خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

درد و دلهای امروز من!

سلام.
نمیدانم الآن کجای این کره ی خاکی هستی، اصلا نمیدانم هرگز این نوشته را خواهی خواند یا نه. فقط امروز بعد از سالها، عجیب دلتنگت شدم و خواستم ساده و خودمانیتر از همیشه با تو حرف بزنم.
آری! تو! تویی که شاید حتی نامی هم از من در خاطرت نباشد، اما تو همیشه با من بودی، درونم بودی.
اگر بخواهم از سالهای بی تو بگویم که چگونه گذشت، بغضم را فرو میخورم، آه حسرتی میکشم و فقط میگویم… گذشت…
میدانی؟ من در طول این سالها، طبق گفته ی تو، هر روز بزرگتر و پخته تر شدم. اما هرچه پخته تر شدم، بیشتر جای خالی ات را در لا به لای لحظه هایم احساس کردم. آن روزها که به گفته ی تو خام بودم، شاید نبودنت بزرگترین عذاب زندگی ام بود. گریه میکردم و برای بودنت، به خدا التماس میکردم. اما حالا که پخته تر شده ام، دیگر برایم عذاب نیستی، بلکه آرزویم شده ای! آن روزها دلتنگت که میشدم، فقط اشک حسرت دوای دردم بود، اما این روزها که اتفاقا بیشتر هم دلتنگت میشوم، به عکس 2 نفره مان زل میزنم و زیر لب برایت آرزوی شادی میکنم.
آن روزها فقط میخواستم باشی و این روزها فقط میخواهم شاد باشی!
راستش، دروغ چرا؟ هنوز هم بودنت، بودنمان کنار هم، بزرگترین آرزویم است، اما دیگر نه به هر قیمتی، بلکه به قیمت خواستن تو!
هنوز هم گاه آهی میکشم و میگویم: کاش روی خستگیها و دلتنگیهایم نقطه ی پایان بگذاری و بیایی. کاش میشد باز تولدت را برایت جشن بگیرم، کاش هنوز گوشهایت برای شنیدن غمها و شادیهایم آماده بود، کاش با موسیقی دل انگیز صدایت آرام میشدم و تمام دنیای من، لمس نبض نفسهای مهربانت بود… کاش…
اگر از کاشهای این روزهایم برایت بنویسم که حوصله ات سر میرود! دنیای این روزهایم سراسر کاش و حسرت است! بگذریم!
این سالهای دور از تو، سرم را با آدمهای حقیقی و مجازی زیادی گرم کردم. آدمهایی که هیچکدام با حضورشان، تو را درونم کمرنگ نکردند که هیچ، با رفتن هر کدامشان تو برایم بزرگ و بزرگتر میشدی و زخم نبودنت تازه میشد!
و امروز، زخم نبودنت، تازه تر از همیشه شده. امروز، کودکانه تر از همیشه برایت گریه میکنم. تا امروز جای نبودنت درد میکرد و امروز… میسوزانی ام!
زخم سر باز کرده ی قدیمی دوست داشتنی من! بسوزانم! بسوزان قلبم را! بسوزان تمام وجودم را! که من این سوختن را عاشقانه دوست دارم!

۲۸ دیدگاه دربارهٔ «درد و دلهای امروز من!»

سلام احسنت بر این ذهن خلاقتون خیلی متن زیبایی بود
الحق که نویسنده هستید کاش من هم میتونستم دردهای درونم رو روی کاغذ بیارم تا تخلیه بشم
این روانشناسها میگن یکی از راههای کم رنگ شدن مشکلات اینه که آدم بتونه منتقلشون کنه روی کاغذ
واقعا اونایی که میان توی زندگیمون و ترکمون میکنن بعضیهاشون اون قدر خوبن که آدم با مرور خاطراتشون زجر میکشه یعنی اگه بخواد فراموششون کنه خاطراتشون از ذهن پاک نمیشن در هر صورت ممنونم ازتون
باز هم به یه اشتباه اعتراف کنم هنوز من با کامنتم توی پست قبلیتون درگیرم هوا بس ناجوانمردانه سرد است توی شعر اخوان هست ولی من خیلی جا به جاش کرده بودم یعنی از بیت هفتم هشتم آورده بودمش توی مصرع دوم بیت اول این یه تجربه میشه برام هر وقت یه شعر توی ذهنم تدایی شد اول میرم پیداش میکنم میخونمش بعد مینویسم موفق باشید.

سلام غزل. چیزی نمی تونم بگم جز دعا برای بسته شدن این زخم کهنه که باز شده و اذیتت می کنه، و سکوت! غزل! باز هم می گذره! باز هم بسته میشه! باز بهتر میشی! باز بلند میشی! بلند میشیم! بهت قول میدم! خدایا! خدایا! خدایا!

به امید صبح!

سلام و درود بر آبجی فرزانه
خوبی آیا
خب عجب پستی بوددداااا
خب من هم حس تنهایی و دلتنگی رو کمی تجربه کردم و میدونم چه حس بدیه
به هر حال امیدوارم که به هر آن چه که لایقش هستی برسی
شبت خوش و خدا نگهدار

دیدگاهتان را بنویسید