خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

میز گرد 4, حواشی بین نابیناها

سلام,! امیدوارم که خوب باشین,
یه دفعه به ذهنم رسید که چرا حاشیه بین نابیناها بیشتر از بیناهاست؟ جواب منطقی خاصی نداشتم فقط چندتا نکته به ذهنم رسید,
****
اینکه خب, ما به نسبت بیناها بی کار تریم, آدم هم که بی کار شد نسبت به کسی که کار و زندگی داره حرف زدن و حاشیه سازیش بیشتر میشه, وقتی بیشتر حرف بزنیم, نظرات بیشتری داریم دیگه, وقتی نظرات بیشتر شد اختلاف هم بیشتر میشه,حالا یا یه نفر یه بحثی میکنه تحمل نظرات خوب و بد بقیه رو نداره حاشیه میشه, یا اختلاف سر مسائل مختلف هست که هرکسی نظر خودشو داره و گاهی میخواد تحمیل کنه,
***
بعضیهامون خیلی رک هستیم و هرچی از ذهنمون میگذره رو به زبون میاریم یا مینویسیم, و این میشه که دلخوری پیش میااد, صد در هزار که رک بودن و همه جا نظر دادن هم خوب نیست,
اصلا دلیلی نداره که هر موضوعی هست ما هم نظر بدیم, مجبور که نیستیم,مگه نه؟! مثلا من به این نتیجه رسیدم جمعی که فکر میکنیم حاشیه سازه رو ازش دوری کنیم, به خصوص اگه خودمون هم آدم رکی هستیم, یا پستی که ممکنه حاشیه به وجود بیاره رو اصلا باز نکنیم به خصوص اگه خوددار نیستیم, و عادت داریم که حرفمون رو بزنیم,
****,
ممکنه یه سری از ماها از پیشرفت دوستمون خوشحال نشیم و حتی حسادت هم کنیم, این میشه که دست به تخریب میزنیم, که این اصلا خوب نیست و باعث ایجاد حاشیه میشه,
**
دوستان گرامی اینکه خودمون رو با افراد بینا مقایسه کردم به خاطر این بود که دیدم خیلیها میان مینویسن که حاشیه همه جا هست, این رو خوب میدونم ولی کاملا مبرهن و واضحه که ما حواشی بیشتری نسبت به افراد بینا داریم,
لطف کنید در نوشتن نظر و کامنتتون, خودتون مدیر خودتون باشین,
منتظر نظرات مختلف شما هستم,
***
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری! کو دل پر طاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شد

غنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟

گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

۹۶ دیدگاه دربارهٔ «میز گرد 4, حواشی بین نابیناها»

من از حاشیه و اختلاف تا جایی که توهین نشه بدم نمییاد حتی اگه به درگیری لفظی بکشه فقط مشکلم ی فرهنگ غلطی هست که خیلی ها دارند اونم اینه که تا توی ی فضای مجازی سر ی مسئله ای دعوا‌مون میشه، این قضیه رو به روابط کاری و شخصی می کشند.
مثلا همون پست شب قدر، اگه هزار تا کامنت هم پاش می رفت، من هیچ مشکلی نداشتم. نزدیک به دویست تا کامنت که رفت، همه زنگ زدند که آی مجتبی، چه نشسته ای که درگیری ایجاد شده. من با خودم می گفتم خوب ایجاد بشه. مگه چی میشه آیا؟ ی کمی می زنیم توی سر و مغز هم دیگه، چهارتا چیز یاد میگیریم. البته اون نشد که بشه. من کامنت هاش رو بستوندم و مسائلی که پیش اومد رو در جریان هستید. خیلی از کسایی که توی کامنت های ی پست با من درگیر میشند، دیگه اسکایپ‌شون رو جواب نمیدند. خیلی عجیبه واسم که طرف مقابلم رابطه ی من و خودش رو فدای چهارتا اختلاف عقیده ی من و خودش بکنه که معلوم نیست جفت دیدگاه های من و اون اصن شاید غلط باشه! خخخ
در کل، خیلی دوست دارم اگه کسی با من سر ی چی بحثش میشه، اینو توی روابطش دخیل نکنه!

قبول دارم که با منطقی که الان توی عرف حکمفرماست، ایده ی من منطقی نیست ولی مهم ایده ی منه که واسه خودم هست. منطقی بودن یا نبودنش زیاد نباید مهم باشه. منطقی بودن یا نبودنش نه بهش ارزش میده نه از ارزشش کم میکنه.
مِقسی بابت ظرفیت. کلا امیدوار بودم، امیدوارتر شدم.

سلام جالب بود

حرف ها حرف های بی مایه…حرف ها حرف های بی پایان

آه از چشمهای بی احساس,وای بر آسمان بی باران

کاش وقتی که پیش هم بودیم,کلماتی قشنگ می گفتیم

تا نماند به روی دلهامان,زخمهایی عمیق و بی پایان

کلمه می شود غزل بشود,می تواند به آسمان برسد

کلمه می شود کلید شود یا که قفلی نشسته بر دل و جان

کلمه مادر است و می زاید کودکانی شبیه خود در دل

کلمه کودک است و می خواهد ,مادری مهربان به نام زبان

کلمه می تواند از یک جنگ ,گنج صلح و صفا به بار دهد

کلمه می شود که در یک دل ,خانه عشق را کند ویران

در جهانی که می شود هر روز با سلام خدا بهاری شد

کاش فکر کلام خود بودیم,حرفمان بود سبزه و باران

پشت سر غیبت و حسادت و بعد.پیش رو خنده و دروغ و ریا

پس کجا مانده گوهر خوبی؟ پس کجا رفته جوهر انسان؟!

