خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

رهگذر، رهگذر، راحت از ما مگذر!!

سلام و ادب و پرسش احوال ، فراوان ، نه دو مثقال ، به هر آدم با حال ،ز هر جنس و به هر نوع و زبان و وطن و کشور و دین و سخن و گونه و اعمال، چه شیخی چه موزیکال، ! ،چه با خال و چه بی خال، بگویم من از این جای، از این جای، از این جای،
که گر قصه بگویم یا ره غصه بپویم نشود شاکی احدی و خسته و ملال، بشود پستی با حال و دلی شاد، نشود موجب آزار, نشود باعث رنجش نرود سوی مدیران جهت ادیتو سنجش،….!!
بیستو دوووی بهمن، بیستو دوووی بهمن … خخخخ خخخخ،
بابا خلاصش این بود که جهت رفاه حال خودتون فقط خودتون پست رو به حاشیه نبرین،
و اما بریم سر اصل مطلب … پریروز با رهگذر رفتیم بیرون … کلی خوش گذشت رفتیم سوار تاب شدیم بعدشم سی و سه پل دوتا چایی خوردیم میدونین که چای مجانی برای یه اصفهانی حکم چیو داره که .. دیگه خودتون تخمین بزنید شادی وصف ناپذیر من و رهگذرو، رهگذر که سر از پا نمیشناخت به درجه ای رسیده بود که میگفت بریم فلاسک بیاریم پر کنیم، هاهاهاهاهاااا،
از شوخی که بگذریم بین صحبتهاش متوجه شدم که یک ماهی هست کتاب گویا نمیکنه، هر کاریش کردم که نتونستم دقیق بفهمم حرف دلش چیه و حس کردم یه کم سرد شده و انگیزشو از دست داده، بر آن شدم که پستی بنویسم و تشکری بنمایم و به سهم خودم محرک و یا شاید مشوقی باشم برای شروع کار مجددش، خودت میدونی هلاکتم … خخخ،
از همین تریبون اعلام میکنم که آره تو محشرییی از همه گوینده ها سرییی، امیدوارم که اگه واقعا دلیلش چیزی هست که نوشتم لطف کنی شروع کنی که صدای گرم و دلنشینت رو خیلی دوست داریم. این پست مخصوص رهگذره شمام میتونین با کامنتهای دلگرم کنندتون نشون بدین که رهگذر چقدر برای ما محترم و بزرگواره و چقدر دوست دارین که کتابی رو با صدای ایشون بشنویم،
ختم مجلس، خخخخخ

۱۱۷ دیدگاه دربارهٔ «رهگذر، رهگذر، راحت از ما مگذر!!»

سلام خاله زهره.
و همچنین سلام ننهرهگذر.
منم میخواستم بگم:
کتابارو دور انداختی ننه، نابینارو نشناختی ننه.
کتابو میخواستی برام، وقتت رو گذاشتی برام.
عشق تو بود طبابت، کتاب بودو کتابت، کتاب بودو کتابت خخخ.
اگه تو ننه ی منی که میدونم آخرش دلت نمیاد بیخیال ما بشی و یه روزی با یه انرژی مضاعف به صحنه ی کتاب و کتاب خوانی یا به عبارتی گویاسازی برمیگردی.
دوستان خوبم، دل ننه رهگذر ما رو نیازارید، اون خالصانه و با دلی آکنده از عشق برای همه ی ما کتاب گویا میکنه.
نمیخوام که یه روزی برسه که این شعر رو براش بخونم:
دنبال که میگردی، اون رفته از این شهر، او رفته از اینجا.
از بس که تو آزردی دلشو، آزردی اوقات مشکلشو.
خاله جونم، ممنون که به فکر ننه رهگذر من هستی، به تو میگن یه خاله ی تمام ایار.

پسرم هوای ننه تا داشده باش.. یه پسر باس مث کوه پشت ننه ی پیرش وایسه… بدونم بچا دوسم دارن براشون میخونم… ننه.. من سنم خیلیه ولی دلم جوونه.. اهل گله گذاری و گله نیس… اهل غر زدن نیس… یه چن روز دیگه مشکلاتو رفع و رجوعش میکونم و میشینم به کتاب خوندن واس خودم… هاهاههاهاهاهاهاها… با انتخاب خودم.. خودم میشم رئیسی خودم، کارمندی خودم… هر چی دلم خواست و دیدم قشنگه میخونم و میذارم تو گوشکن… وااااااااااااای ننه چقده به کله م فشار وارد اومد… چقده فک کردم تا بالاخره به نتیجه رسیدم…خخخخخ…

رهااااااااااایی ،و زهره جان سلام.

بذارید رها برای ببین های محله اول یک اقدام خداپسندانه بر داره ، بعد به گویا مویا کردن بپردازه خخخ.

رهایی برای من یک نقاشی شیک و آسمونی بکش .

به نظرم از حنجرت کار نکش که مثل رعععد بزرگ میشی .
و اما نقاشی به تو آرامشی وصف ناپذیر میده . البته نقاشیایی که من ازت میخوام. همه آسمانی و پر از رنگ خداااااااااا

