خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ناگفته ها بسیار!

دلی خواب و تنی تبدار، شب و چشمای شب بیدار،
سکوتی خیس و بارونی، سری بر شونه ی دیوار!

شبی ساکت شبی سنگین، سرودی بی صدا، غمگین،
غمی غمناک و بی پایان، وجودی از تَعَب بیمار.

هوای سردِ دلتنگی، نفس یخ بسته تو سینم،
به جرمِ عاشقی مطرود، به حکمی بی سبب بر دار!

تگرگ اینجاست بادم هست، تمامِ قصه یادم هست،
به دوشم کوهی از ماتم، به قلبم حسرتِ دیدار.

شبای خاکِ ما سرده، خدا دنیات چه نامرده!
تبی تاریک و تکراری، خدایا خستم از تکرار!

من و تاریکی و بارون، خزان و خاطرات و خون،
به یادم قصه ی دیروز، به روحم غصه ها آوار.

سرابی محو و بی تعبیر، خیال و خاک و خاکستر،
من و کابوسِ بیداری، تگرگ و تندر و رگبار.

مزارِ نور خاموشِ، بهار امشب فراموشِ،
تنی از ضربه ها زخمی، دل از دلتنگیا سرشار.

شب و فقدانِ ماه امشب، 2چشمانم به راه امشب،
خدایا من که میمیرم!، خداوندا همین1بار!.

نگاهی خیس بر دفتر، تمومِ خاطراتم پَر!،
قلم خشکیده تو دستم، ولی ناگفته ها بسیار!.

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «ناگفته ها بسیار!»

سلام ریحان عزیز. آدم ها مثل آسمونن. گاهی روشن گاهی تاریک. گاهی شب هستن گاهی صبح. گاهی هم شبیه عصر های خاکستری نه شب هستن نه صبح فقط وسط این۲تا تاب می خورن و آهسته آهسته صدا های شب رو زمزمه می کنن.
امیدوارم همیشه صبح باشی! صبحی همیشگی به رنگ طلوع های بهار!

سلام پریسای شهریوری محله
باز که تلخ! اما از اون تلخ با حسا
از اونا که تلخیش خیلی به مذاقمون تلخ نیست چون تجرربه اش کردیم
طبق معمول لذت بردم ینی اصلا نشده تا الان تو بنویسی من بخونم لذت نبرم
در ضمن مدالمه بده
ارادت فراوووون

سلام محمدقاسم. احوال خاطره ها چه طوره؟ نمیان محله داخل پستت بشینن ما بخونیمشون آیا؟
مدال که شرمنده پرید ولی شکلات تلخ رو دوست دارم. شکلک۱بسته از اون اصل هاش دادم بهش که هوای مدال از سرش بپره!
تو همیشه به من لطف داری و من همیشه ازت ممنونم و دلم واسه قلمت تنگ شده۱خورده اون جوهرش رو خرج کن نتیجه رو بیار اینجا با هم بخوریم چیز یعنی ببخشید با هم بخونیم و لذت ببریم.
پیروز باشی!

سلام
میدونی پریسا, به شدت نوشتنم نمیاد.یعنی نمیاداااا
من مدالمو میخوام شکلات نمیخوام دوس ندارم
خخخ.
حالا یه ذره سعی میکنم شاید بتونم یه چیزی بنویسم
نه لزوما خاطره یه چیز دیگه
امیدوارم بشه که بشه
ارادت فراووووون

سلام به پریسای عزیز و مهربون.
نمیدونم چی بگم باز هم از اون نوشته ها که زبانم برای بیان زیباییش ناتوانه.. عالی مینویسی..
تمام شعرت لااااا اااا اااا اااا اااایک, اما یه لایک ویژه به این مصرع.

شبای خاکِ ما سرده، خدا دنیات چه نامرده!

باز هم بنویس. تو که به این زیبایی مینویسی کمی هم شاد بنویس..
همیشه شاد باشی.

سلام فاطمه جان. ممنونم عزیز بی نهایت از لطفت ممنونم.
فاطمه اگر بخوایی مرد باشی یا مجرم میشی یا اگر به نظر لطف ببینن میشی دیوونه. باور کن دنیا حسابی نامرده. ولی باکی نیست بذار باشه. مردونگی رو عشقه دنیا رو بیخیال! سخته می دونم ولی هیچ سختی غیر ممکن نیست.
ممنونم که هستی عزیز جان!
ایام همیشه به کامت!

