خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت امروز: استقلال و عدم وابستگی دقیقا چه مفهومی دارد؟

بچه ها سلام

اطلاعات تکمیلی اردوی تهران فردا شب برای همه ی شرکت کننده ها ایمیل و پیامک میشه. تأخیر داشتیم چون کارای نهایی مونده بود باید مدیریت می شد. البته چیز خاصی ایمیل نمیشه ولی ایمیل میشه. خخخ

بگذریم. امروز میخوام راجع به مفهوم تکراری، حال به هم زن، و در عین حال، بسیار مفید “استقلال” بحث کنیم.

خوب که دقت کنیم، می بینیم بیش از شش ساله که توی این محله، از استقلال صحبت میشه. یکی میگه خوبه، یکی میگه بد. یکی میگه میشه، یکی میگه نمیشه. یکی میگه راسته، یکی میگه دوروغه. یکی میگه تعریف استقلال اینه، یکی میگه اون.

از آخرین بحث در خصوص تعریف استقلال، چند روزیه می گذره.

من توی کامنت ها چیزی ننوشتم چون نخواستم با نظر شخصی و احتمال زیاد ناقص خودم، بحث کرده باشم.

این چند روزه رفتم چندین مقاله ی بزرگ چند صفحه ای که غربی ها در خصوص استقلال نابینایان نوشته بودند خوندم. نهایتا از این جستجو ها و تحقیقات برای به دست آوردن تعریف استقلال نابینایان، به یه کتاب خیلی ارزشمند به نام آزادی برای افراد نابینا رسیدم. حیف که این کتاب به فارسی ترجمه نشده که بدونید اونقدر این کتاب حدود سیصد صفحه ای لذت بخش بود که توی این یه هفته، تا حالا دو بار از سر تا ته خوندمش و الانم دفعه ی سوم هست که دارم می خونمش. فکر می کنم چهار پنج دور باید کل کتاب رو بخونم تا مفاهیمش توی ذهنم جا خشک کنند و ملکه بشند.

بگذریم. حیف که فعلا دستمون زیر سنگه و ترجمه ی این کتاب، وقت و هزینه میخواد. به هر حال، من دو صفحه از این کتاب حدود سیصد صفحه ای رو که به بحث خودمون مربوط می شد، واستون ترجمه کردم تا حد اقل در خصوص استقلال، نظر یکی از کارشناسان کار‌بلد و تحول‌ساز نابینایان رو بخونید. همین‌قدر بدونید که این فرد، خودش یه فردی بوده که اول بینا بوده و توی ده پونزده سالگی نابینا میشه. فردی بوده که وابسته به این و اون بوده. به دلیل ناکارآمد بودن سیستم های خدماتدهی به افراد نابینا در آمریکا، خیلی دیر و بطور اتفاقی از یکی از مراکز آموزش توانبخشی ویژه ی افراد نابینا زیر نظر فدراسیون ملی نابینایان آمریکا به سرپرستی یه دکتر کار‌بلد سر در میاره و با آموزش هایی که می بینه، یک بار برای همیشه مستقل میشه. به جایی میرسه که با تحصیل علم حقوق توی یکی از بهترین و سختگیرترین دانشگاه ها، یکی از حقوقدان های برجسته میشه. دانشگاهی که دانشجو های ورودیش برای خوندن حقوق حدود صدو سی نفر بودند ولی همه انصراف میدن به جز این فرد و بیست سی نفر دیگه. این شخص، فردیه که مدیر یکی از مراکز آموزش توانبخشی ویژه ی افراد نابینا میشه، در اصلاح ساختار مراکز آموزش توانبخشی ویژه ی نابینایان نقش مؤثری ایفا می کنه و مسیر زندگی صد ها و شاید هزاران نفر نابینا رو برای همیشه به سمت استقلال و داشتن یه زندگی معمولی و ارزون مثل دیگر افراد جامعه، تغییر میده. توی این کتابی که میگم، به شدت از ساختار فعلی نظام آموزشی و خدماتدهی به نابینایان در آمریکا انتقاد می کنه و ساختار های درست که به استقلال واقعی و همه جانبه ی نابینایان منجر میشن رو توضیح میده.

