سلام
سر اینکه چرا اینو می نویسم، اصلا نیاز به بحث نیست. بالاخره یکی دوس داره فکر کنه چون زن یا مادر ندارم واسش ناز کنم می نویسم، یکی دوس داره فکر کنه چون آدم خودنما و ریاکاری هستم می نویسم که همه توی کامنتا اظهار لطف کنند، یکی دوس داره فکر کنه دنبال راه حل قضیه می گردم، یکی دوس داره فکر کنه عقده ای تشریف دارم، یکی دوس داره همه ی اینا رو با هم فکر کنه یا شایدم هیچ کودوم از اینا رو فکر نکنه و واسه خودش ی فکر دیگه داشته باشه. نهایتا اینکه نمیدونم چرا عادت کردم نوشته های این تیریپیم رو با ی مقدمه و دست پیش گرفتن شروع کنم.
هیچی آقا، خوش گذرونی هم حدی داره! ما حدشو رعایت نکردیم، گیر کرد تو گلومون! بعله. طبق معمول هر هفته، داشتم توی شهر بازی لذت می بردم از زندگی، که ی لحظه احساس کردم دیگه نمی برم! آخرین بازی ای که دیشب امتحان کردم، سرسره از اون خیلی خیلی بلند ها و پیچ وا پیچا و دست انداز دار ها و وحشتناک ها بود. فقط چند دقیقه طول میکشه تا بتونی از پله های اون سرسره بری بالا، حالا فکر کن همون ارتفاع به اون زیادی که رفتی بالا رو بخواهی یک مرتبه سر بخوری با چه سرعتی از وسط دست انداز ها بیایی پایین، پرت بشی روی هوا، باز بیایی پایین. دوباره و سه باره و چهار باره این اتفاق بیفته و کلی بترسی و کیف کنی.
اما قضیه ی من در نقطه ی کیف کردن پایان پیدا نکرد بلکه در نقطه مقابلش تمام شد. داشتم حسابی لذت می بردم که معلوم نیست به چه علتی توی یکی از دفعاتی که پرتاب شدم هوا، به صورت کج و چپ شده به جای اینکه با پشت بیام روی سرسره، با سمت راست بدنم اومدم روی سرسره!!! انگشتام داغون شدند و باد کردند و به طرز فجیعی درد گرفتند. سرعتم خیلی زیاد بود. خواستم خودمو بگیرم به سرسره، انگشتامو بگیرم به دسته های کناری، ولی نمیشد! انگشتام زخم شده بودند و یاری نمی کردند. تازه سرعتم هم خیلی زیاد بود. تا مشغول تصمیم گیری برای انجام هرگونه اقدام پیشگیرانه بودم، دوباره در کسری از ثانیه به همون صورت کجی که افتاده بودم روی سرسره، سر خوردم روی دست انداز بعدی و دوباره کج پرت شدم روی هوا! دوباره بدتر از دفعه ی قبلی و به طرز نافرمتری با آرنج و صورت پخش سرسره شدم. اون وسط، نه کسی هست کمکت کنه، و نه اگه باشه میتونه! اونقدر سرعتت زیاده که هوش از سرت پریده و خودت حال خودتو نمی فهمی چه برسه به دیگران! هیچی دیگه، برای بار آخر، پرت شدم روی هوا و با ران پای راستم محکم با محوطه و زمین پایین سرسره برخورد سختی کردم و استاپ شدم. همه جام داغ شد و از درد دلم میخواست نعره بکشم ولی نکشیدم. خودم که مطمئن بودم پام شکسته. آره دیگه. اولش که نمیتونستم راه برم. بعدشم که به زحمت و با درد فراوان شلان شلان تونستم، رفتم عکسبرداری که گفتند چیزیت نیست و ربات پات کش اومده باید استراحت مطلق کنی. که در مورد من امکان نداره چون محل کارم کارش ضروری و حساسه و مرخصی مساویست با خیلی چیزا. امروزو به زور و برخلاف میل مرخصی گرفتم. خدا کنه از فردا بتونم راه برم، حتی شده آروم آروم. ساعدم هم دیشب تا حالا خونریزی داره. دکتر گفته بند مییاد ولی هنوز نیومده. الان لباسامو به زحمت و در عرض حدود یک ربع طول کشیده تا پوشیدم. برم دکتر ببینم این ساعدم خونریزیش به چه صورت میشه!
