خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

شاکی ام بچه ها! از دستِ خودم!

سلام به همگی.
بچه ها شعر ندارم داستان ندارم هیچ چی که1خورده هوای محتوا ازش بلند شه ندارم فقط حرفم گرفت اومدم پر حرفی.
اجازه بدید ببینم ایامم چه مدلی سپری میشن اینجا نق بزنم!
خوبببب! شکلک فکر شکلک فکر شکلک بسیار فکر آهان پیدا کردم.
اون آقای ناشر ازم داستان های کوتاه تر خواست چون این یکی که بهش دادم کلا خودش و بنده خدا ویرایشگرش رو فرستاد به هنگ از بس تعداد صفحاتش زیاده. داستان دیوار رو امروز واسهش ایمیل کردم نمی دونم گرفته یا نه. میگم به نظر شما باز هم بفرستم براش یا فعلا همین2تا بسه؟؟
به خانم مرواریدیه هم دیروز عصری زنگ زدم خواست طرحم بده به1کسی دیگه رسما بهش آویزون شدم قراره4شنبه شب بهش زنگ بزنم واسه5شنبه برنامه بذاره1ساعتی برم پیشش حالا باید واسه جور کردن جلسه های بعدی1فکری کنم. این هم شد کار؟
2جلد کتاب منجوق و مروارید هم گیر آوردم که بیناییه تصویریه شکلک خشم شکلک بسیار خشم شکلک ناکامی و خشم شدید از جنس ناکامی و از این شکلک زشت ها.
بچه ها امروز به جای سر کار رفتن دعوت شدم به1جایی که از این مراسم به قول مدیر نابیکور ها داشتن. چی بگم! ولش کن چیزی نمیگم خوشم نمیاد مرخصیش رو عشقه که بهش عشق می ورزم خخخ!
بیخیال این ها که گفتم پیش درآمد وراجی های اصلیم بودن! اصلش هنوز مونده خخخ!
اجازه بدید1خورده امتحان کنم ببینم میشه جدی باشم یا نمیشه.
واقعیتش امشب نیومدم این ها رو بگم. واقعیتش امشب1خورده، … نمی دونم عنوانش باید چی باشه. من میگم اسمش با شما!
میگم1چیزی بگم؟ نگم؟ بگم؟ بگم؟ بگم دیگه بگم!
بچه ها! گاهی از خودم بودن خسته میشم چیکار کنم آیا؟
همیشه از زمانی که خاطرم هست بهم گفتن خودت باش! خودت باش! پریسا همیشه خودت باش! نه اینکه تمام عمرم راست و مستقیم رفته باشم ولی معمولا سعی کردم همیشه خودم باشم. این سعی کردن ها1جور هایی کار دستم دادن. به خورد موجودیتم رفتن و الان دیگه جز این نمی تونم باشم. یعنی نمیشه نمی تونم خیلی نقش بازی کنم. چه جوری توضیح بدم؟ 1مثال کوچولو بزنم بلکه گفتار بی سر و تهم مفهوم تر بشه!
مثلا تصور کنیم من و شما هم رو دفعه اول دیدیم. خوب اولش معمولا همه1مدل هستیم. رسمی و1جور هایی مواظب. ولی بعدش معمولا ملت عاقل سعی می کنن همیشه معقول و مثبت باشن ولی من یادم میره و خودم میشم. اون هایی که دیدنم یا شنیدنم کم و بیش می دونن. این رو به خیلی ها هم گفتم و اون ها یا از ته دل یا واسه اینکه1چیزی گفته باشن یا واسه خاطر اینکه تصور می کنن باید موافق گوینده حرف بزنن تا طرف رضایت داشته باشه و از سر ادب بهم میگن این خیلی هم خوبه تو کارت درسته و خوش به حالت و نباید مدل دیگه ای باشی و همین مدلی ادامه بده و از این چیز ها. ولی بچه ها! …
مشکل اینجاست که این شاید واقعا چندان مثبت نیست.
گاهی حس می کنم باید بلد بشم1جا هایی خیلی خودم نباشم آخه این خودی که هستم1خورده، … گاهی1چیز هایی رو به خاطرش، … به خاطرش از دست میدم! مواردی که اگر مواظب می شدم و خیلی هم خودم نبودم برام حفظ می شدن. معمولا شونه بالا میندازم و میگم بیخیال ولی گاهی دلم1خورده بفهمی نفهمی، …
نمی دونم بچه ها واقعا نمی دونم. من یاد نگرفتم خودم نباشم. یاد نگرفتم واسه حفظ مواردی که دلم می خوادشون دائم در نقش نفس بکشم. دست خودم نیست بلد نیستم. نگید این مثبته باور کنید مثبت نیست. دارم می بینم که نیست. از آخریش خیلی نگذشته. اتفاقا دقیقا همین لفظ بهم گفته شد.
-ببین! خودت باش!
اگر هم گفته نمی شد من خودم بودم ولی گفته شد و من، …
گذشت ولی امشب دارم فکر می کنم که شاید لازم بود و لازمه من1جا هایی خودم نباشم. عاقل تر نشون بدم. آروم تر و کمتر بخندم. سکوت کنم. مواظب بشم. نقش بلد بشم. نقش1آدم آروم و1خورده شبه عاقل و کمتر دیوونه. کسی که به این سادگی نمی خنده، به این سادگی از شنیدن خبر دردسر1آشنا اینهمه واضح متأثر نمیشه و به این سادگی شادیش رو، تأثرش رو، خشمش رو، نارضایتی و رضایت هاش رو و محبت و یا حتی سردی های داخل دلش رو نمی پاشه بیرون و بروزش نمیده. نگهش می داره واسه زمان های یواشکیه ناگفته.
بچه ها از بس بوقم این ها رو بلد نشدم به خدا بلد نیستم چیکار کنم؟ دست خودم نیست. بعد ها که ماجرا تموم میشه و بیرون از داستان بهش فکر می کنم با خودم میگم باشه از دفعه بعد می دونم چه مدلی باشم ولی دفعه بعد ها میان و من باز هم همونی هستم که بودم. و باز تصمیم های بعد واسه دفعه های بعد و بعد و بعد!
همه میگن با این مدل که هستی موافق تریم ولی نیستن. ما آدم ها تقریبا همه این رو میگیم ولی این مدلی نمی پسندیم. به طرف میگیم هرچی داخل دلت هست همون باش ولی اگر طرف واقعا این رو انجامش بده بعد از1مدت دیگه اسمش رو هم نمی خواییم ببریم.