و اما اون دو صفحه ای که بهتون قول دادم ایناهاش. فقط دقت کنید اگه لحن نویسنده کمی تند هست، به من مرتبطش نکنید. یعنی کسایی که فکر می کنید این ایده اشتباهه، نگید چرا مجتبی توهین کرد یا تند نوشت. من فقط ترجمه کردم و بس. بعدشم اینکه بحث توی کتاب خیلی کاملتر و گستردهتره و اینی که شما می خونید، فقط دو صفحه از کل بحثه. فقط دو صفحه.

———–

“استقلال:

تمام افرادی که به نوعی با نابینایان کار می کنند، از استقلال صحبت می کنند. مشکل بزرگی که در خصوص مفهوم استقلال وجود دارد، این است که افراد مختلف، از اصطلاح “استقلال”، تعابیر مختلفی دارند. مثلا زمانی که من از این اصطلاح استفاده می کنم، منظورم توانایی تجربه ی یک زندگی فوقالعاده، عادی و ارزان است. اما برای دیگران، نابینایی که بتواند تا جلوی درب منزل برای آوردن قبض ها و نامه ها از صندوق پستی برود، مستقل محسوب می شود. اگر ما به عنوان ارائه دهنده های خدمات، با خلوص نیت و حقیقتا قصد داریم آنچه در توانمان است برای مستقل نمودن نابینایان به کار گیریم، پس نیاز داریم که بدانیم انتظارات واقعی از نابینایان چه باید باشد، و باید تلاش کنیم تا انتظارات نابینایان را بالا ببریم. بنا بر این، باید بدانیم استقلال واقعی برای افراد نابینا چیست، و باید حد احثر تلاشمان را به کار بندیم تا نه تنها فرد نابینا برای رسیدن به استقلال تقلا کند، بلکه به دستش بیاورد.

افرادی وجود دارند، که بدون فکر کردن به صحبتی که می کنند، اظهار می کنند فرد نابینا نمی تواند مستقل بشود چرا که استقلال یعنی شما بتوانی هر کاری خواستی بدون کمک دیگران انجام دهی. آن ها به این مسئله اشاره می کنند که چون این سطح از استقلال برای افراد نابینا میسر نیست، نتیجه می گیریم که مستقل شدن برای این گروه امکانپذیر نیست. اگر این نظریه به دقت بررسی شود، مشخصا یک اظهار نظر احمقانه و نادرست است.

بله. درست است که من نمی توانم رانندگی کنم. آیا این حقیقت یعنی اینکه من یک فرد مستقل نیستم؟ من که چنین فکری نمی کنم.

در خانه، منی که نابینا هستم، وسایل سنگین را جابجا می کنم چرا که همسرم که اتفاقا یک فرد بیناست، به اندازه ی من قدرت بدنی ندارد. آیا ناتوانی در جابجایی وسایل سنگین یعنی اینکه همسرم مستقل نیست؟ من که این فکر را نمی کنم.

من نمی توانم خط چاپی را بخوانم، در عوض همسرم نمی تواند وکالت کسی را به عهده بگیرد. من نمی توانم رنگ لباس آویزان به چوبلباسی را ببینم، در عوض همسر بینای من نمی تواند ظرفی که در بالاترین قفسه ی کابینت آشپزخانه است بردارد. کدام یک از ما مستقلیم و کدام یک وابسته؟

حقیقت این است که مردم در جامعه، به صورت دو طرفه به یکدیگر وابسته هستند. هیچ فردی پیدا نمی شود که بتواند همه ی کار های خودش را شخصا به تنهایی انجام دهد. بنا بر این زمانی که ما از استقلال برای نابینایان صحبت می کنیم، مشخصا بحث ما غیر از توانایی انجام تمام کار ها بدون کمک دیگران است. صحبت ما این است که افراد نابینا، به همان اندازه که دیگر افراد جامعه به صورت دو طرفه به یکدیگر وابسته هستند وابسته باشند.