نهایتش اینه که اتفاقه و واسه هر کسی ی دفعه ممکنه بیفته بدون اینکه قبلش خبر کنه. اما فکر نکنید من دیگه توی اون شهر بازی نخواهم رفت. فکر نکنید دوباره همون سرسره رو امتحان نخواهم کرد. برعکس. من بعد از اینکه خوب شدم، اولین کاری که می کنم، اینه که میرم همون سرسره رو با احتیاط بیشتر سوار میشم و مثل دویست دفعه ی قبلی که بدون هیچ حادثه ای ازش لذت برده بودم، بازم ازش لذت می برم. من الان گوشه ی خونه، تک و تنها، بی حرکت گیر افتادم ولی دلیل نمیشه فکر کنم نابیناییم باعث این قضیه شده. قبل از من ی دختری با کله و یکی دیگه با کمر خوردند توی همون سرسره زمین و داغون شدند! چشماشونم مثل آینه میدید. پس نتیجه می گیریم که این فقط ی گپ خودمونی بود نه یک غمنامه که بخواد باعث ترس شما از بپر بپر بشه.
لذت ببرید از زندگی!
۸۲ دیدگاه دربارهٔ «از سرسره لیز خوردم مردم!»
خب به قول شما حادثست دیگه پیشمیاد.!از طرفی هرکس که ریسکی، خطری میکنه باید عواقب ش بپذیره!نه؟ امیدوارم ک مسئله جدی نباشه و خیلی زود خوب شید
دقیقا موافقم. منم عواقب ریسکمو پذیرفتم و اگه فلج هم می شدم پشیمون نبودم چون خودم خواسته بودم و قبلشم کلی لذت برده بودم. نهایتا مثلا تحمل فلجی رو نداشتم خودمو می کشتم ولی پشیمون نبودم که مثلا بگم اگه دوباره خوب بشم دیگه سرسره نمیرم. من همین حالام که کورم به خدا میگم خدا اگه منو بینا کنی دمت گرم ولی یادت باشه اگه بینا بشم ال و بل می کنم. حالا با خودته که بینام کنی یا نع!
سلام مجی.
آخی، این از منظر دلسوزی.
اوووووووفیی، اینم از منظر خنک شدن دل.
اوووووووه، ایم هم از مظر تایید به خودنماییت.
وااااااااااای، اینم از عصبانیت که چرا مواظب خودت نبودی؟
آخ جون، اینم از نظر اینکه خوب که من جای تو نبودم که اینقدر دردم بیاد.
ای داد بیداد، بدبخت شدیم رفت، اینم از یه نظر که فعلا نمیخوام بگم.
باااااااای، این یکی هم از منظر خداحافظی خخخ.
ناصر خسرو ی سری بزن، نمونه خارجیش اونجا پیدا میشه به خدا!
اول اینکه من فقط خوندم و هیچ فکری نکردم.
دوم تو جنست یه جوریه که هیچیت نمیشه.
سوم احتمالا تو از پایین به بالا سریدی.
چهارم اینکه بازم لذت ببر.
اولی اینکه باریکلا! چهارم اینکه حتما. بازم می برم!
نثار روح تازه گذشته اجماعاً هوراااااا خخخ.
تا تو باشی تکخوری نکنی.
نترس بابا. تو اگر قرار بود چیزیت بشه تا حالا شده بود.
خری دیگه. اگه تو هم رباتت مثل آدم آهنی من شده بود می گفتمت
سلام.
