خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پندآموز 10 خلوت !

به نام نامی الله که هر چه داریم ازوست سلام به هم محله ای های عزیز طبق هر پندآموز اول می گم پندآموزها مسایل شخصی ترانه نیستن بلکه مشکلات و گرفتاری هایی هستن که ممکنه به صورت روزمره باهاشون سر و کله بزنیم و ممکنه در برخورد با اونا هر کسی راهی انتخاب کنه متفاوت با دیگران.
می خوام کمی خلوت کنم ! با کی ؟با خودم !می خوام بدونم و بفهمم چی هستم و کجای کارم !همیشه که نباید تو خلوتم شما هم باشین .همیشه که نباید تو خلوت شما من هم باشم !همیشه حتی لازم نیست که من باشم گاهی میام گاهی میرم به این می گن یه کم بودن !ولی چند لحظه می خوام خلوت کنم نه برای تمرین نبودن.می خوام خلوت کنم و تو ماشین زمان پامو محکم رو پدال ترمز فشار بدم حتی این توقف ناگهانی می دونم که مدتی طول می کشه می دونم که گذشت ایام حتی تو این توقف گاه با غرور سری تکون می ده و نیشخندش از نظرم پنهون نمی مونه ولی من می خوام توقف کنم و کمی بایستم جدای از تو و ما و من و او و ایشان. جدای از اندیشه و قضاوت خودم و دیگران .من می خوام پیاده و ایستاده تا ته برعکس زندگی رو ببینم از تولد تا هر چه بودم و هر جا رسیدم من می خوام تو خلوتم خودمو مرور کنم و زیر هر چه اشتباهه یه خط قرمز پررنگ بکشم می خوام واسه تمام لحظه هایی که زندگی کردم به خودم جایزه بدم حتی گاهی به خودم ارفاق کنم تا به احساس لذت بخش تری از خودم برسم می خوام مسابقه رو در برابر همه ی اونا که یک نفس می دون ببازم !من می خوام حداقل فرصت این توقف رو و این خلوت رو به خودم بدم تا تا ابد بدهکار خودم نشده باشم در این خلوت کردن ها می خواهم از لحظه زندگی بسازم من می خواهم روی خط زندگی بایستم تا آن که همه ی مسیر زندگی را بدوم !به مانند کسی که لقمه را هر بار خوب می جود و تا از عطر زندگی سرشار نگشته به فکر لقمه ی بعدی نیست در مقایسه با آنی که فقط می خورد زود به زود لقمه ها را تاکه زودتر سیر شود بی آن که طعم غذا احساس شود من ازین لحظه خلوت و توقفی می سازم که ممکن است در فردایم از این لحظه ها برایم سهمی نباشد شاید زندگی من همین لحظه باشد شاید این لحظه خود زندگی است پس بگذار سرم را با کسی و چیزی مشغول نکنم می خواهم لحظه ام را مزمزه کنم بی حضور سنگینی نگاهی به دور از قضاوت ها و بی آن که معذب از ایستادن خودم باشم عجب مزه ای دارد این خلوت !عجب طعمی دارد این ایستادن ! به به به این زندگی !
می دونین که دوستون دارم ، خیلی .

۲۱ دیدگاه دربارهٔ «پندآموز 10 خلوت !»

سلام.
خب الآن دیگه انقدر همه چیز توی خلوت ما هست که دیگه خلوتی برای ما نمیمونه.
با دوتا کلیک همه ی دوستات میان تو اتاقت. با دوستت اون سر دنیا در ثانیه ارتباط میگیری.
انقدر غرق این چیزا شدیم که یه وقتایی خودمونم یادمون میره که آخرین بار که نشستیم و به خودمون فکر کردیم کِی بوده.
ممنون از پست زیبات ترانه.