(کفشهایم کجاست ) می خواهم ,خانه ام را به دوش بگذارم

بروم جای بهتری که در آن, کلمه عشق باشد و ایمان

سلام.
یکی از مهمترین مشکلات ما قبول نداشتن همدیگه هست.
مثلاً اگر ما توی سایتمون یه پست بزنیم شب روشن رو نقد کنیم، اونا به حساب دشمنی ما با خودشون میذارن و کلی حمله بهمون میشه.
شاید این عرف نباشه که ما توی سایتمون اونا رو نقد کنیم. ولی اصولاً هر نامتعارفی غیر منطقی نیست.
اونا هم ما رو نقد کنن ولی با ادبیات و اصولش.
اگر اینطور باشه ما خوشحالم میشیم که ببین اینا ارزش قائل بودن و مثلاً وقت گذاشتن و ما رو آنالیز کردن و نقدمون کردن.
خب چه اشکالی داره؟ ما کمک کنیم اونا بهتر بشن، اونا کمک کنن ما بهتر بشیم، مگه در اصل ما و اونها توی یه جامعه و یه اقلیت نیستیم؟
حاشیه وقتی پیش میاد که طرف میاد میگه من یه شب روشنی متعصبم و یا یه گوشکنی متعصبم یا یه باتویی متعصبم یا یه مذهبی متعصبم.
اون وقته که اساساً تعصب بیش از حد پایه و اساس حاشیه میشه. مگه باتو یا شب روشن یا گوشکن سیاره های جداگانه با زبان و فرهنگ و تمدن متفاوتن؟
تا همین دو سال پیش همه یه جا بودیم و حالا به هر دلیلی شدیم سه تا سایت.
دلیل نمیشه حق نقد همدیگه رو نداشته باشیم، حق تعریف از همو نداشته باشیم، دلیل نمیشه بریم توی یه سایت از اون یکی سایت دفاع بیجا کنیم یا ناعادلانه توی یه سایت اون یکی سایتو ترور کنیم.
اگر ما خودمون رو یه جامعه بدونیم که بسته به رویکردها و تمایلات و سلایقمون داریم مسیر خودمون رو پیش میریم، دیگه این جناح بندیها و باند بازیها پیش نمیاد.
اگر توی همین سایت، عده ای اینطور فکر نکنن که مثلاً من باند خودمو دارم، مجتبی باند خودشو، سعید باند خودشو داره، دیگه حاشیه پیش نمیاد.
خلاصه یه کم بیشتر به هم اعتماد کنیم، بیشتر به هم احترام بذاریم مطمئناً هم به نفعمونه و هم آرامش بیشتری داریم.
مرسی.

آفرین شهروز الدوله, یکی دیگش هم قبول نداشتن هم دیگست!! البته این رو هم اضافه کنم که انتقاد به جا و سازنده نه مخرب و کوبنده,
راستی میگما واسه ی شوخی امروز تو سایت, هوای کار رو داشتم حواسم به آبروی همه بود,
خب نگفته بودین که اینجا نگم!! خخخ

سلام
به نکات خوبی اشاره کردید! با نظر جناب خادمی هم کاملا موافقم! فعلا نکته خاصی به نظرم نمیرسه! دیدگاههای دوستان رو میخونم و اگه نکته خاصی به نظرم رسید میام.

راستی یه چیزی فکر کنم من خیلی خود دار باشم! زیاد اتفاق افتاده که توی این سایت یا سایت های دیگه پست های جنجالی یا همون حاشیه دار یا اینکه ممکنه حاشیه دار بشن رو بخونم ولی یه کامنت هم توش نذاشته باشم.

با بحث و تبادل نظر مخالف نیستم! ولی دوست ندارم در مورد چیزی که اصلا راجع بهش دانشی ندارم یا اینکه دانشم کافی نیست بحث کنم!
و همچنین دوست ندارم در مورد کسی یا موضوعی که به من مربوط نیست یا اینکه اگه اختلافی بین دو نفر یا چند نفر پیش اومد، قضاوت شتابزده داشته باشم. موفق باشید.

درود بر شما اختلاف عقیده باید باشه بحث و گفت و گو باید باشه اگر هم داد و بی داد باشه چه اشکالی داره یکی از همکارای نابینام واسم تعریف کرد یه روز توی دانشگاه با یکی از کارمندای دانشگاه دعوام شد در حد لالیگا حتی من را به اخراج تهدید کرد منم فحش را کشیدم بهش فردای اون روز کنار خیابون وایساده بودم می خواستم برم جایی یه دفعه یه موتوری از راه رسید گفت کجا میری گفتم فلان جا گفت بیا ببرمت منم از خدا خواسته سوار شدم توی راه ازم پرسید من را شناختی گفتم صدا تون آشناست گفت من فلانی هستم خلاصه برق سه فاز ما را گرفت نگو این همونی هست که باهاش دعوام شده بود ولی بهم گفت ناراحت نباش اختلاف سر جاش هست ولی این باعث نمیشه که من به شما کمک نکنم اختلاف ما فقط توی دانشگاه هست و به بیرون ربطی نداره.
مشکل ما این هست که همیشه حرف آخر را اول می زنیم بینا ها چشم شون را می بندن دهن شون را باز می کنن ما کار راحت تری در پیش داریم چون زحمت بستن چشم را نداریم یه بار هم یه بنده خدایی می گفت شرم در چشم هست که نابینا نداره البته به نظر من این یه خورده بی انصافی هست

وااای چه ماجراییی! ولی واقعا اختلاف سلیقه و نظر نباید باعث بشه که روابط ما خدشه دار بشه یا به جایی برسیم که برای خوب جلوه دادن خودمون آبروی کسی رو ببریم, شرم در چشم رو هم درکشو ندارم نظری هم ندارم در موردش! مررسی از حضورتون

من که نابینا نیستم…حاشیه دارم نیستم…کلاً هر چی هستم همون وسط کادر هستم و چیزی رو به حاشیه نمیبرم…حاشیه هر چی ساده تر باشه تابلو قشنگتره…
مظاهری جان…امشب چون دلم بدجور گرفته و داره میترکه از غصه، یه شعر هی بذهن بیمارم میاد…
زندگی یک چمدان است که می آوری اش
بارو بندیل سبک میکنی و میبری اش
خودکشی مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دست کم هر دوسه شب سیییر به فکرش هستم…
روزگار غریبی است مظاهری…خیلی غریییب…آه…

آخآخآخ الای چشام دوتاشه الای من کور بشم و این روزا نبینم, چدس؟ بوگو مینم چدس؟؟ میگما چرا من فکر میکنم تابلوی شلوغ بیشتر مواقع قشنگتره, البته میدونم که یه جاهایی هم ساده تر قشنگتر؟,
شاید برمیگرده به شخصیتم, مثلا من اگه یه آهنگی گوش بدم اگه چند نوع موسیقی داشته باشه بیشتر لذت میبرم تا مثلا فقط پیانو باشه, کلا از شلوغی خوشم میاد,
بیا این طلنجبینا را بسون بخور بینم بیتر میشی! خخخ

