خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

شب نشینی یازدهم محله ی نابینایان. پنجشنبه شب ساعت 9 ادامه از کامنت 367

درود بر شما دوستان عزیز.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
بعد از حدوداً چهل روز، سری جدید شب نشینیها رو قراره که آغاز کنیم.
همونطور که توی پست نظرسنجی هم نوشتم، قرار هست که شب نشینیها از این به بعد روزهای یکشنبه از ساعت نُه تا یازده شب و پنجشنبه ساعت نُه تا یک شب برگزار بشه.
تغییر خاصی هم در قواعد شب نشینی ایجاد نشد، به جز این که قراره همه با هم باشیم و کمی مراعات یواشترها رو هم بکنیم تا همه بتونن استفاده ی کافی رو از شب نشینی ببرن و به هممون خوش بگذره. سیستم جدید کامنتها هم باعث میشه که راحتتر بتونید کامنتها رو بخونید و اونهایی که سرعت اینترنتشون پایینه هم میتونن به راحتی در شب نشینیها شرکت کنن.
خلاصه این که قراره از امشب، شب نشینیها حال و هوای متفاوتی داشته باشه و با شور و نشاط بیشتر و حضور پررنگتر اهالی محله برگزار بشه.

خب دیگه از این حرفا که بگذریم، میرسیم به یه شب نشینی باحال و خودمونی. یه شب نشینی در یک شب سرد زمستونی.
موضوع شب نشینی امشب هم اتفاقاً به زمستون مربوط میشه.
امشب اگر موافق باشید، قراره که در مورد خاطرات برف بازیهامون حرف بزنیم.
شما چه خاطره ی جالبی از برف بازیهاتون از کودکی تا به امروز دارید که میتونه برای ما جالب باشه؟ اون خاطره رو برای ما تعریف کنید.
اصلاً میونتون با برف چه طوره؟ تا حالا آدم برفی درست کردید؟ تا حالا کسی رو با برف بدجوری زدید که آسیب ببینه یا کسی شما رو با برف زده که آسیب ببینید یا مثلاً رو برفا تا حالا سر خوردید که باعث بشه زمین بخورید و آسیب ببینید؟
همه ی اینها با هم میشه موضوع امشب شب نشینی که البته اینها رو اگر در غالب خاطره برامون بنویسید خیلی بهتره.

به جز موضوع، شوخی، چت، خندهو هر انرژی مثبت دیگه ای آزاده. همه چیز هم برای پذیرایی مهیا شده. فقط دم در کارتخوان هست یه لطفی کنید خخخ.

این شعر هم تقدیم به شما:

برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته ای بر بام.
پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید!
همه آلوده‌گی‌ست این ایام.
راهِ شومیست می زند مطرب،
تلخواریست می چکد در جام.
اشکواریست می کُشد لب‌خند،
ننگواریست می تراشد نام.
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقشِ همرنگ می زند رسام.
مرغِ شادی به دامگاه آمد،
به زمانی که برگسیخته دام!
ره به هموارْجای دشت افتاد،
ای دریغا که بر نیاید گام!
تشنه، آن‌جا به خاکِ مرگ نشست،
کآتَش از آب می کند پیغام!
کامِ ما حاصلِ آن زمان آمد،
که طمع بر گرفته ایم از کام.
خامسوزیم، اَلغرض، بدرود!
تو فرود آی، برفِ تازه، سلام!

تو کامنتها میبینمتون.

۶۱۴ دیدگاه دربارهٔ «شب نشینی یازدهم محله ی نابینایان. پنجشنبه شب ساعت 9 ادامه از کامنت 367»

من از برف خوشم میاد ولی حیف دیگه قم برف نمیاد
من دو سباری آدم برفی دروس کردم و دوست دارم دوباره دروس کنم
ولی حیف!

من خیلی بی دست و پام.. برم روی برفِ یخ زده با مخ حتمی میام رو زیمین و می افتم میمیرم… یه دو سه باری دسم شیکسه و در رفده…

علیک سلام رهگذر خخخ.
رضا من یه بار بچه بودم یه آدم برفی درست کردم دوتای خودم. انقدر گنده بود که زیر پام چیزی میذاشتم تا بتونم کله و صورتشو درست کنم.

عیبی نداره تقصیر من بود دستم خورد
ساله ۸۹ که برف اومده بود قم من و دو ۳ تا دوستهام رفتبودیم برف بازی داشتیم بازی میکردیم که من ی هو خوردم به آدم رفی که ساخته بودیم هم آدم برفی خراب شد و من هم با سرعت زیادی به زمین خوردم و کیف کردم خخخخخخخخخخ!

سلام فاطمه… سلام مخصوصتونا قربون… اینا غلو میکنن.. آدم برفی درست کردن که کاری نداره.. کپه کپه برف میذاری رو هم واس تنه ش، بعد یه کپه دیگه واس کله ش.. میشه آدم برفی…هاهاهاههاهاهاهاهاها…

آدم که روی برفها میخوره زمین خیلی بد دردش میاد نمیدونم از چی میتونه باشه سرد بودن یا شوکی که به آدم وارد میشه حس میکنه که بیشتر درد میگیره خصوصا صورت آدم که قرمز شده از سرما و رو به انجماده

اینجا چندتا پارک داره که حالت کوهستانی و شیب دار هستن.
هر وقت برف میاد مردم میرن به این پارکها و میرن بالای تپه هاش و مشما یا تیوپ میذارن زیرشون میشینن و سر میخورن پایین. خیییلی باحاله. من یه بار رفتم، بعد نمیدونم وسط راه چاله از کجا سبز شد، یه دفه دیدم رفتم هوا اومدم زمین خخخ.
ترکیدم خخخ.

خوبید بچا؟ از بچا چه خبر؟ من از همه بی خبرم… پریسیما کوجاس؟ پریسا زنده س؟ طاها نفس میکشه؟ پرواز آخرش دکدر شد؟ شهروز تو خوبی؟ سطل آشغالدون خالیه برم توش؟ فاطمه امتحانات خوب شد؟ چطورید؟ با هم در ارتباط هستید؟

وای چه بلایی سرت اومده حسینی. ما اینجا یه تپه داریم که شیب دار هست یه سالی که خیلی برف اومد مردها میرفتن تیوپ میذاشتن و سر میخوردن پایین ببین پیر مردها هم میرفتن من یه پسر عمو دارم که دوربین فیلمبرداری داره میرفت ازشون فیلم میگرفت یه بار یه پیرمردی را میذارن روی تیوپ تا سر بخوره نمیدونم چی میشه که کله پا میشه پسر عموم فیلمش را هنوز داره همیشه کلی بهش میخنده.

فاطمه منم دیدم همون پستی که شیش تا رمان متنی توشه رو میگه شهروز…
ریحانه سلام… من چرا تو رو نمیشناسم؟ تو زینبی؟

سلام ریهان.
من دیروز با رعد حرف زدم از پریسیما هم خبری ندارم کارش هم دارم یه مشکلی برای پستم به وجود اومده که باید از پریسیما بپرسم تا حلش کنم ولی نمیدونم که حسینی از کجا از این پست من خبر داره.
امشب شاید نشستم از اول نوشتمش تا شاید درست بشه.

سلام سلام منم اومدم واسه اولین بار اومدم من شبنشینی اولی هستم اگر غریبه راه میدین منم هستم گفتم یه بار بیام ببینم چه جوریاست

من کلاس چهاروم بودم یبرفی اومد که نگید دیماه بود به امتحان ها هم خورده بود ما هی درس میخوندیم و هی اخبار اعلام میکرد که مدرسه ها تعتیلن آخرش دو هفته تعتیل شد و بیخیال امتحان شدن معلم ها خخخخخخ!
عجب کیفی داد اون موقع

وای نه من نمیخواستم بره اونجا من نمیدونم چه جوری برم اونجا تا تکمیلش کنم خخخخخخخخ نخندید ها خخخخخخخخخخخخخخ, البته از یه نظر خوب شد این را توی وُرد نوشتم اوردم تا کپی کنم ولی به مشکل خوردم توی پست قبلی هم این مشکل را داشتم متنم کله پا میشه بعضی جاهاش اون بار پریسیما زحمت کشید درستش کرد اما این بار نمیخوام اینجوری بشه برای همین کم کم از ورد کپی کردم تا هر جا که مشکلی داشت درست کنم اولش را هم که نوشتم پاکش کردم میخواستم امشب برم از اول بنویسم ولی الان نمیدونم کجا برم پیداش کنم خخخخخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاه خنگم دیگه.

سلام آقا آرتیمان.
حسینی من نزدم بره توی پیش نویسها آخه.
راستی این برف امسال برای من یه خاطره ساخت یه داغم به دلم گذاشت خخخخخخخ یکی از امتحاناتمون بخاطر برف لغو شد قرار بود بعد از امتحانات همه برگذار بشه اما گفتن این واحد را برای شما برای ترم بعد برمیداریم بدون شهریه یکی نیست بگه که ما داشتیم تموم میشدیم آخه من نمیدونم این تثمیمات را از کجا میارن این بزرگواران خخخخخخخخخ.حالا خوبه اِنصاف داشتن نمره میان ترم و نمره عملیمون محفوظه.

بلت نیسم به روش نابینایی…. مستقیم برو تو نوشته ها… بعد میرسی به یه دو راهی، بیپیچ تو همه نوشته ها… بعدش برو تو پیش نویسا… بعدش با کله برو تو پستی خودت… بعد درستش کون بزن بچاک.. نه نزن به چاک.. برفسش واس بازدید یا بازنمایی یا بازگشایی.. یه بازیه باس بفرسی تو اون…هاهاههاهاهاهاها

واقعاً فاطمه یعنی یکی از درسات مونده واسه ترم بعد؟
یعنی از اون اتفاقاس که تو یه کشور جهان سومی ممکنه بیفته هااا خخخ.
ببین تو اگر یه پست رو همینطوری وقتی داری مینویسیش ببندی بری بیرون این خودکار میره تو پیش نویس ذخیره میشه. الان هم اگر خواستی برو تو پیشخوانت و از طریق لینک نوشته ها وارد شو و بعد لینک پیش نویس رو بزن و بعد هم پستت رو پیدا کن و واردش شو و اگر خواستی ویرایشش کن. تازه سه بار ازت این پست اونجا ثبت شده.

سلام
اولین کامنتم ثبت نشد به سلامتی! خخخخخ.
سلام به همگی، و سلام مخصوص به جناب آرتیمان.
فاطمه جان همین که شما متنتون رو کپی میکنید، خود به خود نوشته به صورت پیشنویس ذخیره میشه.

