خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطره راضیه محمودی از اولین اردوی گوشکنی

سلام بر همه دوستان عزیز
متن زیر خاطره راضیه خانمی محمودی یکی از دوستای غیر گوشکنی من هست که همراهم اردو اومده بود و بنده در نقش میرزا بنویس فقط اون رو تایپ و منتشر کردم ….
پس بریم که داشته باشیم خاطره اردو رو از زبان راضیه محمودی…

راضیه محمودی می گوید:
قراره فردا بریم به یه اردوی سه روزه
نه شناختی از آدماش دارم، نه جاش، فقط می‌دونم مقصد نجف آباد هست و هزینه “سی و نه هزااار”
بگذریم که برا پولش چه استرسی بهمون وارد شد چون پول تو عابر نداشتیم و فقط تا ساعت دوازده یک شنبه شب فرصت واریز هزینه ها بود …..
همه بچه ها از یه گروه اینترنتی هستند “خداا به دادمون برسه”
شبش بعد کلی هماهنگی برا فردا خوابیدم و صبح بعد جمع و جور کردن وسائل از خونه زدم بیرون… همه هم خواب بودند….
پس از طی کردن یه مسیری به بچه ها رسیدم و با آژانس راهی نجف آباد شدیم،
کلی تو راه چهار نفری مغز راننده رو خوردیم که اون ضبط ماشین رو روشن کرد تا صدای ما کم شه ولی ما که ما شا الله از رو نرفتیم که “فکر بد نکنیداااا تاکسی بانوان بود” و بعد از کلی پرسون پرسون و خیابون و کوچه گردی رسیدیم
“خودمونیما این نجف آبادی ها خدا رو شکر یه منتظری داشتند وگرنه اسم این خیابون و کوچه هاشون رو می خواستند چی بذارند که خدا داند”
هرچند بعد این سه روز اسامی تمامی کوی و برزن های نجف آباد به نابینای یک دو سه الی آخر تغییر خواهد یافت خخخخخخخ …..
با استقبال گرم صاحب خونه داخل شدیم “البته تو شُک بودم چون انتظار منزل مسکونی برای اسکان رو نداشتم”
بعد معرفی و آشنایی بیشتر با باقی بچه ها و گپ و گفت بقیه هم کم کم رسیدند ….
قشنگیش این بود ما اصفهانی ها با یه داد و بیدادی از هم استقبال می کردیم که کسی ندونه فکر می کرد کلی وقتِ هم دیگه رو ندیدیم الکی مثلاً ما خییلی خون گرمیم ….
راستی از خونه براتون نگفتم:
کنار درب ورودی WC بود که نصف اردو برای همه اونجا گذشت، از بس صف ها کوتاه بود برا همه خاطره ساز شد و چه فداکاری هایی که سر دادن نوبت از خود نشان ندادند خخخ که بماند …..
بعد یه راه رو بود که به حال کوچکی وصل می‌شد که اگه این حال رو چهار‌راه فرض کنیم، دست راست آشپز خونه، چپ یه اتاق، شمال دری به حیات و جنوب درب خونه و WC و پله هایی که به پشت بام ختم می‌شد که البته بگم جا کفشی بهتره، یک اتاق هم کنار آشپز خونه قرار داشت و اتاقی که سمت چپ بود با یک پرده به اتاق دیگه ربط پیدا می کرد ….
اتاق پر از ساک و وسائل بچه ها بود، چه بلوشویی بود باااز بماند ….
نزدیکی های ظهر همگی راه افتادیم به سمت باغی که به گفته خودشان نزدیک بود،
پیدا کردن کفش ها و رفتن تا باغ هم باز بمااااند خخخخخخ … شکلک روز بیست و سه مهر پیاده روی به این باشکوهی اجرا نشده بود “بگذریم”
بعد از رسیدن به باغ هر کس مجمعی برای خودش با دوستاش ساخت و خوش گذروند،
برنامه هایی که در باغ داشتیم یکی معرفی دست و پا شکسته بچه ها، چند قطعه آهنگ که به لطف پارازیت های من و دوستام پکانیده شده، خوردن پفیلا توی پرانتز پاپکرن شکلک چرا فکر بد می کنید خخخ ….، دوچرخه سواری، نهار و تاب بازی….
بعد از باغ روانه اتوبوس شدیم برای بازدید که متأسفانه به در بسته خوردیم و هرچه در زدیم شنگول مَنگول در رو باز نکردند ….
پس اول به خانه مهرپرور رفتیم،
یه خونه قدیمی که صاحبان آن هنوز در قید حیات بودند، یک حیات قدیمی با حوض و باغچه هایی اطراف آن، درهایی چوبی و شیشه هایی رنگی، کل خانه به صورت موزه در آمده بود، زیر زمین هایی که خنک بودند و کلی وسائل قدیمی برای بازدید، بماند که ما تمام وسائل رو برداشته و با آنها عکس گرفتیم خودتون خوب می دونید که مانع برای نابینا مفهومی نداره شکلک نابینا می تواند ….