سلااام زهره خانم
پست خوبی رو ارایه دادی
من کلا از حاشیه خوشم نمیاد و اینکه یادم نمیاد که توی جایی که حاشیه بوده باشه دخالتی کرده باشم
من خودم بیشتر وقتا میبینم که نابیناها خییییلییی حاشیه سازی یا برای هم نوعانشون حرف در میارن
برای من که اخیرا ۲ ۳ باری برای من پیش اومد که چندتا از دوستان نابینا برای من حاشیه درست کردن که اصلا چنین چیزی در کار نبود
که خلاصه منم یه جوری جمعش کردم
متاسفانه توی نابیناها خیلی این موارد دیده میشه
ولی بیناهایی که من باهاشون در ارتباطم یا اینکه بعضی وقتا میبینمشون اینطور نیستن

چیزیم نیس بابا…این شعره خیلی قشنگه هی افتاده رو زبون بی صاحابم…برید از یه جا گیرش بیارید دانلودش کنید…با صدای علیزاده است…دکلمه ش کرده…خیلی هم عالی…راستی خواهرت دارتش…بلوتوث کردم رو گوشیش…

من بمیرمم از وسط جهنم کتابا رو میرسونم دستتون شهروز حسینی…باور نداری؟ از آقای عابدی بپرس…تنها جنبه مثبت شخصیت من از نظر ایشون اینه که من سرِ وقت کتابا را میرسونم دستشون…در باد و باران…در گرما و سرما…در طوفان و سونامی…

سلام شهروز خالی بند! والا من خییلی خوراکی گذاشتم ولی لو ندادم که برگردونم خونه هههاهاهاهاآآ, ولی خب این نابیناها باهوشن همه خوردن انگار!
من ماسارو سر کشیدم این حالش بد شده! تازه یه چیپس کامل هم نخورد, حالا نیمیدونم چیکار کردس همچین شدس

درود. من نظرات مجتبی و شهروز رو لایک میکنم. به قول رهگذر, حاشیه هر چی ساده تر باشه, تابلو قشنگتره.
به نظر من, ما باید بحثو مذاکره کنیم تا به نتیجه برسیم. البته, با رعایت اصول مذاکره. خوب. گاهی وقتها هم سر هم داد بزنیم, بکوبیم تو سر هم, ولی به یه نتیجه ی درستو درمونی برسیم.
دمت گرم زهره خانم. عجب حالی از شهروز گرفتی. واقعاً قهرمان محله هستی. خیلی حساب شده بود. من که کیف کردم. لایک داری.

سلام
به نظر من نابیناها به خاطر نقص و معلولیتی که دارند روحیۀ حساس‌تری هم دارند
از هم دیگر زود می‌رنجند, البته این کلی نیست.
درضمن چون جمعیت نابیناها کم است تفاوت سلیقه‌ها خودش را بیشتر نشون می‌دهد
ولی ما همیشه باید مواظب صحبت کردن و نقدهامون باشیم
اول طرفمان را بشناسیم بعد ببینیم تا چه حدی باید پیش برویم.
از پستتان هم ممنون

درود من با رعرض شرمندگی با پستتون مخالفم ایجاد و وجود حاشیه در بین افراد ربطی به بینا و نابینا نداره. همه ی افراد در هر قشری با هم درگیری لفظی و اختلاف عقیده و سلیقه پیدا می کنن.
ولی نوع و شکلش فرق داره حالا هر کسی به جوری
راجب مجتبی اونایی که نظر بدی داشتن باید بدونن که مذهب و باور ما به اون و یا نداشتن اعتقاد به اون یک عقیده ی شخصی و کسی رو تو گور یکی دیگه نمی ظارن.
مرسی

درود بر شما
انتقاد بحث و گفت و گو داد وبیداد اگه سازنده باشه و نتیجه خوبی داشته باشه مفیده .
اختلاف بین همه وجود داره اما کم وزیاد داره
مهم بر جا موندن دوستیه و ادامه داشتن اون .
همه جا هم متن هست هم حاشیه مهم تناسب متن با حاشیه است .
با تشکر بدرود

سلام زهره.
من در اصل با حاشیه و حاشیه سازی و همینطور حاشیه بازی مخالفم.
اون چیزی رو که مجتبی اسمشو میذاره حاشیه ی مثبت من اسمشو میذارم نقد.
خیلی بین حاشیه و نقد فاصله هستش.
این رو هم که بیکاری بیشتر باعث تشکیل حاشیه میشه رو هم بسیااار میلایکم.
آدم وقتی بیکار نباشه از طرفی به کارش میرسه و از طرف دیگه امور مجازی و غیر مجازی روزمرهش رو با عجله و مدیریت رتق و فتق میکنه و وقتی برای حاشیه ساختن و یا دامن زدن به حواشی نداره، که همینم باعث میشه که عادت به ساخته و پرداخته کردن این جور داستانها رو نداشته باشه.
پست خوبی بود ممنون.

