خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
چرا من نابینا دوست دارم مجرد باشم؟

درود

قصد تشویق یا ترغیب برای ازدواج نکردن و مجرد ماندن را ندارم. فقط می خواهم کمی بلند بلند فکر کنم. می خواهم ببینم آیا مجرد بودن برای من نابینا خوب است یا خیر.

من یک نابینا هستم. یعنی اینکه دقیقا یک آدم عادی هستم که بدون چشم، مشغول ادامه ی زندگیم هستم. هر اتفاقی که برای یک فرد عادی خوب یا بد باشد، برای من به خاطر نداشتن چشم، ممکن است درجه ی خوبی یا بدیش تغییر کند. حالا امروز درباره اتفاقی به نام مجردی صحبت می کنم.

مجرد بودن برای منی که نابینا هستم، چه خوبی هایی دارد و چطور می توانم از مجردیم لذت ببرم؟

  1. مجرد بودن برای من خوب است چون مسئولیت کسی با من نیست. وقتی من مجردم، مسئول هیچ کس و هیچ کجا نیستم. هر اتفاقی برای هر کسی بیفتد، من مسئولش نیستم. در قید و بند مسئولیت نبودن، یکی از بهترین چیز هاییست که من از مجردیم دوستش دارم.
    لذت مسئولیت داشتن، لذت همسر بودن و لذت خستگی از فرط نوکری را دوست ندارم. همینم مانده که با چشم های نداشته ام، تازه مسئولیت چهار تای دیگر را هم بپذیرم و هر روز نق و نوق که تو کوری و اگر چشم داشتی ال و بل. با اینکه می دانم چشم‌دار‌هاش هم گلی به سر کسی نزده اند!
  2. مجرد بودن برای من خوب است چون همیشه آزادم. اگر دلم بخواهد نصفه شب، در پارکی تنها قدم بزنم، می توانم. اگر بخواهم به یک سفر چند‌روزه به جایی نامعلوم بروم، می توانم. اگر بخواهم سرم توی لاک خودم باشد و بدون مزاحمت، مطالعه کنم، می توانم.
  3. مجرد بودن برای من خوب است چون از نظر مالی مستقل هستم. یعنی قرار نیست پولم را خرج چند نفر بکنم. پولم مال خودم است. هرچه بخواهم می خرم. هر کار بخواهم می کنم. یک انگشتر طلا فقط به خاطر چند شب غذایی که برایم پخته شده؟ چندین جفت کفش فقط برای چند دست لباس که برایم اتو شده؟ یک عالمه، تأکید میکنم. یک عالمه لباس در کمد لباسیش فقط به خاطر تمیزکاری منزل؟
    نه. من نمی توانم به خودم به عنوان یک کارت عابربانک و به همسرم به عنوان یک نوکر نگاه کنم. اگر کسی نباشد که من بتوانم با او آرامش بگیرم، پخت و پز، رفتوروب و تمیز‌کاری از دست خودم نیز برمیآید.
  4. مجرد بودن برای من خوب است چون می توانم با دوستانم باشم. با خانواده ام، با معلم هام، با شاگرد هام، با همکارانم، با هر کسی که دوست دارم. پرداختن به همسر و بچه، من را از دیگر افراد، اگر جدا نکند ولی مطمئنا دور می کند. جمع های نابینایی و انجمن هایی که همه در آن نابینا تشریف دارند، یکی از جا هاییست که در مجردی می توانی در آن خوش بگذرانی. حالا من خودم را گرفتار همسر و بچه بکنم که صبح تا شب مجبور باشم ور دلشان باشم؟ نه. هرگز!
  5. مجرد بودن برای من خوب است چون من مجبور نیستم عادات شخص دیگری را تحمل کنم. من چه گناهی کرده ام که باید شب ها شاهد خرخر کردن یک نفر، کشیده شدن پتو از روی بدنم و تحمل صدای سریال های آبکی و برنامه های آشپزی و خیاطی و گلدوزی تلویزیون با صدای بلند باشم؟ چرا باید خودم را با کسی وفق بدهم؟ اصلا توی کتم نمی رود که نمی رود.
  6. مجرد بودن برای من خوب است چون قرار نیست پاسخگوی کسی باشم. نه به سین جیم های همسرم جواب می دهم و نه به حرف های مفت بچه ای که در بچگی فقط کثیفکاری بلد است و بزرگ که شد، خرج‌تراشی و طلبکار بودن را یاد می گیرد.
  7. مجرد بودن برای من خوب است چون می توانم برای پیدا کردن همسر ایده آلم با در اختیار داشتن زمان کافی، تحقیق کنم. قرار نیست من به خاطر نابینایی، تنهایی، فرار از مشکلات یا خسته شدن از انجام کار های منزل، همسرم را از روی عجله انتخاب کنم. من صبر می کنم اگر کسی که بتوانم با او احساس آرامش کنم پیدا شد، آن وقت می توانم مجردیم را فدای بودنش کنم، نه که همینطور این نعمت گرانبهای مجرد بودن را مفت بفروشم.
  8. و در نهایت، مجرد بودن برای من خوب است چون می توانم: خودم را دوست بدارم، به آرمان هایم بپردازم، از حیوانات اهلی مورد علاقه ام نگهداری کنم، ساعت ها لب حوض یا در پارک بنشینم، کتاب بخوانم، کار کنم، ترجمه کنم، با دوستانم به سفر بروم، در انجمن ها کار های داوطلبانه انجام دهم و همیشه خودم باشم.
    خیلی ها همسر را رفیق دوران پیری تلقی می کنند ولی من ترجیح می دهم پیر که شدم، در مرکز سالمندان زندگی کنم تا در خانه ای که می دانم مزاحم همسرم هستم و او به عنوان پرستار مجبور است هر روز هوای منی که در پیری شاید بی‌مصرف شده باشم را داشته باشد.

نسخه ای که پیچیدم، مخصوص خودم بود. شاید در مورد شما صدق نکند ولی اینجا نوشتمش که هیچگاه از یادم نرود.
لذت ببرید از زندگی!

۹۴ دیدگاه دربارهٔ «چرا من نابینا دوست دارم مجرد باشم؟»

سلام مجتبی همه ی حرفات رو لایک میکنم مجردی تمام اون شیرینیهایی که گفتی رو در بر داره
اگر هم ما نیاز به همدم داشته باشیم نباید با عجله ازدواج کنیم باید یکی پیدا بشه که کاملا درکمون کنه و بعد از پیوند زنآشویی زجر نکشیم و دچار مشکل نشیم.

درود مدیر خوب این یه فکر شخصی هستش ولی من دیدم که تو هم در یکی از بندات حاضر شدی خودت رو فدای غرورت کنی و تنهایی رو کنار بگذاری ببین من تمام اینایی رو که تو گفتی انجام دادم مدیر عزیز من به خاطر شرایط کاریم الآن دو سال هستش که مجردی زندگی می کنم. تمامی کارایی رو که تو میگی انجام دادم تنهایی هر جا که خواستم رفتم هر کاری که خواستم کردم. خلاصه عشق و حال آشپزی رفت و روب و همه ی این کارارو انجام دادم. هر وقت خواستم خوابیدم هر چی خواستم خوردم هر چی خواستم پوشیدم و خلاصه هر چی که به فکرت بیاد انجام دادم. ولی این زندگی با اینکه خوبیایی داره بدیایی هم داره:
اول اینکه تو فرهنگ کشور ما به پسر یا کلی بگم آدم مجرد خونه سخت اجاره میدن و وقتی دوستاتو میاری خونه که یکمی خوش بگذرونین همسایه هات پشت سرت صفحه میذارن.
دوم اینکه مجتبی جان یه پرسش تا حالا خسته از سر کار برگشتی خونه و حال آشپزی نداشته باشی؟ شده بیای خونه از زور خستگی حال نداشتی لباساتم از تنت بکنی؟ شده دلت بخواد وقتی رسیدی یکی دستای سردتو تو دستاش بگیره و تو گوشت آروم بگه خسته نباشی عزیزم روزت خوب گذشت؟ آدم دلش می خواد یکی باشه اون وقت به استقبالت بیاد بهت محبت کنه. من نمی خوام جلوم غذا بزاره ولی یه خسته نباشید بگه.
سوم اینکه اونایی که ازدواج می کنن به نظر من تو فکر خودشون اون شخصی رو از دوست دختر یا کسی که باهاش آشنا میشن می سازن با خودشون میگن ای جان این همونی که می تونم یک عمر رو باهاش سر کنم و جوونیم، عمرم و همه ی وجودم رو براش فدا کنم. ولی زهی خیال باطل.
چهارم اینکه نمیدونم چند وقت زندگی مجردی رو تجربه کردی ولی پیشنهاد میکنم یکی دو سال برو تنها زندگی کن ببین چی میشه بعد به این نسخه ای که پیچیدی نگاهی بنداز.
شرمنده زیاد حرف زدم.
مررررسیییی

ببین حافظ جان، بعله. به شرطی که واقعا کسی باشه که رمانتیک باشه. کسی باشه که واقعا استقبال از تو رو هر روز و هر روز ی کار یا وظیفه ندونه. کسی که این کارو تا آخر عمرش از روی عشق، در مقابل خودت و دوست داشتنت انجام بده. کسی که بتونی روح لختت رو بدی واسه خودش! همچین فردی که مثلش کم هست ارزش فروختن مجردی رو داره.
خدا رو شکر، بحث من در مورد مجردی فرد نابینا هستش و پس خونه به فرد نابینای مجرد، راحتتر میدند تا به بینای مجرد. غصه نداره.
من ممکنه دلم محبت بخواد، دست های گرم بخواد، ولی اگه نباشه، الکی با ی دختر ازدواج نمیکنم با این امید که ممکنه روزی این دختر، دست های گرمی بشه واسم. اینکه من چی میخوام ی بحثه و اینکه آیا با ازدواج، به چیزی که میخوام میرسم یا نمیرسم هم ی بحث دیگه. در واقع، اگه قرار باشه با وجود میل من به محبت، با ازدواجم محبتی نبینم، مگه مجردی چشه که ازدواج کنم آیا؟
من زندگی مجردی رو نزدیک به چند ماه تجربه کردم. بد نبود!
لذت ببر از زندگی!

سلام. با تک تک حرفات موافقم.
اما من بزرگ ترین مشکلی که با مجردی دارم و شاید بقیه نداشته باشند و در کل داشتن چنین مشکلی رو فقط در کشور ایران مشکل می دونم اینه که بعد از ازدواج دوستانم خواه ناخواه ارتباطم با اون ها محدود میشه و حتی خیلی هاشون رو از دست هم میدم.
همین
وگرنه دیگه مشکلی ندارم با مجردی.

من اگه افکارم فسیلی و مال چند هزار سال پیش باشه ولی لذت ببرم از زندگی، واسم مهم نیست.
نه که حالا افکار آسیب‌دیده ی حاصل از مدرنیته،
آمار جدایی، خیانت، بی بند و باری، چند همسری، نارضایتی، افسردگی و حتی خودکشی رو نبرده بالا!
به هر حال، این نسخه ی به قول تو فسیلی، چیزی هستش که در مورد من یکی، واسه شاد بودنم جواب میده. و میدونی چی مهمه؟ همین.
راستی، فکر کنم دوباره مخابرات‌تون قاط زده ها! حس کردم آخر کامنتت توسط فیبر های نوری بی‌کیفیت، بدجوری چیده شده!