آره حسینی اگر نگاه کنی دو بار اول بعضی قسمتهای متن کله پا هستن خخخخخخخخخ این آخری را که امروز بعد از ظوهر روش کار کردم درست کردم وای شرمنده من فکر نمیکردم که اینجوری بشه شرمنده.
میرم خدا کنه پیداش کنم اینجوری خیلی کارم راحت میشه شاید امشب کاملش کردم.
آره بخدا موند تازه چیزی هم میگیم میگن چی میخوای بدون شهریه برات برش داشتیم, یکی نیست بگه خوب آدم من عمرم را از سر راه اوردم دیگه>؟؟؟؟؟
چی بگم که نگفتنم بهتره برای این سه روز سرم درد گرفت یادم نیست کجا خوندم نوشته بود یکی از نشانهای کشورهای جهان سوم همین بی ارزش بودن وقت و زمانه.
خخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاها

خب من دلم برا برف واقعا تنگ شده!
دو سال پیش یادمه اولین برف زمستونی درست تو روز تولدم اومد.
خواهر زادم هم اولین بارش بود که برفو میدید. براش جالب بود، از طرفی هم میترسیدیم سرما بخوره.
وقتی یاد گرفت میشه با برف هم بازی کرد، دیگه تو نمیومد.
دیگه نهایتا به این نتیجه رسیدیم که قدری برفو تو یه ظرف بریزیم ظرفو بیاریم تو اتاق تا با همین مقدار برف سرگرم بشه.

صاف خورد نوک بینیم عه عه عه عه یخ زدم… کثیف شدم…. تو مطمئنی نمی بینی حسینی؟ چطور اینقد دقیق میزنی هاااان برم لوت بدم
برف دوس ندارم سرده واقعا لرز میکنم

ولی من عاشق برف و بارونم. وای نمیدونید بعد از اون برف اینجا چه سرده من که عاشقه سرمام دیگه صدام در اومده.
اولین برفی که امسال اومد من رفتم زیر بارش برف ایستادم وای خیلی لذت بخشه ها.

وا خواهر چه پا سنگین بودیما!!! کلی آدم اینجا بود به محض ورود ما دررفتن…
خوب ما بریم شاید باز بیان خخخ خخخ خخخ

نازنین لا اقل یه کم گوله رو سفت کن بنداز. خورد بهم کلش پودر شد رفت تو یقم خخخ.
منجمد شدمممم.
روشنک حالا که از برف خوشت نمیاد بیا این دستکش برفیه رو میندازم رو صورتت تا حالت جا بیاد خخخ.

یادمه دوم راهنمایی بودم، از همون حدود ساعت ۹ صبح بود که برف باریدن گرفت، ولی اونطور نبود که جمع بشه.
زنگ خونه که خورد یعنی ساعت یک بعد از ظهر تندتر شد، تا اومدم برم سوار سرویس بشم پر برف شدم خخخ.
مطمئن نبودم که فرداش مدرسه تعطیل بشه، این بود که حتی بیشتر و بهتر از روزای دیگه درس خوندم. هیچوقت انقدر درس خون نمیشدم. خخخ.
فرداش اخبار اعلام کرد که مدارس تعطیله. خخخ.

با همه لرز و سرمایی که حس میکنم … یه گوله سفت بزرگ و آبدار برای حسینی
نشونه گیری مستقسم صورت حسینی… پرتاااااااب
وااااای خورد تو چشمش فراااااااار

روشنک و نازنین ببینید حسینی را امشب تنها گیر آوردید ها.
پس بگیرید که اومد به قول رهگذر پسر عموی من را میزنید>؟؟؟؟؟/
شکلک پرتاب برف به نازنین اونم چه گوله برفی خخخخخخخخخخخ.
روشنک منتظر باش که الان میام.

وای برا منم از همون صفحه اول میومد.
از پست خارج شدم دوباره اومدم.
حالا ببینم دوباره پرتاب میشم صفحه قبل یا نه. خخخخ.

میگم بچها من یه فکری به سرم زده به کمک همه اهالی محل نیاز دارم
دیدین خادمی چقدر زیر ۱۸ ساله ها را تحویل میگیره…. خب منم میخوام همش ۲۰ سال ناقابل سنم را کمتر جلوه بدم بلکه منم تحویل بگیره… ولی همه باید بیایید وانمود کنید که شناسنامم غلطه و من طفلی بیش نیستم باشه

جاز دیونم کرد چرا ای ایسبیک روی جاز صدایش در نمیاد آخه
قوربون همون nvda خودم برم که هیچ موقع عزیتم نمیکنه یه بار خواستم روی جاز هساب کنم هااا!

ظاهرا جواب داد خخخخ.
روشنک منم حق سکوت میخوام خخخ.
امشب این دوتا حسینی رو برف بارونشون کن، قول میدم که بگم این شناسنامه جدیدت درستتره. خخخ.

فعلا بیایین این برفای تمیزو که از روی درختا و اونجا که هنوز پا روش نذاشته بودند جمع کردم، بخوریم. شکر هم هست میتونید روش بپاشید.
نیایید من همه رو تهنا تهنا میخورم. خخخخ.
من اتفاقا برف بدون شکر هم خیلی دوست دارم.

من نگفتم که شناسنومتو تغییر میدم که گفتم هر کار که بگی میکنم مثلا اگه شناسنامتو تغییر دادی، به روی مبارک نمیاریم. خخخخ. فقط مدیرا به شناسنامه کاربرا دسترسی دارند. در این مورد ما کاری نمیتونیم بکنیم. خخخخ.

راستی من چند روز پیش به مامانم گفتم از یه جای تمیز برف بیار بخوریم گفت اون برفی که میخورن برفی هست که توی ماه اِسفند میاد دلیلش را هم پرسیدم که چه فرقی داره یادم نیست چی گفت خخخخخخخخخخخ به حافِظِ ی من باید شک کرد.

خب من الآن رفتم بالای میز و از اون بالا یه مشما پر برف رو میریزم رو کله ی نازنین و روشنک که دیگه شیطونی نکنن.
روشنک تو باید دم منو بابت شناسنامه ببینی.
کار سختی داری دخترم خخخ.

جاااااااان! پس یه سر کار دست خادمی و حسینیه///
خب بهتره برم با حسینی از در دوستی در بیام…. فقط میگم نازنین میشه وقتی توافق اهل محل را گرفتم اون کامنت که فکرمو توضیح دادم پاک کنی؟ شانس ندارم که شبی نصفه شبی خادمی نیاد بخونه تابلو بشم…. یکارش بکن آفرین همشهری

اگه بخاد اینجوری پیش بره شب نشینی ها زیاد خوب نیستهااا!
کسی نیست آخه زیاد نیستیم توی شب نشینی البته امروز

حسینی تو کامنت ها را درست نکردی؟؟؟؟؟؟
همان کلکی را که قبلا میزدی را بهش بزن دیوانم کرد.
روشنک تو نازنین را تحریک کردی به من برف بزنه خخخخخخخخخخ حسینی بهش اعتماد نکن خخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاها

نه هستم ببین چون به قول رعد تو ونوسی هستی من با تو هستم.
کمکی ازم بر بیاد انجام میدم.
ببخشید آقا رضا من شما را اصلا نمیشناسم یه آقا رضا داشتیم دانش آموز بود شما اون هستید>؟؟؟؟؟

یادمه همیشه اولین برف که میومد میگفتند این مال کلاغاس خخخخ.
ولی ما که به این حرفا گوش نمیدادیم.
آخه میگفتند هفتمین بار که میاد آدما میتونن بخورن، که هیچ وقت هم انقدر نمیومد خخخ.

ممنون که جواب دادید آقا رضا.. من تا حالا از کسی نپرسیده بودم کی هستی گفتم الانه که زایه بشم خخخخخخخخخخ.
قدیمها میومده نازنین برای همین میگفتن, مامانم میگه یه شب میخوابیدیم صبح میدیدم از بس برف اومده در ورودی بسته شده و ما نمیتونیم از خونه خارج بشیم.

من سرعتم بد شده بعد کارای دیگه هم تو سایت میکنم یه کم کمتر دارم کامنت میدم.
روشنک به این راحتیها گول نمیخورم.
اون ناهار و شامه که میخواستی ازم بگیری یادته آیا؟

بچا میخوام اون سطل بزرگه رو که پر برف کردم خالی کنم رو سر مدیر شهروز خخخخ.
یک
دوووووو
سهههههه
شکلک خالی کردن سطل.
الفرااااار.

سلام به همگی….خوبیم….خوشیم….سلامتیم….شما چطورید؟
من که تازه اومدم هنوز کامتارو نخوندم
علی الحساب خاطرمو بنویسم
امسال یه خورده محل ما برف اومد
اون روز و من نرفتم سر کار و با عشقم علیرضا رفتیم پشت بوم
با هم دیگه یک آدم برفی کوچولو درست کردیم
علیرضا دستکش هاشو نیاورده بودو دست کش منو پوشید…کلی ذوق کرده بود…
من بدنشو درست کردمو علیرضا هم دستاشو درست کردو یک کلاه برفی هم درست کرد گذاشت روی سرش….از اونجایی که هوا خیلی سر بود و پشت بوم هم باد میومد حسابی ….علیرضا هم از ادم برفی دل نمیکند….آدم برفی رو گذاشتیم توی یک سینی و آوردیم توی خونه….خلاصه…یه کمی که موند شروع شد به آب شدن….علیرضا رو قانع کردم که بزارمش روی دیوار بالکن و اون از پشت در بالکن نگاش کنه….از اونجایی که دیگه نزدیک ظهر هوا هم آفتابی شد و انگار نه انگار هوا برفی بود….آدم برفی شروع شد به آب شدنو کار من در اومد…هی میرفت نگاه میکرد و میگفت:
خاله جونی چشماش افتاده….منم میرفتم چشاشو که دکمه بود دوباره میزاشتم…
دوباره میرفت : خاله جونی دماغش افتاده….باز باید میرفتم این دفعه دماغشو جا میزدم….خخخخخ
خلاصه هی در رفت به لاکن و خانه بودم….خخخخ
بعد یه خورده سرش به اسباب بازیهاش گرم شد و بعدش که باز یاد آدم برفی افتاد ….رفت پشت در بالکن نیگاش کنه ….یهو دید که ای داد بیداد آدم برفی سقوط کرده افتاده توی بالکن….با بغض و گریه اومد که چرا ادم برفیم آب شده….خخخخ
منم دیگه مونده بودم اینو آروم کنمو قول دادم باز برف اومد بریم آدم برفی دست کنیم….خخخخ…حالا کو دیگه برف که به قولم عمل کنم….خخخ
راستی …عشق من امسال ۴ ساله شده…فداش بشم
خب این بود خاطره امسال ما از آدم برفی.
بریم بالا خاطرات شما را بخونیم
خوش باشید همگی.

