خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تولد، جشن روز مادر، جشنواره ی پژواک، همه و همه در قهوه خانه ی دوازدهم

درود به همه ی شما هم محله ای های باحال و توپ و بینظیر.
حال و احوالتون چطوره؟
امیدوارم هرجا هستید توپ، سرحال، شاد، با انرژی و کلی چیزای خوب دیگه باشید.
بالاخره طلسم باطل شد و من تونستم قهوه خونه ی دوازدهم رو بزنم.
یه قهوه خونه ی خیلی متفاوت در یک فضای متفاوت.
تا حالا ساحل جنگلی دیدید؟
یعنی یه جا که دریا باشه، به جای ساحل شنی، یه جنگل انبوه پر از درخت و پرنده باشه.
چی؟
همچین جایی رو نداریم؟
کی گفته همچین چیزی رو؟
داریم خوبشم داریم.
حالا سوار اتوبوس بشید تا با هم بریم بهتون نشون بدم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خب رسیدیم.
پیاده شید.
اونایی که خوابشون برده هووووووووووو.وووووو.وووووووو.
بچه ها ما الآن وسط جنگل سی سنگان، چسبیده به دریای کاسپین یا خزر هستیم.
تا لب آب هم درخت هست و از ساحل شنی خبری نیست.
یه جای عالی با هوای عالی.
یه فضای باز وسط درختا پیدا کردم، توش کلی تخت گذاشتم، روی تختا فرش دستباف ایرانی انداختم، پشتی ایرانی هم گذاشتم روش، بالاش هم یه سایه بون از حصیر، که صنایع دستی شمال هست زدم که آفتاب و بارون احتمالی اذیت تون نکنه.
سقف حصیری تختا به شکل شیروونی درست شده که شکل سقف خونه های شمالیه.
یه منقل بزرگ هم گذاشتم وسط تختا که توش آتیش بازی و کباب بازی و خلاصه هرچی که به حرارت مربوط میشه انجام بدیم.
کلی هم زغال کبابی و زغال قلیون هست که میتونید ازشون استفاده کنید.
چندتا کُنده ی درخت خشک هم اون گوشه گذاشتم برای اونایی که مثل خودم عشق آتیشن.روی هر تخت هم کلی کیسه زباله گذاشتم که فردا شب پر شدش رو ازتون تحویل میگیرم.
به طبیعت احترام بذاریم و اذیتش نکنیم.
اینجا هوا عالیه و همزمان با صدای پرنده ها، صدای دریا هم داریم.
فقط اینجا دریاش یه کم تخته سنگ داره که میرید تو آب باید مواظب باشید.
برای شب، چراغ در کار نیست.
میخوایم از تکنولوژی دور بشیم.
به درختا فانوس آویزون کردم، توشونم پر از نفته.
روشنشون میکنیم که شب تاریک نباشه.
آتیش هم که داریم.
شمع هم دارم که هرکی خواست میدم بذاره روی تختش.
قراره شب تا صبح، سیبزمینی بذاریم زیر آتیش بپزیم بخوریم، چای، نسکافه، قهوه، میوه، شیرینی، خلاصه همه چیز هست.
من خوابم میاد و خسته ام و حوصله ندارم هم نداریم.
هرکی از این حرفا بزنه، دست و پاشو میگیریم، شاتالاپ میندازیمش تو دریا خخخ.
راستی روز مادر کِی بود؟
آفرییییین.
امروزه.
روز مادر به همه ی مامانای امروز و مامانای آینده مبارک باشه.
اگه دخترا منتظرن بهشون تبریک بگم الکی منتظر نمونید.
چه طور روز پدر که میشه فقط مال پدراست، ولی روز زن میشه مال دخترا هم هست؟
نخیرم نداریم.
امروز فقط مال خانمایی هست که مامان شدن، یا ازدواج کردن و مامان نشدن هنوز.
دخترا خودشون تو شهریور روز دختر دارن که به وقتش تبریک میگیم خخخ.
یکی به من پناه بده.
کمک.
کمک.
آآآآآخخخخ.
این کفشه زیرش دیگه پاشنه نصب نیست.
پاشنه جوابگو نبوده به جاش لوله گذاشتن خخخ.
انصافاً چه طوری با اینا راه میرید آخه.
حالا بذارید تا دور هم دور آتیش هستیم یه ترانه درباره ی مادر از مهیار فاضلی براتون بذارم.
گوش کنید حالشو ببرید.
خب الآن صبح شده و باید صبحونه بخورید.
دادم براتون از کندو عسل درجه یک آوردن که با کَره و خامه و هرچی که میخواید بزنید به بدن حالشو ببرید.
یه صبحونه ی مقوی.
به جان خودم، به خدا، این عسل تنها عسل خوراکی بوده، و با پراکنندگان شایعه در اعماق دریای خزر برخورد جدی خواهد شد خخخ.
میدم کوسه ها بخورنتونهاااا!
اینجا کوسه هاش آشنا هستن.
خب. تا به ناهار برسیم، میخوام فایل جشنواره ی پژواک رو که قول داده بودم توی قهوه خونم براتون بذارم رو بدم گوش کنید.
اینم فایل جشنواره ی پژواک.
ناهار هم سبزی پلو با ماهی هست که متأسفانه ماهیش از نوع ماهی سفید هست و گذاشتمش لای فویل آلمینیومی و گذاشتمش زیر خاک پخته.
شکمشم پر کردماااااا!.
فقط خیلی تیغ داره که دیگه مجبوریم چهار چنگولی بیفتیم به جونش پاکش کنیم خخخ.
فقط استخونهاش رو دور نریزید که یه هاپو اونجا دم در قهوه خونه برای امنیت بیشتر بستم که بدم بهش بخوره.
خب حالا بعد از ظهر شده و نوبت چیه؟
بله بله بله.
نوبت یه کم تولد بازیه.
خب دیگهههه!
یه کم پررو تشریف دارم برای خودم تولد گرفتم.
الآن یه میز گنده گذاشتم وسط قهوه خونه و روش یه کیک گنده هست که شکل یه لپتاپ گنده هست و روی مونیتورش نوشته: محله ی نابینایان.
شمعها رو هم که یه شمع عدد دو و یه شمع عدد شش هست رو با هم میذارم روش که میشه بیست و شش.
آره دیگهههههه بابام جان.
بیست و شش سالمون شد پیر شدیم رفت.
به خدا ناراحت میشم.
تو رو خدا نه.
این کارا چیه؟
آخه من که برای کادو تولد نگرفتم خخخ.
تنقلات از نوع چیپس و پفک و میوه و آجیل و و و همه چی هست.
خلاصه از خودتون پذیرایی کنید.
خب حالا بریم سراغ فوت کردن شمعا.
وایستید وایستید.
هولم نکنید.
خب میریم که داشته باشیم.
یک، دووووووو، سهههههه. فووووووووووت.
خواهش میکنم، خواهش میکنم اینقدر خودتون رو اذیت نکنید،خخخ.
خب دیگه.
حالا یه آدم زرنگ از بین خانمها بلند بشه بیاد این کیک رو بِبُره بین همه تقسیم کنه.
چای هم رو آتیشه.
یه زرنگ دیگه هم بره چای بریزه.
البته تا کیک بریده نشده یه چندتا عکس هم بیایید با هم باهاش بگیریم.
چیلیک، چیلیک، قژژژ، قوژژژژ.
دیگه هر دوربین یه صدا میده خب چه میدونم خخخ.
خب دیگه کم کم بریم سراغ شام.
یه میرزا قاسمی توپ، که بادمجونش رو روی آتیش کباب کردیم، با سیر فراوون بهتون میدم که تا صبح توی اتوبوس توی سر خودتون بزنید خخخ.
نترسید بابا.
کلی آدامس اکالیپتوس گرفتم بعدش بهتون میدم که دهنتون بوی سیر نده.
خلاصه توی این بیست و چهار ساعت بهتون بد نگذره.
هرکی هم تنبلی کنه جاش کف دریاست خخخ.
دیگه بریم توی کامنتا دور هم باشیم.
ببخشید طولانی شد.
همگی خوش اومدید.

۱,۳۱۱ دیدگاه دربارهٔ «تولد، جشن روز مادر، جشنواره ی پژواک، همه و همه در قهوه خانه ی دوازدهم»

دلم از دست این دنیا غمگینه / که صادق بودم آخر همینه/ دورنگی و درویی کار ما نیست/ عجب عمری شده مهر و وفا نیست / رفیقان با رقیبانم نشستند / نمک خور ها نمکدان را شکستند / خوشا روزی که دنیا مال ما بود / رفیقی در پی دیدار ما بود

سلااااام به شما حالتون چطوره خدارا شکر که همه را میبینم, به خدا دلم نیومد که نیام هرچند که حالم زیاد خوب نیست, فکر کنم سرما خوردم, مهمونم از اسکاتلند بود نمیخواستم که همش بخوابم برای همین هم الآن حس میکنم که مریضیم بیشتر شده

حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله….
اول یکی یکی جمعشون میکنی توی بغلت بعدشم یکی یکی پرتشون میکنی توی آب:اما بعضی وقتا یه سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچوقت نمیتونی پرتشون کنی…..

عجب تولد و جشن خوبی به به دوستان هم که همه تشریف دارن جناب پرواز هم که تشریف آوردن …مطمئن هستم ب زودی روال درسهاتون بهتر میشه و کمتر خسته میشید وبرای شما و همه ی دوستان آرزوی موفقیت و شادی دارم…

گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود
گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود
گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است
گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست
گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود

سلام آریا جان چون نبودی یه بار دیگه ازت سؤالمو میپرسم که دنبالش نگردی من تو همه ی زیاراتم اولین چیزیرو که حاجتم بود شفای خواهر عزیزت و شادی تو و خانواده ات بود دوستان خبر سلامتی ایشان را دادن ولی میخواماز زبون خودت هم بشنوم و بیشتر خوش حال بشم

سلام پریسا خوبی؟ خیلی میخواستم اینجا زودتر بیام و این رییس را اذیت کنم, نمیدونم چرا سر پست های این آقا من همیشه حس شیطنتم گل میکنه و دوست دارم شیطونی کنم, اما زیاد بلد نیستم, میشه بهم یاد بدی؟

دکتر نیستم…اما برایت ۱۰دقیقه راه رفتن،روى جدول کنار خیابان را تجویز میکنم،
تا بفهمى عاقل بودن چیز خوبیست،اما دیوانگى قشنگ تر است..

برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم،تا بفهمى هنوز هم،میشود بى منت محبت کرد..
به ﺗﻮ پیشنهاد میکنم گاهى بلند بخندى،هرکجا که هستى،یک نفر همیشه منتظر خنده هاى توست…

دکتر نیستم،اما به ﺗﻮ پیشنهاد میکنم که شاد باشى!
خورشید،هر روز صبح،بخاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند!
هرگز، منتظر” فرداى خیالى” نباش.سهمت را از” شادى زندگى”، همین امروز بگیر.
فراموش نکن “مقصد”، همیشه جایى در “انتهاى مسیر” نیست!”مقصد” لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم!
طولانی بـود اما ارزش داشـت 🙂

لایک کن

سلاام پریسا جونم خوفی خانمی … واای من یهویی بیدار شدم دیدم ساعت ۲۱.۵۶ دقیقه هست فکر کردم ساعت ۱۱.۵۶ هستش بعد اومدم که تو عکس آخر باشم خخخ آخجووون فعلاً وقت داریم ….

سلاااام نازنین خانمی جونم ….. می گم بگو خبرهات رو که من بدون خمیازه الآن در خدمت و اندر خماری هستم….

راستی فکر کنم آقای دکتر پرواز، آقا طاها آقا مهدی قادری و آقای سعد الله خانی هستند اینجا که سلاام و راستی آقای حسینی هم سلاام ….