ببین داداش مجردی عالیه…از من بشنو و هیچوقت از دستش نده…منکه دو دستی بش چسبیدم و تا پنجاه سال آینده ام از دستش نمیدم…ول کن حرف سنت و جامعه و عرف و بابا ننه هارو…بعضی از کارها هس که هر چی توش مجردتر باشی موفق تری…مث هنر…حالا تو که هنرمند نیستی ولی خب دنبال لذت بردن از زندگیتی… حسابی از تنهاییهات لذت ببر، وقتی پیر شدی و دیدی داری میمیری بگرد یه ننه جون پولدار بسون که زودی بیفته بیمیره پولاش بمونه واسه لذتهای دوران کهنسالیت…

خب پس بذار با افکار و نظرات خودم کامنتم رو کامل کنم, ببین خیلیش برمیگرده به فرهنگ ما, مامان و باباهای ماها از همین جنسی بودن که تو نوشتی, زن بشور و بیارو بپز, مرد هم کار و کارو کار, بعد هم وقتی مرد اومد خونه گذاشتن و برداشتن غذا جلوی مرد, در صورتی که با افکار امروزی کاری به بدهاش نیست, کلی تغییر و تحول رخ داده, یا اگه هم همینطوره یه خانم با عشق و علاقه کارشو انجام میده نه وظیفه!! به نظرم جدای از تکنولوژی قسمت مربوطه
رو هم تو مغزت آپدیت کن,

سلام مجتبی جان اصلا نترس من ۱۹ سال هست که مجردی و دور از شهر خودم زندگی میکنم و هیچ مشکلی هم برام پیش نیومده . نمیدونی چه کیفی میده وقتی خسته از سر کار برمیگردی خونه و هیچکس نیست که بهت کم محلی کنه و کلی طلبکار باشه و با حرفای بی معنیش سرت رو درد بیاره . اگر حال داشتی آشپزی کن و اگر هم حال نداشتی زنگ بزن رستوران هر غذایی خواستی سفارش بده و منت هیچ کس رو هم نکش و بشین با خیال راحت کتابت رو بخون یا فیلمت رو ببین و یا هرکار خواستی انجام بده اصلا بخواب و گول این حرفهای رومانتیک رو هم نخور

این که مسئولیت رو دوست نداری بر نمیگرده به این که میترسی از قبول مسئولیت, کلا بی قید و بندی رو دوست داری که این هرچند خییلیی بده ولی خب سلیقه ی خودته, بعدشم ببخشینا حالا که با جنبه ای میگم, من حس میکنم تو برا اینکه از واقعیت فرار کنی چشاتو بستی و الکی خوشی بیشتر مواقع, این حس من بود خدا کنه اشتباه باشه, منظورم اینه که به زور میخوای خوش باشی, در صورتی که به این شدت هم لذت نمیبری و خوش و شاد نیستی, تو با خودت با مشکلت هنوز کنار نیومدی برادر من,

اتفاقا نه. البته نیازی نمیبینم مثلا بخوام چیزی رو ثابت کنم ولی در راستای بحثت بگمت حتی رفیق های دانشگاهیم هم به خوش بودن ذاتی من ایمان پیدا کردند توی اون چند سالی که با هم بودیم.
باور کن اگه قرار باشه به زور خوش باشم، ترجیح میدم بمیرم ولی زورکی خوش نباشم.
خیلی چیزا رو توی این سایت نمیتونم بگم ولی در این حد بگمت من الان اگه بمیرم، هیچ آرزویی ندارم که براورده نشده باشه.
من هر لذتی که خواستم رو از زندگیم بردم.
هرچی رو خواستم تا حالا تجربه کردم.
دقیقا چیزایی که بچگیم میخواستم داشته باشم رو واسه خودم فراهم کردم.
حتی باورت بشه یا نه، من به فوق لیسانس گرفتن فکر هم نمی کردم که بخوام شرکت کنم و دفعه ی اول فقط با اصرار دوستام شرکت کردم که خوب منشی هم نبود و سوال ها رو نداشتم که جواب بدم.
من هدفم مشخصه. ی متنی هست، اگه پیداش کردم حتما اینجا میذارمش. توی اون متن، تصریح شده که گاهی ها دوست ندارند به حد کمال برسند.
یعنی بعضی از ما آدم ها که منم جزء همون دسته هستم، بعضی از ما دوست داریم از لحظه لذت ببریم و مثلا من به ارشد، دکترا و فوق دکترا و ی حقوق صد میلیون در ماه اصن فکر نمیکنم.
نه که فکر کنم زندگی همش همینه. میدونم چه زندگی هایی در سطوح بسیار بالاتر از من و بسیار پایینتر از من جریان داره. این سبک زندگی ها رو میشناسم ولی اینی که خودم می پسندم، همینی هست که الان دارم.
من همین زندگی رو دوست دارم.
فقر مطلق یا ثروت مطلق، جفت‌شون بدبختی به بار میارند و هر کودوم ی جور آزادی رو سلب می کنند.
مثلا همین سایت. خیلی ها اصرار دارند بزرگترین و جامعترین مرجع اینترنتی نابینایان فارسی‌زبان بشه ولی من نه. اصن عین خیالم نیست اینجا بزرگترین بشه یا نشه. من اینجا رو همینی که هست دوس دارم با هر تغییراتی که بکنه. واسه همینه که تلاشی واسه زیادی بزرگ شدنش نمیکنم. من لذت‌طلبم، متوسط‌طلبم و خودرأی. همینه که از هیچ بخشی از زندگیم پشیمون نیستم.
ازدواج بی‌مورد چه با رویکرد سنتی و چه رویکرد امروزی و آپدیت‌شده، اگه نفعی توش واسم نباشه، نیازی بهش نمیبینم.
من مجبور نیستم از عقل و تصمیم اکثریت واسه ازدواج و سبک زندگیم پیروی کنم. من هرچی از نظرم خوب باشه رو توی زندگیم اجرایی می کنم.
در مورد بی‌قیدی هم بد یا خوب، خصوصیت شخصیتیم اینه. دست خودم نیست و البته ازش ضرری متحمل نشدم تا حالا. البته که اگه بخوام، کنترلش واسم هیچ کاری نداره.
مرسی که توی بحث شرکت می کنی.
لذت ببر از زندگی!

یعنی واقعا متأسفم و حالت ت,و,ه,ع, گرفتم به خصوص با بعضی جاهاش, فکرت اسش یه جوریه, اینا میخ شده تو کلت فکر کردی واقعا همین طوریه, زندگی اوه اینقدر متفاوته اینقدر آآدما متفاوتن,چیچی نوشته ها, ۵. مجرد بودن برای من خوب است چون من مجبور نیستم عادات شخص دیگری را تحمل کنم. من چه گناهی کرده ام که باید شب ها شاهد خرخر کردن یک نفر، کشیده شدن پتو از
روی بدنم و تحمل صدای سریال های آبکی و برنامه های آشپزی و خیاطی و گلدوزی تلویزیون با صدای بلند باشم؟ چرا باید خودم را با کسی وفق بدهم؟ اصلا توی کتم نمی
رود که نمی رود.

با سلام به مجتبا و بقیه دوستان.‏ من اصلا کاری به خوشیهای مجردی ندارم.‏ حرفم اینه وقتی نتونم همسر مورد علاقمو پیدا کنم زن میخوام چیکار.‏ وقتی ی زن نمیتونه به من آرامش بده و از رو اجبار و هرچیز دیگه ای باهاش ازدواج کنم و دوستش نداشته باشم.‏ بعد چند وقت کارمون به جدایی میکشه.‏ وقتی تو زندگی عشق نباشه نمیشه زندگی کرد.‏ چون نمیتونیم همو تحمل کنی’م.‏ ولی وقتی عشق باشه اخلاق خود به خود عوض میشه.‏ من باهاش لج نمیکنم همسرمو میگم اونم با من لج نمیکنه.‏ دنبال آتو از هم نیستیم.‏ اون موقع پس زندگی شیرین میشه.‏ ولی وقتی همسرتو دوست نداری سر خر میخوای چیکار که الکی زن بگیری.

خب بذار شوخی رو بگذارم کنارو جدی راج به این قضیه با پسرای محل و تو حرف بزنم…
خادمی…زنها دو دسته اند…
۱-زن
۲-خانم
زنها همونهایی هستند که خداوند میفرمایند: قوامون علی النساء…و حضرت امیر میفرمایند با آنان مشورت نکنید و فرموده هایی از این دست… این زنها را تو میتونی توی کوچه و بازار پیداشون کنی…یا توی فامیل و حتی توی خانواده هامون…زنهای سطح پایینی که اهل غیبت و اعمال سخیف و فکرهای کوتاه و احمقانه هستند…زنهایی که منفعلند…زنهایی که فکری ندارند…زنهایی که دغدغه ای تو زندگیشون ندارند…
و اما دسته ی دوم زنهایی هستند که صاحب فکرند…فعالند…دغدغه دارند، و اهل رفتارهای خاله زنکی نیستند…زنهایی که جامعه سازند…سطخ بالان..
زنها مثل آبند…آبها دو دسته اند: آب قلیل…آب کُر…
زنهای سخیف آب قلیلند…که اگر به نجاست برخورد بکنند نه تنها نجاست را پاک نمیکنند بلکه خودشونم نجس میشن…ولی آب کُر نه تنها خودش پاک میمونه بلکه نجاست رو هم از بین میبره…
حالا داداش من…اگر زمانی با خانمی برخورد کردی که مث آب پاک بود و در برخورد با نجاسات جامعه آلوده نمیشد…فعال بود و دغدغه داشت و اهل فکر کردن بود… فرصت را از دست نده و مجردیت رو خاتمه بده…

مجتبا من ی دوست دارم.‏ دقیقا مثل تو فکر میکنه و همیشه از لحظه لذت میبره.‏ ولی شماها تعجب دارید.‏ چه طور فکر آینده نیستید؟ چه طور دوست ندارید پول بیشتری دستتون باشه تا شما لذت بیشتری باهاشون ببرید؟ مثلا این دوستم صد هزار گیرش اومد اومد رفت ی شب واس ما ۴‏ یا ‏۵‏ دوستش جوجه خرید کلی خرج کرد پولش تموم شد.‏ بعد اومد قرض گرفت از ما و بارها همینطور شد.‏ هرچی هم هر بار بهش میگیم میگه لذت ببر از زندگی.