امشب حسابی از دست خودم خستگیم گرفته. دلم می خواد این مدلی نباشم. دلم می خواد دفعه های بعد خاطرم بمونه که نباید خیلی هم خودم باشم. من شلوغم، راحت می خندم، سر به سر هر کسی که حس کنم باهاش راحتم و باهام راحته می ذارم، از اینکه بخندم و اون هم بخنده و با هم بخندیم عشق می کنم، اگر بشنوم1کسی از آشنا هام که برام با ارزشه به دردسر خورده تأثرم رو قورتش نمیدم که طرف معمولا می زنه به حساب اینکه خودم رو شیرین می کنم در حالی که به خدا این مدلی نیست، اگر از چیزی خوشم نیاد در رفتارم مشخص میشه، اگر کسی رو دوستش داشته باشم صاف میرم بهش میگم ببین فلانی من دوستت دارم، برعکسش هم در موردم صادقه یعنی اگر کسی به هر دلیلی جذبم نکنه به هیچ عنوان نمی تونم جز این بروز بدم. طرف قشنگ می فهمه که موافقش نیستم، احساساتم کف دستمه، خنده هام، تأثر هام، دوست داشتن هام و حتی دوست نداشتن هام.
خیلی موارد دیگه هم هست که نباید ظاهر کنم ولی بلد نیستم. ظاهر نکردنشون رو بلد نیستم بچه ها! یادم میره.
مثلا خاطرم هست1دفعه واسه1بنده خدایی که خیلی برام می ارزه1اتفاق بدی پیش اومد که همه مایی که می شناختیمش به شدت غافلگیر شدیم. خود طرف که اصلا نمی دونم چه حالی داشت آخه اتفاقه خیلی ناگهانی بود. بنده خدا چند روزی رفت به سکوت محض. ولی من شبیه خیلی های دیگه دردم اومد و اصلا سعی نکردم1خورده حال و هوام رو مخفی کنم و نگهش دارم و تمامش رو بروز ندم. هرچی داخل وجودم درد از اون ماجرا بود رو بی پروا و بیخیال دیده شدن ها می پاشیدم بیرون. اون بنده خدا که اصلا توی این حال و هوا نبود حق هم داشت اتفاقه واقعا بد بود. ولی1آشنایی بهم گفت ببین پریسا تو1چیزیت میشه. چنان نشون میدی ناراحت این ماجرایی که انگار خودت رو قهرمان تحمل این اتفاق می بینی حتما کلی هم واسهش گریه کردی.
گفتم خوب آره گریه کردم طرف گناه داشت من هم این مدلی نشون نمیدم واقعا ناراحتم.
طرف مسخرهم کرد که خوب که چی؟ اصلا واسه چی تو باید به خاطر اتفاقی که واسه1نفر دیگه که اصلا ربطی بهت نداشته پیش اومده اینهمه ناراحت بشی؟ تو جدی1چیزیت میشه پریسا خود صاحب اتفاق اینهمه خیالش نیست. تو دیوونه ای اون که فعلا نیست ببینه الان این طوری می کنی به نظرت طرف میاد می بینه میگه آفرین بهت که از همه بیشتر همدردی باهام کردی؟ بعدش هم کلی بهم خندید که موندم چی بهش بگم. بچه ها به خدا هیچ چی نمی خواستم. فقط خیلی خیلی دردم اومده بود از دردش! هرچی ظاهر می کردم، هرچی می گفتم، هر قطره اشکی که اون شب داخل تنهایی هام ریختم، به خدا تمامش از سر دردی بود که حس می کردم. نه می خواستم خودم رو همدرد تر از بقیه نشون بدم نه انتظار داشتم اون آدم از همدردی هام خوشش بیاد.
نمی دونم چی بگم اون روز هرچی توی خودم گشتم دیدم واقعا هیچ چی دلم نمی خواست جز اینکه اون اتفاق واسه اون بنده خدا نمی افتاد و اینکه فقط می خواستم از دردی که حس می کردم آخ بگم که گفتم ولی رفت به حساب دیوونگیم و اینکه می خوام خودم رو پیش فلانی عزیز کنم. فلانی که اصلا نبود ببینه نمی دونم من از کجا باید گیرش می آوردم تا پیشش عزیز بشم!
شکلک حیرت آمیخته با نفرت و چندش و از این چیز ها!
باید بلد بشم سکوت رو. خودداری رو و1طور هایی خودم نبودن رو. خوشبین نیستم که بتونم انجامش بدم. به نظرم موفق نباشم!
امشب واسه خاطر آخرین از دست دادنم که به خاطر این خودم بودنم پیش اومد حسابی دلم، … تنگه، گرفته، تاریکه، نمی دونم چیه ولی هرچی که هست دلم شاد نیست. 1خورده حس و هوام منفیه. 1مدل خستگی از جنس دلتنگی. امشب هم میگم باشه از دفعه بعد بلدم چه مدلی باشم ولی می دونم که دفعه بعد و دفعه های بعد هم باز سر این تصمیمم نمی مونم. باز خودم میشم و باز1شبی شبیه امشب میگم باشه از دفعه بعد دیگه بلدم و باز این سیر تکرار میشه.
نمیگم بیایید بهم بگید چیکار کنم. چی میشه گفت به1کسی شبیه من؟ فقط دلم خواست بگم. به1کسی1جایی بگم. دلم از دست خودم تاریک بود اومدم اینجا گلگی. ببخشید دیگه.
من هیچ زمانی انتقال دهنده خوبی نبودم. تصورم از خودم اینه. الان هم مطمئن نیستم تونسته باشم حس و حالم رو، اعتراضم به خودم رو و کلا حرفم رو درست رسونده باشم. کاش تونسته باشم1کوچولو درست توضیحش بدم. از چیزی که هستم رضایت ندارم بچه ها! دلم می خواد بلد بشم خودم نباشم ولی مواردی که برام با ارزش هستن رو حفظ کنم. من خودم هستم و اون ها رو از دست میدم و یواشکی دلم می گیره واسه از دست دادنشون. شبیه امشب.
مثل همیشه باز زیاد حرف زدم. تا بیشتر نشده کوتاه که نه، قطعش کنم.
برم1جایی شیطونی. شوخی کردم امشب حس شیطونی ندارم.
ولی1چیزی! زندگی قشنگه. فراموش نکنیم!
همگی شاد باشید تا همیشه!