یکی بیاد جامع مانع بگه چه خبر هایی چی گفتید من نبودم … حالا بحث چی هستش آیا؟

همیشه یادت باشه صبح که از خواب بیدار میشی
اولین نفر بخ خدا سلام کنی بگی الهی به مید تو
و این شعر رو با خودت زمزمه کنی
زندگی رانفسی ارزش غم خوردن نیست و دلم بس تنگ است
باز هم میخندم انقدر میخندم که غم از رو برود
اخر هفته ای خوبی داشته باشید

چیزه من اینترنتم نفتیه ندیدم تحویلاتتون رو خخخ….
سلام آقای آریا …. خواهرتون خوب هستند که ان شا الله؟ یه کم توی پژواک حس کردم صداتون غم انگیز هستش یعنی غم داره مشکلی که نیست آیا؟؟؟؟

دوست واژه است
واژه ای که از لب فرشته ها چکیده است
دوست نامه است
نامه ای که از خدا رسیده است
نامه ی خدا همیشه خواندنیست
توی دفتر فرشته ها واژه ی قشنگ دوست تا همیشه ماندنیست…

خانم کاظمیان این چای و عسل رو بخورید بهتر میشید.
طاها یه کم مثبت باش اشکمونو در آوردی خخخ.
اصفهان پوستتو میکَنَم.
پریسا تا تو باشی منو اذیت نکنی.
بانو هیچ خبری نیست.
نازنین هییییییس.

شهروز ایشالا مادر زنت و برادر زنت و خواهر زنت و خود زنت و همه این تیر و طایفه با جفت جفت کفش های پاشنه بلند از اون پاشنه نازک ها سوراخ سوراخت کنن این چه کاری بود کردی؟ بچه ها بعد از اینکه من خفه شدم قاتلم اینه بگیرید بدیدش خرس امروزی قورتش بده!

مرسی خانم کاظمیان جووونم …. آخجون من عاشق نسکافه هستم …. با شکر البته لطفاً …..
می‌گم آقا طاها حالا من کامنت آقای سرمدی رو از کجا بیابمش آیا؟
راستی شکلک توی جشن تولدتون کیک نارنجکی هم دارید آیا؟ شکلک به من یه برش گنده از اون کیک تولد بدید که خامه خونم اومده پایین ….

سلام خدمت بانو و عرض تبریک این روز دختر خانمها شاید بگن روز شان نیست ولی به نظر من روز همه ی خانمهاست چون روز تولد است نه روز ازدواج

آخجاااااااااان کیک برام نگهداشتن میگم فقط یک نوع غضا داری میزبان اینجوری خوب نیست راستی از اون سیبزمینیهای زیر آتیش چیزی مونده من خیلی دوست دارم اما صبحونه و نهار رو دوست نداشتم به جاش از کیک و سیبزمینی زیاد میخورم راستی آرزوتون چی شد آقا شهروز خخخخ خیلی فزولم به این میگن کنجکاوی ملیسا کجااااایی بیااااا

سلام مجدد به همگی! جناب سعد الله خانی از تبریکتون ممنونم، امیدوارم ما هم به زودی خبر بهبودی و سلامتی شما را بشنویم.
بانو جون سلام کردم ولی مثل اینکه مرا ندیدی! فقط یه چیزی بگم و زودی فرار کنم! اینجا قراین و امارات هم داشتیم. خخخخ. فقط منتظر بودم که بیایی و بت بگم. الفرااااار.

بی خبرازحال هم بودن چه سود؟
برمزارمردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده تازنده است بایدبه فریادش رسید
ورنه برسنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟
گرنرفتی خانه اش تازنده بود
خانه صاحب عزاتاصبح خوابیدن چه سود؟
گرنپرسی حال من تازنده ام
بعدمرگم اشک ونالیدن چه سود؟

وااای که آقا مهدی قادری خوب شد یادم اوردید “نه” …. توی اون پست خداحافظی کربلام هم نوشتمش که خخخ ….
هیس چی هستش آقای حسینی شهنشاه …. یعنی برم هزاااارتا کامنت بخونم برای یه کامنت ها …. شکلک اگه نگید خودم می رمدر این قهوه خونه رو پلمپ می کنم از نوع نمی دونم از اون نوع جدیدهاش …..

سلام عمو علی
ببخش من هی میرم و میام از کامنتا اقب میفتم ببخشید عزیزم
خدارو شکر بهترن ده روزی میشه از بیمارستا مرخص شدن امروز صبح پرواز داشتن به مشهد مقدس رفتن پا بوس امام رضا
و یه سری از مراحل درمانش
ممنونم عزیز از محبت بی انتها ی شما
از خدا میخوام به هرچه که دوست دارید برسید

وااای نازنین جونم هعی … تا بعد از ظهر بیرون بودیم بعدش که اومدم یه کم سردرد داشتم خوابیدم و واااای که قرائن و امارات رو از دست دادم ….
می گم قبل از فرارت میشه شماره کامنت بدی بعد الفرار بشی “جااان بانو ….

طاها! اگر رفتیم راهمون ندادن چی؟ به خدا این رو واسه مسخره بازی نمیگم جدی گفتم. شده دل جایی بره که می دونی جات نیست؟ تکلیف چیه؟ بچه ها محض رضای خدا هرچی کردم نگم نشد. شعر های طاها…خیلی قشنگن. گیرشون اینه که من بی تحمل رو به حرف میارن و می ترسم آخرش اینجا دست دلم رو لو بدم که دارم میدم. یکی بیاد بهم بگه با دلی که جای نابجا می چرخه چه معامله ای باید کرد که دست برداره از سر شب هات؟

راستی من کامنت آقای سرمدی رو خوندم البته نمیدونم همون کامنهای اول رو میگین یا نه ؟ الان باید از آقای سرمدی شیرینی بگیریم آیا؟

راستی کی بود میخواست کیک رو ب بره ملیسا خانم زحمت کشید با ساتور کیکو شقه کرد وای مامان جون من میترسم گفته بودم ملیسا زندگی خودش بهت یاد میده فکر نمیکردم به این زودی خشن ترینا شو بهت یاد بده

ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺠﺎﺯﯾﺴﺖ؟!
“ماﻫﻤدیگر ﺭﺍﺣـﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ “…
مهربانی وﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ “ﻋﮑﺲ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ”…
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻏﻤﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ “ﭘﺴﺖ ﻫﺎﯾﺶ “…
شادی و ﺧﻨﺪﻩ اش ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ” ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯾﺶ “…
ﺗﻮﺟﻪ ﺍﺵ ﺭﺍﺑﺎ” ﻻﯾﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺶ “…
حضورش ﺭﺍﺍﺯ ﺭﻭﯼ “علامت آنلاینش “…
ﻟﺠﺒﺎﺯی ودلخوری اش رﺍاﺯ ﺭﻭﯼ” ﺑﻼﮎ ﻫﺎیش”…
نگویید ﻣﺠﺎﺯﯼ!!
ﻣﺎﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺭﺍﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ…
یقین داریم…
مااینجاراباور داریم…
ﻣﺎﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ…
ﺷﺐﻫﺎﯾﻤﺎﻥ…
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ…
ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻤﺎﻥ…
دلتنگیهای گاه وبیگاهمان…
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳـﺖ…!

سلام بر مادر خانمی بزرگ مهر ….
روز شما مباااارک …. مباااارک و خیییلی خیییلی مبااارک …..
ان شا الله که همیشه سربلند و شاد باشید و خوشبخت و خیر بچه هاتون رو ببینید و موفقیت هاشون رو و بازم مبارکه و تبریک …..

وای آخجااان وجودم حال اومد. به جان خودم اگر سر این شهروز امشب بلا نمی آوردم شبم صبح نمی شد. مهدی بدو در بریم گیرمون بیاره تیکه بزرگمون نوک ناخون انگشت کوچیکمونههه!

یادت باشه گذشته رو اگه به دوش بکشی کمرت خم میشه ولی اگه بذاری زیرپات قدت بلند میشه…”اگه قدت زیادازحد هم بلند شد بهتر از اینه که کمرت خم باشه.مگه نه؟!” لایک=موافقم:-)

مهدی به نظرم شهروز تا اطلاع ثانوی توی آبه. اگر کوسه ها باهاش شبنشینی نگرفته باشن بعدا شاید در بیاد و تا بفهمه کلید هاش نیست ما کلی حالش رو بردیم

ممنونم آریا جان خدا رو هزاران بار شکر میکنم من جز انجام وظیفه کاری نکردم تو هم جای من بودی همین کار رو میکردی خوش حالم کردی ایشان پیش دکتر اصلی رفتن انشا الله خود امام رضا شفای قطعی رو عنایت میکنند

نامرداااااااا!
خییییییس شدم.
ولی فکر کردی.
من دوتا کلید یدک هم دارم آقا مهدی.
مهدیه آرزوی پای شمع خصوصیه خب.
نمیشه که بگم!
خانم کاظمیان، خداییش بهتر از ماهی سفید هم ماهی داریم آیا؟
البته کسی که مهمون اسکاتلندی داشته باشه کلاسش بالاتر از ماهیه خب.
پریساااا.
بیا این آب قند رو بخور حالت جا بیاد.
دلم برات سوخت.
مادر بزرگمهر، آره باید به امیر تبریک بگیم.
البته رسمی که بشه خودش اطلاع رسانی میکنه.
بانو.
یه توطئه علیه من بیش نیست تو باور نکن.
نازنین سگ رو بپاااااا!
ولش کن گرگیییی.

پریسا خعلی شیطونی می کنی ها … البته آقا مهدی قادری هم ایزن …. شکلک ایزن رو با چه ز ذ ض ظ ای می نویسنش آیااا؟ شکلک کسی از فاطیما غلط گیر خانمی خبر داره ندیدمشون تازگی ها یعنی اخیراً توی محله ….؟؟

پاک شدبیشترش
یادت باشه گذشته رو اگه به دوش بکشی کمرت خم میشه ولی اگه بذاری زیرپات قدت بلند میشه…”اگه قدت زیادازحد هم بلند شد بهتر از اینه که کمرت خم باشه.مگه نه؟!” لایک=موافقم:-)

امیر سرمدی می‌گه:
جمعه, ۲۱ فروردین ۱۳۹۴ در ۱۷:۲۷
سلاااام به
شهروز عزیزم
ای بابا. بنده خدا این ملیسا داره خودشو میکشه هی از این شهروز میپرسه قرائن و اماراتش کیه. شهروزم که اصلا انگار نه انگار.
به عنوان یه هم محله ای وظیفه خودم دیدم که پاسخ ملیسا رو بدم. خخخخخ
دیگه چی کار کنم. تا این حد من وظیفه شناسم و احساس مسئولیت میکنم. هههه
من که ادای دین کردم.
حالا دیگه هر کس نفهمید، به من ربطی نداره. خخخخخخ
به قول
قرائن و امارات

شکلک سه دقیقه وقت دارید شماره کامنت مربوطه رو بدید …. شکلک اصلاً باهاتون قهر می کنم می رم کل هزااارتا کامنت قبلی رو که خوندم میام آشتی ….

ملیسا خانمی جون سلاا.ااا.ااام خوبی خانمی؟ شکلک وااای چرا چاقو دستت هستش برو کیک رو ببر … چرا راه افتادی وسط قهوه خونه با اون چاقوی بزرگت خانمی آیاا؟ شکلک اصلاً هم چاقو بهت نمیاد ها ….

شهروز حسینی می‌گه:
جمعه, ۲۱ فروردین ۱۳۹۴ در ۱۷:۳۰
امییییر.
هیییییییس.
بچه ها کل کیک برای کسیه که امیرو تو آب غرق کنه

تولد مادرِ مهربانی ها بر شما هم مبارک باد بانو پریسا نازنین مهدیه ملیسا خانمِ کاظمیان آقای قادری آقای طاها آقای خانی جناب آریا و پرواز و جناب عدسی
…ببخشید نمیدونم چرا حضور و غیاب میکنم خخخخ

طاها من تو اصفهان خفت میکنم.
خانم کاظمیان شب به خیر.
پریسا احیانً اون آب قند یه کم تند نبود خخخ.
مهدی، میگم یه نگاه تو جیبت بکن ببین یه چیزی داره وول میزنه.
سوووووسک خخخ.خخ.خخخ.