برای یک فرد نابینا که به درستی آموزش دیده باشد، استقلال یعنی توانایی انجام کاری که می خواهی انجام دهی، در هر زمانی که مایل به انجام آن کار باشی، بدون اینکه مجبور باشی چنان هزینه ی مادی یا معنوی سنگینی بپردازی که آن کار واقعا ارزشش را نداشته باشد.”

———–

خب. اون دو صفحه تمام شد. قبل از اینکه بحث رو به پایان برسونم، شخصا یه مثال از تعریفی که در آخر اون دو صفحه اومده بود می زنم. مثلا من نابینا ساعت چهار بعد از ظهر، دوست دارم بدون اینکه کسی از اطرافیانم بفهمه، برم مسابقه ی فوتبال که یک ساعت دیگه در ورزشگاهی توی شهر خودم شروع میشه رو به ارزونترین شکل ممکن دنبال کنم.

اینجا دو سناریو وجود داره:

سناریوی اول: من یک نابینای وابسته ام.

اگه زنگ بزنم آژانس، یا پیک موتوری، یا یکی از اقوام، یا دوستام، آخرش اون پیک موتوری، اون راننده آژانس، اون آشنا یا اون دوست، ممکنه جایی از دهنش در بره و به دیگران بگه منو چه ساعتی کجا برده. مشکل اولی که به دلیل وابستگیم برای من به وجود میاد، نقض شدن حریم شخصیمه. من هیچ حریم شخصی ای ندارم. هر کاری که میخوام انجام بدم، یکی از نزدیکانم باید ازش سر در بیاره چون صفر تا صدش رو وابسته ام. مشکل دومی که به وجود میاد، اینه که اگه پیک و آژانس در دسترس نباشه، ظرفیتش پر شده باشه، دوست و آشنا خوابش بیاد یا حال نداشته باشه، باید به این طرف اون طرف زنگ بزنم و معلوم نیست توی اون ترافیکی که احتمالا خیلی ها دارند از خدمات اینا استفاده می کنند، بتونم یه نفر رو برای رفتن به استادیوم فوتبال، به موقع و بدون اینکه اعصابم به هم بریزه، گیر بیارم. مشکل سوم اینه که من باید کلی پول آژانس یا پیک بدم. یعنی هزینه ای بیش از دیگران متحمل بشم. نه یک بار. نه دو بار. بلکه همیشه توی زندگیم مجبورم به دیگران هزینه ی اضافی بدم که بی تعارف، اسمش به غیر از باج، چیز دیگه ای نمیتونه باشه. من باید به همه باج وابستگی و تنبلیم رو بدم. تازه وقتی رسیدیم، اگه جای پارک برای ماشین توی شلوغی ورزشگاه نباشه، مشکل چهارم به وجود میاد. راننده نمیتونه ماشینشو جایی پارک کنه و برای من صبر کنه، وقت بذاره، منو تا سکو های تماشاچیان راهنمایی کنه. راننده از جریمه ی پارک دوبله سوبله می ترسه. کرایه اش رو از من میگیره و منو تنها میذاره میره سراغ سرویس بعدیش. حتی بازم حاضرم باج تنبلیمو بهش بدم و میگم صبر کن منو ببر من جریمه ات رو میدم ولی بازم قبول نمیکنه. میگه میخوام ماشینمو بفروشم نمیخوام خلافی داشته باشه. اصلا به فرض که راننده قرار نیست ماشینش رو بفروشه. بازم قبول نمی کنه منو توی اون شولوغی راهنمایی کنه. میگم چرا قبول نمی کنی؟ من که جریمه ی پلیس رو بهت پرداخت می کنم. چرا باج تنبلی از من نمی گیری منو ببری؟ راننده میگه آخخخییییی! عزیزم بشی. واس این قبول نمی کنم که اینجا ملت مشغول آتیش بازی و ترقه بازی دم ورزشگاهند. ماشین مثل عروسکم رو منفجر می کنند اگه با تو بیام و برگردم. همین حالاشم نباید می آوردمت. کلی هم بهت لطف کردم. کرایه ی ما رو بده بریم پی زندگیمون. از یکی بپرس جای سکو رو نشونت میده. ملت از ثواب بدشون نمیاد نشونت میدن. حالا منم و یه دنیا سردرگمی و استرس برای پیدا کردن راه ورود و پیدا کردن سکوی تماشاچیان. حقیقتا هیجان و عشق و شادی شیرین حضور در ورزشگاه، برام از زهر مار تلختر میشه.