۴۸ دیدگاه دربارهٔ «شاکی ام بچه ها! از دستِ خودم!»

درود بر پریسای مهربون محله. من هم قبلا بهت گفته ام که متاسفانه تو کمی زیادی احساساتی هستی. و از طرفی نصیحت پذیر هم نیستی خخخخ. به هر حال هرچی هستی و در هر شرایطی برای ما گرامی و قابل احترام و مهربونی. پیروز باشی. امیدوارم به دل نگیری. گفتم که چیزی گفته باشم.

سلام عمو جان! اختیار داری عمو شما بزرگ مایی هرچی هم بگی از طرف من یکی روی سرم!
عمو جان به خدا دست خودم نیست نمی فهمم واسه چی این مدلیه. کاش نبود ولی هست و عوض کردنش هم کار من نیست خخخ!
ممنونم عمو جان که اومدید!
همیشه شاد باشید!

سلام پری جونم
دیگه قشنگ از عنوان پستات میشناسمت
پریسا آره این خود بودنه واقعا اذیت میکنه
باورت نمیشه بدترین اتفاقات هم واسم بیفته باز ب طرف مقابلم فکر میکنم که اذیت نشه، نرنجه ولی خیلی وقتا اشتباه میفهمنم و این واقعا درد داره
من هر وقت این مدلی و هر مدل دیگه ای دلم بگیره اول یکم بارونی میشم و بعدم از همون چرتهایی که بعضیاش رو تو محله هم میذارم مینویسم

سلام فرزان عزیز. تو چرت و پرت نمی نویسی فرزان من نوشته هات رو دوست دارم این مدلی نگو!
آخ آخ می فهمم چی میگی پدرت در میاد که همه چیز مثبت باشه و منفی نشه آخرش هم نتیجه اونی که باید باشه نیست! فرزان هر دفعه یعنی هر دفعه به خودم میگم دیگه این آخریش بود این دفعه دیگه حواسم هست ولی می دونم که آخریش نیست و من درست بشو نیستم! هرچند تقریبا مطمئنم که شدنی نیست ولی دعا می کنم ایشالا دیگه هرگز سر این چیز ها بارونی نباشی!
ایام به کامت!

سلام و درود بر پریسای شلوغ محله وااااییی از دست این ناشر بدجنس خب بذار اون ناشر این دو داستان رو بخونه اگه خوشش اومد که باااااایییید از این داستانای خوشگل تو خوشش بیاد اگه خوشش اومد بعدیا رو بهش بده
واااایییی از دست این خانم مرواریدی که میخواسته شما رو طرحت بده به یکی دیگه آفرین همین طوری باید سر این مرواریدی رو کلاه بذاری حتی شده یک ساعت فقط حواسط باشه تا میتونی از این خانم مرواریدی اطلاعات کف بری
واااااییی این دو جلد کتاب بینایی دیگه واقعاً بد دردیه میدونم چون که خودم هم تعدادی کتاب بینایی دارم که گویا نشده و فعلاً هم بیخیالی دارم طی میکنم تا به یه پولی پلهی چیزی برسم بدم گویا بشه ولی خب این شکل دراه اینش بده
ببین در خصوص مطلب جدی پستت که نمیدونم چی بگم منم یه کمی مث توهم ولی دارم روی خودم کار میکنم تا دیگه بعضی مواقع مث خودم نباشم چون که امکان داره مث موقعیت تو نسیبم بشه و طرف از همدردی با شخص مقابل مسخرهم کنه به هر حال میدونم سخته که خودت نباشی ولی سعی کن تلاش کن تا بعضی مواقع مث خودت نباشی به هر حال که خیلی عالی هم حست رو منتقل کردی خیلی فکر این چیزا رو نکن که پیر میشیاااا خخخ به هر حال مرسی از بابت این پست و مرسی که ماها رو قابل دونستی و با ماها کمی درد و دل کردی شبت خوش و خدا نگه دار