حسینی خیالم راحت شد….
اون شام و نهار را که تو عمرا بهم بدی…… بنابر این اوکی حله تو بیا و کمک کن منم کلا وعده و عیدهای بیخودیتو ندیده میگیرم
ترسیدم نکنه بخایی با خودنویس معامله کنی

شکلک بغل کردن بخاری.
شکلک بندری زدن خخخ.
نازنین دارم برات حالا صبر کن!
خلاصه یکی طلبت خخخ.
روشنک شب نشینی چون شب اوله یه کم خلوته شبهای بعد بهتر میشه.

سلام سارای خیلی باحال بود. بیا خالهی من بشو بریم با هم آدم برفی درست کنیم خوب.
حسینی الان داشتم کیوی میخوردم یاد تو افتادم که توی پست سفرنامهی برفی نوشته بودی کیوی را با پوست خوردی خخخخخخخخخخخخخ.
راستی من تمام پستهای تو رعد رهگذر ترانه را خوندم..
حالا چه کسی را پیشنهاد میدید برم پستهاش را بخونم؟؟؟؟؟

سلام سارای جان
خاطره شما هم خیلی جالب بود.
من هیچ وقت آدم برفی درست نکردم، ولی یادمه کوچک که بودم، داییم یه آدم برفی درست کرده بود. منو برد دستمو روش گذاشت و برام توضیح داد که چطوری اینو درست کرده.

فاطمه واقعاً تو ۲۴۰ تا پست منو خوندی؟
خداییش کی وقت کردی خخخ.
خب به نظرم پستهای پریسا رو بخون. نویسنده ی خیلی خوبیه.
خود نویسهای روشنکم که میخواد بذاره بخون.

خاک وچوک عجب غلطی کردم…..
میگم چیزه اصلا من از خیر توجهات بیشائبه خادمی گذشتم…..
نازنین منم هستم من سطلها را پر میکنم تو بریز سر حسینی

حسینی من یبار یه پست ازت خوندم… بدبخت شدم…
اون پست من خرافاتی نیستم ولی شما قضاوت کنید…
سرکار بودم خندم گرفت…. الان بیش از یک ماهه نت سیستم منو قطع کردن نامردا
ولی خداییش خیلی خنده دار بود

کامنت اول منم همین بلا سرش اومد خخخ.
بعضی وقتا کامنتا ثبت نمیشه. با اینکه پیغام میده که کامنت شما ارسال شد و همینا. خخخ.

من نوشته بودم چرا نیست شد.
باور کن خوندم برنامه هاتون را هم دانلود کردم هم امید نشاط زندگی و هم لحظه های خودمونی را.
راستی نوار قصه هات هم خوب بود اون ماه و پلنگه که حافظ گفت من هم یادم میاد مرسی حسینی. ببین تنها چیزی که نتونستم کامل بخونم پست قهوه خانت بود چون نمیشد اونهمه کامنت را پنجاه تا پنجاه تا برم تا به اول برسم دیویستایش بکنی اون را هم میخونم خخخخخخخخخ.
راستی پژواک هم خوب بود صدای بعضی از دوستان را هم شنیدم خیلی جالب بود برام. کاری که آقای خادمی کرده بود خیلی جالب بود.
بخدا اگر این نیاد دیگه من میدونم با سایت دیگه نمینویسمش خخخخخخخخ.

فاطمه قبل از نوشتن کامنت، یه حرف رو بنویس و با جهتنما ببین نوشته شده یا نه. چون اگر همزمان با رفرش صفحه شروع به نوشتن کنی نمینویسه. باید بذاری رفرش تموم شه بعد شروع کنی. ولی وسط نوشتن اگر رفرش بشه دیگه مشکلی برات پیش نمیاد. مهم اینه که موقع شروع کردن به نوشتن در حال رفرش نباشه.
اونایی که دارن برف میزنن به من حواسشون خیلی جمع باشه. چون الآن من دارم میرم تو.
خب دنبال من بیایید، بیایید، بیایید، خب حالا حالتون جا اومد، من بالای در یه کیسه پر برف آویزون کرده بودم که درو باز کردید ریخت روتون.
تا شما باشید منو با برف نزنید.

نازنین…..فاطمه…ممنونم
باشه فاطمه جان…تو برفشو جور کن…بریم برف بازی….خخخ
ما که بیشتر فقط سرما آلودگی هواشو کشیدیم این زمستون
رهگذر …. هارداسان؟
گل داااا؟
کاظمیان؟کجایی؟داری میخونی کامنت نمیزاری؟من حواسم هستاااا…خخخ
گوشم به موبایلم آبی شد….خخخ….یادت رفتااااا
نباشید که اینجا یه جوریه…هر کسی جای خودشو داره…که کس دیگه ای نمیتونه اونو پر کنه….بیا سر جات بشین دختر.

آهان شهروز پسرم توجه نمودی؟ خلق خدا کامنتهاشون غیب میشههههههه افتاد؟
بچها من چون این غیب شدنها را بخصوص در زمینه کامنتهای طولانی زیاد تجربه کردم الان دیگه کامنتهای طولانی را حتما اول کپی میکنم بعد ارسال می کنم

فاطمه واقعاً ۲۰۰ تا باشه کامنتا فشار خیلی زیادی به سایت میاد و سرعتش کم میشه. برای شب نشینیها صفحه بندی رو برمیدارم بعد از تموم شدنش دوباره صفحه بندی رو فعال میکنم.
بازم میگم پستهای پریسا رو بخون.
روشنک اگر تا حالا دیدی که من از حرفم برگردم میتونی امیدوار باشی که بیخیال خود نویس بشم خخخ.

آخی حسینی خیلی با مرامی… اونقدری شناختمت که بدونم هدفت از این همه اصرار چیه
ولی اونا جاشون اینجا نیست باورکن جاشون همونجاییه که الان هستن

آی بدم میاد یکی بهم برف بزنه.. آی بدم میاد.. آی بدم میاد.. سگ میشم… کی بود اصفان خیلی برف بارید؟ این خانواده منو گذاشدن وسط آی برف کوبوندن بم.. آی برف کوبوندن بم.. عه عه عه…

حیف که امشب نتم بازی درمیاره وگرنه یه گلوله برف فشرده می زدم توی سر شهروز که گمراه بشه بره زن بگیره

ببین من میومدم توی پست تو بعد از لینکه دیدن همهی نوشته هات میرفتم پستهات را میخوندم..
اسمه یکی از پستهای پریسا را بگو بهم تا سرچ کنم از اونجا برم پستهاش را بخونم.ب

آره من حالم خوبه
اصلا تو نیومدم. خخخخ.
یعنی بعد دو سال کلکای مدیر شهروزو نشناخته باشم که خخخخ‌خخخخخ‌خخخخخخخ.
و اینم یه سطل دیگه. خخخخ.

بچه ها قبل از ارسال کامنت سلکت آل کنید کپی کنید که اگر پرید بتونید دوباره پیست کنید بفرستید.
این سیستم اتوماتیک یه طوریه که یه وقتایی برای ما نابیناها مشکل درست میکنه. بیناها راحتترن ولی خیلی با نابیناها میونه ی خوبی موقع نوشتن نداره یه وقتایی اذیت میکنه.

سلام دااش منوچ… خوبی شوما؟ احوالاتدون چیطوره؟ دماغدون چاقه؟
شهروز حسینی خالی نبند مادر… این سیستمدون با بیناهام رابطش خیلی خوب نی.. الان کامنت میذاری دو دقه بعدش میبینی تو سطل زباله ثبتش کرده… جل الخالق….
آرتیمان خان.. عرض ادب و احترام…

حسینی من بدبخ بینایی کار میکنم دردم از همینه که نوشتمو میبینم بعد کلک میزنه وانمود میکنه داره ارسال میشه ولی نیست و نابودش میکنه

اومدی رهگذر؟؟؟؟؟.
وای بهت برف زدن خوب تو هم میزدیشون تا حالشون جا بیاد.
راستی حسینی من برم توی پیشخوانم میتونم اون پیش نویسها را پاک کنم یا باید مدیرها پاک کنن؟؟؟؟؟ اونا اونجا بمونن آبروم رفته که خخخخخخخخ.

منم از این سیستم خوشم نمیاد….چون همش در حال لود شدنه…کلی طول میکشه کامنت بزاری…همش وسط نوشتن باید مکث کنی…..خودمون رفرش میکنیم دیگه….چه کاریه.

فاطمه میتونی پاکشون کنی ولی مهم نیست. تو پست اصلیتو که درست کنی ما خودمون اون اضافه ها رو پاک میکنیم.
راستی نمیدونم دقیقاً اسم پستهای پریسا چیه.
اسم خود پریسا رو سرچ کن ببین برات چیزی میاد یا نه.

نازنین این حسینی را تنها گیر آوردی ها.
بگیر این سطل را تا بعد ببینم چه بلایی باید سرت بیاد.
شکلک خالی کردن یه سطل برف با یخ روی سر نازنین خخخخخخخخ.

سلااااااااااام من اومدم. دوستان من راهنمایی بودم توی مشهد درس میخوندم اونجا با یکی از دوستام به اسم خدیجه تصمیم گرفتیم بریم برف بازی خلاصه یکم که بازی کردیم گفتیم حالا که بهمون خوش گذشته یکم بریم تاب بازی بعد بریم خوابگاه من اول سوار تاب شدم دوستمم منو تاب میداد جوری که میرفتم هوا و برمیگشتم خیلی کیف داشت………………. چشمتون روز بد نبینه منو تاب باهم سقوط کردیم اون موقه خیلی ریزه میزه بودم وقتی که سقوط کردم قل میخوردم هی میرفتم تا اینکه پام محکم به سنگها کشیده شد و بعد به یه میله گیر کرد و… نمیتونستم بلند شم مثل شیر آب از پام خون میومد و به زور دوستم کمک کرد خونآلود رفتیم خابگاه و اونجا هم از ترسمون به سرپرست دروغ گفتیم

بچه ها موقعی که میخواید شروع به نوشتن کنید فقط مهمه که با رفرش صفحه همزمان نباشه.
اگر وسط نوشتنتون صفحه ی کامنتها رفرش بشه برای شما مشکلی پیش نمیاد. فقط شروعش مهم هست.