سلام زهره خانم
واقعا ممنونم که این پست را منتشر کردی. دست گلت درد نکند.
ما همه رهگذر را خیلی خیلی دوست داریم. نه فقط به خاطر کتاب خوندنش. من واقعا رهگذر را به خاطر وجود نازنینش دوست دارم. به نظرم ما باید قدر افراد بینایی چون رهگذر، رعد بارانی، ترانه، سارای و . . . را بدونیم. این افراد واقعا با جان و دل در کنار ما هستند و باعث افتخار ماست که چنین دوستان محترمی در جمع ما حضور دارند.
من خیلی از بیناها را دیدم که اصلا حال و حوصله صحبت کردن با ما رو ندارند و زیاد هم به ما توجهی نمی کنند ولی این افراد خیلی خیلی دل بزرگی دارند که در کنار ما هستند و بارها و بارها شاهد حضورشان در کنارمون بوده ایم. حتی خیلی از مواقع باهامون شوخی می کنند، در شادی ها و غم های ما شریک می شوند و کلی هم بهمون محبت می کنند. واسه همین ما باید قدر دان این افراد باشیم. واقعا وجود نازنین این افراد در کنار ما یک نعمت بزرگ است که در این دور و زمونه کمتر شاهدش هستیم.
رهگذر ازت می خواهم که روحیه مهربونت را حفظ کن و در کنار ما باش. من به شخصه اگه کسی تو رو ناراحت کرده و دلت را شکسته ازت عذرخواهی می کنم و می خواهم که ما را ببخشی. تو خیلی دل بزرگی داری و من بهت افتخار می کنم. بدون شک میگم یکی از افرادی هستی که واقعا از هر لحاظی تک هستی و باعث افتخار ماست که دوست خوبی چون تو داریم.
رهگذر امیدوارم همیشه دلت شاد باشد و هیچ وقت تو زندگیت مشکلی نداشته باشی و همیشه سرحال باشی.
باز هم از زهره خانم تشکر می کنم به خاطر پست خوبش. زهره خانم مشتکریم
با تقدیم احترام به هر دو عزیز و همه دوستان گل

برای من که شماها مثل دوستای دیگم هستید فرقی ندارید
اگر محبتی کردم محبت دیدم ازتون ولاغیر
وحید هم خودش محبت داره اینطوری نوشته وگر نه من یکی دل بزرگی که دارم ………فقط سر سفره صادقه که خیلی شیکمو بازی درمیارم همین…خخخخ

من شخصا تمامقد از صدای قشنگ، لحن درخور، تسلط عالی، علاقه ی وافر، پشتکار مثال زدنی، حس کمیاب و نیت نابی که رهگذر توی گویا کردن کتاب داره تشکر و حمایت می کنم و البته خودمم میخواستم زنگ بزنمش ی سری جزوه ی فنی واسم بخونه که فکر کنم با این اوصاف، بیچاره شدم؟ نشدم؟ نه که نشدم! میخونه، خوبشم میخونه.
آهای رهگذر، نه از سر وظیفه، بلکه از سر لطفم که شده، برگرد! گوینده های کمی رو جدیدا می بینم که بتونند بدون تپق، یک قسمت چند صفحه ای رو یکجا بخونند و تو این کارو توی سرگذشت یک ندیمه و گوگول گانگولی بار ها انجام داده بودی.

هاهاههاهاهاهاههاهاها… خادمی یادم بنداز دیدمت جوابتا حضوری بت بدم.. اینطوری نیمیشه.. باید حتمی صوتی باشه…خخخخخخخخخخخخ…تو نوشتن آدم نمیتونه اونطور که باید و شاید حق مطلبو برسونه…
اون جزوه هاتم میخونم بابا.. کاری به گویندگی نداره که.. برفس بیاد… با وویس ریکوردر براد میخونم.. قرار نیس توش آفتاب بالانس بزنم که… جزوه س میخونم میره دیگه…
اما…
به جان همین زهره… اگه دیر بفرسی و بعدم عجله کنی واس گویا شدنش زدم چرخت کردم و یه ملتی رو از دستت راحت کردم… خود دانی…خخخخخ

سلام
حسن نیت و مهربانی رهگذر برای همه ثابت شده
حتما یک دلیل محکم برای کارش داره
والا ما که برای گویا کردن کتابمون تا حالا به هزار نفر رو انداختیم خخخ
خداییش این رهگذر یک دونه است
هر جور خودش صلاح می‌دونه عمل کنه

وای ببین کی اینجاست ؟
مریم عزیز.
خوبی دخمل کدبانو ؟
کم پیدایی ؟
رها هم رفته فعلا خودشو پیدا کنه .
خوب میدونم که عاشق این کاره . به نظر من کار عجبیه . باید هی با احساس فک بزنی ؛هیچکی هم رو به روت نباشه ههههه
واقعا هر کاری که رهاااا بلده ،رععععد بیچاره نابلده .
میگم رها اگه کتوبچه گویا نکنی ،باید خانوم جلسه ای بشی و بری نوحه بخونی خخخ رهگذر جلسه ای هاهاها بهت هم خوب میاد خخخخ

جناب بی آر تی رعد اصولا چون از اهالی آسمونه دست بزن نداره .
ولی برای رهایی عزیز در صورت گویا نکردن مقاله و جزوه و کتاب برای نبین ها ،شغل روضه خونی به سبک لهجه دار اصفونیارو پیشنهاد دارم .
البته روضه خونی به سبک نوین که همراه با خنده و بزن بزن توی سر همدیگس . هاهاها
اگه رها رها باشه،حاج خانومای پولدارو به جون هم میندازه و وقتی در حال گیسو گیس کشین ،از اونجایی که اصفونی تشریف داره تمام مخلفات سفره رو میریزه توی خورجینش و د بدو که به اتوبوس برسه خخخخ

هاههاهاهاهاهههاهااه.. وای داره منو میزنه رعد.. بیگیرش داداشی…آخه آدم میزنه تو سر کسی که صداش فانتزیه؟ هان؟ خدا وکیلی؟ صداش از فانتزیت در میاد نون خشکه ی میشه… نون خشکه… آهن پاره… سماور شیکسته میخریم…هاهاههاهاهاههاها

سلام: قبول دارم که کتابهایتان را نشنیده ام.
اما آن چند ترک کوتاهی که ضبط میکردید و در سایت میگذاشتید حس وصف ناپذیری به من میداد.
به شخصه شخصی که بتواند اینقدر عالی با متن ارتباط بگیرد و تمامی احساسش را وارد متن کند و با انرژی کامل گویندگی کند، یا ندیده و یا حد اقل کم دیده ام.
شاید گرفتاری های دیگر مانع از کار گویندگیت شده.
به هر حال ما که از شنیدن صدای پر طراوتت لذت میبریم.
و همچنین از نوشته های پر از حس و حالت نهایت بهره را میبریم.
به امید روز های درخشان و کارهای بسیار درخشانتر از شما بانوی سراسر مهر این محله.