سناریوی دوم: من یک نابینای مستقلم.

من که خیالیم نیست. خودم مسیرارو بلدم. اگه ورزشگاه نزدیکم باشه، پیاده میرم. اگه ورزشگاه ازم دور باشه، حتی اگه دوست داشته باشم آژانس بگیرم و راننده متوجه مسیرم نشه، میتونم. میدونید چرا؟ چون وابسته نیستم. خیلی راحت آژانس می گیرم و یک خیابون قبل از ورزشگاه، پیاده میشم و باقی مسیرو با عصا پیاده میرم تا راننده نفهمه مقصد اصلیم کجا بوده. تازه این بدترین شرایطه. چون همه میخوان بیان ورزشگاه بازی رو ببینن، حمل و نقل عمومی حتما واسش پیشبینی میشه. مشکل رفتو آمد آسون به ورزشگاه، فقط مشکل من نیست. مشکل تمام افراد جامعه هست. چه بیناش و چه نابیناش. پس دولت حواسش هست و حمل و نقل برای رفتو آمد آسون همه رو در نظر می گیره. اینطوری، حتی آژانسم نیاز نیست. هم با مترو میشه رفت، هم با اتوبوس واحد، هم تاکسی های ویژه ی خطی. بعدشم که رسیدم اونجا، عصا می زنم و با ترفند هایی که توی دوره های آموزش توانبخشی یاد گرفتم، با خوشی و لذت، خودمو به سکوی تماشاچیان می رسونم و می شینم عین همه بازی رو از نزدیک دنبال می کنم. احتمال زیاد با ترفند هایی که برای درآمیختن با جامعه و پذیرفته شدن توسط مردم توی دوره ی آموزش توانبخشی یاد گرفتم، کلی رفیق توی راه و روی سکو پیدا خواهم کرد که غیر از گزارشگر های مستقر در ورزشگاه، اون رفیقامم که به تازگی پیداشون کردم، وقایع مهم رو واسم توضیح خواهند داد. ناگفته نمونه که موبایلم برای گوشیدن به گزارش تلویزیونی و رادیویی بازی در ورزشگاه باهامه و اگه عشقم کشید، ازش استفاده می کنم. تازه، من با کمترین هزینه خودمو به ورزشگاه رسوندم و به دوست و آشنا یا پیک و آژانس، باج تنبلی ندادم. این باج تنبلی ای که به کسی ندادمش، نگه می دارم واس خودم رانی و پسته و تخمه و ساندویچ می گیرم تا توی ورزشگاه گشنه یا تشنه ام نشه و برای دنبال کردن بازی، آرامش خاطر داشته باشم. بعدشم اینکه کسی قرار نیست بفهمه من کجا بودم. داداشم: کجا بودی؟ رفته بودم خونه ی دوستم. عمه: کجا بودی؟ رفته بودم امامزاده. عمو: کجا بودی؟ رفته بودم با دوستم کتابخونه درس بخونیم.

