خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

فقط تقدیم به خودش.

تقدیم به کسی که شاید توانسته باشم ذره ای از حسش را نوشته باشم. تقدیم به کسی که فقط خودش میداند که کیست. آری فقط تقدیم به خودش. تقدیم به خودش که شاید بخواهد ناشناس باقی بماند و هرگز کامنتی ما را میهمان نکند. تقدیم به کسی که شاید برای اینکه دردش تازه نشود, از خواندن این پست منصرف شود, و یا برای کهنه بودنش هرگز آن را لایک نکند.
امروز دلم بدجور برای خودم تنگ شده است. گای. فقط حرز چند گاهی دلم برای همین امروزی که نمیدانم کی فرا رسیده تنگ میشود. امان از این دلتنگی که گویی خوره در وجودمان رخنه کرده است.
امروزی که از بدو تولد با من بوده و افسوس که هیچ خبر نداشتم. افسوس که نه تخصص نوشتن دارم و نه میدانم از کجا و با چه واژه هایی با شما حرف بزنم. واژه های زیبا را در کنار هم نمیچینم تا این دل نوشته به مزاغ شما خوش آید. بلکه ساده ترین واژه ها را مینویسم تا شاید عمق فاجعه را درک کنید.
پس هرانچه به ذهنم میرسد با همین سادگی و در هم بودنش مینویسم. افکاری که مثل گلوله از ذهنم با سرعت بینهایت میگذرند و من هرگز موفق به رصد آنها نمیشوم. آیا جالب نیست؟ جالب نیست که میدانی که چه باید بنویسی ولی ندانی که چه طور بنویسی.
ای کاش میتوانستم از درونم با شما سخن به میان آورم. ای کاش میشد هرانچه در دل بود میشد نوشت. ای کاش درد ما فقط همین بود. ای کاش ای کاشهای ما ای کاش باقی نمیماند. ای کاش میتوانستم این پست را منتشر نکنم یا حد اقل آن را شما نخوانید.
فقط میدانم دستانم روی کیبرد میلغزند و اصلاً به آنچه که مینویسم هیچ فکر نمیکنم. میخواهم برای یک بار هم که شده از دل بنویسم. بنویسم تا شاید بتوانم شاید ذره ای از احساس درونم را با شما به اشتراک بگذارم. چه واژه ی قشنگی. شاید.
آری دوستان. چه کسی بهتر از شما. مگر نه اینکه هم محلی هستیم. تو را خدا تعارفات را کناری بگذارید تا با هم راحتتر بتوانیم حسمان را منتقل کنیم. خواهشاً این پست را نه از روی کنج کاوی, و نه از روی اجبار, یا احساس, بلکه از روی ادراک مطالعه نمایید.
امروز یعنی همان روزی که نمیدانم کی فرا رسیده بدجور نالانم. بد جور. بگذار بگویند به دوا و درمان نیاز دارم. اصلاً مهم نیست بگذار دوباره متهم شوم مثل پستهای قبلی. من به آزادی اندیشه ی شما احترام میگذارم.
چه بگویم که در جمعی گوشه ای تنها نشسته ام. تا دلتان بخواهد دور و اطرافم  بسیارند کسانی که اصلاً نمیگذارند آب در دل من تکان بخورد. کسانی که مثل سایه همراه من حرکت میکنند تا مبادا با خطری مواجه شوم یا از چیزی بترسم. این جاهلان اینقدر مرا محاصره کرده اند که گویی شاهزاده ام یا شاید هم آنقدر ضعیفم که حتی نمیتوانم نفس هم بکشم.
ولی افسوس. افسوس از همین افراطها. خود نیز نمیدانم که آخر تنهایم یا نه. شما چه فکر میکنید.
دل من که نه. ولی دلم حق دارد برای خودش تنگ بشود. دلم برای دلش تنگ شده است من چه بگویم. چه میتوان گفت وقتی دیگر دلی نداشته باشی که بخواهد برایت تنگ شود. فاجعه بدتر از این. رنج بالاتر از اینکه دیگر دلی هم نداشته باشی. بمیرم برای بیکسی خودم که خودم هم مال خودم نیستم.
بارها به مغز معیوبم فشار آوردم تا بلکه بتوانم راه گریزی بیابم. ولی نشد که هیچ, مغزم هم بیشتر معیوب شد. بگذارید که دیگر اصلاً به مغزم رجوع نکنم. ترس من از اینست که دلم هم دلش را معیوب کند.
نمیدانم بگویم خسته ام نالانم یا درد دارم. دقیقاً همه ی بدبختی من همینست که نمیدانم چه دردی دارم. شاید هم خوشی زده زیر دلمان از کجا معلوم. به هر حال حال همه ی ما خوبست, اما تو باور نکن.
وای و صد و هزاران وای به این حس غریب. آری دوستان. گرچه واژه ها نمیتوانند جور این حس غریب را بکشند, ولی باید نوشت. باید این واژه ها را در دام یکدیگر اسیر کرد تا متوجه شوند اسیری یعنی چه. باید این واژه ها را قل و زنجیر کرد تا ما را به نوشتن مجبور نکنن. هر چند همین واژه ها ما را به نوشتن وامیدارند, ولی خودشان بدجور جا میزنند, و به ما میگویند بنویس دیگر واژه ای بهتر از این به ذهنم نمیرسد.
باید نوشت از زبان کسانی که این روزها بدجور تنهایند. از زبان کسانی که نمیدانند دردشان چیس؟. از دید کسانی که اینقدر درد بیهمدمی آنها را محاصره کرده که نمیتوانند حسشان را منتقل کنند. از زبان کسانی که اگر سخنی از تنهایی یا بیهمدمی به میان آورند, به هزاران چیز دیگر متهم میشوند. این حرف کسانیست که تا سخن از تنهایی برده میشود, با عوض کردن موضوع سعی در نگشودن سفره ی دل دارند. زیرا گرچه دلشان پاره پاره شده, ولی دیگر طاقت پاره شدن سفره ی دلشان را ندارند, حتی اگر شنونده ی شان معتمدترین باشد.
برای همینست که میگویم: فقط تقدیم به خودش.