سلام احمد آقا. میگم من رسما از خودم شاکی ام شما وکیلم میشی آیا؟ می خوام خودم رو بفرستم۱بهشتی تبعید۱مدتی دست از سرم برداره بلکه حالم مثبت تر بشه!
ناشره خخخ داستان اولی که بهش دادم عداد صفحاتش اون قدر زیاد بود که بنده خدا شوکه شد این دومی رو هم نمی دونم کاش گرفته باشه! موافقم دیگه نمی فرستم ببینم با این۲تا به کجا می رسیم!
اون خانمه هم خخخ پلیرم رو شارژ می کنم می ذارم داخل جیبم میرم اونجا هرچی بگه رو ضبط می کنم میارم خونه! آخ جون خخخ!
من توی درد ها و داخل شادی ها هر۲طرف همین مدلم. نباید باشم. کلا این مدلی که هستم مدلی که باید باشم نیست. این وسط۱چیزی ایراد داره من نمی دونم چیه.
راستی ممنونم که به من و به نوشته هام لطف دارید. خیلی زیاد ممنونم. ای کاش بتونم۱خورده این آخرین این دفعه که تصمیمش رو گرفتم اجرا کنم هرچند خیلی خوشبین نیستم!
شاد باشید تا همیشه!

وااااای از خودت بودن خسته شدی ؟؟؟؟؟
تنها ساطور خودم چاره دردته !!!!هووووم ی ضربه محکم فک میکنم بتونه ب خستگیت پایان بده !!!!!هعععععععععععععععععععععععععععععععععععععی ×
چنانچه خواستی خستگیت تموم بشه بگو با ساطورم خدمتت بیام /خخخخخخخخخخخخخخ خدافظ

سلام پرواز! آااااواواواواواواییی باز این مسلح اومدش۱مدتی اون اسلحه سردت رو همراهت نمی دیدم باز گرفتی دستت آیا؟
میگم پرواز من۱سؤال غیر فنی ذهنم رو گرفته حل نمیشه کمک می کنی آیا؟ داستان این×وسط پیشنهاد کمکت چیه!
شکلک سر کار گذاشتن پرواز ساطوری و بعدش هم با تمام توان فراااار!
موفق باشی!

سلام روشنک جان! کاش الان دیگه از دست سردرد خلاص شده باشی! بد عذابیه سردرد خودم زمان هایی که باهاش درگیر میشم بیچارهم می کنه!
شکلک زور می زنم یواش برم یواش بیام ملت خوابت نمیشه. نه موافق نیستم الان درستش می کنم! اول جواب کامنت ها رو بدم بعدش، شکلک اطراف رو ترقه کار گذاشتم، شکلک کبریت به دست میرم واسه جواب های باقی مونده، شکلک از بس دلم می خواد سریع تر کبریته رو بزنم مورمورم میشه، قابل توجه رهگذر! من به پست های خودم هم رحم نمی کنم راحت باش عملیات انتهاری لازم نیست از طرف تو خودم الان در این صبح زیبای پاییزی خواب کل محله رو در پست خودم منفجر می کنم!
همگی شاد باشید!

من تقریبا هیچ وقت نمی تونم خودم باشم همیشه مجبورم خودش باشم چون نمیشه چرا اگه بشه باید خیلی چیزا عوض بشه پس مجبورم خودم نباشم من هیچ وقت از خود خودم خسته نمیشم ولی افسوس که نمیشه که خودم باشم مثلا بعضی وقت ها دوست دارم با مشت به دهان یک نفر بکوبم ولی به اجبار لبخند می زنم و در کمال پدرسوختگی میگم بله حق با شماست چرا؟ چون نمیشه بهش بگم تو داری چرت و پرت میگی چون اگه بگم و بکوبم خلاف ادب هست بعضی وقت ها هم دوست دارم صمیمانه از یه نفر تشکر کنم ولی بازم نمیشه بازم به دلایلی کاملا مسخره خلاصه نمی دونم فهمیدی چی گفتم یا نه؟ ولی در یه زمان هست که کاملا خودم هستم اون هم وقتی هست که با همسرم و آرتیمان و آرتین قشنگم حرف می زنم نمی دونی وقتی آرتیمانم و آرتینم را با تمام عشقی که دارم در آغوش می گیرم و به خودم فشار شون میدم چه قدر خودم هستم اون موقع هست که خود خودم هستم همین چند لحظه پیش یه دفعه دلم خواست برم و آرتیمان را توی خواب بغل کنم و با تمام وجود ببوسمش و رفتم و این را کار را کردم آخ که چه لذتی داشت آرتیمان با چشمای خوابآلود از فرصت استفاده کرد و گفت بابا احمد گفتم جونم گفت بابا احمد فردا برام لامپ می خری گفتم واسه چی می خوای؟ گفت واسه دوچرخه ام می خوام با لذت به خودم فشارش دادم و گفتم باشه حتما عزیز دلم راستی اگه خودم بودم همین فردا به طرف امام رضا پرواز می کردم عجیب دلم هوای امام رضا کرده یه حالی دارم که نگو نمی دونم چه طوری وصفش کنم ببخشید احتمالا بیشتر کامنتم بیربط بود ولی چه کنم؟ دوست داشتم این احساسات را با یکی در میون بگذارم راستی خوش به حالت که می تونی بنویسی