سلام. به نظر من حاشیه بین نابینایان بیشتر از بینا ها نیست چون تعداد نابینایان نسبت به غیر در اقلیته بیشتر نمود پیدا می کنه.
همین.
مسأله دیگه هم با رک بودن به شکل دیگه ای موافقم شاید بشه این طوری توجیهش کرد که وقتی یک فرد بینا در جایی مشغول صحبت کردنه هم زمان به چهره مستمعینش هم نگاه می کنه و اون ها هم اگر از فرد ناراحت بشن به شکلی در وجناتشون نشون میدن و طرف حتی اگه بر نظر خودش هم اصرار داشته باشه به خاطر درک محیط و افراد پیرامون از ادامه حرفش منصرف میشه یا مؤدبانه بحث رو عوض می کنه.
اما فرد نابینایی مثل من و خیلی های دیگه که این درک محیط رو نداریم ممکنه همین طوری حرف بزنیم و حرف بزنیم در حالی که ممکنه چهره طرف مقابلمون هم از شرم یا عصبانیت مثل لبو سرخ شده باشه و ما متوجه نباشیم.
شاید کسی بگه این وظیفه فرد بیناست که تعامل با نابینا رو یاد بگیره و حالات چهره اش رو به صورت کلامی نشون بده که با اون که این حرف درسته اما عملی نیست.
مردم کمی پیدا میشن که بخوان این طوری به همه مخاطبانشون دقت کنند و اهمیت بدن.
مثلاً در یک بحث خانوادگی که سریع مکالمه ای شروع میشه و سریع هم تموم دیگه شاید افراد بینا حواسشون نباشه به نابینا یا نابینایانی که در محیط هستند که بخوان شرایط رو براشون مناسب سازی کنند.
بیشتر من وظیفه نابینا می دونم که دقت کنیم هر جایی هر حرفی رو نزنیم و نسبت به بقیه خیلی خیلی بیشتر از اون ها جلوی زبونمون رو نگه داریم و کلاً زندگی نابینایی سختی هایی داره که به هیچ وجه من الوجوه یک فرد بینا قادر به درکش نیست و همین طور بالعکسش.
در کل به نظر من نابینایی فقط ندیدن چشم تنها نیست و هزار جور مشکل و تبعات دیگه رو هم به همراه خودش میاره که کمتر نابینایی پیدا میشه که به تمام ظرایف و جوانب دقت داشته باشه و واقعاً راستش رو بخواهید من معتقدم اصلاً چنین کسی وجود نداره فقط اون عالی ها می تونن تنش های کمتری رو در جمع ایجاد کنند نسبت به اکثریت.
حالا با این کامنت می ترسم بینا ها احساس کنند صحبت و تعامل با افراد نابینا شق القمره و دیگه باهامون حرف هم نزنند
اما باید خدمت همه عرض کنم که اگه فرد بینا از همون شروع رابطه اش با نابینا خودش باشه و سعی نکنه خودش رو به هر در و دیواری بزنه که ثابت کنه نابینا رو درک می کنه به هیچ وجه یا خیلی خیلی کم تنش بینشون به وجود میاد.
برای این که کسی از من نرنجه اعلام می کنم که نابینای مطلق و مادرزاد هستم و به قول یکی از دوستان یکی از شما هستم.
شکلک پایین اومدن از منبر

دوستان سلام!ببینید به نظر من رک بودن اصلا نباید به نوعی موجب توهین و یا حتی بی احترامی به سلایق و باورهای دیگران بشه!
از نظر من حتی اگر ما یه باور و یا یه عقیده و یا حتی یه تفکر مذهبی یا سیاسی رو اصلا قبول نداشته باشیم نباید به گونه ای راجع بهش قضاوت کنیم که به نوعی به صاحبان این باور و یا تفکر توهین کرده باشیم و یا حتی یه جورهایی زیر سؤالش برده باشیم! حد اقلش به خاطر اینه که علم کافیشو نداریم و یا به بیان دیگر! به هر حال در نظر داشته باشیم که لا اقل این باور و یا این تفکر به نظر صاحبان خودش که محترمه که!هر چند به نظر ما حتی خنده دار به نظر بیاد!! مثلا اگر من فلان باور و یا فلان عقیده و فلان تفکر رو قبول ندارم اصلا و ابدا لزومی هم نداره که بیام راجع بهش پست بزنم و آنچه را که به ذهن خودم میآد رو بیان کنم و اون وقت اتفاقاتی که به تبع اون و در پی اون می افته رو به نوعی تعصب تشبیه کنم.۱
ببینید از نظر من درب های نقد و یا حاشیه رو باید برای اهلش باز گذاشت! وقتی من میبینم که فلان گروه و یا فلان اشخاص نسبت به یه چیزی حالا فرقی هم نمیکنه سایت باشه و یا چیز دیگه (به عقیده بعضی از ما با تعصب) که به نظر من در خیلی اوقات این اسم تعصب بسیار هم زیباست۲ رفتار میکنند اصلا لزومی هم نداره که به زور بخواهیم اینها رو به بوته نقد بکشیم و به زیر ذره بین ببریم.
توضیح ۱/ ببینید من اصلا نمیگم که اگر فلان باور واقعا دارای ایراد و اشکال هست باز هم از نقادی صرف نظر کنیم چون به هر حال نقادی باعث بارورتر شدن هست و یقینا سود و فایده بسیاری خواهد داشت! اما ببینید جایی که ما هستیم و توی این محله شرایطی که ما داریم به گونه ای نیست که بخواهیم به راحتی این مطلب رو عملی کنیم! یکی از دلایلش رو بالاتر گفتم. دلیل دیگرش اینه که یکی از دوستان اشاره کرد. به هر حال جمعیت ما و همچنین قوانینی که بر سایت حاکم هست (که همگی ما کوچک و بزرگ و حتی مدیران میبایست از این قوانین پیروی کنند و هیچ فرقی هم نداره که حالا یکی از ماها بگه من به فلان دلیل حق دارم به گونه این قوانین رو دور بزنم) شاید اقتضای اینگونه نقدها رو نکنه.
۲/ببینید به نظر من این تعصبی که حتی خارج از این محله خیلی صحبتش هست لزوما بد و زننده و مخرب نیست. همه ماها روی بعضی از اصول تعصب داریم. مثلا رعایت اصول اخلاقی و همگی دوستان تصدیق میکنند که هر نوع تعصبی رو نمیتوان تعصب کور کورانه نامید و تکفیر کرد.
توجه داشته باشید که اینها نظرات من بود و تبعا میتونه نقدهایی رو به دنبال داشته باشه.
امیدوارم که سرتون رو درد نیاورده باشم.
یاحق

سلام,
بله رک بودن نباید جوری باشه که باعث آزار کسی بشه, میدونین مشکل ما همونه که یه بار هم رهگذر گفت, یاد گرفتیم همه جا نظر بدیم, اگه میشد کار به کار هم نداشته باشیم خیلی جاها بهتر بود, من حتی توجه کردم در بعضی از مواقع وقتی به کسی تذکر میدیم بدتر لج میکنه,
در بحث دین هم من معتقدم عیسی به دین خود موسی به دین خود! وقتی دیدیم کسی به راه نمیاد باید ازش صرف نظر کنیم, در کل نظرتون رو قبول دارم,
ممنون از حضورتون