سلام هانیه جان. البته تاریخش مال الان نیست این رو۱۶خرداد۹۵نوشتم و به نظرم حقش بود تاریخ این مدل پست هام رو هم می زدم زیرشون.
۶ماه اول امسال واسه من به تاریکیه شب های جهنم گذشتن هانیه! هنوز یادگار هاشون رو در گذران زندگی با خودم دارم و چه قدر بد!
روز های وحشتناکی بودن که رفتن هانیه. اون ها رفتن ولی باور کن هنوز گاهی در کابوس های نیمه شب ها می بینم که بر می گردن و زمانی که خیس عرقِ وحشت از خواب می پرم می بینم به لبه تخت چنگ زدم و با نفس های بریده از هقهق دارم۱نفس میگم غلط کردم بسه دیگه غلط کردم بسه دیگه غلط کردم بسه دیگه بسه غلط کردم!
کاش دیگه نبینم این بازگشت سیاه رو! نه در کابوس هام، نه در بیداری!
اعتراف می کنم اصلا تصور نمی کردم روانم اینهمه بی ظرفیت و ضعیف باشه که با ضربه هایی از جنس هیچ اینهمه شدید زخمی بشم که حاصلش این سری نوشته هاست!
ممنونم که هستی عزیز!
شاد باشی از حال تا همیشه!

سلام سامی.
ایول اینجا پیدات کردم جواب کامنت داخل پستت رو بدم!
سامی خدایی تو که جایی جز محله منو ندیدی از کجا می دونستی این نقش لسترنج تنها نقشیه که داخل داستان هری پاتر به من میادش آیا؟ ببین جدی میگم من داخل شخصیت های زن از این لسترنجه خوشم میاد اگر هم نمایشی در کار باشه فقط به شرطی بازی می کنم که کارگردان اجازه بده هرچی دلم می خواد بدجنسی کنم خخخ!
ولی اون ردلف نمی دونم چیچی رو باید بزنی نفلهش کنی یا اجازه بدی خودم بزنم نفلهش کنم از اون حضرات بی حال و نچسبه هیچ ازش خوشم نمیادش کلا از موجودات بی حس و حال و نچسبی شبیه این خوشم نمیاد من ولدمورت رو ترجیحش میدم خخخ!
ممنونم از حضور پر محبتت.
موفق باشی!

سلاااااااااااااااااام پریسا
عالی بود، پریسا چرا هرکدوم از شعرهاتو میخونم انگار حرف دل خودمه؟ این یکی هم عجب بر دلم نشست
اینم بگم خوش حال بشی این شعرت به لحاظ سبک و ریتم منو یاد خوان هشتم رستم از م امید انداخت
راستی گاهی سرکی هم به وبت می زنم اما خوندن مطالبت را اینجا بیشتر دوست دارم
شاد باشی و شاد باشی و شااااااااااد باشی

سلام روشنک عزیز و حسابی عزیز.
جدی اونجا بهم سر می زنی آیا؟ شکلک ذوق کردن های یواشکی!
شاید واسه این اینجا ترجیحم میدی که اونجا خودم هستم روشنک جان. یعنی۱دیوونه کامل ولی اینجا۱خورده مجبورم مدل عاقل ها رو به خودم بگیرم که البته آسون نیست ولی چاره ای هم نیست خخخ!
جدی این نوشتهم اون مدلیه؟ این دفعه شکلک ذوق کردن های آشکار از مدل بالا پایین پریدن و دیوونه بازی های مدل خودم!
خدا کنه دلت اون قدر شاد و آروم بشه که دیگه هرگز این مدل نوشته ها حرفش نباشن دوست من!
ممنونم که هستی!
کامیاب باشی!

سلام احمد آقا. چه خبر از پایان نامه و باقیه احوالات شما؟ از ته دل امیدوارم که همه چیز آروم و عالی باشه! ممنونم از حضور سراسر لطف شما. متن من قابل نداشت لطف شما ها زینتش شد و حسابی ممنونم!
موفق باشید و البته به زودیه زود خوش به لطف خدا خبر!