اوووووو.. مای گاد محسن غلامی.. چقد خوشحالم.. یعنی تو کارای منو گوش کرده بودی و دم نمیزدی؟ کلک…
فرزندم یه سری درد و دلایی هس که چی بگم آخه؟
بهتره با سکوت برگزار بشه بره پی کارش…
لطف داری بمن محسن غلامی… سپاس
چشم.. میخونم بازم.. اما این بار متفاوت… این بار میخوام زیر نظر جایی و ارگانی نباشم… واس خاطر دل خودم بخونم… هر چی ام خوندم میذارم تو گوشکن برا استفاده دوستام…

سلام به زهره. مرسی برای این پست.
رهگذر خوبی دختر؟؟؟؟ من با صدای تو سرگذشت ندیمه و دلبند و دیوانهوار را خوندم, هم زیبا میخونی و هم دلنشین, نمیتونم لذتی را که از خوندن این کتابها بردم بیان کنم, تو یکی از بهترین گوینده هایی هستی که من جدا از صداش لذت میبرم.
نمیدونم چی تو را رنجونده ولی من هم ازت معذرت میخوام که اگر ناخواسته باعث شدیم که به رنجی.
به قول خودت خره ما دوسِت داریم چرا نمیفهمی خخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخ.
نمیدونم چی بنویسم که حالت را خوب کنه, شاید هم تو دلیلی داری برای خودت که اگر ما بدونیم حق را به تو بدیم.
اما این را یادت نره که اینجا برای ما خیلی خیلی عزیزی.
امیدوارم کهه همیشه شاد و پر انرژی باشی عزیزم.

دمت گرم دختر.. خوندی این کتابا رو؟ الان از ذوق نمیدونم کدوم وری بدوم که نخورم تو دیوار…خخخخخخخ… همین که گفتی کتابا رو خوندی حالم خوب شد خره.. باور کن…خخخخخ
منم دوسِت داره… فقط نمیدونم چطوری بگم!!! خخخخخخخخخخخ

سلام.
ممنون که چنین پستی زدید خانم مظاهری.
اتفاقاً من تازه داشتم به صدای خانم رهگذر عادت می کردم. شاید من تمام کتاب هایی که ایشون گویا کردند رو خونده باشم لا اقل رمان ها رو تقریباً مطمئنم.
چه کتاب همنام رو که مجتبی هم ازش اسم برد بچه ها گوگول گانگولی قهرمان کتاب همنام نوشته خانم جومپا لاهیری هست و چه سرگذشت ندیمه و چه دلبند که انصافاً عااااااالی گویا کردند و چه کتاب تبریز مهآلود که با اون که به گفته خودشون از اولین کارهاشون بوده ولی به نظر من اون هم خیلی خیلی خوب خوندنش راستی کتاب به کسی مربوط نیست از خانم جومپا لاهیری هم ایشون گویا کردند که فکر کنم یکی از داستان های این کتاب یعنی همون به کسی مربوط نیست قبل از پایان کتاب همین جا آقای عابدی گذاشتندش اون هم خیلی خیلی خوب خونده بودید خانم رهگذر.
راستی کتاب بی نظیر دیوانه وار از کریستین بوبن هم خیلی عالی بود هم متن کتاب خیلی زیبا بود و هم شما خیلی خوب تونسته بودید حس اشخاص داستان ها رو انتقال بدید.
دیگه چیزی یادم نمیاد.
ولی به تمام این دلایل بی زحمت باز هم برای ما کتاب گویا کنید.
راستش اولاش با آکسون های لحن شما مشکل داشتم ولی حالا دیگه اون قدر عادت کردم که اگه با یک لحن ثابت بخونید نمی تونم تحمل کنم.
یکی بیاد به من بگه برو ارشد بخون که بعداً هم میشه کتاب غیر درسی خوند ولی قبل از این که یکی بیاد و این رو بهم بگه من بهش خواهم گفت:
از کجا معلوم که من بمیرم و کتاب هایی که آرزوی خوندنشون رو دارم نخونم؟
موفق باشید.

درسا ول کن آگاهی…
بیا بیشین بت کتاب معرفی کونم..خخخخخخ
سه تا نمایشنامه گویا کردم که دو تاش خیلی خوبه.. یکیش عالیه…
دشمن مردم و استاد معمار از ایبسن… پدر از استریند برگ…
بعد برو کتابخونه برلین کتاب سومین پلیس رو هم دانلود کن… وای پسر این کتاب اونقد طنزش شیرینه که حد نداره…خخخخخ…
مرسی که عادت کردی به صدام… هی پسر یه بار یکی بم گف: اگه قرار باشه اینطوری به صدات لحن بدی حاضر نیستم دیگه کتابی ازت گوش کنم… خخخخخ… هاهاههاهاهاهاهاهاههاهاها… خیلی خندیدیم با هم.. ایشون از دوستای خوب من هستن، ناراحت نشدم ازش… خب انتقاد کرد دیگه…

سلام بر زهره ی نازنین
یه سلاااااااااام طولانی هم به رهگذر عزیزم که خدا میدونه که تو این مدت کوتاه که باهاش آشنا شدم چقدر بهش علاقه پیدا کردم اول یه عذرخواهی به زهره بدهکارم قرار بود که این پست را من بزنم که من تنبلی کردم و آخرش خود زهره این کار را انجام داد
زهره ی نازنین دستت درد نکنه خیلی به این پست نیاز بود عزیزم
رهگذر ازت خواهش میکنیم که روی ما هم محله ای ها را زمین ننداز و بیا دوباره شروع به این کار کن.
البته به من قول داده بود که بعد از پایان نامه حتما شروع میکنه
اما خواهش میکنیم که هرچی سریع تر بازم به این کار ادامه بده.
حالا دیدی که همه مشتاقانه منتظر صدای گرمت هستند عزیزم.

