدا غایب و همیشه حاضر و همیشه غایب هم سلام عرض میکنم و ازشون میخوام که مواظب شیر میرای اینجا باشن حححححح.

خخخخ میگم بابا بزرگ این حرف زدن من رو همه انگاری تاثیر گذااااشته،خخخخخی کمال همنشین بر تو اثر کرد خخخخ

پریسا اگر بیفتی زبونم لال بمیری بعد چطور میتونی منو بکشی خخخ پس بیا اول من میکشمت بعد تو منو بکش خخخ

نه بابا دادم براتون بسازن یه کم دیگه کار میبره تا آماده بشه.
تا ۱۰ سال دیگه براتون میارم.

یه شعر میذارم براتون که حالشو ببرن افرادی که روزای بعد میخونن.و الا خوب می دونم که حاضرین بدجور گرفتارن.
در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم
بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است
پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیم
یک بار به پرواز پری باز نکردیم
سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم
بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم
یک عمر به بالین دل مرده نشستیم
بر گرده ی ما خاطره ی خنجر یاران
با جنگلی از خاطره بر گرده نشستیم
آیینه هم از دیده ی تردید مرا دید
با سایه ی خود نیز دل آزرده نشستیم
برخاست صدا از درو دیوار ولی ما
با این همه فریاد فرو خورده نشستیم

واااای.
خدااااا.
از کَت و کووول افتاااادم.
واااای تلف شدم.
آقاااا.
من نابینا رفتم دور جنگل براتون هیزم خشک آوردم با هم آتیش درست کنیم.
کیا پایه ی سیبزمینی زیرخاکی هستن؟
هرکی پایست بیاد کمک کنه آتیشو راه بندازیم.

عمو چشمه تو پستت بودم،واییی خیییلییی ناراحتم شد،عجب آدم احمقی بوده اون یارو،اه اعصابم خورد شد،اینقدر یعنی افراد بیعقل تو جامعه ما وجود داره،وااایییی عمو اشکم در اومد،خواستم همونجا برات بنویسم دیگه نشد،عمو جونم،اه یعنی از نظر اون کسی که نمیبینه آدم نیست آیااا،ایییش اصنشم خودش آدم نیست که،بی عاطفه اه…….

بچه ها توی این چادر ها میشه خوابید؟ جدی من چنان خسته ام۲دقیقه نمی نویسم خوابم می بره الان کنار شعله هیزم های شهروز دارم از خستگی پرپر میشم

سلام بر عمو چشمه .
فک کنم قنبر جان ، رفته برامون تنقلات بیاره. شبو روز کمی هیزم بسوزون یاد قدیما بیفتیم.
راستی سلام . خوبی شبروزی؟؟؟
آهان اگه از اسمی که صدات می کنم خوشت نمیاد بهم بگو

شهروز، متعاقب مذاکرات کلامی من هنوزم با جمعه های آخر هر ماه موافقم و فکر میکنم شور و حال قهوه خونه رو بالاتر ببره، البته با تبلیغاتی که قبلش میکنیم.

سلام
چرا چرا من کامنت هام تو صف میمونند نمیتونم کامنت بدم اومدم اینجا چیز های خوبی یاد بگیرم یعنی نه نوش جان کنم به همگی هم سلام میکنم

بچه ها من میرم توی…ولی نه بابا همینجا کنار آتیش ولو میشم شب زیر سقف آسمون حالش بیشتره. مواظب باشید رد میشید زیرم نگیرید گناه دارم

وایییی شهروز من عااااشق سیبزمینی کباب هستم که،،آقا اصن بده خودم کبااااب میکنم که با هم بخوریم،واییی چه میچسبه تو هوای سرد

سلام بر عمو قنبر سوسنگان . عمو اول تولد شما رو تبریک میگم و امیدوارم تا آخرش زنده بمونی و عمر با عزت و بی منت داشته باشی . عمو نیستی اولا اسمت خارجکی بود الان پارسی را فارس بداریم شدی عمو . راستی دوستان دیگه سلام . پریسا ملیسا آریا داش شهروز رعد غلط گیر دیگه خودم آقای خسروی و آقا فرامرز .

نه بابا بزرگ من اینجا کنار منقلم دارم سیبزمینی کباب میکنم،اینجا هم که هوااااا عاااالیه،از گرمای وجودش گرم میشم که خخخخخ

سلام فرفره خوبیییی
آره عمو اون اصن آدم نبوده انگل جامعه بوده که،از این افراد انگار زیاد هستن،،عمویی جونم اصن غصه نخور،اون خودش به اشتباهش پی برده یا میبره….

یه خبر خوش تهرووون داره بارون میاد . من الان به اندازه ی یک کهکشان شادم.
باااارون خوش اووومدی

شهروز جان یجور میگی انگار مثلا دو هزار تا کامنت رو شما تایپ میکنی داش . خخخ خوب میشینی با مینای پارس آوا صحبت میکنی . نه بی شوخی بنظرم هر هفته باشه فعلا اگه نشد یه هفته در میون باشه یا اگه اونم نشد ماهی یبار بشه .
خودمم بی تکلیفم نمیدونم چی میگم . گزینه پنج . سلام به داداش رعد و برق محله که اگه یه غرش کنه خیس میشه . بابا زمین رو گفتم نه آدمها رو

فرامرز.
مشکل جدیترمون اینه که با کمبود داوطلب برای پست قهوه خونه رو به رو هستیم.
اگر اینطوری پیش بریم یا باید تا یه ماه دیگه قهوه خونه رو تعطیل کنیم، یا باید از اول اونهایی که قبلً پست قهوه خونه زدن تکراری دوباره قهوه خونه بزنن.

بابا بزرگ نانازی،منم باااارووون میخوام بااااارووووون بااااارووووون بااااارووووون بااااارووووون

آریا باور کن حال من خییلی به بارون بستگی داره . خنده داره ، ولی واقعیت داره. اسم رعد هم از عشقم به بارون نشات می گیره .
جناب خسروی ، فعلاََ که رعد در حال گریس .مگه بارونه تهراتو نمی بینی ؟؟

سلام فری جون.
سلام به تو اختصاصی شد.
توی این جنگل چشمه هم هست دااش.
بچه ها من ضمن سلام مجدد به همتون، تا عمو قنبر پیداش بشه میرم توی جنگل با اون یوز پلنگه که دوست شهروز بود یه قرار کاری دارم، فردا برمیگردم، مواظب خودتون باشید، شهروز، اون سیبزمینی منو بده، آریا جون ی، کم نمک بریز اینجا، من میخوام با خودم ببرم.
فردا احتمالا با یه آهوی ختن چاق و چله برمیگردم.
مشکش برای خانمها، گوشتش برای آقایون خخخ.
شب بر همه شما خوش.

فیییییششششش.
ملیسا خیست کردم که دیگه نگی حقتون بود. برو بشین پیش آتیش تا سرما نخوردی.
آریا اگه گفتی کنار آتیش توی جنگل دقیقً چی میچسبه؟
فرامرز تو هم بگو.

میدونم شهروز جان ولی اگه یه هفته در میون هم بزاری شاید مدت زمانش طولانی بشه ولی باز این اتفاق میفته . بنظرم تا جایی که بچه ها هستن بیان بعدش هر کی دلش خواست چه یکبار چه ده بار بعدش هم اگه کسی نبود مثلا پست رو خودت منتشر کن به اسم خودت مهم دور هم بودن هست . مثلا همین عمو قنبر شصت تا مهمون داره ولی رفته خوابیده . .

عمو چشمه برو خدا بهمرات ولی عمو آهوی معلول شکار نکنی عمو گناهی هستن . یه آهوی روشندل شکار کن یا یه سوسمار ویلچری که عصا میزنه .خخخخ
عمو رفتی هر چی دلت خواست ببر گیتار رو با خودت نبر .

ملیس عزیزم خدا کنه تو هم بارون جونو ببینی .
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد
ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم
به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم . . .

فری این ها بدجنسن خواستن توی خواب خیسم کنن بیا خودم اختصاصی اون بالا جواب سلامت رو دادم باز هم الان میرم۱کامنت مجزا می نویسم بهت سلام می کنم تا شهروز این ها اندازه۱کامنت ویرایش کردن بیشتر خسته بشن چون داشتن خیسم می کردن

عمو چشمه شب بخیر،راستی برا من یه آهو اختصاصی شکار کنی عمویی،من عااااشق آهو هستم،ما خودمون یه آهوی داشتیم سال ۸۷ ۸۸ معلوم نشد کدوم نامردی اومد ازمون دزدیدش،عمویی داغ دلم تااازه شد،….
خوب شهروز حالا منو خیس میکنی آیاااا،هااااا

شهروز یه سوال هایی میکنی توش میمونم جواب بدم اگه ندم حرف توی دلم میمونه اگه بدم ادیت میکنی خوب سوال های سخت سخت نپرس داداش گلم . سلام پریسا . اون ماره هم بنده خدا روشن چشم چی روشن دل هست . فکر کنم عمو قنبر ما رو اورده جنگل معلولین حیوانات شمال .

شب است و …
من لبریز از سکوت و تنهایی
و هجمه ی آرزوهای نارَس
آه … چه سخت است
که دیگر دلت با هیچ قراری ، قرار نگیرد

آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم،
دوریش برام چه مشکله کاشکی اونو می بستم!
ای خدا چیکار کنم؟
آهومو پیدا کنم.
آی چه کنم وای چه کنم کجا اونو پیدا کنم کاشکی اونو می بستم!

مرسی پریسا الان روح و جن های عمو قنبر میان مثل کلبه وحشت میشن . ملیسا تا حالا سوار آهو شدی بعد از روش بیفتی . من بچه بودم یه بچه مارمولک رو به گردنش نخ بسته بودم مثل یابو چی مثل آهو میکشیدم این ور اون ور . بچه بود اگه مادرش یا باباش بود که شصت متری فرار میکردم

وقتی بـــــــــاران می بارد یاد خــــــدا را بیشتر احساس میکنم

چون بــــــــــــــــاران یعنی نقطه چین تا خــــــــــــــــــــــدا

برای شستن خستگی ها….برای شستن حسرت ها

…می شوم تکراری ترین تصویر خیابان های شهرم

چتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر را می بندم…

می روم زیر بـــــــــــــــــــــــــــــــــــاران

شاید باران بشوید خستگی ها را
بشوید حســــــــــرت ها را…
شاید برساند بـــــاران
مرا تا خود خدا…

ای کسانی که کپی میکنیدالتماس دعا مام از این کارا زیاد میکنیم!!!flood135.blog.ir

بچه ها من عاشق این آهنگم.
آریا دست تو و گیتارتو میبوسه::
گریه کردم گریه کردم،
اما دردمو نگفتم.
تکیه دادم به غرورم،
تا دیگه از پا نیفتم.
چه ترانه بی اثر بود،
مثل مشت زدن به دیوار.
اولین فصل شکستن،
آخرین خدانگهدار.
من به قله میرسیدم،
اگه همترانه بودی.
صدتا سدو میشکستم،
اگه تو بهانه بودی.
اگه همترانه بودی،
اگه تو بهانه بودی.
با تو فانوس ترانه،
یه چراغ شعله ور بود.
لحظه ها چه عاشقانه،
قاسدک چه خوشخبر بود.
کوچه ها بدون بنبست،
آسمون پر از ستاره.
شبو گلخونه ی خورشید،
واژه ها شعر دوباره.
دَس تکون دادن آخر،
توی اون کوچه ی خلوت.
بغض بیوقفه ی آواز،
گریه های بینهایت.

چرا از نخودی و زهره جون و هادی خان خبری نیست. خانم کاظمیان بیا . پریسیما جوون حرفی بزن. ملیسا نخواب. نازنین مرضیه مهسا همه بلند شید از خواب ناز خخخخ

داش بی زحمت یه دم بده ما بگیریم تازه از هند اومدم با ماشین بنز اومدم خستم دمت گرم آری جون .
بزار کم کم چاقش کنم
قل
قل قل
قل قل قل
قل قل قل قل قل
قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل
قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل
داشتی جون داش نفس رو
رضا حسین زاده چی حسین رضا زاده هم اینجور نمیتونه دم ب بگیره

باران می آید امشب :
چشمم غم دارد امشب :
آرام جان خسته : ره میسپارد امشب : رنگ چشمت رنگ صحراست : سینه من دشت کینه هاست :
یادم آید زیر باران : توی جنگل تک و تنها
زیر باران با تو بودم زیر باران بدون چتر .
لاااااااااای لا لای لای : لالالای لا لا لای
لای لالای لای لای دیرام

شهروز نشنیده بودم آهنگت خوندی کی بود خوندی داش اسمش چیه خوانندش

شبو روز مرسی . همتون شاد باشید . مثل اینکه ملیس رفته پیش پلنگا هههه برم پیشش آخه خیلی نترسو جسوره خخخ
شماها هم مواظب باشید .
آقایgentleman سلام و خداحافظ . شرمنده که تا شما میای من رفتنی شدم. دختر شیطونم رفته پیش پلنگا . برم ببینم چشمه پلنگارو در نیاره باهاشون تیله بازی کنه.هههه
ملیس کجا رفتی بابا.؟؟؟ تورو خدا این پلنگا در حال انقراضند .تو که خودت چشمات مثل پلنگ قشنگه چه کار به این زبون بسته ها داری عزیزم ؟؟؟

اگه همصدام بودی
اگه همصدام بودی هیچکی حریفم نمی‌شد
                     کوه اگه رو شونه‌هام بود کمرم خم نمی‌شد
تو اگه خواسته بودی آخ
                تو اگه خواسته بودی تو اگه مونده بودی
موندنی ترین بودم عمر صِدام کم نمی‌شد
اگه همصدام بودی
                         اگه همصدام بودی هیچکی حریفم نمی‌شد
کوه اگه رو شونه‌هام بود کمرم خم نمی‌شد
                        اگه زخمی می‌شدم به دست تو مرهم بود
زخم قیمتی من محتاج مرهم نمی‌شد
                          اگه بارون عزیز با تو بودن می‌گرفت
گل سرخ قصه‌مون تشنه شبنم نمی‌شد
تو اگه خواسته بودی آخ
                         تو اگه خواسته بودی تو اگه مونده بودی
موندنی‌ترین بودم عمر صدام کم نمی‌شد
تو اگه خواسته بودی آخ
                               تو اگه خواسته بودی تو اگه مونده بودی
موندنی‌ترین بودم عمر صدام کم نمی‌شد
                           اگه همصدام بودی، آخ اگه همصدام بودی