واقعا” خیلی بجا اینو گفتی !ما خیلی حتی تو تنها ترین لحظه از خودمون فاصله گرفتیم با گوشی که دستمونه و یا سیستم جلو رومون با افرادی از دنیای مجازی و هیچ وقت نذاشتیم زندگی و خلوت با خودمونو تمرین کنیم چیزی که خیلی زیاد بهش نیاز داریم

سلام بر ترانه ی خوش نوای محله .

شاید باورت نشه از بس که روی خط زندگی توقف کردم و همش فکر کردم به خودم و به لحظه های زندگی که حسم فریاد میکشه بسه دیگه .
من بدهکار خودم نیستم . به دیگران بدهکارم. همیشه خودم بودمو خودم . وقتشه دیگه بی خیال خودم و لحظه های نابم بشم.
ترانه میدونی دارم چی میگم ؟؟؟؟
خیلی سخته که ازین حالت جدا بشم . چون ی عمر همینجوری که توی پستت گفته بودی زندگی کردم و الان به نظرم ی جورایی خودخواه شدم .
اوایل فکر میکردم که خوبه . ولی الان فهمیدم نه گاهی اوقات باید همراه شد با دیگران و لحظات باری به هرجهتشون .
باید کمی به قضاوتهای سطحیشون بها بدم .
خودم هم نمیدونم دارم چی میگم . خخخخ
رعععد بزرگ این پستو پسندید . مرسی که اومدی دوباره

خود رو خواستن رعد عزیز با خودخواهی فرق داره تو خودت رو خواسته باشی کار اشتباهی نکردی خودخواهی به معنی به فکر خودت بودن نیست به این معنیه فقط منافع خودت رو ترجیح بدی و بقیه رو اگر قربونی منافعت هم کنی برات مهم نباشه می بینی تو خودخواه نبودی فقط دوست دار خودت بودی و این قابل تحسینه عزیزم و نمی دونم چرا ما عذاب وجدان می گیریم وقتی فقط و فقط به خودمون فکر می کنیم

هیییی…ترانه… از بس برای دیگران زندگی کردم و پشت پا زدم به خواسته های خودم خسته شدم…کاش میشد یه خلوتی داشته باشم و با خودم کنار بیام برای همیشه که به زندگی خودمم فک کنم کمی…خیلی سخته که مجبور باشی در جهت خلاف جهانبینی و ایدئولوژی و نظام فکریت حرکت کنی… این واقعاً میزنه از ریشه آدمو می سوزونه… توضیح دادنش خیلی سخته… وقتی از بیرون نگاهت میکنن میگن: اووووو…تو که خیلی خوشبختی… ولی نمیدونن که مشکلات فقط مشکلات ظاهری نیس…این مشکلات ریشه ای و بنیادی بیشتر آدمو می سوزونه و خاکستر میکنه…
بعضی وقتا آدم از خلوت کردن با خودش میترسه…اون موقع جنگ و دعواهای خودت با خودتا باید کجای دلت بذاری؟!!! واااااای….چه جوابی دارم به خودم بدم که تا حالا برای چی زندگی کردی و اصلاً در راستای نظام فکریت چقدر قدم برداشتی؟!!!…نمیتونم بگم جامعه مقصره…نمیتونم بگم عرف و سنت و مذهب مقصرن…خودمم مقصرم…خیلی مقصرم….
خلاصه نمیشه من با خودم خلوت کنم ترانه…اگه خلوت کنیم من و خودم میزنیم همدیگه رو نصف میکنیم…خخخخخخ….

رهگذر نمی دونم چرا حرفاتو که خوندم یه کم دلم ابری شد !شاید خیلی حقیقت هایی رو گفتی که به سختی از پسشون بر میایم و باعث این خوددرگیری ها می شن تا ما حتی جرات نکنیم گاه گداری به خودمون نزدیک بشیم به هر حال امیدوارم همه بتونیم یه روزی قبل از همه ی دیر شدن ها از پسش بر بیایم