قضیه اینه. گرفتید؟

۹۸ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت امروز: استقلال و عدم وابستگی دقیقا چه مفهومی دارد؟»

درود. خَخ استقلال که سَروَره عزیزم.
بعدشم من اون تعریف از استقلالو تا حدودی قبول دارم. یعنی همین تعریف هم نسبی هست.
میدونی چراااا.؟
چون همون خانمه میتونه با چهار پایه بره تو اون قفسه هر چی دلش خواست برداره.
این وابستگی متقابل جامعه به هم رو قبول دارم, ولی هر کاریش هم که کنی, آخرش وابستگی ما یه نمه بیشتر از وابستگی افراد عادی به خودمون هست.
پس تعریف درست استقلال همونیه که خانم پرویزی تو اون کامنت نوشت. و من هم به شدت قبولش دارم.
در واقع باید ما وابستگیمونو به افراد عادی کمتر کنیم.
البته نظر این یارو رو رد نمیکنم ها.
ولی نظر من به خانم پرویزی نزدیکتره.
دلیلشم اینه که اون یه نمه هم در بر میگیره.
میگم تو هم رفتی سراغ سناریو ها خَخ.

پس قبول داری که اون خانم، برای رفع مشکل کوتاهقدی خودش، مجبوره از ابزار کمکی استفاده کنه. از ترفند استفاده کنه. پس این کوتاهقدی هم یه نقصه که اون خانم تلاش داره از چهارپایه برای رفعش استفاده کنه که البته ریسک هم داره و اون افتادن از روی چهار‌پایه هستش. خب ما هم برای خوندن متون چاپی که توی حالت عادی نمیتونیم بخونیم، از اسکنر و متنخوان استفاده می کنیم.
کلا هرکی هر کاری رو نتونه بکنه، یا از ابزار، یا از اشخاص کمک می گیره.
همون خانم هم خیلی وقتا برای فرار از ریسک اینکه بیفته، یا برای فرار از چندشی که در کشتن سوسک ممکنه داشته باشه، از توی نابینا کمک می گیره، از چهار‌پایه و خیلی چیزای دیگه کمک می گیره.
نه تو باید به اون خرده بگیری که چرا از من یا از چهار‌پایه برای رفع نیازت استفاده می کنی، نه اون باید به تو خرده بگیره که تو چرا از صفحه خوان و از اون برای رفع نیاز های کامپیوتری یا خوندن یه متن استفاده می کنی.
این یه نمه بیشترتو اصلا قبول ندارم.
مشکل نابینایی، فقط و فقط اینه که توی چشمه. اگه مشکلات روحی و خلقی و پنهان هم مثل نابینایی توی چشم بودند، افرادی مثل تو خیلی راحتتر میتونستند به این باور برسند که خیلی وقتا وابستگی افراد بینا به افراد و ابزار بیشتر از وابستگی افراد نابینا به اشخاص و ابزاره. چون ما عینا مشاهده نمی کنیم، دلیل بر وجود نداشتن چنین وابستگی ای در افراد بینا نیست.
به نظرت سیاهپوست ها باید رنگ پوستشون رو عوض می کردند تا سفید بشند و حقوق شهروندیشون مثل حقوق سفید‌پوست ها بشه؟
نه عزیزم. سیاه ها، این قضیه رو جا انداختند که همینطور که سفید بودن قابل احترامه، سیاه بودنم قابل احترامه. همینطور که بینا بودن قابل احترامه، نابینا بودنم قابل احترامه. همینطور که بلندقد بودن قابل احترامه، کوتاهقد بودن هم قابل احترامه.
هیچ خصوصیتی به خودی خود بد نیست بلکه این ماییم که بد و خوب می کنیم و مرز می کشیم.
حد اقل وابستگی من که به افراد و ابزار های موجود، به اندازه ی وابستگی افراد بینا به افراد و ابزار های موجوده.
با تمام احترامی که واست قائلم، به نظرم تو اگه حس می کنی بیشتر از افراد بینا وابسته به افراد و ابزار هستی، باید هم در نگرشت و هم در آموزش های توانبخشی ای که دیدی، تجدید نظر کنی و خودتو بیشتر بسازی چون پتانسیلش رو داری. اما اگه خودت قبول نکنی وابستهتر بودنت نسبت به دیگران با تمرین و فراگیری تکنیک های مختلف برطرف میشه، پس حق نداری از دولت و مجلس و جامعه انتظار داشته باشی باهاشون حقوق برابر داشته باشی چون تو خودت خودتو یه موجود خاص و یه نمه وابستهتر میدونی.
الان گرفتی مشکل کجای کاره؟