درود. منم نظرات مجتبی و شهروز را تایید میکنم. ما باید تمرین کنیم که ظرفیت هامون رو بالا ببریم. زود نرنجیم. زود قهر نکنیم. دوستانی بوده اند که بخاطر همین زود رنجی الآن افتخار بودن با آنها را نداریم. مثلا داوود نظری کجا رفته فریبا علیزاده کجاست مهدی ترخانه چرا نیست هادی عباسی کجاست؟ آیا اینها نتیجه ی زود رنجیدن نیست؟ مجتبی هم درست میگه که نباید خلط مبحث کرد و اختلافات نظر و سلیقه را نباید در روابط دخالت داد. در همون پست شب قدر که مجتبی بهش اشاره کرد یکی از دوستان آمد و با کمال بی انصافی و بی اخلاقی نظرات غیر همسو با نظرات من با خودش را ناشی از اختلافات خانوادگی دانست که حتما بخاطر اونا زده به سرم و مثلا قاطی کرده ام. و این در صورتی بود که من در صندلی داغم به دوستانم اعتماد کردم و مثلا درد دلی کرده بودم چون خودم رو متعهد میدونستم که به همه ی سؤالات صادقانه جواب بدم ولی بعد بعنوان یک حربه علیه خودم استفاده شد و مرا به این نتیجه رساند که خیلی هم نباید صداقت داشت.
یا مثلا مسؤول یکی از گروه های نابینایی که خیلی هم دم از آزادی و انتقاد میزند بخاطر اینکه گاه اشکالات املایی و ویرایشیش را بهش تذکر میدادم ناراحت شد و مرا از گروهش اخراج کرد.
کلا باید یاد بگیریم که صبوری پیشه کنیم. من این را در دوستان بیشتر مذهبیمون دیده ام که خیلی زود قهر میکنند و خود را کنار میکشند و ترجیح میدهند که اصلا باهات ارتباط نداشته باشند تا اینکه به بحث منطقی بپردازند.
ممنون زهره بانو که مثل همیشه دست گذاشتی روی نقطه ضعفی از نقاط ضعف بسیار خودمون.

یادش به خیر آقای نظری, نظرات جالبی داشتن,
ولی در مورد خانم علیزاده کار از تحمل و اینا به رد بود,
آقای عباسی هم که فکر کنم باشن نظر ندن چون برای تولدشون که بودن, آقای ترخانه رو نمیدونم کاش بیان خیلی وقته خبری ازشون نیست,
ولی در کل من هم به شخصه اگه جایی برام غیر قابل تحمل باشه یا کسی بخواد آزارم بده راحت رهاش میکنم میرم, این محله هم واسه این پابندش شدم که تا حالا همه حرفامو زدم هرچند خیلی جاهاش نباید میگفتم, تغییر واقعا سخته, من خودم به این نتیجه رسیدم عادتهایی که ما آدما داریم رو به سختی میشه تغییر داد, مثلا من خودم اگه بخوام این شخصیتی که تو این محله دارم رو تغییر بدم باید کلا نظر ندم, چون آخرش نمیتونم حرفم رو نزنم, انگار خیلی بی ربط شد خخخ, ولی منظورم اینه که هر کسی رفتارهای خاص خودش رو داره, وقتی من نوعی ببینم یه چیزی رو نمیتونم تغییر بدم و عذاب میکشم خب میرم دیگه,
بازم ربطی نداشت؟! چرا انگار ربط داشتا, راستی من خیلی وقته به این نتیجه رسیدم دروغ نباید گفت ولی همه راست هم نباید گفت, در ضمن قرار نشد حاشیه بسازینااا! دوستان مذهبییی؟! فکر کنم دلیلش اینه که شما یه خرده با سؤالات مذهبی و اینا .. چالش ایجاد میکنید! خخخ, بگذریم راستی برای اون آقا هم پستهای صحیح خوانی رو ایمیل کنید فکر کنم جوش بیاره اساسیی خخخ

سلام
ماها زمانی خودمون به ایجاد حاشیه دامن میزنیم اما گاهی واقعا متوجه نیستیم راستش دلیلش رو دقیق نمیدونم اما شاید یا مساله ای رو زیادی مهم میدونیم که نمیتونیم هضمش کنیم برای همین اونو با یه عده دیگه به اشتراک میذاریم بعدش هم اونا با عده دیگه و این میشه که اشتراک در اشتراک و نظرخواهیها راجع به چیزی شروع میشه که اصلا جایی نداره تا همه واردش بشن…شایدم تحمل چیزی برامون سخت میشه چون نمیتونیم کاری انجام بدیم ناگزیر عکس العملی نشون میدیم که نه درخور شخصیت خودمون هست و نه در شأن مسأله پیش اومده…گاهی هم نظرات مخالفمون رو نمیپذیرن ماهم به جدیت تمام روش پافشاری داریم که طرفمون هم کوتا نمیاد و این میشه که یا ما سازنده حاشیه میشیم یا اون…ولی یه چیز رو خیلی خوب میدونم که اگر کمی فقط یه کم یا یه کوچولو از خود خواهیمون کم کنیم و طرف مقابل رو هم که (چه شخص باشه چه گروه) ببینیم نه فقط خودمون رو خیلی راحتتر میتونیم از ایجاد حاشیه جلوگیری کنیم…راستی ماها یه مشکل دیگه هم داریم: این که یه چیزی رو که ویژگی خاص تعدادی از افراد میتونه باشه با قیاس استقرای ناقص به یه گروه بزرگ نسبت میدیم… میدونم عمو حسین جنبشون بالاست برا همین از ایشون مایه میذارم امیدوارم منو ببخشن. این که ایشون میگن مذهبیون زود قهر میکنن و از کوره در میرن رو من قبول ندارم چون ایشون راجع به همه نظر دادن در حالی که فقط چند نفر رو احتمالا که مذهبی هم بودن با این ویژگی دیدن…این یه نشونه ای بود که اگر من و عمو حسین بخوایم روش مانور بدیم ازش یه حاشیه عظیم در حد به هم ریختن چندمین باره آرامش بین بچه ها در میاد.