سلام مجدد
نهههههه پریسا علت اینکه بیشتر دوست دارم اینجا بخونمت اینکه نوشتهات که اینجان دقیقا این حس پریسای گوش کن بودنت بهم القا میشه
جوابت به هانیه خانم را خوندم و نپسندیدم
پریسا من اون روزهات را یادمه اون همه تلخیت را! اما تموم شده دیگه،خیلی وقتم هست که تموم شده واسه همینم هست که از خیلی پیش اینجایی
پس چرا هی برای خودت تداعیشون میکنی؟ چرا بهشون میدون میدی و مرورشون میکنی! بریزشون دور رهاشون کن

پریسای گوش کن بودنم خخخ بذار ببینم بهم میادش یا نمیادش!
نمی دونم بعدا بهش فکر می کنم!
روشنک علتش آگاهیه عزیز. بله اون روز ها گذشتن ولی چشم های من در جریان این گذشتن ها به روی واقعیت هایی باز شدن که پیش از اون خیلی ها بهم گفته بودنش و من خیلی ساده ازشون گذشتم. یکی از کوچیک هاش هشدار های مواظب باشی بود که بهم می رسید و من خیالم نبود! با خودم می گفتم این عادلانه نیست فرشته رو این مدلی با شمشیر بی مهری زدن. من که موافق نیستم. ولی فهمیدم که اشتباه کردم و خیلی هم بد اشتباه کردم. اتفاقا نباید فراموش کنم روشنک. ۱کسی شبیه من اگر یادش بره باز اشتباه می کنه و من هیچ مایل به تکرار تجربه های تاریک نیستم.
اتفاقا حالا در پایان ماجرا می تونم بشینم تماشا کنم. دیروز هام رو و گذشتن هاشون رو. همچنین حالا می تونم جراحت ها رو بررسی کنم و شروع کنم به درمونشون. کاری که مدتیه دارم انجامش میدم ولی یادگارش شده۱چیزی از جنس نفرتی سرد البته نه اینکه از کسی متنفر باشم. فقط اون اندازه که اجازه نده دیگه طنین مهربون الحان فرشته مانند رو باور کنم و همیشه خاطرم بمونه که زمان هایی که گذشتن این دست مهربون چه مدلی بود.
این مثال ناچیزی در مورد فقط یکی از آگاهی هام بود که اجازه نمیده فراموش کنم. باقیش رو ترجیح میدم نگم. نه اینجا نه هیچ کجا. از گفتنش هم خستهم. بی نهایت خستهم.
اجازه بده دیگه نگم و دیگه نگیم الان هم اگر اینجا گفتم واسه این بود که بچه ها از سر محبتشون می گفتن از شعرت میاد که حال و هوات خوب نیست حس کردم باید بگم که این مال الان نیست تا بدونن و اگر۱درصد ته دل های مهربونشون واسه هوای امروزم دلواپس هستن دیگه دلواپس نباشن.
من همچنان دوستت دارم روشنک عزیز و همچنان ممنونم که هستی!
همیشه شاد باشی!

باز هم سلام هانیه عزیز. ما همین الانش هم با هم دوستیم. کلی حرف با هم زدیم کلی هم دلیم کلی خاطره اینترنتی از هم گرفتیم و این ها تمامش قشنگه. به روی چشم عزیز جان حتما مزاحم میشم و چه جور هم خخخ!
همیشه و همیشه شاد باشی دوست من!

پریسااااا! میدونی چیه؟ عاااااشق خودتم. عااااشق نوشته هاتم. عااااشق احساسات قشنگتم. اصلا بذار اینطوری بگم, عااااشق وجودتم. خیلی دوستت دارم عزیزم. مواظب خودت و خوبی هات بااااش. شااااااااااااااد بااااااااااشی.

سلااام فرشته جان! عزیزی فرشته! حسابی عزیزی عزیز!
خوبی هام! کاش هنوز داشته باشمشون! می ترسم فرشته. می ترسم که۱شبی وسط پریشونی های نیمه شب های توفانی خوبی هام همراه توفان های تاریک رفته باشن. گاهی به دلم که رجوع می کنم و می بینم که در بعضی موارد اصلا مهربون نیست از خودم می ترسم. یعنی من هنوز خوبی هام رو دارم که مواظبشون باشم آیا؟ خدا کنه! خدا کنه!
ممنونم که هستی فرشته جان!
سربلند باشی!

دیدگاهتان را بنویسید