به نام دوست که هرچه می کشیم از اوست.
استقلال خیلی خوب است. این قدر خوب است که ما شش سال است در محله از آن حرف می زنیم و هنوز تمام نشده است. اگر استقلال نباشد ما سوژه دیگری برای نشخوار کردن نداریم و باید لالمونی بگیریم. لالمونی هم که خیلی بد است. خوبی استقلال در این است که می توانیم در حین اینکه پدر و مادر برایمان نان می خرند، خواهر و برادر برایمان غذا آماده می کنند، یکی پیدا می شود و ظرف ها را می شورد، از استقلال حرف بزنیم و احساس کنیم که واقعا خشتی روی خشتک گذاشته ایم. خلاصه ابر و ماه و خورشید و فلک مثل سگ جان می کنند تا ما بتوانیم وقت داشته باشیم و از استقلال بنویسیم.
اما استقلال برای ما روشندلان بدی هایی هم دارد. اگر خدای نکرده روزی مستقل بشویم، دیگر هیچ کس نیست که نوکری ما را بکند و ما مجبور می شویم گلیم خودمان را خودمان از آب بیرون بکشیم. دیگر به یک انسان عادی تبدیل می شویم که همه از او انتظار دارند کارهایش را خودش انجام دهد و بعد هم هیچ تحسین و تمجیدی نمی شنویم. استقلال باعث می شود نتوانیم از دیگران سواری گرفته آنها را به استثمار پنهان درآوریم. دیگر هیچ کس خر ما نمی شود و حتی ممکن است لازم شود ما گاهی خر این و آن بشویم. خلاصه اینکه استقلال نمی گذارد ما قهرمانانه روی پای دیگران بایستیم و کیف دنیا را بکنیم.
این بود انشای من.

باریکلا
بیست.
یه کارت صد آفرینم بهت میدم.
واسه اینکه یه جایزه ی واقعی هم بهت داده باشم، اون مقاله خوشگله هست توی ویترین. میبینیش جیگرم؟ اونو به هیشکی نمیدم. به زودی اونو فقط به خودت میدم تا خودت ترجمه اش کنی. آب‌پنیر. چیزه. آفرین دختر قشنگم!

پست رو نخوندم ولی ای کاش من هیچ کاری بلد نبودم.
شاغل نبودم و فقط دستمو میگرفتن میکشیدنم هر جا دلشون میخواست.
کاش هر چی میخواستم بهم میدادن بخورم، کاش
میتونستم بدون ترس از افکار همنوع گدایی میکردم.
مستقل نشی یعنی باید فحش بچه ها رو به جان بخری.
کاش عصا نمیزدم و در انتظار کسی بودم که دستم رو بگیره.
کاش دانشگاه که بودم وقتی گشنه میشدم و پول هم نداشتم به جای غرور کاذب، برای نون گریه میکردم.
حالا این کار ها رو انجام ندادم چی شده؟
اگر انجام میدادم چی میشد؟
کاش میتونستم پول زیادی جمع کنم، کی میدونست چی به چیه؟

خب تو که پست رو نخوندی، چطور ادعا می کنی که پست رو نخوندی؟ نکنه واقعا پست رو نخوندی اما میخوای این طور وانمود کنی که پست رو نخوندی؟ ما همه می دونیم که پست رو نخوندی، اما این دلیل نمیشه که تو پست رو نخوندی. حالا هم اگر واقعا پست رو نخوندی، خب این نشون میده که تو اصلا پست رو نخوندی.