سلام بر ترانه مهربون.راستش من این نوشته ها رو خط به خط زندگی کردم البته بعد از ورود به دانشگاه.نمی دونی یا شایدم بدونی چه حال خوشیه وقتی به خودت و رویاهات و مسیری که باید تغییرش بدی فکر می کنی!!!!دنیاییه….آبی تر از هر آسمونی!بی نظیره وقتی خودتو کشف می کنی و اگه دال بر خودخواهی نذاری عاشق خودت و خدا و آرزوها و لحظه هات میشی.پستت خیلی ماه بود.لاااااااایک.شاد باش در پناه یگانه مهربون عاشق و اونایی که دوسشون داری و دوستت دارن عزیزم

من یه بار خلوت کردم با خودم اونم اساسی و خیلیییییییییی خوش گذشت باور کن !چون پر از ارفاق بود به خودم و خودمو کلی بخشیدم به خودم آوانتاژ دادم یه جاهایی لکه گیری کردم و یه جاهایی هم تغییر مسیر دادم و جاهایی هم به خودم افتخار کردم !ههه امیدوارم زندگیت پر از رفتن های خوب و خلوت های شاد باشه

سلام پستتون رو پسندیدم,اما نمیخوام این روزا با خودم خلوت کنم, میدونید چرا؟ چون این روزا خیلی کوچیک شمرده شدم, خیلی باهام بد رفتاری شده, خیلی غصه خوردم, و حالا دوران نوجوانیم برام شده یه دوران پر از غصه, پر از لحظاتی که میتونن برام زیبا بشن ولی با تنهاییهام, با بی توجهیهای که بهم میشه, با تمام اتفاقاتی که برام توی طول روز می افت و وقتی میام خونه تنها کاری که میکنم اینه که میشینم توی اتاقم و با گریه به خدا میگم آخه خدا چرا, من قصد نا شکری رو ندارم و میدونم که برام زندگی بدی رو قرار ندادی ولی, من هرگز و هرگز این روزا خوش حال نیستم, بیشتر وقتا که توی جمعهای شلوغ هستم تنهام, افراد شبیه خودم حرفم رو درک میکنن, و وقتی تنهام یه بغض دارم که گلوم رو فشار میده و فشار میده تا درست و حسابی از زندگی خسته بشم, تبدیل شده به یه روزای پر از غصه وقتی که میشینم و با خودم فکر میکنم میبینم که هیچ کس رو ندارم تا باهاش درد و دل کنم, میبینم که هیچ کس نیست تا وقتی دلم گرفته وقتی نا آرومم آرومم کنه, به این چیزا فکر میکنم و حالم بدتر از اون چیزی میشه که هست, پس ترجیح میدم که با خودم خلوت نکنم و به زندگیم, به اینکه این روزام چه طوری میگذره و به اتفاقاتی که می افته فکر نکنم

زینب عزیزم چی بگم یه وقتایی پر میشیم از دلتنگی هایی که دنیامونو جلو چشامون تیره و تار می کنن ولی اگه خواستی به خلوت خودت بری در حق خودت کمی ارفاق کن به خودت بگو اگه دیگران منو با همه ی خوبیام تنها بذارن نه خدا و نه خودم که نباید این کارو بکنیم خلوتت رو پر از چیزای خوب کن همه ی چیزایی که دوست داری و داشتی گاهی نیاز خلوتمون جیغ زدن و فریاد هر چی هست که می خوایم و نمیشه گاهی هم رسیدگی به آرزوای بچگی میشه تو بزرگسالی یه سر به آرزوی بچگی بزنیم یه نقاشی کودکانه بکشیم و یا بازی مورد علاقه و یا به خاطراتش فکر کنیم و بخندیم !خلوتت اگه همه ش یه جور بشه یه روزی مثل حالا ازش خسته و فراری میشی

