خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

رعععد بزرگ و نابینای تقلبی

سلاااامو سلوووم به تمام نبین ها و ببین های سایت . دیشب توی تهرون کمی باروون بارید و همین باعث شد که من دوباره شارژ بشم و بیام و شروع به نوشتن کنم.

پست هم آموزشی نیست . اصلاً شما ها که به آموزش نیاز ندارید .
شما نبین ها نیاز دارید که از خونه بزنید بیرون و با آدما ارتباط برقرار کنید .

شاد باشید و از حرفای ببین ها ناراحت نشید و فکر نکنید که اونا به فکر آزار شما هستن. فقط بدونید که دنیای شما برای ما غیر قابل درک و ناشناختس . و الا کدوم آدم بی کار و مریضی دوست داره قلب شمارو به درد بیاره .

حداقل که خودم اینجور نیستم. و کوله بارم هم بستم که برای همیشه راحت کنم هم خودمو و هم شما رو . اممممما خیلیا بهم گفتن رعععد باش و نزن به چاک . ازم خواهش کردن. خب لا مصبا منم دل دارم. وقتی 5 تا ازین محل و 5 تا چراغ مرده که همه جا میچرخن و حتی ی کامنت هم نمیدن ، به من اصرار میکنن که بنویس ، من کی باشم که روی خواستم پافشاری کنم؟؟؟؟؟.
همین جا هم از افرادی که از من خوششون نمیاد بگم که اصلاً مهم نیست . منم از شما خوشم نمیاد و بدتر اینکه خدا هم ازمن و هم از شما خوشش نمیاد که قلبمونو پر از دشمنی بی علت کردیم هاهاهاها ولی کار به کار من نداشته باشید که دیگه مراعات نبین بودن کسیو نمیکنم . و به قول آریا رععععد متحول شده خخخ نه بهتره بگم رعععد بی کله و دیووونه تر شده .
آخه دنیای عجوزو مجوز چیه که به خاطرش از هم بدمون بیاد هههه خیلی مسخره و خنده داره . بماند این روزا

حس کردم ، اعصاب همه خوردو خاک شیره ،با خودم گفتم بیام با ی خاطره ی خنده دار اوقات خوشیو با هم بگذرونیم.
از اونجایی که رععععد همش توی فکرش نبین ها میچرخن و دوست داره که فوج فوج ، توی خیابون و فروشگاه و مترو نبین ببینه ، در توهم خودم مثل ی بادبادک تو هوا میچرخم

چند وقت پیشا ی استادی به من گفت : اوضات خیلی وخیمه ، و توی حرفات فقط از نبین ها صحبت میکنی خخخ کمی ازشون فاصله بگیر . چرا فکر میکنی که اونا کل آدمای روی دنیا هستن . بس کن و به دنیای ببین ها برگرد .

القصه داشتم توی کوچه ای رد میشدم ، از دور یک پیرمرد نبین دیدم که لنگان لنگان داشت از توی پیاده رو با یک عصای تا نشو ، بلکه چوبی قدم میزد. با خودم گفتم : نکنه کج بره و
بیفته توی جدول ، توی همین فکرا بودم ، که دیدم واقعا عصاش به سمت جدول متمایل شد و عصاش رفت توی جدول خخخخ منم که هول شده بودم ؛ به سمتش دویدم و گفتم :

پدر جون میخوایید کمکتون کنم و با هم بریم اونور جوب ؟؟؟؟ اومدم عصاشو از دستش بگیرم : که با لهجه ی عجیبی با صدای مقتدرانه ای به من گفت : نگاه کن توی جوب اون چیه افتاده ؟؟ . شکلک هان ؟ بله ؟ یعنی چی اونوخت ؟؟؟؟

عصاشو بالا تر آورد و دوباره به ی داخل جوب با نوک عصای چوبیش ضربه زد و به من گفت : این قطعه رو برای من بیار بالا هاهاها
تازه دوزاریم افتاد که این پیرمرد آشغال جمع کن با اون عینک رعععد فریبش، نابینا نیست .

صدای انفجار خنده ی چندتا مریخک که کنار مسجد وایساده بودن ، منم به خنده انداخت . آخه پیرمرد طمااااع و آشغال جمع کن انتظار داشت ، من اون آشغالو که فکر میکرد طلایی زمردی ، عقیقی باشه من از جدول ی متری در بیارم. البته نگاه نکردم که ببینم ، شاید هم واقعا ی چیز ارزشمندی بوده هههههه هاهاهاها

خب نتیجه اینکه واقعاً روی دستمو داغیدم که به کسی کمک نکنم مگر اینکه ازم کمک بخوان هاهاها

حالا شما اگه خاطره ای ، حکایتی ، ضرب المثلی از این آدمای کره ی خاکی دارید ، ببینو نبینیشم مهم نیست بیایید و تعریف کنید تا کمی با هم بخندیم و از غما دور بشیم.

۱۵۵ دیدگاه دربارهٔ «رعععد بزرگ و نابینای تقلبی»

بهبه خودم خودمو لایک زدم. واقعا دستو پنجم درد نکنه که لایک کردم.
اصل خودمم که کلی به خاطراتم خندیدم. خخخخ
این خنده ی من مسلماً به بقیه هم سرایت میکنه .
وقتی به قول شاعر
افسرده دل ،افسرده کند انجمنی را ،
چرا من نتونم خنده رو به لباتون بنشونم . پس بزنید زیر خنده .
الانم هوای تهرون ابریه .
خییییلی باز خوشحالم. چرا بارووون این همه میتونه منو دگرگون کنه نمیدونم ؟؟؟

خخخخ رعد قبول نیست که آدم تو پست خودش اول بشه اما تا دلت نشکنه به خودت مدال بده
رعد میگما چَراااا کمکش نکردی خخخ شکلک رع که خم شده از جدول دو متری طلا دربیاره، و به نابینای قلابی کمک کنه خخخ
راستی رعععد منم دلتنگت بودم، راستی از کلمه نبینت هم خییییییلی خوشم میاد جایگزین خوبی برای نابینا یا روشن دل هستش. داخل پرانتز (از نظر من البته،)
یادت باشه همیشه همه که از آدم خوششون نمیآد یکی خوشش و یکی بدش، پس با دشمنان مدارا با دوستان مروت خخخخ

سلام جینایی . جینا هم اسم قسنگیه و کسی به فکر عدد نمیفته خخخ
خب دخمل خوبم من نه در دنیای واقعی نیاز به دوست داشته شدن تحمیلی دارم و نه در دنیای عجوزه ی مجوزی هاهاها
ولی چون به همه احترام میذارم خوش ندارم بی احترامی ببینم .
و گویا سکوت ،در اینجا یعنی تو اجازه میدی و توهینو تایید میکنی .
واقعا خیلی برام عجیب و نا مانوس بود . ولی توی دنیای ببین ها میگن جواب ابلهان خاموشیست .
خدارو شکر که دنیای حقیقی خیلی رفتارها بهتر و دل نشینتر از اینجاس خخخ
بگذریم من رعد تحول یافته ام . تو خوبی ؟دختر گریز پای لر و غرب بلاد پارسی چه میکنی با دنیا ؟

شما همون عباسی خودمونی . همون پسری که ی پست به اسم آرزوهای برآورده نشده داشت ؟
اگه همونی که خیلی آرزوهات با آرزوهای چند سال پیش من به هم شبیهن.
من که دیگه آرزوهامو خاکیدم . روش ی لوبیا هم کاشتم. حالا لوبیاهه رفته به آسمون رسیده .
شده داستان رععععد و لوبیا پلو ههههه

سلااااااااام…آبجی رعد…خُبی؟ خوشی؟ منم خییییلی حالم خوبه امروز…چون پنج تا بوم ساختم و یه طرح پیاده کردم و وقتم اضافه آوردم و امروزم کلاسام تموم شد و منم که از معلمی بیزارم، روحم شاد شده و الان خرم و خندان قدح لاله بدست اومدم تو محله خوشگذرونی…
اوووووو…من یه عالمه خاطره دارم با این بچه ها…هاهاهاهاهاهاهاها…چه خنگ بازی یی در آوردی سر پیرمرده…
خب با کله میرفتی تو جوب…یه وخ طلا بود…یه وخ بخت و اقبال بود…یه وخ پول بود خره…
در مورد نیومدن و رفتنم حرف نزن که پس گردنی میخوریا..بزرگتری که باش…میزنیمت…اونقد که هوای بارونی از کله ت بپره…باز برمیگردم…یعنی هی برمیگردم…

سلام رهاااای مجنون صفت لیلی وش خخخ
اتفاقا تو به درد معلمی میخوری که به بچه ها درس آزادی رو بدی . بهشون یاد بدی که خودشون باشن و رها از هر قید و بندی .
فعلا که اومدم .
اومدم از هند اومدم …
بقیش چی بود رهایی ؟؟آهان …با ماشین بنز اومدم . آخ تصادف کردم . من رانندگیو دوست ندارم . بد موقع پا روی کلاج میذارم و میرم توی باقالیااااا

آخه زیادی آزادی رو یادشون دادم…دیگه داش صدای مدیر آموزشگاه در میومد…کلاس رو نذاشتم تفکیک جنسیتی بشه..خخخخخخ….بعدم سر کلاس به بچه ها گفتم صندلیا رو جم کنید…بشینید کف زمین…چار زانو….خخخخخخخخ…. از اول تابستون اینا کف زمین بودن…البته با لباس کار بودندا… کلی به بهشون خوش گذشت…سر کلاس همه جوره آزادشون گذاشتم… با هر چی دلشون میخواس کار میکردن…خودکار…رنگ روغن…مرکب…مداد…بخودمم خوش میگذشتا…ولی تدریسا دوس ندارم…اینجام چون خیلی اصرار کردن رفتم…بعدم باهاشون حرف زدم همون اول که منو واسه کلاس داریم آزاد بذارید…

سلام رعد بزرگ
خداییش از این لایک کردنت خندیدم.
حرفهایت را توی پست اولم که می‌گفتی: دنیای مجازی آدم را از پا می‌اندازه کم کم دارم متوجه می‌شم.
کاش کارم جور شه و این قدر سرم شلوغ شه که کم‌تر بیام توی این دنیا.
ولی تو هم این جا را ترک نکن
من که به شخصه برات احترام زیادی قائلم.