۱۷ دیدگاه دربارهٔ «فقط تقدیم به خودش.»

سلام علی.
ترجمه پستت فقط از نظر من۲تا کلمه هست. به هم ریختی.
ببین علی کسی که دلی نداشته باشه به هم نمی ریزه. اگر خوشحالت می کنه خوبه و اگر ناراحت میشی متأسفم ولی به نظر من تو هنوز هم دلی داری که بگیره. بلند شو به۱آشنا زنگ بزن. برو۱فیلم یا۱برنامه یا۱موزیک شاد که دوست داری رو گوش بده یا حتی۱کتاب تکراری که جذبت می کرد رو بخون. به۱وبلاگ جوک و خنده برو مطالبش رو بخون و خودت رو مجبور کن که بخندی. این حالت ها گذراست. گاهی چند روز طول می کشن و آدم کلافه میشه ولی میرن تا دفعه دیگه. شب که بشه شروع می کنی به بهتر شدن. مطمئن باش.
ایام به کامت.

درود بر پریسا. من اینا رو از دید دیگران نوشتم اتفاقاً من همیشه میگم حال همه ی ما خوبست, ولی تو باور نکن. همه ی حرفاتو لایک میکنم میلیونها بار. ممنون از اینکه قابل دونستی راستی این هم مدالت مواظب باش ازت ندزدنش این مدال به شکل بستنی طراحی شده پس خعییلی درر نگهداریش کوشا باش.

#ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﯾﮏ #ﻧﯿﺎﯾﺶ ﺍﺳﺖ…….
ﺍﮔﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺨﻨﺪﯼ، ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ #ﻧﯿﺎﯾﺶ ﮐﻨﯽ………….
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺳﻠﻮﻝ ﺑﺪﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﻨﺪﺩ، ﻫﺮ ﺑﺎﻓﺖ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﻠﺮﺯﺩ،………
ﺑﻪ ﺁ ﺭﺍﻣﺸﯽ ﻋﻈﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﯽ…….
ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺨﻨﺪﺩ،……..
ﮐﻪ ﻃﻨﺰ ﺁﻣﯿﺰﯼ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ …….؟
ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﺍﺳﺖ…………
ﺷﺎﺩﯼ ﺍﮔﺮ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺷﻮﺩ، ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ………
ﻏﻢ ﺍﮔﺮ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺷﻮﺩ، ﻧﺼﻒ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ………….
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﺨﻨﺪﯾﻢ…….
ﯾﺎﺩمان ﺑﺎﺷد
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ #ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻭ #ﺷﺎﺩ ﺑﻪ #ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﺮﻧﺪ………….