یادم میاد از وقتی که من اومدم فقط یه پست زد اون هم یه شعر بود زمانی که مادر آقای خادمی فوت کرده بود اسمش را یادم نمیاد.
راستی باید پستهای ایرانگردیه عمو چشمه را هم بخونم چون خیلی جالبن.

الهی آکله بیگیری شهروز حسینی…
آرتیمان من دو تا پسر دارم تو محله که گذاشتنم سر راه و رفدن… بیا شوما رو به فرزندی بیگیرم بلکم جای خالیشونا برام پر کونی…
سارای قربونت آباجی…
دیگه کی کوجا بود؟
نازنین و سانازم سلااااااااااااام..
روشن جون ما که شوما رو خیلی وقته تحویل گرفتیم پس ندادیم…خخخخخخخخخخ

سارای خانم من تو اون سیستم رفرش فبلی هم مشکل ورپریدگی کامنت داشتم
الان به طور کلی از این سیستم جدید راضی هسنم

حیف که مردی گفتن زنی گفتن وگرنه روشنک الآن زیر برفا دفنت میکردم خخخ.
این کار رو به یکی از خانمها میسپارم.
فاطمه از طرف من وکیله خخخ.

سلام خانم کاظمیان
هعییی شهروز خوشحال باش من با این پست برفی بیش از حد تصورت یخ کردم… لازم نیست دفنم کنی

بچه ها اگر بتونید به این سیستم عادت کنید مزایاش انقدری هست که ارزش یه کم تحمل این مسائلش رو داشته باشه.
به خصوص وقتایی که سرعت کم باشه.

چشمت بی بلا پسرم… الهی پیر شی… خیر بیبینی از جوونیت ننه… ننه پول داری دسی یوخده بدی من؟ هاهاهاهاههاهاهاهاهاهاهاها

من نمیدونستم که نباید زمان رفرش شدن کامنت بدیم برای همین گاهی میدیدم من مینویسم ولی چیزی نوشته نمیشه پس مال این بود از این به بعد دقت میکنم.
به نظر من این خیلی بهتره.

رهگذر یعنی از اون پستهایی که خاطره مینوشتی دیگه برامون نمیذاری آیا؟
خانم کاظمیاااان خخخ.
رهگذر ممانعت میکنه خخخ.
بچه ها ساده ترین راه برای این که بفهمیم کِی باید کامنتمون رو بنویسیم اینه که با کنترل اِند بریم ته صفحه و اگر نوشته بود در حال بارگیری، صبر کنیم تا این پیغام از صفحه بره و دیگه نشونش نده بعد میتونید کامنتتون رو بنویسید.

وااااااااااااااای یه ساله تو این محله پسرام راه میرن بمن میگن ننه… فاطمه تو حواست کوجاس پس؟ نکونه آلزایمر گرفدی؟ طاها و چشمه پسرامن خب…خخخخخخ

فاطمه ازتو بعیده… یادت نیست تو کتاب درسیها می نوشتن امام علی به مالک گفت هرگز نگو مامورم و معذور؟… تو الان میخایی منو اذیت کنی به اسم اطاعت از دستور؟

آرتیمان اینجاست یاد یه خاطره ی برفی از مدرسه افتادم.
یه بار برف خوبی اومد و مدرسه هم نمیدونم چرا تعطیل نشد. ما رفتیم زنگ تفریح برف بازی. یه اتاق برفی درست کردیم البته سقفش خیلی بلند نبود فقط میشد توش نشست. آقا ما هم پنج شش نفری رفتیم توش و قایم شدیم و مدیرا هرچی گشتن نتونستن پیدامون کنن.
خیلی باحال بود اتاقمون. تا یکی دو روز هم سر جاش موند و آب شد.

شهروز حسینی… پسرم شوما یوخده زبون به دهن بیگیر شاید رستگار شی…خخخخخخخخ
خانوم کاظمیان اینا ببینش… منو اذیت میکنه هعی… دعواش کنید…یاه یاه یاه…
نخیرم.. من دیگه پست نمیذارم.. یه کاربر خالی ام از این به بعد…هاهاهاههاهاهاهاهها…

روشنک ببین تو وجدان من را بیدار کردی خخخخخخخ.
جدی من نمیدونم چرا هیچ وقت این جمله از یادم نمیره برام خیلی عجیبه تنها چیزی که از کتابهای درسی یادم مونده تنها این جملست کاش بعضیها این جمله مثل من هیچ وقت از یادشون نمیرفت.
بچه ها الان چند روزه بهزیستی داره من را دور خودم میچرخونه کسی هم جوابگو نیست.

خانوم کاظمیان منو بیشتر از تو دوس داره مدیر خان… بعله… شکلک زبون درآوردن… هاهاهاهاههاهاهاه…
اذیت کنی به خانوم کاظمیان میگمت دعوات کنه.. ایشون هیچوق رو حرف من حرف نمیزنند…یاه یاه یاه

خوبه روشنک جان…منو که اذیت میکنه….۲ ساعت طول کشید تا به کاظمیان جواب بدم….همش نوشته بود نظر شما ارسال شد…منتظر باشید….ما هم که هی منتظر….خیلی هم از انتظار خوشمون میاد…خخخخ

خانم کاظمیان قضیه ی پست اولتون رو یادتون هست که آیا؟
به نظر شما اگر با من همکاری کنید بهتر نیست خخخ.
رهگذر مطمئن باش به خاطر اون قضیه هم شده خانم کاظمیان طرف منه خخخ.

راستی رهگذر یه بار گفتی یه کتاب گویا کردی در بارهی زندگیه نادر شاه افشار اسمه کتاب چی بود من از اون موقع که تو گفتی دنبالشم توی کتابخانهی برلین پیداش نکردم آخه.

پست شریکی؟؟؟؟؟
میگم رها باجی یوخده در مورد انواع کاربرا توضیح میدی… کاربر خالی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد مقابلش کاربر پره؟

خب دیگه اگه ندیدمتون شب به خیر.
راستی سلام به ساناز خانمی و خانم کاظمیان.
و سلام ویژه هم به رهگذر عزیز.
خب دیگه شب به خیر همگی.

من که میدونی پایه ی شوخی خرکیم!
اینم یه تیکه یخ ثیقلیییییی!
حالا همچین میزنم مختو میترکونم تا دیگه با دم شیر بازی نکنیییییی!
ششتلققققققققق! فششششششششش!
خدا بیامرزدش! جوون خوبی بوووووود!

واااااای من اصلا با خودم بودم قرار شد راز دار باشید خخخخ اصلا مگه اون پست طوریش بود؟ اوه آقای درفشیان هم که اعلام حضور کردند خب دیگه واااای بر من

تو نمیمیری شهروز اصلا نگران نباش فقط الان یذره حالت بده همین
مرسی آقای درفشیان خوب زدید دستت درد نکنه

روشن جون کاربر خالی یعنی کاربری که کامنت میذاره فقط…خخخخخ..
اسم کتابه رو دقیق یادم نیس فاطمه… هاهاهاههاهاهاهاهاها.. فک کنم تاریخ خلیج فارس بود…
شهروز حسینی ام بزودی میزنیم میمیرونیمش یه کشوری از دسش راحت میشن… خانوم کاظمیان حرص نخور خشک میشی میافتی… بسپارش بمن… خودم همچین چرخش بکنم که نام کاربرشا به کتلت تغییر بده… هاهاههاهاهاهاهاه… برم تا نکشتنم دوباره…
خدافس بچا…

سلام سلام
منم هستم خوبید؟
من هاردم اطلاعاتش از دستم رفته میخوام به سختی هم که شده برش گردونم الآن هم یکی اومد و ریکاوری کرده حالا داره انجام میده میگه بقیه را میرم با تیم تو خونه انجام میدم خدا کنه که بشه.

بچهها دیشب به خیال خودم ساعت ۸ و نیم اومدم سر لاپتاپ که یعنی اولی باشم وقتی سایت را باز کردم دیدم یه آهنگ اپرا برام پخش شد و پیغام هکر را داد خخخخ به من نمیاد که اول باشم

خب دیگه چی براتون بگم
آهان ما امروز ظهر مهمون داشتیم مهمونمون هم یه خانم خیلی مهربونی بود غذا هم خورش کرفس داشتیم
آهان پریسیما رعد کجایید؟ انگاری که هیچ کس نیست

سلام به همه.
خب بذارید ببینم موضوع چی باشه امشب.
امشب بیایید بگید که چرا ما همیشه به دیگران بیشتر از خودیها اعتماد میکنیم.
مثلاً چرا وسایل خارجی میخریم و ایرانیها رو قبول نداریم.
با این که شاید واقعاً خیلیهاشون از خارجیها بهتر که نباشن لا اقل همسطح اونا هستن.
یا مثلاً اگر یه نابینا تو ایران یه کار نو انجام بده و یه امکان جدید و یه برنامه ی جدید نابینایی درست کنه کلی ازش ایراد میگیریم در صورتی که اگر یه خارجی این برنامه رو بنویسه، حتی اگر پر از ایراد هم باشه کلی ازش تعریف میکنیم و به همه معرفیش میکنیم.

سلام بچه ها
کی محله رو حک کرد؟
سوپرایز!
آموزش بازی دارک دیس تِرویِر
اما چون حجمش زیاده نمیشه گذاشتش.
شما با چه برنامه ای فایلهای خود را زیپ میکنید؟
اگر ممکن است لینک دانلود برنامه را هم بگذارید.