مریم جونم سلام .
عزیز دل بابابزرگ معلومه که تو به همه احترام میذاری .
اصلا توی عمرم مریم بداخلاق ندیدم . مریما همه مهربون و خاص و عزیزند خخخ

حالا کم کم همه به همه ی حرفام میرسن .
مریم جون هنوز هم مثل سابق کدبانویی؟تمیز و مرتب ؟

سلام رعد خوبیییی. امروز اون کامنتت تو پست شهروز حسابی منو بفکر واداشت اونجایی که گفتی انگار عصبانی بودن و با عصبانیت حرف زدن برا نبینها کلاس داره خخخخ. واقعا چرا ما باید اینجوری باشیم که یه ببین دربارمون اینطوری فکر کنه. منم از زود عصبانی شدنای بچهها کلافه ام. حتی افرادی را که بیش از اینا ازشون انتظار داریم ولی میبینیم اون وقتایی که نیاز به آرامش دارند و باید با درایت فکر کنند و عمل کنند ولی متاسفانه از کوره در میرند تند میشند و تند مینویسند و عجولانه تصمیم میگیرند. خلاصه ما باید بیشتر آسیبشناسی بشیم.
موفق باشی رعد بزرگ

سلااااام بر حسین خان اصل اصفهونی .
چه عجب راه گم کردی و قدم در پست حقیرانه ی رعععد گذاشتی ههههه
البته گفته باشم که همه ی نبینا اینجوری عصبانی نیستن.
اتفاقا ی بار برخورد منطقی پری سیرتو در گروه ها دیدم. .
الان خیلی از نبین هایی که در سایت با ما نیستن اددشون کردم در گروه ببینها . و وقتی دوستام فهمیدن که اینا نبینند این دخترا چقدر زیبا و با حوصله رفتار کردن.
خدارو شکر خوب هم زیاد داریم . ولی ی حرفیو اینجا رک بگم ، خیلی الکی حساسن این نبینها .
و خودشون میخوان دور نبینها با ببینها حصار بکشن . من دوست دارم حصاری بینمون نباشه و فکر نکنن که من از لفظ بینا و نابینا استفاده میکنم یعنی بین خودم و شماها فرق گذاشتم . نه همه ی ما آدمیم و فرق ما فقط در ندیدنه . که ممکنه در یک لحظه یا شما ببین بشی یا من نبین. فرق ما به اندازه ی یک تار مو نازکه ههههه

سلام بر سعید با سعادت .
من تو رو میشناسم. یادمه قبلا هم در کلاس املای غلط غولوط بودی .
ولی چرا اینقدر ساکتی ؟
رعععد با صدای رعب آورش به سعید میگه : در ۲ خط خودتو بهم معرفی کن و الا نمره ی املات صفره خخخ
منم از حضور مهربونت ممنونم . خیلی مودب و با کمالاتی

سلام دخترک خندونم .
آره قبول دارم توی سایتها با هم خندیدن ی صفاااای دیگه داره .
من به لایک خیلی اهمیت میدم . ههههه
چون با توجه به لایک متوجه میشم که مورد پسند مخاطبم بودم یا نه .
خودم هر وقت ی مطلبیو میپسندم لایک میکنم خخخ
من رععععد لایک پسندم

سلام سلام
چرا یواش یواش، یواش یواش، نیومده رفتی؟
چرا تو بی خبر، از این گذر، نیومده رفتی؟
حالا ناناش ناناش …..
عه، ببخشید، یه لحظه فک کردم توی ماشینم، دارم توی یه جاده سرسبز، توی یه هوای بارونی میرم.
صدای ضبط ماشینم بود بلند شد. عذر میخوام.
راستش رعد عزیزم، نمیدونم چرا دلم این جا رو، خوش و خرم میخواد. اصلا دوست ندارم درگیر حاشیه ها بشم. وقتی صحبتی از این حاشیه ها هم میشه، خیلی درکشون نمیکنم. نمیفهمم چی شده؟ کی به کی چی گفته؟
رعد جون، میگما اگه قرار باشه شما ببین ها هم بیایید بین ما و درگیر حاشیه های ما بشید و یکی مثل ما بشید که فایده نداره. من دلم ببین هایی میخواد که ما رو از این حال و هوا ها ببرن بیرون.
رعد، من که خستهم.
همیشه بخندی مثل همون خنده های پاییزی یا بهاریت که تن آدم رو میلرزونه

سلام محبوب من .
چشم هر چی تو بگی .
زدم تو گوش هر چی حاشیه .
تو بگو بمیر برات عربی حرکات موزون میام حاشیه پاک کردن که سهله .
آره منم خسته بودم . نم نم بارون حالمو از اونور به اینور کرد .
من به همین سادگی شادو شانگول میشم خخخ

سلاااام بر رعد کبیر خیلی خوشحالم که پست گذاشتی و بیشتر از اون خوشحالم که هوای تهران بارونی بوده البته اصفهان هم یکمی بارون اومد و از اون هم خوشحالم کلا این روزا خیلی خوشحالم خاطره ی جالب و باحالی هم نوشتید من که خیلی خندیدم خخخخخ خخخخخ خخخخخییی

سمانه بارون باریده؟ چرا من نفهمیدم پس؟ یا امامی زمون…
از بس چپیدم تو این اتاق از دنیا غافل شدم…سمانه پس فردا میای بریم پیک نیک؟ من شارژ ندارم بت زنگ بزنم… خودت زنگم بزن…از همان طریق…خخخخخ…قبلش یه تک به این بزن…

آسمانه سلام .
از من میشنوی به رهای بی خبر کاری نداشته باش.
هر که راهنمایش رهاست مقصدش چاله چوله هاست .
بارون وای که چقدر عاشقشم .
ی عشق دو جانبه . اونم عاشق منه . هههه
اعتماد به عرررش دارم من.
خیلی خوبه که امروز با هم خندیدیم

سلام بر رععععد بزرگ.
بی نهایت شاد گشتیم و خندیدیم از خاطره شما.
کار بسیار خوبی کردید که نرفتید؛ من در کل عقب نشینی به هر علتی رو نمی پذیرم.
مبارزه مبارزه جنگ جنگ تا پیروزی.
شکلک شمشیر رو از رو بستن.
خلاصه که من همیشه از انواع پست های شما انرژی می گیرم و این عالیه چون چیز های کمی هستند که باعث شادی من میشن.
اما خاطره یه چیز خنده دار یادم اومده که به زودی زود در یک پست منتشرش می کنم.
موفق باشید.

سلام .
حسین تو همون پسر نمیدونم کجایی بودی که توی شیراز درس میخونی و کلی سر براه هستی و مشق نوشتنت عالیه ؟؟
ولی من هر جا جنگ احساسات باشه سریع میدونو خالی میکنم و میرم .
چون دلم برای کسی تنگ نمیشه به راحتی آدمایی که میرن رو اعصابم رو رها میکنم و میرم .
البته توی شناس نامم هم اینو گفتم . اصلا از حقوق خودمم هم دفاع نمیکنم .
چون به نظرم اعصاب و روانم و جسمم بزرگترین دارایی منه و نباید سلامتیمو در جنگ اعصاب به خطر بندازم .
ولی ازین ور هم وقتی کسی که دوسش دارم بهم اصرار کنه دیگه هیچی جلومو نمیگیره .
حسینک بی خیال این حرفا . دارم به اسم شهرتون فک میکنم که چی بود چی نبود خخخ.
عاشق آدمای مجازیم که میشه باهاشون راحت حرف زد و صمیمی شد .
چه خوب که اردو نیومدم .
چون من تو رو یک پسر ۱۰ ساله تصور میکنم . الفرااااار

خاک به مخت کنند پدربزرگ گرامی.
مجتبی با عصای سفید کش‌در‌رفته‌اش وارد میشه، یکی بر فرقت میکوبه و میگه:
“آهای رعد ببین و نادون، چطور به خودت اجازه دادی تصمیم بگیری تا کسی کمک نخواد کمکش نکنی؟!
آخه نبین ها که نمیبینند تو از کنار‌شون داری رد میشی که ازت کمک بخواهند!
قرار نشد پشت سر معصوم نماز بخونی و مث اون پلاستیک آک عقلت رو باز نکرده رها کنیا!
شما باید اگه قصد کمک دارید، حتما به نابینایی که ول معطل منتظر کمک کسی واسه عبور از خیابون یا هر کاری هست، نزدیک بشید و ازش بپرسید که آیا نیاز به راهنمای داره یا خیر.”
مجتبی ی تابی به عصاش تو هوا میده و میره.
شکلک صوتی صدای عصا:
تاق. توق. تاق. توق.

مگه عصاتون کش مش داره ؟
میدونم که به راحتی تا میشه . حالا فهمیدم که با کش به هم ربطن .
امروز ی چیز جدید یاد گرفتم .
ولی تو که بدون دیدن مانعی که رو به روته سرتو خم میکنی و با صورت شتلق نمیری توی مانع چطوره که آدم کنارت باشه و متوجه نمیشی .
رهاااایی به من گفت که اینا همه کار بلدن خخخ
من و نبین ها مثل جن و بسم الله هستیم . حالا شما جن هستید یا من خدا میدونه خخخ

من از اون دستو پا چلفتیاشم که سرمو خم نمیکنم و محکم میخورم تو دیوار! یعنی اگه سرمو خم کنم، از زیر دیوار رد میشم آیا؟ شاید اگه داربست باشه بشه ولی دیوارو فکر نکنم. خخخ
به هر حال که همه ی ما هم توی جهتیابی کاربلد نیستیم پس این وظیفه ی داوطلبان کمک‌کننده هستش که حضور‌شون رو اطلاع بدند.

سلام.
من یه بار از یه سایه که کنارم حس کردم آدرس پرسیدم بعد دیدم جواب نمیده بعد کاشف به عمل اومد که دوستمون درخت بوده خخخ.
حالا اگر تو تا من نوعی کمک نخوام کمکم نکنی دیگه به این هوا که شاید درخت باشی ازت کمک نخواهم گرفت.
خلاصه گفتم که بدونی نابیناها باید متوجه حضور تو بشن که بخوان کمکشون کنی.
خاطره ی جالبی بود مرسی.