بخدا چاقو ندااااآااارم که،منو دست گرفتن چاقو مهاله مهاله مهاله،کیکو چند ساعت پیش بربر کردم که،بیا اینا هم مال شمایی که تازه اومدین و کیک نخوردین که خخخی

آدم ها شبیه کتابند:
از روی برخی باید مشق نوشت
و از روی برخی جریمه
برخی را باید چند بار خواند تا درک کرد
برخی را باید نخوانده کنار گذاشت!

درود! حالا اومدم خونه یادم افتاد که شارژرم را از خانه مادرم برنداشته ام، دارم قدمزنان با عصا میرم بیارمش.

۴ قراین و امارات می‌گه:
جمعه, ۲۱ فروردین ۱۳۹۴ در ۰۰:۰۶
سلام
قلم در دستان کوچکم می لغزد و بر روی صفحه سپید زندگی
گلواژه عشق را ترسیم میکند و تو میخوانی …
آنگاه که طوفان زندگی تردی ساقه ام را میشکند نگاه تو
پشتوانه ی روییدنم است .
و لحظه ای که در آن سکوت بلندترین فریادهاست جسم خسته ام
تشنه قطره ای محبت غوطه ور در مرداب زندگی تو را میجوید و
دل این جایگاه عشق برای تو میتپد …
به راستی که تو آن ساقه نیایش سبزی که در بی پناهیم
میگردی و با بارانی از نوازش به ساقه وجودم طراوتی دوباره
میبخشی …
و من چه قدر کوچیکم برای
ستودنت
شهروزم،تولدت مبارک…

وااای پس خعلی انگار چند جانبه مبااارکه …. من که فهمیدم خخخخ ولی باید برم نه واجب شد برم کامنت سابق آقای سرمدی رو هم بخونم برگردم …. فعلاً تا برگشت بعدی بااای بایی ….

پرواز! زندگی با سختی هاش شیرینه. باور کن. این سختی های الان تو که دفعه اولت نیست. دانشگاه یادته؟ حتی مدرسه. سخته ولی محال نیست. فشار میاد ولی می گذره. میره و تموم میشه. اجازه نده روحت رو زخمی کنه. مدرک رو بلاخره می گیری ولی اگر بیش از حد مجاز خسته بشی ترمیمش مشکل میشه.

سلااام سلاام,,هزاران سلام به همگی
من تازه اومدم,کامنتهاا ماشا الاه زیاااده فرصت نکردم بخونم
یکی منو در جریان بزاره که کیا هستن,کیا اومدن,چیا گذشت,

سلام عباس. هیچی۱سری آدم خوب و فرشته سان هستیم که از وقتی رفتی داریم می زنیم توی سر و کول همدیگه. جز این دیگه اتفاق قابل گفتنی نیفتاد. اگر هم افتاد من مشغول بودم یادم نیست هر کسی یادشه بیاد واسه عباس بگه!

اگــر بــخــواهی بــســازی . . .

بـایــد گــذشـتــه را فـرامـوش کـنــی

بـایــد خـاطـرات شـیـریـن و تـلـخ گــذشـتــه را فـرامـوش کـنـی

و بـایــد بــه خــود تـلـقـیــن کـنــی کــه . . .

“نـگــاه بــه گــذشـتــه دردی را دوا نـمـی کـنــد”

شهروووو،وووو،وووو،وووو،وووو،وووو،وووو،وووو،وووو،ووووز تو الان مسئول اینجا هستی داد مرا از این آریای قاصب بستان! یالا زود باش بستان! بستان دیگه! بهت میگم بستان وگرنه دوباره با ترق یا بی ترق توروق میندازمت توی آآآآآآآب!

راستی شکلک مرررسی نازنین جونم به تو می گند تک دوست عااالی بهترین نازنین ….. ای ول به خودم که دوست هایی خوبی مثل تو دارم …. شکلک دل همگی تون آب نبات

یادت باشه تا خودت نخوای هیـچ کس نمیتونه زندگیتو خراب کنه ! یادت باشه که آرامش رو باید تو وجود خودت پیدا کنی! یادت باشه خدا همیشه مواظبته! یادت باشه همیشه ته قلبت یه جایی برای بخشیدن آدما بگذاری …
گوش کن برات خوبه… ۱.منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش…اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن؛همه رهگذرند! ۲.زبان استخوانی ندارد اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند،مراقب حرفهایمان باشیم! ۳.به کسانی که پشت سر شما حرف میزنند بی اعتنا باشید،آنها به همانجا تعلق دارند،یعنی دقیقا”پشت سر شما! ۴.گاهی در حذف شدن کسی از زندگیتان حکمتی نهفته است. اینقدر اصرار به برگشتنش نکنید! ۵.آدما مثل عکس هستن،زیادی که بزرگشون کنی کیفیتشون میاد پایین! ۶.زندگی کوتاه نیست،مشکل اینجاست که ما زندگی را دیر شروع میکنیم!
دردهایت را دورت نچین که دیوارشوند،
زیرپایت بچین که پله شوند…
هیچوقت نگران فردایت نباش،
خدای دیروز و امروزت،فرداهم هست…

لایک کن

پریسا تورو خدا مواظب خودت باش فکر کُنم آه شهروز داره دامن تو میگیره اینا رو که میگی اثر همون شیطونیا و آهِ شهروزِ نگی کسی نگفت

آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم”
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را . . .
بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد ،
مسئولیت دارد…
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را میفهمی ،
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی . . .
آزارت نمیدهد ، دلت را نمی شکند !!
من این دوست داشتن را می ستایم . . .!

لایک کنید

بچه ها من خییلی امروز خسته ام … می‌رم … شرمنده اما …..
تولدتون بازم مبارک آقای حسینی و براتون بهترین ها رو آرزو دارم …. باز هم روز مادر رو به همه مادر های عزیز تبریک می گم و به مامان خودم هم تبریک ویژه و عیدتون هم مبارک و همیشه سربلند باشید و شاد تک تکتون …..

کـلفتیــه صــداتــو، بــه رخ “مـــــــــادری” کــه
چجــوری صحبــت کردنــو بهــت یــاد داده، نکــش!
دلــــش بشــکنــه، کـل زنـدگـیــت میشــکنــه…

خوب پس ی تبریک ویژه برای آقای هواشناسمون جیغ و دست و هورا … ی مطلب دیگه آقای حسینی ی معذرت خواهی بدهکارم برای اینکه صدای بزرگمهر رو توی سایت نذاشتم ایده ی زیبایی بود ولی من قبل از عید تمام روزها مشغول کار یا خرید سوغاتی بودم و حق بزرگمهر رو خوردم خخخخ عجب مامانی هستم ولی حتما خودم باهاش مصاحبه میکنم میذارم همه گوش بدن من که می پسندم شاید بقیه هم پسندیدن! و مثل اون دفعه که اومدین مشهد نشه که بزرگمهر فقط به آقای سرمدی می گفت: گشنمه …من گشنمه… و نگران بود کی بستنیش می رسه ! خخخخخ باز هم عذر خواهی

عاقبت من کامنت نوشتن با گوشی رو یاد نگرفتم. سیمبینی بودم یاد نگرفتم الان هم که اندرویدی شدم باز هم یاد نگرفتم و در آینده هم که نمی دونم چیعی میشم باز هم احتمالا یاد نخواهم گرفت

♥↑رفـــــــــــــیق…
من کارے با شادے هات ندارم..
اونموقع همـــــــه کنـارتن.
ولــــے غــــــــــــم داشتے بــــــیــــــــــــــــــا↓♥
نـــــــــصـــــــــفـــــــــــــــــــــ؛نــــــــــــــصـــــــــــــفــــــــــــــ!!

تویی که پست رو میخونی، میخندی و حال میکنی اما لایک نمیکنی !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عزیزم راحت باش، به عشق همون لبخندت پست میزارم .

مهدی نوکیا که داشتم نمی شد بعدش هم اندرویدی که شدم دیگه اصلا نشد. تازه نوکیا با کلید های اختصاریش به هدینگ ها و سر و ته سایتی که توش می چرخیدیم می بردمون این اندروید های خدا خوب کرده که باید باهاشون سایت رو وجب وجب بری تا برسی به آخرش.

از زبان شهروز

من ی فروردینی ام یادت باشه قبل اینکه بخوای بری من می فهمم!پس برام بهونه نیار ،نقش بازی نکن ،زل بزن تو چشمام و بگو که داری میری ،بذار مطمئن شم که انتخابم یه ادم ترسو نبوده اگه یه (فروردینی) از تو بدش بیاد دیگه تو قلبش جایی نداری!

اصن مافروردینیا اصلا به پشت سرمون نگاه نمیکنیم……………..چون حوصله دیدن غش و ضعف رفتن خاطرخواهامون رو نداریم!بعلهههههههه یه همچین آدمایی هستیم ما

دیدم مد شده همه راجبه ماه تولدشون مطلب میفرستن منم گفتم جا نمونم^__^

به درخت نگاه کن… قبل از این که شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند؛ ریشه هایش تاریکی را لمس کرده… گاه برای رسیدن به نور؛ باید از تاریکی ها گذر کرد…

از دلــــتنــــگی چیزی شـنیــده ای؟؟؟
مثل این است که دســتت را با کــاغـذ بریده باشی!
زخمی نمــیـــزند،
خونی نمــیــریزد،
ولــــی . . . .
میــســوزاند؛

یکی تو . یکی من!
تو: چشمانت را درویش
دلت را مقدس و پاک
و خودت را برای یکنفر نگه دار…
و اما من:
اگر چنین میخواهی
باید خودت هم مانند او باشی..
به اندازه ی لحطه ای انسان بودن!

✘ ای کودک❤
کفش هایم را نپوش..
تلاش تو برای بزرگ شدنت غمگینم می کند!
کودک بمان …کوچک بمان
من در بزرگ شدنم دردهایی دیدم که کوچک کرد بزرگ شدنم را…! ✘❤

اندکی آن سوتر دوستی دارم همرنگ بهار، هر کجا هست به هرحال به هر کار به هر فکرعزیز است خدایا تو خودت غرق سعادت دارش

اگرکسی رادیدی که در لبخندت ،غمت رادید،
درسکوتت حرفهایت را شنید،
ودر خشمت محبتت را فهمید،
او بهترین دوست شماست.

از عقابی پرسیدند:
آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟
عقاب لبخند زد و گفت :
من انسان نیستم که با کمی به بلندی رفتن تکبر کنم!
من در اوج بلندی ،نگاهم همیشه به زمین است…

سلام. آقا من مثل همیشه رفتم تو شهر گشتم و آخر وقت برگشتم.
خوب برم وسایلمو جمع کنم و آماده بشم تا مثل دفههای پیش جا نمونم.

خــدایــــــــــا . . . .
می دانم این روزها از دستم خسته ای
کمی صبر کن خوب می شوم…
بگذار باران بزند
دلم بگیرد
میروم زیر آسمانت
دستهایم را می سپارم به دستت
سرم را می گیرم به سمتت
قلبم مالِ تو
اشک هایم که جاری شود
می شوم همانی که دوست داری
پاک
استوار
امیدوار
بگذار باران بزند…!!!

گاهی حضور بعضی دوستانمان را میخواهیم. ..نه برای تنهایی..نه برای توجه ..نه برای پرکردن وقت …
نه برای خنداندمان .. نه از روی اجبار و رفع تکلیف ..
نه … فقط اینکه حواسشان به ما باشد.. اینکه بودنشان به ما بفهماند که تنها نیستیم و ارزش این را داریم که یادمان کنند … فقط همین ………

بزن لایک را

دوست
کسى است که با او تنها باشى؛
و هیچ کارى براى انجام دادن نداشته باشى؛
و قادر به اندیشیدن به چیزى نباشى؛
و حرفى هم براى گفتن نداشته باشى؛
اما با این حال در سکوت کنارش آرام باشى…!