پریسیما افزونه رو غیر فعال کردم.
تست کن ببین مشکلت حل شد یا نه.
خب چون سیستم رفرش خودکارش رو از کار انداخته بودیم دیگه خیلی لازم نبود فعال باشه.
مهدی باید از برنامه ی وینرار استفاده کنی.
تو گوگل بنویس دانلود وینرار کلی برات سایت میاد که میتونی ازش دانلودشون کنی.
مهدی تو در باره ی بازیها حرف بزن.
کدوم بازی بوده که خیلی دوسش داشتی؟

فاطمه جان سلام هستم بابا
درگیرم internet explorer من خراب شده کامنتام ثبت نمیشه uninstall کردمش اما باز وقتی جدیدشو نصب میکنم همون قبلیه میاد و باز روز از نو روزی از نو
موزیلامم خرابه اداره هم که مشکل ورود داشتم امروز حل شده دیگه سرتاپا مشکل شدم دیگه

پریسیما به نظر تو با این نوع تفکر ما هیچ وقت میتونیم پیشرفت کنیم؟
مثلاً توی دانشگاه شریف یه عصای هوشمند ساخته شد که حتی توی مرحله ی تست هم اونهایی که ازش استفاده کرده بودن خیلی ازش راضی بودن.
ولی این عصا هرگز تولید انبوه نشد چون کسی حمایتش نکرد و الآن داریم عصاهای به مراتب ضعیفتر رو وارد میکنیم و میدیم دست بچه ها.
خب چرا باید اینطوری باشه؟

آره واقعا این افزونه خیلی اذیت میکنه آهان راستی مشکل دیگه ای که اخیرا من باهاش مواجه شدم اینه که وقتی تو اداره میخوام کامنت بدم یه هو همه چی از دست میره یا یه صفحه ای را باز میکنم و از اینترنت میام بیرون یهو صفحه ای که قبلا باز کردم بسته میشه چرا اینطور شده؟

به نظر من علت این کار ها یه جوری ذاتی هست و نمیشه دلیل خاصی براش آورد و توضیح دقیقی داد؛ معلوم نیست که خارجی ها هم همین رفتار رو در مقابل ما داشته باشند یا نه؛ از طرفی یه طور هایی به نظر من چون ما بی اعتمادی زیاد دیدیم و باهامون زیاد غیر انسانی برخورد شده و نامردی ها در حقمون شده که دیگه خیلی خیلی سخت در حد محال میشه اعتماد کنیم.

مهدی من کدهای تقلب کیو ناین رو دارم. اگر خواستی بگو بهت بدم.
تازه یه کاری توش یاد گرفتم که بدون تقلب میتونی راحت حالت خیلی سختشو تا آخر بری. باید بری زیر یکی از رعد و برقها هی جهت نمای بالا رو بزنی تا سلامتت هی بره بالا. اگر سلامتت رو ببری رو ۱۵۰۰۰ دیگه تا آخرش راحت میری. حتی لازمن نیست از تیر کمون استفاده کنی. فقط باید مواظب باشی تو دره ها نیفتی بقیش حله.

چرا تعداد بازدیدکننده های پستها رو نمیگه؟
لطفا کاری کنید که ما بفهمیم چندتا نوشته و کامنت گذاشتیم!
موافقید!
موافقید! اگه آره بنویس آره موافقم موافقم.

خب اگر قرار باشه ما همه به مبتکران خودی بی اعتماد باشیم، مثلاً فرض کنید حسین یا پریسیما یا فاطمه یا هر کس دیگه ای یه روز بتونه یه کار مفید بکنه و یه وسیله یا نرم افزار برای نابیناها طراحی بکنه و بسازه.
به نظر شما آیا درسته که همه ی ما بیاییم حسین و فاطمه و پریسیما و یا هر کس دیگه رو به توپ ببندیم و کلی ازش ایراد بگیریم و هزار مدل انتقاد درست و غلط ازش بکنیم؟ به طوری که طرف اصلاً دلسرد بشه و یه دفه چند ماه بعد میبینیم که نرم افزار یا اختراعش سر از یه کشور خارجی در آورده و دقیقاً با همون مشخصات مثلاً از آلمان وارد ایران میشه. چون آلمان این طرح رو گرفته و منطقی باهاش برخورد کرده و حالا یه ایرانی توی آلمان برای همنوعاش یه کاری کرده در صورتی که باید بتونه تو کشور خودش مفید باشه ولی کسی ارزشی براش قائل نیست.

خب عصا یه نمونشه نمیتونیم بگیم همه موفقن که
ما ایرانیها اگه یه چیزم تولید بکنیم باید اینقدر منت بکشیم اینقدر این در و اون در بزنیم اینقدر اذیتمون کنن تا آخرش خسته بشیم و از اون اختراع دل بکنیم این میشه که ایران ضعیف میشه

شهروز مسئولین ما عادت دارن تو سر تولید کننده هامون بزنن عادت دارن خودیها رو جدی نگیرن خب ما هم به همون عادت کردیم دیگه وقتی تو یه خونه ای بزرگتر خونه اعضای دیگه ی خونه و خانواده رو قبول نداشته باشه دیگرون هم که همسایه هستن هم خب قبولش نمیکنن دیگه

مهدی لطفاً از هدینگ فقط کامنت بده.
ببین تو به جوب که رسیدی و دو قدم رو برداشتی، باید جهت نمای بالا رو بزنی و خیلی سریع تند تند جهت نمای راست رو بزنی تا از جوب بپری. این بالا و راست رو باید خیلی سریع بزنی. یه کم تمرین کنی راه میفتی.
پریسیما فقط مسئولین وظیفه ی حمایت از یه اختراع رو ندارن.
مثلاً خود ما باید از یه همنوع وقتی یه کاری میکنه حمایت کنیم و بهش دلگرمی بدیم و در کنارش توقع داشته باشیم که مسئولین هم بهش بها بدن.
وقتی ما خودمون همنوعمو رو قبول نداریم از یه مسئول که درکی از یه نابینا نداره چه توقعی داریم؟

ارباب خودم سامبولب بلیکم…
ارباب خودم سرتا بالا کن..
ارباب خودم بز بزقندی
ارباب خودم چرا نیمیخندی؟…
سلام بچا

خب معلومه!
کاری نداره!
مسئولین به مخترع بیتوجهی کنند یارو هم میزاره میره. انگلیس. آمریکا. ترکیه. کانادا. وووووووووووو. وووووووووووووووووووووووووووووو

ما تو این زمینه نمیتونیم به یه نقطه ی مشترک برسیم
من میگم ایرانی وقتی خوب |آموزش ندیده پس نمیتونه مثل خارجیها پیشرفت کنه مگر اینکه بعضیهاشون استثنا باشن

خخخ رهگذر.
آفرین مهدی.
آره اگر بیتوجهی کنن میذاره میره.
ولی به جز مسئولا من و تو هم باید بهش اهمیت بدیم و تشویقش کنیم تا بتونه کارشو درست انجام بده.

شهروز حسینی اگه مجبورم کونی از کاربر خالی در بیام… اون امونتیدون هس… همون که قرارس گویا شه، همونا میدم نون خشکی محله مون بوخونه برادون…هاهاههاهاهاهاههاهاهاه

آره خانوم کاظمیان.. بیا این خط کشم دستت باشه.. یه وق نیازت میشه…هاهاههاهاههاهاهاها.. بحث سر چیه؟ تولیدات داخلی و حمایت از مصرف کننده؟ واااااااااااااای ننه من که سواتم نمیکشه… خوددون بحث کونید من برادون چای میریزم…خخخخ

کاربر معمولی یعنی رهگذر معمولی… خخخخخخ.. شوما کاربرای غیر معمولی یین… یعنی غیر معمولی…
خب بچه های گلم اگر سؤالی ندارید بریم سر بحث بعدی…هاهاههاهاهاها

بچهها شما چای ایرانی دوست دارید؟ واااای من که اصلا دوست ندارم به نظر من چای ایرانی یه بوی بدی میده واااای من اصلا دوست ندارم نه نمیخوام حالا انگار گفتند بفرمایید خخخخ

کی بلده بچه ها برای پری توضیح بده؟
من من من من من….
ساکت… خب تو بگو شهروز حسینی… بیا واسا این جلو و مرتب و شمرده برا بچه ها بگو کاربر خالی یعنی چی؟

نه من اصلا چایی ایرانی دوست ندارم چون چایی درجه سه رو میدن به خودمون چاییهای درجه ۱ و ۲ رو میفرستن خارجیها بخورن حالشو ببرن
اینایی که میگم حقیقته و ازش مطمئنم.

من کلاً چایی دوس ندارم.. چایی رو تحریم کردم…خخخخخخخ… چایی کوهی رو عشقس… بهارنارنجو عشقس…. و بادرنجبویه رو عشقس… داروی اعصابن همه…
از بس از صب چایی کوهی خوردم دارم میرم تو کُما…خخخخخخ
پریسیما شوما تو تقسیم بندیای ما جزو کاربرای گل سر سبدی…

آهان اگر از اون نظر منظور هست که منم موافقم یالا یالا بیا بیرون اگر نه همه میایم خونت خراب میشیم رو سرت حالا بهت گفته باشم
قرار شد که یخت آب بشه پس کی آب میشه؟ مگر تو فریزر منجمد شدی که آب نمیشی.

خانوم کاظمیان… من رهگذر منجمدم الان یعنی؟ خخخخخخخ… واس تمیزکاری مامانم فریزرا آف کرد یخام آب شده… الان فاسد میشم یکی بزنه تو برق اون سیم بی صاحاب فریزرا…خخخخخخخخخخخ

عصر حجر

عصر ارتباطات

عصر اطلاعات

عصر فن آوری

عصر تکنولوژی

عصر دیجیتال

همه اینا ثابت میکنه که پیشرفت بشر همیشه در عصر اتفاق میفته
و از صبح زود بیدار شدن هیچکس به جایی نمیرسه
پس تا لنگ ظهر بخوابید

سلام به همگی
خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟
خب اول به پریسیمای عزیزم بگم که کاربر خالی یعنی من فقط کامنت میذارم تازه اونم گاهی وقتا. البته اونطور که از دیدگاه رهگذر فهمیدم.

در مورد غریب پسند بودن هم چی بگم. ببینید بحث ایرانی و خارجی رو هم کناری بذاریم. متأسفانه بعضی از ما مثل کوزه گری هستیم که از کوزه شکستش آب میخوره.
هستند در بین اقوام به عنوان مثال کسی که حرفه ای رو خیلی خوب بلده و اتفاقا مشتری هم زیاد داره، ولی من نوعی اون کار رو به کس دیگه ای میسپارم.
نمیدونم منظورمو تونستم درست توضیح بدم یا نه.

کاربر معمولی یعنی کاربری که فقط میخونه و کامنت میده و پست نمیزنه.
خانم کاظمیان! میشه به خاطر این که من خییلی پست اولتون رو دوست دارم از رهگذر بخواید پستهاشو ادامه بده آیا؟
رهگذر، اگر اون پروژه ی گویا شدن رو کنسل کنی، اون قضیه ی جهانی شدنت هم کنسل میشه خخخ.