من واسه لذت بردن از زندگی، از کسی قرض نگرفتم. هیچ وقت پولی که مال خودم نبوده رو هیچ وقت خرج لذت خودم نکردم.
مث بچه آدم کار میکنم پول در مییارم و میخورم و شادم!
بی خیالشم، الکی خوشم!
مایی که در لحظه زندگی می کنیم، معتقدیم معلوم نیست فردا چی میشه واسه همینم هست نگران فردا‌مون نیستیم سامان.
من با آدم های سطح بالا، سطح متوسط خودم و سطح پایین معاشرت داشتم، بدترین و بهترین غذا ها، نشاط‌آور ها که در قالب های مختلف میتونه باشه رو تجربه کردم.
تجربه ی اقامتگاه های مزخرف و هتل های به شدت خوب و چند ستاره رو داشتم.
تجربه ی مطالعه ی طولانی رو داشتم.
تجربه ی لذت بردنی هایی که میشه و نمیشه اینجا گفت رو داشتم.
تجربه ی پیاده‌روی تنهایی، خرید مستقلانه، تاب خوردن در بازارچه های توریستی بدون اینکه دستم آویزون ی فرد بینا باشه رو داشتم.
تجربه ی کمک کردن و کمک گرفتن رو داشتم.
البته تا جایی که توان جسمم و توان مالیم اجازه داده و نه تا بی نهایت.
روحم که هیچ وقت خسته نمیشه.
به هر حال، من چیزی واسه از دست دادن ندارم و حسرت چیزی رو واسه داشتنش نمی خورم.
الان خوشم و نیازی نمی بینم وقتی ازدواج فعلا واسم ی هندوانه ی نبریده هستش، ندیده و ندانسته بخرمش، بازش کنم و ببینم کاله که پشیمون بشم.
فعلا سری که درد نمیکنه رو دستمال نمی‌بندم.
هر آن کس که دندان دهد نان دهد رو توی بسیاری از نابینا های استان خودم دارم می بینم. یک سری نابینا که معلوم نیست چرا ازدواج کردند و جدایی، آخر قصه‌شون نبوده بلکه بدبختی بچه های ناخواسته ی این نابینایان، ادامه ی قصه ی تلخ خودشون و تازه شروع ی قصه ی تلختر واسه این بچه های بی‌گناه شده.

ی نکته دیگه.‏ قدیما اگه عشق و علاقه ای هم تو زندگیا نبود و زن از وظیفه کارشو انجام میداد.‏ ولی جلو شوهرش سر بلند نمیکرد.‏ و مرد خونه هم با اینکه عشقی نبود تحملش بالاتر بود و ی جوری کنار میومد با زندگی.‏ ولی باور کنید زن شوهرهاییرو میشناسم که سر نمکدونم دعوا میکنن حالا اگه قدیم بود این دعواها میشد؟ یا اگه عشقی بود بینشون نمیتونستن سر ی اشتباه از طرف مقابل بگذرن؟ الآن دیگه کم پیش میاد که تو خونه ای عشق نباشه و افراد اون خونه بتونن با هم کنار بیان.

درود. باز هم یه نکته ی آموزنده از حکیم مجتبی. بچه. برو ترجمتو بکن, لذتتو ببر از زندگی, مدیریتتو بکن, اسبابو اساسیه ی محله رو جا به جا کن. چه کار داری به این کارا. هر چند وقت یه بار, میای یه هزیونی میگی بعد میری.
حالا خارج از شوخی, ما نباید از حول حلیم, بیفتیم تو دیگ. البته هیچ چیزی هم مطلق نیست. ولی افتادن تو دیگ از حول حلیم, اصلاً به هیچ وجه خوب نیست. این نکته ای بود که من از این نوشته دریافتم.
فقط یه چیزی بگم مجتبی. اگه دختر هم بودی, همینا رو میگفتی آیا.
من متأهل بودن را دوست دارم, به شرط آنکه مجرد بودن, و خوشیها و لذتهای آن سلب نشود. به شرط آنکه بند هفت در نوشته ی مجتبی رعایت شده باشد. به شرط آنکه از حول حلیم, در دیگ نیفتم.

درود.
شما از مزایای مجردی برای آقایان گفتید و از بدی های متأهلی برای آنها.
من میخوام بگم که خوش به حالتون که توی یک جامعه مرد سالار زندگی می کنید که آزادید انتخاب کنید مجرد باشید یا متأهل و در هر صورت توسط هیچ عاملی تحت فشار نیستید. فشار های روحی، قضاوت های مزخرف مردم درباره این که چرا ازدواج نکرده اید و ….
کاش این حق انتخاب منهای عواقبش، برای خانم های این سرزمین هم بود.
توی این کامنت ها اصرار بیشتر زن ها بر ازدواج و گریز بیشتر مرد ها از ازدواج دیده شد اما اگر همون نابرابری ها نبود، آیا تمایل و علاقه بیشتر زن ها برای مجرد بودن رو نداشتیم؟
مجرد بودن برای زن ها هم مزایای خیلی زیادی داره.
من همیشه خودم عمیقا دلم برای زن های سنتی تر این سرزمین میسوزه. زن هایی که مجبور بودن و پذیرفتن که خودشون زمین بمونن تا دیگران به آسمون برن؛ بچه هاشون، شوهرشون.
نگید نمیتونید درک کنید سال های سال هر روز و هر روز و هر روز یک دور مزخرف پختن و شستن و رفت و روب کردن، موندن در حصار چهاردیواری یک خانه و از همه بدتر و بدتر و بدتر رشد نکردن و موندن توی یه نقطه صفر لعنتی یعنی چه؟
آقایون محترم، حالا هوار نکنید که عه، صب تا شب خانما توی خونه میشینن و همه چیز هم براشون فراهم میشه، اون وقت دیگه چی میخوان؟
اگه دوزار انصاف داشته باشین، با جون و دل قبول میکنین که اگه یه همچین زندگی ای به شما بدن، رفاه در مقابل قربانی شدن، هرگز و هرگز و هرگز قبول نمیکنین.
در مجموع میخوام بگم تمایل به تجرد که اصلا مخصوص مجتبی و یا پسر های نابینا نیست و شامل همه و حتی دختر ها هم میشه، اگرچه شاید الان تندروانه به نظر برسه ولی حرکت خوبی هست برای اصلاح دیدگاه سنتی در مورد ازدواج. دیدگاهی که دوتا انسان رو به بردگی میگیره تا یک یا چند انسان آیا به یه جایی برسن یا نرسن.

چرا راه دور بریم محب خانم؟
مادر خود من یکی از اون بانو هایی بود که تمام استعدادش به خاطر ی مردسالاری مزخرف و ی فرهنگ مزخرفتر از اون مردسالاری، از بین رفت و نابود شد.
یکی از همون خانوم های بشور و بپز، مادر عزیزتر از جونم بود که همه ی فرصت های طلاییش رفت که رفت.
حالا هر وقت با تلاشی مثال زدنی، از من میخواد که بشینم کنارش و حروف تایپی قبض تلفن، کتاب قرآن یا هر نوشته ی دیگه ای رو بگه تا من بهش بگم چه کلمه ای از توشون در مییاد، خیلی حواسمو جمع می کنم که به خاطر انجام آهسته ی این کار توسط مادرم، نازکتر از گل بهش نگم، می شینم و یک ساعت هم شده واسش وقت میذارم تا یک کلمه، حتی یک کلمه رو باهم بسازیم. تا حتی یک آیه، یک آیه از قرآن رو بتونه حفظ کنه و لبخند رضایت بزنه. یعنی با این کارم میتونم یک در یک میلیارد از زحماتش رو جبران کنم آیا؟ معلومه که نمیتونم.
تعصب پدر و مادرش نگذاشت که بره مدرسه. بعد هم تعصب شوهرش!
این فاجعه رو با تمام وجودم می فهمم و اگه خدایی ناکرده روزی ازدواج کنم که نمی کنم، حاضر نیستم از ی بانو، به عنوان غذا‌ساز، جارو، اتو‌کش و ی نوکر استفاده کنم. شریک زندگی من، دوستمه. مث دوست های زمان دانشجویی که ی سری دوست داشتم. دوست ها واسه هم همه کاری می کنند. اذ غذا پختن، تا پول دادن، تا ایستادن توی صف بیمه. من هیچ وقت دوست ندارم از من استفاده ی ابزاری بشه یا از کسی استفاده ی ابزاری کنم.
من درک می کنم که وقتی توی تاکسی، ی خانوم کنار ی آقا نشسته باشه، اکثر موارد، آقاهه خودشو با بی‌شرمی تمام، تکیه میده به اون خانوم و ادعا میکنه که جا نیست.
من می فهمم که زن، ظریفتر و قیمتی‌تر از اونه که بخواد هر روز در مقابل نگاه های وحشی و تیز مرد های نفهم و چشم‌چران، خدشه ای بهش وارد بشه.
به هر حال، من ادعا می کنم اگه دختر بودم، باز هم مجرد میموندم و پشیزی واسه آبرویی که با حرف مردم به دست مییاد یا از دست میره، ارزش قائل نمی شدم!
زنده‌باد مجردی!

مظاهری عزیزم، از کدوم بخش قضیه دلت گرفت؟
زن بودن توی یه جامعه مرد سالار آیا؟
جبری که به ازدواج کردن، برای زن ها وجود داره آیا؟
قضاوت های گاه احمقانه و ناجوانمردانه و غیر انسانی که در مورد زن های متأهل نشده، وجود داره آیا؟
برای زن هایی که به جرم زن بودن، محبوس در مطبخ مأمور به پرستاری شبانه روزی از کودکان و موظف به تمکین از مردی هستن، منهای این که این مرد چگونه مردی است، آیا؟
دلت گرفت از تصور زنی که اگه روزی، حتی پس از سال های سال، همسرش، شریک زندگیش، پدر بچه هاش، اراده کرد که او رو از زندگیش بیرون کنه، هیچ اراده ای به موندن نداره و هیچ چاره ای مگر این که پولی بگیره و بره. کسی از سهم های غیر مادی زندگی، چیزی برای او قائل نباشه. کسی نگه سهم تو از اون بچه هایی که همه فرصت هایی که میتونست متعلق به خودت باشه رو پای او ریختی چیه؟
دلت از کجای این ماجرا های غم انگیز گرفت عزیزم
هنوز هم هست و دیگه کامنت داره به یه پست تبدیل میشه.
وگرنه همون قد که داستان زن ها اشک آدمو در میاره، داستان مرد ها هم گریه داره.
و کی میتونه این خط ممتد رو به زجر رو پایان بده جز آدم ها، جز فک کردن به زندگی و معنای زندگی.
ایشالا که هیچ وقت دلگیر نباشی و همیشه شاد شاد باشی

با سلام من به عنوان یک پسر اینقدر دوست دارم ازدواج کنم ازدواج کردن خیلی هم چیز قشنگی است کلا در جامعه امروز ما دختران و پسران این سرزمین خیلی دیدشان به ازدواج بد شده علتش هم اینکه نه دخترها به پسرها اعتماد دارند نه پسرها به دخترها ما الان تو فامیلمان ۷۰ درصد دختران و پسرانش مجرد هستند که در سن ازدواج هستند
خداوند آخر و عاقبت مارو ختم به خیر کند

من میخوام همیشه مجرد بمونم آمین واقعاً مجردی را دوست دارم هر چه قدر پول هم که دربیارم کسی نمیپرسه که چه قدر پول داری وقتی که شبها از مراسم دیر میام کسی زنگ نمیزنه، کسی سراغم را نمیگیره یادمه حدود ۱۲ سال پیش ساعت چهار صبح به خونه رسیدم از مراسم عروسی بعد کلید در حیاط را داشتم باز کردم وقتی که به در حال پزیرایی رسیدم دیدم یادشون رفته و در را قفل کرده اند سریع به طرف پنجره حیاط رفتم بعدش هم یک متر پنجره حیاط از کف حیاط فاصله داشت و دیدم پنجره هم بسته شده بعدش چون بالای یه قسمتی از پنجره که جهت استفاده از هوا خوری گذاشته بودیم پریدم بالا قشنگ شیشه را یواش کشیدم که به حالت ریلی بود بعد با دستم دستگیره پنجره را باز کردم وارد خونه شدم هیشکی نفهمیده بود خخ مجتبی واقعً مجردی خیلی لذت بخش هستش و تا این لحظه هم به نحو احسن از زندگیم لذت برده ام تا ببینیم که در آینده چی به سرمون خواهد اومد نمیدونی دیگه فامیلا هم به مامانم میگند که چرا وحید ازدواج نمیکنه اونم میاد با من یه بحثی میکنه میبینه نه مثل این که من جواب رد میدم هیچی دیگه پس ای مجردای عزیز تا زمانی که مجرد هستید حسابی بترکونید و غم دنیا را نخورید شاد باشید

منم ده دوازده سالم که بود، شاید حتی وقت هایی که کوچیکتر هم بودم، با بچه فامیلا و بچه همسایه های همسن میرفتیم زمان درو توی خرمن ها و لای پوشال ها تا نصف شب بازی و شادی و شیطونی می کردیم و بعدشم هر کودوم پاورچین پاورچین تا دم در خونه میرفتیم و از بالای در میپریدیم تو خونه. آخ که یادش بخیر. من هرچی بزرگتر شدم، تنبلتر و ترسوتر شدم و خود‌انگیختگی ای که داشتم هی کم و کمتر شد. نمیذارم همین ی کمی هم که دارم با فروختن آزادیم از بین بره!
مرسی که اینا رو یادم انداختی وحید. یاد دوران کوچکولوییم بخیر!