جدی از بیرون۱صدای وحشتناکی اومد مثل نمی دونم مثل چی ولی خیلی بلند بود. خوبه در ها و پنجره ها بسته هست وگرنه بیشتر می پریدم از جا. این هم تقصیر شهروزه.

شهروز جان بچه ها چون داریم به آخر وقت نزدیک میشیم این کامنت رو اینجا میذارم اول از تو شهروزم ممنونم به خاطر این قهوه خونه صبح که شروع کردم خیلی شدید درد قلب داشتم ولی هرچه بیشتر پیش رفتیم دردم کمتر شد حالا که اینا رو مینویسم اشکم سرازیر شده از همه ی شما خوبانم ممنونم خیلی به من خوش گذشت زنده باشید همهی عزیزانم حالا دیگه درد خیلی کمی دارم و این به لطف با شما بودن است امروز یکی از بهترین روزهای عمرم بود و هرگز این روز رو فراموش نمیکُنم فدای همه ی شما با همه ی وجود علی

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده

من اومدم بیرون و دارم با دست چپ مینویسم، پریسا اگه در اردو شرکت کنی همه ی احساساتت را تحسین میکنیم، اما اگر به هر دلیل شرکت نکنی دیگه ادامه نمیدهم تا در خماری بمونی! خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

داداش علی خدا نکنه اشک واسه چی؟ اینجا محله خوبیه. ما همه با همیم. همیشه با همیم. اینقدر به همدیگه نزدیکیم که گاهی دعوا هم می کنیم و این مرافع ها نشونه نزدیکیمونه. چه عالی که بهتون خوش گذشته. باز هم با ما بمونید و توی محله بیشتر باشید تا هرچی بیشتر خوش بگذره. من روز اولی که اومدم توی محله افتضاح بودم. الان نسبت به اون زمان۲۰شدم. همون زمان هم بهم خوش می گذشت. امیدوارم دفعه بعد لبخند بی اشک ازتون ببینیم. آمین!.

بچه ها روز خوبی در کنار شما داشتم
شب همگی بخیر شهروز شبت خوش

رفاقت را جای عشق در دلم سپردم،تا با یاد رفیق،از درد هیچ عشقی نسوزم.

از اون بیرون صدای دعوا میاد. این ملت شب و نصف شب ندارن. برید۱جایی یواش فحش های این مدلی بدید به همدیگه نمی دونید مردم خوابن؟ این هم تقصیر شهروزه

عسل طبیعی ریختم توی پارچ دارم آب جوشیده سرد شده از کتری سماوری داخلش میریزم تا آبلیمو شربت طبیعی درست کنم و بزنم به بدن مبارک و لذت ببرم!

درود بر دوستان عزیز و گرامی. خسته نباشید.
بچه ها من سعی کردم تا آنجایی که بشه نکات ادبی این قهوهخونه رو جمعآوری کنم و در کامنت بعدی تقدیم همه ی شماها و بخصوص شهروز عزیز قهوه چی این هفته میکنم تا هرطور خواست باهاش برخورد کنه. اگه خواست که بذاره تو همین پست بمونه اگرم دوست داشت میتونه تو یه پست جداگانه ای این نکات ادبی و ارزنده رو منتشر کنه تا علاقهمندان بتونند از آنها بهره ببرند.
از طاهای عزیز که اکثریت این نکات و اشعار متعلق به ایشان است کمال تشکر را دارم. ولی من نام کامنت گذارنده را نیاورده ام. امیدوارم که بر من ببخشایند.

قلم در دستان کوچکم می لغزد و بر روی صفحه سپید زندگی
گلواژه عشق را ترسیم میکند و تو میخوانی …
آنگاه که طوفان زندگی تردی ساقه ام را میشکند نگاه تو
پشتوانه ی روییدنم است .
و لحظه ای که در آن سکوت بلندترین فریادهاست جسم خسته ام
تشنه قطره ای محبت غوطه ور در مرداب زندگی تو را میجوید و
دل این جایگاه عشق برای تو میتپد …
به راستی که تو آن ساقه نیایش سبزی که در بی پناهیم
میگردی و با بارانی از نوازش به ساقه وجودم طراوتی دوباره
میبخشی …
و من چه قدر کوچیکم برای
ستودنت

خوب من ای مادر محبوب من
ای پناه لحظه های سخت من
ای تو مادر؛مادر زیبای من
ای نگاهت نغمه ساز روح من
بی تو تامرز جنون تنها شدم
بی تو در دیوانگی ها گم شدم
بی تو سخت است زندگی در این جهان
کاش میشد باتو باشم در جنان
کاش میشد بازگردی پیش من
گیریٍم بازهم در آغوش و تن
دست برسرکشی نازم کنی
اشک غم از گونه ها پاکم کنی
مادر اینجا هرچه هست بدبختی است
غم فقط یک گوشه از تنهایی است
غم فقط یک سایه از بی مادریست
غم فقط یک لحظه از بی مادریست

به زندگی فکر کن!
ولی برای زندگی غصه نخور دیدن حقیقت است ولی درست دیدن فضیلت”ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را میخرد. زندگی معلم بی رحمیست که اول امتحان میکند بعد درس میدهد
با شروع هرصبح فکر کن تازه به دنیا اومدی مهربان باش و دوست بدارشاید که فردایی نباشد..
وشاید فر دایی باشد!
اما عزیزی نباشد…

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آفرینش

و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن

و چه اندازه شیرین است امروز ، روز میلادت ، روزی که تو آغاز شدی

میلادت مبارک

اگر میشد تمام شهر را به مناسبت میلادت اذین میبستم….

اگر میشد روز میلادت را در تقویم ها روز تعطیل ثبت میکردم تا همه بدانند که زمینی شدن تو واقعه عظیمی ست و همه جا باید تعطیل باشد به خاطر آمدنت…

اگر میشد خیلی کارها برایت میکردم اما دریغ…

پس آذین بندی دلم و تعطیلی دنیای مرا به یمن میلادت قبول کن و تبریک

عاشقانه ام را پذیرا باش. تولد تو طلوع عشق ست برای قلب بی قرارم…

۲۱ فروردین سالروز تولدت مبارک عشق من

مردان متولد فروردین ماه

مردی است رک و راست ، تند و آتشین مزاج و پر حرارت، عاشق پیشه، حادثه جو، حسود، پرتوقع و ریاست طلب که دوست دارد رهبر و فرمانده باشد . آیا روح این مرد و باطن
مخفی او را می شناسید.

منجمین، مرد متولد این برج را با جملات جالبی توصیف کرده اند. ( رعد وبرق، مشعل پرنده، منبع نیروهای صادق و رک و راست) او برای زن می تواند یک آن بسیار هیجان
انگیز و گرم و ایده آل باشدو یک آن دیگر سرد و یخ و بی تفاوت وگریزان.

اگر در جستجوی یک مرد سربراه ، همیشه یکنواخت، و صد درصد مطمئن و امن و امان هستید، او را به همسری انتخاب نکنید. اما اگر طالب فقط عشق و هیجان هستید، او بهترین
مرد دنیاست.

او می تواند مدتی شمارا غرق در شوق و حرارت بکند و بعد در یک لحظه مثل یک تکه یخ سرد و خاموش بشود. در لحظه ای که در اوج هیجان است ، اگر حرفی بزنید و یا کاری
بکنید که مطابق میلش نباشد ، آنگاه درست مثل چراغی که کلیدش زده بشود ، فورا خاموش می شود. او با ملاحظه کاری و محافظه کاری میانه خوبی ندارد . شجاع و با اعتماد
به نفس است. همیشه جلوتر از دیگران می تازد و حتی گاهی از امکانات خود نیز قدم فراتر می گذارد . مرد متولد برج حمل یک موجود مملو از انرژی و عقاید سازنده است
. باری بعضی اوقات کارکردن را او می تواند مشکل باشد اما بدون شک بسیار مفید است.

او هرگز به گذشته فکر نمی کند، رفتار و قیافه ظاهری اش جوانتر از سنش به نظر می رسد اگر چه از بسیاری جهات خوش آیند است اما گاهی موجب می شود که نسبت به سنش
قدری جوانتر جلوه کند و این حالت تا وقتی که پا به سن بگذارد، در وی باقی می ماند. او با این دست و آن دست کردن و ذره ذره جلو رفتن جدا مخالف است و پیوسته مایل
است که یک قدم از دیگران جلوتر بدود. او می تواند منبع سخاوت و بخشندگی باشد و پول ، وقت، احساسات و امکاناتش را در بست در اختیار دیگران ، حتی کسانی که ایشان
را خوب نمی شناسد، بگذارد ، ولی اگر خواسته اش برآورده نشود ، و یا با کسانی که دوست ندارد مواجه بشود، یا مجبور بشود با عده ای آدم منفی باف کار کند، به موجود
دیوانه کننده ای بی پروا، بدون انعطاف ، خشن، یکدنده و متوقع تبدیل خواهد شد.

اگر عاشق بشود! وقتی عاشق می شود ، گویی یک شیرین و فرهاد جدید به دنیا آمده است. او چنان غرق اوهام عاشقانه می گردد که گویی در تمام کره زمین فقط او معشو قه
اش حق زندگی دارد. او در نهاد خود ایمان دارد که عشقش تنها عشق حقیقی است که از بدو پیدایش به وجود آمده است. اگر این عشق بشکند ، با تمام نیرو و با استفاده
از کلیه امکانات سعی می کند قطعات آن را برچیند و دوباره به هم پیوند دهد تا شاید آب رفته دوباره به جوی برگردد، و اگر بار اول موفق نشد، دوباره کوشش به خرج
می دهد. مرد متولد برج قوچ در عشق خود واقعا پا بر جاست مگر اینکه طرفش متولد طرفش متولد برج عقرب آبان باشد. او نسبت به امور عاطفی و احساسی چنان ایده آل است
که در هر عشقی میخواهد مولف یک کتاب عاشقانه باشد و در یک کتاب پرشور عاشقانه رفتاری متعادل و میانه وجود ندارد ، هر چه هست شوریدگی و دیوانگی است.

در برخورد با معشوقه اگر چه به طور کلی آدم آرامی است، اما این آرامش نباید شما را خام کند، مخصوصا اگر در دهه اول این ماه به دنیا آمده باشد او زیاد حرف نمی
زند ، خیلی تظاهر نمی کند و شاید حتی نتواند مرد عاشق پیشه ای جلوه کند اما اگر می توانستید به داخل قلب و مغزش رسوخ کنید ، با کمال تعجب می دیدید که روی توده
ای آتش ریخته شده است. او در هر کاری مخصوصا کار عشق بدون شک یکی از جدی ترین ، صمیمی ترین و خشن ترین افراد روزگار است.

به احتمال قوی هیچ یک از متولدین برج دوازده گانه سال به اندازه متولد برج فروردین نمی توانند در عشق پابرجا باشند. صداقت او مانع از گمراهی شما می گردد و طبیعت
ایده آل او عشق را همیشه شکوفا وآتشین نگاه می دارد . اما امان از روزی که کتاب عشق برای او یکنواخت نشود و طوفان آرام بگیرد ، او به سهولت با سرد شدن آتش عشق
به جستجوی یک شیرین دوم، سوم، چهارم و حتی هزارم می رود. از آنجا که در کار عشق ، مثل بقیه امور زندگی ، پاکباز و صادق و هیجان پرست است ، اگر عکس العمل معشوقه
چنانکه باید و شاید گرم و طوفانی نباشد و این توهم را در وی به وجود بیاورد که بر غم کوشش هایی که به خرج می دهد ، نمی تواند به مقصود خود که بر خورداری کامل
از یک عشق است برسد، در عرض مدت کوتاهی تغییر عقیده می دهد و مرغ دلش به بام دیگر پر می کشد.