بابا بزرگم من هستم،اما یکمی به زمانای دور رفتم یعنی گذشته،الآن تو خیالاتم پیش آهوم نشستم دارم نااازش میکنم،آه ،افسوس

درود بر عمو غمبر عزیز و دوست داشتنی. با اینکه خیلی خسته هم بودم اما دیدم واقعاً از ادب به دوره که من نیام اینجا. پس الآن تولدتون رو بهتون تبریک میگم و در ضمن اعلام حضور میکنم و البته اجازه میخوام که برم کمی استراحت کنم که فردا در خدمت باشم. پس با اجازه من زنبیلم رو میذارم همینجا میرم تا فردا برگردم. راستی مواظب باشید شهروز زنبیل منو برنداره خخخخ.
یه چیز دیگه اینکه من دلم میخواد قهوه خونه هر هفته برگذار بشه و اصلاً اجباری نیست که همه در آن حضور داشته باشند و هر کس که وقت کنه میاد و با دوستان گپ و گفت میکنه و در کل لذت میبره از زندگی.
دیگه با اجازه من برم که فردا بیام. بابایی

شبا که ما خوابیدیم عمو پلنگه بیداره
ما خواب آهو میبینیم : اون دنبال قلیونه .خخخخ
داش شرمنده یه داستانی شد اسکایپی اورژانسی بود حلش کردیم . سلام جنتل من .
دارین پلپل میکشید . اصغر جون شما هم سلام . رعدی شما هم خداحافظ .
شکلک من مرد تنهای شبم : مهر نابینایی بر لبم
ما هم رفتیم بکپیم . یعنی تشریف فرما شدیم تا خواب کنیم
بچه ها راستی شنیدین داش مجتبی با فرقون تصادف کرده داش مجتبی هیچیش نشده ولی فرقون کج شده

سلام بر دوستان عزیز من یه وقت اومدم که هیچ کس نباشه یه سلامی عرض کنم و الفرار! فکر نکنم بتونم فردا بیام اینجا سر بزنم چون به شدت سرم شلوغ هست فقط خواستم تولد امو قنبر خوبمونو تبریک بگم. شاد باشید همیشه که من از راه دور دستان پر مهرتان را میفشارم قربون همه شما

سلام بر عمو قنبر گرامی
جدی قهوه خونه با مدیریت شما …. سورپیریز هست این قهوه خونه …. “حتمی جالب خواهد بود”…..

سلام بچه ها هستید آیا؟ صبح به خیر؟

وااای عمو قنبر تولدتون مباااارک خیلی خیلی تبریکات من رو بپذیرید “چه پستیه این پست ….”
امیدوارم همیشه تو زندگیتون موفق و سربلند باشید…..
البته من تو این قهوه خونه لب به هیچ غذای گوشتی نمی‌زنم …. می‌شه بجاش کل کیک تولدتون رو بخورم آیا؟
راستی مراتب اعتراض خویش را نیز بابت تبعیضات قائل شده بین مدیران و سایر هم محلی ها اعلام نموده درخواست رسیدگی عاجل دارم …..
بازم تولدتون مبارک و براتون عمری با عزت آرزو دارم……

حالا که هیچکی نیست من یه جمله حکیمانه بگم و برم:

سحر خیز باش تا کامروا باشی …..
بابا چقدر می‌خوابید …..

سلااام و صبح بخیر نخودی من و gentleman.
شکلک رعد بزرگ صبحانه ای خوشمزه آماده کرده .
هر چند خودم از کله پاچه بیزارم ولی چه کنم. هم حلیم درست کردم و هم کله پاااااچه.

بانو جان رعد بزرگ همیشه ساعت ۵:۳۰ بیداره . خخخخ
اگه تا ۵ دقیقه دیگه نیایید سفره و میز غذا جمع میشه.خخخ
رعععد بزرگ البته مهربونه و خیلی صبوووور ۸ دقیقه دیگه مهلت دارید.هههه

چه روزگارغریبست!!
از هر ۲ تا تبلیغ تلویزیون یکی تبلیغ بانکه ولی مردم هر روز فقیر تر میشند
از هر ۲ روز هفته یکیش تعطیله اماباز مردم افسرده تر میشند
از هر ۲ نفر توی خیابون یه نفر لیسانس داره اما باز مردم بیکار تر میشندب

یکی بیاد به درد دل من گوش کنه! آقا بابا من معترضم. یعنی اعتراض دارم خیلی هم دارم. چرا دیشب تا بودم اون جریانات آتیش و اسمش رو نبر و کیکه نبود من که رفتم همه اومدن و همه چیز هم اومد؟ الان میرم خودم رو میندازم توی رودخونه! اوهوکی خیال کردید غرق بشو نیستم شنا بلدم میرم آب بازی

سلااااام عمو قنبر. تولدت مباااااارک. فرفره قرار نشد تو زندگی خصوصی منو رو کنیاااا! خوب تفادص کردم که کردم. حالا گفتی طوری نیست دیگه چرا فرقون رو لو دادی شرفم رفت! به هر حال که من در کمال و سلامت و سالم به سر میبرم. در مورد کافه، میخوام ی سری قوانینی بگذارم که از هفته ی دیگه اگه قرار شد برگزار بشه، شخص برگزار‌کننده ملزم و موظف باشه کامنت های تأیید نشده رو تأیید کنه و خودش واقعا رسما مدیریت کنه. اینطوری پست به اسم یکی میشه و دیگران باید مدیریتش کنند. ظلم میشه خداییش بچه ها از کار و زندگی میفتند! خخخ. راستی من امروز صبح حدود ساعت چند دقیقه به هفت بیدار شدم رفتم توی صف نون بربری. هااان؟ چرا اینجوری نگام میکنین؟ جدی میگم. رفتم نون بربری خریدم و بعدم توی صف حلیم و عدسی. هااان؟ چرا اونجوری نگام میکنین؟ جدی میگم. عدسیییییی! خلاصه که ما امروز نون بربری و حلیم شیر و عدسی رو خریدیم آوردیم با خانواده زدیم توی رگ! جاتون هزار مرتبه خالی! من جمعه ها رسم دارم حتما باید صبحانه رو با نون داغ از بیرون بخرم.

شکلک از توی رودخونه سرم رو آوردم بیرون دارم وراجی می کنم. میگم من که فقط شلوغ کن قهوه خونه ها هستم ولی این قانونه باید جالب باشه. وای دیدنی میشه قهوه خونه های آینده! آخ جون.

اصلا بیخیال بذار بخوابن الان میرم سراغ خوراکی ها. کو این آشپزخونه سیار عمو قنبر؟ دفعه های پیش که سرم بلا اومد! بذار ببینم این دفعه به جایی می رسم یا نه! آخجون مثل اینکه می رسم. پیدا کردم الان همه خوشمزه هاش رو می خورم تا شما ها باشید که وقتی بیدارم نخوابید تا رفتم بساطی که دوست دارم الم نکنید من جا بمونم.

پریسایی من آهومو میخوااااام،دیشب تا صبح که لالا نشدم،این دو سه ساعتی هم که لالام اومده بود همش خواب آهومو میدیدم،واااایییی خدای من دلم براش تنگ رفته،

پریسایی من خوراکی نمیخواااام،من ،من،م،من آهومو میخواااام،به عمو چشمه بگید یکی جای اون آهویی که ازم دزدیدن برام شکار کنه ،،شکلک گریه

آره پریسایی من یه دونه آهو داشتم،سفید بود،چشماش مشکی و درشت بود،وقتی تو چشش نگاه میکردی آدمو مسخ میکرد،یه لذتی داشت که نگو،پریسا من اونو با شیشه شیرش میدادم،وقتی بهش شیر میدادم دمشو تکون تکونش میداد،پریسایی اون خیییلییی کوچیک بود وقتی داداشم برام آوردش،یک سال و خوردی تقریبا دو سالی داشتمش،داشت بزرگ میشد،نمیدونم کدوم از خدا بیخبری اومد اونو از تو حیاتمون دزدیدش،وای پریسا اشکام داره میریزه،،انقده نااااز بود که نگو،میومد تو بغلم من نازش میکردم،واییی همه صهنه ها داره جلوی چشم میاد……

وای! نااازی! به خدا۱جوری شدم ملیسا. توی حیاط! آهو داشتی خدا کاش می شد آهوت رو می دیدم! ولی الان حس و حالت رو می فهمم. سعی کن بهش فکر نکنی. ببین اگر حیوون دوست داری و امکانش برات هست چرا۱چیزی که بشه توی خونه نگهش داشت نمیاری نگه داری؟ من۱زمانی حیوون دوست داشتم. هنوز هم دوست دارم ولی دیگه آپارتمانی شدم و درضمن۱کمی عجیب شدم تنهایی هام رو با هیچ زنده ای نمی تونم تقسیم کنم. حتی گل های طبیعی. حالا باشه واسه درمان روان خدمت می رسم ولی جدی حیوون خونگی اگر بشه نگه داری خیلی خوبه. همه جوره به آدم حس خوب میده. من خودم۱گربه داشتم اینقدر با هم خوب بودیم. فقط خیلی شکمو بود آخرش هم شکمش کار دستش داد. رفت خونه همسایه سم خورد مرد. وای ملیسا با این قد و هیکلم۱شب تمام تا خود صبح براش گریه کردم. گریه ای بود اون شب گریهم! تا چندین روز هم دلم گرفته و چشم هام آماده خیس شدن بود.

سلام پرسا جون خوب خوبم امتحانم بد نبود یعنی ۵۰ درصد سؤالات توی جزوه نبود و منم مثل همیشه با نظر شخصی به سؤالات جواب می دم.در مورد گرفتن غلط رجوع شود به پست آقای مدیر. من بچه که بودم دوتا جوجه داشتم زیاد اهل حیون خونگی نیستم ولی دوست دارم یه سگ داشته باشم.راستی سلام ملیسا جان

سلااام به همه, جدی ملوسا آهو داشتی خوش به حالت, چه با حال, فکر نمیکردم بشه یه نفر تو خونه آهو داشته باشه, اوه اوه مدیر رو ببین, بابا سحرخیییز, بابا خرییید, بابا نون داااغ, بابا فعااال,
وای اصلا داشت یادم میرفت, عمو قنبر خعلی پست جالبی بود, امیدوارم سالهای عمرتون پر برکت باشه
من عاشق جنگلم,

پریسایی من وقتی این اتفاق بد برا آهویی نانازیم افتاد من بیمارستانی شدم،اصن حال اون موقع،م قابل وصف نیست،کلا افسردگی گرفتم،از اون موقع به بعد تصمیم گرفتم که دیگه حیوون نیارم،اما کو گوش نشنوایک سال بعدش باباییم برام طوطی خرید،اسمش میتو بود،پریسا اونم یه ۶ ماهی میشه که پروازش شد رفت،از پیش خودم نه،چون اگه اینجا بود اصن نمیرفت،امیر برادرزادم یه شب اومده بود گریه که عمه اینو بده من ببرم باهاش بازی کنم،داداشم گفت بده میبریم باز فردا برات میاریم،اول که نمیدادم،نمیتونستم از خودم جداش کنم،بعد که دلم واسه گریه های امیر سوخت گفتم باشه ببرید ،امافردا حتما برام بیاریدش،آقا اینو که برده بودن اونجا چون احساس قربت میکرد فقط جیغان جیغانش میشه بعد اینا هم میبرنش تو تراز میزارنش،بعد امیر که میاد دوباره باهاش بازی میکنه در قفس رو بااااآاااز میکنه بااااز اونم،،طوطیه مهربونم ممیزاره میره،تنهام میزاره،پریسایی من تا حالا هرچی که داشتم،یعنی عاشقانه دوسش داشتمو از دست دادم،خدا کنه که از این به بعد اینطوری نباشه،خعععلی دلم گرفته،انگاری داغ دلم تازه شده،واسه اینم مریض شدم،با داداشم اینا قهرم شد،واییی پریسایی یه وضعی بود که نگو،دارم به زور تایپ میکنم……

سلام زهره. عجب جاییه اینجا! خیلی خوشم میاد. غلط گیر اونجا رو دیده بودم ولی من ترجیح میدم که واسهم…ولش کن بابا اینهمه غلط نوشتم هیچی نشد باز می نویسم باز هیچی نمیشه. زهره من اینهفته۱توپ گلبال پاره کردم راست میگم. توپه جر خورد و من انداختم گردن بچه ها!

وای پریسا نیم ساعت باگوشی نوشتم اما نصفش اومده بود میگم تو کامنت نوشتن محدودیت کارکتر داریم؟هیچی بدتر از این نیست که نیم ساعت تایپ کنی آخرشم هیچی

ملیسا اگر الان بگم کامل می فهممت باور می کنی؟ دقیقا می تونم مجسمت کنم که بارونی شدی. چقدر دنیای آدم ها میشه مشابه باشه! تو حس و حالت در این موارد شبیه خودمه. واسه حیوون هایی که از دست می دادم گریه می کردم افتضاح. حرفشون که میشد باز هم گریه می کردم افتضاح. یادمه۱جوجه داشتم عجیب رفیقم بود وقتی مرد زار می زدم. توی باغچه حیاطمون خاکش کردم و سر خاکش از بس دلم تنگش می شد۱نشونه با مروارید درست کرده بودم غروب ها می رفتم گریه می کردم. دورانی داشتم با این احساساتم. همه می خندیدن بهم و می گفتن بزرگ بشه درست میشه. ملیسا من بزرگ شدم و درست نشدم. هنوز متفاوتم و احساسات عجیبم گاهی میشه مایه خنده ولی من درست بشو نیستم. دیگه جرأت نمی کنم هیچی رو دوست داشته باشم. می ترسم بپره بره. حیوون که اصلا. حتی در مورد اشیا هم می ترسم. الان چرا دارید می خندید؟ شکلک اخم کردن به خنده های زیر جلدی

سلااام بر بر و بچ دیر بیدار باش ملیسا پریسا غلط‌گیر رعد جنتلمن مدیر محله و دیگه کی بود آیاااا؟
واای ملیسا آهو داشتی؟ من که کلاً از حیوانات چیزه از نزدیک ازشون دوری می کنم ولی دورادور منم آهو می‌خوااام……
بچه که بودیم همیشه از این جوجه رنگی ها می‌خریدیم واای خیلی ناز بودند یه بار یکی خریدیم خیلی باهوش بود براش مگس می گرفتیم بعد می زدیم رو زمین متوجه می شد میومد مگسشو می خورد بعدی یه سرنوشتی پیدا کرد که دلم نمی خواد بگم چه جوری مردش البته من لهش نکردم یکی دیگه لهش کرد از اون به بعد هم که کلی گریه زاری کردیم براش “خعلی” دیگه جوجه نگرفتم …..
گربه هم دوست ندارم پریسا ولی بابام می گه بچه که بوده یه گربه داشته اسمش سوسن بوده بعد داداش بزرگش نمی دونم چه طوری سربنیستش می کنه ….. یه گربه هم تویی پارک مطالعه بانوان دانشگاه اصفهان بود که دمش رو فکر کنم بچه ها کنده بودند نمی دونم در کل دم نداشت بعد یه باری من پام رفت روشو واااای “یه بار یه جا خاطره اش رو نوشتم”…..