بعد به ارگ شیخ بهایی برگشتیم که این بار حبه انگور در رو برامون باز کرد ….
حیاتی بزرگ با حجره هایی در اطراف آن که بیشتر بچه ها از آب سرد کن و سرویس های بهداشتی اونجا فیض بردند خخخ ….
دیگه سوار اتوبوس شدیم و راهی خونه….
البته بحث بستنی هم داخل ماشین تمامی نداشت، رو دست هرچی اصفهانیه اورده بودند …. خخخ…..
توی خونه بعد خوردن آش رشته و شام دیگه آقایان برای خواب به محل استقرار خود رفتند و ما هم خوابیده نخوابیده صبح بیدار شدیم و کوله بار خود را برداشته راهی روستای آقای پژوهنده شدیم …
بین راه صبحانه تپلی بر بدن زدیم که جدیی خعیییلی چسبید و با اتوبوس رهسپار خانه پدری آقای پژوهنده شدیم، توی اتوبوس آقای راننده هرچی آهنگ معین بود به نافمون بست خخخخ ….
رسیدن به خانه پدری آقای پژوهنده همانا و صف WC هم همانا که از صف یارانه هم طویلتر بود ….
قرار شد پشت سر آقایون راه بیفتیم بریم به سمت چشمه که وسط راه اشتباهاً چندتا خانم رو تعقیب کرده داشتیم می رفتیم مهمونی خونه شون که راهمون ندادند گفتند گروهتون داره جلو می ره ما هم که اصلاً به روی خودمون نیاوردیم که شکلک این چه وضعیه چرا مسؤولین رسیدگی نمی کنند ….
بعد از کمی چالاپ چولوپ توی چشمه رفتیم حسینیه نهار رو اونجا خوردیم توی پرانتز چه ته دیگ سیب زمینی هاایی شکلک آب چکیدن از لب و لوچه ….
روستای بزرگی بود اما اونجا زیاد کسی اسکان نداشت، اون بحثش جداست که در سفرنامه من علت یابی آن نمی‌گنجد ….
بعد راهی باغ بادام شدیم ولی قبلش با زور و تهدید آقایون رو فرستادیم قسمت خودشون و کمی استراحت کردیم که مگه این دخترای گوشکنی گذاشتند ….
بعد باغ یه پیاده روی تقریباً نیم ساعته که بعضیاااا که کارت معلولیت هم نداشتن با ماشین اومدند …..
به یه چشمه آب شور رسیدیم و پس از خوردن هندونه به سمت اتوبوس برگشتیم که این بار آقای راننده دست از سر معین برداشت و حسابی با ولوم دادن و آهنگ های شاد بچه ها رو جو گیر کرد از جمله خود بنده رو …. بماند فقط الآن گلو دردش مونده و گرفتگی صداش ….
بعد از رسیدن به خونه و صرف شام خانم های گوشکنی سوپرایزی به مناسبت روز مرد داشتند که کلی خندیدیم،
مطمئناً دیگه از چون و چرای جریانش همه خبردار شدید….
شب دوم هم به خوبی و خوشی گذشت و البته روز سوم رسید:
پس از بیدار شدن و خوردن صبحانه در فضای دلپذیر و مطبوع حیات راهی سی و سه پل شدیم که قبلش بچه ها برای خرید سوغاتی راهی شیرینی پذی شدند،
همهش به این فکر می کردم یه وقت زشت نباشه من چیزی نخریدما خخخ …..
بالاخره رسیدیم سی و سه پل، پس از کمی گشت و گذار نهار خوردیم و مراسم گود بای پارتی تشکیل شد …. ماچ و بوسه و تعارف بود که رد و بدل می‌شد….
بعد با لطف زیاد آقای راننده تا سر خیابونمون اومدم و پس از رسیدن و بالا رفتن از پنجاااه و هشششت پله با دیدن کفش های پشت در یه سکته ناقص زدم و بعدِ اندکی سلام علیک و احوال پرسی با مهمونها از ساعت شش بعد از ظهر تا هشت صبح یه کله خوابیدم شکلک هرچی گفتی خودتی” خخخ ….
در آخر هم تشکر می کنم از خانواده بزرگ پژوهنده که باعث شدند خاطرات قشنگی تو ذهن بچه ها رقم بخوره،
بگذریم که خیلی چیزها جا گذاشتیم، خیلی ها بی عصا شدند، خیلی ها با گل رز و محمدی جو گیر، بعضی ها سر خوندن واقعه حاجت گرفتند، بعضیها استعداد های خودشون رو کشف کردند، بعضی ها خط مشی زندگیشون عوض شد، دوستای جدیدی پیدا کردیم مثل ننه عباس مهربون، معصوم به توان دو، خانم آبزرشکیان، خانم معلم، عروس خانم، آبجی پری لیلا خانمی اعتماد به نفسیان، نیلوفر جون و سایر بستگان و و و و و و….
در کل آرزو می کنم همیشه دل و لبتون شاد و خندون باشه البته با آب زرشک های پریسا جون ….
نرییید نررییید …. صبر کنید …. نه هیچی برید الکی مثلاً کارتون داشتم …..