یا حضرتی عباس… اینا منو تحت پیگرد غیر قانونی قرار دادن… بابا یه وق من خواسم یواشکی یه کارایی بوکونم.. یه وق خواسم با یکی برم یواشکی یه کافی شاپ… خخخخخخخخخخخخخخخخخ… رهگذر اصفهان مجهز به دوربین مدار بسده میباشد، مواظب رفتاراد باش آکله… هاههاهاهاهاههاها…

میبینم که دارین لو میرین کم کم… خو دیگه چی شدس؟ و چی گفدین بهم؟ هاهاههاهاهاها
یه سلااااااااااااااااااااااام طولانی تر هم میکنیم به خانوم کاظمیان که محبتش نسبت به ما طول و عرض و عمقش اونقد زیاده که همیشه شرمندشونیم…
خانوم کاظمیان…شوما که خودت در جریانی.. چی بگم مادر…خخخخخ…
ولی چشم.. گویندگی رو شروع خواهم کرد…

سلااام رهگذر بانو
شنیدم یه چیزایی تو اون کله ت میگذره! شنیدم دیگه قرار نیست کتاب بخونی! درسته آیا؟
من که میدونم فقط فرصت نداری و تو ما رو کنار نمیذاری
من که میدونم خودتم حیفت میاد صدای قشنگتو ما نشنویم
من که میدونم زکات صدای خوشگلی که خدا بهت داده کتاب خوندن برای کساییه که دسترسی به کتاب ندارن و تو قصد نداری اونو ندی خخخ
رهگذر ازت میخوام بعد از تموم شدن کارهات و خلوت شدن سرت دوباره کارتو شروع کنی و ما رو از شنیدن صدای قشنگت محروم نکنی.
منتظر کتابات هستم.

خو بنظرت من میتونم الان رو حرف تو حرف بزنم آیا پری؟ خخخخخخ…
چیکار کونم حالا؟
چی بگم حالا؟
میتونم جز چشم حرف دیگه ای بزنم آیا؟
بقول یه بزرگی: سکوتم از رضایت نیس.. دلم اهل شکایت نیس…عجب…
چشم پری جون.. به محض اینکه سرم خلوت شد، شروع میکنم به امید خدا…

وااااااااااااای یا خداااااااااااااااااااااااا.. زهره… بقبقو.. پست زدی؟ خخخخخخخخخخخ
مرسی دوستان.. قربون محبتتون… شب میام تک تکتونا جواب میدم.. حالا بهم ریخته س زندگیم… انگار خمپاره خورده تو زندگیم… احساس جانبازی بم دس داده…خخخخخخ
آهای زهره.. من ذوق زده بودم یا تو ذوق مرگ بودی از چاییا؟ دیگه اص یادد رفده بود باس خونه ام بری… به زور کَندَمِت از فلاسک چایا… هاهااههاهاهاهاهاهاه…
خره خیلی اشتبا کردیم زود برگشتیم.. بایس تا فردا رو میموندیم تو سی و سه پل.. میدونی چن تا می شد چای خورد؟خخخخخخخخخ

سلام و درود بیپایان خدمت سرکار خانم مظاهری و همچنین رهگذر محله, واقعاً هیف اون صدای گرم و گیرای رهگذر نیست که نمیخواهد دیگه کتاب ضبط کنه صدایی که به نظر من حتی از بعضی از گویندههای رادیو هم پرقدرتتر و گیراتر است آخه چرا نمیخای دیگر کتاب ضبط کنی مگه ما هم محله ای ها چه گناهی کردیم که باید گوینده ای با این خصایص عالی دیگه دلش نخاد حد اقل برای محله ی خودش کتاب ضبط کنه اگه میشه و فقط بخاطر ما از این نظرت صرف نظر کن و دوباره با آن صدای گیرا و خاطره انگیزت برای ما هم محله ای ها کتاب ضبط کن, به امید این که دوباره یکبار دیگر صدای شما را در قالب یک کتاب دیگر بشنویم و دوباره خاطرات ما زنده شود, در پناه حق بدرود و خدا نگهدار

عرض ادب آقای عبدالله پور… شما هیچ گناهی نکردین تا جایی که یادمه…خخخخخخ.. اهل محله رو همه رو از دم کوچیک و بزرگ خیلی دوستشون دارم… مشکل از خودم و زود رنجی و روحیه حساسم بوده… سرم خلوت شه این بار بخاطر گل روی دوستای گوشکنیم میزنم به کار گویندگی.. و همچنین دیگه برا دل خودم میخونم…
سپاس گزارم.. شما خیلی لطف دارین بمن.. یک مقداری در مورد صدا اغراق فرمودینا… حواسم بود… خخخخخخخ

سلام. اولش تشکر از زهره که این پستو زد، بعدشم در تسلط رهگذر در گویندگی و البته صدای خوشش و دانش ادبیش شکی نیست، ولی خب باید دید اگه تو این کار سرد شده دلیلش چی بوده؟ شاید ناسپاسی دیده شایدم چیزای دیگه. ولی مسأله اینجاست که همه میگن، برگرد، دوباره شروع کن، بخون، هیچکی از خودش مایه نمی ذاره، تا حالا شده اونایی که اکثرا از کتابای رهگذر سود برده و می برن اصلا همۀ ما بیایم و برای تشکر هم شده هدیه ای ناچیز واسش بگیریم، درسته اون بی منت و بی مواجب این کارو می کنه، ولی مام باید از خودمون مایه بذاریم. بله دوستان، میشه یه جورایی رهگذرو سورپرایز کرد که اونم دلش قرص باشه و بدونه که زحماتش ارج گذاشته میشه و قدرش دونسته میشه. پیروز باشید. بای.