سلام ,
منم خیلی بهش احتیاج دارم , اما هم خیلی سخته و هم خنده دار که خیلی میتونه آسون باشه . درست وقتی که بهش احتیاج داریم انگار تو دلمون مجلس و بزم برقراره . خیلی وقته که میخوام حداقل به خلسه خودم رو ببرم و انقباض رو از تمام وجودم بگیرم و چند ثانیه ای اصلا فکر نکنم . ولی خوب اگر میخوای به موضوع خلوت برسی باید اول آرامش داشته باشی و شرایط هم مهیا باشه .
۱ ساعت فکر کردن بهتر از ۷۰ سال عبادت است .
من بعد از نابینایی خیلی بهتر تونستم با خودم خلوت کنم , البته نه کامل ولی بهتر از زمان بینایی . بینا ها میدونند که انسان وقتی میخواد چیزی رو بیاد بیاره یا تمرکز کنه چشماشو می بنده . . اینم نیمه کمتر پر لیوان بود .
امید دارم به خواسته ات برسی و به آرامش درونی دلخواهت دست پیدا کنی . موفق باشی

درود. من کامنتای دوستان رو خوندم و چیزی به نظرم نمیرسه که بگم جز اینکه یادش به خیر که یه زمانی خونمون حیاط خلوت داشت که دیگه همون هم نیست. دیگه هیچ وقت تنها نیستیم چون همراه اول با ماست.
تا حالا خودتو رو به روت نشوندی؟ تا حالا قلبتو تو سکوت شنیدی؟

سلام
ترانه عزیزم. این یک هفته که به ظاهر شاد بودم. اما در درونم طوفانی بود به خودم و گذشته ام به داشته ها و نداشته هایم؛ به از دست داده هایم اندیشیدم
بنده خدایی گفت چرا سایت نیستی گفتم رفته ام که خودم رو پیدا کنم.
اما ترانه هر چه رفتم نبودم ترسیدم از اینکه خودم رو پیدا کنم و ازش بترسم یا اینکه بدبخت رو من ترسناکش کرده باشم یا هم او مرده باشد. ترانه نمیدانم مرا چه شده دلتنگم شاید این روزها که سالگرد و یادآور روزهای غم آلود من است اثر گذار بوده؛ یا هم دارم وارد مرحله ای از زندگی میشم که با این علایم شروع میشه. ترانه من همش سعیم بوده که خط قرمز نخورم اما لحظه ای خلوت را ترس دارم که مبادا در دفتر زندگیم خطوطی پر رنگ خون به راه اندازند.
امروز صبی به دوستم گفتم عجیب و شدید غرق دنیای مادی شدم
بین حکمت و رحمت و قسمت و فک و فامیلهای محترمشون در درونم دعوایی برپاست که از اینکه حاصلش از دست دادن ارزشی برایم باشد میترسم.
خلوت، خلوت خان هم دیگر با ما بیگانه شده و دلخور از ماست کامنت مدیر حسینی رو بالا لایک میکنم.

سلام ترانه
پستت رو میلایکم قشنگ نوشتی عزیزم اما
من خیلی وقته که دیگه اصلا دوست ندارم با خودم خلوت کنم به خودم اجازه نمیدم این موقعیت رو پیش بیارم و دوست دارم همه چیز همون جوری که هست بگذره فقط بگذره و بره و تموم بشه
دوست ندارم به چیزی که قرار نیست اتفاق بیفته فکر کنم
دوست ندارم به اتفاقهایی که افتاده و شاید میتونست بهتر بشه فکر کنم
دوست دارم فقط خیلی زود و سریع بره و تموم بشه

سلام به ترانه عزیز
برای من بهترین روشی که کمک میکنه برای خودم وقت بذارم شعرهای حافظه وقتی اشعار حافظ رو میخونم خیلی بهم آرامش میده و اگه دور و برم شلوغ هم باشه صدای کسی رو نمیشنوم و میشینم درمورد موضوع اون شعر فکر میکنم و مقایسه میکنم با دنیای امروز و برای خودم به ی نتایجی میرسم و از حافظ تشکر میکنم که در خلوتهای ذهن خودش اون شعرهای زیبا رو سروده
ممنون همکار خوبم شاد باشید

دیدگاهتان را بنویسید