۱۸ دیدگاه دربارهٔ «خاطره راضیه محمودی از اولین اردوی گوشکنی»

سلااام بانو و راضیه ممنون از انتشار خاطره ی راضیه واقعا بنظرم از همه ی خاطرات این چند روز قشنگ تر بود خخخخ حالا که به این خوبی خاطره تعریف میکنه چرا خودش نمیاد بنویسه اونم تو محله ی گوش کن بانو سعی کن یه جورایی گوش کنیش کنی خخخخخ ولی در کل جالب بود ایول منم دلم شدید اردو خواست میگم ما رو چادگون نمیبری خخخخخ

سلااام بر لر جان خودممم, خعلی با مزه بوووددد, خخخ خخخ, از بی سلیقگیته عسیسم که معین دوست ندارییی, اینو بدون که معین هم تو رو دوست نداره, اییششش با این سلیقت, با حال بود به شدت, خودت دستو پاتو جمع کن بیا این محله, تازه خونه هاش کمتر پله داره آسانسور هم داره, فقط پولیه, خیلی با حالی البته نه به شدت من, هاهاهاهاهاها,

سلاااااام راضیه خانم
آبجی پری کارت معلولیت داره اون وقت هم که دو معلولیتی شده بود خخخ
اگه اینارو تو نوشتی که عالیه رو دست بانو بلند شدی خخخ اگه بانو نوشته که دیگه هیچی دیگه
راضیه جون بیا عضو شبکه ی مجازی شو و باهامون دوست شو بیا اهل گوش کن شو
راستی اگه دخترای گوش کن تو حسینیه ساکت مینشستن که اون خاطره ی هدیه رقم نمیخورد پس شما عفو بفرمایید راضیه بانو خخخ راستی من عاشق معینم

راضیه جون من از آشنایی با تو خیلی خوشحال شدم.
تو با آن صدای صاف و آینهگونت که امیدوارم با هیچ گلودردی خش برندارد.
و با آن عکسهایی که در سی و سه پل از من گرفتی که بسیار به یاد ماندنیست.
امیدوارم با پرتابهای با شکوهت از سکوی قهرمانی جهان برای مان دست تکان بدهی.