سلام به نظر من چون نابیناها چشم ندارن زبونشون بیچاره باید جوره ستا عضو از بدن رو تحمل کن آخ آخ دلم براش میسوزه خخخ تو استان ما هم نابیناها زیاد حرف هم نوعاشونو میزنن مثلا اگر یک دختری ازدواج کن میگن به خاطر پول باباش اومده گرفتش یا اگر پول نداشته باشه میگن خدا شانس بده خوش به حالش در کل بیکارن و زبونشون هم زیاد فعال هست شاید خودم هم جز این افراد باشن خخخ صداقتو داشتی شاد باشید

سلام و آرزوی خرمی برای زهره خانم, شاید از نظر هر کس علل مختلفی برای حاشیه ساز بودن مسایل مربوط به نابینایان و حاشیه پرداز بودن برخی از اونها وجود داشته باش, به نظر من یکی از دلایل اون, این می تونه باشه که برخی از هم نوعان در مراحل مختلف زندگی و رشد شخصیتی, احترام لازم و تشویق و تمجیدهای لازم رو به موقع و به تناسب سن و شخصیت اجتماعی دریافت نکردن, در نتیجه همواره در صدد به دست آوردن اون در موقعیتهای مختلف هستند حتی برخی مواقع سعی می کنند حاصل کار و تلاش دیگران رو به اسم خودشون تموم کنند یا اینکه کلا از موفقیت و پیشرفت اطرافیان حتی دوستای نزدیکشون هم خوشحال نمی شن, فکرش رو بکن آدم از موفقیت دوستاش هم خوشحال نشه, در نتیجه یک چنین آدمی چه طور می تونه حاشیه ساز و حاشیه پرداز نباشه. در آخر غزلی از استاد شهریار را به رسم حسن ختام به شما تقدیم می کنم”
غزل شماره ۲۳ از گزیده غزلیات استاد شهریار به نام زکات زندگی:
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد توست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست
عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه لطف اله کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزه آب زندگی توشه راه کردنست
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست

سلام بسیار درست میفرمایید , دنیا با این پیشرفتی که داره میکنه , روز به روز کوچیک تر میشه و آدم ها هم به هم نزدیک و نزدیک تر.
اما ای کاش تکنولوژی هم بود که ما آدم ها بتونیم بهتر حرف های هم رو بفهمیم و کاش میشد قلب هایمون هم به دوستانمون نزدیک تر بشه .
با چند کلیک میتونیم هم دیگه رو تو هر کجای این کره خاکی پیدا کنیم ولی دریغ از کمی درک, و فهمیدن حرف هم دیگه .
ممنون خانم مضاهری , به عمو حسین هم درود فراوان دارم و ارادت .

مهدی جون، شما کجا اینجا کجا؟
نبودی!
تو آسمونا دنبالت می گشتم تو گوشکن پیدات کردم.
بابا دستخوش!
تو که ترک وطن کردی معلوم نی چند ماهه کجایی،
دلم بدجوری هوای بودنت رو کرده بود.
پارسال دوست، امسال آشنا.
خدا میدونه چقدر خوشحال شدم توی این کوچه از محله دور این میز گرد دیدمت.
ایول!

سلااام باورتون نمیشه کلی از حضورتون خوشحال شدم, من که نمیدونم چه اتفاقی افتاده ولی امیدوارم حل بشه و برگردین به جمع پست و کامنت گزاران!
حیفه شما کلی ایده و پست و کامنتهای تازه و پر از تجربه واسمون می نوشتین,

درود من که فکر میکنم انتقاد خوبه اگه جنبهش باشه من که چند تا انتقاد شدید دارم اما فعلا بیخیالش میشم در جایی که بودن و نبودنت مهم نیست اگه نباشی به بودنت احترام گذاشتی اگه گاهی پستی اقبال چندانی نداشت نباید با گذاشتن پستی دیگه فهم مخاطبین رو زیر سوال برد منظور از مخاطب خودمو عرض میکنم دوستان مخالف با نظر من ناراحت نشن دوست داشتن هرچیز تا اونجا خوبه که اگه زمانی خواستیم بگذاریمش کنار شرمنده احساسمون نباشیم

با سلام خدمت سرکار خانم مظاهری ضمن تشکر از پست شما راستش میخواستم سؤالی در مورد آموزش رایانه داشتم که سرکار محترم این دوره هارا در انجمن موج نور آقای رفاهی گذرانده این اگر این طور است در صورت تمایل راه ارتباطی با من قرار دهید تا چند سؤال بپرسم میخواستم با توجه به شرایط می اگر کمکی خواستم انجام میدهید؟اگر میپذیرید راه ارتباطی بگذارید متشکرم

سلام وااای من از همه دیرتر رسیدم خوب من میگم اختلافات و بحثها رو میشه با گفتگوی منطقی و عقلانی حل کرد با درگیری لفظی و توهین ما به جایی نمیرسیم
در مورد حاشیه هم تمام حرفهاتون رو لایک میکنم ولی خودم مطمئن نیستم که حواشی بین ما نابیناها زیادتر از بیناها باشه مرسی به خاطر این پست

بچه ها بنظر من یکی از دلایلی که گاه تنش و حاشیه زیاد میشه روحیه ی حق به جانبی و به اصطلاح شکست ناپذیری است یعنی اینکه هرکس مطمئن هست که حق با اوست و حتما خودش درست میگه و دیگران دارند اشتباه میکنند اینه که تا بتونه حاضر نیست کوتاه بیاد و حتما وظیفه ی خودش میدونه که باید حریف رو ضربه فنی کنه. و همین باعث میشه که بحثی کشدار بشه یکی این بگو یکی اون بگو یکی اون بگو. یکی این بگو یکی این بگو یکی اون بگو. یعنی ما هنوز یاد نگرفته ایم که من نظری بدهم و نفر دیگری نظری بدهد و مثلا نظر منو رد کند و من سکوت کنم اگه سکوت کنم انگار شکست خورده ام و من نباید شکست بخورم من حتما باید برنده بشم.
مثالی برایتان میزنم:
مدتها پیش سعید درفشیان پستی منتشر کرد و در اون پست از بچه ها خواست که بخاطر مشکلاتش براش موج مثبت بفرستند یا بعبارتی براش دعا کنند.
در اون پست زهره بانو کامنتی گذاشت و از قول خواهرش گفت که اگر نیازها و حاجتها و مشکلاتش را روی کاغذی بنویسد و در ظرفی بذاره این میتونه بهش کمک کنه البته نقل به مضمون کردم و الآن یادم نیست که دقیقا زهره چی نوشته بود خودتون به اون پست مراجعه کنید.
خب من هم کامنتی گذاشتم و این نظر رو زیر سؤال بردم و گفتم که این منطقی و عقلانی نیست که ما همچنان به روشهای قدیمی و کهنه متوسل بشیم.
بازم نقل به مضمون کردم و یادم نیست که دقیقا خودم چی نوشتم.
بعد زهره بانو آمد و کامنتی روی کامنت من گذاشت و من دیگر ادامه ندادم چون نیازی نمیدیدم بالاخره ایشان حرفی زده بود منم حرفی زده بودم و دیگر باید تمام میشد.
ولی با گذشت این همه مدت دوستانی هستند که به من میگویند که دیدی زهره چه جوابی بهت داد! یعنی از نظر این دوستان زهره جواب دندان شکنی داده حسابی زده تو برجک من منو ضربه فنی کرده و برای همین من دیگه جوابی نداده ام. یعنی از نظر این دوستان من باید جواب میدادم باید در مقابل زهره تسلیم نمیشدم.
خب ببینید همین دیدگاه هاست که باعث میشه بحثی به چالش و حاشیه کشیده بشه. یعنی روحیه شکست ناپذیری و روحیه ی حق به جانبی و روحیه ی ضربه ی فنی کردن حریف.
ولی ما باید بیاموزیم که بحث و تعامل رقابت ورزشی نیست که حتما باید حریفت را زمین بزنی. باید یاد بگیریم که نظری بدهیم و نظری بشنویم و تمام. باید یاد بگیریم که همانطور که حق با ماست با دیگری هم میتواند باشد همانطور که ما نمیخواهیم شکست بخوریم دیگری هم همین را میخواهد. پس بهترست که به حق خود قناعت کنیم و همانطور که خود را، دیگری را هم به رسمیت بشناسیم.