چه واقعیت تلخ و زشت و قشنگی:
“و اگر کسی تضمین بدهد دروغ گفته است …””
قشنگ از اونجا که راسته و زشت از اونجا که کاش واقعیت نبود و تلخ از اونجا که وقتی این گارانتی نداشته تنهات میذاره تازه میفهمی باید مزه ی تلخ‌شو زودتر از اینها مزمزه میکردی. مزه ی تلخ بی‌پشتوانه‌بودن رابطه.

ای بابا مجی دست به دلم نگذار که خون خونه به نظر من خیلی از ما نابینا ها زود از چیزی خسته میشیم شاید دلیلش تاریکی باشه که همیشه اطراف مون را گرفته شاید دلیلش این باشه که کم تر اتفاق می افته که از چیزی راضی باشیم و شایدم به این خاطر باشه که خیلی از ما را کسی درک نمی کنه بچه ها اگر می خواید به خاطر دست گرم و غذای گرم و خسته نباشید ازدواج کنید هرگز این کار را نکنید این نظر شخصی من هست گاهی به این نتیجه می رسم بهترین خوشبختی واسه نابینا این هست که ازدواج نکنه چه با بینا چه با نابینا شاید پیش خود تون بگید این احتمالا توی زندگیش شکست خورده من به شما میگم همسرم به تمام معنی عاشق من هست و من عاشق پسرم هستم خونه شخصی و ماشین داریم شغل ثابت هم دارم بعضی وقتا آرتیمان را قال می گذاریم پیش خاله یا عمه و دو تایی می پریم توی ماشین و میریم پارک و قدم زنان بستنی قیفی گاز می زنیم و کشتی هوایی ترن هوایی سوار میشیم و دو تایی از ته دل فریاد می کشیم و شادی می کنیم بعضی وقتا هم که آرتیمان هست توی ماشین صدای ضبط را تا آخر می کنیم و حسابی فاز می گیریم ولی با وجود همه این حرفا مجردی کجایی که یادت بخیر

درود مجتبی جان خواستم ظهر یکمی روانشناسانه برخورد کنم گفتم ملت میگن این کافر یا خیلی بی عقل هستش. می دونی چرا خیلیا مثل تو اینجوری به این نسخه رسیدن چون در این زمونه فقط داریم دروغ میشنویم طرف تا باهاش دوست میشی تیریپ ازدواج میاد و از هنرش میگه آی جوری بپزم که فلان شی، وقتی بیای خونه جوراباتو در میارم و فلان می کنم پیشونیتو می بوسم ولی وای از روزی که رفتین زیر یه سقف وا مصیبتا!
ببین این در باره ی پسرا هم صادق تا مخ طرف رو بزنن همچین متمدن هستن که نگو ولی تا میری تو زندگی از شمرم بدترن.
مجتبی من یک بار با یه توریست کانادایی آشنا شدم که مونده بود زیر بارون برای شب و شام آوردمش تو خونه و الآنم با هم دوستیم. در باره ی ازدواج حرف زدیم حرف جالبی زد:
گفت تو اروپا و آمریکا وقتی دو نفر (دختر و پسر) با هم آشنا میشن قبل از ازدواج با هم هم خونه میشن یا اصلاً به خونه ی هم میرن و میان. خلاصه آزادی مطلق. و بعد از چند وقت می بینن که آیا اونا به درد هم می خورن یا نه؟ می گفت می بینن که به جای اینکه برای هم یک معشوقه و یا همبستر باشن می تونن برای هم زن و شوهری کنن یا نه؟ می گفت تو کشور های جهان سومی مثل ایران به علت بعضی باور های غلط افراد نه به خاطر خودشون و انسانیتشون بلکه به خاطر مشکلاتی مثل جنسی تنهایی و چیزای دیگه با هم ازدواج می کنن. و این برای این هستش که ما هنوز یاد نگرفتیم یکی رو قبل از همه چیز برای خودش بخوایم نه برای پولش، تیپش، صداش و….. که در نتیجه بعد از مدتی که به خودشون میان می بینن واویلا چه اشتباهی
من اینرو با یکی از روحانیون مطرح کردم گفت تو شرع هم این مشکل راه حل داره و اون هم صیغست. گفت من طایفه ای رو میشناسم که دختر و پسراشون قبل از ازدواج یکی دو سال با هم محرم میشن و خانواده هاشون اونارو در رابطه هاشون و شناخت هم از همه نظر آزاد میگذارن.
من یه مطلب رو سر بسته نقل قول میکنم: “ما چیز هایی رو به غلط عامل نجابت یک مرد و به خصوص زن می دونیم که دینی که ملت ما بهش اعتقاد دارن اون هارو به عنوان فاکتور اصلی نجابت قبول نداره، دوستان زن بودن یا مرد یک شخص به ذاتش هستش نه اونایی که سنت خرافی ما تو کتمون کرده” با توجه به شرایطی کنونی جامعه ی ما و اوضاع طلاق و اینجور حرفا مجرد بودن به طلاق گرفتن و حسرت یک عمر جوونی سوخترو خوردن شرف داره.
مرسی

درود. منم با توجه به اینکه تجربه ی زندگی مشترک و ازدواج را دارم با نظرات مجتبی موافقم. بچه ها مسؤولیت داشتن خیلی سخته. زندگی مجردی خوبه بشرطی اینکه امکان برآورده شدن اون نیاز مهم و اساسی انسان باشه. که البته شاید امروز کار دشواری نباشه. فقط یه چیزی درمورد کار کردن زنها در خانه بگم که برعکس آنچه خیلی از ما فکر میکنیم خانمها این کارها را خیلی هم دوست دارند آنها احساس نمیکنند که نقش نوکری یا کنیزی دارند. اتفاقا بنظر من اگر موقعیت انجام این کارها را نداشته باشند خود را ناکام و شکسته خورده میبینند. شاید اگر آماری گرفته بشه و یک نظر خواهی از خانمها بشه که آیا کار خانه را از روی اجبار انجام میدهند یا با عشق و علاقه، بیش از ۹۰درصد آنها ابراز رضایت کنند چون آنها خانه ای را متعلق بخود میدانند یک زندگی و متعلقاتش را از آن خود میدانند. آنها عاشق این کار هستند یعنی اگر زنی را در خانه نگهداری و بگویی که برایت کارگر میگیریم تا کارهای خانه را انجام دهد و تو هیچ کاری انجام نده فکر میکنم این بدترین عضاب برایش باشد. یعنی اگر میخواهی به زنی ظلم کنی او را از امور خانه و فرزندان دور کن و علت اینکه زنها بطور طبیعی بیش از مردها عمر میکنند یکیش همین است که حتی در دوران پیری و کهولت هم احساس بیهودگی نمیکنند هر روز خود را بکاری مشغول میکنند حتی اگر امور جزئی و ساده باشند.
پس بهتر است که اینقدر از مظلومیت خانمها در امور خانهداری و بچهداری نگوییم که زندگی و نشاط آنها در همین امور است.
ولی باز تکرار میکنم که من هم به این نتیجه رسیده ام که برای نابینایان مجردی بهتر است فقط به همان شرطی که در بالا به آن اشاره کردم. و دیگر اینکه فرد مجرد بتونه برای خودش زندگی مستقلی تشکیل دهد نه اینکه در خانه باشی مجرد باشی ولی ننهت و بابات برایت تصمیم بگیرند. وقتی دوستی میگوید که من نمیتوانم مهمان بخانه دعوت کنم چون مادرم مخالفت میکند خب اینکه یک زندگی مجردی موفقی نیست.

من با شما موافق نیستم عمو. مجردی برای هیچ کس خوب نیست. باید همسرمون رو عاقلانه انتخاب کنیم نه اینکه صورت مسئله رو پاک کنیم. آیا پسر مجردی که خونه مستقل نداره میتونه هر وقت دلش خواست دوستش رو ببینه؟ حالا اگر خونه مستقل داشت آیا میتونه دوستی رو پیدا کنه که هر وقت نیاز داشت بیاد پیشش؟ اگر همچین دوستی رو هم پیدا کرد آیا اون خانم فکر نمی کنه که این آقا ازش استفاده کرده و یا اینکه از این پسر انتظار ازدواج نداره؟ و خیلی سوالات دیگه. اینها رو گفتم در جوابتون که می فرمایید اگر نیازش بر آورده بشه مجرد بمونه. در مورد خانمهای نابینا که شرایط خیلی از این هم سخت تر هست.

سلام بر شما
ببخشید عمو، میتونم بپرسم شما این گزاره رو از کجا آوردید:
درمورد کار کردن زنها در خانه بگم که برعکس آنچه خیلی از ما
فکر میکنیم خانمها این کارها را خیلی هم دوست دارند آنها احساس نمیکنند که نقش نوکری یا کنیزی دارند.
آقای محترم، این که شما می فرمایید، دقیقا جزء همون مبانی ای هست که این فرهنگ مبتنی بر اونها ساخته شده. اگر این گزاره و صدها گزاره مشابه این وجود نداشت، دیگه همچین فرهنگی هم وجود نداشت.
بله شاید هم اون ۹۰ درصدی که شما می فرمایید صحیح باشه و من هم اضافه کنم که نه آقا آمار خیلی هم بیشتره، ولی لطفا شما توجه بفرمایید که دارید از چه زن هایی آمار می گیرید. زنی که از وقتی تونسته تفاوت جنسیتی خودش رو درک کنه که چه عرض کنم، از زمانی که هنوز خودش نمی فهمیده که دختر و پسر اصلا یعنی چه، شروع کردن به تزریق همین گزاره ها توی خونش، توی فکرش، الان اگه دلش چیز دیگه ای بخواد، اگه کمال زن بودن رو در این ها نبینه، به نظر من، با قاطعیت تمام میگم که این زن مشکل ذهنی داره. البته همین الان و با قاطعیت صد چندان، حساب زن هایی که اون قد شهامت داشتن که کلیشه ها رو زیر پا بذارن و از پیله دروغ هایی که دورشون میتنن تا از اون ها کنیز های قابلی بسازن، بیرون میان رو از بقیه زن ها جدا می کنم.
بعله که وقتی شما از زنی که اوج توانمندی و برتری خودشو در داشتن خانه ای تمیز و زیبا، پختن انواع و اقسام غذا ها، مراقبت شبانه روزی و بی وقفه از بچه ها میدونه، چون اینا رو بهش یاد دادن، بگیرید، انگار همه دنیا رو ازش گرفتید. تازه تنها این نیست که، بهش حتی توهین هم کردید چون به او القا کردید که از قابلیت لازم برای این کار ها برخوردار نیست در حالی که او تمام کودکی و نوجوانی و دختری و مجردیش رو وقف آموختن همین کار ها کرده.
من مجردی رو لاااااایک می کنم. این داستان باید اونقد شایع بشه تا این فرهنگ داغون تصحیح بشه.
حالا که دخترا هنوز درگیر همونی هستن که تو ذهنشون کردن، پس پسرا پیش به سوی مجردی. این واسه دخترا هم عالیه. وقتی شما ازدواج نکنید، نتیجه اش شامل حال دخترا هم میشه و اونا هم به خودشون میان، شناختن خود واقعیشون، فهمیدن این که زن ها هم مثل مرد ها میتونن و میتونن و میتونن
آره میتونن رشد کنن، میتونن کسی بشن، نیاز نیست همیشه همه زن ها وقف دیگران بشن.