با سورپریز کردن موافقم .
رهایی بیا این پیریز رو برات خریدم . خودتو با ی سیم بهش وصل کن خخخ
*******
سابولیک بر نوه زبان دونم . هر چند که اسمو رسمت از نوع مجازیه و من حس حقیقی بودن رو در شما پسر خوبم ندارم خخخخ ولی حرفات عجیب به دلم نشست .
پس ریشو قیچی دست تو باشه . هر جور صلاح میدونی حکم کن ما همگی باهاتیم . امضا :رعد بارانی
*****
مواظب باش رهایی ریش نداره . رهایی چشاتو بپا

با جناب نخست وزیر موافقم… آآآآآآآآاای خونه دار و بچه دار وخیزین بیاین سورپرایزم کنید…
زهره برو کنار… عه عه.. خب نصفش مال تو… چقده تو خسیسی آخه؟ خخخخخخخ..
حالا بی شوخی جناب نخست وزیر همین که بدونم کسی هست که هر وقت مشکل کامپیوتری دارم میتونم رو کمکش حساب کنم برای من یک دنیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ارزش داره… شما نمیدونید من چقدر سر این قضایا تا حالا اذیت شدم آخه…
شما بزرگید و بزرگوار… من خیلی آدم کم رویی ام توی پرسیدن مشکلاتم از دوستان… رعد میدونه.. چن بار مشکل برام پیش اومد و رعد ازم خواس که به شما مراجعه کنم ولی روم نشد.. بمن نگاه نکنید اینهمه طنزم تو سایت، آدم بسیار مظلوم و کم رو و خجالتی یی هسم تو خیلی از مسائل.. از جمله کامپیوتر… پس همچنان لطفتون رو از من دریغ نکنید که این برام ارزشش از هزار تا سورپرایز بالاتره…
قربون مرام و معرفت و اخلاقتون که برای ما ثابت شده ست…
گویندگی رو هم چشششششم… از سر میگیرم.. انشالله

سلام رهگذر.
هااان؟ چییییی؟ دیگه کتاب نمیخونیییییی؟ بدبخت شدم رفت خخخ.
ببین عمه ی محترم، پروازو کفن کنن بیخیال شو. من به مردم قول دادم خب خخخ.
من که میدونم تو این کارو نمیکنی، مطمئنم.
ببین به جااان خودم یا از تصمیمت صرف نظر میکنی، یا از تصمیمت صرف نظر میکنی خخخ.
اگر قول بدی کتاب بخونی، میگم جای پریس تنظیفی ببرنت تو رادیو تلویزیون به ملت نقاشی یاد بدی خخخ.
خلاصه حواست باشه. ما آبرو داریم. اون کتابه رو جان من بخون بعد با هم سر بقیش حرف میزنیم خخخ.
در کل چون یه چیزایی در مورد دلیل این تصمیمت میدونم میگم که بیخیال. هیچی تو این دنیا ارزش خوب نبودن و خوبی نکردن رو نداره.
اگرم خیلی مقاومت کنی، با خانم کاظمیان طرفی.
خانم کاظمیااان، اون پست اولتون رو من خیییلی دوست داشتمااا خیییلی خخخ.
الفراااار.

میبینم که حالا که کارت گیر افتادس عمه شدم…خخخخخخخخخخخخ… بابت امانتیت خیالت تخت فرزندم… منم به شما قول دادم.. سرم میره ولی به امید خدا قولم نمیره… حالا بخاطر آتوهایی که از ما جمعیت اصفان داری ام شده میخونمش به جون برادرزاده ی خدا بیامرزم…هاهاهاههاهاا…
خانوم کاظمیااااااااااااااااااان.. مگه دسم بهدون نرسه…خخخخخخخخخخخ
تا قبل از عید نوروز تحویلت میدم.. البته انشاالله..

درود! نمردیم و یه پست قابلامه از تو اینجا دیدیم… خوب اگه تو دفاع نکنی پس کی دفاع کنه؟… به نظر بنده کتاب خونها کم شدند یا شهرداری کم آورده یا خواننده از ساعتی دو ملیون راضی نیست یا قابلامه نمیدونم چه خبر شده و چی بگم… خوب خوانندک لوسبازی بسه قابلامه… با زبون خوش بیا بچسب بکار و بخون… وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی و هرچی شنیدی از گوشهای خودت شنیدی… خوب چای خوردن و تفریحتون هم مبارکه… همیشه به تفریح و خوردن و شادی باشید… من هم اکنون از ورزش به بازار اومدم و مشغول قدم زدن هستم تا دکون مربوطه باز کنه و کارم را انجام بدهم و به خونه برم…!

