سلام.
نمیدانم الآن کجای این کره ی خاکی هستی، اصلا نمیدانم هرگز این نوشته را خواهی خواند یا نه. فقط امروز بعد از سالها، عجیب دلتنگت شدم و خواستم ساده و خودمانیتر از همیشه با تو حرف بزنم.
آری! تو! تویی که شاید حتی نامی هم از من در خاطرت نباشد، اما تو همیشه با من بودی، درونم بودی.
اگر بخواهم از سالهای بی تو بگویم که چگونه گذشت، بغضم را فرو میخورم، آه حسرتی میکشم و فقط میگویم… گذشت…
میدانی؟ من در طول این سالها، طبق گفته ی تو، هر روز بزرگتر و پخته تر شدم. اما هرچه پخته تر شدم، بیشتر جای خالی ات را در لا به لای لحظه هایم احساس کردم. آن روزها که به گفته ی تو خام بودم، شاید نبودنت بزرگترین عذاب زندگی ام بود. گریه میکردم و برای بودنت، به خدا التماس میکردم. اما حالا که پخته تر شده ام، دیگر برایم عذاب نیستی، بلکه آرزویم شده ای! آن روزها دلتنگت که میشدم، فقط اشک حسرت دوای دردم بود، اما این روزها که اتفاقا بیشتر هم دلتنگت میشوم، به عکس 2 نفره مان زل میزنم و زیر لب برایت آرزوی شادی میکنم.
آن روزها فقط میخواستم باشی و این روزها فقط میخواهم شاد باشی!
راستش، دروغ چرا؟ هنوز هم بودنت، بودنمان کنار هم، بزرگترین آرزویم است، اما دیگر نه به هر قیمتی، بلکه به قیمت خواستن تو!
هنوز هم گاه آهی میکشم و میگویم: کاش روی خستگیها و دلتنگیهایم نقطه ی پایان بگذاری و بیایی. کاش میشد باز تولدت را برایت جشن بگیرم، کاش هنوز گوشهایت برای شنیدن غمها و شادیهایم آماده بود، کاش با موسیقی دل انگیز صدایت آرام میشدم و تمام دنیای من، لمس نبض نفسهای مهربانت بود… کاش…
اگر از کاشهای این روزهایم برایت بنویسم که حوصله ات سر میرود! دنیای این روزهایم سراسر کاش و حسرت است! بگذریم!
این سالهای دور از تو، سرم را با آدمهای حقیقی و مجازی زیادی گرم کردم. آدمهایی که هیچکدام با حضورشان، تو را درونم کمرنگ نکردند که هیچ، با رفتن هر کدامشان تو برایم بزرگ و بزرگتر میشدی و زخم نبودنت تازه میشد!
و امروز، زخم نبودنت، تازه تر از همیشه شده. امروز، کودکانه تر از همیشه برایت گریه میکنم. تا امروز جای نبودنت درد میکرد و امروز… میسوزانی ام!
زخم سر باز کرده ی قدیمی دوست داشتنی من! بسوزانم! بسوزان قلبم را! بسوزان تمام وجودم را! که من این سوختن را عاشقانه دوست دارم!
۲۸ دیدگاه دربارهٔ «درد و دلهای امروز من!»
سلامی آرام و یواشکی که درددلت نشکند
و باز یواشکی میگم مدالمو بده برم .خخخ
زیبا و دردمنشانه بود . موفق و پیروز باشید
درود آقا مهدی. چشم اینم مدال یواشکی تقدیم به شما
سلام خیلی آلی نوشتی در پناه حق
سلام ممنونم شاد باشی
سلام فرزان جان زیبا بود..موفق باشی
سلام ریحان جان تو زیبا خوندیش پیروز باشی
آفرین، نثر خوبی دارین که اگه یه ذره برقش بندازین با شعر پهلو می زنه. دلتون آروم، لبتون خندون، و حکمت خدا با آرزوهاتون میزون.
سلام آقای صالحی. تشکر از لطف و حضور شما. تمام این آرزوهای خوب و از این بهترش واسه شما
سلام فرزانه.
متنت قشنگ بود.