خانم محب مگه آقایون چه دارند و بکجا رسیده اند که خانمها ندارند و نرسیده اند. جوری صحبت میکنید که گویی آقایون در اوج خوشبختی و سعادت و پیشرفت هستند ولی خانمها از قافله جا مانده اند. نه خانم آسمان شما و ما یک رنگه. قضیه را خیلی سخت میگیرید. باید سعی کنیم به مسائل راحتتر و آسانتر نگاه کنیم و اینقدر سیاه و سفید نبینیم. بنظر شما اگر چطور باشد بهتر است. مثلا اگر بگویند خانمها در خانه دست به سیاه سپید نزنند اوضاعشون خوب میشه به حقوقشون میرسند خودشون رو پیدا میکنن؟ یعنی به زعم شما کار کردن خانه و امور خانهداری اوج بدبختی خانمها و نوکر مآبی آنهاست؟ یادم هست روزی با خانم آلبرایت مصاحبه کرده بودند او گفته بود که در دفتر یادداشت روزانه اش هم ملاقات با مقامات خارجی را یادداشت میکنه و دیگر امور مهم مربوط به وظایف شغلیش را و هم اینکه یادش نرود برای خانه ماست بخرد. ببینید یک وزیر هم نسبت به امور منزلش احساس مسؤولیت میکند آیا او نوکری شوهر و بچه هایش را میکند؟ از خانمی پرسیدم از اینکه ما روی شما حساس باشیم چه حسی دارید گفت حس خوبی داریم احساس میکنیم که چقدر برای طرفمون مهم هستیم که اونقدر نسبت بهمون حساس هستند بخاطرمون حاضرند آدم بکشند چاقو بزنند و چاقو بخورند. پس ببینید برخی امور جزو ذات و روحیه آدمهاست حال چه این بخاطر آموزشهای فرهنگی و خانوادگی باشه و چه ذاتی و غریزی باشند ولی به هر حال واقعیت دارند.

البته که موضوع این پست بدبختی یا خوشبختی آقایون یا خانما نیست.
صحبت سر این نیست که آقایون چی دارن و خانما چی ندارن.
اصل قضیه اینه که هیچ کدوم هیچی ندارن.
اتفاقا من خیلی هم ساده به موضوع نگاه می کنم.
من توی اولین کامنتم نوشتم که این رویه باید اصلاح بشه و نباید یک زوج، یک زن و یک مرد هر کدوم به یه نحوی همه زندگی خودشونو فدا کنن تا یک یا دوتا یا یا چندتا بچه بخوان پرورش پیدا کنن.
اگه زنی دلش می خواد همه زندگیش شستن و پختن و پرستاری و مراقبت کردن و خوردن و خوابیدن باشه، به من چه ربطی داره. زندگی خودشه. دلش میخواد. شاید اون اصلا اسم این زندگی رو پادشاهی بذاره.
اگه یه مردی دوست داره در تمام طول زندگیش بره بیرون هی کار کنه و هی کار کنه، یک شیفت یا دو شیفت روز کاری و روز تعطیل، ما چه کاره ایم که بخواهیم براش تعیین تکلیف کنیم؟ زندگی شخصی خودشه. شاید این واسه اون، اوج مردانگیه. کمال یک مرده.
حالا اگه یه زنی هم خواست فارغ از مسئولیت های تعریف شده یک زن، واسه خودش زندگی کنه، خوش باشه و خودشو درگیر این سبک زندگی نکنه،
یا این که مردی نمیخواد مسئولیت زندگی یک و بعدش هم چند نفر دیگه رو به عهده بگیره، دیگه هی اطرافیان، دوست و آشنا، پدر و مادر و من و شما نباید افکار خودمونو تکرار و تلقین و تحمیل کنیم. هر کس اختیار دار زندگی خودشه.
و اما خانم Madeleine Korbel Albright بله مرسی و خیلی هم مرسی.
خودشه، همون مثالی که من باید می آوردم. همون طور که خودتون فرمودید خانم وزیر، وزیر.
من راجع به زندگیش هنوز نخوندم و حتما میرم میخونم ولی خانم آلبرایت محصول یه فرهنگیه که من عاشقشم. به یک زن و حتی به یک مرد یاد میده که همه جانبه رشد کنه.
یادتون باشه که این خانم یکی از مقام های مهم سیاسی یک کشور به اسم امریکاست.
و در عین حال که در این پست بسیار کلیدی به کشورش خدمت میکنه، برای خونهش هم ماست میخره. این یعنی ایده آل.
این یعنی نه سیاه سیاه و نه سفید سفید.
اگه تا الان از نوشته هام این برداشت می شد که من میگم کار خونه و بچه داری و خونه داری مانع رشد زن هاست، حالا با این مثالی که شما لطف کردید معرفی فرمودید، فک کنم دیگه ابهام ها برطرف شده باشه.

یک چیزی رو می‍دونستی؟ بعضی وقتها آدمها وقتی رو یک اعتقادی خیلی پا فشاری می‍کنند به شکل نا خود آگاه درست عکسش رو دوست دارند یعنی واکنش وارونه دارند
در ازدواج اگر احساس عشق و تعلق وجود نداشته باشه مثل اینکه مجتبی که اینقدر پیدزا دوست داره,۴۰ سال پیدزا بخوره. باید به زندگی مشترکمون معنا بدیم و خیلی چیزهای دیگه. اینجوری حتی توی سختیهای بزرگ هم بازم کنار هم می مونیم. نه به اجبار بلکه با احساس تعلق. البته در کنار عشق هم باید چیزهای دیگه ای هم وجود داشته باشه. در مورد تجرد خانمها هم نظر من این هستش که بعضی وقتها ما خانمها نگاهمون به خودمون ابزاری هست که این ریشه ی فرهنگی داره. یعنی اگر توو یک رابطه ی عاطفی و بعدش جسمی قرار گرفتیم,اگر این رابطه به هم بخوره به هر دلیلی, میگیم ازمون سوء استفاده شده و فکر نمی کنیم که این یک رابطه ی دو طرفه بوده و من هم لذت بردم. فکر می کنیم اون فقط لذت برده. …

من اگه خدایی ناکرده، به اشتباه، سهوا در چاه ازدواج افتادم، به شریک زندگیم که دوستمه، توی کار های خونه کمک می کنم و انتظار دارم اونم توی کار های بیرون به من کمک کنه. نه پختن و رفتوروب مال منه، نه مال اون. مال دوتامونه. پول درآوردن هم همینطور. نه مال منه نه مال اون. مال دوتامونه. آدم بودن و لذت بردن از زندگی هم نه مال منه، نه مال اون. مال دوتامونه.
اگه بازم خدایی ناکرده خر شدیم و بچه آوردیم، تربیتش، شستن ریق و شاش بچه، تحمل بی‌خوابی‌ها، اینا باید مال هر دوی ما باشه. حتی اگه قرار باشه من فردا صبح زود برم سر کار و حتی اگه میدونم که همسرم میتونه تا ظهر بخوابه، نمیتونم این قضیه رو توجیهی کنم واسه بیدار نموندن و نرسیدن به بچه.
البته که مجرد بودن خیال شما رو از این فلسفه‌بافی‌هایی که مدام دارید راجع بهش بحث رو بالا پایین می کنید راحت میکنه ولی گفتم اگه یک درصد تصمیم گرفتید که مجرد نباشید، باید اینطوری باشید تا کینه های ریز از هم به دل نگیرید و بعدم ی غده ی سرطانی به اسم جدایی نشه.

درود! الی رقم میلم که قابلامه نمیخواستم در محله نظردهم و فقط چراغ خاموش رفت آمد کنم، ولی یک بار دیگه خریت را میپذیرم و نظر میدهم، من اگر هزار بار ازدواج کنم تا بمیرم باز هم میگویم ازدواج عرضه میخواهد که هر کسی این عرضه را ندارد و چون بی عرضه است هزار بهانه می آورد تا از زیر پذیرفتن مسئولیت فرار کند، هیچ پدر و مادری آرزو ندارد که پسر و دخترش مجرد بماند هرچند اگر خودش در ازدواج شکست خورده باشد، فرار از مسئولیت و فرار از مسئولیت پذیری هنر نیست، مجردی کله داغی و بی مسئولیتی و فرار از بعضی از واقعیت ها است، مجردی نوعی خود خواهی است، اگر زنم رضایت دهد سرپرستی چند تا دیگر را خواهم پذیرفت و اگر رضایت ندهد به شیطنت هایم ادامه خواهم داد و دوستان را سرگرم خواهم کرد و مشاوره خواهم داد…!

آقای عدسی اینجا بحث در مورد مجرد یا متأهل بودن نابیناهاست نه بحث چند همسری مردانی که فکر میکنند با چندر قاز حقوقشان و راه انداختن با عرض معذرت یک زندگی سگی برای چند زن می توانند به قول شما سرپرستی چند تا زن رو بر عهده بگیرند. شما بهتر است یک پرورشگاه راه بیندازید تا یک حرمسرا. تا وقتی این افکار مسخره ی چند همسری وجود داره چطور میتونیم انتظار تغییر افکار رو داشته باشیم. من قبلاً هم گفتم ما در ایران زندگی می کنیم.
حال حال ها جا داریم تا به اونجا برسیم که می تونیم مجرد زندگی کنیم و نیازهامون هم در یک رابطه معقول تأمین باشه. ما هنوز در سطح داشتن چند همسر برای یک مرد هستیم.

درود! خوب باز هم رفتم فکر کردم و دوباره آمدم: یک پسر و یک دختر فهمیده وقتی ازدواج میکنند برای رسیدن به آرزو های مشترکشان تلاش میکنند، آنان فرزندانی را به دنیا می آورند و تربیت میکنند و به آرزوی داماد شدن پسران و عروس شدن دختران خود فکر میکنند و بزرگ ترین آرزویشان دیدن دامادی پسران و رفتن در لباس عروس دخترانشان است، هیچ پدر و مادری دوست ندارد که فرزندانش مجرد بمانند، بزرگ ترین موفقیت یک خانواده ازدواج فرزندانش است، بهترین محبت به پدر و بخصوص مادر تلاش برای رسیدن به آرزوی او است، از مادرتان بپرسید بزرگ ترین آرزویت چیست؟ سپس به او بگویید من دوست دارم مجرد بمانم و نظرش را در این مورد بپرسید تا متوجه شوید که به مادر خود محبت نکرده اید!