دقیقا همینطوره،اما من تو دوست داشتن شانس ندارم پریسایی،هرچی که دعاشقانهدوسش داشتم پریده،رفته،تنهام گذاشته،دوس دارم دیگه هیچیو دوسش نداشته باشم اما باور کن نمیشه،باز خوبه تو خاکش کردی یه جایی داشتی بری بشینی سرش گریه کنی من اما نه،رفتن،رفتن،بردنشون،نداشتمشون،که برم پیششون باهاشون حرف بزنم،پریسایی دیگه باخودم عهد کردم دیگه حیوون نداشته باشم،من اما به آدما هم همینطورم،هرکی که عزیییز بوده برام،رفته،تنهام گذاشته،مامان جونیم،،مامانی باباییمو میگم،داییم،و و و و………..

ملیسا جونم بی خیال فکر کک توطیت الآن پرواز کرده آزاده آزاده یه جای خیلی خیلی خیلی خوب هم هستش …..

ملیسا! توی دنیای آدم ها من همیشه جا موندم. خیالم نیست اینجا همه دارن می خونن. اینجا همه خودی هستن. من همیشه جا موندم و عزیز هام هر کدوم۱مدلی رفتن. یا فوت کردن، یا سفر کردن، یا بهم…ملیسا! از جا موندن خیلی بدم میاد. باورت میشه هنوز شب ها خواب می بینم مثلا همه آشنا هام هستن داریم میریم۱جایی بعدش۱چیزی میشه اون ها سوار ماشینی چیزی میشن میرن من جا می مونم هرچی صدا می زنم پشت سرشون می دوم اون ها میرن و من جا می مونم. وای چی دارم میگم. بذار بگم بیخیال به قول فری جمع بی ریا،ست.

پریسا آره بگو جمع بی ریاست…. اینجا اصلاً جای همین حرفاست….
من هیچ وقت هیچ وقت به هیچ کس دل نبستم یعنی نذاشتم که دلم بسته بشه ….
به خاطر این که از جا موندن از ….. می ترسم … می دونم اون رو تاب نمیارم و ….
ولی خب گاهی حتی دلم هوای جاموندن می کنه …. “فکر کنم یه کم دیگه بنویسم چرتی بشه خخخخ

بانویی ای کاش به همین سادگی بووود،
پریسایی حق داری اما چون زیاد بهشون فکر میکنی تو طول روز بعد شب این خوابای دهشتناک رو میبینی عزیزم،اصن بیخیال باش،این دنیا به هیشکی وفا نکرده که به ما کنه نانازم…….

فکر کنم آقای عباسی فکر کردند این هفته قهوه خونه نداریم…..
راستی من با قهوه خونه هر هفته موافقم …. یه نوبت هم بذارید من مدیر مدیرانش می شم …. “چه خفقانی راه بندازم اون وقت خخخ”

بانو بخدا کار خوبو تو میکنی،نه هیچوقت به هیچ چیز و هیچکس دلبسته نشو که اگه خدای نکرده یه جورایی بره و تو مثه من تنها بمونی داغون میشی بانو داغووون،

می‌دونم به همین سادگی نیست ملیسا ولی بقیه راه ها بمبسته درد داره و خب این تنها راهی هست که گاهی می تونی بهش لبخند بزنی…..

ملیسای من هیچ وقت هیچ وقت برای کسی یا چیزی یا هرچی که رفتنی هست خودت رو داغون نکن نذار داغون بشی نذار “مبارزه کن مبارزه ….. تو قویتر از اینا هستی …. و جدی همه چیز و همه کس و همه رفتنی هست هیچ چیز همیشه برای ما نمی مونه و فقط این خودمون هستیم که تا همیشه با خودمونیم نمی دونم چه طوری بگمش ولی نذار خودت هم از دست خودت بری اون وقت واقعاً به معنای حقیقی داغون می‌شی …..

سلام بچه ها
یگم خوبه خوبید آیا؟
خوش میگذره؟
منم اومدم تا بیشتر خوش بگذره خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

وای پریسا آدم چیزه مار خار هم بود این تکمار “یه طوریم شد اون قسمتهاش” …. و بیچاره خورشید …
سلام زینب جونم خوبی آیا؟
آقای جنتلمن تشریف داشتید حالا …
بچه ها کجا رفتید پس شماها؟

بچه ها یه سؤال حیاتی
من تازگیها به دلیل فوت رو به مرگ گوشی سیمبینم یه گوشی s3 خریدم بعد تاکبکش رو راه انداختم ولی نمی دونم چه طوری باید فارسیش کنم؟
کسی می‌تونه راهنماییم کنه آیا؟
شکلک بیچاره شدم اساسی حتی نمی تونم یه شماره تلفن رو بگیرم یا اسم ام اس بدم و کلاً کارهای موبایلیم فلج شده به کل …..

آخییییییییییییییششششششششششششش رسیدم
همه کامنتا رو خوندم
واسه اولین باره که اصلا کامنتی نیست که خونده نباشمش
راستی عمو غمبر تولدتون مبارک
انشا الله عمره پر برکتی داشته باشین

سلاااام.
مثل این که جنگل داره زیادی خوش میگذره که نیستیدااااا!
آهااااااااای.
آهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاااااای.
این دکی هم نیست یه کم سر به سرش بذاریم.
بیداااار شیییید.

سلام شهروز. سلام طاها. سلام محمد رضا. دیگه کی بود؟ بانو جان ببخش این تکمار بی ادب۱کمی مشمئز کننده بود رفتارش! تربیت نداره که! طاها ممنونم ازت خیلی زیاد. این کد امنیتی بی معرفت بلاگ اسکایه که نمیشه بدون افزونه وبویسام ازش رد شد. واسه خاطر همین تصمیم گرفتم به وردپرس کوچ کنم ولی کامنت هام رو بلاگ اسکای نمیده ببرم و فعلا گیر کردم اینجا موندم. تا خدا چی بخواد. دیگه کی بود اینجا من نبودم؟ یادم نیست.

آهان آریا بود. چطوری آریا؟ بچه ها من حضورم۱کمی بیشتر از۱کمی اینجا کم رنگه امروز احتمالا لازم میشه برم جایی. شلوغش کنید تا بیام.

راستی این هفته سوال نیستش جواب بدیم؟ نکنه بوده از دست من در رفته؟ من که خوندم هیچی نبود. ترسیدم باشه ندیده باشم بعدا عمو جون گله کنه که به سوال جدی من که پرسیده بودم جواب ندادید رفتم گشتم نبود به نظرم باید نگردیم نیست.

حالا تا اینجا کسی نیست، می تونم با خیال راحت عدد بدم! بگم؟ بگم؟ میگم ها! گفتم ها! بگم؟ اصرار نکنید باید بگم. نمیشه دیگه چرا نمی ذارید بگم؟ خوب حالا چون خیلی دلتون نمی خواد نمیگم.

سلام هنوزم شما سه نفر مشغولید؟
منم به صورت کمرنگ آمدم، ولی اینجوری آهوی ختن روی دستم موند هااااا!!!

بچه هااا. من چندتا ماهی شکم پر دارم.
اینارو لای فویل پیچیدم میخوام بذارم زیر خاااک تا بپزه بزنیم به بدن خخخ.
بیایید تا شلوغ نشده از خجالتشون در بیاییم.
به ما چه میخواستید تنبلی نکنید بیایید اینجا ماهی بخورید.
بچه ها بیایید بریم چندتا هیزمی کاجی چیزی پیدا کنیم.

آهاان پریسا هواسش نیست برم بندازمش تو آب
پخخخخخ پریساااا خششششششش ششش خخخ خیسه خالی شد ال فرااار

آخیش بالاخره سرعت درست شد
بابا پدرم در اومد هی نمیشد
خب ببینم هی میگید پرواز نیست
پرواز کجا رفته
آخه واسه چی نیست؟

آریا تو هنوزم در فکر پرت کردن پریسا تو آبی؟
اگه پریسا پرت شه تو آب آب باید پرت شه تو چی؟ خخخخخخخخخخخ

شهروز خدا نکنه
ولی حالا که شده
پ چرا به من نگفتید بیام خرماشو بخورم؟ خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

هعععییی پرواز خدارو شکر نیستی این روزارو ببینیی خخخ
دارن به خرما ات فکر میکنن خخخ هعییی پروازیی

من ماهی میخووووایم
من ماهی میخووووایم
من ماهی میخووووایم
من ماهی میخووووایم
من ماهی میخووووایم
من ماهی میخووووایم
من ماهی میخووووایم
من ماهی میخووووایم
من ماهی میخووووایم

شهرووووووووووز. معده کوچیکم داره معده بزرگمو میخوره خخخخ.
شهرووووووووووز. معده کوچیکم داره معده بزرگمو میخوره خخخخ.
شهرووووووووووز. معده کوچیکم داره معده بزرگمو میخوره خخخخ.
شهرووووووووووز. معده کوچیکم داره معده بزرگمو میخوره خخخخ.
شهرووووووووووز. معده کوچیکم داره معده بزرگمو میخوره خخخخ.
شهرووووووووووز. معده کوچیکم داره معده بزرگمو میخوره خخخخ.
شهرووووووووووز. معده کوچیکم داره معده بزرگمو میخوره خخخخ.

سلام به قنبر. خیلی نامردی. چرا منو خبر نکردی؟
من دیر خبردار شدم. تا فهمیدم دربس گرفتم اومدم.
تولدت مبارک.
اما کادو:
.
.
.
عجله نکن
.
.
.
الان غافلگیر میشی میدونم.
.
.
.
آها

یهووو

برات یه خرس شکار کردم. خیلی سخت بود.
یه تیر بهش زدم نمرد بهم حمله کرد
هل شدم سریع تیر دومو زدم. که از کنارش رد شد.
دیگه داشت منو میگرفت که تیر سومیرو زدم. خورد به پاش افتاد زمین. اومدم عقب و سریع دوتا تیر دیگه به سرش زدم یه دوسه دیقه ای دست و پا زد و مرد. منم برداشتمش و اوردمش اینجا بچهها بیاید تمیزش کنیم و بعد کباب کنیم بزنیم تو رگ.

در مورد قهوهخونه به نظر من ماهی یه بار یا حد اکثر دو بار باشه کافیه. اینجوری جذابیتش هیچوقت از بین نمیره.
هر سری هم چنتا میزبان باشن که شیفتی از بچهها پذیرایی کنن. تا یه نفر مجبور نباشه شبانهروز تو قهوه خونه بمونه. وگرنه کمکم دیگه طوری میشه که هیچ کس دوست نداره، میزبان باشه.

میگه یه خانواده میخواستن اسباب کشی کنند.
آقا: خانم زود باش وسایل رو آماده کن الآن کامیون میرسه.
خانم: مگه میخوای وسایل رو با کامیون ببری اون یکی خونه؟؟
آقا: پَ نه پَ. اینجا یه کنترل c میزنیم اونجا هم یه کنترل v میزنیم کپی پیست میشه خخخخ

سلام بر دوستان گرامی و سلام بر عمو قنبر
عمو تولدتون مبارک
ان شا الله صد و بیست ساله بشید و به همه ی آرزوهای دلتون برسید
پس شما هم بهمن ماهی هستید
بابا اصلاً محشری هستن برای خودشون این بهمن ماهیها خخخ
بازم تبریک و شاد باش میگم
برمیگردم
برای عرض سلام و ادب اومدم
میرم ناهار میام

خخخخ
نه باباا خیلیم خوشمزَس. اینم یه تجربه جدیده.
کلی واس شکارش زحمت کشیدم.
تو که حالا آتیشو به پا کردی بیا… این رونشو بگیر کباب کن حالا که کسی نیست. بزنیم به بدن حالشو ببریم.

بازم سلام.
این کی بود که میخواست با مداد منو پررنگ کنه، هان؟ مثل اینکه زینب بود.
ای زینب آزاده، آماده ام آماده
پس چرا صاحبش نمیااااد؟
بچه ها من به همگی سلام و درود عرض میکنم، نمیدونم کی هست و کی نیست.
فکر میکنم زهره، زینب، بانو، آریا، اصغر، شهروز، پریسیما و عباس هستن، ولی از داش قنبر خبر مبر نیست.