سلام شبو شور پسر یکی یدونه ی خودم .
واقعا به این موضوع فکر نکرده بودم . ولی اون اوایل که همش از پروازی مرحومه مغفوره خخخ سوال میکردم میگفت اگه ی نفر کنارش وایسه میفهمه
. چرا هر نبینی با اون بکی فرق میکنه. ؟؟
اینارو ولش کن الان طرف ما داره باروون میباره . طرف شما چی ؟
راستی شما کجای تهرون میشینی پسرم ؟؟

خخخ منم با خاطره آقای حسینی خاطره ای یادم اومد که گفتم بگم،
ی روزی رفتم تو ی فروشگاه که هر چی چشم گردوندم فروشنده رو ندیدم، صدا کردم بازم خبری ندیدم جلوتر رفتم ی خانمی دیدم اولش گفتم چه جالب خانم فروشنده شبیه من تیپ زده خخخ تازه گفتم چه دختر چادری مغروری، انگاری از دماغ فیل افتاده با این فیس و افاده، بعدشم خاک بر سرم چَراااا از در اومدم تو ندیدمش چشمم ضعیف تر شده. ی کمی بیشتر دقت کردم دیدم عجیبه خییییلی شبیه منه انگاری خواهر دوقلوی گم شدم باشه، شکلک مثه فیلمهای هندی خخخ
بعدش دو هزاریم افتاد که سیتاااا اون تصویر خودته که تو آینه دیواری افتاده خودم از اون چند تیکه ای که نثار خودم کرده بودم کلی به خودم خندیدم خخخ تازه خدا رو شکر کردم که صاحب مغازه یعنی فروشنده رفته بود اون پشت کار داشته اگر نه که با دیدن اون سوتی من از خنده میترکید، بعدش که اومد جریان رو براش تعریف کردم از خنده داشت میترکید خخخ بعد اون قضیه با هم دوست شدیم، همیشه با دیدن هم کلی خوشحال میشیم.
وقتی رفتم خوابگاه دانشجوییم به بچه ها تعریف کردم اونا هم تا ۳ نیمه شب فقط گفتن خندیدند خصوصا به تیکه های خودم. خخخ

سلام واقعا خیلی خنده ناک! بود و با حال و اما من !آموزشگاه می رفتم و یه پسره لاغر با یه جثه ی کوچیک با صدای بلند گریه می کرد دلم سوخت رفتم نزدیکتر گفتم چی شده گریه ش بیشتر شد و با هق هق گفت دو تا پسر لات اومدن وزن کردن خودشونو ولی وقتی پول خواسته نه تنها پول ندادن که وزنه رو هم شکستن و حالا برم خونه بابام روزگارمو سیاه می کنه انقدر دلم سوخت که کل داراییمو که اون لحظه همرام بود دادم بهش رفت و مجبور شدم پیاده برگردم اون همه مسافت رو !چند روز بعد باز داشتم می رفتم خیابون تازه ماشینو پارک کردم که باز صدای گریه شنیدم جلوتر که رفتم دیدم همون پسر داره همون داستانو با همون آب و تاب برای یه آقایی تعریف می کنه !یعنی این یه ذره بچه من و ملتی رو سر کار گذاشته بود !اونم با یه ترازوی شکسته!

سلام ترانه ی دوست داشتنی زندگی .
میبینی تورو خدا ،هر جوجه ای میتونه سر ما کلاه بذاره .
چون ما دلمون مثل آیینه صاف و صیقلیه .
ولی وقتشه که دادمونو ازین کلاه بردارا بگیریم .
بیا من نقش ی پیرمرد خزنده رو بازی میکنم تو هم بگو این فسیل بابامه و از همه ی تراول بگیر که مثلا میخوای برام ی ویلچر بخری .
بعد میریم سواحل جزایر قناری و بلبل کیف میکنیم خخخ

وااااایییی خخخ،خخخخ،خخخخ یعنی دارم ریسه ریسه میرم الآن،البته منم یه خاطره شبیه به خاطره تو واسم پیش اومده ترانه منتها منو آجی و زن داداشم نذاشتن بهش پول بدم،گفتن از این فیلمای سینمایی تو شهر زیاده،اگه قرار باشه هرکی رو ببینی و دلت واسش بسوزه و یه چی بهش بدی که نمیشه که،ولی کلا خداییش شبش خیییلییی دلم واسش یه جوری شد،داشت گریه میکرد و میگفت که از صبح تا حالا ۱۵ تومن کار کردم بعد یکی اومده جلومو گرفته پولامو هم ازم دزدیده،حالا من برم خونه جواب پدرمو چی بدم،منو میکشه و از این حرفا،….

سینما !وای چرا یادم رفت برم دستشو بگیرم بگم بیاد جای بزرگان تیاتر کار کنه !!!!!!!کلا” می گن ما قدر نابغه هامونو نمی دونیم همینننننه دیگه !ههه
ولی جدی جدی بله ملیسا جون کلا کمک به بچه های فقیر باعث تقویت و رشد اخلاق بزهکاری تو اونا میشه

سلام بر رعد بزرگ و بزرگوار و تشکر از نقل خاطرهی خوب و پند آموز شما من امشب کمی غمگین بودم و با خواندن نقل شما کمی خندیدم و شاد شدم اصولاً من در زندگی از دوستان بقول شما ببین زیاد چیز یاد گرفتم و همواره با خاطره آنها زندگی میکنم خلاصه این که شما امشب با شادی خودتان انجمنی را شاد کردید همیشه شاد موفق و سر افراز باشید….

سلام بابا بژلگی،خوبی آیا،خوشحالم که اینجا میبینمت،اما واس اینی که بعضیا دقت کن بابا بزرگی بعضیا به هدفشون هرچی زودتر برسن شاید همین روزا کلا دنیای مجازی رو بطور چراغ روشن ترک کنم،یعنی که کلا از چراغ روشنی در بیام برم سمت چراغ خاموشی،اونم خاموشی مطلق،….
////
خخخخ،خخخخ،خخخخخ،یعنی دارم میخندم،یعنی دارم تصورت میکنم که داری اون آشغال رو از تو جوب بر میداری و دستات همه کثیف و بو گندو شده که،خخخخ،خخخخ،خخخخ،،،،آخه رعععععد جونم مگه هرکی که عصا داشته باشه یعنی نابیناست آیاااا،ولی کار ندارم کلا خاطره ی باحاااالی بود هاااا….لی لی لی لی لی لی من رفتم،خدافسی

آی ملیسا گل گفتی یعنی حرف دل من بود. برخی وقتا منم میگم برم چراغ خاموشی، بنظرم اونم عالمی داره،
چراغ خاموش میای پست میخونی برخی وقتا هم کامنتی، بعدش هم که دیگه همش نمیری سراغ جواب باقی به کامنتت. اما خب چی بگم. که سیتا که هنوز مردده
راستی ملیسا هنوز نرو بذار اگه رفتی با هم بریم.
آخه سیتا تصمیم کبری اش هنوز مشکل داره. یعنی هنوز تصویب نشده.

آخه شما که نباشی دیگه ملت هم به قول خودشون شلوغی منو تحمل نمیکنن که خخخ
مگه جای خودت خوب نیست، خب ی صندلی مدیریت، محله، ی صندلی رئیس سازمان ثبت احوال محله،
یکی دیگه رو هم که رد بشم خخخخ
حالا خودت بگو کجاش بد بود عجیجم

بَََََََََه سلااااام. به بابا رعد! ببخشید ها! ولی شما با اجازه کی رفتی؟ ما خیلی نگران شدیم. گفتیم سنش بالاست نکنه بلایی سرش اومده باشه. خخخخ تا این که تو پست معصوم دیدمت. نمیدونم، شایدم رهگذر بود. خخخخخخ بعد گفتم که نامرد انگار عهد بسته که تو پست نبینا نباشه. یادمه یه بار گفتی که برم ولی فکر نمیکردم انقدر جدی باشه. مخصوصا این که همونجا دو سه تا از بچهها افتادن به جونت که چرا میخوای بری،نرو.
پستت قشنگ بود ولی خاطرت نه. خخخخخ. حالا فکر کن یعنی چی.

من چند روزی تو یه اردو با کسایی هم اتاق بودم که هیچ بینایی نداشتن. مثلا بیناشون من بودم. هرجا که میرفتم من راهنماشون بودم و به راه کج هدایتشون میکردم. خلاصه وقتی از سفر برگشتم، فکر میکردم همه نمیبینن و من باید کمکشون کنم. با خانواده مون که میرفتیم بیرون، به پله ای، ماشینی، جوبی، پیچی، چیزی که میرسیدیم، میومدم راهنماییشون کنم که هیه و یادم میومد که اینا آدمن. چیز، نه ببخشید میبینن.
خلاصه خوشحالیم که توبه کردی.

سلام . خوبی یکی ی دونه ؟
گفتی پستم قشنگ بود ولی خاطرم نه !!!!
باور کن فکر کردم و به جایی نرسیدم . یعنی به چندتا چیز رسیدم ولی نفهمیدم چه چیزی خاطر تورو ناشاد کرده .
آره خوب میفهممت . بعضی مواقع که توی خیابونم حس میکنم همه ی آدما نبین هستن خخخخ باز خوبه که فکر نمیکنم خودم نبینم .

میگم تو انقدر باحال حرف میزنی که آدم کیف میکنه. حتی اگه خاطره ای که تعریف میکنی، خنده دار نباشه، یه جوری تعریف میکنی که آدم خندش ممیگیره.
میگم رعد! تو فقط با ونوسیا ملاقات میکنی؟
من زمینیم. هنوز مریخی هم نشدم. نمیشه بیای ما رو ببینی. منم تو تهرانم.