یعنی خارخاشاک بودی اسمدا گذاشده بودی پریسیما؟ بیا اینم دخدر ایرونی… خخخخخخخ… تحویل بیگیرین.. اون وق میگن حمایت کنید از دخدرای ایرونی…خخخخخخ
یکی از دوسام عصری زنگ زده میگه داره با یه پسر تاجیک ازدواج میکنه… هعععییییی میگف کل پسرا ایرونی رو بیریزی یه کفه ترازو این پسرم بذاری تو یه کفه، پسر تاجیکیه سنگین تره… خب اینم حمایت از پسرای ایرونی…عجبا…

درود به خانمای گل پریسیما رها خانم کاظمیان آقا شهروز آقا رضا آقا سعید و…. منم حرفهای آقا شهروز رو لایک میکنم ما باید مشوق دیگران باشیم نه اینکه همش عیب و ایراد بگیریم. شرمنده دوستان اگه دیر کامنت میدم آخه با اندروید کار میکنم بخاطر همونه.

سلام نازنین…سلام سعید.. سلام آق داداش…
من به مدیرای ایرونی ام اطمینان ندارم… شهروز که چینی از آب در اومد…خخخخخخخخخخخخخخ

خخخ رهگذر آره بابا خار و خاشاکم دیگه خخخ
ساناز خانم سلام
من اولها فکر میکردم تو همون ساناز امیدی هستی بعد دیدم که نخیر اینطور نیست و تو یه ساناز دیگه هستی

پری اینهمه جیغیر بغوری که الان سر دادم یعنی سکوت میشنفینش؟ واااااااااااای چیکار کونم دیگه؟
بیا وسط آق داداش…. دیمبل دیشدن.. دیمبل دیشدن… سیا نرمه نرمه.. سیا توبه توبه… هاهاههاهاهاهاهاهاهاهاهاها…..

بچه ها یادتونه مجتبی یه زمانی یه پستی گذاشت و گفت که چی کار کنه که زیاد نخوابه؟
حالا من همون طوری شدم بعد از ظهرها خوابم میاد و به خاطر همون شبها دیر خوابم میبره اون دیر خوابیدن باعث میشه صبحها هم خوابم بیاد به نظرتون چی کار کنم؟

خجالت بکش خانم رهگذر. این اراجیف چیه توی یه پست عمومی می نویسی؟ این ادبیات چاله میدونی که در شأن گوشکن نیست. چطور نمیفهمی که اینجور حرفا را باید به خود مخاطبت خصوصی بگی؟ اقلا شأن کار خودتا رعایت کن.

اتفاقاً هستم خانم کاظمیان.
گفتم که به خاطر ارادت خاصی که به شما و به خصوص پست اولتون دارم اگر میشه رهگذر رو مجبور کنید پستهای نیمه کارش رو ادامه بده.
من یه شایعه هم شنیدم.
شنیدم این ابو الحسن نجفی خدابیامرز، از دست این رعد بالاخره دق کرد بس که این پستهای غلط ننویسیمو دیر به دیر میزنه خخخ.

سلام بر همگی .
خدارو شکرر خوبم . مرخص شدم . ولی منو مثل معتادا کردن . هی میخوابم .
اونقدر خوابهای عجیب میبینم که نگو . خخخخ
میخوام به خودم مسلط بشم و به زور هم که شده بیام ی پست بزنم دور همی بخندیم .
البته با اجازه مهربان خانوم خخخخ
اگه بدونید توی بیمارستان با ویوس مهربان خانوم چقدر خندیدم که نگو .
دیروز تازه مرخص شدم . فقط منگو مونگم . .
دوست ندارم به دنیای حقیقی برگردم . خخخ دوست دارم برم به یک صحرا و یا جنگل .
اصلا صدا رو نمیتونم تحمل کنم .
بچه ها دعا کنید که همه چی مثل الان ختم به خیر بشه .

از همه دوستان مممنونم . حالا اگه پست زدم اونجا همه چیو توضیح میدم و کلی با هم میخندیم خخخخ
شب خوش
شبو شور خیلی خوب شد که لایک ها و آمار بازدید کننده ها رو برداشتید .
اصلا آدم میتونه با نفس راحت پست بزنه .
دیگه برش نگردونین . حالمو بد میکرد . خخخخ
مزه کورتون میداد لا مصب

ای داداشی.. برو به منگیت برس.. برو بخواب.. خوابای اجق وجق بیبین… دمنوش بخور خره… دمنوش اعصابتا آروم میکنه ها…

خانوم کاظمیان از شهروز نترسید.. خودم مث کووووه پشتتونم… آآآآآآاااای نفس کش…شهروز حسینی حرف حسابت چی چیه س؟
بیا در رفت…
به همین راحتی… برو بخواب، دیگه نیمیادش…

بچه ها منم برم بیشینم سر کار و بارم…
راسی امروز یکی از دوستای قدیمیم رفته بوده خانه ریاضیات.. یکی از دخدرای نابینا رو دیده بوده… بعد هی حرف زدن هی حرف زدن… بعد حرف پیش اومده و دخدرمون گفته: اوووووووه ما یه رهگذر داریم تو سایتمون که هنر خونده و دوست منم گفده: اووووووووو.. مام یه رهگذر داریم که نقاشه و اینطوریا شده که بواسطه من فامیل در اومدن…خخخخخخخخ.. ولی این دوست چولمنگ من اسم اون دخدرا نپرسیده… هععععیییییی.. بچا هنر همشون خنگن.. یه ساعت با یارو حرف زده و اسمشا نپرسیده… واقعاً که… شما ها نبودید اون دخدره؟

شب خوش دوستان…
خانوم کاظمیان من شهروز حسینی کبود شده از ترکه رو از شوما میخوام.. فقط از شوما…خخخخخخخ
شب خوش بچا…

سلام بر آقا مهدی عابدی و پست های مدرسه من که ادامه داره که خیییلی عالی هستند زیاااد
و سلام بر نازنین خانمی عزیزم که یه عالم به دوستی باهاش مفتخرم زیادتا

خاطره برف بازی که قدیما داشتم یعنی الآن برف نیست که خاطره داشته باشیم که ولی وااای امسال فکر کنم اواخر زمستون بود که یه عصری غیر منتظره برف اومد و اون زمان من دفتر بودم و چون پدر گرامی مسافرت بودند خواهرم اومد دنبالم, نمی تونست ماشین رو خاموش کنه و به من گفت بیا کوچه کنار دفتر من با عصای سفید زدم وسط برف سفید وااای خیییلی قشنگ بود خیییلی اصلا شبش مثل روز روشن بود …. کل شیشه ها و سقف و کلا ماشینمون پر برف بود و من شیشه ماشین رو که پایین کشیدم خخخخ برف ها ریخت توی ماشین و کلا که خییلی خوش گذشت ولی برفش زود آب شد به آدم برفی اینا نرسید …..
بچه که بودم یکی دو بار خاطره آدم برفی دارم و خیلی بار خاطره گوله برفی پرت کردن و لیز خوردن روی برف ها ولی از برف مونده و آبکی خیییلی خوشم نمیاد که شکلک ویییش و خدا رو شکر دست و پا مون رو در راه برف تا حالا نبشکستیم

سلاااام به بانو خانمی عزیزم،
از اینوراااا؟!
سایت گم نکردی احتمالا؟
راستی مشهد رفتنم منتفی شد.
ما هم گفتیم انشا الله بعد از عید که هوا بهتر میشه بریم.
دیگه خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟ دیگه چه خبرا؟

سلام نازنین خاننم و بانو خانم
منم خاطره دارم
آدمبرفی ساختن
شوت کردن گوله برف
در باره ی هرچی غیر بحث های اجتماعی سیاسی اقتصادی بحرفیم

سلام به همه عزیزان.
سلام به نازنین خانم و خانم بانو و آقای عابدی
شبتون خوش
چه خبرا؟
خوشحالم بعد از مدتها میام شب نشینی
خیلی دلم برای همه شما دوستان تنگ شده بود

سلام آقا وحید
خیلی خوش اومدید.
شما هم اگه خاطره برفی دارید، میتونید برامون تعریف کنید.
اگه هم دوست دارید یه موضوع پیشنهاد بدید، تا در موردش با هم بحرفیم.

کامنتتون چی شد؟ خخخ. فکر کنم بخشی از کامنت قبلیتون توی این یکی کپی شده.
منم تعجب کردم. خخخ. الآن درستش میکنم.

بچه ها من از این برف بازی یه خاطره وحشتناک و خنده دار دارم. یعنی واقعا آخرش جون سالم به در بردم.
موقعی که من بینا بودم و در کلاس دوم دبیرستان بودم، یکبار هوا برفی بود و حیاط مدرسه هم پر برف شده بود. آن روز وقتی زنگ تفریح اومدیم تو حیاط مدرسه، من یه گوله برف درست کردم که سمت دوستم پرت کنم. وای خدا حواسم نبود و پرت کردم سمتی که ناظم مدرسمون ایستاده بود و دوستم یه چند قدمی باهاش فاصله داشت. الهی چشم هیچ ناظمی بد نبینه. اون گوله برفی که من پرت کردم دقیقا رفت تو گوش ناظم مدرسمون. خخخخ خخخخ هاهاهاهاهاهاهاها
بنده خدا از درد گوشش اشک تو چشمش جمع شد ولی خدا رو شکر که نفهمید من زدم . چون اصلا حواسش به من نبود خخخخ هاهاهاهاهاها

بیاید دیگه!
ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟!
ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

آره نازنین خانم کامنت قبلی هم در کامنت دومم بود. یعنی هر کامنتی که جدید می فرستم ، کامنت قبلی ام در اون قرار داره و باید پاکش کنم خخخخ خخخخ هاهاهاهاهاها
از اون اتفاقاتی که در یک کشور جهان سومی فقط می تونه اتفاق بیفته خخخخ خخخخ

واااای خخخخ چه کامنت دونی با حالی خخخ
روشنک نیستی که بیا برات گواهی بدم شوما اندکی سن و سال داری حالا شکلک چه به دردت می خوره خادمی تحویلت بگیره یا نه والو ولی تصور کوچولو اوچولو موچولت خب بگو گاوه میگه؟ بَبَیی میگه؟
بقیه کامنت دونی رو هم دیگه حالش نیست بخونم

خخخخ.
وای خدا خیلی رحمتون کرده خخخ.
ولی میگم بعضی از این ناظما رو هم اذیت کنید بد نیست. خخخ.
من یادمه یه تیکه خیلی کوچک از همون گوله برفی که تو دستم بود انداختم تو یقه پسر خالم، ایشونم با یه گوله بزرگتر تلافی کرد یعنی منو غافلگیر کرد و یهویی پرتاب کرد تو صورتم خخخ.