بچه هاااا من اون وقت فرت شدم بیرون بعدش دیدم حالا که فرتم بذار از موقعیت استفاده کنم و جاتون خالی یه گردش توپ رفتیم طرفای ناژوون و برگشتیم ….
بعدش بابا یکی پس چرا نیومده برای رضای خدا به داد من برسه آخه ….. کمک کمک …. من فارسی خوان می‌خوام برای گوشیم …. راستی زهره جون گشتم چیزی پیدا نکردم که تو این مرحله بتونه کمکم کنه …. “”

ملیسا فقط کم مونده یه بچه فیل ببری بزرگ کنی . یادش بخیر منم یه روزی مینا بودم چی بینا بودم با رفیقام میرفتیم بیرون تازه پانزده ساله بودم با کفشهای کتانی . نه خدایی یه طوله سگ داشتم خیلی خیلی خوشگل و با معرفت بود . از بیابون پیدا کرده بودم . پا کوتاه : پشمالو . چشمای خمار . اصلا انگار داره با چشات داره درد و دل میکنه که خلاصه مثلا با رفیقام میرفتیم پارک وقتی راه میرفتم وای میستادم زوزه میکشید و هر جا میشستم اونم میشست . خلاصه انداختیم توی انباری پدر مادرم نمیدونستن . انداخته بودم توی گونی انداختم توی انباری که دیدم آخر شبی داره زوزه میکشه بابام انداخت ردم . بردم توی خیابون ول کردم تازه دنبالم میومد مجبور شدم بندازم توی چاله که نتونه بالا بیاد . درست مثل فیلما شده بود تا یه ساعت داشتم باهاش حرف میزدم که قانش کنم اونم بره سمت خوشبختی یعنی بره تا منم برم .
ولی خدایی سگ خیلی با وفا هست خیلی .
منم الان ابری شدم نه خدایی خیلی حال و هوای قشنگی بود . بقول مرحوم پری هعععععی

ی‌گم بچه ها عجب این عمو قنبر خخخخ یعنی پست رو زدند و دِفرااااار ……
احتمالاً از حیوونای جنگلی ترسشون شده شایدم یه یوزی پلنگی شیری چیزی خورده باشدشون “ووووی ….

شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار. 

بیچاره آقا سگه یعنی دلتون اومد بندازیدش تو چاله …..
راستی آقای خسروی پس اون آهنگ درخواستی ما کجا جامونده آیا؟

مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم..
زیبا و قابل تأمل …. ممنون آریای کبیر ….

سلام بر پریسیما و نخودی بانو و فرامرز عزیز. و دوباره به عمو چشمه.
شهروز. این حرفی که میگم باور کن. چند بار تصمیم گرفتم خوب بشم. خیلی هم رو تصمیمم جدی جدی بودم. حتی یه بار الهام با یکی صحبت کرده بود که منو ببرن بستری کنند. اما لحظه ی آخر پشیمون شدم. میدونی چرا؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟ باور کن گریهم میگیره میخوام بنویسم.
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
باشه بابا دیگه میگم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیدم اگه من خوب بشم تو تنها میمونی واسه همین منصرف شدم خخخخ.

بیا شهروز من یه دایی ناصر یعنی دایناسور شکار کردم ولی حیوونی یه چشمش کم میبینه اون یکی چشمش هم کج میبینه . بیا گوشتش رو تقسیم کن بدیم به بر و بچ تا یه ته بندی کنن .

سلام به خانم بانو و شهروز و آریا جان و عمو چشمه و اصغر جان . داش اصغر داداش اگه باز میخوای علامت بزاری بزار ها تو رو خدا تعارف نکنی . مدیون باشی اگه تعارف کنی . هعی . خانم بانو چی بگم که دلم درد میکنه
اون روز ما رفتیم . اصلا بزار از اولش بگم . به خط همراه اول ما اسمس بودم که تست صدا رایگان ویژه آقایان . خلاصه ما هم زنگیدیم و جمعه صبح رفتیم
چشتون روز بد نبینه که چش ما روز بد دید و اینجا هستیم الان . وقتی آژانس گرفتم رفتم از ساعت یازده تا دوازده حدود بیست تا سی نفری اومدن که اول فرم پر کردیم بعد اسم رو میخوند باید میرفتی توی اطاق بعد مثل این خارجکی ها باید از اون هدفون ها میزدیم به گوشمون که حالا منم که موهام خیس ژلی گرفتم در گوشم و خیلی جالب بود صدا اکویی پخش میشد انگار کنسرت های کالیفورنیا هستم . خلاصه ما یه دهن قار قار کردیم و خوندیم . بعد رفتیم پیش منشی . اونایی که بد بودن برگه رو میدادن میرفتن ولی اونایی که خوب بودن باید صبر میکردن و میرفتن داخل یه اطاق دیگه که خانمی بودن برای شرایط کار صحبت میکردن . که گفتن اگه تا فردا تماس بگیرن با شما هر آهنگی یک و دویست هزینه هست که اقساط هم هست و بعد تمامی کنسرت ها پنجاه پنجاه باشه . ما هم گفتیم چشم .خلاصه رفیق ما که آژانس بود گفت که قبول شدی آخه اونایی که برنده نبودن کاغذ رو دادن و رفتمن و در کل از حود سی نفر که بودین با تو یعنی من سه نفر داخل اطاق رفتن .
حالا من احساس میکنم اونجا یه سوتی دادم که خانمه پرسید از شماره یک تا ده به خودت چند میدی . منم فروتنیم گل کرد گفتم هشت .
آخه بعدا احساس کردم که سوال فرعی پرسیده یعنی اگه میگفتم ده یا یازده الان سر تمرین بودم
خلاصه فرداش غروب زنگ زدم گفتن که از بین برندگان قرعه کشی میشه و از این حرفا .
ولی راننده گفت که برنده شدم و این شد انشای من راستی آهنگ رو خوندم الان میبینم بنده خدا ها دمشون گرم که دل ما رو نشکستن و بقول معروف تا مرحله و تیکن دو رفتیم . خدایی خواستم بزارم ولی شنبه ویندوز پروندم و دادگاهی مادگاهی شدم در جریان هستین که یجورایی درگیر داستان هایی شدم که دیگه نشد که بشه ولی داستان از این قرار هست

زندگی نه دو سرعت است نه دو استقامت، یک پیاده روی طولانی ست…
باشد که از پیاده روی خودمون لذت ببریم ….

سلام عباس جان چاووشی . داش تازه از بازداشتگاه آزاد شدم . برم مادرم رو ببینم بیام
خخخخ . داش اتفاقا منم میخواستم همین سوال رو از شما بپرسم . داش نیستی . دیشب اومدم اسکایپ نبودی راستشو بگو کجا رفته بودی :
دروغ نگو دروغ نگو : هی میگن پشت سرت هر نابینایی که با اسکایپ چت میکردی با محسن یگانه .
تو رو با رقیب من نشسته بودی توی جوب

راستی خانم غلط گیر سلام بعدش که الان سر ظهر هست چون مردم خواب هستن کسی نمیاد شلوغ کنه من هم کم کم برم صبحونه نهار رو یکی کنم . میایم واسه غروب میایم شعر هم میخوام بخونم .
چی بگم جوونیم رفت و صدام رفته دیگه : راستی چشامم رفته دیگه

عجب انشاییی ….
ولی آهنگه رو بذارید بی خیال دادگاه و کلانتری “وکیل خواستید با تقدیم حق الوکاله اونم از اون سنگین رنگینهاش در خدمتم خخخ

آسمانِ دیوانه
اعتماد به نفس غریبی دارد
روی زمین تشنه نمی‌بارد..

“البته صبحی اینجا چند قطره ای بارید که همون هم شکر و سپاس ….”

فری دیگه این هفته پستتو میبینیم دیگههه.
اصغر تو خوب شو من قول میدم با این غم کنااار بیام خخخ.
میگم این پست به درد رعد میخورد که هی میگه تند تند کامنت ندید خخخ.

غلطگیر خانمی جون من اینجا هستما “تلق تولوق تیلیق تالاق….”
راستی چرا گفتی روز تولدت جالب انگیز نبوده آیا خانمی؟

سلام آقای خسروی مردم صبح خوابند، ظهر خوابند، شب خوابند پس کی بیدارند؟نه بابا مسئولان باید رسیدگی کنند خخخ.

آریا خان espeak رو از سایت مربوطه دانلود کردم و نصب کردم ولی خب هیچی گزینه هاش کار نمی کنه گوگل کیبرد رو نه نصب ندارم ….

چشم بانو ولی اگه بشه تا شب این رو یدیفش کنم بزارم ولی دارم جدی میگم هر کی بخنده گناهش گردن شما باشه . هر کی هم میخواد بخنده روحیه من جوون هنرمند و ورزشکار رو توی جمع خراب نکنه توی دلش هر چقدر میخواد بخنده . .
اگه اجازه باشه تا شب بزارم .

بر درختی که
برگ ریخته
گریستن
بیهوده است
جهان به
چرخش ادامه خواهد داد
برگ های دیگر
و باز برگ های دیگر…

سلام بانو جان من روز تولدم خیلی بد بیاری داشتم.ولی پست تولدم خیلی منو خوشحال کرد از همگی تون تشکر می کنم

خانم بانو راستی اینکه دو تاش یکی هست . خانم بانو
شما باید یک سریع تنظیماتی رو هم روی گوشیتون انجام بدین تا قابل نصب بشه اجازه بدین من آموزش رو گوشی کنم بنویسم

باشه من گناهش رو می‌پذیرم….
هیچکی حق نداره بخنده …. اخم کنه …. گریه کنه …. اخم کنه …. حتی لبخند هم ممنوع ….
فقط گوش کنید و لذت ببرید و چون گناهش رو من گردن گرفتم پس دعاش رو هم به من بکنید … باشد که رستگار شویم….
تا شب منتظریم “شدییییید …. ویندوزم پرید و دادگاه و دادسرا و مهمون و میزبان و سایر بهانه ها هم پذیرفتنی نیست … اصلا و ابدا ….. “””””

فری میگم من شنیدم، نسل داییناسرا منقرض شده که! فقط دایی من مونده بود. خخخخ
احتمالاً چون نابینا بوده تونسته دووم بیاره.

منو گوشیتون باید فارسی باشه گوگل کیبرد هم از محله دانلود کنید و نصبش کنید
اسپیک رو فعالش کردین آیا
ببخشید که نمیتونم زیاد کمکتون کنم بانو محترم چون خودم هنوز اندرویدی نشدم
فقط یسری اطلاعاتی داشتم در اختیارتون گذاشتم

آره خخخ دوتاش یکی هست خانم بانو ولی خب بی خیال …..
شدید ممنون می‌شم …. اون تنظیمات رو فکر کنم که نه فکر نکرده هم انجام ندادم …
راستی آموزشش رو از کجا اوردید که گوشش می کنید آیا؟ “البته شکلک بنویسید برام که عالیتر از عالی می‌شه …..
غلطگیر جونم آدم خیلی وقت ها تو زندگیش بدبیاری میاره، گاهی این بدبیاریها اتفاقاً تو روز تولد آدم میفته که هیچی دیگه باعث پررنگ تر شد اون اتفاقات می‌شه …. ولی خیلی وقت ها هم خوش بیاری میاریم که نمی دونم چرا ماها هیچ وقت خوش بیاریهامون رو پررنگ نمی کنیم و بهشون بعنوان خوش بیاری نگاه نمی کنیم….
زندگیت سرشار از خوش بیاریهای پررنگ و خوشکل …..

منو گوشیم انگلیسی هستش یعنی اگه فارسی بشه که چون الآن فقط تاکبک دارم هیچی رو نمی‌خونه ….
گوگل کیبرد رو هم گشتم تو محله پیداش نکردم ….
همین قدر کمک هم خیلی هست مرسی شدید آریا …. ممنون….

راستی یه سؤال دیگه:
این گوشی من فایل منیجر انگار نداره یا نمی دونم بنظرتون کجا باید دنبالش بگردم آیا؟

فکر کنم امر خطیر ظرف شستن و سفره پاک کردن رو انداختند گردن پریسیما و دخترمون الآن کوزت شده داره کفی می کنه ظرفا رو ….

این منو فارسی هست که وارد تنظیمات settings میشین بعد وارد امنیت و بعد گزینه منابع نا معلوم رو تیک بزنید
وارد ستینگ settings که هست بعد توی حالت دسترسی ی axes sekurti میشین بعد تبدیل متن به گفتار text too speech رو اوکی کنید .

می‌گم حالش رو ندارم تا اونجا برم…..
تازه اینم نشنیده بگیرید یه چندتایی از بچه های همین خمینی شهر خودمون هم هستند که ماهرند در این امر خطیر و من حالش رو ندارم تا اونجا هم که نزدیکتره برم ….
گفتم شاید بشه از این تکنلوژی یه استفاده ای هم بکنیم اتوبوس تاکسی خط یازده سوار نشیم …

نحوۀ نصب e speak:

1. ابتدا از درون فایل دانلودی, فایلی که پسوند .apk دارد را یافته و سپس با استفاده از کابل USB به حافظه گوشی خود منتقل نمایید.

۲. به مدیریت فایل (File Manager) گوشی خود رفته (برای مثال در گوشیهای سامسونگ: my files) و فایلی که درون حافظه تلفن خود کپی کرده اید را اجرا کنید.

۳. install را انتخاب نمایید.

۴. پس از چند لحظه گزینه open را برگزینید.

۵. گزینه options را فعال کرده و general settings را انتخاب نمایید. (options سمت چپ دکمۀ home و در بعضی از گوشیها در سمت راست آن میباشد.)

۶. از لیست ظاهر شده e speak را انتخاب کرده و گزینه ok را فعال نمایید.

۷. سپس به آیکون open settings… یا lunch engine setting… رفته language و در نهایت Persion (فارسی) را انتخاب کنید.

کار تمام شد.

توجه: اگر در لیست زبانها زبانی وجود نداشت گوشی خود را مجددا راه اندازی کنید.