واااای آخه رععععد دیدن نداره که .
مخصوصاً در دنیای حقیقی که مثل برج ایفل کجو کولس خخخخ
تا اونجایی که یادمه همکارم هستیم .
شاید ی روزی دست چندتا دانش آموزو گرفتم بیاییم دیدنتون . آخه دانش آموزام هم مثل خودم ندید بدید نبین ها شدن خخخخ

سلام بر خانم رعد بزرگ امیدوارم حالتون خوب باشه.
راستش من با نظر شما موافقم که بین ببینها و نبینها نباید فاصله ای باشه. همانطور که در بین ببینها مشکلاتی وجود داره در بین ما نبینها هم مشکلاتی وجود داره.
شاید از نظر دوستان محله تفاوتهای زیادی بین ببینها و نبینها وجود دارد تاحدودی این حرف دوستان درست به نظر میرسه اما من میگم این حصارهایی که بین ببینها و نبینها کشیده شده درست نیست گاهی اوقات ما نبینها در معرفی خودمون به جامعه مقصر هستیم و نمیتونیم آنطور که باید خودمون رو به جامعه تحمیل کنیم. اگر ما نبینها از حواشی که دور و برمون هست کم کنیم قطعاً از اینی که هستیم بهتر خواهیم شد. من معتقد هستم که بعضی از ببینها هم باید دیدگاهشون رو در باره ما نبینها تغییر بدهند. حرف بسیار است ببخشید سرتون رو درد آوردم.
خانم رعد پستتون خیلی خیلی عالی بود.

سلام هادی پسر متفکرم.
همه ی حرفات درست و منطقیه .
من میگم تلاش بیشتر باید از طرف نبینا باشه میدونی چرا ؟ چون در اقلیت هستن.
وقتی ببین ها در اطرافشون و در کوچه خیابان فرد نابینا زیاد نمیبینن چطوری دیدگاهشون تغییر کنه ؟.
باور کنید من وقتی عکسای دوستان که در رادیو انداخته بودن از اینجا دانلود کرده بودمو به همکارام نشون دادم ، همه جوری نگاشون میکردن که انگار آدم فضایین.
عکسا رو زوم کردن و بزرگ تر که شد ، میگفتن کی ریشای این مردای بزرگو شیو میکنه ؟ و هزارتا سؤالی که قبلا برای خود من هم مطرح شده بود و با حضورم درین جا فهمیدم که چقدر ما غافلیم.
هادی باید نابیناها تا میتونن در جامعه باشن . بذار حتی اگه شده فکر ی نفر هم تغییر کنه .
ولی خداییش من توی کلاسام سال گذشته کلی از آهنگای هومن لطفعلی که اینجا بود و خواننده ی خوبی بود رو برای بچه ها میذاشتم که گوش کنن. ولی فکر دانش آموزا رو راحتتر میتونی تغییر بدی

مشتبه کیلیویی چنده ؟
خودم مصاحبشو توی گوشیم دارم ، برای مهربان جون میشه به راحتی از طریق واتس آپ فرستاد .
خب خدارو شکر که پیداش کردی . من برم فیلمو پاک کنم که وسواس زیادی دارم که همش پی اما و فیلما و برنامه های اضافی گوشیمو پاک کنم خخخخ
ملت وسواس دارن رعععد بزرگ هم وسواس داره هاهاهاها

مهربان خانوم سلام.
یکی از افرادی که باعث شد پست بزنم تویی تو .
در ضمن حالا تو روی منو زمین ننداز . بیا ی پست بزن . اون خاطره ی شیرینای دم عید . خیلی با حال بود . برای دوستم تعریف کردم . کلی شاخ درآوردیم . عکستم نشونش دادم .
بیا و خاطرات خودتو و اعظم جونو که با هم بودید برامون تعریف کن .
چرا اینقدر در پست زدن تنبلی ؟
اگه پست نزنی منم دیگه نمیزنم . بزن تا بزنم هاهاها
اینایی که شنیدی جدی بود . میگی نه ؟ امتحانش مجانیه .

درود! ۱-کودوم شیر پاک خورده ای تورو التماس کرده که بمونی و نری؟ ۲-کودوم خری اینجا التماس برای موندن میکنه که من دومیش باشم؟ ۳-کی از کی خوشش میاد و کی از کی بدش میاد که یکی که پدر بزرگ پیر وامونده با لوس بازیاش همرو دیوونه کرده؟!۴-کی از من خوشش میاد که من از اون خوشم بیاد؟ ۵-هان حالا یادم اومد وقتی که سوسول شده بودی اومدم به شهرتون و نیامدی سرم بزنی تا با خانواده ام آشنا بشی و قابلامه مجبور نباشی از من بدت بیاد، ۶-من سعی میکنم در معابر زیادی فوزولی نکنم تا خیت نشم، ۷-من نظراتم را با شماره زدم تا ویرایش کچلها راهت تر بتونند پتک کوبش کنند، ۸-منظورم از کچلها ویرایش گرها بود، ۹-روزگاری که کم بینا بودم و با دوچرخه ی معمولی بزرگ لاری قدیمی که بیرون میرفتم بصورت وحشتناکی رانندگی میکردم: یه روز صبح رفتم به مرکز شهر و چودرخه را در پیاده رو به درخت بزرگی لب جوی تکیه دادم و داخل پاساژ شدم، وقتی پس از چند دقیقه برگشتم با تعجب دیدم از چودرخه خبری نیست، مشغول فکر کردن و قدم زدن در پیاده رو بودم که یکی گفت: افتاده تو جوق،لب جوق بزرگ آمدم و نشستم و خم شدم و دیدم دراز خوابیده ته جوی: فرمونش را گرفتم و کشیدمش بالا و سوارش شدم و کنار خیابان سرعت معمولی خودم را با دوچرخه جلویی میزان کردم، ناگهان مرتیکه در یک چشم برهم زدن توقف کرد و پیاده شد و من کوفتم به پشتش، خلاصه من تجربه گرفتم که قابلامه با چشمهای کورم اینطوری دوچرخه سواری نکنم، راستی ارتفاع آن دوچرخه آنقدر است که وقتی روی زینش مینشینم فقط نوک انگشت یکی از پاهایم به زمین میرسه و برای پیاده شدن باید پای چپ روی رکاب باشد و دوچرخه راه برود تا بتوانیم پای راست را روی زمین گذاشته و ترمز کنیم و پیاده شویم، ۱۰-وای خسته شدم از بس نوشتم، به قول دشمنت خیلی دراز شد، ۱۱-البته به قول کسی که تو دشمنشی ایام به کام، ۱۲-راستی اینجا باید خاطره تعریف میکردیم یا دوست و دشمن را تعیین میکردیم؟ ۱۳ راستی تو که خودت ویرایش کچلی قابلامه نیازی به التماس کردن ویرایش گران را برای پتک کوب کردن منو نداری: از هر بندی که خوشت نیامد بپکونش!

دستت درد نکنه! واقعا بعد از اون موج مسخره! یک پست فرح بخش جاش خالی بود. سپاس. ولی از ته دل می‌گویم امیدوارم بخل ورزی را از آن به قول خودت نبین‌ها یاد نگیری و بتوانی این روحیه شاد خودت را به آنها منتقل کنی. باز هم سپاس.

سلااام بر عارف .
چه جالب اسمو فامیلیت بر وزن اسم فاعله .
هم اسمت هم فامیلیت خیلی به هم میان.
عااارف بابا ! واله من که هیچ موقع کسیو قضاوت نمیکنم . چون بی خبرم و اصلاً نمیدونم چی به چیه ؟؟
شاید باورت نشه ولی همیشه از صحنه ی بحث و جدل فرار میکنم . ولی گاهی که کارد به استخونم برسه کلی تندو تند حرفامو میزنم و بعدش جیم میشم.
اصلاً دوست ندارم حتی ۱ ثانیه خاطر عزیزم مکدر بشه خخخ
خب غم آدمارو پیر میکنه و موهاشونو سفید و صورتشونو پر چروک .
از من میشنوی شغلت هم عوض کن.
من به راحتی میتونستم برم در اداره ی ثبت اسناد تهران ولی دیدم کلی کارش بدتر از معلمی استرس زاست.
رشته ی من فقه و مبانی حقوقه . خیلی از دوستام الان وکیلن. درسته که اوضاع مالیشون از من بهتره ولی چه فایده ، از قیافشون معلومه که کلی خون جگر و استرس بهشون وارد شده .
خب بیا ی ناهاری شربتی بستنی بخور بعد برو .

سلامی دوباره به رعد
تشکر از لطفت. ای کاش همه در این محله منصف بودند. ای کاش همه نابینایان منصف بودند. متاسفانه بعضی‌ها قسم خورده‌اند که چون نمی‌بینند، اصلا هیچ چیز را نبینند.
با نظراتت موافقم ولی تو شغل من را از کجا می‌دانی که توصیه می‌کنی عوضش کنم؟
قرار میهمانی هم باشد با خودت! خخخ… تعارف اومد نیومد داره!

سلااام بر عارفی پسر مهربون . ناهار اون روز تموم شد خخخ ولی امروز کوفته تبریزی داریم هاهاها
خب از بزن بزن پست اون روز حس کردم توی کارای وکالت و ازین چیزا باشی .
میگم پسرم اینجا همه روی مجتبی و گوشکن خیلی تعصب دارن. که این خیلی بده خخخ
اگه مجتبی بگه ماست سیاهه همه میگن آره .
البته من نمیدونم حق با تو بود یا با مجتبی . ولی بهتره نبین ها با هم درنیفتن.
چون اقلیت جامعه هستید اگه هوای همو نداشته باشید ، دوتا نادون مثل من میشینن و میگن چرا نبینها اینقدر عصبی و بد هستن. پس بهتره خودتون کلاه خودتونو قاضی کنید و با دونفر بی طرف مشورت کنید. اگه دیدید کارتون اشتباهه از هم معذرت بخواهیید و آشتی کنید .
من اصلاً نمیدونم کی کیو اذیت کرده . ولی دوست دارم که هم شما و هم مجتبی نذارید این دلخوری توی دلتون بمونه .
ناهار کوفته دوست داری . غذاهای رعععد همه سالم و بر اساس طب سنتی تهیه شده . اگه دیر برسی آبدوغ خیار هم برات نمیمونه

نه عزیزم! دقیقا برعکس! شغل من طراحی پروژه‌های فرهنگی است، و در کنارش هم بازی‌های فکری یا وسایل کمک آموزشی طراحی می‌کنم. موضوع اصلا حقوقی نیست و مجتبی هم صبح خواب بوده از پلیس فتا بهش زنگ زدند و یک سؤالی ازش کردند یکهو ترسیده! بعد هم بارها تلفنی باهم صحبت کردیم و بهش گفتم که نباید بترسی و اگر مسأله‌ای بود هیچوقت بهت تلفن نمی‌زدند، بلکه بهت می‌گفتند بیا اینجا، یا اگه اوضاع خیلی وخیم بود و مجرم بودی خودشون با ماشین می‌آمدند دنبالت!
از من هم هیچ خطایی سر نزده است، پلیس به دنبال تحقیقاتش رسیده به محله! ممکن بود به بقال سر محله برسد! یا شاید هم به یک راننده تاکسی! حالا من باید جار می‌زدم و به همه می‌گفتم که ممکن است پلیس بیاید سراغتان!
از بابت کوفته هم تشکر، من اهل ناز کردن نیستم و همه چیز می‌خورم! جای شما هم خالی، ما هم کوکو سبزی با خلال پرتقال خوردیم!
راستی شما ساکن کدام شهر هستید؟

رعد، متاسفانه از بس به قول خودت این نبین‌ها از جامعه دور شده‌اند و در اینترنت و فضای مجازی فرو رفته‌اند، فراموش کرده‌اند که پشت این اسامی که می‌بینند یک شخصیت اجتماعی هم وجود دارد، خیلی راحت دهانشان را باز می‌کنند و هرچه به ذهنشان می‌رسد می‌نویسند. بعد هم خیلی راحت با بستن صفحه اینترنت فراموش می‌کنند و این از نظر من جامعه شناس بسیار بد و ناگوار است و آینده بدی را می‌بینم.