این دیگ و کاسه بشقاب و قابلمه هات تو کامنتت منو همیشه گیج میکنه….خخخخخخخخخخ.. به کامنت تو که میرسم انگار در کابینتا وا کردم…هاهاهاههاهاهاهااه
لوسبازی خب بذار در بیارم… ای بابا… اگه گذاشدی؟!!! هاههاهاهاهاهاه

سلام زهره جان
چه خوب که این پست و زدی
توی دل منم یه همچین چیزی بود.تا برای رهگذر یک پست بزنیم.خوبه که تو این کارو کردی.
دیروز منم با رهگذر حرف زدم گفت فعلا نمیخونم.منم خیلی ناراحت شدم.من کتابهایی که خونده رو دوست دارم.واقعا خیلی عشق و اراده و انرژی داشته که تونسته این کتابهارو بخونه.من یک کتاب ۱۴۰ صفحه ای یک ماهی هست دستمه هنوزم ۳۰-۴۰ صفحش مونده….تصورشو می کنم تبریز مه آلود رو خونده چشمام سیاهی میره ….خخخ

خلاصه معصوم جان ما توی استادیوم هستیم و هنوز تشویقت میکنیم.
دودورو دودود دود معصوم دودورو دودود دود معصوم دودورو دودود دود معصوم
زمین و ترک نکنی یه وقتی
داور هم سخت گرفت عیبی نداره
ما که همه میدونیم برای خودت و کارت خیلی خیلی ارزش قائله.
خسته نشی از کارهایی که دوسشون داری.
بمونو بازی رو به ما هم یاد بده
فدای مهربونیهات
هم پیش از این و هم پس از این

دس از تنبلی وردار و بیشین سری کتابات…خخخخخخ… ۱۴۰ صفحه، یک ماااااااااااااااااااه؟ خخخخخخخخخ… بجا اینکه بری استادیوم به بوق بوق.. سر و سنگین بیشین تو خونه به کتاب خوندن… بایس بدمت دسی حراستی محله دیگه کم کم… اینطوری نیمیشه…هاههاهاهاهاههااه…
سارای مرسی عجیجم… سنه قوربان یاخچی باجیم…
هنوزم سر حرفایی که زدم هستم سارای… باور کن نمیتونم…
ولی برای اهل محله کتاب رو خواهم خوند… خخخخخخ

سلام رهگذر با اینکه خیلی مشتاق شنیدن کتابها با صدای تو هستم با اینکه طرفدار پر و پا قرصتم اما تصمیم گرفتن برای خوندن یا نخوندن رو به خودت واگذار میکنم تا ببینی زندگیت به قول مامان بزرگا چی طوری وصله میخوره. فقط اینو بدون که چه کتاب بخونی و چه نخونی برای ما عزیزی.

سلام زهره جان ممنون از پست خوبت که حاکی از قدرشناس بودن افراد نابیناست. به نظر من باید تصمیم گرفتن در اینباره با خود رهگذر باشه چون بعضی وقتا اصرار باعث میشه تا طرف زیر منگنه بمونه و تن به کار بده. ما اگه با چنین شرایطی از رهگذر بخوایم برامون کتاب بخونه نهایت پر توقعیه.

سلام بر دخدر عاقل محله… باریک الله ندا جون…
خب دوستای من میدونن که من چقدر بخاطر کنار گذاشتن گویندگیم دچار افسردگی شدم…از یه طرف میبینم نمیتونم بخونم دیگه.. از یه طرف میبینم نخونم از غصه دق میکنم میمیرم… خخخخخخ.. عجباااااااااااااااااااااااااااا…
بالاخره با خودم کنار میام ندا.. یعنی تا یه حدی اومدم البته…
مرسی عزیز

سلااااااااااااااام دوستان و رهگذر عزیز ببخشید که من تازه عضو محله شدم کتابی رو با گویندگی رهگذر جان نشنیدم اما من عاشق کتاب و کتاب خوندنم اگه لطف کنی برامون بازم کتاب بخونی برات یه عالم فلاسک چایی مجانی میارماااااااااااااااا خخخخخخخخخخخخخخخخخخ ممنون از پستتون خانم مظاهری برای شمام چهارتا فلاسک گنده فقط از فلاسکهای رهااااااااااااایی سرقت نکنیدااااااااااا هههههههههههههههه موفق باشید……….

هههههه رهااااایی این دخمله بامزهه گویا از روستای ۴ برجه .

رعععععد بزرگ زیر چشمی همش به سانازی نگاه میکنه .

رعد میره که زیر پای فانتزی خانوم ی نامه بندازه خخخ

رهایی فانتزی خانوم یعنی متوجه میشه که من براش پیام گذاشتم ؟؟
آخه خیلی از نبین ها به نامه ها توجه ندارن خخخخ
فانتزی من پارسال در چیست بوس خخخ نه فیس بوک در مورد روستای شما مطلب خونده بودم. اومدم اینجا هر چی زدم توی سر خودم هیچکی محلم نداد . خخخ
بالاخره مشتبهی شووومارو کشفید برامون خخخ

جدی ساناز از چار برجی شوما؟ دمت گرم.. کاش پست بذری و برامون از روستادون بیشتر بگی…
قربون محبتت ساناز جون… خب برو گوش کن یه چن تا کتابای رهگذرا دخدر… پشیمون نمیشی… خخخخخ..
چه پست خوبیه.. دارم توش تبلیغم میکونم…
مرسی دادا رعد… تو از کوجا فهمیدی ساناز از چار برجه؟ جن نیسی احیاناً؟ بسم الله…هاهاههاهاهاهاهاها

درود. ببین ننه رهگذر اگه میخوای گوینده ی خوبی بشی باید یه کتابی در مورد احضار روح یا اتفاقات بعد از مرگ یا در مورد تسخیر جن بخونی اون هم در تنهایی و تو شب خلوت تا مدال بهترین گویندگی رو بهت بدم.
یعنی باور کن یه جوری خوب میخونی که من فکر میکنم نویسنده ی همون کتاب هستی.
خیالت راحت من جون الکی به عزرائیل هم نمیدم چه برسه به اینکه بخوام از کسی الکی تعریف کنم.
من از طرف کسایی که قدرتون رو نمیدونن معذرت میخوام.
راستی من عاشق کتابهای جنایی هستم یه کتاب این موضوعی هم بخون ببینم چه طوریاست.
دست خاله هم درد نکنه که این بستر رو به وجود اورد که یه تجدید پیمانی کرده باشیم با ننه.
الاهی هیچ وقت داغ از دست دادن اطلاعاتتون رو نبینین.
خب پس متوجه شدین چرا این چند روز نبودم دیگه.