من خیلی هیجان دوست دارم!!
این حوادث هم ربطی به نابینایی نداره دقیقا همونطور که خودتون گفتید.ما انسانیم مث بقیه.
شاد باشید تا همیشه
ایول! من حال می کنم با شخصیت دختران هیجان پسند!
متاسفم از اتفاقی که افتاده براتون، امیدوارم زودتر خوب بشین، همانطور که گفتین باید بیشتر احتیاط کنین پس از بهبودی…
گفتم. ولی کیه که حرفای منو گوش کنه. هیشکی. حتی خودم!
سلام خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ چه نبینک نترسی !!!!!!!!!! آفرین به این شجاعت ولی چوب شجاعت رو هم خوردید هههههه انشالا زودتر خوب بشید
ههههه ساناز نبینک به دختران نابینا گفته میشه و نبین به پسرای نابینا .
ولی فرهنگستان زبان و ادب رععد بزرگ ، برای مشتبهی کلمه نبون را پیشنهاد میده خخخخ نبون فقط به مشتبهی تعلق داره .چون حرف گوش نکنه
آخجون! مرسی بابابزرگ! نبون! چه قشنگ! دقیقا لذتجویی، تخسی، کوری، و کلهشقی توی این کلمه موج میزنه! هه. نبون…
مِقسی ساناز!
سلام
خواهش میکنم ناراحت نشین
من اصلا ناراحت نشدم
یه خورده ترسیدمو یکم هم خنده ام گرفت
البته فکر نکنید به شما ها
به ترز بیانتون خندیدم و خیلی خوشم اومد
واقعا قشنگ چیز تعریف کنید
امیدوارم خوب خوب بشید و جای ما رو هم روی اون سرسره ی قشنگ خالی کنید
راستی من هیچکدوم از اون فکرهایی که گفتی رو نکردم
خیلی ممنون از پستتون
خوشم اومد
دمت گرم
راستی یه سوال هم دارم
چرا اینقدر دیر پست میزنید؟
اتفاقا منم پستو نزدم که ناراحت بشی، زدم که دور همی بخندیم!
اولین کسی که به زمین خوردن دیشبم خندید، خودم بودم! توی پارک، مثل دیوونه ها تا خوردم زمین با درد پام شروع کردم به خندیدن! همه میگفتند دیوونست. رنگش مثل گچ از درد سفید شده داره میخنده!
علت پست نزدنم مشغله ی کاریمه، افسردگیمه، سر کردن توی دنیای فراموشیه و اینکه فضای مجازی کم مییام! گاهی چیزامم وبم می زنم نه اینجا
واقعا من رو ببخش،
چون اینقدر خندیدم و دارم میخندم که نگو،
آخه خیلی با مزه تعریف کردی همونجا که داشتی وصف میکردی چطوری کجکی افتادی و تو فکر بودی که بازم همون اتفاق! هاهاهاها.!
ولی خدایی خیلی وحشتناک بوده،
اگه صلاح دیدی از اینکه چطوری وقتی دو معلولیتی شدی برگشتی خونه و چطور خودتو جمع و جور کردی هم بنویس،
خوشحالم خنده روی لبات اومده! آخه بابت اون زمین خوردن من که پولی چیزی به کسی نمیدن، بذار حد اقل ی خنده ای چیزی نصیب هممحلی ها شده باشه! یه بچه ی کوچکولو بام بود که شلان شلان تا پای آژانس باش رفتم، بعدشم با دردو بدبختی رسوندمش خونه و خودم دفترچهمو برداشتم رفتم اورژانس! ی دستی و ی پایی کارامو انجام می دادم و مثل سگ سختم بود. خخخ
همه توی اورژانس می گفتند تو چرا همراه نداری؟ مادرت کو؟ پدرت؟ داداشت؟ خواهرت؟ اصن تو چرا زن نمیگیری که اینجور مواقع؟ هان؟ زن بگیرم که نوکرم باشه؟ عمرا! هیچی دیگه. من با اتفاق دیشب هم قانع به ازدواج نشدم که نشدم! خخخ
ولی خب خدا سر دشمنت نیاره. بدترین چیز اینه که ی کور، جسمیحرکتی هم بشه. هاهاهاهاها
سلام خخخخخخخخخخخخخ، بسیااااار جالب بود. ولی من از سرسره خیلیییییییی خیلیییییییییی میترسم، اگه جای شما بودم…امیدوارم زود خوب خوب خوب بشییید.