عارف من ساکن تهرانم.
مجتبی رو تا حدودی به روحیاتش واقفم. چون من خیلی به نوشته های افراد دقت دارم. فکر میکنم مجتبی خیلی اون روز عصبانی بود و الا هیچی توی دلش نیست. مطمئنم الان اگه بهش زنگ بزنی انگار نه انگار اتفاقی افتاده . ما به این افراد میگیم خلقشون سیدیه هاهاها شاید هم واقعا سیید باشه .
در هر صورت چون گفته های مجتبی رو نشنیدم قضاوتی نمیکنم . مهم آبروی انسان پیش خدا و پیش وجدانشه .
برو بیرون . و به هیچی فکر نکن. خدارو شکر که سالمی و به هیچ کس محتاج نیستی . در هر دعوایی دوستیایای عمیقی ممکنه جوونه بزنه . من خودم که اگه ۱ ساعت با مجتبی ی جا باشم یا اون با عصاش منو نبین میکنه یا من با عصای ببینیم خونشو میریزم هاهاهاها ولی خدارو چه دیدی شاید دختر دسته گلمو دادم به این نبین ههههه

من هم ساکن اصفهان هستم. بچه‌های اصفهان من را می‌شناسند و از اتفاق همیشه سعی می‌کنم از این حاشیه‌ها دوری کنم، و عاقلانه و منطقی فکر کنم، ولی چون بسیار نسبت به حقوق هم نوعانم حق طلب هستم، همیشه حاشیه به سراغم می‌آید ..خخخخ….
راستی یک چیزی را فهمیدم! شما اصلا هیچ چیزی از من نمی‌دانید!
به عنوان یک برادر بزرگتر هم توصیه می‌کنم هیچوقت حتی به شوخی هم شده برای فرزندانت تصمیم گیری نکن. OK?

سلام بابا بزرگی خوبی؟ من رو که یادت هست من اقلیمیا هستم. اولین دختر آدم و حوا اصلً همون اولین دختر دنیا پس به خاطر من هم که شده نرو و برای همیشه بمون از خاطرت کلی خندیدم. من هم خاطرات زیادی از اونایی که ازشون کمک خواستم دارم مخصوصً دانشجویانم که اگر برات تعریف کنم این بار دیگه به ببینها میخندی اینجا جاش نیست و طولانی میشه سر فرصت برات میگم تا با هم بخندیم. به امید روزهای بهتر در پناه حق.

سلام بر مرضیه ی عزززززیزززز .
ارتفاعات سواد کوه خوش میگذره ؟؟
بوی فضای عارفانه ی حافظ و مولوی خونیت از دریچه ی وایبرت به مشامم میرسه .
مگه میشه دختر زیبا اندیشمو فراموش کنم.
شیطونو میگه کوله بار سفرو ببندم و بیام ی هفته خونتون تلپ بشم. خخخ
تو رو خدا تا سال تحصیلی شروع نشده بیا پست خاطرتو بزن. خوااااااااهش .
التماس . منتظرم.

(( نیروی ناشناخته ))

آلبرت اینشتین

اواخر دهۀ ۱۹۸۰، لیزرل ، دختر نابغۀ شهیر ، ۱۴۰۰ نامه ‌ای را که اینشتین نوشته بود به دانشگاه هیبرو تقدیم کرد با این شرط که تا دو دهه بعد از مرگ نویسنده انتشار نیابد . این یکی از نامه ‌هایی است که اینشتین به دخترش نوشته است :

آن زمان که نظریۀ نسبیت را مطرح کردم ، تعداد کسانی که آن را دریافتند زیاد نبودند ؛ و آنچه را هم که هم اینک می‌خواهم بیان کنم تا به نوع بشر منتقل شود، با سوء تفاهم و تعصّبی که بر عالم حاکم است برخورد خواهد کرد . از تو می‌خواهم این نامه‌را آنقدر که لازم است ، سالها، دهه‌ها، نگه داری تا جامعه آنقدر ترقّی کند تا آنچه را که ذیلاً توضیح می‌دهم بپذیرد .
نیرویی فوق‌العاده قوی وجود دارد که علم هنوز هیچ توضیح رسمی برای آن نیافته است . نیرویی که تمام نیروهای دیگر را در بر می‌گیرد و بر آنها حاکم است و حتّی فراتر از هر پدیده‌ای در عالم عمل می‌کند و هنوز آن را نشناخته‌ایم. این نیروی جهانی ” محبّت ” است .
وقتی دانشمندان در صدد یافتن نظریۀ واحدی در مورد عالم بودند ، نیرومندترین نیروی نامرئی را فراموش کردند . محبّت نوری است که کسانی که آن را دریافت یا عرضه می‌کنند نورانی می‌سازد . محبّت قوّۀ جاذبه است زیرا برخی را مجذوب دیگران می‌سازد . محبّت قوّه است زیرا بهترین چیزی را که داریم چند برابر می‌سازد و به عالم انسانی اجازه می‌دهد که در خودخواهی کورکورانه‌اش خاموشی نپذیرد و نابود نشود. محبّت مکشوف می‌شود و مشهود می‌گردد . برای محبّت است که زندگی می‌یابیم و جان می‌بازیم . محبّت خداست و خدا محبّت است .
این قوّه همه چیز را توضیح می‌دهد و به زندگی معنا میبخشد . این همان متغیّری است که مدّت‌های مدید از آن غفلت کرده‌ایم ؛ شاید بدان علّت که از عشق میترسیم زیرا تنها نیرویی در عالم وجود است که انسان یاد نگرفته به ارادۀ خود آن را برانگیزد .
برای آن که محبّت را قابل مشاهده سازم ، در معادلۀ مشهور خویش تغییر اندکی دادم . اگر به جای E=mc2 بپذیریم که نیرو برای شفای عالم را بتوان از طریق محبّت ضرب در سرعت نور به توان دو حاصل کرد ، به این نتیجه می‌رسیم که محبّت نیرومندترین قوّه است زیرا حدّی برای آن وجود ندارد .
بعد از شکست عالم انسانی در استفاده و مهار دیگر قوای عالم وجود که علیه ما به کار گرفته شده، نیاز مبرم آن است که ما خود را به نوع دیگری از نیرو مجهّز سازیم .
اگر مایلیم نوع ما بقا یابد ، اگر خواهیم که معنای حیات را دریابیم ، اگر میل داریم عالم را نجات بخشیم و هر موجود ذی‌ شعوری را که ساکن کرۀ ارض است رهایی دهیم ، تنها پاسخ در محبّت نهفته است .
شاید هنوز آمادگی نداشته باشیم که مادۀ قابل انفجاری به نام محبّت تولید کنیم ، ابزاری بس نیرومند که نفرت، خودخواهی و آزمندی را که نابود کنندۀ کرۀ زمین است، بالمرّه منهدم نماید .
امّا، هر فردی در درون خود مولّد کوچک امّا نیرومند محبّتی را حمل می‌کند که نیروی محبوس در آن منتظر است تا آزاد شود .
وقتی فرا گیریم که این نیروی جهانی را دریافت کنیم و ببخشیم ، لیزرل عزیز من ،
تصدیق کرده‌ام که محبّت بر همه چیز غالب است؛ می‌تواند فراتر از همه چیز باشد، زیرا محبّت جوهر و عصارۀ حیات است.
در ژرفنای دلم متأسّفم که نتوانسته‌ام آنچه را که در قلبم، که در تمامی طول زندگی برای تو آرام میتپیده ، بیان کنم . شاید اکنون برای عذرخواهی بسیار دیر باشد امّا چون زمان نسبی است باید به تو بگویم که تو را دوست دارم و از تو سپاسگزارم که به جواب نهایی رسیده ام . پدرت ، آلبرت اینشتین

سلام بابا بزرگ عزیز ,
بسیار جالب انگیز بود , اینقدر تو دنیای ببین و نبین ها سوییچ کردی , اینجوری شدی دیگه خخخخه
راستی بابا بزرگ که اینقدر نازک نارنجی نمیشه , تو میخوایی که ما رو شاد کنی و باید بگم که الانه که حداقل برای من که این اتفاق , هر چند موقتی , ولی افتاد . میدونی چقدر ثواب کردی ؟ خوشحالم که هنوز هم به کارات ادامه میدی . هنوزم عصای طلایی رو داری یا از زور ناچاری فروختی اش خخخه آخه نمی دونم معلم ها که تابستون ها بیکارند . آیا آیا .
من که یه چوبی اش رو خریدم خیلی باحاله میشه ازش همه جور استفاده کرد . یه گیتار هم دارم که خیلی مرد هستش , آخه هر چی از روش رد میشم یا به در و دیوار میخوره بازم ولم نکرده و همدم تنهایی هام مونده
تازه جای عصا هم ازش استفاده میکنم هه هه
خوشحالم که هستی و دوستان رو شاد میکنی .
پایدار باشی .