در زناشوئی چگونه شوهری است؟ در زندگی زنا شوئی پایبند اصولی است که اگر نادیده گرفته بشوند، مانند خوره جانش را می خورد ، او گاهی به راستی میل ندارد زنش را
دائما در حال آرا یش کردن ، رنگ کردن مو ببیند. او را هرگز به حریم اتاقی که مخصوص آرایش ونظافت است راه ندهید. اگر شوهر یک زنی متولد فروردین ماه بود ، باید
جدا مواظب باشد کارهایی از قبیل گذاشتن پاها به روی میز و جویدن آدامس به هنگام تماشای تلویزیون ، و سایر حرکات جلف وسبک انجام ندهد. او را به جزئیات زندگی
کاملا خصوصی خود مثل دعوای با مادرتان ، یا گذاشتن پماد به روی زخم روی کمرتان و از قبیل مسائل شخصی آشنا نکنید. وقتی او منزل می آید، دلش می خواهد زنش را شاد
و خندان با بوی عطری که دوست دارد ، ببیند. مبادا جمله و کلمه ای دل آزار حواله او بدهید. زیرا برایش دیوانه کننده خواهد بود . اگر متوجه بشود که این میل و
خواسته اش هیچ احساسی را در همسرش برنمی انگیزد ، در چنین مواردی ابتدا سخت دل شکسته میشود ، بعد دستخوش عصبانیت می گردد و آن وقت به جستجوی زن دیگری می پردازد
که همانند خودش در نشان دادن احساساتش صادق باشد . از نظر او این کار به هیچ وجه خیانت محسوب نمی شود. او خود را گناهکار نمی داند ، از نظر او زن بی احساس اوست
که خیانت کرده است، او خیال می کرد که زنش موجودی است دوست داشتنی و گرم و صمیمی در حالی که اکنون می بیند تمام افکارش پوچ و بیهوده از آب در آمده است. او به
طور طبیعی قادر به تحمل زن شلخته ، بی احساس ، کم هوش، بد لباس و نامرتب نیست و در مقابل این ناملایمات شدیدا از خود عکس العمل نشان می دهد . در مقابل اگر زن
یک چنین مردی به خواسته اش توجه کند، می تواند مطمئن باشد که او با بزرگواری تمام زن های دیگر را در دنیا نادیده می گیرد .
قلب متولد فروردین ماه فقط یک اتاق برای یک زن دارد ( مگر اینکه والدینش هر دو متولد ماه جوزا «خرداد» باشند.) او خیلی قبل از آنکه به همسرش خیانت کند، از او
فاصله می گیرد و از وی دلسرد می گردد و قبل از اتفاق این واقعه به شکلهای مختلف به مبارزه برای نجات عشق خود می پردازد. متولد برج حمل از زن خجول، ملالت آور،
و منفی باف متنفر است. زنش باید او را متقاعد بکند که از همه بهتر و برتر است و اگر توانست این فکر را در او به وجود بیاورد، می تواند به وفاداری اش ایمان پیدا
کند ، این کاری است که آزمایشش برای هر زنی که شوهرش متولد فروردین است ، بسیار جالب و دل انگیز خواهد بود. او در عین حال که ایده آل است، به حقایق نیز توجه
شدید دارد، از اقرار به اشتباه شدیداً اجتناب می نماید.

یک عمر گذشته
از رفتنِ تو …
دارم امیدِ …
برگشتنِ تو …
حرفاتُ دایم !!!!
یادم میارم ….
دیوونه میشم !!! بی تو !!! آرامش ندارم ….

روزامُ با تو!!!!
یادم نرفته …
کم داشتمت تو !!!
هر روزِ هفته …
یه عمرِ تنهااااام
اما هنوزم…
یادت میفتم
دایم از تب میسوزم !!!!

هر جا که هستی باش
این قصه مون ای کاش
پایانِ شیرینی آخرش داشت….
هر جا که رفتی باش !!!
تصمیمِ تو ای کاش
اینجا منو
تنها نمیذاشت .!!!!

بگذار روز زن ارزانی مردانی باشد
که تقویم را هم مردانه نوشتند
وقتی جنسیت
حتی در تقویم هم
محور تمام تقسیم بندی ها شده است..
دموکراسی به همین آسانی از اعتبار می افتد
آنقدر که
پیش از آنکه آدم خطاب شوی،
هنوز زن حساب می شوی..
آن زمان که تناقض را به جان شخصیتت می اندازند
تا هویت ات را گم کنی
و حتی از پس تعریفش هم
بر نیایی.. “حقی” که
به جای حقدار، تنها به خورد تریبون ها می دهند..
تا
تمام حرف هایی که به گوشت آشنا، می رسد

تشابه اسمی داشته باشد

با حقوقی که از زنانگی ات، سلب کردند..
گوشت را بدهکار این حرف ها نکن

و زیر بار این تفکیک ها نرو

اینجا مردانگی ها آنقدر مدرن هستند
که خدا و جهان و تقویم و… حتی خود زن،

آری خود زن را هم مردانه تعریف می کنند..

بگذار روز زن، ارزانی مردانی باشد که..

می دانی..!

این نوشته هم از پسش بر نیامد

وقتی مردانه نوشتم و زنانه خواندی…

برایِ پدر و مادرم !!!

شاید از دلسوزیات جا خورده باشم !!!
شاید برات !!!صدامُ بالا برده باشم …
ببخش همیشه !!!واسه تو !!!
باعثِ دردم …
من آرزوهاتُ برآورده نکردم …
نپرس چرا ؟؟؟
چشمایِ من ؟؟؟
از درد !!!تاره ؟؟؟
من انتخابام با بقیه فرق داره ….!!!
نگرد پیِ چیزایِ عادی تو وجودم
!!!!!@#
من پسرِ یاغی و مغرورِ تو بودم …!!!
گوشه ی پیرهنِ تو قایم میشدم زود …
دامنِ تو !!!!پاک ترین بالشِ من بود …
هنوز پا به پام میای با بیقراری .
.
به روت نمیاری که زانو درد داری ….
زندگیتُ دادی نداری ادعاشم !!!
هیچوقت نتونستم مثلِ تو خوب باشم …
مثلِ تو حرفِ سرنوشتُ بپذیرم ..
بدیِ دیگرانُ نادیده بگیرم …!!!!

ترانه ای زیبا از مونا برزویی ….
من دوست دارم بگم :
زندگیتو دادی .نداری ادعاشم!!!!
کاشکی میتونستم مثلِ تو خوب باشم …
مثلِ تو حرفِ سرنوشتُ بپذیرم ….
غمِ نابینایی رو ..نادیده بگیرم….
روز مادر و پیشاپیش !روزِ پدر مبارک

ساده باش؛
اما ساده قضاوت نکن نیمه ی پنهان آدم ها را !

ساده زندگی کن ؛
اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی !

ساده لبخند بزن ؛
اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمی فهمی !

ساده بازگرد ؛
اما هرگز برنگرد به دنیای او که به زخم زدنت عادت کرده ، حتی اگر شاهرگ حیاتت را در دستانش یافتی !

و به یاد داشته باش ؛
هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزش هایت را ندارد !

“گاهی خودت را زندگی کن وشاد باش☀️☀️☀️☀️☀️☀️

دیشب خواب دیدم که مرده بودم …روز اول یه فرشته اومد بم گفت: چی میخوای؟بهش گفتم:آبگفت برو بالای اون تپه آب بخور … وقتی رفتم دیدم یه چشمه بزرگی بود، دل سیر
آب خوردمروزسوم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟بازم گفتم: آب …گفت برو بالا اون تپه آب بخور … درحالی ک چشمه کوچکترشده بود،دل سیر آب خوردم …..روز هفتم،
همون فرشته گفت:امروز چی میخوای؟؟بازم گفتم آب ..گفت برو بالا اون تپه … درحالی که چشمه کوچک وکوچکتر شده بود..آب خوردم….بعد چهلم همون فرشته گفت : امروز چی
میخوای؟ … با عطش فراوانگفتم : آب … گفت برو بالا اون تپه … درکمال تعجب دیدم قطراتی مدام در حال ریزش هستند …برگشتم و به فرشته گفتم :چرا اینطوری شده؟؟؟…گفت
: روز اول ، همه دوستات ، فامیلات ، عشقت و مادرت برات اشک ریختند ، روز سوم فقط عشقت ، رفیقات و مادرت برات اشک ریختن …روزهفتم فقط رفیقات و مادرت برات اشک
ریختن ولی روز چهلم فقط این مادرت بود که برات اشک میریخت و همین قطرات همیشه پاپرجاست…وقتی بیدار شدم پای مادرمو بوسیدم وفهمیدم عشق فقط مادر است وبسسلامتی
همه مادرا…..هرکی عاشق مادرشه کپی کنه

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

Where do I begin

از کجا آغاز کنم
To tell the story

Of how great a love can be

گفتن ماجرایی را که یک عشق چقدر می تواند بزرگ باشد
The sweet love story
that is older than the sea

ماجرای عاشقانه شیرینی را که از دریا کهن سال تر است
The simple truth about
the love She brings to me

حقیقتی ساده درباره عشقی که او به می بخشد

Where do I start

از کجا آغاز کنم ؟
with her first hello

با اولین سلامش

She gave a meaning

To this empty world of mine.

به دنیای خالیم معنا داد
There is never be another love

عشق دیگری دوباره نخواهد بود

Another time

She came  into my life

And made the living fine

زمانی دیگر او به زندگیم آمد و زندگی را زیبا کرد

She fills my heart

او قلبم را پر می کند !

With very special things

او قلبم را با چیزهای خاص پر می کند

With  angel songs

With wild imagining

با آوازهای فرشتگان ، با تصورات وحشی

She fills my soul

With so much Love

او قلبم را با عشقی بزرگ پر می کند

That everywhere I go

I am never lonely

که هر جا می روم با عشق او هیچوقت تنها نیستم

With her along.

Who could be lonely

چه کسی می تواند تنها باشد ؟
I reach for her hand
It’s always there

به سوی دست هایش دست دراز می کنم ، او همیشه حاضر است
How long does it last

چقدر طول خواهد کشید ؟
can love be measure by the
hours in a day

آیا می توان عشق را با ساعات یک روز اندازه گرفت
I have no answers now
But this much I can say

اکنون جوابی ندارم ولی می توانم بگویم که

I know I ll need her Till the stars.

All burn away

می دانم به او نیاز دارم تا زمانی که ستارگان همه خاموش شوند

And she be there

و او باقی خواهد بود .

How long does it last

چقدر طول خواهد کشید ؟

Can be love measure

by the hours in a day

آیا می توان عشق را با ساعات یک روز اندازه گرفت
I have no answers

Now But this much I can say

اکنون جوابی ندارم ولی می توانم بگویم که

I know I ll need her Till the

’til the stars all burn  away

می دانم به او نیاز دارم تا زمانی که ستارگان همه خاموش شوند 
And S he’ll be there

و او باقی خواهد بود .

تو صمیمی تر ازآنی که دلم می پنداشت،دل توباهمه آینه هانسبت داشت،تو همان ساده دل سبز نجیبی که خدا،درمیان دل پاکت صدف آینه کاشت …تقدیم به مادر مهربانم …
دلم برای تو…آیا دل تو هم تنگ است؟!

صدای هق هقِ… گویا دل تو هم تنگ است! 

ببین! نمی شود این قدر دور بود از هم!

بیا… قبول… بفرما! دل تو هم تنگ است! 

من از مسافت این جاده ها نمی ترسم

اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است 

اگر بدانم گاهی به یاد من هستی

و چند ثانیه حتی دل تو هم تنگ است- 

پرنده می شوم اما… نمی پرم بی تو

پرنده می شوم و تا دل تو هم تنگ است- 

برای تو پر پرواز می شوم حتی

اگر در آن سر دنیا دل تو هم تنگ است! 

اگر در آن سر دنیا…اگر در آن دنیا…

اگر بدانم هرجا دل تو هم تنگ است- 

بدون مکث می آیم که باورت بشود

دلم برای تو…حالا دل تو هم تنگ است؟!  