—-

http://IRTBC.com

من با اینکه اطلاعات کمی از اندروید دارم ولی فکر کنم شما باید بعد اینکه اسپیک رو نصب کردید تو قسمت تاکبک یه گزینه داره که باید روی تکست تو اسپیک قرار بگیره تا برنامه کار کنه. فقط تا این حد میدونم. خطاب به نخودی بانو وکیل کاربلد محله خخخخ

سلام به همه من تازه از محل کارم اومدم جاتون خالی ۱ ناهار توپ خوردم حالا هم ۱ قلیون مشتی هوس کردم آریا و داش فری قلیوناتونرو بیارید میخام ۲ تا قلیون همزمان باهم بکشم خخخ

ممنون آقای خسروی ….
الآنی که همه خوابند بعدی می‌رم بدم یکی برام انجام بده “باشد که گوشی بیزبون ما به زبان شیرین فارسی بحرفه …..
تو ایسپیک منم می‌گه هیچ زبانی موجود نیست….
مرسی اصغر آقا شدییید…..
می‌گم آقای حسینی شیراز نرفتم ولی هعی کجایی شیراز که دلم یه مسافرت می‌خواااد ….. ولی اصفهونی هستیم دیگه می دونید قیمت بیلیط خمینی شهر تا اصفهان ۴۵۰ تومان هستش بعد قیمت اتوبوس های داخل شهر اصفهان هم ۲۵۰ تومان بعد تازه کرایه تاکسی ها رو نگو و نپرس که دیگه وای وای وای …. تازه قیمت یه جفت کفش ناقابل رو که دیگه اگه بگم که قش می‌کنم خخخoooooo

بررسی ابعاد پنهان یک پرونده جنایی
نیمکت خونین
مرجان لقایی
«محمد» چندضربه به در کلاس زد و از معلم اجازه ورود خواست. معلم اجازه نداد، اما محمد داخل رفت. این رفتار او با واکنش تند معلم همراه شد. پسر دانش‌آموز کارد میوه‌خوری در جیب داشت، آن را بیرون کشید و یک ضربه به گردن معلم زد. خون از گردن «محسن خشخاشی» فواره زد. گچ در دست دبیر فیزیک رنگ سرخ گرفت. دانش‌آموزان دیگر که از دیدن این صحنه ترسیده بودند فریادکشان از کلاس بیرون دویدند. با اورژانس تماس گرفته شد، اما تا آمبولانس بیاید معلم مجروح کاملا بیهوش شد. او را به بیمارستان رساندند، اتاق عمل آماده شد. پزشکان دست به کار شدند و سعی کردند جلوی خونریزی را بگیرند، اما این تلاش‌ها فایده‌ای نداشت چاقو به شاهرگ معلم فیزیک برخورد کرده بود و او ساعاتی بعد از انتقال به بیمارستان جان باخت. به این ترتیب پرونده «جنایت در دبیرستان» روز شنبه اول آذرماه، در پلیس اگاهی شهرستان بروجرد گشوده شد و ماموران از همان زمان تحقیقات گسترده‌ای را آغاز کردند. محمد بعد از زدن ضربه مرگبار به معلمش از مدرسه متواری شده‌ بود و کسی خبر نداشت او به کجا گریخته است.
قتل معلم فیزیک جوی سنگین را در بروجرد به راه انداخت و مراسم تشییع جنازه او به تجمع اعتراضی معلمان تبدیل شد. در این میان ماموران برای دستگیری محمد همچنان در تلاش بودند و حتی پدر، پدربزرگ و برادر او را به اتهام تبانی در فراری‌دادن متهم بازداشت کردند، اما از پسر نوجوان که در مقطع اول دبیرستان درس می‌خواند، خبری نبود تا اینکه دوماه بعد او در کانون اصلاح‌وتربیت تهران شناسایی و به اداره آگاهی بروجرد منتقل شد. سرهنگ علیرضا دلیری، فرمانده انتظامی بروجرد، اولین کسی بود که خبر دستگیری دانش‌آموز متهم به قتل را به‌طور رسمی اعلام کرد. او پیش از این اعلام کرده بود اعضای خانواده‌ متهم مدعی شده‌اند او به بیماری عصبی مبتلا است. دادستان بروجرد بعد از دستگیری محمد و انجام ‌بازجویی‌های اولیه اعلام کرد تحقیقات انجام گرفته و محمد اتهام قتل را قبول کرده‌ است، پرونده پیچیده ‌نیست و خیلی زود مراحل مختلف آن انجام می‌شود.
پدر محمد تنها فردی از اعضای خانواده‌ است که زمان وقوع قتل در مدرسه بود. او می‌گوید: «من آقای خشخاشی را اصلا نمی‌شناختم. نمی‌دانم بین او و محمد چه اتفاقی افتاده ‌است. آن روز رفتم کارنامه محمد را بگیرم. کارنامه را از ناظم مدرسه گرفتم. به او گفتم می‌خواهم امروز محمد را به خانه ببرم شاید فردا هم به مدرسه نیاید. دم در مدرسه مدیر را دیدیم. او کارنامه محمد را نگاه کرد و گفت این چه نمره‌هایی است، ما اینجا کلی زحمت می‌کشیم. بچه را پیش مشاور ببر این وضعش نمی‌شود. به مدیر گفتم محمد دو روز به مدرسه نمی‌آید، من اجازه‌اش را گرفته‌ام. او جواب داد اول پیش مشاور برو و بیخود نگو بچه را دو روز مدرسه نمی‌آورم.»
چرا پدر محمد اصرار داشت پسرش آن روز سر کلاس درس نرود و چرا قبل از اینکه با هم نزد مشاور بروند می‌خواست خودش تنها با او صحبت کند. پدر محمد در این‌باره می‌گوید: «به مشاور گفتم محمد حالش خوب نیست. چند روزی است که حالت عادی ندارد می‌خواهم او را پیش دکتر مغز و اعصاب ببرم، ببینم چه شده‌ است. بچه اصلا غذا نمی‌خورد و حرف نمی‌زند. گفت این حرف‌ها را جلوی محمد نزن، بدتر می‌شود نباید این‌طور بگویی. راستش محمد دو روز بود که در خانه با کسی حرفی نمی‌زد به یک نقطه خیره می‌شد و ساعت‌ها همان نقطه را نگاه می‌کرد. با مادرش صحبت کردم گفتم نکند این بچه جن‌زده شده ‌است. تصمیم گرفتیم برایش دعا بگیریم، اما حالش بهتر نشد. وقتی رفتم کارنامه‌اش را بگیرم، آنجا گفتم این بچه حالش خوب نیست و تصمیم دارم او را پیش دکتر ببرم تا عکس سرش را بگیرند، ببینند چه اتفاقی برایش افتاده ‌است.»
اینکه محمد وضعیت روانی متعادلی نداشت را پرونده او در کانون اصلاح‌وتربیت نیز نشان می‌دهد. روانکاو محمد در گزارش اولیه‌ای که برای ثبت در پرونده این پسر نوشته، اشاره کرده ‌است محمد وضعیت روحی خوبی ندارد و به درمان نیاز دارد. برخی اظهارات مسوولان قضایی نیز به عادی‌نبودن وضعیت محمد اشاره دارد، جعفر بدری- رییس دادگستری استان لرستان- که خبر داده جلسه محاکمه محمد به زودی برگزار می‌شود، می‌گوید: «پزشکی قانونی مشکلات روحی و روانی او را رد کرده ‌است، البته محمد دانش‌آموز کم‌حرفی است و تا سوالی نشود پاسخی نمی‌دهد.»
پدر محمد زمانی‌که ١۴ساله بود ازدواج کرد و صاحب پنج‌فرزند شد. محمد آخرین فرزند اوست. این مرد می‌گوید تا به حال بچه‌هایش هیچ مشکلی نداشتند و بیماری خاصی در خانواده‌اش وجود ندارد: «آن روز وقتی پیش مشاور مدرسه رفتیم و من با مشاور صحبت کردم، برگشتم که محمد را به داخل اتاق صدا کنم دیدم نیست داشتم دنبالش می‌گشتم که یک‌دفعه صدای دادوفریاد بلند شد و فهمیدم محمد معلمش را با چاقو زده ‌است او بچه‌ای نبود که چاقو با خودش حمل کند. روز قبلش که رفته‌ بودیم دعا بگیریم داخل ماشین میوه داشتیم، برداشته بودم که بچه بخورد و دلش شاد بشود. کارد میوه‌‌خوری را از ماشین برداشته‌ بود و من هم نفهمیده ‌بودم. او معلم را با همان کارد زد. وقتی بازداشت شد از او پرسیدم پدرجان چرا این کار را کردی، توضیح بده آن روز چه شد، برای من که پدرت هستم بگو. جواب داد: رفتم لاک غلط‌گیرم را از دوستم بگیرم. در زدم معلم اجازه نداد وارد شوم، دوباره در زدم عصبانی شد و من را از کلاس بیرون کرد. هلم داد به زمین خوردم، عصبانی شدم و او را زدم. پسرم قبل از این اصلا با کسی دعوا نمی‌کرد. واقعا نمی‌دانم در آن چند روز چه اتفاقی افتاد. بچه مریض است کاملا مشخص است که مریض است با کسی صحبت نمی‌کند، تا از او سوال پرسیده نشود حرف نمی‌زند، حتی وکلیش برای اینکه با او صحبت کند به کانون رفت، اما با وکیلش هم حرف نزده‌ بود. مسوول کانون می‌گوید این بچه اصلا حرف نمی‌زند وقتی با او صحبت می‌کنیم می‌خندد بعد هم تا صبح مثل مرغ پرکنده روی تخت می‌نشیند و به دیوار نگاه می‌کند. اینها را فقط من نمی‌گویم از رییس کانون بپرسید او تایید می‌کند.»
درحالی‌که پدر محمد و دیگر اعضای خانواده نگران سرنوشت پسر ١۵ساله هستند، خانواده مقتول نیز وضع روحی خوبی ندارند. برادر محسن خشخاشی تنها عضو خانواده خشخاشی است که با محمد روبه‌رو شده‌ است. او که هنوز سیاهپوش برادرش است، می‌گوید: «محسن فوق‌لیسانس فیزیک داشت. زمانی‌که خودش درس می‌خواند آدم بسیار موفقی بود و به درسش خیلی علاقه داشت. بعد از اینکه در آموزش‌وپرورش شروع به کار کرد با علاقه به دانش‌آموزان درس می‌داد. او ١٨سال سابقه کار تدریس داشت و در تمام این سال‌ها در مدارس تیزهوشان و مدارس درجه‌یک دولتی مشغول به کار بود. سال تحصیلی‌ای که در آن هستیم، اولین سالی بود که در یک مدرسه معمولی تدریس می‌کرد. در این مدت هم مدام دنبالش بودند که دوباره به مدرسه تیزهوشان برگردد و آنجا درس بدهد. من برادر او هستم و سال‌ها با هم زندگی کرده‌ایم. هیچ ‌وقت برخورد تندی از محسن ندیدم. من اصلا باور ندارم که او با دانش‌آموزش برخورد فیزیکی کرده‌ باشد.»
محسن خشخاشی متولد ١٣۵٠ بود. او پسری ١٠ساله و دختری سه‌ساله ‌دارد که حالا داغدار پدرشان هستند. برادر محسن می‌گوید: «وقتی به ما خبر دادند چه اتفاقی افتاده ‌است اصلا باور نکردیم. در بیمارستان بود که فهمیدیم وضعیت بسیار وخیم است. با آمبولانس او را از مدرسه به بیمارستان برده‌ بودند و بعد به ما خبر دادند. ضربه دقیقا به شاهرگش برخورد کرده‌ و در همان لحظات اولیه خون زیادی از دست داده‌ بود. پزشکان به ما گفتند وضعیت خوب نیست، اما تاکید کردند تلاش خودشان را می‌کنند. او را بلافاصله به اتاق عمل بردند و بعد از عمل به‌خاطر اینکه خون زیادی از دست داده‌ بود، دوام نیاورد و جان خود را از دست داد.»
برادر مقتول می‌گوید: «دانش‌آموزان برای محسن خیلی مهم بودند هیچ فرقی برایش نمی‌کرد این دانش‌آموز از چه خانواده و چه سطحی است، همیشه با همه یکسان برخورد می‌کرد، اما نتیجه‌ای که از دانش‌آموز می‌گرفت خیلی برایش مهم بود. همه تلاشش را می‌کرد. از زندگی و جان خودش می‌گذاشت تا خوب درس بدهد. آخرین روش‌های تدریس را خودش دوره می‌کرد و یاد می‌گرفت تا سرکلاس پیاده کند.»
محسن خشخاشی معلم سختگیری بود. این را برادرش هم تایید می‌کند: «محسن با دانش‌آموزان برخورد بدی نمی‌کرد با همه آنها رفتار احترام‌آمیزی داشت و هیچ‌وقت برخورد فیزیکی با دانش‌آموز نمی‌کرد، اما درس برایش خیلی مهم بود. او با همه وجودش تلاش می‌کرد و دوست داشت دانش‌آموز هم با همه وجودش درس را یاد بگیرد. دانش‌آموزانش می‌گفتند اگر١٠بار هم می‌خواستیم یک مساله را توضیح می‌داد، سر کلاس نمی‌گفت چرا یاد نگرفتید، اما در امتحان سختگیری می‌کرد و اگر دانش‌آموزی درس نمی‌خواند و نمره کمی می‌گرفت ناراحت می‌شد. توقع داشت همه دانش‌آموزانش خوب باشند چون برای همه آنها وقت می‌گذاشت و تلاش می‌کرد. او هیچ پرخاشگری نداشت در خانواده هم بسیار مهربان و آرام برخورد می‌کرد. هیچ‌‌وقت ندیدم با بچه‌هایش تندی کند. معمولا آخر هفته‌ها همدیگر را می‌دیدیم، چند ساعتی با ما بود و بعد می‌گفت باید کتاب‌ها را دوره کنم برای بچه‌ها سوال دربیاورم آنها باید آماده باشند.»
با وجود سختگیربودن محسن خشخاشی دانش‌آموزان زیادی هستند که او را دوست دارند. یکی از آنها چندهفته قبل با برادر محسن دیدار داشت: «پنجشنبه بود سرخاک برادرم رفته ‌بودم تا برایش فاتحه‌ای بخوانم دیدم جوانی سرخاک نشسته او را نمی‌شناختم زودتر از من آمده بود وقتی هم خواستم بروم او هنوز نشسته‌ بود. پرسیدم تو که هستی و محسن را از کجا می‌شناسی؟ عکسی به من نشان داد گروهی دانش‌آموز با محسن در آن عکس بودند. برایم تعریف کرد که چندین‌سال دانش‌آموز محسن بوده و از خصوصیات او گفت از اینکه برای تشویق بچه‌هایی که خوب درس می‌خواندند آنها را به تفریح می‌برد و می‌خواست یک روز تعطیل را با هم باشند.»
محمد از دانش‌آموزانی بود که به گفته پدرش همیشه درسش ضعیف بود. برادر مقتول می‌گوید: «در این مدت چیزی به ما در مورد اینکه چرا محسن مورد اصابت چاقوی دانش‌آموز قرار گرفته ‌است، نگفته‌اند، اما وقتی متهم را دیدم اصلا باورم نشد او دست به این کار زده ‌باشد.»
جثه کوچک و صورت کودکانه محمد مورد توجه برادر محسن هم قرار گرفته ‌است: «وقتی متهم را به بروجرد آوردند با من تماس گرفتند و گفتند او دستگیر شده‌ است بلافاصله به اداره آگاهی رفتم، دیدم پسربچه ریزنقشی روی صندلی نشسته و افسر پرونده هم مقابل اوست. اول فکر کردم متهم پرونده دیگری است. منتظر بودم تا متهم قتل برادرم را بیاورند یک‌باره متوجه شدم متهم همین فرد است. فکر می‌کردم قاتل قدوهیکل بزرگی داشته‌ باشد، اما یک پسربچه در آن حد و اندازه؟ اصلا باورم نمی‌شد او قاتل باشد. من در آن جلسه حرفی نزدم. محمد هم صحبتی نمی‌کرد، البته سوالات افسر پرونده را جواب می‌داد، اما حرف دیگری نمی‌زد. به هر حال برخورد با محمد را به قانون سپرده‌ایم. او برادرم را کشته‌ است، دوفرزندش را یتیم کرده و خانواده ما را با این عملش به‌هم‌ریخته‌ است. من نمی‌دانم او چطور دستگیر شد، اما می‌دانم او پرونده دیگری هم در تهران دارد. بعد از قتل برادرم به تهران رفت و آنجا هم درگیری ایجاد کرد. چنین فردی برای جامعه خطرناک است.»
آیا واقعا محمد برای جامعه خطرناک است؟ آیا او بیمار روانی است؟ پدر محمد مدعی‌ است قتل معلم توسط پسرش یک اتفاق بود، اما اگر این‌طور است چرا او در تهران هم با کسی دیگر درگیر شده‌است؟ اگر محمد بیماری روانی دارد چرا پزشکی قانونی اعلام کرده او مسوول اعمال خودش است. پدر محمد می‌گوید: «بعد از این حادثه، من، همسرم، پسر بزرگم و پسرعمویم بازداشت شدیم و مدتی را در زندان بودیم. بارها به ماموران گفتم مرا آزاد کنید. خودم بچه‌ام را پیدا کنم، اگر او برای شما متهم است برای من فرزند است. من نگران او هستم. خلاصه مدت‌ها در بازداشت ماندم، وقتی آزاد شدم به‌همراه پسرعموهایم و بقیه فامیل همه ایران را گشتیم. از بیمارستان و سردخانه گرفته تا کانون‌های اصلاح‌وتربیت. به تهران آمدم و همه‌جا را خودم گشتم به کانون اصلاح‌وتربیت شهرزیبا رفتم و عکس بچه را به مسوولان کانون نشان دادم گفتند همچین کسی اینجا نیست ما با اسم محمد کسی را نداریم. خلاصه که همه‌جای تهران را گشتم، پیدایش نکردم. به سمت ترمینال خزانه رفتم منتظر اتوبوس بودم که عروسم تماس گرفت و گفت از کانون اصلاح‌وتربیت تهران تماس گرفتند و می‌گویند عکسی که دادی شبیه به یکی از بچه‌های کانون است. دوباره ماشین گرفتم و برگشتم. در کانون محمد را آوردند. انگار دوباره خدا او را به من بخشیده ‌بود. از دستپاچگی غش کردم، محمد هم ترسید و فرار کرد. چند نفر دست و پایش را گرفته‌ و او را پیش من آورده بودند. گفتم باباجان، محمد آمدم کمکت کنم از چه می‌ترسی. جیغ می‌کشید ترسیده‌ بود. او را به اتاقش بردند. خودم با ماموران آگاهی بروجرد تماس گرفتم و گفتم محمد را پیدا کردم، وقتی محمد را پیدا کردم. گفتم در کانون اصلاح‌وتربیت تهران است می‌خواهم او را به بروجرد بیاورم. حرفم را باور نکردند گفتند بی‌خود دروغ می‌گویی زنت را آزاد کنیم. گوشی را قطع کردند تا اینکه رییس کانون اصلاح‌وتربیت با آنها صحبت کرد و چندساعت بعد هم ماموران از بروجرد آمدند. خدا پدر رییس کانون را بیامرزد، به من توضیح داد که محمد در تهران با چند جوان دعوا کرده ‌است. پرسیدم برای چه؟ گفت لباس‌هایش کثیف بود. در این مدت در خیابان خوابیده ‌بود. محمد جلو رفته بود تا آدرس بپرسد، چندجوان مسخره‌اش کردند و درگیر شدند. محمد آنها را زده‌ بود و آنها هم با شیشه‌شکسته محمد را زده ‌بودند که هنوز جای زخم‌ روی دستش هست.»
پدر متهم ادامه می‌دهد: «به‌خدا قسم این بچه حالش خوب نبود. من می‌خواستم او را ببرم دکتر. خانواده خشخاشی درست می‌گویند، آقای معلم کشته شده و محمد این کار را کرده ‌است. راستش ما برای عذرخواهی رفتیم، اقوام من رفتند، اما آنها گفتند دیگر نیایید حتی برای ختم گفتند نیایید. برای اینکه درگیری ایجاد نشود و آنها خشمگین هستند. من جلو نرفتم گفتم زمان بگذرد بعد برویم. من که قبول دارم محمد این کار را کرده‌ است خودم هم بچه را تحویل دادم تا قانون در مورد او تصمیم بگیرد. تا به حال با چنین مساله‌ای برخورد نداشتم. ١۴سالم بود که ازدواج کردم، زنم هم ١۴سالش بود ما صاحب پنج‌فرزند شدیم. سه‌دخترم را ١٣سالگی شوهر دادم و پسرم هم بعد از دوران خدمتش زن گرفت. محمد تنها فرزند خانه بود. رابطه خوبی داشتیم به خدا من بچه‌هایم را دوست دارم. هیچ‌ وقت تنبیه‌اش نکردم، حتی به او نمی‌گفتم چرا نمره‌هایت کم شده‌ است. با خودم گفتم کمی قوت بگیرد، بزرگ‌تر بشود. او را با خودم می‌برم سر ساختمان با هم کار می‌کنیم. من کار ساختمانی می‌کنم. هرچقدر هم که بتوانم به خانواده خشخاشی کمک می‌کنم.»
پرونده محمد آخرین مراحل دادرسی را در دادسرا می‌گذراند و به‌زودی او پای میز محاکمه خواهد رفت. او قرار است تا یک‌ماه دیگر در دادگاه کیفری استان لرستان پای میز محاکمه برود. به‌گفته وکیل مدافع این نوجوان، پزشکی قانونی اعلام کرده محمد هنوز رشد کامل جسمی و عقلی ندارد و در آغاز بلوغ جسمی و عقلی است. ضمن اینکه پزشکی قانونی اعلام کرده متهم به رشد فکری هم نرسیده ‌است.
علاوه‌بر اولیای‌‌دم مرحوم محسن خشخاشی، آموزش‌وپرورش نیز از محمد اعلام شکایت کرده و در جلسه رسیدگی نیز حاضر خواهد شد. این در حالی است که به گفته گودرز کریمی، مدیرکل آموزش‌وپرورش لرستان، معاونان و مدیر مدرسه بعد از بررسی کمیته ارزیابی این حادثه از مدرسه اخراج شده‌اند.