درود! من به زندگی و اخلاقی که دارم افتخار میکنم، ما در ایران ویران زندگی میکنیم، مجردها بشتابید بسوی مجرد ماندن و در مجردی خوش بودن، بهترین گزینه برای بهتر زیستن در مجردی این است که به بهانه ی نامزدی هر چند ماه با یکی دوست شوید و هر چند ماه با یکی دوران نامزدی داشته باشید و دوران خوش نامزدی و مجردی خود را بگذرانید که این از بهترین دوران زندگی مجردی است، داشتن چند دوست تلفنی و اسکایپی و حضوری از بهترین گزینه های مجردی است، خوش باشید و خوش بگذرانید و از ازدواج دائم بپرهیزید و به ازدواج موقت با دوستان خود ادامه دهید که بهترین راه خوشبختی و مجردی را انتخاب کرده اید، مجردهای عزیز مواظب باشید گول ازدواج دائم را نخورید که مانند من حرم سرا نداشته باشید و کسی متوجه کارهایتان نشود، بهترین و خوشترین زندگی در مجردی و دوست بازی و نامزد بازی و ازدواج موقت است! ما باید مجرد بمانیم و با ازدواج های موقتی خود را سرگرم کنیم تا به دنیا ثابت کنیم که از آنان کمتر نیستیم، ازدواج دائم با چند زن یعنی داشتن حرم سرا و در مجردی دوست بازی و نامزد بازی یعنی در مجردی خوش بودن و به دنیا ثابت کردن که ما هم میتوانیم و از آنان کمتر نیستیم!

منظور من از مجرد بودن، ازدواج موقت یا نامزد‌بازی نیست. منظورم واقعا مجرد و آزاد بودنه. حتی توی قید و بند دوست‌دختر هم نباشی، توی بند نامزد، پارتنر یا هرچی اسمشو بذاری.
من به این که حتی یک دوست‌دختر یا نامزد نداشته باشم افتخار می کنم!

خدایا چرا نمیتونم ساکت بمونم و نظر ندم .
به عنوان فردی که ۱۱ سال از تو بزرگترم میخوام بهت بگم که مطمئنی ۱۰ یا ۲۰ سال دیگه هم همین طور فکر میکنی ؟؟
خب برای اینکه متوجه بشی چی میگم ، خودتو با ۵سال پیشت مقایسه کن .
ببین آیا چیزهایی که اون موقع خوشحالت میکرده حالا هم شادت میکنه ؟
من در اطرافم مردهایی با سن چهل یا بیشتر دیدم که مجرد و پولدارو سالم بودن .
ولی اینجور بگم که عین هرچند تاشون الان پشیمون هستن. به یکیشون گفتم بابا برو سفرو خوش باش. امممما خودش میگفت دیگه هیچی مثل سابق مزززه نمیده .
آآآآخ آآآآخ که بعد به یاد خودم افتادم که دوران نوجوونی چقدر همه چی برام هیجان داشت . گوش کردن به آهنگ. خوردن غذاو شیرینی ، شعر گفتن و خوندن .رفتن به سینما . به قول معلممون به ترک دیوار هم میخندیدیم.
ولی الان دیگه این چیزا یک دهم مزززه ی خوبو اون موقع رو نداره .
بهت نمیگم ازدواج کن چون میدونم زیر بار حرفی که قبول نداری نمیری . خودم هم اصلا حاضر نیستم راحتی و آسایشی که دارم به هم بزنم.
ولی دوباره سؤالمو تکرار میکنم آیا چند سال دیگه هم اینجوری فکر میکنی ؟؟؟

این متن تکراریو که قبلا در یکی از پست هایم منتشر کرده بودم به رهای رهگذری تقدیم میکنم . رها جون اون موقع توی این محل نبود .
رهایی این متن برای حسین پناهیه
روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی با مردی ازدواج کن که به جای
مهمانی های احمقانه ای که مردان یک طرف جمع
می شوند و از سیاست و کار و فوتبال می گویند.
و زنان یک طرف دیگر جمع می شوند و از مانیکور و انواع رژیم غذایی و ساکشن و پروتز لب و جک ها و… صحبت می کنند؛
تو را به دوچرخه سواری، تئاتر ، کنسرت رفتن، فیلم دیدن، شعر و کتاب خواندن، کافه رفتن و شبگردی های بی هوا، سفرهای بی هوا
با کوله پشتی و عکاسی و نقاشی و سر به سر هم گذاشتن و دیوانه بازی هایی از این دست زند ﻭ آنقدر به
با تو بودن’ ایمان داشته باشد که به زمین و زمان و هر پشه ﯼ نری که از دور و برت ﺭﺩ می شود گیر ندهد ، و به تو احساس”رفیق”بودن بدهد ﻭ نه تنها احساس “زن” بودن!
طوری که تمام دنیا به
رفاقت ﻭ رابطه تان حسودیشان شود …
آن وقت شاید زمان مناسبی رسیده،که تن به ازدواج بدهی!
وگرنه هیچ گاه به ذهن زیبایت خطور نکند که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت که تو را فقط زن می داند و زن!!!!

پّ نّ پّ….میدوم با اولین مردی که مث چنار جلو پام سبز شد می ازدواجم…بعدم پنش تا بچه بدنیا میارم…بعدم پوکی استخون میگیرم…بعدم دندونام میریزه…بعدم گیسم سفید میشه…بعدم قبلِ مُردنم هی به دخترام میگم: ننه…شووّر نکونیندا…ننه من جوونیم رف…ننه خیر نبینِد آقا خدابیامرزدون…الهی نکبِت بِبِردِش که جوونیمو به نِکبِت کشید…الهی نور به قبرش بباره پِدِر سِگ…نیمیخام غیبِت کونما…ولی الهی گور به گور شِد…ننه یوخده آبم بدین…ننه جوونیم…ننه جوونیم…ننه آرزوهام…نن…نن….
الفاتحه مع الصلوات…
دِکی…ما اینقدرام خام نیستیم آبجی رعععد…خب جوونی میکونیم….بعد که پیر شدیم میگردیم یه پیرمرد پولدار میجوریم…تا زرتی بیفته بیمیره…مام با پولاش بریم دور دنیا رو گز کونیم…دیدی این توریستای لا مسبا؟ آدم کیف میکنه…همه از دم بالای هفتاد سال…

روزگاری ای آشنای من همزبان من بودی شب همه شب
دل فریب من بیوفای من مهربان من بودی شب همه شب
گذشته ها رفت و دگر نمی آید
کو آن یاری ها مهر و دلداری ها که جانم بیاساید
که جانم بیاساید.
گذشته ها رفت و دگر نمی آید
زین پس زاری ها شب ها بیداری ها غمی بر دل افزاید
غمی بر دل افزاید
مستی و بی خبری به کجا به کجا شد
بی خبر از تو کنون دل خسته چرا شد.
زان همه بگذشته ی ما خاطره ای مانده به جا
زان همه بگذشته ی ما خاطره ای مانده به جا
صحبت و مستی کو لذت هستی کو کجا شد قرارم دریغا بهارم کو
جز تو که چون جانی. شمع شبستانی نگاری که دل را به دستش سپارم کو
خاطره ی تو به جا بود این شب ها
بی تو دگر منم و غم تو تنها
شراب آرزو ها ای شب به ساغرم کو
نگاه گرم و گویا امشب برابرم کو
دگر چه میخواهم من
دگر چه میخواهم من
چو کشیده ای از بر من دامن
چو کشیده ای از بر من دامن
مستی و بی خبری به کجا به کجا شد
بیخبر از تو کنون دل خسته چرا شد
زان همه بگذشته ی ما خاطره ای مانده به جا
زان همه بگذشته ی ما خاطره ای مانده به جا

من همونم که گیر هیشکی نمیام!
همون که به سفر های بی‌هوا و دوچرخه‌سواری می برم!
شکلک از خود راضی در حد مرگ…
ببین رعد، شاید چند سال دیگه ی جور دیگه فکر کنم، شاید مث سگ پشیمون بشم، شاید.
به هر حال، اون موقع، اگه پشیمون شدم، یا از عقیده ای که داشتم بر می گردم و جبرانش می کنم و یا اگه فرصت واسم نباشه پشیمونی‌شو می‌کشم تا روزی جان به جانآفرین تقدیم کنم.
فعلا پشیمون نیستم، فعلا اینجوری فکر می کنم و پس اینطوری میرم جلو. این نسخه ای که پیچیدم، مال الانمه. باقیشم خدا گندهست!

آی نبین ها اون مطلبی که حسین پناهی برای دخترش گفته رو پارس آوا و صفحه خون براتون خوند آیا ؟
دختر مخترا به من پیغام دادن که نخونده و خیلی مشتاق به شنیدن هستن . ولی من از جواب مجتبی برداشت کردم که براش خونده !
یعنی چی ؟یعنی صفحه خون برای مدیر و مریخیا میخونه و برای دخترام نه ؟
رها جون اینجا کجاس دیگه ؟صفحه خونا هم تبعیض جنسیتی قائل میشن .
به قول رها خدا مرگش بده خخخ
نبین ها جواب منو بدید . این یک مساله ی حیاتیست .

اینم متن درست شدش . تقدیم به مهدیه و بقیه
اینم ی متن زیبا از مرحوم حسین پناهی . امیدوارم خوشتون بیاد ، من که عااااشقش شدم

روزی به دخترم خواهم گفت:

اگر خواستی ازدواج کنی با مردی ازدواج کن که به جای
مهمانی های احمقانه ای که مردان یک طرف جمع

می شوند و از سیاست و کار و فوتبال میگویند

و زنان یک طرف دیگر جمع می شوند و از مانیکور و انواع رژیم غذایی و ساکشن و پروتز لب و جک ها و… صحبت می کنند،
تو را به دوچرخه سواری، تئاتر، کنسرت رفتن، فیلم دیدن، شعر و کتاب خواندن، کافه رفتن و شب گردی های بی هوا، سفرهای بی هوا

با کوله پشتی و عکاسی و نقاشی و سر به سر هم گذاشتن و دیوانه بازی هایی از این دست زند و آنقدر به

با تو بودن ایمان داشته باشد که به زمین و زمان و هر پشه ی نری که از دور و برت رد می شود گیر ندهد، و به تو احساس” رفیق” بودن بدهد و نه تنها احساس “زن” بودن!

طوری که تمام دنیا به رفاقت و رابطه تان حسودیشان شود…

آن وقت شاید زمان مناسبی رسیده،که تن به ازدواج بدهی!

وگرنه هیچ گاه به ذهن زیبایت خطور نکند که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت که تو را فقط زن می داند و زن!!!!
++++++
.

پریسیرت پروانه ای مرسی که جواب رعععد بزرگو دادی .
خیلی ماهی . یعنی برای مجتبی هم نخونده ؟پس چطور جوابش ی جوری بود که انگار میدونست . هاهاها
این مریخیا مثل جن میمونن . از همه چی خبر دارن هاهاها .
پری مررررسی خانومی

ببین رعد، من از صفحه‌خوان دیگه ای استفاده می کنم که مشکل صفحه‌خوان جاز رو نداره. یعنی اونی که واسه همه توسط جاز برعکس خونده میشه، توسط صفحه‌خوان من واسم درست خونده میشه. اسم صفحه خوان من اِن‌وی‌دی‌آ هستش. NVDA
لذت ببر از زندگی!