امیدوارم هیچ وقت دلگیر نباشی و همیشه به شادی و خوشی باشی.
خندون باشی.
سلام وحید ممنونم و خوشحالم خوشت اومده. خودت شادتد باشی!
نوشته ات عالی بود
امیدوارم که خیلی زود حال دلت خوب بشه
ممنونم از حضور و آرزوی قشنگت. امیدوارم حال دل هیچکس بد نباشه
سلام احسنت بر این ذهن خلاقتون خیلی متن زیبایی بود
الحق که نویسنده هستید کاش من هم میتونستم دردهای درونم رو روی کاغذ بیارم تا تخلیه بشم
این روانشناسها میگن یکی از راههای کم رنگ شدن مشکلات اینه که آدم بتونه منتقلشون کنه روی کاغذ
واقعا اونایی که میان توی زندگیمون و ترکمون میکنن بعضیهاشون اون قدر خوبن که آدم با مرور خاطراتشون زجر میکشه یعنی اگه بخواد فراموششون کنه خاطراتشون از ذهن پاک نمیشن در هر صورت ممنونم ازتون
باز هم به یه اشتباه اعتراف کنم هنوز من با کامنتم توی پست قبلیتون درگیرم هوا بس ناجوانمردانه سرد است توی شعر اخوان هست ولی من خیلی جا به جاش کرده بودم یعنی از بیت هفتم هشتم آورده بودمش توی مصرع دوم بیت اول این یه تجربه میشه برام هر وقت یه شعر توی ذهنم تدایی شد اول میرم پیداش میکنم میخونمش بعد مینویسم موفق باشید.
سلام آقای خورشیدی سپاس از لطف همیشگی شما. آره نوشتن واقعا آدم رو سبک میکمه. ممنون از حضورتون
وای خیلی حس عجیبی بهم دست داد.
سلام مرسی و دیگر هیچ
سلام. امیدوارم حس بدی نبوده باشه خخخ. خواهش میکنم و دیگر هیچ!
سلام غزل خانمی.
واقعا زیبا مینویسی.
خیلی خوبه بتونی کلمات رو در کنار هم بچینی و یه چیز فوق العاده ازشون درست کنی.
امیدوارم همیشه حال دلت شاد باشه دوست هنرمند من
سلام نیایش جان تو جدی لطف داری به من انشا الله لب خودتم همیشه خندون باشه
درود. عجب معمایی. حالا جوابش چی هست؟
اینجور موقعها بانو میگه قرائن و امارات پیدا کردم خَخ.
مرسی. قشنگ بووووود. برو تو فکر پست بعدی.
سلام بابا معما چرا خوب دلم گرفته درد دل کردم خخخ عجبااا
سلام غزل. چیزی نمی تونم بگم جز دعا برای بسته شدن این زخم کهنه که باز شده و اذیتت می کنه، و سکوت! غزل! باز هم می گذره! باز هم بسته میشه! باز بهتر میشی! باز بلند میشی! بلند میشیم! بهت قول میدم! خدایا! خدایا! خدایا!
…
به امید صبح!
سلام پریسا. به قول خودم، یک نبس مانده که شب، رنگ سپیدی گیرد. ولی کاش این نفس به سختی نباشه من نمیتونم
سلام و درود بر آبجی فرزانه
خوبی آیا
خب عجب پستی بوددداااا
خب من هم حس تنهایی و دلتنگی رو کمی تجربه کردم و میدونم چه حس بدیه
به هر حال امیدوارم که به هر آن چه که لایقش هستی برسی
شبت خوش و خدا نگهدار
سلام احمد. البته درد دل من از تنهایی نبود! به هر حال ممنونم از حضورت
سلام.
متن غم انگیزیه.
امیدوارم هر چه زودتر به روز های روشن برسی.
سلام حسین. منم شادی همیشگی رو واست آرزو دارم سپاس از حضورت
سلام. متن زیبایی بود. امیدوارم همیشه آدم یاد چیزی بیفته که حال دلش رو خوب کنه و به جای بغض لبخند رو لبامون بیاره
سلام خورشید خانم! ممنونم از آرزوی قشنگت! تابان باشی همیشه!