خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نترس بابا اینا نمیدونند که شما دو‌تا فقط میخواید بازی کنید!

هی پاتو میکوبی به عمو. کلا میکوبی به تمام وجود عمو. یعنی از کله ی عمو تا پا های عمو کلا همگی همه ی اعضای بدن عمو دیگه با کف لطیف و در عین حال، سفت پاشنه ی پاهات آشنا شدند. هر ضربه ای که فرود میاری، کلی ذوق میکنی، به خیال اینکه عمو و اطرافیان عمو هم از ذوقت و از ضربهت ذوق کنند. اوخ. چرا اینا این شکلی نگات میکنند؟ نترس. اینا نمیدونند که تو فقط میخوای بازی کنی، هی فکر میکنند میخوای عمو رو بزنی.

وقتی پاهاتو مث دو تا تار عنکبوت ضخیم، حلقه میکنی دور کمر عمو و خودتو میکشی بالا، نگو قصد گلوی عمو رو کردی! خوب. خوبه. همینجاست. گلوی عمو همینجاست. حالا تا قدرت در بدن داری، پاهاتو با ذوق و شوقی فراوون، حلقه کن دور گلوی عمو، تا میتونی سفت فشاااار بده! ذوق کن و به خیال خودت بقیه هم ذوق کنند! آره؟ همینجوری باید باشه دیگه! غیر از اینه مگه؟ چرا عمو داره پرچم ایران میشه؟ سبز و سفید و قرمز؟ نکنه میخواد رنگ‌بازی کنه؟ چرا بقیه اینقدر نگران شدند؟ دوباره چرا دارند اینجوری نگات میکنند؟ آهان. نترس. اینا نمیدونند که تو فقط میخوای بازی کنی، هی فکر میکنند میخوای عمو رو خفه کنی!

بدو، بدو ی بادکنک بیار و فرو کن توی حلق عمو. ازش بخواه که بادکنک رو واست باااد کنه. اگه تلفن حرف میزنه یا داره ی برنامه ی عجیب که تو نمیدونی چیه رو با گوشیش اجرا میکنه، اینا ربطی به تو نداره که! تو الان ی بادکنک داری که باید توسط عمو باد بشه! توسط مامانو بابا هم نه ها، فقط عمو باید بادش کنه! اصن نفس عموت حقه! اگه عمو باد کنه بادکنکت اژدها میشه! پس فشاااار بده حلقه ی بادکنک رو توی حلق عمو! اصن گوشیشو بگیر بنداز تا دستهای عمو آزاد بشه بتونه بادکنکت رو بگیره اژدهاش کنه. پس چی شد؟ چرا یکی داره تو رو میکشه میبره؟ چرا دارند از عمو دورت میکنند؟ چرا دوباره اینجوری نگات میکنند؟ آهان. چیزی نیست بابا. ی لحظه ترسیدما. نترس. اینا نمیدونند که تو فقط میخوای بازی کنی، هی فکر میکنند میخوای گوشی عمو رو خراب کنی!

ذوق کن. بچسب به عمو، از تنش برو بالا. اصن بشین روی گردنش. عمو رو مث دفعات قبلی اذیتش کن تا تحریک بشه مث فرفره های دوران بچگیش بچرخوندت! هی اون بچرخه و تو هم باهاش بچرخی. هی پایینو نگا کنی و هی گیج بری، در حدی که دیگه از ترس و سرگیجه، جییییغ بکشی! تو داری چه حالی میکنی، عمو داره چه حالی میکنه! اه. اینا که دوباره پیدا‌شون شد! البته این دفعه نوبت عمو شده. این دفعه دارند عمو رو بدجور نگا میکنند و میگیرندش که توقف کنه. آهان. به عمو بگو که نترسه. اینا نمیدونند که عمو فقط میخواد بازی کنه. هی فکر میکنند عمو چون نمیبینه میخواد تو رو بچرخونه پرتت کنه پایین!


برگرفته از خاطرات حضورم در اولین اردوی گوشکنی‌ها

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «نترس بابا اینا نمیدونند که شما دو‌تا فقط میخواید بازی کنید!»

رععععد بزرگ ، دعاااااا میکنه که با بچه ی خودت باااااازی کنی .
عمو ممو رو ول کن ، دیگه وقتشه بگی پسرم یا دخترم . سنی ازت رفته خخخخ
داری پیر میشیو خبر ندااااری هههه
خودتم لوووس نکن که من زن نمی خوام . اه اه .
باور کن تو دوست دارررری پدر بشی ولی از زن گرفتن واهمه داری ؟؟؟
به ترست غلبه کن . درسته زنها مثل اژدها هستن ولی تو زبون باز خوبی هستی و میتونی مادر بچتو سحرو جادو کنی تا اذیتت نکنه .
پس تا دیر نشده از مجردی دل بکن .
البت اگه میخوای رعععععد بزرگ تبدیل به رععععدوک مماخو و شیطون میشه و میشم پسرت خخخ بابا مجتبی ههه قول میدم بشم عصاااای شکستت بااااااابااااااایی .