سلام دوست من!
اتفاقا خوب کردید. احساسات که ربط لازم نداره هر جا که جاش باشه میشه ازشون گفت و گفت مخصوصا احساسات به این قشنگی رو! چی بهتر از محبت؟ چه جایی بهتر از اینجا؟ خلاصه که دنبال ربطش نباشید بسیار خوب کردید اینجا ازش گفتید!
آخ امام رضا اگر بدونید چه قدر دلم می خواد! خدایا همکار هام شنبه اومده بودن می گفتن می گفتن و وایی خداجونم من سفر می خوام اون هم مشهد البته نه با شرایط سفر همکار هام خدایا۱کاریش کن الان می ترکم از بس دلم می خواد!
ایراد دقیقا همین جاست. باید خودم نباشم ولی هستم. سعی می کنم جایی که دلم می خواد با مشت بکوبم توی دهن طرف لبخند بزنم ولی نمی تونم. اگر مشت نزنم لبخند هم نمی زنم. حتی واسه سیاست کار هم نمی تونم با طرف شاد تر برخورد کنم. به خدا نمی خوام به تصور۱سری از عزیز های اطرافم لج کنم و رفتارم عمدی نیست اگر دلم با طرف نباشه واقعا نمی تونم ظاهرم رو حفظ کنم. باهاش قاطی نمیشم، نمیگم، نمی خندم، به شدت مشخصه که این آدم در نظرم مثبت نیست. مشت هم اگر دست بده می زنم ولی واقعیتش رفتارم چنان افتضاحه که دیگه مشت لازم نیست اون بنده خدا خودش می فهمه من یکی رو بیخیال میشه خخخ!
نوشتن یکی از مایه های آرامشمه. عشق می کنم ازش. خدا بهم بیشتر توان بده تا بهتر بنویسم! واقعا ممنونشم.
ممنونم که قابلم دونستید و از احساسات زیباتون اینجا نوشتید!
همیشه شاد باشید!

سلام دوست عزیز!
دقیقا! دقیقا من در۱جا هایی خل و چل دیده میشم. انگار ازم انتظار نمیره مواردی که عاقل ها می فهمن رو بفهمم. کاش پیچ و خم داشتن رو بلد بشم! هنوز نشدم ولی به نظرم باید واقعا بخوام شاید بشه. مشکل اینجاست که هنوز ته دلم نمی خواد. خودم رو ترجیح میدم و این اصلا مثبت نیست!
ممنونم از نظر لطف شما دوست من!
ایام به کام!

خداییش هرچی می بیننم حق دارن دیگه یعنی واقعا جای هیچ دفاعی واسه خودم نذاشتم. کامنته رو از اول خوندم رفتم اصلاحش کنم دیدم درسته من درست نوشتم بد خوندمش بد فهمیدمش یعنی دیگه جای هیچ حرفی باقی نیست خخخ!
این هم خیتیه سر صبح من!
برم۱گوشه ای واسه خودم خجالت بکشم!

دروووود. ببین, یکی از دلایل مهمی که میخونمت, اینه که خود خودتی. یعنی اگه خودت نباشی, اگه بخوای نقش بازی کردن رو بلد بشی, مطمئن باش دیگه این نوشته ها رو هم نداری و رفتارت رو نوشته هات هم تأثیر میذارن.
بیتعارف بگم اگه خودت نباشی واقعاً نمیتونم بخونمت چون دیگه از نوشته هات اینو حس میکنم و متوجه میشم.
خودت باش ولی این خودت بودنو مدیریت کن همین.
به نظرم آدم اگه قرار نباشه خودش باشه, باز هم به نظر من و این نظر منه که به خودش خیانت کرده.
امیدوارم این کتاب هم بتونی منتشر کنی و نسخه ی صوتیش هم بذاری تو محله. و همین جوری ادامه بدی.
فرااااموش نکن اگه دیگه واست کامنت نذاشتم, یعنی اینکه تو دیگه خودت نیستی.
پریسا حاااالم به هم میخوره که تو دنیایی زندگی کنم که همه چیزش طراحی شده باشه و نتونم طبق اون قاعده عمل کنم.
مرسی از پست. منتظر بععدیش هستم.

سلام علی. گفتم۱سر اینجا بزنم بعدش سیستم رو خاموش کنم بزنم بیرون که مثل هر روز دیرم نشه. خوب شد سر زدم. ارزشش رو داشت!
علی کامنت هات برام ارزش دارن. نه واسه اینکه کامنت هستن. دقیقا به همین خاطر که نوشتی. چون به خودم می نویسیشون. به خودِ خودم. خودِ پریسای دیوونه که معمولا داخل جهان آدم عاقل ها واسه مدت زیاد قابل تحمل نیست! مدیریت این خودم بودن رو عالی گفتی! باید بهش بیشتر فکر کنم. خیلی بیشتر. علی جهانی که تو دوستش نداری رو من هم دوستش ندارم ولی ببین جهان شبیه های تو و من رو این مدلی که هستیم نمی خواد! این واقعیتیه که نمیشه انکارش کنیم. با اینهمه حالا بعد از خوندنِ کلمه های کامنتت، تک تک کلمه هات، حس می کنم عادلانه نیست خودم رو به خاطر۱مشت زرق و برق جهان استاندارد اینهمه توبیخ کردم. شاید بین اون ها بودن ظاهر خیلی با حالی داشته باشه ولی اون زمان که من اونجا ها جام بشه دیگه خودم نیستم. چیزی هستم که واقعی نیست. احتمالا کسی جز تو دقیق نگرفته چی میگم ولی تو می فهمیش. الان حس می کنم خودم رو، خاکِ اعصاب خورد کنِ روی خندیدن های دائمم رو، و تمام دیوونگی های شلوغم رو به تمام اون زرق و برق ها که دیشب دلتنگشون بودم ترجیح میدم. دسته کم واقعیه نه کاغذ کادوی به رنگ محبت و معرفتی که روی موجودیتِ پریسای دیوونه ولی واقعی کشیده شده باشه.
نظرم عوض شد علی میرم از دل خودم در بیارم و باز باهاش آشتی کنم!
ممنونم ازت!
موفق باشی!