پریسیرت پروانه ای این مشتبه خان چی میگه ؟
خب همه تون ازین صفحه خونا بگیرید که دچار مشکلات عدیده نشید .
آهای مجتبی زرنگ مجرد زیست ول بچرخ،
نکنه این صفحه خونا آلمانیه خخخ
یا از خارج مارج آوردی? .
شاید هم ی سود داره و هزارتا بدی .
اصلا به من چه ؟

سلام
خیلی خوبه که همه یا حد اقل برخی بچه های محله با تو بحث منطقی می کنند
من فقط می گم هم مجردی خوبه هم متأهلی
اگر یکی پیدا شد که ۷۰ ۸۰ درصد به افکارت نزدیک بود فرصت رو از دست نده.
دختری که می خواهی گیر میاد.
البته بگم من فقط نظرم رو مثل بقیه گفتم و همین.
یا علی.

درود! یکی نیست به من بگه که مگه سیزده ساله ها هم ازدواج میکنند که تو سر به سر خانمها میگذاری، باور کنید منم مجردم و عشقم در مجردیه، مجردها دوستتون دارم، همگی مثل خودم مجرد بمونید و شاداب زندگی کنید که مجردیرو عشق است، باور کنید ازدواج نوعی خریت است که بعضی از انسانها به آن تن میدهند!

دلایل دختران برای ازدواج نکردن

یک نظرخواهی سرپایی از ۵ دختر در سنین متفاوت؛ ۱۸ تا ۳۷ ساله. اینکه نظرشان درباره تجرد چیست؟ چه بر آنها گذشته و به آینده چه نگاهی دارند؟

۱۸، ۲۳، ۲۷، ۳۳ و ۳۷ ساله. نامشان را فرض کنید مینا،‌ الهام، منصوره، تبسم و رعنا. همگی مجرد و از طبقه متوسط. سوال‌های مشترکی که به آن پاسخ دادند درباره ازدواج بود. این که چقدر مشتاقند متاهل شوند، چه سختی‌هایی را به خاطر مجرد بودن تحمل می‌کنند، تجرد چه مزایایی برایشان دارد، دلایل علاقه یا بی‌علاقگی‌شان به ازدواج چیست و خلاصه‌ توصیفی از آنچه پشت سر گذاشته و پیش رو می‌بینند.

این گزارش، صرفا بخش‌هایی از حرف‌های چند نفر از مصاحبه‌شوندگان است. نیاز به توضیح ندارد که نظرات مختلفی درباره ازدواج وجود دارد و دختران زیادی هم هستند که به دلایل مختلف تمایل زیادی دارند ازدواج کنند حتی اگر مجبور شوند از بعضی خواسته‌هایشان بگذرند، اما در اینجا پاسخ‌هایی با نگاه‌های متفاوت‌تر آورده شده‌ تا شاید توجه بیشتر کارشناسان و مسئولان حوزه خانواده را به دلایل افزایش سن ازدواج و تجردگزینی جوانان جلب کند.

این هم بدیهی است که این گزارش می‌تواند ادامه داشته باشد، نظر خانواده‌ها، کارشناسان، افراد متاهل و پسرهای مجرد را هم شامل شود و با شنیدن حرف آنها،‌ دغدغه‌ها، تمایلات و مشکلاتشان در گزارشها و گفتگوهای دیگر، به ابعاد بیشتری از ماجرا دست پیدا کنیم.

مادرم تمام عمرش را کار کرد

مینای ۱۸ ساله، منتظر نتایج کنکور است. می‌گوید مطمئن است در رشته دلخواهش پذیرفته می‌شود چون خیلی تلاش کرده و این روزها اصلا مگر ممکن است کسی دانشگاه نرود؟ سوالم را که می‌پرسم لبخندی می‌زند و می‌گوید: حالا که خیلی زود است. تمام دغدغه‌ام تا حالا کنکور بوده و اصلا به ازدواج فکر نکرده‌ام. و بعد از مکث کوتاهی اضافه می‌کند: راستش را هم بخواهید، به پسرها چندان اعتماد ندارم. اما اگر کسی باشد که بتوانم اعتماد کنم چرا که نه؟ هیچکدام از دوستهایم ازدواج نکرده‌اند، حتی نامزد هم ندارند و اینطوری من اولین عروس در جمع دوستانه‌مان می‌شوم که هیجان‌ بیشتری دارد.

در جواب این که منظورش از اعتماد چیست، می‌گوید: این که مرا نگذارد و برود سراغ خوشگذرانی خودش، این که قدر زحمت‌هایی که می‌کشم را بداند، این که وقتی دیگر جوان نبودم باز هم مرا دوست داشته باشد، بی‌وفایی نکند. من زندگی پدر و مادر خودم را دیده‌ام؛ سال‌ها سختی و اجاره‌نشینی. دیده‌ام که مادرم چطور خسته از سر کار برمی‌گشت و تازه مشغول کارهای خانه می‌شد. می‌بینم که حالا چطور پیر و تکیده شده است. حالا برادرم برای تحصیل به خارج از کشور رفته است. من هم که دیر یا زود ازدواج می‌کنم. می‌مانند مادر و پدرم.

مینا که می‌گوید مراقب است اوضاعش شبیه مادرش نشود، می‌گوید: پدر من مرد خوبی است و می‌دانم که هوای مادرم را دارد؛ اما خستگی و دردهای استخوانی و روحی مادرم را که نمی‌تواند درمان کند. آن روزهای سخت لازم بود به مادرم کمک کند. این مادرم بود که وقتی ما مشغول درس و بازی بودیم و پدرم تلویزیون می‌دید، در حال پخت و پز و جمع و جور کردن خانه بود. حتی بیشتر از مادران دوستانم که شاغل نبودند به اوضاع خانه رسیدگی می‌کرد. حالا که بزرگ شده‌ام می‌فهمم چرا. به خاطر حرف مردم؛ که نگویند شاغل است و به زندگی‌اش اهمیت نمی‌دهد. برای این که خلاء بیرون از خانه بودنش را پر کند. خواب و استراحت را به خودش حرام می‌کرد که مبادا هر کدام از ما کمبودی احساس کنیم.

می‌پرسم یعنی نمی‌خواهی شاغل باشی؟ نمی‌دانم، شاید هم بخواهم. ولی شاید اصلا بهتر است با یک نفر که پولدار باشد ازدواج کنم. چون اگر وضع مالی همسرم خوب باشد لازم نیست این همه کار کنم، یا می‌توانیم برای بزرگ کردن بچه‌ها و کارهای خانه یک نفر را استخدام کنیم، یا این که با همسرم شرط می‌کنم او هم کارهای خانه را انجام دهد؛ هرچه باشد، زندگی مشترک است دیگر. می‌دانم مثل مادرم آنقدر فداکار نیستم که زندگی‌ام را وقف دیگران کنم و بعد ببینم هرکس چطور راه خودش را می‌رود. به چروک صورتش که نگاه می‌کنم، هم قدردانم، هم از این آینده‌ می‌ترسم.

حقوقی که با ازدواج سلب می‌شود

الهام ۲۳ سال دارد و دانشجوست. در دانشگاه آزاد، مهندسی شیمی می‌خواند. دنبال کار است اما فعلا شاغل نیست. وقتی می‌فهمد قرار است درباره تجرد و تاهل حرف بزنیم، تعجب می‌کند: این موضوع که دیگر حرف زدن ندارد،‌ این همه کارشناس درباره ازدواج حرف می‌زنند و نتیجه‌ای گرفته نمی‌شود، حالا با گفتگوی من و شما به چه نتیجه‌ای قرار است برسیم؟ با این حال به سوال‌هایم پاسخ می‌دهد. از او می‌خواهم نظرش را درباره ازدواج بگوید: ببینید، من هم مثل هر دختر دیگری خواستگارانی داشته‌ام. اما چیزی که باعث شده به هیچکدام از آنها جواب مثبت ندهم، این است که با شرایط بعد از ازدواج مشکل دارم و فعلا تجرد را ترجیح می‌دهم.

درباره شرایط بعد از ازدواج، توضیح می‌دهد: منظورم این است که من الان به عنوان یک دختر مجرد حقوقی دارم که بعد از ازدواج از من سلب می‌شود. فکر کنید من الان می‌توانم به سفرهای خارجی بروم ولی هنگامی که ازدواج کنم حتما باید از شوهرم رضایتنامه داشته باشم. چرا وقتی وارد مرحله دیگری از زندگی شده‌ام و قاعدتا باید امتیازاتی به دست بیاورم،‌ همان حقوقی که هنگام تجرد داشته‌ام را هم باید از دست بدهم؟ مشکلات حق تحصیل، حق اشتغال، حق طلاق و … را هم که دیگر همه می‌دانند.

وقتی می‌گویم این حقوق را می‌توان جزو شروط ضمن عقد آورد، پاسخ می‌دهد: بله، اما همه پسرها که چنین شروطی را قبول نمی‌کنند. من با چند نفر از خواستگارانم درباره این مسائل حرف زده‌ام اما آنها به جای این که فکر کنند قرار است چیزی را امضا کنند که حقوق طبیعی مرا تضمین می‌کند، فکر می‌کردند در حال از دست دادن حقوقی هستند و به من امتیاز ویژه‌ای می‌دهند! تصور می‌کردند اگر از حق طلاق حرف می‌زنم یعنی اصلا آینده‌ای برای زندگی مشترک قائل نیستم و از همان اول زندگی دنبال جدا شدنم. اگر این موارد جزو قانون بود، آنها برای رعایت این اصول که ما را با هم برابر می‌کند، مردد نبودند و به نظرشان طبیعی می‌آمد، اما حالا که باید به دفتر ثبت اسناد رسمی بیایند و برگه‌ای را امضا کنند، فکر می‌کنند به آنها ظلم می‌شود!