ای ترسالو!
خخخ!!!
خخخ بک!
سلاااااآآآآاااآآآآاااآآآاااآآآاااآآآاااآآآم و درووووود بر دااااااش مجیییی پسر برو کنار ببینم این داش ما با خودش چی کرده مجییی تو که خودت رو خورد و خاکشیر کردی رفت پییی کاااارش میگم پایییهی هفته ی بعد با هم مهمون تو بریم شهر بازی لذت ببریم همه چی به هر حاااال خعععععلییی عاااالییی بووود این پستت در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار
احمد؟ هرکی که نیاد اصفهان بریم شهر بازی مهمون من!
پ.ن.۱
بعد از نوشتن پست، رفتم کلینیک نزدیک محل زندگیم.
سه تا آمپول: دو تا واسه شل کردن عضلات و ی مسکن واسم نوشت تزریق کردم.
گفت کیسه آبجوش یا حوله داغ بذارم اونجاییم که درد داره یا میسوزه! (من کشاله رانم میسوزه).
گفت ژلوفن بخورم.
گفت برو زخمای هر دو دستت رو بشور و پانسمان کن که کردم. اونی هم که من کور دیشب تا حالا فکر می کردم خونریزی زخمام بوده، نبوده! در واقع، آب میانبافتی بوده که قطره قطره میخواسته دریا بشه و داشته چک چک میریخته.
درود. اینجوری که نمیشه. هر وقت مردی بیا پست بزن. من دلم خیلی حلوا میخواد. منتظرم. بینم چه میکنی. تو خودت عزرائیله خودتی.
سکوت می کنم.
vow! خخخخ
عشقمی با این wow انگلیسی گفتنت! چار روز بیشتر نیس با سم اینا پریدیا! خوب داری تو فرهنگشون حل میشی، ایول!
مگه آبقندم که حل بشم؟
نمیخواد احمد رو از شیراز دعوت کنی بیاد سرسره بازی. اگه راست میگی ماهایی که اینجاییم رو دعوت کن. راستی میخوای بیام کمکت. کاری چیزی نداری؟ سالم بمونی پسررر
لاااایک بر عمووووو حسین نازنین و عزیز خودم
نه عمو. احمد چون شعار داد اینجور واسش نوشتم. کمک؟ مِقسی. اگه زحمتی بود حتما مزاحم میشم عموی مهربونم!
سلام مدیر. خدا بد نده! ایشالا سریع تر رو به راه بشی!
ایام به کامت!