سجاد! درست و دقیق این کامنتم رو با حواسِ جمع تا آخرش بخون واسه اینکه دیگه تکرار نمی کنم!
اینکه تو واسه خودت شعر بگی و گریهت بگیره هیچ کمکی بهت نمی کنه. من بلد نیستم دلداریت بدم پس صاف بهت میگم با این مدل ابدا موافق نیستم. اگر واقعا می خوایی کاری کنی که مشکلت حل بشه بلند شو وایستا و شروع کن. وگرنه دیگه از این چیز ها نمی خوام بگی. از جوونیم خیر ندیدم و فلان شعرم رو اگر گوش بدی واسهم گریهت می گیره و اشتباه کردم حرف زدم و از این مدل ها توی کَتِ من نمیره. متوجه شدی پسر جان؟ حالا درست توجه کن چی بهت میگم و انجامش بده.
ببین! اگر خونوادهت به هر دلیلی اجازه نمیدن بری شبانه روزی ادامه تحصیل بدی خوب نرو! همون شهر خودت که هستی، داخل کلاس های بزرگ سالان ثبت نام کن، بعدش کتاب های درسی رو از هر راهی که برات ساده تره بگیر، راه هم که کم نیست. خونه بخون، از اطراف و اطرافیانت سؤال هات رو بپرس، زمان امتحان برو همون شهر خودت امتحان بده! همین طوری مدرکت رو بگیر. این از این!
سجاد نبینم بیایی بگی پریسا نمیشه و پریسا منو درک نمی کنی که اگر این مدلی بگی حسابی از جا در میرم!
اگر باز می خوایی بشینی فقط بگی نمیشه و فقط ناله کنی اصلا جواب نده که بد حرصی میشم از دستت!
از همین لحظه که این کامنتم رو در جوابت فرستادم، منتظرم ازت بشنوم یا بخونم که قدم های مثبتی برداشتی نه اینکه باز ببینم نشستی گفتی من خیر از جوونیم ندیدم و شعر واسه خودم گفتم اگر بشنوی گریه می کنی. ببین! از حالا منتظرم۱چیز مثبت ازت برسه اگر نرسید از این مدلی هاش که تا اینجا گفتی نمی خوام بگی. بحث باهام نکن! توجیه نکن. آخه ولی اگر هم نمی خوام. یا بلند میشی مثل۱مرد میری پی حل مشکل هات، یا بیخیالِ جوابِ این کامنتِ من میشی که اصلا موافق بحث و جدل با نوجوون ها نیستم. نق هم نمی زنی که اگر بزنی دیگه جواب بهت نمیدم! درست متوجه شدی؟
فعلا، تمام!

سلام پریسا جان! اولش ک بگم.امیدوارم ماجرای کتاب و انتشارش نتیجه بخش باشه!بعدشم برم سراغ یه ذره همدردی برا اون کتابایی ک برا استفاده ازش نیاز به بینایی هست!وااای خدای من.من که تو این موقعیت ها بشدت اعصابم به هم میریزه!کلا کلافم میکنه.خب تا همین ر داشته باشید .بعدا اگر نظری راجع به اصل داستان پست داشتم.میام .کلا خسته نباشم!خخخ.موفق باشید

سلام ریحان جان. چه طوری عزیز؟ از پست های عالیت چه خبر؟ دیگه نمی بینمشون! واسه چی؟
ناشر و نشر و این داستان ها! هرچی خدا بخواد. اون۲تا کتاب هم وووییی! یعنی حرص خوردم ها! خخخ! ولی کلافه نشدم اعصابم هم خیلی قاطی نشد سرش. پیش از این ها بیشتر سر این چیز ها حرصی می شدم ولی این روز ها نه خیلی. به خودم میگم این مشکل وجود داره. من نمی تونم این کتاب ها رو کاریشون کنم و حرصی شدنم هم راهش نیست. بعدش میرم سراغ کیبوردم، نق نق می نویسم می زنمش اینجا، بعدش هم میرم بگردم۱راهی پیدا کنم از بلد تر های این کار اطلاعات کش برم. نتیجهش هم میشه زنگ های سریالی به این بنده خدا که مونده چیکار کنه از دستم! خخخ! خدا شفام بده که البته نمیده!
ممنونم که اومدی عزیز! ریحان دلم واسه پست هات تنگ شده بزن پست رو!
همیشه شاد باشی!

سلام به پریسای عزیز و دوست داشتنی.
حالت را با تمام وجودم میفهمم.
من هم همیشه خودمم, اص نمیتونم یا بهتر بگم با گذشت این همه سال از زندگیم یاد نگرفتم که غیر از خودم باشم, چون میدونم بیخودی هم هست دیگه هیچ تلاشی نمیکنم خودم نباشم.
میدونی من هم خیلی وقتا برای همین خودم بودنا خیلی چیزا را از دست دادم؛ دروغ چرا گاهی وقتا هم بد دلم سوخته, اما نمیشه, نمیتونم خودم نباشم.
راستی گاهی هم این خودم بودن باعث خیلیاتفاقات خوب خوب شده این را هم باید بگم؛ درسته که کمتر از این از دست دادنام بوده اما همین اندک هم راضیم میکنه.
میدونی پریسا هر قدر هم این خودت بودن به ضررت باشه اما کمترینش اینکه پیش خودت, وجدانت, سربلندی این خیلی با ارزشه..
برای همین هم از آدمهای دو رو و بازیگر متنفرم؛ صادقانه میگم, و هزاران برابر انسانهای صادق و ساف برام عزیزن.
وای چقدر حرف زدم پریسا جان شرمنده. بگو دیر اومدی این همه حرف نزن خخخخ.
موفق باشی و همیشه از خودت بودن لذت ببری عزیزم.