نغمه مستشار نظامی

ای صمیمی، ای دوست
گاه بی گاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی..
ای قدیمی، ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی،
من به یادت هستم.
آرزویم همه سرسبزی توست..

وقتی رفت دلبسته ی چشمای همدیگه بودیم
یه چیزی مثل اونی که مولوی می گه بودیم
وقتی رفت حاشیه ی درختامون طلایی بود
ماه تو آسمون بود و قحطی
روشنایی بود
وقتی رفت هر دوی ما بد جوری دیوونه بودیم
از اونهایی که به یاد هر کی می مونه بودیم
وقتی رفت یه تیکه از گنبد نیلی کنده شد
سرنوشت بازم توی مسابقه برنده شد
وقتی رفت به روش نیاورد اشک من داره میاد
بست چشاش و گفت به من گریه نکن خیلی زیاد
وقتی رفت هر
دومون و گذاشت توی ناباوری
من بهش گفتم حالا اینبار نمی شه که نری ؟
وقتی رفت یه عالمه سوالا بی جواب شدن
ماهیا تو تنگنای بلورمون عذاب شدن
وقتی رفت دو تا ستاره افتادن روی زمین
من ازش پرسیدم آخرش چیه اون گفت همین
وقتی رفت پاییز بود و خدا بود و طاق کبود
من
نبودم زیر طاق آسمون اونم نبود
وقتی رفت غبار نشست رو رویاهای اطلسی
دیگه هیچکسی نشد عاشق چشمای کسی
وقتی می رفت درا به روی هر دوی ما بسته بود
یه چیزی مثل یه دل تو این میون شکسته بود
وقتی رفت دریا دیگه به ماهیا نگا نکرد
ماه دیگه در نیومد ستاره ادعا نکرد
وقتی رفت لونه ی هیچ پرنده ای چراغ نداشت
واسه درد دل دلم هیچ کسی رو سراغ نداشت
وقتی رفت فهمیدم این کارا همش کار دله
خط زدم رو آرزوم گفتم نه دیگه باطله
وقتی رفت اشکام رو ریختم تا پشیمونش کنم
اما اون گفت نباید اینجوری حیرونش کنم
وقتی رفت پرنده های کوچه
بی دونه شدن
عاقلا رفتنش رو دیدن و دیوونه شدن
آخرین لحظه گذاشتم سرمو رو شونه هاش
تا شاید یادش بره دلیلا و بهونه هاش
اما ان تصمیم ارغوانیش رو گرفته بود
پیش من بود ولی انگار که از اینجا رفته بود
وقتی رفت یه قطره اشک از شهر چشماش جاری بود
همونو
ازش گرفتم آخه یادگاری بود
وقتی رفت هیچی دیگه رفته و من بی خبرم
نامش و نوشتم اما کجا باید ببرم
بهتر اینه که بریزم اشکام و پشت سرش
تا شاید نباشه واسه ی همیشه سفرش
کاش بیاد مسافرش هر کی سفر کرده داره
کاش بیاد و یه دل رو از دلهره در بیاره
خداحافظِ
تمامیِ سفر کرده هامون
کاش خدا بفرسته اونها رو دوباره برامون

Don’t go for looks , they can deceive you
Don’t go for wealth , even that fades away
Go for sumone who makes you smile
Because only a smile makes a dark day seem bright
دنبال نگاه ها نرو ، ممکنه فریبت بدن
دنبال ثروت نرو ، چون حتی ثروت هم یه روزی ناپدید میشه
دنبال کسی برو که باعث میشه لبخند بزنی
چون فقط یه لبخنده که میتونه باعث بشه یه روز خیلی تاریک ، کاملا روشن به نظر بیاد

بی ” تو” مهتاب شبی را همگان میدانند….
همگان شعر دو چشمان “تو” را میخوانند….
تو که از کوچه غمگین دلم میگذری
تو که از راز دلم باخبری
تو چرا رسم وفایت گم شد؟
برق چشمان سیاهت گم شد؟
با توام ای مه مهتاب شبان…..
با تو.ای زلف پریشان جهان….
بی تو صد خاطره ام گریان است…..
بی تو.اشکم شعر باران است…..
بی تو دیگر نفسم بند آمد…..
قافیه یک دل خوش، سیری چند آمد!!
بی تو.جوی،دل من خشکیده است
بی تو مهتاب نهان است ز ابر…..
ابر غم باریده است…..
با تو گفتم با شرم با تو گفتم از دل
با تو از قصه عشقم گفتم و تو در اوج سکوت

با نگاهی پرتردید و خمود گفتی؛

از عشق حذر کن نفسم بند آمد!!

قافیه یک دل خوش سیری،چند آمد…..

بی تو مهتاب،شبی را باز هم میخوانم

Everything is okay in the end. If it’s not okay, then it’s not the end
Don’t cry over anyone who won’t cry over you
Good friends are hard to find, harder to leave, and impossible to forget.
You can only go as far as you push.
Actions speak louder than words.
The hardest thing to do is watch the one you love, love somebody else.
If you think that the world means nothing, think again. You might mean the world to someone else.
When it hurts to look back, and you’re scared to look ahead, you can look beside you and your best friend will be there
True friendship never ends.
Good friends are like stars….You don’t always see them, but you know they are always there.
Don’t frown. You never know who is falling in love with your smile.
What do you do when the only person who can make you stop crying is the person who made you cry?
Love starts with a smile, grows with a kiss, and ends with a tear.

هرچیزی آخرش درست میشه. اگه درست نشد پس آخرش نیست
برای کسی که برات گریه نمی کنه، گریه نکن
پیدا کردن دوستان خوب سخته، ترک کردنشون سخت تره و فراموش کردنشون غیرممکنه
هر چی هل بدی همونقدر جلو می ری
کارها بلندتر از کلمات حرف می زنن
سخت ترین چیز، اینه که ببینی کسی رو که دوست داری، عاشق یکی دیگه باشه
اگه فکر می کنی که دنیا معنایی نداره، یکبار دیگه فکر کن.شاید بتونی با یکی دیگه دنیا رو معنا کنی
وقتی نگاه کردن به عقب سخته و ازنگاه کردن به جلو می ترسی، کنارتو نگاه کن و بهترین دوستت اونجا خواهد بود
دوستی واقعی هرگز انتها نداره
دوستان خوب مثل ستاره ها می مونن. همیشه اونا رو نمی بینی ولی میدونی همیشه هستن
اخم نکن.هیچ وقت نمی دونی چه کسی با لبخندت، عاشقت میشه
چه کار می کنی وقتی تنها کسی که میتونه جلوی گریه ات رو بگیره ، کسی باشه که باعث گریه ات شده
عشق با لبخندی شروعی میشه، با بوسه ای رشد می کنه و با اشکی خاتمه پیدا می کنه.

کاشکی چشمایِ تو بودم
دنیا رو با من میدیدی !!!
تپشِ قلبِ تو بودم !!!
لحظه هامو !!!میشنیدی
حرفایِ نگفتنی تو
!دیدنی !!! !شنیدنی تو …
نامه ی بلند عشقی !!!
تا ابد نوشتنی تو …!!!

morning or night you are light
big or small you are all
young or old you are gold
far or near you are dear

شب یا روز ، تو روشنی
کوچیک یا بزرگ ، تو همه چیزی
پیر یا جوون ، تو با ارزشی
دور یا نزدیک ، تو عزیزی

The most beautiful word on the lips of mankind is the word “Mother”, and the most beautiful call is the call “My Mother”. It is a word full of hope and
love, a sweet and kind word coming from the depth of the heart.

زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است. زیباترین خطاب “مادر جان” است. “مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان
بر می آید. روز مادر بر همه مادران مبارک باد.

سبزه ها را گره زدم به غمت

غم از صبر، بیشتر شده ام

سال تحویل زندگیت به هیچ

سیزده های در به در شده ام

سفره ای از سکوت می چینم

خسته از انتظار و دوری ها

سال هایی که آتشم زده اند

وسط چارشنبه سوری ها

بچّه بودم… و غیر عیدی و عشق

بچّه ها از جهان چه داشته اند؟!

در گوشم فرشته ها گفتند

لای قرآن «تو» را گذاشته اند!

خواستی مثل ابرها باشی

خواستم مثل رود برگردی

سیزده روز تا تو برگشتم

سیزده روز گریه ام کردی

ماه من بود و عشق دیوانه!

تا که یکدفعه آفتاب آمد

ماهی قرمزی که قلبم بود

مُرد و آرام روی آب آمد

پشت اشک و چراغ قرمزها

ایستادم! دوباره مرد شدم

سبزه ای توی جوی آب افتاد

سبز ماندم اگرچه زرد شدم

«وَانْ یَکاد»ی که خواندم و خواندی

وسط قصّه ی درازی ها!!

باختم مثل بچّه ای مغرور

توی جدّی ترین بازی ها!

سبزه ها را گره زدم امّا

با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟

مثل من ذرّه ذرّه می میرند

همه ی سال های بی تحویل!

سید مهدی موسوی

As I Look Back…

As I look back on my life

I find myself wondering…

Did I remember to thank you

for all that you have done for me?

For all of the times you were by my side

to help me celebrate my successes

and accept my defeats?

Or for teaching me the value of hard work,

good judgement, courage, and honesty?

I wonder if I’ve ever thanked you

for the simple things…

The laughter, smiles, and quiet times we’ve shared?

If I have forgotten to express my gratitude

For any of these things,

I am thanking you now…

and I am hoping that you’ve known all along,

how very much you are loved and appreciated.

هنگامی که به پشت سرم نگاه می کنم
هنگامی که به زندگیم نگاه می کنم
متعجب می شوم
که آیا من به یاد داشته ام از تو تشکر کنم؟
به خاطر همه اون کارهایی که برای من انجام داده ای ؟
به خاطر همه اون زمانهایی که کنارم بودی
به خاطر کمک هات در جشن موفقیت هام
و پذیرش شکست هام ؟
یا برای آموختن ارزش کار سخت ،
قضاوت درست، شجاعت و صداقت؟
متعجبم اگر از تو تا کنون تشکر نکرده ام
درمورد ساده ترین چیزها …
خنده، لبخند و آرمشی که مرا در آن سهیم کرده ای ؟
اگر فراموش کرده ام قدر دانی کرن از تو را
برای هر یک از این چیزها،
من هم اکنون از تو تشکر می کنم …
و امیدوارم که دانسته باشی در تمام این مدت
چقدر تو را دوست داشته ام و قدردانت بوده ام .

بهار ماه بمو …

چِمِـر بَیته هِمِــن با شه بِهــاری

دَپـوشیهه شِه تَن سبز قِـــــوایی

سِلوم بِتِه تی تی رِه دشت و صحرا

عَجِب بیه قِشِنگ تا چِش دیــاری

ترجمه فارسی

با فصل بهار و آغاز سال نو دشت و صحرا تغییر کرده و سرسبز شده اند.

و همه جا از سبزه و گلهای زینتی پر شده است.

و با وجود شکوفه های زیبا دشت و صحرا بسیار دیدنی به نظر می رسد.

و همه جا زیبا و دلنشین شده است.

هلی دار اسبه پوش بهییه …

هَلی دارهِ تَن اِسبِه پـــوش بَهییه

زمین و صحــرا سبزه روش بَهییه

وَنوشه اینجـه ، اونجــه بیه بیشار

قشنگی ویشه گوش تا گوش بَهییه

ترجمه فارسی

با آغاز فصل بهار و سال نو درخت آلوچه با شکوفه های سفید و زیبا خودش را نشان می دهد.

و همچنین همه جای زمین سر سبز و خرم به نظر می رسد و همه از نشانه های خداوند بزرگ می باشد.

و گلهای زیبا و خودرو در دشت و صحرا بیدار شده و زیبایی بهار را چند برابر می کنند.

و گوشه تا گوشه دشتها با وجود گلها و سبزه ها زیبایی خاصی را ایجاد کرده است.

