خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

همسفر

مسافری خسته ام
چمدانم را بسته ام
برایت نامه نوشته ام
گوشه ی اتاق گذاشته ام
چه زمستان سردیست
مثل حرفای تو با من
کفش هایم را میپوشم
اصرار بی فایده است
بدرقه ام کن
بی آن که بباری
دیگر طاقت ماندن نیست
میدانم که میدانی
رفتنی باید برود
من همراه میخواهم
با من می آیی
یا تنها بروم
پس اگر می آیی چمدانت را ببند
میدانم اینجا سخت است بدون من برای تو
تلخی ها را برندار
به سوی خوشبختی میرویم راهمان طولانیست
ممکن است خسته شوی
نگران نباش اصلا من پا به پایت می آیم
تا هر جا که تو بروی
خنده هایت را میخواهم
جان میگیرم وقتی خندانی
برویم ماندن بس است
منو تو باهم خوشبختیم

۱۸ دیدگاه دربارهٔ «همسفر»

سلام. با چی میرید؟ من هم بیام آیا؟ ولی برخلاف زهره من قول نمیدم شیطونی نکنم دست خودم نیست من زیاد بیش فعالم باید بذاریدم داخل چمدون بلکه آروم بمونم اون هم تضمینی نیست ولی ببریدم دلم خیلی سفر می خواد!
بنویس یلدا. بیشتر بنویس. نوشتن رو هرچی بیشتر بچسبی بهتر میشی! بیشتر بنویس!
موفق باشی!

دیدگاهتان را بنویسید