سلام
آره بیاریدشون تو محله که خودشون بنویسن!
خوب نوشتید!
حس جالبیه یه خاطره ی مشترک داشتن. آدمها رو به هم نزدیکتر میکنه.
الان دیگه همه ی ما یه تصور واقعی از هم داریم که این خیلی خوبه.
راستی خانوم مظاهری عصای جدید خوب کار میکنه؟ باهاش راحتید؟ خخخ

سلام به بانو و خانم محمودی. امیدوارم اردو بهشون خوش گذشته باشه و بازم بیان و نظم عمومی رو مانند چند تا از خانمای دیگه به هم بزنن
فکر کنم ایشون همون بود که تو اتوبوس کلی داد و بیداد کرد و بعد از دقایقی صداش شبیه پیر زنای ۶۰ ساله شده بود. بله! همه شیطنتهایش به نام گوشکنیها ثبت شد. آبرومون رفت. خخخخخخخخخ
خخخخخ. من پیش از این این کار سارقانه به یکی از دوستان گفته بودم که نابیناها دزدهای نامحسوسن. یعنی یه جوری دزدی میکنن که خودشونم نمیفهمن. خخخخخخ
از معین بدتون میاد! معیین! نه. معین!

سلام. عااااااااااااالی نوشته بودید عاااااااااااااااالی.
گفتم که اگر همه هم بنویسند تکراری نمیشه چون هر کس یه مطالب خاصی در ذهنش مونده و به هر حال نوع دید هر کس با بقیه فرق می کنه شکلک تحلیلگر اجتماعی. خخخخخخ.
کاش از باز کردن تهویه ماشین که به شدت باز شد و من شک کردم که ممکنه دیگه بسته نشه هم می نوشتید که من اون موقع بهتون گفتم این دیسک نیست ها!
و در مورد فریاد زدن های تو اتوبوس من هنوزم صدام به حالت قبلیش بر نگشته هنوزم وقتی بلند آواز می خونم ته صدایی از گرفتگی شنیده میشه.
خلاصه که خیلی خوش گذشت و از آشنایی با شما بسی خرسند می باشیم و در ضمن من هم معین فراوان گوش می کردم و البته الآن هم اگر وقتی بشه و حوصله ای باشه معین گوش می کنم.

سلام بر بانو راضیه، یعنی راضیه بانو، بابا نمیدونم همون راضیه محمودی دیگه خخخ.
چقدر روان و خلاصه و دوست داشتنی نوشته بودی.
خب بیا توی محله اینطوری بنویس که همه همیشه و در همه حال حالشو ببرن.
خلاصه خییییییییییییلی باحال بود.
از بانوی بزرگوار محله هم تقاضای پیگیری و همکاری برای ورود بانو محمودی، یعنیی همون راضیه بانو، بابا همون راضیه محمودی به محله رو داریم.
ممنون و به امید دیدار مجدد..

درود
بسیار عالی و قشنگ بود این نوشته همانند نوشته خود بانو که به دلیل عدم ورود با نام کاربری خودم نتوانستم در بسیاری از پست های سفر نامه کامنت بدهم .
راضیه ما شما را گوش کنی می دانیم و امیدوار هستیم که مشکلات ورود شما به محله حل بشود و در غیر اینصورت با همکاری بانو نخودی بیائید ؟
از نکات برجسته این متن همانا همانا همانا بگم یا نگم باشه بانو ناراحت نشو می گم دیگه ؟ آخه ماندم بگم یا نگم ای بابا روم نمی نشه ! آخه چی بگم ولش کن نگم بهتره ها هی اصرار نکنید نمی گم باشد باشه می گم بابا ناراحتی ندارد همانا از نکات برجسته این اردو در این مطلب wc بله wc آن بود که خیلی پرواضح و با گذشت وایثار نوشته شده بود ؟!خخخ راستش من هم از ابهامات این سفر نامه همانا همین بخشش را می دانستم که توسط راضیه و همکاری بانو حل شد خخخخخخ .
دوم شما مسافران اردوی گوش کنی چقدر خودتان را تحویل می گیرید ها .آنقدر تحویل گرفتید که سارا خواب سفر اردوئی می بیند ؟
به هر حال خوشحالیم که تعدادمان تا مرز بی نهایت در حال فزونی است .این فزونی و موفقیت بر همگان مبارک باد .