سلام بر هم محلی ای با وفا .
مهدی خان اون عصای چوبیو بنداز اونور . بیا هر روز یک دقیقه بیشتر از قبل از عصای سفید استفاده کن. هر روز فقط یک دقیقه بیشتر . برو بیرون .
از افتادن نترس . از توی خونه بودن رها شو. نذار این تاریکی بهت غلبه کنه . با نبین های دیگه در تماس باش.
خب از منبر بیام پایین . ی صلوات بفرستید خخخ
خب خوبی پسرم ؟؟؟
بچه های گلت خوبن

داشتم صبحونه میخوردم یاد یه چیزی افتادم گفتم بیام واست بگم…
چن ماه پیش دانشگا بودم که صدای اذان بلند شد و مام که أمل…گفتیم بذار بریم نمازمونا به جماعت تو مسجد حکیم بخونیم…مسجد حکیم روبرو دانشگاس…خلاصه وضو ساختیم و رفتیم مسجد…دم در یه پیرمردی رو دیدم کمِ کم ۱۲۰سالی رو داشت…فرتووووووت…داش میمُرد…اهن و اوهون کنان داشت خودشا میکشت تا برسه مسجد… رفتم جلو و گفتم: حاج اقا اجازه بدید کمکتون کنم…و دستم رو بردم جلو که دستشا بگیرم که عصاش رف هوا و هوااااار زد:
استغفرالله…دس نزِن دختِر… خدایا تو ببخش…اعوذ بالله من الشیطان الرجیم…اللهم صل علی محمدو آل محمد…و یه عالمه دعای دیگه که الان یادم نیس…
چن نفری از نمازگزاران هم بودند که با شماتت برگشته بودن و بمن نگاه میکردن و در حیرت بودن که این زلیخا یعنی چه پیشنهاد بی تربیتی یی به این یوسف کرده!!!! هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاههاها….
برم بقیه صبونه رو بخورم…

اوخ اوخ…عجب شیر تو شیریه محله…من چن روز پیش از یکی شنیدم گف: عصبانیت یارو رو دیدی؟ گفتم: نع…گف: بر حذر باش که سر میشکند دیوارش…
بگذریم…شما دو تا چتونه ناغافلی؟ نمیرین یه وخ؟ منو تنها نذارید تو این پادگان…شما دو سه تا دخترم نباشید، منم میرم که سر درد بگیرم بیمیرم…

معصوم جان یعنی من میمیرم پس برم وصیت کنم هااان
ملیسا زود دکی رو بیار آخه من هنوز جوونم آرزو دارم خخخ
ولی رهگذر معصومم تو نمیر هنوز خیلی کار داری تازه بعد مرگم حواست به مدیرا باشه که مجتبی صبونه بخوره شب قصشو گوش کنه نکنه مدیر حسینی واسش قصه نگه،
و کلی کارای دیگه
ملیسا رو سنگ قبرم بنویس که در حسرت مسئول ثبت احوالی محله بود که مُرد

پیرمرده خوب کفتو گذاشت توی حلقت خخخ نه حقت .
حقت بود . دلم خنک شد . هاهاها
تو هم که صدات تنش بالا و فرکانسش قوی . ی جیغ میزدی سرش خب . خخخ
منم بچه ها رو برده بودم زیارت قم. یکی از آخوندای اونجا سر دانش آموزام داد زد که این همه دختر بی صاحاب توی صحن مقدس چه غلطی میکنن و چرا ول میچرخید. البته من نشسته بودم و اون بیچاره ها هم دور من بودن. اونا گفتن ما با معلممون اومدیم اردو . گفت کوشش؟ بچه ها رفتن کنار ، بعد منو دید خخخ خوب که برندازم کرد گفت این معلمتونه ؟ ااااییین ؟
رهاااایی مگه من چمه خب ؟
من رعععد بزرگم .
مگه برای معلم بودن باید شاخ داشت ؟

ملیسم اون بالا اونقدر توی هم بود که چون با گوشی دارم جواب میدم سخته . چون وقتی چند نفر جواب داده باشن کادر خیلی کوچیک میشه و دیگه به سختی میشه دید چی مینویسیم .
به خاطر عصاش نبود که فکر کردم نبینه . ی عینک سیاه به چشمش بود . و الا که عصاش بنده خدا چوبی و کلی نقشو نگار هم داشت .
ملیس ایشاله توی آزمون قبول بشی .
ملیسم دخترا چشون شده . سردرد ،؟؟نه .

خخخ ملیسا بیااااا سوژه پیدا کردم که بخندین برو تو پست مدیر همون که لینکش نبود بیبین که رهگذر سال۹۱ اونجا چی نوشته خخخ معصوم جان خودت هم برو بیبین اونجا چی گفتی از آژان ماژان نوشتی،
الکی مثلا ما نمیدونیم که قبلا یک رهگذر دیگه هم بوده
الکی مثلا هر جا میری تو این محله تو کوچه پس کوچه کلی لیلی و رهگذر نبوده.
ولی خداییش برین راست میگم ملیسااا برو که رفتیم

سلام به تو رعد بزرگ. خوب بود حال کردیم، تازه داره تو محله خوش می گذره چرا بری؟ عصبانی نشو بابا بزرگ واست خوب نیست همه دوست دارن، ضمنا من دوست ندارم هی بگم بینا نابینا،زن مرد دختر پسر، خانم آقا، من مردمو با معیار انسانیت می سنجم تو دوستای من همه رنگش هستن زن مرد معلول غیر معلول ببین نبین، اصلا اینا رو ولش، من اگه یه نصف شب یه جا گیر کنم به یه دوست واقعی زنگ می زنم برای کمک، حالا رؤیا باشه یا فرهاد، اصلا اهمیت نداره. راستی تو چرا یه پست صوتی نمی ذاری، می تونستی همین خاطره رو صوتی بگی، درست مثل معصوم ببین چه تبحری در سخنوری داره، الان اگه یه روزی من اتفاقی تو اصفهان یا جای دیگری ببینمش می شناسمش و می تونم بهش اظهار ارادت کنم ولی اگه تو تهران یا جای دیگه ای به تو بر بخورم نمی شناسمت، و نمی تونم احترامات لازمو به جا بیارم، درسته پدر بزرگ؟

سلام بر مصدق خخخ
میگم پسرم اولین باره که تو رو میبینم .
من از آبانماه اینجا هستم چرا میگی تازه اومدی کجا میری ؟
من صدای خیلی نکره و رععععدواری دارم. اگه فایل صوتی و سوتی بذارم دور از جونتون باید قید گوش موشتونم بزنید . هاهاها
در ضمن اون بالا گفتم من و نبین ها مثل جننو بسم الله میمونیم.
هر چی چشم میچرخونم نبین مبینی توی خیابون نمیبینم.

سلام رععععد بزرگ. نه اولین بار نیست، یادت هست تو یکی از پستات یه نفر به نام “eagle” نظر داد و چند تا شوخیم باهات کرد مانند: “اصلا تو زنی یا مرد، من که فکر نمی کنم تو ببین باشی.” تو هم به شوخی جوابشو دادی. گفتی: “اگه تهران باشی باهات قرار می ذارم” اون “eagle” منم البته این لقبمه یعنی عقاب من عقابو خیلی دوست دارم، در قلمرو زبونایی که بلدم لقبم عقابه “eagle” انگلیسی “هلو هَلُ” کردی “نَسر” عربی آره خلاصه تازه صدات خیلیم خوبه از زیر کار در نرو. راستی من دو سال از تو بزرگترم یعنی متولد ۱۳۵۵ هستم، یه ۲۰ سالیم تو دود و دم تهرون زندگی کردم، اینه که زیاد به اون شهر رفت و اومد می کنم، گفتم یه فایل صوتی بذار شاید یه روزی دیدمت و بهت اظهار ارادت کردم. دنیا رو چه دیدی؟

سلام رععععد، درسته فکر کنم تو با تو بود, خوب من فقط تو گوشکن عضوم و با اسم واقعیم میام و نظر میدم تو جای دیگه ای عضو نیستم معمولا جایی که عضو نباشم و بخوام نظر بدم با این لقبم نظر می دم، اینجا دیگه لازم نیست اسممو بنویسم خود به خود به اسم اصلیم ثبت میشه. تازه تو سلیمانیه هم خیلی از دوستام “هَلُ” به معنای عقاب صدام می کنن.

سلام رععععد، من نبین اصلم، یعنی مادرزاد، اصلا هیچ چی از دیدن، رنگ و اینجور چیزا نمی دونم اصلا حتی نورم اصلا ندیدم یعنی نمی دونم چیه، من می دونستم تو اصالتا کردی من اهل استان گلستان شهرستان کردکوی هستم و کرد نیستم ولی کردارو دوست دارم کردی از جمله زبوناییه که بلدم، من خوره یادگیری زبونای خارجیم، البته من حدس می زنم تو اصالتا اهل کرمانشاه یا شهرهای کلهر نشین باشی به همین دلیل هم کلمه هَلُ برات عجیبه اگه از اهالی سقز به اونور به سمت بانه یا بوکان یا مهآباد یا سلیمانیه یا اربیل بپرسی اونا می دونن چون تو اون مناطق به عقاب میگن هَلُ.

هیییی….بابا رعدی…من باید برم…جلسه دفاع یکی از نبینهای با کلاس و با سواد و با حال اصفانه…رشته گرافیک میخونده که بر اثر اشتباه یک دکتر چولمنگ خاک تو سری نابینا شده…حالا امروز جلسه دفاع ارشدشه… خیییلی روحیه خوبی داره…کلاً شاد و شیطونه همیشه…منم خیلی دوسش میدارم…برم که داشته باشم جلسه دفاعش رو…شب برمیگردم…
مرسی آقای مصدق…عجب فامیلی داری شما…آدم یاد امیرکبیر می افته…خخخخخخ…مام ارادتمندیم…

رهااااایی تو چقدر نبین واقعی میشناسی .
دختر من اگه جای تو بودم واقعا کم کم خودم هم نبین میشدم.
راستی نقاشیارو چطور برجسته میکنی ؟
خب برو توی کار مجسمه سازی .
آهان ی سؤال : نبین ها میان نمایشگاهت و کاراتو میلمسن . ؟

متشکرم معصوم، اصلا مبالغه نکردم تازه کمم گفتم واقعا تسلط خاصی در سخنوری، مجریگری و هنر بیان داری داستانیو که خودت نوشتی و به بهترین وجه با صدای خودت اجرا کردی هنوز یادمه، مطمئن باش هیچی از کسانی مثل فاطمه آل عباس که این کارن کم نداشتی، شایدم بهتر. راستی چرا اونجا یه هو گفتی اسمم مرضیه است، در انتقال ترس خودت و لات بازی اون پسر مزاحم خیلی ماهر بودی احسنت.