دیگر مرا به معجزه دعوت نمی کنی

با من ز درد حادثه صحبت نمی کنی

دیریست پشت پنجره ماندم که رد شوی

اما تو مدتیست اجابت نمی کنی

دلی که داده ای به من از یاد برده ای

گفتی ز باغ پنجره هجرت نمی کنی

بیمار عشق توست پرستوی روح من

از این مریض خسته عیادت نمی کنی

باشد برو ولی همه جا غرق عطر توست

گرچه تو هیچ خرج صداقت نمی کنی

یکبار از مسیر نگاهم عبور کن

آنقدر دور گشته که فرصت نمی کنی

گل های باغ خاطره در حال مردنند

به یاس های تشنه محبت نمی کنی

رفتی بدون آن که خداحافظی کنی

دیگر به قاب پنجره دقت نمی کنی

امروز سیب سرخ رفاقت دلش گرفت

این سیب را برای چه قسمت نمی کنی

یعنی من از مقابل چشم تو رفته ام

این کلبه را دوباره مرمت نمی کنی

زیبا قرارمان همه جا هر زمان که شد

گرچه تو هیچ وقت رعایت نمی کنی

لوش کُلُمی دروازِه نَوونُ /

درچوبی آغل،هیچگاه دروازه نمی شود

کلین بِنِه اِسًپی رازه نوونُ /

زمین سوخته، سبزه زار نمی شود

بُخوشتُ هسکا تازه نَوونُ /

استخوان خشکیده دیگر جوان نمی شود

نامرد جور تلی سازه نَوونُ /

درختچه های خار دار،جارو نمی شوند نمی شوند

صباحی سر دریو بوی طلاهی/

صبحدم دریا طلایی رنگ می شود

اوی دله زنجیر بنسِّ ماهی /

در درون دریا ماهیان چون زنجیری به هم پیوستند

بزونن تخت و بشتن صراحی/

تختی بر پا کردند و صراحی گذاشتند

خیال مُنی انجه هاکردِ شاهی/

درخیال خود، من پادشاه آنجا بودم

امشب به قصّه‌ی دل من گـوش می‌کنی

فـردا مـرا چو قصـّه فـرامـوش می‌کـنـی

دستم نمی‌رسـد که در آغـوش گـیـرمـت

ای مـاه ! بـا کـه دست در آغـوش می‌کنی ؟!

در سـاغر تـو چیـست که بـا جـُرعـه‌ی نـُخـُست

هـُشـیـار و مـست را همه مـدهـوش می‌کنی ؟!

مـی جوش می‌زنـد بـه دل خـُم ، بـیـا بـبـیـن !

یـادی اگـر ز خـون سـیـاووش می‌کـنـی

گـر گـوش می‌کنی سخنی خـوش بـگـو یـمـت

بـهـتـر ز گـوهـری که تـو در گـوش می‌کـنــی

جـام جـهـان ز خون دل عـاشـقـان پـر است

حـُرمت نـگـاه دار ! اگـر نـوش می‌کـنـی

“سـایـه” چـو شـمـع شـعـلـه در افـکـنـده‌ای به جمع

زیــن داسـتـان کـه از لـب خـامـوش می‌کـنــی   
block quote end

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه‌ی گل‌های نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ‌ آرزوهایت دعا کردم
 
پس از یک جستجوی نقره‌ای
 
در کوچه‌های آبی احساس
 
تو را از بین گل‌هایی که در تنهایی‌ام رویید با حسرت جدا کردم
 
و تو در پاسخ آبی‌ترین موج تمنای دلم گفتی
 
دلم حیران و سرگردان چشمانی‌ست رویایی
 
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
 
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
 
همین بود آخرین حرفت
 
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
 
حریم چشم‌هایم را به روی اشکی از جنس غروب
 
ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
 
نمی‌دانم چرا رفتی؟
 
نمی‌دانم چرا، شاید خطا کردم
 
و تو بی‌آنکه فکر غربت چشمان من باشی
 
نمی‌دانم کجا، تاکی، برای چه
 
ولی رفتی و بعد از رفتنت
 
باران چه معصومانه می‌تابید
 
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
 
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
 
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره
 
با مهربانی دانه برمی‌داشت
 
تمام بال‌هایش غرق در اندوه غربت شد
 
و بعد از رفتن توآسمان چشم‌هایم خیس باران بود
 
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی‌تو
 
تمام هستی‌ام از دست خواهد رفت
 
کسی حس کرد من بی‌تو
 
هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
 
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد!
 
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
 
هنوز آشفته‌‌ی چشمان زیبای توام
 
برگرد!
 
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
 
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
 
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
 
تو هم در پاسخ این بی‌وفایی‌ها بگو
 
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
 
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
 
میان انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
 
و من در اوج پاییزی‌ترین ویرانی یک دل
 
میان غصه‌ای از جنس بغض کوچک یک ابر
 
نمی‌دانم چرا؟ شاید به رسم و عادت پروانگی‌مان باز
 
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

کاش باران بودم و غم پنجره را می شستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا میدادم
پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه است
گوش کن باران را که پیامی دارد

دست از غم بردار زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را روز نو در راه است

ضؤن نهطرییم من به کوپ، شصواوه لصم أؤذ و شهوم
بؤ تهوافی أؤذی رووت شصواوه و سهرطهردانه شهو

خهرمهنی ذینم به بادا ضوو به دهس هیجرانی تؤ
من دهسووتصم و شهمیش بؤ حاپی من طریانه شهو

شهوقی أوویی تؤیه رووناکی دپی سهوداسهرم
بؤ تریفهی ماهی أووت ضهن بص‌سهروسامانه شهو

چگونه نگریم منی که روز و شبم را بازنمی‌شناسم
بهر طواف خورشید روی توست که شب سرگردان است

خرمن هستی‌ام را هجران تو به دست باد سپرد
من می‌سوزم و شمع نیز بر حالم می‌گرید شب

شوق دیدار روی تو روشنی‌بخش دل سودایی من‌است
بی‌ فروغ ماه رویت، جلوه و جلایی ندارد شب

(ویرایش)
میان آبشارخاطراتم کنار بوته های گل می نشینم
همیشه آرزو کردم که رنگ نگاه بوته گل را ببینم
همیشه آرزو کردم که روزی برای لحظه ای نقاش باشم
همیشه آرزویم بوده رویا ولیکن یک زمان ایکاش باشم
همیشه این سوالم بوده مادر که رنگ لاله ها یعنی چه رنگی
همیشه گفته بودی باغ سبز ولی رنگ خدا یعنی چه رنگی
نگاه مادرم چون یاس می شد به پرسشهای منلبخند می زد
زمانی رنگ سرخ لاله ها را به دنیای دلم پیوند م یزد
ولی من باز می پرسیدم از او که منظورت ز آبی چیست مادر
همان رنگی که گفتی دنگ دریاست همان رنگی که گشته چشم از او تر
ز اقیانوس بی طوفان چشمش صدای اشک ها را می شنیدم
در آن هنگام در باغ تخیل رخ زیبای او را میکشیدم
 نگاهی سرخ اشکی آسمانی دوچشمانی به رنگ ارغوانی
ولی من هر چه نقاشی کشیدم همه تصویری از رویای او بود
و شاید چند خطی که نوشتم همه یک قطره از دریای او بود
معلم آن زمان که عاشقانه کنار حرفهایت می نشینم
همیشه آرزو کردم که روزی نگاه مهربانت را ببینم
ببینم که کدامین دیدگانی مرا با حس دیدن آشنا کرد
که دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا کرد
ببینم که چه کس رنگ شفق را به چشمان وجود من نشان داد
ببینم که کدامین مهربانی غبار غم رویایم تکان داد
اگر چه من نگاهت را ندیدم ولی زیباییت را میشناسیم
صدای موج روحت را ستاره دل دریاییت را میشناسم
ز تو آموختم نقاشی عشق ز تو احساس را ترسم کردم
ز تب نور امید و موج دل را میان غنچه ها تقسیم کردم
ولی من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهایم رسیدم
هم اینک لحظه ای نقاش هستم معلم را و مادر ا کشیدم
ولی نقاش من کاغذی نیست برای رسم ابزاری ندارم
کمی احساس را با جرعه ای عشق به روی برگ یاسی می گذارم
دل نقاشیم تفسیر رویاست چرا تفسیر یک رویا نباشیم
چرا رنگ غروبی سرخ باشیم چرا چون آبی دریا نباشیم
اگر چه گشت شعرم بس مطول ولی نقاشیم را قاب کردم
سحر شد خاطراتم نیز رفتند دوباره من زمان را خواب کردم

(ویرایش)
صدا ،

شباهت مرا به تو کم می کند

بی هیچ حرفی ،

کلامی

مثلِ بغضی که به تسبیح نشسته باشد

درگلو چرخ می خوری.

ومن فکر می کنم باید پرواز کنی

و مثل ابری سفید دنیا را بپوشانی

کوچه را بیدار کنی

ماه را خبردار بر لب ایوان بنشانی!

هنوز هم صداهایی هست

که با ناگهان عبوری بر جا می ماند

رودی که می گذرد

ببری که ماغ می کشد

فرشته ای که رد می شود

هربار که حرفی زدیم و

هربار که خندیدیم

رفتیم و آمدیم

چیزی از دنیا کم شد

اما ،

تو سکوت بودی

این را از جای خالی ات فهمیدم!

(ویرایش)
بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامــــه پاکـــی دگــر وپاکی دامان دگر است

کــــس ندیدیم کـــــه انکــــار کـــند وجدان را
حــــرف وجــــــدان دگـــر و گوهر وجدان دگـر است

کــــس دهـــان را به ثناگـــــویی شیــــطان نگــشود
نفــــی شیطان دگــر و طاعت شیـطان دگــــر است

کـــس نگـفته است ونگــوید کــــه دد ودیــــو شویــــد
نقــــش انســان دگـــر ومعنـــی انســــان دگـر است

کــــس نیامـــــد کــــه ستایــــد ستـم وتفرقــه را
سخـــن از عـدل دگـــر ، قصه احسان دگـر است

هــرکـــــــه دیدم بخدمت کــــمری بست بعهــــد
مــــرد پیمان دگــــــر وبستـــــن پیمان دگر است

هــــرکــــه دیدیــــم بحفظ گـــــله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است…

(ویرایش)
توپی سفید و صورتــی اینجــا در این غزل

هی غلت می خورد ـ‌ همه ی مردم محل

فریاد مـــی زنند :کجــا توپ می رود؟

و بین بچه ها سر آن می شود جدل

آنوقت می رسد سر بیتی که کودکی

با چوبدست مــی کند آن توپ را بغل:

«من پا ندارم و تو بدردم نمی خوری

امـــــا بیــــا دوست من باش لا اقل

بابای من اگر چه فقیر است ، بد که نیست

چـــون قــــول داده پای مــرا می کند عمل»

می گرید و می افتدش از دست توپ و بعد

جا مــی خورد بــــه قهقـــــه ی مردم محل

این تــــوپ پله پله می افتد ز بیتهام

و مثل بغض می ترکد گوشه ی غزل

(ویرایش)
سلامی برتو ای زیبای خوبم

تو ای عشق بزرگ بی غروبم

تو قلب واقعیت را شکستی

تواز افسانه و اسطوره هستی

اگرچه گوییا قلبت ز سنگ است

دل من از برایت تنگ تنگ است

دراین آیینه ی دودی کجایی؟

بگو صبح به این زودی کجایی؟!

اگر از دوری تو در عذابم

کمی بگذار با یادت بخوابم

مرا با اشکها جا می گذاری

مرا تنهای تنها می گذاری!

اگر سر می کنم با گریه و تب

تورا کم دارم اینجا مثل هرشب…!