سلام.
آهای آهاییی! با آب زرشک های من؟ الان به حساب همتون می رسم!
وای بی اینترنتی درد بزرگیه! به جان ابلیس داشتم دقققق می کردم!
چطوری بانو جان؟ راضیه عزیز کجا هاست؟ من کامنت ها رو نخوندم ببینم الان دقیقا توی کامنتم با کی طرفم؟ بانو یا راضیه یا هر جفتشون؟
راضیه عزیز! میگم چرا نمیایی هم محلی بشیم؟ خوش می گذره ها!
بانو۱چیزی بگم؟ هفته پیش این موقع همه با هم بودیم. چه خوش گذشت به من! وای دلم گرفت بچه ها. صدام هم هنوز گرفته. یعنی این۳روزی که گذشت باز تکرار داره؟
من که خیلی دلم می خواد داشته باشه خیلی.
به امید دادار همگیتون.

سلام بر همگی….
می‌گم هشتاد بار شکلک با اغراق راضی جون هی ازم پرسیده پست من رو گذاشتی چندتا پست برام فرستادند و …. من حتمی در اولین فرصت کامنت هاتون رو براش می خونم و پاسخ هاش رو اینجا می تایپم شکلک یه میرزا بنویس کامل و جامع و مانع شدم انگار شکلک خودم کردم که هی چی بگم دیگه اشکال نداره عالم دوستی هستش و محله و گوشکن و دیگه دیگه ….
سمانه جون درود وییییژه بر شوما بادا بادا مبارک بادا اولی ت رو می گم … والا این راضیه رو که می بینی اینترنت درست حسابی نداره “کامپیوتر هم نداره” شکلک آب برای شنا کردن نداره وگرنه اگه بیاد محله فکر کنم جا برای ما کم بیاد خخخ …..
پریسیییما نداشتیم به همین زودی آدم فروش شدی هوم هوم هوم “شکلک گریه شکلک راضی متن خاطره ش رو روی گوشیش نوشته بود برای من خوند تایپش کردم ….
به چشم آقا امید ایشالا پول دار میشه وایفای می‌گیره میاد محله خخخخ
جناب یکی از ماها نه بابا بزنم به تخته صداش تا آخر اردو همراهیش کرد ایشون اوشون نبودند که ….
عمو چشمه چشم البته خودش که از خداش هست ولی خب اینترنتش مناسب نیست و با گوشی و بسته های اینترنتی نمی شه انگار …..
عمو قنبر شما لطف دارید و خب چرا آخه با حساب کاربری وارد محله نمی شید آیا؟ اگه تیک یاد آوری رمز ورود رو بزنید تا چندین روز دیگه نیاز به ورود مجدد هم ندارید و کلاً هم راحتتره هم ما ها هم می تونیم شما رو بیشتر توی محله مشاهده نماییم…..
پریسا دقیق هم دردت هستم … الآنی با بسته اینترنتی گوشیم وصل شدم دقیق که نمی دونم چی به چی شد ولی یه افتضاحی هست این اینترنتش خعلی زیاااد …..
یادش به خیر جدی چقدر خوش گذشت …. می‌گم پریسا بیا تو هم خاطره ت رو بنویس مطمئناً خعلی قشنگ خواهد بود ….

و راستی راضی جونم سلاام اینترنتی من رو هم بپذیر و ممنون از پستت و چقدر اون بانویی که برات این رو تایپ کرده دختر خوبی بوده بهش سلام برسون خخخخخخ
امیدوارم بتونی زودی راه و روش ورود به محله با گوشی رو بیاموزی و دیگه این دور و برها هم ببینیمت ….
شاااد باشی و موفق و سربلند و همیشه فعال …..

دیدگاهتان را بنویسید