ببین عمو…حواست نبود یه جا کم مونده بود یه سینی چای خالی شه روی تو و اون بچه ی شیطون که داشت از سر و کولت بالا میرفت… اگه میریخت هر دوتونا باید تا میخوردین میزدیمتون تایاد بگیرین تو راهروی باریک که آدم توش غلغل میکنه شیطونی نکنید…

حالا کدومشون بودن, مریم یا محمد, آخی اون میرم بی چاره یه اشکی می ریختا, می گفت محمد ماهیمو شکسته, حالا نمیدونم قضیه چی بود, ولی از بس غمگین ناک انگیز اشک میریخت من بهش قول دادم دفعه ی بعدی که میرم اونجا براش بخرم ببرم,
کاش اردوی بعدی فاصله اش با این یکی زیاد نشه,, من با اردوی یه روزه تو همین اصفهان هم موافقم

سلام.
محمد مگه نه؟
بچه ها. این فرشته های کوچولوی شیطون که دنیای ما زمینی ها تنگه براشون و واسه همین می خوان پرواز کنن و بلد نیستن.
من نمی تونم به این سادگی باهاشون قاطی بشم. شاید چون به پاکی اون ها نیستم. ولی اعتراف می کنم اون ها بد باهام کنار نمیان. عاشقم نمیشن ولی ازم هم بدشون نمیاد. ممنونشونم.
آآآییی! من اعتراض دارم! اردو های۱روزه رو من هیچ طوری نمیشه بهشون برسم. من هم اردو می خوااااام!.

سلام مجی.
خاطره محمد و مریم حسابی کارتو ساخته هااااا!!!
فکر کنم امروز یادت رفته اون قرص ریزاتو بخوری.
تا اردوی بعدی در نجفآباد دیگه از اون دو فرشته کوچولو خبری نیست، سعی کن اینو بپذیری.
یه کمی سعی کن، تو میتونی.

سلام.
من مریم رو ندیدم.
ولی این محمد وروجک خیییلی باحال بود.
من همینطوری نشسته بودم برای خودم، یه دفه دیدم یه چیزی ازم آویزون شد خخخ.
اصلا با هیچ کس غریبگی نمیکرد.
گرفتمش کلی چلوندمش قلقلکش دادم، گازش گرفتم، آخ نگفت خخخ.
انقدر هم کوچولو موچولو بود که تو یه دستت هم جا میشد خخخ.
خلاصه خیلی باحال بود.
عین این عروسکا که تو اندازه ی بزرگ هستن میمونه.
خخخ.

سلام
پس بقیه گرفته هاش کوش پس آیااا؟

ما نیز با این آقا محمد و مریم خانم برخورد هایی داشتیم….
یه بار محمد رو با مریم اشتباهی گرفتم که بعدی رفت مریم رو اورد گفت این مریم هستش من محمد خخخخ شکلک خداییش اثبات بهتر از این دیگه جایی سراغ ندارم …..

منتظر بقیه خاطراتتون ظرف یک سال آینده هستیم …..

منم دلم واسشون تنگ شده. وای که چقدر این بچه ها شیرین و دوست داشتنی بودن.
یه بار محمد اومد پیش من و امیر هر کاری میکردم پیش امیر نمیرفت بعد از کلی التماس بالاخره رفت یه سیلی شلاقی کشید تو صورت امیر. آی چسبیییید خخخخخ

درود! از محمد جون متشکرم که با دستهای کوچولوش از خجالت خیلیا درومده، باور کنید سرزنه خوبیه، بارها منو با سرش هدف گرفته و حسابی از خجالتم در اومده، یکی از همون شبها که عباس تمبک میزد و من مثلا میرقصیدم مریم و محمد از کولم بالا رفته بودند و مشغول خر سواری بودند و خر سواری با رقص و جفتک همراه شده بود!

شلام،که،خوبی مجتبی واااای،مامااان منم محمد و مریم رو میخوااام ببینم،میخوام باهاشون باژی باژی کنم که،امااا اه اه اه،افسوس که این اتفاق لعنتی نذاشت که بتونم بیام،اما میسی خععععلی باحال نوشتی که،اگه منم اونجا بودم اصن تمام وقت پیششون بودم که،یعنی کلا باهم باژی باژی میکلدیم که،

دیدگاهتان را بنویسید