مرسی. به کام خودت هم
سلام مجتبی خان
آقا میگم چرا آخرش با صورت نیومدی زمین بیشتر حال میداداا
ولی واقعا باحال بوده من خودم یه سری نه به این شدت ولی تا حدودی دچار یه چنین چیزی شدم که از اونجایی که ما عصا به دستان عینک به چشمان بریلخوانان صفحه خوان بازان غیور کلا بدنامون تقریبا از آهنه هیچیم نشد
اما دفعه بعد سعی کن یه مقدار خودتو کمتر شل بگیری که یه دفعه ای کج نشی که اینجوری نصفت یه دفعه ای بره اونجایی که نباید بره
خلاصه که ایشالا خوب میشی. از خودت مراقبت کن
ارادت فراووون
ممد جون؟ تو چرا خودت اون دفعه ای که میگی همچینی شدی با مغز نیومدی ی کم دور هم بخندیم حال کنیم؟ ها؟ ها؟ هاهاهاها! مرسی که به کوچم سر زدی
مجی جون خدایی نشد من میخواستم ولی چون من یه مقدار از عدم تناسب اندام برخوردارم نشد که به میزان لازم غلت بزنم و با مخ بیام زمین بلکه یه چیزیم بشه کنکور ندم
سلااام مجدد بر مجییی ببینیم و تعریییف کنییم باشه اگه اومدم اصفهووون نصف جهووون میام پیشت تا با هم بریم پااااارک و شهر باااازییی واسه یه سرسره باااازی اساسی فعلاً بای
بای فعلا
مشتبهی نبون پا شکسته ،تو بنویس بذار هر کی هر جور دوست داره برداشت کنه .
در ضمن گفته باشم برای زنت اصلا نمیتونی ناز کنی .
مورد ثانی میشه اسم الهام به قز بس تغییر کنه .
آخه ی نبین اصفهونی داریم به اسم الهام . شایعه براش درست کردن که با مشتبهی مزدوج شده و چون اهل گوشکن نیست نمیدونست این شایعات از کجا آب خورده . بی زحمت به شبو شور بگو اسمی انتخاب کنه که در دنیای حقیقی یافت نشه و اگه بشه طرف ۸۰ سالش باشه هاهاها
بعضی از شما خانم ها را جون به جونتون کنیم، آخرش حرف ببر و بیار و خاله زنکید!
البته نبینک عزیز من که اسمش الهامه اصلا سنو سالش به نبون نمی خوره و دو سال پیش این شایعات رو براش درست کردند . توی عمرش مشتبهی ندیده و گویا ی بار تلفنی باهاش حرف زده که بیاد به چن نفری کامپیوتر یاد بده که به علت اینکه نبون قصه ما گرون حساب میکرده الهام جون پشیمون شده . ولی دو سه سال پیش مونده بود این شایعات از کجا کود و آب و سمپاشی و حرس میشه ههههه????
بعضی از شما خانم ها را جون به جونتون کنیم، آخرش حرف ببر و بیار و خاله زنکید!
این شایعات مختلط درست شده بود . یعنی هم نبینکها و هم نبین ها براش شایعه درست کرده بود .
وقتی مردها شایعه درست میکن میشه حرفهای عمو مردکی هاهاها خاله زنکها و عمو مردکها
سلاااام آقا مجتبی خوب باشی
من که فکر کردم دلت به همه تنگ شده اومدی نوشتی یه خورده مرخصی فرصت داده تا این دلتنگی برای بچه ها و پست زدن و پست نوشتن پیش بیاد
ای بابا بحثی که توش نبود چرا بحث میکنیم عه
خخخخخخ
ما را هم به فکر وا داشتید تا فکر کنیم برای چی مجتبی پست زده
من که فقط توی این نوع پست ها میام پس کار خیلی خوبی کردی که نوشتی
اما راجب پست
وااااای که من اصلا به هیچ وجه هیچ بازی تو پارک سوار نمیشم
فوق العاده هم از این جور بازی ها میترسم واقعا چه جرعتی دارید
بجز بچگی که با مدرسه رفتیم پارک ارم و یه جورایی به هوای دوستام یه بار سوار بازیها شدم دیگه هیچ وقت نرفتم
فقط همون ماشین بازی رو دوست داشتم بی خطر بودش بالا بلندی نداشت اصلا از هیجان و تپش قلب و …که تو بازی ها داره خوشم نمیاد
یه بارم تو کوه سنگی مشهد چند سال پیش داداشم مجبورم کرد سوار این بازی چتره بالونه چیه میره بالا و میاد پایبن فقط ارتفاعش زیاده بشم که اونم مردم تا بره بالا بیاد پایین فقط وقتی اون بالا بودم از منظره شهر و چراغونی ها و شب خوشم اومد
مراقب سلامتیت باش تا زودتر خوب خوب بشه
مرسی سارای!