ضمن پسندیدن و موافق بودن با دیدگاهتون, عجییبه اووه, اون که مال یه سال پیش بود, چقدر کشدارش میکنن بچه ها, ولی همینه هیشکی کوتاه نمیاد, کاش واقعا این پستها فقط برای مطرح کردن این جور بحثها نباشه, کاشکی واقعا همگی عملیش میکردیم, من یه مدت خوب شده بودما خخخخ,

سلام خانم مظاهری
عقیده من راجع به حاشیه و حاشیه سازی اینه که راجع بهش فکر نمیکنیم.
البته در مورد حواشی خودمون حرف میزنم، وگرنه در مورد اونایی که ذاتا حاشیه سازند، حرفی ندارم.
اگه ما در مورد حاشیه ای که هنوز به عقل خودمون قابلیت حاشیه شدن رو نداشته، فکر کنیم و جنبه های مختلف تبدیلش رو به حاشیه بسنجیم، هرگز حاشیه ساز نمیشیم.
خوب! این از حاشیه ساز که من ادعا میکنم حاشیه ساز نبودم!
اما در مورد دامن زدن به حواشی، نظری ندارم و نمیدم، چون خود من آدمی هستم که متأسفانه خیلی پیش اومده که به حاشیه ها دامن بزنم و این خصوصیت خودمو اصلا دوست ندارم.
دوستان! ادامه کامنتمو بخونید، اگه حاشیه ساز بود، اینا رو حذف کنید و کامنتو ویرایش کنید.
گرچه قصدم اصلا و ابدا حاشیه سازی نیست.
در مورد قضیه جدیدی که بینمون پیش اومد، میخوام با یه مصال، قضیه رو شبیهسازی کنم و یه سری اما و اگر که با هم بررسیش میکنیم.
اصلا قضیه کشلقمه و مجتبی رو برای چند لحظه کامل فراموش کنید و تمام توجهتون رو به این مثال متمرکز کنید.
قبل از آوردن مثال، مدیونید اگه در مخیله ی خود بگذرانید که: بابا اینم خودشو کشت تا بگه من صدا و سیما رفتم. بسه دیگه. انگار آپولو هوا کرده.
نه به خدا قصدم این نیست. این مثال را تنها با دید مثال بنگرید.
فرض کنید که در فکر شهروز اینها میگذرند: میگما! چرا این نصیریه چرت میگه آخه! به فرض هم که آمار سایتشون با بازدید بیننده های برنامش رفته بالا! آخه این بیننده ها حد اقل یکیشون بلد نیست کامنت بده مگه؟
خوب! این شد تفکر و به نظر بهنام، پایه ساز حاشیه و به نظر شهروز، یه فکر عادی!
خوب! حالا اگه شهروز بره اینو تو یه جای عمومی مطرح کنه، از نظر بهنام میشه حاشیه. چرا؟ چون اگه یه عده مثل شهروز نیتشون خیر نباشه و این فقط یه دغدغه ذهنی براشون نباشه، همینو تو بوق و کرنا میکنن و بهنام، برا اثبات اینکه اینطوری نیست و من که ضامن کامنت مردم نیستم، مجبور به پاسخ میشه که این کار، از نظر شهروز، یعنی حاشیه سازی! چی جوری؟ شهروز میگه که پسر خوب؟ خوب همینو می اومدی تو همون جایی که من گذاشتم کامنت میدادی! آخه ارزش یه پستو داشت؟
حالا یادتون هستش شهروز واسه کارش دلیل آورد که این یه دغدغه ذهنی بود، ولا غیر؟ حالا بهنام هم خودشو حاشیه ساز نمیدونه و میگه: خو اگه اونجا میذاشتم، کمتر کسی میدید و بیماران روانی، جای جولان بیشتری داشتند.
حالا یه فلش بک بزنیم به عقب!
همون موقع که شهروز این فکر و دغدغه اومد تو ذهنش!
اگه اسکایپشو باز میکرد، یه CTRL1 میزد تا کانتکتاشو ببینه و با جهتنمای پایین می اومد رو BN و یه APPLICATIONS میزد، می اومد روی CALL و اینتر میکرد، بعد همینو با شوخی یا بیشوخی به بهنام میگفت، حتی اگه به فرض محال، بهنامو که خودش میشناسه چه جور آدمیه، چند تا ریچارد بارش میکرد، اونوقت مقصر و بیجنبه و بیظرفیت کی بود؟ آفرین اذهان عمومی! بهنام.
اونوقت شهروز، خیلی بهتر میتونست همین دغدغه ذهنی رو اینجوری پست کنه.