سلام دوستان تولدتون مبارک آقای قنبر،بهترینها رو براتون آرزو میکنم و از خدای مهربون میخوام زیباترین آرزوهاتون براورده بشن .فکر کنم بیشتر محله خوابن و قرار هم نبود که قهوه خونه دایر باشه ولی من که دوست دارم.من باید بیدار باشم و مراقب تا بزرگمهر کار خطرناکی انجام نده.میرم ی کم مطالعه کنم بر می گردم.

خب حالا یه کوچولو بهتر شد و بعضیها برگشتند
ولی فکر کنم پریسیما رو خرسی شیری خورده
پریسام همین طور خخخخخخخخخ

جالب بود مجتبی
نمیدونم چی بگم مجتبی
هرچی باشه معلم نباید همچین کاری میکرد بنده خدا وسیلشو میخواست از کلاس بر داره

سلام مادر بزرگمهر . سلام زینب
خوب داش مجتبی فامیل قحطی که آقای خش خاشیان زاده رو اسم ببری . نمیگی یوقت دلمون بخواد میگفتی آقای دخانیات .خخخ
دمش گرم محمد خدایی . میدونی چرا واسه اینکه ما هم بچه بودیم خوب بعضی از معلم ها که خدایی آدم های درست کاری بودن و بعضی ها هم مثل این آدم رو هل میدادن یا بد دهن بودن یا زور میگفتن . منم از اونها یاد گرفتم . بچه که بودم عقلم به اون حرفا جواب نمیداد
ادب را از که آمووختی از معلمان .
آره داش یه مثالی زنم بلکه شاید رستگار شویم .
وقتی دو تا کودک درگیر میشن و دعوا نیکنن وقتی یه بزرگ میاد سوا میکنه دو حالت داره
اول اینکه اگه اونیکه کتک خورده باشه حمایت میشه و طرف که کتک زده رو توبیخ میکنن بدون سوال که قضیه چی بوده یا کی چی گفته
یا هم اگه کتک کاری نشده باشه قضیه رو میپرسن و میگن کی اول شروع کرده که اون رو توبیخ میکنن
زندگی ما آدمها مثل فیلمها شده همیشه آدم بدا خوب میشن و آدم خوبا بد میشن . آ؛خرش تلخ تموم میشه
من که باشم میگم محمد جون دمت گرم وقتی معلم با اون معلمیش بچهه رو هل داده اونوقت توقع دارن که یه بچه سن بیاد احرتام رو نگه داره . بر فرض نگه داره ولی خدا میدونه تو دل اون بچه چه فحش هایی رد و بدل شده .
برای شادی روح ّآقای خش خاشیان صلوات

آقا فرامرز به شخص معلم اصلا کاری نداریم
اما اون پسر ممکن بود هزاران کار پر خطر هم کنه
مگه نه؟

داش مجی واسه مدیریت پست قهوه خونه هم فکر خوبی هست که اگه اونایی که عضو نیستن یا از نام کاربری وارد نمیشن بیان و مقررات رو رعایت کنن وگرنه میمونن تو صف نون بربری یه شب تا صبح .
بعد اگه شهروزی سعیدی کسی بیاد لطف کنه یه نون بی صف بهش بده بره . حله
داستانت شبیه کلید اسرار بود . یه لحظه جو گرفت خواستم بالانس قدرتی بزنم

زندگی خیلی شگفت انگیز و خوبه
فقط به شرط اینکه بدونی چطور باید زندگی کرد…
موفقیت یعنی حرکت در مسیر درست…
نه به خط پایان رسیدن.
سرنوشت مجموعه ای از تصمیم هایی است که در لحظات مختلف زندگی میگیریم

خوب زینب خانم تو زندگی هر کسی اتفاقاتی هست حالا مونده به تعدادش و شدتش . خوب محمد اگه دیوونه بود چاقو رو توی گردن ۱در یا مادرش فرو میکرد چرا نکرد . بعدش وقتی محمد از اونایی دیگه که آدرس پرسید اونا مریض نبودن که مسخرش کردن . بنظرم همیشه آدم باید از نقطه شروع شروع کنه تا به نقطه پایان برسه .
فی امان الله

شهرووووووووووووووووووووووووز
راستی چرا اون پست منو منتشر نکردی؟
مگه مشکلش چی بود؟
ااااااااااااااااااااا

بچه ها یه چندتا کامنت دیگه تند تند بذارید بره صفحه بعد
می‌خوام اول اون صفحه شما رو به چالش دعوت کنم….
راستی آقای مدیر سلام و خب کامنت دیگه ای نبود که بذارید آیا؟ شکلک بی شکلک فقط درد و غم و افسوس ….

خانم بانو یخورده زیر دیپلمی بگین ممنون میشیم بخدا
در حق ی جوون تحصیلکرده اینقدر لطف نکنید .
نه بی شوخی معنی قشنگی داره . لایک .
راستی توی داستان مجی غلط گیر هم بوده . فاطیما خانم اونجا هم شما بازی کردین نقش داشتین یا شهروز باز پست معذرت خواهی از خشخاش رو میخواست .خخخخخ فرفره : کرکره : قرقره : شرشره : سرسره :خرخره : ولوله .

و اینک بچه ها من شما رو به چالش دعوت می‌کنم
هرکی می‌خواد خوشحال می‌شیم شرکت کنه …..
شکلک مثلاً بگید اگه فلان بودید دوست داشتید چی باشید…..

اگر نوشیدنی بودم:
اگر میوه بودم
اگر هوا بودم:
اگر رنگ بودم:
اگر کتاب بودم:
اگر فیلم بودم:)
اگر ساز بودم:
اگر ورزش بودم:
اگر بازی بودم:
اگر هنرمند بودم:
اگر خواننده بودم:
اگر گناه بودم:
اگر شهر بودم:
اگر شغل بودم:
اگر حیوان بودم:
اگر فعل بودم:
اگر ماشین بودم:

بانو
من اگه آدم بودم میرفتم دنبال هوا میگشتم یعنی هوای دو نفره .
اگه آدم بودم هیچوقت چرندیات نمیگفتم .
من اگه خواننده بودم مثل بعضی ها ماهی یبار میومدم کامنت میدادم .خخخخ
من اگه ساز بودم : ناز میکردم .خخ
من اگه راننده بیابون بودم دوست داشتم همیشه در حال مسافرت باشم .
من اگه آهو بودم یابو میشدم .خخخخ
من اگه طاووس بودم الان اینجا نبودم آخه طاووس که اینترنت بازی بلد نیست
خلاصه اگه گرسنه نبودم هذیون نمیگفتم
فعلا برم نهار بزنم بیام

و چالش خودمان:

اگر نوشیدنی بودم آب پرتقال.
اگر میوه بودم پرتقال.
اگر هوا بودم خنک.
اگر رنگ بودم نارنجی.
اگر کتاب بودم رمان خارجی نوبل دار.
اگر فیلم بودم فیلم کودک البته از اون قدیمی هاش.
اگر ساز بودم پیانو.
اگر ورزش بودم واترپلو.
اگر باز بودم خونه بازی.
اگر هنرمند بودم نقاش.
اگر خواننده بودم خواننده اپرا “کسی رو تو این زمینه نمی‌شناسم”.
اگر گناه بودم همون بهتر که نباشم ولی بخاطر این که جر نزده باشم مثلاً اختلاس.
اگر شغل بودم کتابدار.
اگر شهر بودم ونیز.
اگر حیوان بودم نهنگ.
اگر فعل بودم خندیدن.
اگر ماشین بودم پرادو.