از لذتی که از منظره ی شهر از بالا بردی منم دلم خواست! حعیف
مجتبی!!! وااای! چیکار کردی با خودت آخه؟
باور کن نمیتونم بخندم ناراحتت شدم زود خوب شو و از خوب شدنت و شیطنتهای بعدیت بنویس
عزیزم خخخخ
مرسی
همین امروز لنگ لنگان رفتم محل کارم کلی با همکارام در خصوص همین لنگ زدنم گفتم و خندیدیم. خاطره ی زمین خوردنم رو صد بار به روایات مختلف توی فرم های گوناگون تعریفیدم و همه روده هاشون از شدت خنده، در حد انفجار بود! من همیشه شیطونم!
سلام. بهتر که شدید زیپلاین، اسکیت فضایی و سقوط آزاد رو نیز تجربه کنید.
اگه این سه تا بازی توی اصفهان هم نباشه، واسه تجربهشون هر جا شده میرم. اگه آدرس شهر بازی هایی که اینا توش موجوده رو هم می دادی که عالی میشد فهیمه خانم!
نمیدونم چطوریه که هر وقت من تو پست های مجتبی کامنت میذارم کلا دیگه به کامنتها جواب نمیده. یه بارم تو واتساپ یکی دو سؤال از شهروز پرسیدم که جواب نداد و حتی گفتم که چرا جواب نمیدی نکنه تصمیم گرفتید که منو تحریم کنید و جوابمو ندید که باز جواب نداد. یعنی اصلا یه وضعی شده محله. معلوم نییست کی به کیه چی به چیه چرا اینجوری شده. البته میدونم که این کامنت هم طبق معمول پاک میشه و وقتی به مجتبی هم میگم میگه که اصلا در جریان نیست و خبر نداره که چه اتفاقی افتاده برا همین هم متن این کامنت رو برای خودش ایمیل میکنم. تا جایی که یادمه بدی در حق کسی یا محله نکرده ام ولی برخی برخوردها و رفتارها را درک نمیکنم.
ببین عمو، این حرکتت از آثار پیریه. جدی میگم. بابای منم سنش که رفته بالا، همینجور کم حوصله شده. خب من از خیلی از جوون های محله تو رو بیشتر می دوستمت ولی چه کنم که دیشب درد پا و شبکه های بلاد کفر، حواسمو از کامنت دونی پرت کرد.
خودت باید متوجه شده باشی که من معمولا تا ی جایی به کامنتای پستم جواب میدم و بعدش ناخواسته فراموشم میشه. عادت بدیه که باید ترک بشه.
شهروزم ریموت کنترلش دست من نیست که گله ازش رو گذاشتی توی پست من.
کلا هرچی من از رفتار خاله زنک بازی بدم مییاد، از دم لونه ام در مییاد. مثل مار و پونه میمونیم من و شکایات!
می پرستمت تا لذت ببری از زندگی!
تنها زمانى
“صبور”
خواهى شد، که صبر را یک
“قدرت”
بدانی نه یک
“ضعف”…
آنچه ویرانمان مى کند،
روزگار نیست!!!
حوصله ی “کوچک”،
برای آرزوهای بزرگ ما است
صبر تلخ آمد ولیکن عاقبت میوه شیرین دهد پرمنفعت
سلام
اول اینکه بابت اون اتفاقه متاسفم. امیدوارم دفعهای بعد مثل دفعه های قبلی به خوبی بگذره
اما خوشم میاد از این فاز مثبتهایی که پستت داشت، یک اتفاق تلخ و دردناک را روایت کردی اما ننشستی به ذکر مصیبت، داغون شدی ناجور اما میگی بازم میری همون شهر بازی همون سرسره، بجای خود خوری و غم باد کردن که اگه میدیدم شاید اینطوری نمیشد، میگی اتفاقه دیگه پیش میاد!!!