من واقعا موندم که این بهنام نصیری که میگه فلان برنامه رو داشتم و از بیننده هاش بازدید گرفتم، چرا یکی نمیاد بگه که آره ما دیدیم؟ جالب اینه که به خودشم زنگ زدم، ما را مورد لطف و مرحمت خودش قرار داد و یه فحش نثارم کرد. دوستان اگه کسی میدونه بگه!
خوب! اینجوری همه بهنامو باعث و بانی و حاشیه ساز میدونستند.
ببخشید که کامنتم طولانی شد و باز هم میگم، قصدم، مثال بود. نه ایجاد دوباره حاشیه خاموش شده.
زنده باد گوش کن و شب روشن و باتو و فانوب و پاور بلاین و آقا مصطفی و هر کی که داره با جون و دل برا نابینا جماعت خدمت میکنه.
بازم شرمنده
دلتون سفید

درود! همانطور که بیشتر دوستان میدانند بنده قلقلکی هستم و هرجا که پست قلقلکی باشد من هم همانجا حاضر میشوم و به شیطنت و قلقلک بازی میپردازم، حالا دوستانی که قلقلکی نیستند و از قلقلک خوششان نمی آید مجبور نیستند پاسخی دهند یا در جمع قلقلکی ها حضور یابند، این محله یک مدیر باحال قلقلکی دارد که خودش میتواند محله را اداره کند و نیازی به نخود هر آش ندارد که سوسول بازار بسازد و حاشیه سازی کند، مثلا بنده مدتی بود که کمتر به محله رفت و آمد میکردم و بیشتر حضوری در جمع خانمهای نابینا پارازیت می انداختم، حالا دوباره از دیروز به محله آمده ام و شیطنت هایم را شروع کرده ام، من بیشتر در پست هایی که احساس میکنم قلقلکی وجود دارد شیطنت میکنم، راستی خیلی خوشم آمد که در پست حزینه آن بازی جالب را انجام دادی و با چندتا سوسول بازی کردی و چندتا سوسول بی جنبه سوسولی خود را نشان دادند، به نظر من شوخی و بازی بجایی بود، ما بازی گران باید در همه ی پست ها یه شوخی بکنیم تا بی جنبه ها بفهمند که نباید همه جا نخود هر آش شوند و با جنبه ها همیشه شاد شادان و خندان بمانند، من اگر عضو ویرایش گران محله بودم کامنت های بی جنبه ها و نخود های هر آش را از بین شوخی دوستان به سطل آشغال میریختم تا محله ای شاد و شادان داشته باشیم!

آهان!
یه چیزی بگم بخندید!
دیروز که داشتمSurvive the Wild بازی میکردم، یکی اومد اینجوری برام نوشت: شب روشنی جماعت باید از هر دنیایی محو بشه! واقعی که نمیتونم، حد اقل از این دنیا محوت میکنم!
بعد بهم حمله کرد و با هر چی داشت، منو کشت!
میگم مردم تا چه حدی باید یه بازی رو با واقعیتشون یکی کنن!
یعنی واقعا شب روشن اینقدر بده؟ اوه اوه اوه!

سلام دوستان
من از همتون خواهش میکنم که بحثهای کش‍لقمه و شوخی زهره رو ادامه ندین
این بحثها تموم شده و دیگه لزومی به ادامه دادنش توی این پست نیست
من خودم ویرایشگر هستم آقای عدسی و موظفم تو پستهای حاشیه دار وارد بشم و نظم رو برقرار کنم فکر نمیکنم انجام وظیفه نخود هر آش بودن محسوب بشه
لطفا رعایت کنید دوست ندارم حذف کننده ی کامنتهای مرتبط به کش‍لقمه و شوخی زهره من باشم

درود! خوب من نظرات باحال و بیحال دوستان را با دقت و کمی بی دقت خواندم و در آخر به مطالبی رسیدم که بی اختیار چند لحظه شکلک در آوردم و صدایم این شکلی شد… هوهوهوهوهوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهههههههههههههههههه… به جون حضرت شلغم اگه من پای چوبه ی دار هم بروم ویرایش گر نخواهم شد… امیدوارم این ویرایش گری که این حضرت شلغم قصد داره به من بدهد توسرش بخورد و دیگه کامنت منو به حاشیه نکشد… من دارم به آن یک دقیقه رقص و پای کوبی عصر هفتم دوشنبه اردیب ۸ میخندم که قولش را دوم آبان ۹۲ داده بودم…، راستی اردیب۸ ۹۴ با دوتا یک دقیقه خنده برای من…، من صبرم زیاد است و فرصت طلبم… دستها بالا بی حرکت!

درود! ای وای اینجا چه خبر شده؟ چرا اینطوری شده؟ چرا این مدیران حرف منو به خودشون گرفته اند؟ من که از قدیم ندیما همه ی مدیران و ویرایش گران را میشناسم: به جون حضرت شلغم کسی جرإت نمیکنه به ویرایش گران تیکه بیندازه، قابل توجه مدیران و ویرایشگران عزیز: تیکه های منو به خودتون نگیرید… اجازه دهید من برم و برگردم!

درود. از بهنام عزیز بخاطر حضورش در این پست و ابراز نظراتش تشکر میکنم. منم معتقدم که دوستیها و رفاقتها بسیار ارزشمندتر از اونی هستند که بخاطر مسائل بیخودی به هم بخورند. مگه میشه بهنام و عزیزان دیگر حرفی و هدفی جز حرف و هدف ما داشته باشند و برعکس حرف و هدف ما هم حرف و هدف این دوستان و فرزندان عزیز است. پس بچه ها بیایید بطور جد پاسدار دوستیها و رفاقتهامون باشیم و اونو با هیچی عوض نکنیم.

چشم و گوش قربان… فقط بخاطر عصای تو که اون دوتا تیکه همچنان یکدیگر را محکم گرفته اند و قصد رها کردن هم ندارند، پر زور ترین کارمند اداره هم نتوانست آن دو را از هم جدا کند، چشم فقط بخاطر اتحاد آن دو تیکه عصا قابلامه در این پست ادامه نمیدهم!

درود! منظورت اینه که وقتی زمستان شد و آن دوتا یکدیگر را رها کردند من دوباره پامو بوکونم توکفش ویرایشگران؟… نه نه من قسم خوردم که با ویریا کاری نداشته باشم، راستی چند روز پیش یه ویری از ویری بودنش انصراف داد ولی مثل اینکه حضرت شلغم انصرافشو نپذیرفت، بازم میگم: من قولم قولس و با ویریا بجز شهروز بازی نمی کنم، البته حضرت شلغم جدای از بقیه است،

درود! خوب من آنقدر این گوشه ی میز را کشیدم که قابلامه گرد نیست و به شکل بیضی شده: حالا یکی بیاد اینجا بگه نخودی کجاست؟ دیگری بیاد بگه ملا بونه گیر ویری کجاست؟ ترانه صندلیچی کجاست؟ شهروز سوسول که به ترکستان سفریده!

دیدگاهتان را بنویسید