نوشیدنی، آب آلبالو زرشک خخخ.
میوه، خیار.
هوا، اکسیژن.
رنگ، سبز.
کتاب، رمان عشقولانه خخخ.
فیلم، طنز اجتماعی.
ساز، پیانو.
ورزش، فوتبال.
بازی، منچ خخخ.
هنرمند، بازیگر.
خواننده، جای ابی یا ناصر عبد اللهی بودم خوب بود خخخ.
گناه، دروغ مَصلَحَتی بودم.
شهر، شیراز.
شغل، معلم بودم.
حیوان، سگ یا اسب.
فعل، میتوانم.
ماشین، بنز.

خخخ آقای خسروی ….. آره شما برید نهار یا عصرونه بخورید بیاید بهتره خخخخ…..

زینب جون برا همه ش باید بگی “مثل نمونه چالش من ….”
و الآن درکت می‌کنم ولی سکوت کن که مصلحت در سکوت است چرا که اگه سکوت نکنی اون وقت بعضیها سو استفاده می‌کنند و اون حرفایی که نباید بگند رو می‌گند …. بگذریم چالشت رو منتظرم…

بچه ها شما ها هم شرکت کنید دیگه جالب می‌شه ….. یاااالااااییییید……

اگر نوشیدنی بودم آب
اگر میوه بودم انار
اگر هوا بودم برفی یا بارانی
اگر کتاب بودم کتاب روان شناسی
اگر فیلم بودم فیلم جدایی و در آخر رسیدن به یک دیگر
اگر ساز بودم با آوازه یک دل تنگ هم نوا میشدم
اگر ورزش بودم شودان
اگر بازی بودم شطرنج
اگر هنرمند بودم نویسنده
اگر خواننده بودم مریم حیدر زاده
اگر گناه بودم عاشقی
اگر شهر بودم اصفهان

اگر شغل بودم روان شناس یا مترجم
اگر حیوان بودم خرگوش
اگر فعل بودم ششاد بودن
اگر ماشین بودم ویتارا

اگر نوشیدنی بودم: کافی میکس
اگر میوه بودم: پرتقال
اگر هوا بودم: بارونی
اگر رنگ بودم: آبی فیروزه ای
اگر کتاب بودم: قرآن
اگر فیلم بودم: رویا ی خیس
اگر ساز بودم: پیانو
اگر ورزش بودم: کوه نوردی
اگر بازی بودم: جرات یا حقیقت
اگر هنرمند بودم: بتوون
اگر خواننده بودم:خارجی انریکه داخلی مرحوم پاشایی
اگر گناه بودم: اینو اصلا نمیتونم فکرش رو بکنم
اگر شهر بودم:لاهیجان
اگر شغل بودم: مدد کار
اگر حیوان بودم:سگ
اگر فعل بودم:میتونم
اگر ماشین بودم: خارجی لندکروز داخلی ۲۰۷

بچه ها من نابینای کاملم اما نمیدونم چرا همه رنگا رو خوب میشناسم و وقتی میگن صورتی تو ذهنم میاد صورتی واسه همه رنگا این مسئله هست

زینب خانوم، من برای امثال شما احترام زیادی قائلم پس دلیل عدم انتشار پست های این شکلی رو دقیق مینویسم تا خدایی ناکرده گمان نکنید ما نسبت به تلاش و علایق شما هیچ حسی نداریم.
ما قبلا چوب پست های مذهبی و سیاسی رو توی محله خوردیم و حاضر نیستیم دوباره این اتفاق بیفته.
با خود مذهب مشکلی نداریم ولی بعضیها خیلی حال میکنند که با تفرقه انداختن بین بچه ها، با سوء استفاده از اسم مذهب، با خام کردن قوه ی فکر بچه ها و با تحریک جهت‌دار احساسات بچه ها، ی حالی و شایدم ی حکومتی بکنند.
من شخصا از بچه مذهبی های نابینای سرزمین مجازی، خاطره ی خوبی ندارم. یا توی برنامه های گپ گروهی مسدودم کردند، یا بقیه رو علیه ما تحریک کردند و یا تلاش کردند در سایتو که هدفش استقلال نابیناهاست ببندند.
شما اگه خاطره ی مذهبی داشته باشی مسئله ای نیست. چون توی دسته ی خاطرات جا داره. مثلا رفته باشی قم یا چمیدونم مشهد و کربلا و اینجور جاها و بخواهی واسه بچه ها تعریف کنی.
کما اینکه بچه ها پست های خداحافظی برای رفتن به زیارت هاشون رو اینجا منتشر کردند.
ولی احکام و احادیث و مداحی ها و هرچی که نشه در موردش قطعیتی رو حکمفرما کرد رو ما از انتشارش معذوریم.
مثلا مواردی که میگند در مورد فلان موضوع سه تا روایت داریم یا اینطور مسائل.
البته سایت شب روشن اینطوری مث ما محدود نیست. یعنی شما اجازه داری پست های مذهبی اونجا بزنی. میتونی اونجا هم فعالیت داشته باشی که اتفاقا خوب هم هست.
پست های سیاسی هم که دیگه هیچی. سایت انتخاب با اون همه کبکبه دبدبه رو که طرفدار دولت بود چند هفته تعطیلش کردند دیگه ما که منتقد سیاست های دولت در مورد نابینایان هستیم اگه بخواهیم پست سیاسی بزنیم که تکلیف‌مون معلومه.
این کامنت، صرفا ی چندتا جمله ی خبری بود.

آموزش دیدن کامنتهای جدید
۱_ وقتی آخرین کامنت را خواندید، همانجا اسکیپ و سپس اف۵ را فشار دهید
۲_ بروید و برای خودتان چایی بریزید
۳_ بروید و گوشیتان را بیاورید و قفل آن را باز کنید.
۴_ اگر پیامکی برایتان فرستاده شده، آن را بخوانید و به آن جواب دهید
۵_ وارد وایبر بشوید و ببینید پیام جدیدی برایتان آمده.
۶_ اگر پیامی داشتید جواب بدهید و برنامه را ببندید.
۷_ با برنامههای مشابه هم این کار را انجام دهید.
۸_ احتمالاً دیگر چایتان سرد شده است. چایتان را بنوشید.
۹_ بروید و استکانتان را بشویید.
۱۰_ حالا بروید سراغ کامپیوترتان. احتمالاً صفحه رفرش شده و شما میتوانید پیامهای جدید را بخوانید.
عجله نکنید. اگر صفحه باز نشده بود به ایمیلهایتان هم سر بزنید و دوباره برگردید.
به هر حال صبر و تحمل داشته باشید.

خخخخخخخخخ

آقا مجتبی پست من یه انشا بودو بس
یه انشا که دردو دل با خدا بود
نه در مورد روایت نه حدیث نه چیزی بود
نمیدونم میتونید بخونیدش یا نه اما بگم که میدونم بهتره پستایی که شما گفتید نباید منتشر بشه
چون فکرو ذکر همه رو به هم میریزه و یه جنگ روانی پیش میاد
خخخخخخخخخخخ مثلا خواستم سکوت کنم
کلا بگذریم بی خیال
فقط بگن علت پستم این بود که از بچه ها کمک میخواستم تا مطلبم مورد پسند داورای مسابقه باشه

مشکل همینجاست زینب.
مشکل اینه که پستهایی که مضمون مذهبی داره و باید دیگران در موردش نظر بدن برای ما در این چند وقت گذشته خیلی دردسر درست کرده.
انشات رو خوندم.
اگر میخوای متنت برنده بشه، باید از خودت خلاقیت داشته باشی.
تو صرفً ترجمه ی یه سوره رو نوشته بودی که این ترجمه هست نه انشا.
مرسی.

سلام دوستان
من دوباره برگشتم
ظهر اومدم تولد عمو قنبر رو تبریک گفتم رفتم ناهار بخورم که بعدش هزار و یک اتفاق افتاد تا من نیام اینجا
حالا برگشتم
عمو بازم میگم تولدتون مبارک چون کامنتها رو نخوندم و نمیدونم پاسخی داده شده یا نه
دوستان اگه یکی یه توضیح کوچولو از کم و کیف کار بهم بده ممنون میشم

پریسیما جون خوش امدی
تنها چیز مفید چالش بانو بود که خیلی جالبه
همین الآن تقریبا مطرح شد دوست داشتی شرکت کن
فعلا خدانگهدار عزیزم

سلاااام دوباره …..
می‌گم ای ول من تونستم …. گوشیم فارسی شد….. آقای خسروی شدیییید ممنون و باقی دوستان که راهنمایی کردید……
خیلی خیلی خیلی ممنون…..

سلام پریسیما خانم
ببخشید شما الآن از ناهار برگشتید دیگه درستههه؟ خُب اگه تشریف ببرید شام که دیگه قهوه خونه تموم میشه خخخخ

خدایا به امید تو
بانو شما گفتی ماهم گفتیم چشم
ولی اگه خدایی خنده دار بود نخندین یا اگه خواستین بخندین توی جمع نخندین جوونم
خوب الان سه تا از کارام رو که خیلی طرفدار داشت رو واستون میزارم خخخخ
نه خدایی این یکی رو سه سال پیش با برنامه گلد ویو ادیت کردم و گذاشتم آهنگ خالی بود که من از رو آهنگ خوندم اسم آهنگ هست
پس بده عشقم رو تا برم
البته یخورده جیغی شده تنظیماتش زیاد خوب نبود اکو زیاد دادم ولی وسطاش ای بد نیست . یاد نون خشکی بیار سبزی ببر افتادم خخخخ
https://gooshkon.ir/faramarz/music_/pas edeh ghalbam ro ta beram .mp3
و دومی همون آهنگ هرگز نشد بیای پیشم رو که
https://gooshkon.ir/faramarz/music_/hargez nashod byiaay pisham .mp3 شما هر آدرس رو کپی کنید یا توی اینترنت دانلود منیپر پیست کنید یا روی آدرس بار روی خود لینک جواب نمیده .
هر کی بخنده دندوناش رو موش کور بخوره که راه دوری هم نمیره .

آفرین کار جالبی بود.
اما من:
.
اگر رنگ بودم، آبی آسمانی
اگر هنر بودم، تیاتر
اگر وسیله موسیقیایی بودم، نی
اگر میوه بودم، گوجه سبز یا هندوانه
اگر فصل بودم پاییز با کمی برف و در همه جا یکسان میباریدم.
اگر طبیعت بودم، خورشید یا کوه
اگر شهر بودم، شهر نبودم، دهات بودم.
اگر حیوان بودم. شتر بودم، سختکوش، مقاوم و صبور؛ با غذایی سخت که هیچ کس نمیتواند بخورد. برای استقامت و انسانیت نه برای کار کردن.
اگر شغل بودم، معلمی

سلام به عمو قنبر گرامی.
تولدتون رو تبریک میگم. ان شاءالله ۱۲۰ سال همراه با آرامش روحی- روانی و سلامت جسمانی از خدا عمر با عزت بگیرید. براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.
سلامی گرم به همه دوستان و هم محلی های عزیز. از ابتکار خیلی جالب عمو قنبر استفاده کنید و خوش بگذرونید و جای ما رو هم خالی کنید. ببخشید من زیاد وقت نمیکنم بیام اینجا. چون جمعه ها نیستم.

ممنون از شرکت کنندگان در چالش تا به حال….
آقای حسینی دروغ مصلحتی رو خوب اومدید خخخخ
زینب جون این ماشینه رو که گفتی که از پرادو باکلاس تر نیست آیا؟
ان شا الله یه روانشناس خوب عالی درجه یکی بشی در آینده نزدیک….
آریا می‌شه بازی جرأت یا حقیقت رو یه توضیحی بدی من تا حالا بازی نکردمش….
آقای یگانه خخخخ یعنی کلی خندیدم خعلی …..
زینب جون اگه خواستی متنتو برا من ایمیل کن خوشحال می‌شم بخونمش ghasemi3000@gmail.com
آقای خادمی به نظر من این حساسیت رو یه طوری شماها و ماها اینجا درستش کردیم و متأسفانه یه عده مذهبی نما از این قضیه سو استفاده می‌کنند ….. و من شخصاً فقط و فقط به این قانون به این خاطر احترام می‌ذارم تا مبادا یه عده ضد مذهبی و سفسطه گر بیاند و با حرفهای زیبا نماشون ذهن بچه ها رو خراب کنند …. وگرنه ….. بگذریم شما در چالش ما شرکت نمی‌کنید آیا؟

بانو خواهش میشه خدا رو شکر که کارتون درست شد
و اما حرفای داش مجی رو شیشصد بار لاک میزنم من اینجا رو شبیه یه جوجه فرض میکنم که صاحبش بالا سر اون هست و ی گربه که در کمین هست و اگر صاحبش واسه لحظه ای بالا سرش نباشه گربه بی حیا جوجو رو کوفته میکنه .
البته مجی جون اینجا واسه خودش عقابی هست ولی بقول پری هعععععی
راستی دیشب خواب دیدم که پری اومده توی خوابم و میگه واسه شادی روحم یه بسته خرما توی قهوه خونه پخش کنید . شهروز جان حلوا شکری اوردم من

درود
درود
از همه شخصیت های محله دوست داشتنی خودم که از این پست استقبال کردند و تولدم را به این حقیر تبریک گفتند بسیار ممنون و متشکرم .باری از محضر شما بزرگواران معذرت خواسته و از شما پوزش می طلبم که نتوانستم پاسخ مناسبی به احساسات بزرگ و دوست داشتنی شما بدهم.
شهروز این گونه پست ها واقعا مناسب است و تا هنگامی که طرفدار دارد انتشارش هم مناسب است .اما این پست را جزء آن دسته نگذارید دیگه .

آخ جانم برایتان بگوید :
بدون هماهنگی من رفتم و خواستم که همه شما را غافلگیر کنم و برایتان شکار بزنم و بریون کنم که خدا روز بد را برایتان نیاره ؟ توسط محیط بانان دستگیر شدم و تا الان هزار حقه و کلک و سفارش شدم تا توانستم بیرون بیام از چنگال این افراد .!

سلام بر عمو قنبر گلستانی .
عمو فکر کردیم خرسی دایناسوری به شما حمله کرده خدایی نکرده .خوب از این که سلامت هستین خدا رو شکر یکی هم پیدا شد و دل شما رو برد
نظرتون درباره آهنگ ها چیه پ

خب بلوف بود دیگه ؟ هر چند که من سفارش می کنم به شما که مواظب باشید به دام محیط بانان این جنگل نیفتید .