(ویرایش)
صبح هر روز مادرم غُر زد

خواهرم هِی به من تلنگر زد

که بیا زن بگیر آدم شو

فارغ از غصّه‌های عالم شو

که بیا زن بگیر پیر شدی

بی‌نهایت بهانه‌گیر شدی

زن نداری، عبوس و غمگینی

زندگی را سیاه می‌بینی

زن بگیری همیشه کیفوری

از غم و غصّه تا ابد دوری

آسمان رنگ تازه می‌گیرد

از تو دنیا اجازه می‌گیرد

شاه داماد می‌شوی پسرم

پادشاهی کن، ای تو تاج سرم

هر چه تلخیست می‌شود شیرین

یک نباتیست که… بیا و ببین…

زندگانیت می‌شود روشن

ناگهان از شرار ِ تابش ِزن

می‌کند روشن از خودش، شب تار

جان تو مثل نور لامپِ هزار!

کاملاً روبراه خواهی شد

مثل خورشید و ماه خواهی شد

سر و وضعت ردیف… جنتلمن

صاف و صوف و اتو کشیده… خَفَن

جمع خواهی شد از خیابان‌ها

از سر کوچه‌ها و میدان‌ها

خانه‌ات توی «کوچه‌ی خوشبخت»

مثل خانی نشسته‌ای بر تخت!

***

الغرض گفت و گفت… خامم کرد

عاقبت خر شدم… حرامم کرد

خانواده نشست و شورا کرد

هر که از ره رسید غوغا کرد

عمه می‌گفت دختر فامیل

خاله می‌گفت با کدام دلیل؟!

مادرم فکر دختری زیبا

خواهرم کرده بود فتنه به پا

بر سر ما بگو مگو شده بود

الغرض، خانه بَل‌بَشو شده بود

تا سر انجام شد قرار چنان

که دهند این جدال را پایان

جمع دنبال دختری باشد

که سری بر تر از پری باشد

دختری باحیا و شوهر دوست

که جهان مات حُسن خلقت اوست

از هر انگشت او هنر ریزان

پیش قدّش چنار آویزان!!!

خاندانش اصیل و صاحب حال

«حال» یعنی که پول و مال و منال

– خاندانی که نیست صاحب حال

وصلتش نیست جز عذاب و وبال

– هرچه باشد برادرش کمتر

مشکلاتش کم و شَرش کمتر

– دختران یکیّ و یکدانه

بهترین همسرند و همخانه

* * *

بحثشان سوژه خنده بود فقط

باب اشعار بنده بود فقط

چه بگویم چگونه و چون بود

مثل فیلم «کتاب قانون» بود

(ویرایش)
از خاطرات گمشده می‌آیم

تابوتی از نگاه تو بر دوشم

بعد از تو من به رسمِ عزاداران

غیر از لباسِ تیره نمی‌پوشم

در سردسیری از منِ بیهوده

وقتی که پوچ و خسته و دلسردم

شب‌ها شبیه خواب و خیال انگار

تب می‌کند تن تو در آغوشم

تکثیر می‌شوند و نمی‌میرند

سلول‌های خاطره‌ات در من

انگار مانده چشم تو در چشمم

لحن صدای گرمِ تو در گوشم

هرچند زیر این‌همه خاکستر،

آتش بگیر و شعله بکش در من

حتی پس از گذشت هزاران سال

روشن شو ای ستاره خاموشم

بعد از تو شاید عاقبتِ من نیز

مانند خواجه حافظِ شیراز است

من زنده‌ام به شعر و پس از مرگم

مردُم نمی‌کنند فراموشم

(ویرایش)
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیا افسانه نیست

انچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست

چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم و حضور

جمله ادیان ز یک دین بیش نیست
جز الوهیت رهی در پیش نیست

خانقاه و مسجد و دیر و کنشت
هرکه را دیدم به دل بت می سرشت

لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد

یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید

گر سبک گردیم در اتش چو دود
می توان تا مبدا خود پرگشود

(ویرایش)
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست

اینهمه جنگ و جدل حاصل کوته‌نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست

هر کسی قصه‌ی شوقش به زبانی گوید
چون نکو می‌نگرم حاصل افسانه یکیست

اینهمه قصه ز سودای گرفتاران است
ور نه از روز ازل دام یکی،دانه یکیست

ره‌ی هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نه
گریه‌ی نیمه شب و خنده‌ی مستانه یکیست

گر زمن پرسی از آن لطف که من می‌دانم
آشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست

هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند
بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکیست

عشق آتش بود و خانه ‌خرابی دارد
پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست

گر به سر حد جنونت ببرد عشق«عماد»
بی‌وفـایی و وفاداری جانانه یکیست

(ویرایش)
اینروز های بی تو سراسر جهنمی
تا پای مرگ می کشدم حس مبهمی !

حسی که حال وروز مرا پر کشیده است
تا بی قراری گل مصلوب مریمی

ای آرزوی دار زده بر عمود سرخ!
خونین دلیم از تو نباشیم بی غمی

مارا اگر چه غم به مصیبت کشانده است
آنرا نمی دهیم به شادی عالمی

طغیان چشم های شیاطین شدی فقط
درمنتهی الیه رسوبات آدمی

از گل سرشته است تو را نارضایتی!
هر گوشه ای که رگ به رگ ماست بی غمی

خونین دلان زخمه ی یک تار موی تو
هرگز نمی دهند غمت را به مرهمی

تنبور توست شور خراسانی عماد
گیسوی توست پیچش هر نامنظمی .

ای آرزوی گم شده برگرد آرزوست
دستی بکشد بر سر این شعر محرمی

(ویرایش)
آی جماعت! چطوره حالات‌تون؟

قربون اون فهم و کمالات‌تون

گردنتون پیش کسی خم‌نشه

از سربنده، سایه‌تون کم‌نشه

راز و نیاز و بندگی‌تون درست

حساب کتاب زندگی‌تون درست

بنده می‌شم غلام دربست‌تون

پیش کسی دراز نشه دست‌تون

از لب‌تون خنده فراری نشه

خدا نکرده، اشکی جاری نشه

باز، یه هوا دلم گرفته امروز

جون شما، دلم گرفته امروز

راست و حسینی‌ش، نمی‌دونم چرا

بینی و بینی‌ش، نمی‌دونم چرا

فرقی نداره دیگه شهر و روستا

حال نمی‌دن مثل قدیما، دوستا

شاپرک‌ها به نیش مجهز شدن

غریب گزا هم آشناگز شدن

تنگ غروب، که شهر پرشد از «رپ»

ما موندیم و یه کوچه علی چپ

خورشیده می‌نشست که ما پاشدیم

رفتیم و گم شدیم و پیدا شدیم

رفتیم و چرخی دور میدون زدیم

ماه که در اومد، به بیابون زدیم

آخ که بیابون چه شبایی داره

شب تو بیابون چه صفایی داره

شب تو بیابون خدا بساط کن

اون جا بشین با خودت اختلاط کن

دل که نلرزه، جز یه مشت گل نیست

دلی که توش غصه نباشه، دل نیست

این در و اون در زدناش قشنگه

به سیم آخر زدناش قشنگه

(ویرایش)
شعر طنز ایمیل مجنون به لیلی

داد مجنون بهر لیلی یک ایمیل

گفت ای از هجر تو اشکم چو سیل

ای به قربان قد و بالای تو

من فدای قامت رعنای تو

ناز کم کن ای نگار ناز دار

قهر با من نیست انصاف ای نگار

خواسته ای میرزا قلمدونت شوم

واله و شیدا و حیرونت شوم

شعر طنز ایمیل مجنون به لیلی

گفته ای نامه ز ایمیل بهتر است

دستخط یار دیدن خوشتر است

لیک دور نامه لیلی جان گذشت

دوره ی ایمیل یا ایکارد گشت

نامه جانم مال عهد بوق بود

راز دار عاشق و معشوق بود

ایمیل مجنون به لیلی

ناخن تو چون که گشته مانیکور

خط چشمت چشم ها را کرده کور

نامه بهر تست دیگر املی

ای نگار دلربای سوگلی

گشته چت دیگر به جایش جانشین

دوره ی ایمیل گشت ای نازنین

فیبر نوری گشته دیگر این زمان

جانشین کفتر نامه رسان

شعر طنز ایمیل مجنون به لیلی

بهر تو ایمیل خیلی بهتر است

لایق عاشق کشان دلبر است

اسب همت را تو اینک هی بکن

بهر مجنون یک ایمیل ریپلی بکن

جوف آن بفرست اتچ های قشنگ

فایل های جور واجور و رنگ وارنگ

عشق من آنلاین تست ای مهربان

صبح و ظهر و عصر و شب در هر زمان

شعر طنز ایمیل مجنون به لیلی

آف مسیجت می فرستم دمبدم

تا که مهر افزون کنی و ناز کم

این ایمیل را کپی پیست در هارد کن

از برای عاشقان فوروارد کن

با خیال راحت ای یار ملوس

چون که دارد این ایمیل آنتی ویروس

(ویرایش)
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
– و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد!

– برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
لیلی آمد دم در،گفت:بیا برق آمد!

– آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا خیس آمد!

– سالها دل طلب جام جم از ما میکرد!
بی خبر بود که ما مشترک کیهانیم

– مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
گفت:دنیاشده از مشکل پر،این هم روش!

– ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
اما نه فرت و فرت! که یکبار دیده ایم!

– تو را ز کنگره ی عرش میزنند سفیر!
چرا به کنگره شعر میروی شاعر؟!

– گر شدم رفتگر بهانه مگیر
خاک راه تو رفتنم هوس است!

– در آستین مرقع پیاله کن پنهان
که چوب و غیره در آن ناگهان فرو نکنند

– اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به دستش می دهم کاری که بار آخرش باشد!

– پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
آنقدر عربده زد آبروی ما را برد!

– وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چراغ موشی دشمن کنار لیزر دوست

– چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
ولی از روی پایم خواهشاً بردار دستت را!

– من،شعر فقط گفته ام از باده و افسوس!
گل در بر و می در کف دیوید بکام است

(ویرایش)
هنگام فرودین که رساند ز

جناب عدسی، دوست دارم بیام اصفهان ولی بزرگمهر دانش آموزه و معلم خیلی منظمی داره ولی انشا الله برای سال بعد برنامه ریزی میکنم تا بزرگمهر هم بزرگتر شده باشه و بتونم اصفهان رو براش ملموس توضیح بدم البته با کمک دوستان

خوب آقا ما وسایلمونو جمع کردیم که بریم.
این شعر قیصر امینپورو تقدیم میکنم به اونایی که قراره جا بمونم یا جایی جا موندن.
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
          به نرده های ایستگاه رفته
                                     تکیه داده ام!

از شهروز عزیز تشکر میکنم.
بچهها همه تونو به خدا میسپارم. بدرود. ما رفتیم.

فقط ده دقیقه ی دیگه، شهروز از ضحماتت خیلی خیلی ممنون، خیلی خوش گذشت، بچه ها امیدوارم با شوخیهام بزرگواری رو ناراحت نکرده باشم، اگرم کردم به بزرگواری خودتون ببخشید

شهروز جان اگه عمرم باقی باشه و تو اردو اومدم و دیدمت واست میگم که مشکل اصلی من چیه تا بدونی چرا درد میکشم و نذاشتم اترافیانم ب فهمن بازم از تو و همهی بچه ها ممنونم

خب دیگه قهوه خونه ی امشب هم تموم شد.
همه برید سمت جاده که سوار اتوبوس بشیم بریم به زندگیمون برسیم.
از همه ی شرکت کنندگان و خوانندگان که این بیست و چهار ساعت همراه من بودن صمیمانه تشکر میکنم و برای همه ی شما عزیزان بهترینها رو آرزو میکنم.
امیدوارم همیشه زندگیتون سرشار از شادی و موفقیت باشه.
یه بار دیگه روز زن رو به همه ی مادرها و خانمهای سایت تبریک میگم و امیدوارم همیشه قدر مادرامون رو بدونیم و روزی برای نداشتنشون حسرت نخوریم.
خیلی طولانی نشه.
باز هم سپاس از همه، مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.