مشکل از آموزش هایی هست که از کودکی باید به افراد نابینا داده می شده و نشده.
اینکه تو به عنوان یه فرد نابینا مثل همه به حد اکثر پتانسیل خودت برای خوشبختی برسی، چهار مرحله داره.
اول باید قبول کنی که این مشکل نابینایی رو داری. با ذهنت. با فکرت. با پوست و گوشتت.
دوم باید یاد بگیری حالا که این واقعیت نابینایی رو پذیرفتی و میدونی که نابینا هستی، چه تکنیک هایی هست که میتونه باعث بشه نابیناییت جبران بشه و یه زندگی مطلوب مثل همه داشته باشی. تکنیک هایی که باید یادشون بگیری تا نابیناییت یه مسئله ی درجه چندمی بشه و خیلی وقتا یادت بره.
سوم باید یاد بگیری چطور با برخورد افرادی که نسبت به نابینایی غلط فکر می کنند کنار بیایی و چه مواقعی چه برخوردی باید داشته باشی. اینکه نباید احساساتی بشی و در مقابل اعمال نادانسته ی مردم واکنش پرخاشگرانه نشون بدی، اینکه خیلی جاها باید با ادب ولی جدی از حقت دفاع کنی، دونستن و عمل به اینا خیلی مهم هست.
چهارم و آخرین عنصر کلیدی هم اینه که یاد بگیری چطور کاری کنی که ضمن یکی شدن با جامعه، از طرف جامعه پذیرفته بشی. طوری که هم تو از ملت انتظار داشته باشی و هم ملت از تو.
آموزش واقعی و کاربردی این چهار نکته، بطوری که نگرش تو رو تغییر بده و بشی یه آدم دیگه، بین شش ماه تا یک سال زمان می بره و متأسفانه ما توی ایران این دوره رو نگذروندیم یا ناقص گذروندیم.

سلام
اعتراف میکنم منم میخواستم همین حرف ها را بزنم اما نمیدونستم چطوری, مرسی جناب صالحی
واقعا دیگه خیلی این بحث تکراری شده ولی این را هم میدونم که تو خیلی حرص میخوری و هدفت استقلال همه ی نابینا ها هست پس پیش به اون روز.

من یک بینای بی خیالم . کارای کامپیوتریو دوست ندارم . به همکارام میگم برام انجام بدن . عوضش به جاشون مراقبت وایمیسم. به جاشون کارای خطاطی میکنم و هواشونو دارم. همکارای من میگن ای خدا اگه رعد یاد بگیره ما چه گلی روی سرمون بریزیم خخخ
من یک بینای بی خیالم . به نبین های مهربان گفتم نام نویسی منو توی اردو انجام بدن. در عوضش هیچ کاری براشون انجام نمیدم. من یک همسر بی خیالم .رانندگی بلد نیستم . همسرم خدارو شکر میکنه که رفتم توی باقالیا . میگه بی خیال شو.فک کنم از خداش هم باشه که رانندگی بلد نیستم و الا توی خونه بند نمیشدم .
من عین خیالم نیست که بگم این کارو اون کارو بلد نیستم ..سعی میکنم جبران کنم.
آرزو دارم که زبان و کامپیوتر رو یاد بگیرم. منتظرم قرصش بیاد که بخورم و فول فول بشم.
ای مشتبهی تو از سال ۹۳ تا الان کلی رفتارات تغییر کرده و این یعنی که رو به رشدی ….. در طالعت دختری میبینم به غایت دانا و سیاست پیشه خخخ پول فال بینیمو بده تا به قول خودت بگمت خخخخ
ما میگیم بهت بگم شما میگی بگمت

نمونه ی وابستگی دو طرفه همین رعد. خیلی از کارا رو بلد نیست و انجام نمیده دیگران جاش انجام میدن عوضش اونم جا دیگران کارای دیگه انجام میده.
آیا کسی میگه چون رعد رانندگی بلد نیست پس نمیتونه معلم باشه یا کارت بانکی بگیره؟
پس آموزش و پرورش هم در اشتباهه که بگه چون تو نابینایی نمیتونی معلم بشی.
هر کسی کمبود ها و توانایی هایی داره و همه ی جامعه با هم، یک کل رو تشکیل میدیم که مکمل هم دیگه ایم. یکی چشمش نمیبینه. یکی گوشش نمیشنوه. یکی قدش زیادی دراز یا کوتاهه. یکی وسواس به شستشو داره. یکی از خوابیدن در تاریکی میترسه. یکی لجبازه. یکی خیلی میخوابه. یکی کمخوابه. هرکی یه خصوصیاتی داره که مجبوره برای جبران آثار منفی اون خصوصیات، تلاش کنه و از دیگران کمک بگیره.