سلام فاطمه جان. شما هرچه می خواهد دل تنگت بگو هر زمان هم دلت خواست بیا در هر حال عزیزی!
فاطمه فاطمه نمی دونم به خدا. چی بگم! گاهی چنان خسته میشم که کلا تحلیل رو بیخیال میشم و حس می کنم دلم می خواد تا اطلاع ثانوی این در رو باز نکنم نزنم از خونه بیرون بلکه اینهمه… گاهی خیلی سخت میشه فاطمه. ولی درست میگی. مگه میشه آدم خودش نباشه؟ من که نمی تونم جوهرم رو عوض کنم. مدلم اینه دیگه. درست درمون نیست ولی جِنسَمِ خخخ!
شکلک خستگی از دست خودم و همه موارد گفته و ناگفته!
ممنونم از حضورت!
همیشه شاد باشی!

سلام پری,خوبی آیا؟
ببین,خیلی سخته!خیلی سخته که بخوای خودت نباشی,امسال منو تو عادت کردیم,عادت کردیم که خودمون باشیم و اگر این نباشه زندگی برامون سخت میشه
من که شخصا دیوونه میشم!ببین,من سر این موضوع,شاید از آبروم مایه گذاشتم! از روزی که اومدم دانشگاه خیلی شرایط سخت تر شده,یعنی من خودم هستمو با همه میگمو میخندم,ولی متعسفانه بقیه میزارن به پایه خراب بودنم!‏
نمیدونم چقدر متوجه میشی,من تو این دانشگاه دارم ضرح ضره آب میشم,پریسا خیلی سخته که با تموم صداقتت بری کار های بقیه رو راه بندازی,بعد بهت بگن تو به خاطره فلانو فلون میای!قست تو کمک نیست!‏,ه

سلام محمد. بیشتر از اوی که قابل توضیح باشه می فهمم چی می خوایی بگی. مشکل همین جاست. سعی کردم این حال و هوا رو ترکش کنم ولی موفق نشدم. به نظرم شدنی نیست. بی خودی دلداریت نمیدم باید بدونی از دانشگاه هم که در بیایی خیلی چیزی عوض نمیشه. همه جا این مدلیه. فقط شکلش عوض میشه. پس یا خودت رو رها کن و عوض شو، یا آماده باش که تحمل کنی!

ببخشید که کامنتم دوتا میشه,آخه با گوشی نمیشه زیاد نوشت
پریسا!من تسلیم شدم,پریسا من کنار نشستم!پریسا من به خاطره این که خودمم دیگه سعی میکنم با کسی رفتو آمد نکنم! وقتی توی محیطی باشی که ‏.؟ هیچی ولش کن
نمیدونم چرا اینا رو گفتم اصلا,جدیدا دارم سعی میکنم اگه بتونم یکم از خودم فاصله بگیرم,ولی هنوز که نتونستم,فکر هم نکنم که بتونم,فقط دارم الکی خودمو اذاب میدم
بیخیال!اینا هم میگذره!مشهد هم تموم میشه,دانشگاه هم تموم میشه,این زندگی هم سر انجام یه روز تموم میشه!‏
درباره ی اون دوتا کتاب هم بهت زنگ میزنم شاید بتونیم با هم یه طوری حلش کنیم,البته اگه جواب بدی!‏
اگه من دستم به اون گوشیت برسه,میندازمش تو آب تا بسوزه!اونطوری دیگه حد اقل خیالم راحته گوشی نداری!‏
موفق باشی پریسا ی شاده غمگین!‏

ببین سعی نکن از خودت فاصله بگیری. نه میشه نه درسته. من دارم سعی می کنم راهی که تو گفتی رو برم. یعنی از خیلی های دیگه می بُرَم ولی از خودم نه! دلم این رو نمی خواد ولی بهتر از اینه که تمام عمرم مواظب باشم اشتباه نکنم و خودم نشم که اون خیلی ها نبیننم. پس میگم بیخیال و از خیر پریدن با اون خیلی ها می گذرم و… آه خدا!
بیخیال!
اون کتاب ها تصویری هستن محمد ما۲تا هیچ کاریشون نمیشه کنیم. نوشته هاش زیاد نیست تمامش شکله فقط باید دیدشون. با۲تا چشم بینا که من ندارم خخخ!
تقصیر گوشیم نیست چیکار کنه بیچاره خخخ!
ببین منتظر تموم شدن زندگی نباش! واقعا لازم نیست! زندگی قشنگه باور کن! ولی دانشگاه رو درست میگی تموم میشه و۱مرحله دیگه شروع میشه و کی می دونه در اون مرحله جدید چی ها منتظرته؟ شاید با۱دسته شبیه خودت پریدی و دسته جمعی به جهان گفتید بیخیال و حسابی هم خوش گذشت! خدا رو چه دیدی؟
ولی زندگی قشنگه. من حتی در طول جهنمی که از سر گذروندم هم لحظه هایی که حواسم سر جاش بود هیچ طوری دلم تموم شدن زندگیم رو نمی خواست و در هر حال ترجیح می دادم زنده باشم. هنوز هم ترجیح میدم.
بلند شو زندگیت رو کن تصمیم های مدل پریسایی هم نگیر که از خودت فاصله بگیری. شدنی نیست. واسه تو و من شدنی نیست. شبیه های ما این کاره نیستیم خخخ!
موفق باشی!