دیشب که مهمان داشتم .امروز هم هنوز از خواب برنخواسته میهمان آمد و تا عصر تشریف داشتند .از ساعت چهار تا اولین کامنتم فقط توانستم دویست وده کامنت شما را بخوانم و به دلیل اینکه احتمال مهمان آمدن با ضریب بالا وجود دارد تصمیم به ارسال کامنت نمودم .خلاصه جانم براتون بگوید که بد جوری امروز ما از فضای مجازی فاصله داشت .از حضور سبز شما واقعا عذر خواهی می نمایم .
البته این را هم بگویم که این پست بهانه ای بود تا دوستان و طرفداران حقیقی این قبیل برنامه ها خود با حضور خودشان بر تصمیمات مدیران به نحو مطلوب تاثیر بگذارند و با حضورشان بر این مهم تائید داشته باشند و به شکراین مسئله هم با مدیریت ادامه این روند حتما به بار می نشیند .
تا هر زمان که هست قهوه خانه ادامه داشته باشد و نیازی هم نیست که بچه ها تواما حضور مداوم داشته باشند .

اگر شاهنامه خوانی هم در این قهوه خانه ها شکل بگیرد و با تدبیر دوستان باشد به نظر بار علمی و ادبی به خود می گیرد و ایرانی ایرانی بودنش را در محله ما به ثبت می رساند .

آقای یگانه گوجه سبز رو خوب اومدید ما بهش می گیم آلوچه …..
آقای خسروی من با دایل دارم دانلود می کنم تا حالا هشتاد وهفت درصد از آهنگ اولی ولی نگوشیده مطمئنم عالی هستش…..
پریسیماااا یالا تو چالش شرکت کن یالاااا…. اصغر آقا شما هم و همچنین عمو قنبر …..

اگر نوشیدنی بودم : الکل
اگر میوه بودم : خربزه مشهدی
اگر هوا بودم : سرد زمستانی که اگر هاپو رو با نانجکو بزنن بیرون نیاد
اگر رنگ بودم : آبی گوجه ای : یا سبز آسمانی

اگر کتاب بودم : روزنامه همشهری
اگر فیلم بودم : قیصر یا طوقی و با اجازه مدیر ممل آمریکایی
اگر ساز بودم : لگن حموم که واسه تیمپو زدن
اگر ورزش بودم : پیک نیکی چی ببخشید تکنیکی
اگر بازی بودم :خر دمپایی
اگر هنرمند بودم : کامران و هومن
اگر خواننده بودم : زنده یاد سوسن کوره
اگر گناه بودم :روزه خوری
اگر شهر بودم : کالیفورنیا
اگر شغل بودم : وکیلی برای مجوز دزدی
اگر حیوان بودم : خر مگس
اگر فعل بودم : مرد مذکر غایب
اگر ماشین بودم : کنترلی

سلام دوباره به زاده چنین روزی. دوباره تولدت مبارک عمو قنبر یا آقا قنبر
نمیدونم چطوری راحتتری.
من برات یه خرس شکار کرده بودم نیومدی بچهها حمله کردن همه شو خوردن. کلیشم حیف و میل کردن. دیگه ببخشید

ولی فکر کنم یه رونش مونده باشه. برو گرمش کن بزن به رگ. اگه کسی زودتر نخورده باشتش.

وااای عالی بود آقای خسروی خیلی عالی …. اصلاً آدم فکر نمی کنه خودتون خونده باشیدش …. شکلک تقلبی نیست که آیا؟ شکلک جدی جدی باید ازتون امضا بگیریم برا روز مبادا که نه روز بادا که نزدیک بادا بادا مبارک بادا ……

راستی پریسیما یه سؤال می‌گم خب میدونم من خودم باید بدونم ولی خب شکلک یه دوست نادم شرمنده …. تولد شما چندم بهمن بود آیا؟ می‌دونم نیمه اول باید باشی احتمالاً بعد از یکی دو نفر هم پرسیدم که دقیق نمی دونستند بعد از بس بهش فکر کردم پریشب بود فکر کنم خواب دیدم یازده بهمن هستید …. آره یازدهه آیا؟

نابینا و ماه
نابینا به ماه گفت: دوستت دارم .
ــ ماه گفت: چه طوری؟ تو که نمی بینی .
ــ نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم .
ــ ماه گفت: چرا؟
ــ نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم

فرامرز جان ممنون آهنگ های جالب و در خور توجه است و از لینک های شهروز حتما دانلود می کنم .
بانو سپاسگزار
عباس ممنون از شما شما هر طور راحت تر هستید .
ملیس عمو ببخشید این قهوه خانه باعث شد شما نارا حت کنیم شما را .
پریسا ممنون از حضور قشنگ شما .
رعد بابا بزرگ عجب شعرهائی را در این کامنت دونی نهادی .دستت طلا

بانو مرسی اون اولی که پس بده اولش شبیه سبزی خوردن با سبزی آش هست ولی وسطاش میشه تحمل کرد . تازه اگه مثلا طرف دستگاه داشته باشه و از این حرفا خیلی میتونه روش کار کنه . بعدش شهروز آره داش یا باید اکو رو میاوردم پایین یا کمتر داد میزدم .
ولی هیچ کلاغی رو ندیدم مثل خودم قار قار کنه خخخخ
راستی دو سه شبه چشمام به دره خدا کنه که خوابم نبره . نه خدایی دو سه شبه که دارم خواب کامنت میبینم مثلا دیشب که خوابیدم خواب دیدم فلانی داره کامنت بازی میکنه تو پست عمو قنبر . یهو توی خواب گفتم الان خوابم یا بیدار .خدایی بیداری با خوابم یکی شده

سلام ملیسا جونم وای که کلی نگرانت شده بودم شکلک بلد هم نیستم با گوشیم شماره بگیرم مونده بودم چی کار کنم آیا؟ خوبی خانمی حالا که ان شا الله…..

می‌گم آقای خسروی آبی گوجه ای یعنی چه رنگی آیا شکلک نداشتیم ها …. خداییش همه اگر هاتون خخخ داره …..

زینب جون خوشحالم برگشتی خانمی….

پس پریسا کجاست : نکنه خدایی نکرده غرق شده باشه اون گفت من میرم زور خونه چی ببخشید رود خونه ولی الان چهار ساعته که پیداش نیست نکنه نهنگ بهش حمله کرده
نکنه توی آب خوابش برده
شهروز زنگ بزن مامور بیاد داش دلم شور میزنه اونم از نوع جوهر لیمو

بچه ها می گم خیلی ها تو این قهوه خونه نیستند ها ….
غیر آقای عباسی و پرواز که یادشون کردیم، پریسا هم که از صبح تا حالا غایب شده …. آقای ایزدی هم نیومدند آقای عدسی هم همین طور …. رعد هم که غیبش خورده …. خانم کاظمیان و نازنین هم که نیستند ….می‌گم راستی سلام تبسم جونم از این طرفا قهوه خونه گم کردی ….
می‌گم تا اینجا اومدی قربون دستت یه چند دقیقه ای خودتو به چالش بکش بعدی برو…..

خب بچه ها مهمان آمد .متاسفم از این قضیه که نتونستم میزبان خوبی برایتون باشم .اما خب گفتم که دست به دست هم دهید تا این قهوه خانه را آباد کنید .
کباب سیب زمینی های شهروز که دوست داشتنی بود خیلی صفا داشت .
این پریسا رو گویا دیشب زیر آوردند و خوراکی ها رو هم خورد حالا کجاست .

نه جدی خارج از شوخی می گم عالی بود …. بعد من دستگاه و اینا رو بلد نیستم ولی خیلی عالی بود …. ماهرانه می خونید ….. باید بازم آهنگ درخواستی بدیم شما برامون بخونید ….

وای امروز طلسم شده خخخ
باور کنید میام بشینم یه اتفاقی می افته مجبور میشم برم
شهروز من که تو اداره ناهار نمیخورم
ساعت ۲:۳۰ خونه ام
بعد از ناهار رفتم بیمارستان ملاقات یکی از آشناها بعد اومدم کلی کار خونه انجام دادم حالا اومدم اینجا
اگه مهمون نیاد میمونم
نخودی جان ۲۳ بهمن هستم عزیزم ۸ روز بعد از تو
دیگه چالش هم نمیدونم چون اونا موندن بالا دیگه نمیتونم برم سوالاتو بخونم

جهت رفاه حال دوستان تازه رسیده
پریسیما و ملیسا جونم متن چالش رو مجدد می‌ذارم
زودی جواب بدید که جواب ندید دست از سر کچل که نیستید ان شا الله دست از سر مقنعه پوشتون بر نمیدارم …..

اگر نوشیدنی بودم:
اگر میوه بودم
اگر هوا بودم:
اگر رنگ بودم:
اگر کتاب بودم:
اگر فیلم بودم:)
اگر ساز بودم:
اگر ورزش بودم:
اگر بازی بودم:
اگر هنرمند بودم:
اگر خواننده بودم:
اگر گناه بودم:
اگر شهر بودم:
اگر شغل بودم:
اگر حیوان بودم:
اگر فعل بودم:
اگر ماشین بودم:

می‌گم چه خواب کاذبه ای دیدما خخخخ “بیست و سوم ” مرسی عزیزم…..
راستی خدا بد نده حال اون کسی که رفتید ملاقاتشون که ان شا الله خوب و بهتره که ….. براشون آرزوی سلامتی دارم ….

بچه ها به نظر شما چرا من فکر میکنم واسه هم اضافم
فکر میکنم کسی به حرفام توجه نمیکنه
حس میکنم واسه کسی عزیز نیستم
واقعا چرا؟

پریسیما جان ژل، اسپری، و دارو. اما روش سنتی اگه پنیرک یا پونه خشک شده داری یکی دو قاشق بزار دهنت یکی دو ساعت بمونه.امیدوارم خیلی زود خوب بشه. امضا دکتر غلط گیر

ممنون خانم پریسیما .میدونم واسه دلگرمی میگین که تو ذوق یه روشندل نخوره
خانم فاطیما شما فکر کنم آمار جن های عمو قنبر رو دارین . عمو قنبر هم خودش امروز روح احضار میکنه .
من برم اون گوشه بشینم پیش اون گلدونه
هععععی یادش بخیر اینجا دکتر خدا بیامرز میشست . همیشه جوراب هاش هم بوی عرق نعناع میداد
خدا رحمتش کنه دکتر خوبی بود

اگر نوشیدنی بودم آب
اگر میوه بودم انار
اگر هوا بودم هوای دو نفره ی بارونی واااااای
اگر رنگ بودم سفید
اگر کتاب بودم کتاب روانشناسی آموزنده
اگر فیلم بودم پرتقال خونی
اگر ساز بودم پیانو
اگر ورزش بودم دو
اگر بازی بودم شطرنج
اگر هنرمند بودم جمشید مشایخی
اگر خواننده بودم معین و حمیرا
اگر گناه بودم روزه خواری که الآن هم انجامش میدم
اگر شهر بودم اصفهان
اگر شغل بودم مددکار
اگر حیوان بودم اسب
اگر فعل بودم امیدوار باش
اگر ماشین بودم پورشه

واااای سخت بودن

پریسیما خانم خدا قسمت نکنه : میگن آب نمک بعد اگه دندونتون سوراخ هست شب موقع خواب اون قسمت سوراخ یه تیکه گندم بزارین که تا صبح نشاسته گندم بره داخل . بعدش خوب اسپری هست قرص هست ولی اگه میخواین همون لحظه خوب بشین این تکنیک رو انجام بدین .
اول اینکه مثلا اگه دندون چپ هست شما بینی سمت چپ رو با انگشت فشار بدین تا بسته بشه بعد دستمال کاغذی رو بردارین و یه لحظه آتیش بزنین بعد فوت کنید خاموش بشه بعد که داره دود میکنه اوندود رو از سوراخ سمت راست بینی بکشید تو خیلی عمیق . چندین بار این کارو انجام بدین و یه شوک به مغز شما وارد میشه که اینجوری باید اشکتون در بیاد تا خوب بشه
من رفیقم داخل زندان بود این کارو میکرد منم یاد گرفتم خیلی خوبه .انگار شفا میده

زینب خانم این حرفا چیه : من فکر کردم شما شعر گذاشتین که همین هم هست شعر گذاشتین که آریا گیتار زن باید بیاد لایک بزنه آخه اون مسیول لایکدونی هست .
نه جدی شعراتون قشنگه .

اوا می‌گم بچه ها این تاکبک گوشی ن خودش خاموش شده چرا آیا؟ این اتفاق عادی هست آیا؟ حالا چطوری باید روشنش کنم آیا؟ شکلک بیسوادم حتمی نه آیا؟

تنگ دستی عار نیست ، عیب نیست .
این که داشته باشی و تنگ دستی را کمک نکنی عار است .
این که نتوانی تنگ دستی را درک کنی عیب است .
هر کسی در زندگی اش می تواند داشته باشد و می تواند نداشته باشد .
البته خیلی ها هستند که هیچ وقت نداشته اند اما همه این ها گذرا است .
همه این ها می گذرند .
مهم انتهای ماجرا است .
مهم روسپید شدن است .
مهم روسیاه نشدن است .
انسان باید شرف داشته باشد .
انسان باید انسان باشد .
بعضی ها دارا هستند ، به شدت هم دارا هستند اما بی شرف اند .
بعضی ها با حیوانات تنها یک فرق دارند .
آن هم این است که حیوانات لباس به تن نمی کنند ، کفش به پا نمی کنند اما انسان ها این کارها را می کنند .
مهم انتهای این قصه است .
مهم انسان بودن است .
مهم انسان ماندن است …
“یکی از پست های وبلاگی با عنوان کدو حلوایی تنبلی که عاشق شد”

تازه میخواست سیخ داغ کنه بذار روی دندونم تا عصبش کشته بشه من حقیقتش گریختم .ولی این کارو انجام بدین مغزتون شوک وارد میشه . فیلم شوک نه ها یعنی خود شوک
شهروز قشنگ بود دود قلیون بزنه .خخخ

نخودی قشنگ بود مرسی
در ضمن مدل گوشیت چیه عزیزم
بگو ریحانه بره تو قابلیتهای گوشیت تاک بکو آن کنه ولی اگه مدلش اس ۵ باشه سه بار هُمو بزن