ههههههههههه… خدا صبردون بده… هاهاهاههاهاهاها
عمراً بیشینم این کتابای که گفدیا بوخونم… مگه خلم؟ بعدم بیشینم به ترس و لرز…خخخخخخخخخخخخ.. کوتا بیا بچه…شوما نون باگت نمیخوای برم برات تهیه بنمایم؟ بدرد این کارم میخورما.. خوبه یه وانت بخرم و بشم وانت تلفنی…بذار استعدادم رو در این زمینه هم بیازمایم…خخخخخخ…
مرسی برا تجدید پیمانت… هاهاههاهاهاههااهها

سلام , منم به نوبه خودم از رهگذر مهربون محله خواهش میکنم که به خوندنش ادامه بده و بچه ها رو بی نصیب نگذاره …
البته ایشون احتمال داره که یه مشکل ذهنی ای مثل همه ما مزاحمش شده باشه وگرنه سابقه شون نشون میده که اهل کم محلی به هم محلی ها نیستند . خخخ شعر شد .!
در ضمن قول میدم از صندوق ذهیره ارزی محله , یک فلاسک چای گرم ایشون رو مهمون کنیم تا به ادامه عفالیتشون دلگرم تر شند .! خخخ
در ضمن دعا میکنم این مشکل بی شوهری در تمام مملکت ما حل بشه خخخخ و همه دوستان به اونی که میخوان برسند و خوشبخت شن خخخ
ضمنا از شما هم سرکار خانم زهره مظاهری کمال تشکر و قدردانی رو دارم که این پست خوب رو بسیار محتاطانه منتشر کردید .

هاهاهاههاهاهاهاهاهاههاهاها… دعا کون بازم…
خدااااااااااااااااااااااااااا. دخدرا محله رو به حق همین وقت و ساعت یکی یه شوهری خوب بده…خخخخخخخخخ
خداااااااااااااااااااااااااااا… بیا تو خصوصی یه پیغوم خصوصی براد دارم…هاهاههاهاهاهاهاهاهاهاهاه..
میگم مهدی ترخانه اگه من شوهر کردم و شوهر خیر ندیده ی آکله م گف دیگه گویندگی نکون صداتا نامحرم میشنفه چه جور خاکی باس بیریزم تو سرم؟ خخخخخخخ… میزنم جوونمرگش میکونم … خخخخخ.. اقا ما طلاق میخوایم.. یکی بیاد طلاقی ما رو از این متحجرِ اُمل بیگیره… هاهاههاهاهاهاها…

سلام خانم مظاهری جان پست بانمکی زدین .نگارشش رومیگم .اینم که انقده مهربونید قابل تحسینه

سلام رهگذرجان من کتابایی رو که شما گویاش کردی نشنیدم اما میدونم چون هم به کارت عشق میورزی و هم مهربونی پس باید به کارت ادامه بده .دیگه اگر و اما هم نداریما .موفق باشی

نه دیگه اینجور شو آخه .
اون آکله گرفته اگه بخواد از این غلط ها بکنه خود بچه های این محل میریزند شل و پلش میکنند . گفتم که اگه یه اصفهونی غلیظ با یه چایی رایگون خوشحال نشده باشه حتما غم بزرگ تری داره و شاید هم کمی عاشق شده که دعای خیر لازم داشته باشه و الا که ما مگه خر مغزمون رو گار گرفته که گوینده به این مهربونی رو از دست بدیم والاه به خدا خخخ
ایشاالاه هر چی از خدا میخوای خارج از شوخی , خدا به همین زودی ها بهت ارزانی کنه و رهگذر شاد و خوشحال رو دوباره ببینیم و صداش رو بشنویم .
زنده و موفق باشی .

واااااااااااااااااای شوهرما کشتن.. ای داد ای بیدااااااااااااااااااااد شوهرما چیکارش دارید شوما اهلی محل؟… گویندگی تو سرم بخوره.. به زور جسته بودمش.. با بدبختی راضی شده بود بیاد بسونتم… زدین کشتینش؟…هاهاههاهاهاهاههاهاهااهاهاهاه
مرسی ترخانه… از خدا خیلی چیزا میخوام.. یکیش استقلاله.. یعنی از همه مهمترش همینه… دعا کن بش برسم…مرسی… دوس دارم مستقل شم و برا خودم زندگی کنم.. تنهای تنها.. من باشم و یه موسیقی ملایم و نقاشی و نقاشی و نقاشی…. آه…
باشه… موسیقی و نقاشی و گویندگی…خخخخخخ

درود مجدد به رهگذر و رعد عزیز چشم حتما در اولین فرصت این کارو انجام میدم آخه یکم سرم شلوغه باید برم کلاسهای دانشگاهمو ببینم چطوریه همچنین آموزشگاه زبان هم میرم چشمم باید عمل کنم خیلی درگیرم خیلی برام دعا کنید انشالا یکم سرم خلوت شه به روی چشم. موفق باشید.