سلام بر بی ادعا . برو بیرون قدم بزن . هوای تهرون که فوق العادس .
خوش به حالت که شبها هم میتونی قدم بزنی . پیاده روی در نم نم بارون معجزه میکنه

درود. اون قسمت اول متنت رو متوجه نشدم. یعنی این صفحه خوان درست نخوندش. ولی من این نوشته رو از دید دیگران نوشتم نمیدونم چرا کسی یه کمی به این متن دقت نمیکنه. بابا, من که تو متن هم آوردم این حرفو. خدایا خودت به داد من برس.

مرده شور این صفحه خونارو ببرن . اه اه . واقعا مسخرشو درآوردن .
تو هم خودتو لوس نکن . بهت گفتم خندیدن یک نوع نیایشه .
گفتم هر کیو دوست داشتی بهش لبخند بزن . از همین حرفا دیگه .
در ضمن تا تو باشیو از زبون دیگرووون حرف نزنی . مگه تو وکیل وصی مردمی . هر وقت ملت مردن و رفتن به سرای باقی تو بیا وکیل وصیشون بشو.
دادا بی ادعا از زبون خودت حرف بزن خخخ ای بابا

یه نویسنده مگه نباید بتونه از دید دیگران هم به موضوعات نگاه کنه. اینا رو که بهتر از من میدونی بابا بزرگ. خب اگه قرار باشه مردم برن به دیار باقی, اونوقت میشه بگی من به چه درد میخورم. شاید هم من زمینی نباشم هان. ممنون از حضور گرمت.

گاهی دلم برای خودم تنگ می ­شود

وقتی حضور آینه کمرنگ می شود

وقتی میانه­ ی بلوا سکوت دوست،

در جان گوش­های کَرَم زنگ می­ شود

گاهی که از پس تکرار بی­ سود لحظه ­ها،

نجوای کوچیدن از قفس آهنگ می­ شود

این­جا نه جای ماندن خوبان راستگوست

هرکس که دم زند ز حق آونگ می­ شود

نفرین بر این زمانه که در چرخ روزگار،

هر لحظه صد خیانت و نیرنگ می­ شود

در دست­های آلوده انسان قرن ما

برگ برگ تاریخ پر از ننگ می ­شود

وقتی که سخت غرقه­ ام در این سیر قهقرا

آری، دلم برای خودم تنگ می­ شود….

محمدعلی بهمنی

درود. من هم این شعر رو تقدیم میکنم به تو. خودم خیلی این شعر رو دوست دارم. امیدوارم خوشت بیاد.
اشکی در گذرگاه تاریخ
از همان روزی که دست حضرت «قابیل»
گشت آلوده به خون حضرت «هابیل»
از همان روزی که فرزندان «آدم»
صدر پیغام‌آورانِ حضرتِ باریتعالی
زهر تلخ دشمنی در خون‌شان جوشید
آدمیت مرده بود
گرچه آدم زنده بود.
از همان روزی که «یوسف» را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون «دیوار چین» را ساختند
آدمیت مرده بود.
بعد دنیا هی پُر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت.
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی‌ها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت … ابلهی است
صحبت از «موسی» و «عیسی» و «محمد» نابجاست
قرن «موسی چمبه» هاست
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان می‌کنند
دست خون‌آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می‌کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نُخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفت وگو از مرگ انسانیت است.
شعری از زنده یاد فریدون مشیری

سلام علی آقا.خوبی؟چی پرسیدم.هخخخخخخخ من هم باهات موافقم نمیدونم چه حسیه که آدم گاهی دلش برایه خودش تنگ میشه.این پست شما من را یاده این جمله انداخت.
گاهی دلم برایه خودم تنگ میشود.
گاهی دلم برایه باورها یه گذشته ام تنگ میشود.
گاهی دلم برایه پاکی های کودکانه ی قلبم میگیرد.
گاهی آرزو میکنم که ای کاش دلی نبود تا تنگ شود تا خسته شود.تا بشکند….
سخت نگیر منم گاهی اینجوری میشم.

درود! اگه یه تیکه عمومی بیندازیم خیلیها به خودشون میگیرند و از خودشون دفاع میکنند و پست شوخی را به جدی و حاشیه تبدیل میکنند، اما اگه درد دل عمومی گذاشتیم کسی به خودش نمیگیره و مخصوص صاحب پست میداند حتی اگر متن آن پست از جایی کپی شده باشه فرقی براشون نداره!

دیدگاهتان را بنویسید