ممنئن بابت درسهایی که پستت داشت
چاکریم روشنک! خوشحالم که خوشحالی! درسا هم قابلی نداشتند. من از زندگینامه ی شما بیشتر درس گرفتم تا درس هایی که شما از پستم.
دس پا چُلُفتی… خنگ… بیا اینم مدیرمون… به خانه ریاضیات بوگو یه دوره کلاس دست و پا بذارن… ههاهاههاهاهاهها…
حالا سر جاته دس مستِت یا نه؟ رفتی هوا هَمَه ت اومد پایین یا کَنده کَنده رسیدی زیمین؟ اههاهاهاهاهاهاهاه
حالا من بچه بودم یه بار نیشسم رو این سرسره بیخودی یه متر و نیمیا… تا فرآیند لیز خوردن شروع شد شستم گیر کرد لای این درز و دورزای کنار سرسره! خودم اومدم پاپپن شَستَم مونده بود بالا! خلاصه مُخم با شستم با هم در رفتن… از آن پس مث سگ از سرسره میترسم…خخخخخخخخخ
تصور اینکه یکی کنده کنده بیاد زمین خعلی واسم قشنگ بود! ایول به این تصویر سازی!
از بس گوگول گانگولی خوندی خودتم گانگولی شدی آبجی!
عالی بود.
کنده کنده بیام پایین؟
هه!
خخخخخخخخخخخخخخ
خداییش با این ک خعیییییلیییی ضربه وحشتناکی خوردی ولی آی اگه اونجا بودم میمردم از خنده.
آخ جام خالی بود اون صحنه رو ببینمو بخندم خخخ
حق داری میگی دوباره میرم، خداییش بهترین لذت دنیا رو داره سرسره.
من ک هر بلایی سرم بیاد هیچوقت ازش دور نمیشم.
نگران نباش شما هم خوب میشیو دوباره تجربش میکنی.
ولی سعی کن وقتی سر میخوری دیگه بدنتو به چپ یا راست تکون ندی، باید فقط خودتو پرت کنیو باقیشو بذاری به عهده خودش.
اون وقته ک فقط لذت میبری اونم بدون هیچ مشکلی.
من سقوت آزاد موجهای خوروشان مشهد رو هم بهت توصیه میکنم، خعییییییییییییییلییییییییی لذت داره هر کی تجربش نکرده نصف عمرش فناست.
اتفاقا قبل از اینکه از سرسره لیز بخورم، جام پر بود نه خالی!
نگران نباش مجتبی تو مثل گربه ی مرتضی علی میمونی از هر طرف که پرتت کنن پایین با دست و پا میایی رو زمین. حتما اگه یه حموم بری کم کم بدنت بهتر میشه خدا رو شکر که چیز مهمی نیست
مگه مرتضی علی گربه داشته؟ اینو جایی نشنیده بودم.
سلام.
زندگی تشکیل شده از کمی لذت و خیلی سختی.
اما اگر بتونی از همون کم لذت بردن نهایت استفاده رو بکنی درد اون خیلی خیلی سختی رو از بین میبره.
دقیقا با عاخر پست کاملا موافقم. دوباره برو و همون سرسره رو سوار بشو. اما اینبار با احتیاط.
دوسِت دارم و داشتم و خواهم داشت مجتبی.
تک تَکِتون رو دوست دارم.
فعلا.
بچه ها منو بیشتر از شما می دوسته. دقت کردید؟ ی دوسِت دارم جدا واسه من گفت، یکی هم واسه همه گفت که بازم من جزو دوسِتون دارمه دومی هم بودم. من دو تا، شما یکی! یوهو!
تو که کلا یه دونه باشی
سلام مجتبی خان
با حرف آخرت که گفتی مطمئن باشید از اون سرسره دست نمیکشی برام جالب بود و واقعا قبولش دارم.