سلام محمد. مروارید بافی؟ تو؟ جدی؟ ولی خخخ! معذرت می خوام نمی تونم تصورش کنم! ببین خیلی این بافتن رو دوستش دارم خیلی!
خودم از دستِ این خودم که گاهی از خودم بودن مثل اسمش رو نبر پشیمون میشم ولی کاریش نمیشه کرد. من اینم و نمیشه کسی جز این باشم. مگر اینکه بتونم تمام عمرم مواظب رفتار کنم که این از دست من بر نمیاد. پس آه می کشم، مواردی رو که در جلد واقعیم نمی تونم واسه خودم حفظشون کنم رو با۱یادش به خیر بلند و از ته دل می ذارمشون کنار و… کاش این طوری نمی شد!
ممنونم از حضورت!
پاینده باشی!

نه نه ابدا! منظورم اینه که این کار ها در تصور من واسه آقایون جذاب نیست و تو خانم نیستی! خخخ! جدی نمی دونم در موردش راست گفتی یا سر به سرم گذاشتی ولی اگر واقعا دلت بخواد که یادش بگیری کاش موفق بشی و۱عالمه مدل بلد بشی و۱طوری نمی دونم چه طوری به اشتراک بذاریش تا من هم بلدشون بشم و حالش رو ببرم!

سلام سلام پریساااااا.کجایی تو بابا؟؟؟
دیگه نویسنده شدی مارو تحویل نمیگیریها!گفته باشمها.کتابتو به اسم من منتشر کن!‏
این همه برای نوشتنشون زحمت کشیدم خخخ
دلم خواست مروارید بافی یاد بگیرم.ولی میدونی؟باید یه جایی بشینی تمرکز کنی مروارید ببافی.
بعد منم که با نشستن به مدت طولانی مشکل دارم یعنی هیجان نداره خخخخ
ولی اگه تو پیشم بودی می اومدم ازت یاد میگرفتم.حالا جدی شم
همیشه خودت بمون.اینکه خودت نباشی به نظر من خیانته به خودت.
البته قبول دارم اینکه بخوای به یکی زیادی محبت کنی و احساستو بگی شاید بذتره به پای خود شیرین بودنت.
اما در برابر کسی که میفهمه احساستو خودت باش.کاری که من دارم انجام میدم.
تا همین چند وقت پیش برای انجام دادن کارای دوستان پیش قدم میشدم و از دستم بر می اومد انجام میدادم.ولی بعد مدتی فهمیدم اونا این کار من رو وظیفه برداشت کردن.

سلام نیایش جون جونم! کی گفته من میشینم شبیه بچه مثبت ها مروارید می بافم؟ نیایش من در حال راه رفتن می بافم باور کن راست میگم خخخ! خیلی مسخره هست ولی نمی تونم۱جا به مدت طولانی بند بشم که! در حال وول زدن مروارید هم می بافم حالا بعدا برات بیشتر توضیح میدم اگر دیدمت خخخ!
نیایش! یا من بد توضیح دادم یا اون ها بد فهمیدن و یا نفهمیدن. اکثریت که همگی اشتباه نمی کنن پس ایراد از من بودش! دلم یواشکی گرفته نیایش! نه اون قدر که بی افتم نفله بشم ها! از اون مدل های یواشکیش. به نظرم بدونی زمانی که دل یواشکی بگیره چه مدلی میشه! هیچ دلم نمی خواد مدلش رو بدونی!
بیخیال. بیخیال! هر کسی که باورش نشد، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!
به نظرم بد نیست دیگه ادامه ندم و بگم همیشه شاد باشی!
راستی کتاب سیری چند هنوز که نه به داره نه به باره فقط۱دونه ناشر پیدا کردم۱چیزی دادم بهش هنوز به جایی نرسید!
ممنون از حضور عزیزت!
پیروز باشی!

ببخشید پریسایی دارم با گوشیم کامنت میذارم ناقص شد
الان یه جاهایی احساسمو مخفی میکنم.به اونی که میدونم میفهمه کاملا محبت میکنم
بعضی ها واقعا ارزش ندارن.حتی گاهی اوقات به خاطر اینکه مسخره ات نکنن مجبوری از پیشرفتت دست بکشی.
خودت باش.اینجوری بهتره.ببین جمله ام رو اینطوری میگم
خودت باش اما یه جاهایی احساست رو مخفی کن.صاف و صادق باشی بهتر از اینه که رنگی بشی
همونهایی که الانت رو تو سرت میزنن میدونن تو بهتر از همه آدمهایی.
زندگیتو بکن.درست زندگی کن و با کسی هم کاری نداشته باش.اگر بخوای به حرف دیگران گوش کنی.نباید بخندی.نباید دیوونه بازی در بیاری.نباید گریه کنی.نباید دل ببندی.نباید پیشرفت کنی.
در کنار آدمهای زندگی کن.شاد باش.فقط خودت و دلت و فرمانی که عقلت میده مهمین.

این سخت تر از اونه که بشه ساده اجراش کرد نیایش! دلم خیلی تنگ شده. کاش بیشتر از این تنگ نشه! به هر حال دیگه حاضر نیستم برگردم و تقاضا کنم. خودم بودن و یادش به خیر گفتن خیلی ساده تر از نقش بازی کردن های عمریه. موافقش نیستم. پس نه چندان بیخیال، ولی در سکوت، وانمود می کنم ندیدم، نشنیدم، نمی خوام، و رد میشم.
ممنونم که هستی عزیز!
به امید دیدار!

دیدگاهتان را بنویسید