اول که سلام بر قهرمان خودم. وقتت خوش. مثل همیشه پر انرژی و آماده. از پستت متشکرم.
و بعد هم یک درود بسیار بلند خدمت دوست عزیز ما خانوم رهگذر. وقت شما هم به خیر و نیکی. من که شک ندارم کسی که با این احساس و علاقه کاری رو شروع کنه دلش بیاد اون رو رها کنه اصلا کسی که تا این حد ناز کش و ناز خر داره چرا نباید ناز کنه؟ به قول دوستان خخخ.
من هم صدای شما رو خیلی دوست داشتم. و از گوش دادن به اون کتابها لذت بردم.امیدوارم هرچه زودتر کاراتون یک دسته بشه و باز هم از شنیدن صدای شما لذت ببریم. در پایان من هم تعکید میکنم ما چه با کتاب چه بی کتاب شما رو دوست داریم.
راستی چه خوب میشد همه رهگذرها این شکلی رهگذر بودند. باز هم به قول دوستان خخخ. در پناه حق.

سلام زهره جان تشکر از پست زیبایت نه من در رهگذر ناز و قهر و این چیز ها رو نمییبینم اون مدتی به خودش استراحت داده و اینم حقه هرکسیه بالاخره همه از کار تکراری خسته میشن ولی خوب نباید دیگه فاصلش زیاد بشه با یه فلاکس چای خستگیت در رفته

خانم سارای ازتون ممنونم که لطف دارید. شما با دوستان دیگر بنده هم هیچ فرقی ندارید. واقعا بودن افرادی چون شما در کنار ما یک نعمت است و باعث افتخار ماست.
راستی گفتید که شیکمو هستید خخخخ
بیایید این آب زرشک رو بخورید تا ببینیم خوشتون میاد یا نه ؟ خخخخ هاهاهاهاهاهاها
چند وقتیه که پریسا کم پیدا شده و به من گفته تا واسه دوستان آب زرشک درست کنم خخخخ خخخخ هاهاهاهاهاهاهاههاههاااهاها
آهای زهره بانو و رهگذر آب زرشک نمی خورید؟ خخخخ هاهاهاهاهاها

سلام ریحان جان
یک کتاب کوچیک گویا کردم برای کتابخانه فاطمه الزهرا اصفهان.به اسم فصل گل یخ زندگی استاد نجات اللهی.ولی بعدا گوش دادم خودم که خوشم نیومد از کارم.الانم اگر سر و صدای این ترقه ها بذاره یه خورده آروم بشه دارم کتاب نیکلاس نیکلبی چارلز دیکنزو میخونم.یه خُردش مونده اما همش صدای ترقه میاد.نمیذاره ضبط کنم وگرنه این دو روزه که تعطیلم تمومش میکردم.

درود
خا خا خا خا خاله زهره خخخخخخخ!بابا یکی مقابل این دائی بایستد دیگه خاله زهره کدام است دیگه ؟
یک باری از کلمه خانم استفاده کردیم برای تمام عمرمان پشیمان شدیم اما اپیدمی شد به خدا !
یک کلام ختم کلام ما یک دختر خوب ، مهربان و با عاطفه داریم که نامش زهره است .
اما رهگذر ببین آن هم از نوع دیدن ؟ من نه شما را می شناسم و نه صدایت را شنیدم فقط می دانم که جائی نوشته بودی بینا هستی .خوب باش ! اما باز هم بهت می گم باش ؟نبینم خاطر دخترمان را مکدر کنی .من زهره را می شناسم .نه خوب اما می شناسم ولی می دانم شما بیشتر از من می شناسیدش .نظر ایشان بسیار ارزشمند است و کاملا مورد احترام .پس همینقدر که من می شناسمش بگذار برات بنویسم که فکر رفتن و دور شدن از این جامعه نابینا را از سرت دور کن ما اگه نخواهیم مطمئن باش که شما مجبور خواهی بود که به دنبال ما بیائی حالا فکرش را بکن که مجبور خواهی شد به دنبال زهره بدوی .پس خودت را اذیت نکن همینطور آرام دست زهره را بگیر و با هم قدم بزنید و برایش قصه تعریف کن .باشه ره رهگذر .رهگذر از ما مگذر .
این زهره مهربان منو از یک خواننده تبدیل به این عریضه نویس کرد .مطمئن باش از دست او در امان نخواهی بود و نخواهی ماند پس امان بگیر و بمان .
زهره فقط آمدم که بنویسم هستم ! حتما از این نوشته اندک من فهمیدی که چی می خواستم بگم و برم .خخخخخخ خخخخ . در پناه حق زهره و رهگذر و سایر دوستان .

سلام آبجی رهگذر عزیز. خب بله. من تا حالا کجا اول شدم که اینجا بشم؟ چاره ندارم جز اینکه اکتفا کنم به همین رتبه ۱۱۳. به نوبه خودم ازت خواهش می کنم مثل سابق برای کتابخانه فاطمه زهرا هم کتاب بخون. گفتم نوبه و متوجه شدم که قاعدتا نوبه یا همون نوبت من توی این پست باید اول از همه قرار می گرفت. نه به خاطر مدال و این حرفها. واسه اینکه ظاهرا باعث و بانی قهر یکماهه شما پرخاش من بوده توی همون پست مشهور زهره خانم که راجع به کتب گویا بود. قبول دارم که لحن مناسبی و حتی راه مناسبی برای تذکر اشتباه شما انتخاب نکردم. از این بابت متأسفم. امیدوارم هرچه زودتر توی کتابخونه ببینمت

دوددورو دورود عابدی….دوددورو دورود عابدی….دوددورو دورود عابدی
ما همچنان به نصایح رهگذر گوش نکردیم و در استادیوم هستیم

سلااااااااااااااااااااااااام….آفرین چه داداش مهربونی

معصوم جان یعنی من یکی که خفت میکنم اگه باز بگی نمیخونمگفته باشم
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

دیدگاهتان را بنویسید