امیدوارم گذرت به موج های خروشان مشهد بیفته و اونجا رو تجربه کنی.من دو بار رفتم و تجربه بی نظیری بوده.
یعنی واقعاااااا عالیه و حال میده بی نهایت.
چون فهمیدم عاشق هیجان هستی بِهِت پیشنهاد دادم حتما بری اونجا
ایشاالله که حتما به زودی خوب میشی.بیشتر مواظب خودت باش مدیر
خوب شدنم که شکی توش نیست، ولی موجای خروشانو باید برم. اون همه مشهد رفتم زار زدم، ی بارم میرم می خندم خب!
سلام, خیلی حال کردم چون چند سال پیش تجربه کردم تنها فرقی که داشت اون پایین چند نفر ازم دلجویی کردند. هرکی خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه.
ویویویویویویوی ویبره!
درود! خوب کوچولو موچولو چطور مطوری؟! قبل از خواندن نظرات دوستان اومدم حال و احوالتو بپرسم… خیلی خوبه که باز هم میخواهی بری سرسره بازی… این کار مانند ازدواج است… این کار مانند مردی است که یک بار ازدواج میکنه و شکست میخوره و باز هم یک یا چند بار دیگر ازدواج میکند و شکست ناپذیر میشود… حالا ببین که چگونه تشویقت کردم و کارت را به چی تشبیه کردم تا ثابت کنم که تو مردی و شکست ناپذیر هستی و کسی یا موضوعی نمیتواند مردی مانند تو را شکست دهد… تو مردی و میتوانی حتی با سرسره ازدواج کنی و لذت ببری… تا کور شود آنکس که نتواند دید… ادامه بده عزیزم که خیلی باحالی!
آره عدسی. من با تمام چیزای دوروبرم ازدواج کردم، ولی سفید! اینه که خعلی آزادم.
درود! راستی یه سرسره آبشاری در باغ نور ۳۳ پل بود که پاهارو داخل کیسه میکردیم و سر میخوردیم و حال میکردیم حالا نمیدونم هنوز هستش یا نه… سرسره بادی هم خیلی باحال و لذتبخشه… من میمیرم برای سرسره بادی… برو امتحان کن و لذت ببر!
گفتم اون سرسره چرا اونقدر داغ بود؟ نگو واسه تو تب کرده بود. آخه نیست میگن واسه کسی تب کن که واست بمیره، نگو سرسره دیده تو واسش میمیری واست تب کرده بود ما رو سوزوند!
سلام
روحیه ی شما قابل تحسینه
ممنون که این تجربه رو با ما در میون گذاشتین
امیدوارم زودتر سلامتیتونو به دست بیارین و باز هم به ماجراجویی هاتون ادامه بدین.
سلام.
هم ناراحت شدم و هم اینکه تجربه جالبی بود. سرسره بازی رو دوست دارم ولی تا به حال حادثه خطرناکی رو ازش نداشتم.
ولی خوشم اومد با اینکه چنین اتفاقی افتاده برات، بازم دلت می خواهد سرسره بازی کنی. واقعا لذت خاصی داره.
مرسی از بابت پست.
شاد باشی.
سلام
خدا را شکر که سرت به جایی نخورد
البته اگر هم به جایی میخورد شاید مغزت کمی تکون میخورد اون وقت فکر های بهتری میکردی
خخخخ
ولی دست خودم نیست من هروقت کسی میخوره زمین یا خودم میخورم زمین خندم میگیره
همیشه خوش باشی.
درود.
چه تجربه با حال و در عین حال حیجان انگیزی!. دلم خواست
سلام.
آره دیگه!
به قول پسر خاله:
مگه چیه! اتفاقه دیگه!
واسه همه پیش میاد.
برم نون بگیرم؟!
امیدوارم همیشه شادی کنی و از زندگی لذت ببری و از این اتفاقا هم برات نیفته.