خواهش میکنم…الان باد کردم از ذوق…چند ثانیه دیگه یا میرم هواااا…یا میترکم…خخخخ…..خب شمام اگه کسی مزاحمت بشه نمیگی من مرتضی مصدقم…میگی من مظفرالدین شاهم…الان دارم میرم فرمان مشروطه رو امضا کنم، مزاحم نشو…ملتی منتظرمن…خخخخخخ……

سلام بر رعد بزرگ
خیلی خوشحالم که در جمع ما هستید.
از پست جالب و خنده دارتون هم ممنونم.
این روزا خیلی گرفتارم ولی با خواندن پست شما سرحال شدم.
ممنونم از حضورتان و همچنین ممنونم از کامنتهای خنده دار دوستان.
روحیه ام عوض شد.

سلام عدسی .
اومدم این پایین مایینا جوابتو میدم.
خب واقعا همه ی محل تورو دوست دارن.
مخصوصا از وقتی که مراعات ونوسیارو میکنی خیلی بیشتر دوست داشتنی شدی .
تا میتونی حال مریخیای محله رو بگیر علی الخصوص مشتبه رو.
کامنتات اگه توش حرفای سانسوری نباشه خیلی منو میخندونه هاهاها
در ضمن من اومدم تورو دیدم ولی روم نشد بیام جلو و سلام علیک کنم .
خب خانوم بچه هات نمیگن این پیرزن بیکار از کجا پیداش شده ؟؟؟
راستی عدسی چرا فکر کردی من ویرایشگرم ؟؟؟ نه زرنگ ! اشتباه فکر کردی خخخ من نیستم.
در ضمن تو اگه قول بدی کامنتات خوب باشه پتک و گوشکوبی نمیشه .
در ضمن من با کسی دشمنی ندارم. همه هم شاهد هستن. من از سلامت روان برخوردارم و به نظرم خیلی مسخره و بچگانس که در دنیای مجوزو عجوز با کسی دشمنی کنیم . ولی توهین و متلک به خودمو دیگه به هیچ وجه من الوجوه تحمل نمیکنم .خب درسته ببین هستم ولی جای کسیو توی محله تنگ نکردم که.
الان هم همه چی آرومه . رعععد چقدر خوشحاله .

خانم رعد سلام، صحبتهاتون رو لایک میکنم. من هم معتقدم که ما نبینها نباید گوشه نشینی اختیار کنیم به قول شما وقتی نابینا در جایی هست که دیده نمیشود قاعدتاً نمیتوان دیدگاه یک فرد بینا را تغییر داد. من فکر میکنم شما در تهران زندگی میکنید. سال گذشته من سه ماه می اومدم تهران و برمیگشتم. کلاس بافتنی داشتیم که متأسفانه ادامه پیدا نکرد. من یک تجربه ای از این سه ماه کسب کردم و اون هم این بود که مردم تهران وقتی یک نابینا را میدیدند به جای اینکه به اون نابینا ترحم کنند کمک هم میکردند. من که خودم این تجربه را سال گذشته داشتم.

سلام مجدد بر خانم رعد، متأسفانه در شهر ما قم با اینکه در صدا و سیما زیاد تصویر نابینایان دیده شده ولی باز هم تغییر دیدگاهی در افراد بینا ما نمیبینیم. میخوام بگم که همه اقداماتی که ما باید انجام بدیم و نبینها هم باید انجام بدهند از نظر توازن باید برابر باشد. مثل برنامه جامعه اقدام مشترک

قمیارو ولشون کن.
آدماش خیلی بداخلاقن. خیلی هم به فکر ظواهر دنیوی و بریزو بپاش هستن.
چندتا از دوستام قم زندگی میکنن . رو هوا این حرفو نمیزنم .
انگار دوست دارن زنارو توی خونه زندونی کنن.
اه اه . ونوسیاشون بجز لباس و وسایل خونه و طلا و…… ذهنشون چیز دیگه ای رو درک نمیکنه .
بعد فک میکنن مثل ی نگهبان باید از مریخیشون مواظبت کنن که مبادا …….

درود! قابل توجه آلبالو گیلاس و بقیه: گوسفند پشم دار را میش و مودار را بز میگویند: حالا اینجا دوستان بجای اینکه بگویند میشود میگن: میشه که من میگم: بزه، دوستان بجای گفتن: دیگر: میگن: دیگه: که دیگ سنگین است و بلند کردنش سخته: پس من میگم: قابلامه! به هر حال من با مخفف کلمات کار میکنم!

آی رععععد امروز اینقدر بد بیاری پشت بدبیاری داشتم که الان سگم… دارم دنبال پاچه میگردم…أه…لعنت به امروز….
حوصله موصله برام نمونده…کیا بگیرم بزنم الان؟ من کاملاً آماده ی زد و خوردم….آآآآآی نفس کش…یکی بیاد من بزنم نصف شه…بلکه حالم خوب شه…

سلام بر زینت سایت و دختر ورزشکارم .
راستی گفته بودی که داری از عصا بیشتر و بیشتر استفاده میکنی و این یعنی استقلال در رفت و آمد .
کیف میکنم وقتی میدونم دختر خوش صدا و مهربونم این همه فعال و زبرو زرنگه .

درود! این کی بود که قات زده بود؟ این کی بود که دشمن میطلبید تا باهاش بجنگه؟ این کی بود که جنگجو میطلبید؟ این کی بود که منو صدا میکرد؟ این کی بود که از جونش سیر شده بود؟ این کی بود که…؟ خوب شماره منو که داری زنگ بزن تا در ایکی ثانیه برسم خدمتتون تا عقده هایت را سرم خالی کنی و راحت بشی!

رعععععد بزرگ با صدای خشنی بر سر عقرب ۱۳ ساله ی قابلامه به دست مردم آزار میغره و میگه برو عدسک تا خون سیاهتو وسط پست نریختم خخخخ
مگه سرکار نیستی هههه ؟
کدوم اداره کار میکنی که فک کنم آباد شده هاهاها
به فکر کار و ی لقمه نون حلال باش.
ملاقه خان به کارت دل بده . هاهاها
من الکی با کسی دشمنی نمیکنم . کی و کجا دیدی که رعععد با شعور به کسی توهین کنه .
من عقده ای نیستم که اونو سر تو خالی کنم . فهمیدی اعههههه

سلام سمانه ی فرنگی و لاتینی .
ببینم شما با اون سمانه ی پارسی فرق میکنی به گمونم . چون اون دختر خودمه و بهش میگم آسمانه و کلی باهاش ریفیقم خخخخ
چرا من تورو نمیشناسم ؟
نرو . بیا … شما هم حتما در بلاد سپاهان زندگی میکنی ؟؟

سلام سلام
آره ما دو‌تاییم! البته من اصفهان زندگی نیستم. شاید بااااور‌تون نشه، حتی یه بارم تفریحی نرفتم اصفهان…
متاسفانه این روزا سرم کلی شلوغ‌تر هم شده، خیلی کم فرصت می‌کنم بیام این‌جا. ولی دوستون دارم خیلی زیاااااااد…..

درود! هههههههههه: منظورم لیلی رهگذر بود که جنگجو میطلبید، من در اداره با موبایل نوکیا نازنینم مینوشتم، من در اداره ای کار میکنم که حقوق تو را میدهد و قسمتی از آن را کسر میکند و به خزانه میریزد، من برای حقوق تو زحمت میکشم، اگر من و همکارانم کار نکنیم تو حقوق نداری!

سلام بر رععععد بزرگ اونم خیلی خیلی بزرگ عذر تقصیر برای دیر خدمت رسیدن این روزا وضع اینترنتم شدید افتضاح شده الان که دارم مینویسم امروز یه حرف رو تایپ میکنم فردا مینا اونو میگه با گوشی هم هنوز یاد نگرفتم کامنت بدم خاطره ی اینجوری نداشتم که با درخت یا درو دیوار حرف زده باشم بعد بفهمم اشتباهی گرفتم ولی خاطره ی راهنمایی کم ندارم یکی از با حالاشو توی پست ملیسا قبلا گذاشتم حتما خوندی ولی چرا به اون بنده خدا کمک نکردی شاید زیر اون شیع یه چیز قیمتی گیر خودت می اومد بابا الکی تهمت نزنید اون بیچاره نابینا بوده فقط ضایعات رو میدیده ثواب داشت اگر بهش کمک میکردید حالا ببینم کامنتم ارسال میشه یا نه حتی اسکایپ هم زورکی بالا میاد این بار پنجمه که مینویسم کاش اینبار بیاد شاد و سلامت و موفق باشید

سلااام علیخانی. خوبی پسرم . بیا کمی شیرینی دستاز رعععدیو بخور .
از تو چه پنهووون صبح یکی از دخملای نبین که توی سایت اصلا کامنتی نداده توی وااتساپ به من پی ام داده که رعععد برو توی پست که حاج آقا کامنت گذاشته .
منم لنگ لنگان با این اینترنت حلزون صفت که ماهیانه کلی پول میریزیم توی حلقش اومدم . امیدوارم اینبار ارسال بشه . چند بار دارم هی مینویسم و کلافه شدم .
پس حاج آقا و همه ممون باید بیشتر حواسمون باشه که جامعه نبین ها داره مارو رصد میکنه.
بهتره تا من دارم کوفته تبریزی درست میکنم شما هم به فکر ی خاطره حالا هر مدلی باشه بیفتی و بیای برای دوست خوبم که منو خبر کرد تعریف کنی . دوستتمون ۲۴ سالشه . خیلی عزززززیزززو مهربونه .
دوست داره که رععععد و شما و بقیه عصبانی نباشن و در صلح و آرامش به سر ببرن .
خدایا من دارم با گوشی میتایپم و چشو چار و گردنو انگشتم دردیده . اگه ارسال نشه میرم میخوابم خخخخ

سیتا جون اولی کدومه خخخ من ناهارمو ساعت ۵ میخورم. در واقع هم ناهار هم شام.
اگه تا اون موقع شکمت اجازه میده که هیچ و الا کمی به قول ی بچه گبالی بخور تا ناهار خخخ
پاورقی : ی بچه ی کوچولویی به گلابی میگفت گبالی . به بادکنک میگفت بادنکن . خخخ اون موقع من ی دفتر داشتم و تمام لغاتیو که اشتباه میگفت مینوشتم و الان برای خودش مردی شده .