الهام در پایان حرف‌هایش تاکید می‌کند: من به شدت اعتقاد دارم بعد از ازدواج هم لازم است حریم شخصی و استقلال فردی‌ زن و شوهر حفظ شود. با این حساب، ترجیح می‌دهم تا زمان پیدا شدن کسی که با این خواسته‌ها مخالفتی نداشته باشد،‌ مجرد بمانم. چرا خودم را در شرایطی قرار بدهم که اگر پشیمان شدم یا مشکلی پیش آمد، هیچ راه بازگشتی نداشته باشم؟ چرا خودم را گرفتار کنم؟

چرا دخترها خواستگاری نکنند؟

منصوره، شاغل است و ۲۷ سال دارد. گرافیک خوانده و حالا در یک نشریه فعالیت دارد. می‌گوید حقوق خوبی می‌گیرد و از شرایط شغلی‌اش راضی است و همین را مقدمه‌ای می‌کند برای این که به این سوالم پاسخ بدهد که چرا تجرد؟ ببیند، من با یک موضوع فرهنگی که مختص جامعه ما هم نیست مشکل دارم و آن هم این است که چرا باید تنها پسرها به خواستگاری دخترها بروند؟ خیلی از دوستانم می‌گویند چرا ازدواج نکردی؟ خواستگار خوبی نداشتی؟ بگوییم فلانی بیاید خواستگاری؟ انگار همیشه بنا بر انتخاب شدن است. هیچکس نمی‌گوید به کسی علاقه داری؟ چرا به او پیشنهاد ازدواج نمی‌دهی؟

و سریع ادامه می‌دهد: بله می‌دانم که این موضوع می‌تواند به دلیل بار اقتصادی مساله ازدواج باشد و چون اغلب مردها هستند که وظیفه تامین معاش را به عهده دارند، باید در شرایطی باشند که بتوانند از پس هزینه زندگی متاهلی بربیایند. اما به این دقت کنید که در سال‌های اخیر معمولا هم زن و هم مرد شاغلند. با این وصف و تغییری که در وضعیت اقتصادی و اشتغال به وجود آمده، نباید در وضعیت فرهنگی دنبال تغییر باشیم؟ به عنوان مثال من خودم وضعیت مالی خوبی دارم و اگر همسرم هم شاغل باشد می‌توانیم یک زندگی را به خوبی اداره کنیم. پس چرا من نباید از همکارم که یک آقاست بخواهم ازدواج کنیم و تنها او این حق را دارد که از من خواستگاری کند؟

منصوره که می‌گوید در کنار گرافیک، مطالعات فرهنگی و اجتماعی دارد،‌ تاکید می‌کند: من فکر می‌کنم تا زمانی که در شکل‌های سنتی آشنایی، خواستگاری و ازدواج تغییری ایجاد نشود، پاسخی به نیازهای دختر و پسر امروزی داده نخواهد شد و اگر در برابر این تغییرات که با کمی کار فرهنگی، مطمئنا مورد پذیرش جامعه هم خواهد بود، مقاومت شود، اصل نهاد خانواده در معرض خطر قرار می‌گیرد.

از او می‌پرسم خودش از پسری خواستگاری کرده است؟ با سرش حرفم را تایید می‌کند که: بله من یک بار احساس کردم شخصی مناسب من است و به او پیشنهاد ازدواج دادم. اما او با این که فردی سنتی هم نبود این پیشنهاد را عجیب دانست و جواب رد داد. راستش را بخواهید، فکر می‌کنم از داشتن یک زن جسور و شجاع، ترسید. برای دوستانم که این موضوع را تعریف کردم،‌ منتظر یک بحران روحی بودند، در حالی که من به سادگی از کنار این موضوع گذشتم و گفتم: مگر پسرها فقط خواستگاری یک نفر می‌روند؟ مگر با اولین درخواست ازدواج، جواب مثبت می‌گیرند یا اگر کسی به خواستگاری‌شان جواب منفی داد افسرده می‌شوند؟

این همه طلاق، آدم را می‌ترساند

تبسم ۳۳ ساله، یکی دیگر از افراد مجردی است که در این گزارش، گفته‌هایش را می‌خوانید. معلم است و در یک آموزشگاه زبان انگلیسی تدریس می‌کند. می‌گوید با ازدواج مشکلی ندارد و به نظرش دوران تاهل، بخش شیرینی از زندگی است؛ اما مشکل این است که بسیاری از پسرهای امروزی در انتخاب همسر دچار بحران شده‌اند.

تبسم به چند موردی که تاکنون به این مشکل برخورده اشاره می‌کند: همانطور که می‌دانید، هنوز در بیشتر خانواده‌ها فرزندان با معیارهای سنتی بزرگ می‌شوند در حالی که ارزش‌ها و هنجارهای جدیدی در جامعه به وجود آمده است. من نمی‌گویم کدام خوب و کدام بد است، اما آنچه دیده‌ام این است که بسیاری از جوان‌ها به خصوص پسرها دچار بحران شده‌اند و درباره این که چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست، سردرگمند. آنها از طرفی با حرف‌های خانواده مبنی بر انتخاب همسر به شکل سنتی و معرفی مادر و پدر مواجه می‌شوند و از طرف دیگر با فعالیت‌های اجتماعی و حضور در فضاهای تحصیلی و شغلی، به دخترانی برمی‌خورند که آنها را برای ازدواج مناسب می‌بینند. آنها از طرفی با آموزه‌هایی مبنی بر در خانه ماندن زن تربیت می‌شوند و از طرف دیگر می‌بینند زنانی که فعالیت‌های اجتماعی نداشته باشند نمی‌توانند همدم، همراه و همکلام خوبی برایشان باشند.

تبسم می‌گوید: این تربیت‌های دوگانه به این منجر می‌شود که در مواجهه با پسری که قصد ازدواج دارد، سردرگمی آنها به دختران هم سرایت کند و بی‌اعتمادی نسبت به تصمیم پسرها برای ازدواج شکل بگیرد؛ آنها یک روز از ما انتظار یک زن موفق و فعال اجتماعی بودن دارند و یک روز دیگر توقع دارند دستپختت به همان خوبی یک زن خانه‌دار باشد، یک روز می‌گویند هیچکس نباید مانع پیشرفت دیگری شود و روز دیگر می‌گویند وظیفه زن فقط این است که بنشیند خانه و بچه بزرگ کند، یک بار زنی با معیارهای گذشته را الگو قرار می‌دهند و یک بار زن موفق معاصری را در آن سوی دنیا.

و از این موضوع با عنوان یکی از مشکلات دوران گذار در جامعه یاد می‌کند: حالا که مسئولان خودشان هم به دوران گذار و پیامدهایش باور دارند و از آن سخن می‌گویند، بهتر است به جای این که صرفا حرف‌ها و توصیه‌های کلیشه‌ای انجام شود، همانقدر که برای ازدواج برنامه‌ریزی می‌کنند، به چگونگی پیداکردن همسر هم فکر کنند و در رسانه‌ها درباره این موضوع آُموزش داده شود. طلاق‌های رسمی و عاطفی که در اطرافیانمان می‌بینیم جدا نگران‌کننده است و مجردها را از شروع زندگی مشترک می‌ترساند. باید ریشه‌یابی شود این جدایی‌ها بیشتر به چه دلیل است؟ من فکر می‌کنم زن و مرد وضعیت اقتصادی همدیگر را که قبل از ازدواج می‌دانند و با اتفاق غیرقابل‌ پیش‌بینی روبه‌رو نمی‌شوند که ناگهان بخواهند جدا شوند، این فضای فکری و فرهنگی متفاوت آنهاست که مدتی بعد از ازدواج خودش را نشان می‌دهد و کار به جدایی می‌رسد.

از مجردها هم حمایت شود

رعنای ۳۷ ساله؛ پرستار است. دو سال است از خانواده جدا شده و تنها زندگی می‌کند. از مشکلات زندگی مجردی که می‌پرسم، سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: اگر مسائل مالی و سختی‌ها و مشکلات عاطفی و فیزیکی را هم بتوان تحمل کرد، این نگاه مردم است که بیشتر از هر چیز یک دختر مجرد را آزار می‌دهد. تجربه به من یاد داده به جز تعداد کمی از دوستانم، زندگی مجردی‌ام را از بقیه پنهان کنم و طوری وانمود کنم که با خانواده‌ام زندگی می‌کنم. تا می‌فهمند دختر مجردی هستی که مستقل شده‌ای و زندگی جداگانه‌ای را تشکیل داده‌ای،‌ برخوردها با تو عوض می‌شود؛ یا زیادی خشن می‌شوند یا زیادی مهربان! از همسایه و فامیل گرفته تا همکار و همکلاسی. سن و جنس و طبقه اجتماعی خاصی هم ندارد. هرکس به نوعی رفتارش عوض می‌شود. این که دختری بدون ازدواج از خانه پدری خارج شود هنوز در کشور ما چندان جا نیفتاده و تعداد کمی از افرادی که با آنها برخورد داشته‌ام، این مساله برایشان بغرنج نیست.

با او از آمارها و اظهارنظرهای کارشناسان که حرف می‌زنم، می‌گوید: مفهوم تجرد قطعی را قبول ندارم. همه جای دنیا را که نگاه کنید سن ازدواج افزایش پیدا کرده و افراد در سنین مختلف فرد مناسب خودشان را پیدا می‌کنند؛ پس این که یک نفر سنش از سن معمول افراد متاهل در یک جامعه بیشتر باشد به معنی تجرد قطعی و تا پایان عمر او نیست.

رعنا درباره دلایل ازدواج نکردن و جدایی از خانواده هم توضیح می‌دهد: دلایل زیادی باعث شد ازدواج نکنم؛ یکی از آنها این بود که هم خودم و هم خانواده‌ام اصرار داشتیم دوره لیسانس و فوق لیسانس تمام شود بنابراین در دوره دانشجویی برای این که مزاحمتی در راه تحصیلم پیش نیاید به خواستگارها جواب منفی می‌دادیم. بعد از آن هم سختگیری خانواده شروع شد. وقتی من راضی می‌شدم، خانواده‌ام راضی نمی‌شدند و هنگامی که آنها راضی بودند من تمایلی به زندگی با آن فرد نداشتم. معیارهایی که در نظر داشتیم متفاوت بود. آنها به دنبال امنیت مالی و اقتصادی بودند و من دنبال داشتن نگاه مشترک به زندگی. تا این که دو سال پیش تصمیم گرفتم از خانواده جدا شوم و زندگی مستقلی را برای خودم تشکیل بدهم. پدر و مادرم ناراضی بودند اما وقتی دیدند مصمم هستم که خانه و زندگی جداگانه خودم را داشته باشم و از لحاظ مالی این توانایی را دارم، قبول کردند که دخترشان در خانه‌ای جداگانه اما نزدیک به آنها زندگی کند.

او می‌گوید: به هر حال من الان از وضعیت زندگی‌ام راضی هستم. نمی‌گویم احساس تنهایی نمی‌کنم، نمی‌گویم فکر کردن به آینده نگرانم نمی‌کند، نمی‌گویم گاهی دلم نمی‌خواهد یک رابطه عاطفی پایدار داشته باشم و مادر بودن را تجربه کنم. اینطور نیست. گاهی این احساس‌ها خیلی هم شدت می‌گیرد؛ ولی وقتی به زندگی بعضی از دوستانم نگاه می‌کنم که چطور بدون علاقه و تفاهم و فقط به خاطر فرار کردن از حرف مردم تن به زندگی مشترک داده‌اند و نارضایتی را در چشمشان می‌بینم، از تصمیمی که گرفته‌ام احساس رضایت می‌کنم.

رعنا در پایان حرف‌هایش می‌گوید: با نگاهی به جمعیت مجرد کشور، این تصمیم‌گیران هستند که باید برای مدیریت این شرایط وارد عرصه شوند. لازم است در عین حال که برای ازدواج و افزایش جمعیت، برنامه‌ریزی می‌کنند، به فکر جمعیت مجرد کشور هم باشند و آنها را به رسمیت بشناسند. من فکر می‌کنم کاری که دولت باید در شرایط فعلی انجام دهد، حمایت از افراد مجرد و بویژه با شرایطی که در آن هستیم حمایت از دختران مجرد است. آموزش‌های عمومی برای شیوه برخورد با قشر جوان مجرد و در نظر گرفتن حمایت‌هایی مانند حمایت‌های بیمه، مسکن، وام‌های ضروری و … می تواند کمی از سختی‌های افراد مجرد کم کند. هرچه باشد، ما هم حقی داریم.

دیدگاهتان را بنویسید