آقا مهدی به اعصابت مسلط باش.
بزار یواش یواش سر و کله شون پیدا میشه.
من که منتظرم رهگذر بیاد تا بزنم از وسط نصفش کنم خخخخ هاهاهاهاهههاهاهاهایی

یه زمانی که ما کارشناسی بودیم برف اومده بود آخر ترم هم بود و یکی از اساتید گفتند که کلاس من به هیچ وجه کنسل نمیشه و اگه کلاس نیاید و هر کی نیاد دیگه خودش میدونه و امتحان و نمره اش …. هیچی دیگه ما هم ترسو کشته مرده نمره …. رفتیم کلاس … هرچی منتظر موندیم استاد مزبور نیومدند …. جلسه بعد جناب استاد عرض کردند که قبل از این که بیاند کلاس رفتند بانک و سوییچ ماشینشون رو توی ماشین جا گذاشتند و زنگ زدند که خانمشون سوییچ رو براشون بیاره که خانمشون هم تند تند و با عجله آژانس گرفتند رفتند ولی وقتی به استاد و ماشینشون رسیدند دیدند که واای سوییچ فراموش شده خخخ و این شد که ما به این نتیجه رسیدیم اگه برف اومد آخر ترم هم بود نمره بی نمره بابا بمونید خونه درستون رو بخونید استراحت کنید شکلک بخاری شکلک خخخخی

شکلک گریههههه!
شکلک خودزنی خخخ.
چرا من بلایی سر هیشکی نیاوردم؟!
چرا من انقدر باید مثبت باشم؟
خخخ.
ولی به نظرم موضوع خوبیه.
شما بتعریفید ما هم خخخ میفرماییم. منظورم اینه که میخندیم. خخخخ.

خودم با یه لیوان چای ازشون پذیرایی میکنم!
کتابو میپیچم دور لیوان چای کوهیو همچین میزنم تو سرشون که هر روز کتاب بخوننو چای کوهی بخورند!
خانم حسینی کجاست! من این آقا شهروزو همچین با کارد از وسط نصفش کنم که تیکه بزرگش گوشش باشه!

بله خانم بانو من و همکلاسی هام تو دبیرستان خیلی این ناظم و مدیرمون را اذیت کردیم. خخخخ
نازنین خانم واقعا جالب بود خخخخ خخخخخ هاهاهاهاهاها
یه بار هم داشتیم با دوستم تو کوچه مون برف بازی می کردیم که یکدفعه وقتی اون برفش رو به سمت من پرت می کنه و من یه ذره صورتم رو پایین میارم. وااااای خدا بعدش برفش خود تو صورت پیرمرد همسایه مون که داشت از خونشون بیرون می اومد خخخخ خخخخ هاهاهاهاهاها
اون روز تا تونست دنبالمون گذاشت خخخخ هاهاهاهاهاها

وااااااای بازم برف پروردگارا پناهم بده
پست برفی … بانو و یه تیکه یخ واسه من بد بخت
من نیستم که کلا چند شبه آف لاینم… فراااااااااااااااااااااااااار

آقو ما یه زمانی رفته بودیم مشهد بعد بچه ها کفششون رو که میکشیدند زمین خانم ناظم مون دعواشون می کرد منم که خخخخ هی الکی عمدا کفشم رو می کشیدم زمین بعدی یه یواش خانم ناظم زدند توی گوش نازنین من …. خب خییلی بهم بر خورد … بعدی ما با این خانم ناظم هم اتاق بودیم … یه ظهری خودم رو زدم به خواب و یه لگد نصیب حالشون کردم خخخخ شکلک از هر دستی بدی در بیابانت خدا دهد باز خخخ

نازنین خانم! شما هم میخاید مثل آیوان تو فیلم تیتی اسها هم دل دارند! با اصلحه تی تی اس بکشید! اینجوری میخاید بفرمایید!؟
بانو خانم چه سوتیعی!
چه عجب روشنک اومدند!

واای آقا وحید وااای, آقای مهدی چای داغ و کاغذ خخخخ
میگم راستی شما مدرسه تون عادی هست یا استثنایی آیا؟
روشنک خب ببین اولش ازت صداهای گاو و ببیی رو می پرسم بعدش پیشرفت میکنی فیلم حسنی رو که برات میذارم و میبینی باید بگی نه نه
اصلا من گواهی میدم تو هنوز به دنیا نیومدی که شکلک یا از اون نینی هایی هستی که دیر راه میفتند که …..
یه خورده تمرین کن تا راه بیفتی برسیم به اسبه چی کار می کنه ؟ خخخخ

وای منم نزدیکه از این سوتیای کامنتی بدم! خخخ.
راستی بانو تولدت مبارک.
منم با چند ساعت تأخیر تبریک میگم تا تلافی اون ۹ روز در بیاد خخخ.

چه عجب! شهروز خان تشریف اوردند! خوشومدیند شهروز خان!
بیا میخام نصفت کنم! تیکه بزرگت گوشته!
هاهاهاهاهههههههاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهههه
اااااااا

خب بذارید ببینم یه بار هم توی حیات داشتیم تاب سواری می کردیم بعدی یکی از معلمین مون اومدند تاب سوار شدند و ما هلشون دادیم که تاب رفت و سرکار خانم اوفتادندی خخخخ کلا خیییلی خندیدیم….
راستی نازنین یادت میاد دست خانم تولا رو شکستیم خخخخ

تولدتون مبارک!
بیا نینیبانو! گاوه میگه! نه رورورک رو ننداز! دیگه برات حسنی نمیذارم نینیبانو!
تولدتون مبارک!

جیگرم خنک شد بانو خانم!
کاش با مخ میومد زمین! یکم میخندیدیم! نیشتو ببند! حالا ما یه چیزی گفتیما!
حححح
خخخ هاهاهاهاههههاهاهاهاهههاههاه

راستی فکر کنم تولا اشتباه باشه و تولی درست باشه! ولی چرا این صفحه خوان اشتباهه رو درست میخونه و درسته رو یه طور دیگه میخونه آیا؟

سلام بر حضار گرامی یک خاطره از سالهای گذشته من کنار باغچهی دانشگاه ایستاده بودم برف هم بشدت در حال باریدن بود. یکیی از دانشجویان موقعی که میخواست یک گلوله برف را به طرف دوستش پرتاب کند آن گلوله محکم به شیشه عینک من خورد و شکست آن دو دانشجو پیش من آمدند خیلی عذرخواهی کردند و نتیجه این شد که با آن دانشجویان مهربان دوست شویم و بعدها چند کتاب هم برای من ضبط کردند…

تولدت مبارک بانو.
میگم الآن تو از اون گروهی هستی که سنش از سی بالا نمیره یا از اون گروهی هستی که سنش از ۱۸ بالا نمیره یا از اون گروهی هستی که سنش همینطوری هی بالا میره آیا خخخ.

کلاس چهارم ابتدایی بودم قرار بود واسه کار نشریه دیواری مدرسه بمناسبت دهۀ فجر برم خونه همکلاسیم… عاقا هوا برفی و به طرز وحستناکی سرد بود.. منم کیفم از این معمولی ها بود مجبور شدم مقوا و کاغذ زنگی ها و یک سری چیز دیگه را بگیرم دستم دست کش هم پوشیدم اینم بگم چون هوا به حد مرگباری سرد بود اون روز مدرسها تعطیل بود…
آقا ما رسیدیم خونه همکلاسی… تا اومدیم سلام احوالپرسی کنیم و گرم بشیم دیدیم در خونشونو زدن… بابای عزیز ما بود… رفته بود خونه دنبال من که مثلا منو برسونه خونه همکلاسی… بعد تو مسیر دیده بود کاغذ رنگیها و مازیک و بقیۀ وسایل کار ما تو راه ریخته خخخ خخخ جمع کرده بود آورده بود در خونه دوستم فکر کن بسکه هوا سرد بوده دستهام حتی از توی دستکش هم بی حس شده بودن متوجه نشده بودم محتویات از وسط مقوای لوله شده ریختن و بار سبک شده خخخ خخخ خخخ
این بود انشا نه ببخشید خاطرۀ من از یک روز برفی سرد

پس تقصیر تو بود خب شکلک الآن یادم اومد اون روز نبودی ای نا مرد ای نا مرد اصلا تقصیر تو بود ….
شکلک ما همه دور میز و صندلیی که خانم تولا روش ایستاده بودند و داشتند کلاس رو برای دهه فجر تزیین می کردند ایستاده بودیم و نمی دونم به چی می خوندیدیم که یهویی دیدیم فرت … تازه ما فکر می کردیم خانم تولا داره می خنده نگو داشتند گریه می کردند ….
آقا مهدی خانم تولا از بهترین بهترین بهترین بهترین معلم های ما بودند خیییلی عالی خیییلی خوب….
واقعا یکی از نقاط عطف و مثبت زندگی من این بود که دو سال خانم تولا معلمم بودند و خییلی درس ها ازشون یاد گرفتم خیییلی

یه خاطره از ورزشش و برف!
چند ماه پیش برف اومد!
داشتیم میورزشیدیم که رستمی یکی از دوستام پرید تو آبی که وسط حیاط بود!
خیس شدا!هاهاههاهاههاهاههاهاه

یکبار داشتم از مدرسه بر می گشتم که کمی با دوستم شوخی می کردم و شدت شوخیمان هم تا حدی بود که کمی به خشونت کشیده شده بود که یک نفر از پشت دست منو می گیره و میگه نکن. منم بدون اینکه بهش اعتنایی بکنم میگم برو بابا و دستم می خوره به صورتش خخخخ خخخخ
حالا وقتی برگشتم دیدم اون طرف مدیر مدرسمون بود خخخخ خخخخ هاهاهاهاهاهاها
یعنی نمی دونستم بخندم یا گریه ولی خیلی ضایع شدم. خخخخخ خخخخ هاهاهاهاهاها
حتی مدیر مدرسمون هم خنده اش گرفت و چیزی بهم نگفت خخخخ خانم بانو خاطراتتون خیلی جالبند خخخخخ خخخخ هاهاهاهاهاها

قابل شوما رو نداشت آقا وحید خخخخ
ممنون آقای حسینی, گمانم من از اون دسته ای هستم که سنم بر اساس ثانیه ثانیه ساعت بالا میره و خب چه فایده کمش کنم یا بذارمش رو ۱۸ ……
آقای گوشه نشین سلام
خوش اومدید از این طرفی.
میگم یه شیشه عینک مساوی با خرید یه عینک در مقابل دوستی و چندتا کتاب که واقعا هر چیزی حکمتی داره ها …..