کوفته غذای خیلی سختیه . ولی واقعا سالمه چون روغن نمیخواد . چندتا فوت کوزه گری داره .
۱- حسابی ورز و مالشش بدی . البته باید دستات به نیرومندی یک مرد باشه . و الا دستای ونوسیای این دوره زمونه که جون نداره .
۲- توی آبی که کوفته ها رو میذاری باید نمک هم بریزی و اولش باید حتما آب جوش بیاد و کمی از غلیدنش بگذره بعد شعله رو کم کنی .
ولی مهمتر از همه ورز دادن به مدت خیلی طولانی و با قدرتمندی ی دست قوی و کار کرده مثل رعععععععد قوی هیکله خخخخ نه رهای رهگذری

ببین معصوم جان فکر کنم مهتاب اگه اشتباه نکنم آموزشش رو گذاشته قبلا
سیتا خیلی با اطمینان نمیگه چون دقیق یادش نیست
آها مهتاب از دخملای تبریز بود غذای محلی میآورد برامون،
شوور کرد بعد آقاش گفت شرطها شروطها باید محله نری خخخخ
منو ببخش مهتاب جان

سلام دوباره به رععععد بزرگ اولا حاجاقا خودتی الان که داشتم این کامنت رو مینوشتم خواهرم زنگ زد و دعوت کرد برای مشهد اونم با اصرار زیاد ولی من رد کردم آخه دیگه مثل قبل نمیتونم زیاد مسافرت برم همین دوشنبه از پیششون اومدم حالا کجا برم اون وقت شما میگی حاجاقا دوما چرا عصبانی من برای خودم انقدر ها ارزش قایل نیستم که از کسی عصبانی و ناراحت بشم اگر میبینید جایی صدام درمیاد مثلا مثل اون پست من لیلی نیستم برای این هست که اولا معصومه خانم یا شما یا هر خانم دیگه ای از نظر من بیش از اینها ارزش دارند که در یه مکان عمومی اظهار ضعف یا خدای نکرده بدبختی و عجز کنند و ببخشید شما هم بیایید و بگید مردها نه بعضی از مردها تکبعدی هستند اگر یادتون باشه قبلا هم بهتون این رو گفته بودم که همه ی مردها یه جور نیستند همینطور که همه ی زنها یه جور نیستند مطمین باشید اگر کسی بیاد و بگه زنها فلان یا بهمان هستند باز هم صدام درمیاد اون هم بدتر و شدید تر شما ببینید اگر صد سال پیش یا صدو پنجاه سال پیش به دنیا اومده بودید آیا پیشرفتها و امکاناتی که برای خانمها امروز وجود داره اون روز هم بود مگر غیر از اینه که این پیشرفتها حاصل تلاش خانمهای گذشته هست مطمینم هیچ مردی این امکانات و پیشرفتها رو به خانمها اهدا نکرده اونهایی هم که برای این پیشرفتها تلاش کردند خیلی سختیها تهمتها و فشارها رو تحمل کردند و شاید خودشون نتونستند از حاصل زحمات و مرارتهایی که کشیدند تا امروز ثمره اش را شما ببینید بهره و استفاده ای ببرند و بنظر من ندیدن این چیزها کفران نعمت هستش قبول دارم همه ی خانمها حتی اونایی که بنظر ما وضع خوبی دارند هنوز خیلی راه درپیش دارند تا به اون مدینه ی فاضله برسند و این رسیدن جز با تلاش و زحمت و مبارزه حاصل نمیشه کاری که گذشتگان ما کردند توی اون پست یکی از خانمها فرمودند ما چهارتا زن دور و برمون رو همه ی زنها میبینیم میخوام بگم اونها هم مثل شما زن هستند مگر از کره ی دیگه ای اومدند اونا هم مثل من و شما آدم هستند ولی یاد گرفتند برای حقشون و رسیدن به خواسته هاشون تلاش کنند از جامعه و خانواده هاشون سیلی بخورند ولی عقب نشینی نکنند و به خواستشون برسند گفت پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری خیلی طولانی شد حالا توی یه کامنت دیگه یه ماجرایی که ده پونزده روز قبل از سفرم پیش اومده و شاهدش بودم رو براتون میگم تا نمونه ی یه زن رو که برای دفاع از شرافتش از هیچ کاری فروگذار نمیکنه رو بشناسید اینجا هم از شما اگر توی اون پست نتونستم منظورم رو درست برسونم و باعث ناراحتی ی شما و لیلی ی اون روز و معصومه ی امروز و نمیدونم کیه فردا شدم خاضعانه عذر تقصیر میخوام و درخواست حلالیت دارم اگر دوست داشتید بگید تا اون خاطره رو براتون بگم میگم رععععد یه فکری هم برای اسم این بنده خدا بکن و یه قانون هم تصویب کن که دیگه کسی بعد از سه بار تغییر نام حق عوض کردن اسمش رو نداشته باشه آخه بابا این اندازه ی تمام خانمهای شهر تهران اسم عوض کرده فقط مونده ننه کلثوم و فاطمه اره رو روی خودش بذاره خخخخ سلامت و شاد باشید

بازم سلام اول به معصومه خانم بگم اگر تصادفا با خانمم توی کتابخونه ی فاطمه ی زهرا برخورد داشتید اصلا این داستان رو برویش نیارید چون ازم قول گرفته که این موضوع رو جایی نگم ولی به خاطر رعععد و اون خانم که فرمودند بازوی قوی و صدای کلفت و چاهار تا زن دورو برمون برای شما میگم حدود یکماه کمی بیشتر بود که با خانمم برای تعمیر چندتا دستگاه و سر زدن به همکاران به خیابون طالقانی ی اصفهان رفتیم موقع برگشت به منزل بعد از سه راه کُهَندِژ یه ماشین پشت سر ما نور بالا می اومد خانمم با چراغ و اشاره بهش فهموند نور رو پایین بندازه اون هم اینکار رو کرد ولی بعدش با اشاره ی دست و چراغ به خانمم میگفت بره کنار خیابون اول خانم محل نذاشت ولی وقتی اصرار اون آقا رو دید گفت میرم کنار شاید بنزین یا یه همچین چیزی میخواد اگر چیزی لازم داشت خوب کار یه بنده خدا رو راه میندازیم اگر هم قصد دیگه ای داشت تو دخالت نکن من خودم میدونم چکار کنم رفتیم پشت یه ماشین کنار خیابون پارک کردیم و خانمم که از پای چپ معلول هستند و دو تا عصا از اونایی که یه بیست سانت پایینتر از سر عصا دسته ای قبضه ای شکل دارند استفاده میکنند با هر دو عصا از ماشین پیاده شد و رفت پشت ماشین کمی دورتر ایستاد تا اون آقا رسید و پیاده شد من نشنیدم چه حرفهایی بین اونها ردوبدل شد ولی بعد از مدت کوتاهی صدای فریاد خانمم رو شنیدم و صدای آخو وای و غلط کردم اون یارو بلند شد من از ماشین پریدم بیرون و کلی هم مردم و مغازه دارها جمع شدند خانمم لامسب همچین یارو رو میزد که انگار پدرش رو کشته و یکی از اون عصاها با اون محکمی رو توی سرو تن یارو خورد کرد تازه بعد از خانم نوبت به ملت رسید خلاصه درسی به اون آقا دادند که خودش که هیچ تا هفتاد پشتش دیگه هوس نگاه چپ به ناموس مردم رو نکنند اگر یادتون باشه سرکار خانم بابا بزرگ رععععد قبلا هم به شما گفتم اینجور آدمها مریض هستند حالا از شما میپرسم خدا وکیلی اینکار درسته یا وقتی توی بانک یه کارمند یا یه راننده اون رفتارها رو میکنند و شما نهایتا توی دل چندتا ناسزا بار یارو کنید و برید دنبال کارتون درسته اگر شما یا هر خانم دیگه ای با این رفتارها روبرو شدید و عکس العمل مناسب و دندان شکنی به یارو نشان دادید فکر نمیکنید این جانورهای آدم نما از این به بعد حواسشون رو جمع کنند و اول طرفشون رو بشناسند بعد غلطشون رو بکنند یا اصلا یه چیز دیگه فکر نمیکنید کارمند بانک لابد از کسی یا کسانی روی خوش دیده که داره اینکار رو میکنه پس میبینید که ممکنه زنهایی هم باشند که تکبعدی هستند و و مثل اون آقایون به دنیا نگاه میکنند یعنی زندگی رو از دریچه ی شهوت و لذت میبینند یا زورگویی به دیگران حالا خداییش من حق دارم بیام و بگم زنها تکبعدی هستند نه بعضی از زنها و وجدانی آیا وقتی میشنوم کسی میگه مردها تکبعدی هستند حق ندارم بعد از چندبار تذکر ناراحت بشم میدونید بعد از اون رفتار خانمم چقدر ارزشش پیش من زیادتر شد حالا از شما میپرسم آیا خانمم زن نیست آیا ضعیفه نیست تازه معلول هم که هست آیا دوپینگ کرده بود آیا اون هم نمیتونست چاهار تا فحش توی دلش به یارو بده و بیاد توی ماشین و گازش رو بگیره و بریم خونه حالا من اونقدر بهش ایمان دارم که اگر میون یه فوج سرباز هم تنها باشه میدونم که خدشه ای نمیبینه قضاوت با شما همه ی شما دوستان یا علی

دیدگاهتان را بنویسید