نمی دونم نازنین ولی امشب یه خانم تولی رو اشتباه نوشتم فکر کنم آقای حاطمی رو هم اشتباه نوشته باشم و منتظر جناب سرکار پستچی میمانم خخخخ
روشنک نع شوما انگار خیییلی سرمایی هستی ها شکلک دست و پا چلوفتیش رو نمیگم که نگفتما

ببین روشنک فقط با خرید کادوی تولد می تونی این اشتباه بزرگت رو جبران کنی شکلک من از اون عصا های هوشمند می خوام یا یه چیزی که دیگه شایسته مقام ارجمندم باشه خب……
میگم خاطره هم بازم دارما ولی میترسم بگم خخخخ شکلک من واقعا دانش آموز خوبی بودم که باور نمی کنید از نازنین بپرسید خب

هعییییییییی. من دیگه کلا بیخیال سن و شناسنامه شدم …
برای رسیدن به اهدافم یه راه جدید پیدا کردم خخخخ خادمی بره به همون کم سنها توجه کنه. درسته خادمی خیلی زبان بلد و مترجم حرفه اییه ولی من از خیر کمک اهل محل گذشتیم نخواستیم…. همون دوستای اونوری بیشتر به کار آدم میان والا

یکی از معلمهای ما به جز نابینایی یه کم مشکل شنوایی داشت که از سمعک استفاده میکرد.
تو شهید محبی هم به همه ظهر ناهار میدادن.
ما هم ساعت آخر با این بنده خدا کلاس داشتیم. تقریباً یه ساعت مونده بود به آخر زنگ که یه نفر از کم بیناهامون یواشکی رفت سمعکشو خاموش کرد و این بنده خدا هم مشغول درس دادن بود که کلاس زبان بود. ما هم تا این داشت درس میداد رفتیم ناهار خوردیم و برگشتیم و سمعکشو روشن کردیم. هیچی نفهمید و هنوز داشت درس میداد واسه خودش البته به میز و صندلیها خخخ.

خانم بانو تولدتون مبارک.
شیطونه میگه همین الان تمام مدیران سایت رو به صف کنم و همشون رو فلک کنم خخخخ
من تو دی ماه تولدم بود ولی واسم تولد نگرفتند این بشرها
شکلک فلک کردن مدیران سایت

شکلک یه لیوان آب زرشک درست کردم و تویش رو پر از مواد منفجره کردم و دادم به مدیران سایت تا بخورن خخخ
شکلک زار زار زدن از دست مدیران
الفراااااار

کادوی من یه عالمه کتاب متنی برو تو پست جدیدم!
کتاب متنی دانلود کن!
بعد شبنشینیه!
شبنشینی! آیا میدانید! پست من!

چه بازیی آیا؟
من گرگم به هوا دوست دارم که خییلی وقتی هم هست بازی نکردم. غایم باشک رو زیاد دوست نمی دارم. وسطی رو هم دوست دارم.. بازی کامپیوتری موبایلی رو هم که نوچ.

وااای مرسی آقا مهدی زیااادتا حتمی میرم سر میزنم حتمی.
آقا وحید ممنون. میگم خب حالا نگفتید چندم دی بوده تولدتون تا سال دیگه یادمون باشه و بدونیم و الآن هم پساپس تبریکات ما رو بپذیرید.
میگم آقای حسینی من از این شیطنت های بدجنسی دوست نمی دارم و واقعا هیچ وقت این مدلی شیطنت نکردم.

بانو کادو که قابل نداره…
چلفتی را وافعا خوب اومدی خخخ خخخ. ولی بانو خداییش منطقه ما سرد بود خیلی هم سرئ بود
تازه یه خاطره هم داشتم از سال قطبی شهرمون که مال دوره کارشناسیم بود عمرا اگه بنویسمش
حسینییییی سوالات ممنوعه نپرس بریم سر سوال بعدی.
راضی نیستم فکرکنید حدود بیست سال پیش کلاس چهارم بودمااااا من همین پارسال چهارم بودم خخخخخ خخخخ

میگم راستی نسخه موبایلی محله یه مقدار مشکلات داره.
در پست های طولانی کامنت های قبلی رو نشون نمیده و لینکی هم برای رفتن به اون نیست و کلا بررسی گردد.
دیگه برم که شب همگی خوش و خرم و صورتی.

اینم بگم برم:
روشنک شوما رفیق بانویی مدیران این محله چه کاره اندی آیا؟ برا بانو پست تولد میزدی هااااان اصلا تقصیر تو هستش همین تووووو!!!!!….******* شکلک من پارسال تولد داشتم امسال دیگه بی مزه میشدم که بعدشم جدی حال پست تولد رو هم نداشتمی.
نازنین مرسی بابط املای صحیح.
آقای وحید ان شا الله ۲۳ دی سال آینده جبران می کنند براتون ولی خواستید فلک کنید لطفا از ترکه مناسب استفاده کنید که حد اقل تأثیر خنک کننده داشته باشه.

ای بابا مگه شما مدیران سایت از همه احوالات ما خبر ندارید؟
پست می زنیم بهتون نشون میده در حال ویرایش
با دست خودتون هم منتشرش می کنید
همه شناسنامه و دار و ندار ما هم کف دستتونه
شماره تلفن و مشخصات فردی مون هم دارید خخخ
حالا دیگه وارد خونمون نشدید دیگه خخخخ
اصلا می خواهید همه دار و ندارمون هم به نامتون بزنیم خخخخ هاهاهاهاها
مگه میشه شما تولد منو ندونید؟ خخخخخ
پس این همه پست تولد رو از کجا میارید؟ خخخخخخخ
شکلک وحید متعجب و دهان به دست و در حال نگاه با چشمان باز

بانووووو من نمیدونستم واقعا شر مندتم!!! هرچند اگه میدونستمم خب راستش پست…. اینجا !!!! فکر نکنم… شاید اونور یه دوست نامه برات می نوشتم… ولی این روزها گرفتارم، ذهنم جای دیگه متمرکزه … خودت که در جریانی

سلام به بانو و روشنک و نازنین و حسینی و آقا وحید و مهدی.
دیگه کی بود یادم نیست من تازه رسیدم کامنتها را خوندم.
بانو تولدت مبارک خانومی.
خخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاها حسینی مردم از خنده بیچاره معلمتون یعنی نفهمید که سمعکش را خاموش کردید.
وای بانو چه خاطراتی داری خخخخخخخ.

سلام بچهها من امشب مهمون دارم نمیتونم زیاد اینجا باشم
همه که خوبید خدا را شکر
آقای حسینی راستی خودم صدامو از رعد به مبلغ ۹۰ ملیون تومان خریدم یعنی کاتش کردم نه کپی که کسی بتونه بگیردش

اشکان زمانی که دبیرستان بودیم ادای یکی از معلمها رو خیلی خوب در میآورد.
یه بار با هم قرار گذاشتیم سر زنگ یکی از معلمها که نابینا بود، اشکان بره جای معلم بشینه و با صدای اون یکی معلممون حرف بزنه و از معلم اصلی خواهش کنه که این زنگو فوق العاده بده بهش چون درساش عقبه.
اشکان رفت نشست و معلم اومد تو و اشکان خیلی ریلکس باهاش حرف زد و ازش خواهش کرد که اون زنگو بهش بده و اون بنده خدا هم قبول کرد و رفت و به این ترتیب ما اون زنگ از یه امتحان میان ترم مخوف فرار کردیم خخخ.

سلام خانوم کاظمیان.
مرسی مهدی رفتم پستت را دیدم باید بعد از شب نشینی برم یه سر بهش بزنم شاید کتاب جدید بود توی این سایت گرفتم خوندم. کتاب متنی جدید ندارم موندم دست خالی.

آقا شهروز! خیلی شِیطونیدهاااا! بله! چرا دیگه نشانی صندوق آپلودو نمیفرستی تو ایمیلم؟! چیزای ایمیلم دیلیت شد! پرید! بفرستید! خخخخ

خانم کاظمیان.
رعد سرت کلاه گذاشت.قبلش به من فروخته بود.
بعید بود یه اصفهانی سرش این شکلی کلاه بره خخخ.
وحید ما از شهریور که یکی از بچه ها معترض شد که بدون اجازش تولد براش زدیم، دیگه بدون هماهنگی برای کسی تولد نمیزنیم.
ولی اگر خودت بهمون گفته بودی میزدیم.

چرا اینجوری شد؟؟؟؟؟
قدم من سنگین بود گویا همه رفتن خوب اگر نمیخواین بگید من برم کجا نیست شدید شما خخخخخخخخخخخخخخ میخوام یه حاشیه درست کنم حسینی چی میشه خخخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاها.
اصلا همه من را دیدن رفتن خخخخخخخخخ//

مهدی امشب بعد از شب نشینی میرم برات ایمیل میکنم فردا برو ببین.
بچه ها یه خانم اکبری هست که فاطمه هم میشناسدش.
این زمان دبستان ناظم ما بود. یه خانم چادری و خیلی به نظم و این چیزا اعتقاد داره و در کل یه کم سختگیره.
ما از بین حرفاش و دیگه یادم نیست چه طوری میدونستیم این از گربه خیییلی میترسه.
یه بار توی سالن ابتدایی داشت راه میرفت که یه دفه یکی از بچه ها از تو حیاط یه گربه رو ول کرد تو راهرو. ناگهان دیدیم خانم اکبری جییییغ زد و در کل از حال رفت خخخ.

شهروز ذهنتو درگیر نکن. من یه چیزی گفتم مهم نیست. بی خیال فدای سرت خخخخ
مهدی جان ممنونم از سایتی که معرفی کردی.
شکلک بوسیدن مهدی با شدت زیااااااآاااااآاااااآااااد
راستی فاطمه خانم رمان هایی که در پست چند روز پیشتون گذاشته بودید خیلی خیلی جالب و جذاب و خواندنی هستند. واقعا ممنونم

آقا مهدی اونور یه فضایی فرضیه… شوخی بین من و بانو…
اصلا وجو نداره خخخ خخخ
ولی چون غرب دنیا با کلاس تره شما هم فرض کن دوست هامون غربین هاهاهاهاهاهاهاها

کجای ایمیلم میفرستی!
تو اسپم مسپم نفرست که ازش سر در نمیارم!
یه جایی بفرست که وقتی وارد ایمیلم شدم ببینمش!
تو کوچه بوق زدن! دارن عروس میبرند!

شهروز من چایی درست نکردم خخخخخ
داشتم واسه مدیرها آب زرشک با مواد منفجره درست می کردم.
فکر کنم بچه ها نیمرو های من با یه لیوان لوغ خوردند و خیلی بهشون چسبیده و خوابیدند خخخخ هاهاهاهاهاهاها