سلام. به نظر من این که یه نفر میتونه مستقل باشه یا نه از نظر افراد مختلف نسبیه. برای این که به کسی بر نخوره خودم رو مثال میزنم. من کاملاً در رفت و آمد بیرون از خونه مستقلم. یعنی هرجا بخوام برم با عصا میتونم برم. البته اعتراف میکنم که تا حالا سفر به تنهایی نرفتم ولی داخل شهر مشکلی نداشتم و بعید هم میدونم داشته باشم. ولی با همه ی اینها الآن دیگه خیلی کم از این تواناییم استفاده میکنم و مشتری ثابت اسنپ و تپسی شدم. اما دلیلش ناتوانی من نیست. دلیلش چیزهایی هست که به خلقیاتم برمیگرده. من هم امکان استفاده از توانایی خودم رو دارم و هم امکان استفاده از جیبم. فرض کنید من ماهی یک ملیون و دویست هزار تومن حقوق میگیرم. با خودم میگم اگر دویست هزار تومنش رو خرج آسایش خودم کنم چی میشه؟ تابستونا میشینم جلوی کولر ماشین و زمستونا جلو بخاری ماشین و میرم سر کار یا تفریحم و برمیگردم. یک ملیون دیگه میمونه که میتونم کلی از اموراتم رو باهاش بگذرونم. شاید یک ملیون پولی نباشه. ولی مطمئناً از دویست هزار تومن خیلی بیشتره. من فقط یک ششم از درآمدم رو خرج آسایشم کردم و بقیش رو خرج غذا و قسط و قبض و هر چیزی که باید بریزم تو حلق دیگران. من یه آدم مستقلم که اگر ماشین طرف وسط اتوبان خراب شد، میتونم ازش بیام بیرون و خودم بقیه ی راه رو برم به جای این که دو ساعت بشینم تا یا درستش کنه یا یه فکری به حالم بکنه. من یه آدم مستقلم که اگر روزی زنگ زدم غذاخوری ولی غذا نداشت برام بفرسته، میرم تو آشپزخونه و برای خودم یه غذا ردیف میکنم و میخورم. من یه آدم مستقلم که اگر کارگر نظافت منزل خواستم و گیرم نیومد، خودم دست به کار میشم و خونمو برق میندازم.
همه ی اینها رو گفتم که به اینجا برسم. احساس کردم تو این شش سال همه سعی کردیم اینطور القا کنیم که نابینا باید در عذاب باشه تا بگن مستقله. باید تو مترو زیر دست و پا له بشه که بگن رو پای خودش وایستاده. باید هر روز سه ساعت پای گاز باشه که بگن توانمنده. باید مثل کوزت کار کنه تا بگن حرف نداره. ولی هیچ کس تو این شش سال نگفت که نابینا هم حق داشتن آسایش رو داره. نابینا هم حق داره مثل خیلی از بیناها، تأکید میکنم مثل خییییییلی از بیناها دم خونش سوار ماشین کولر روشن یا بخاری روشن بشه و بره به کار و زندگی یا حتی عشق و حالش برسه. نابینا هم مثل کلی آدم دیگه حق داره خرید اینترنتی بکنه. اصلاً این سایتهای فروش اینترنتی به تنها چیزی که برای تشکیلشون فکر نکردن ما نابیناها بودیم که اگر اینطور بود دسترسپذیریشون به این افتضاحی نبود. خانم یا دختر نابینا هم حق داره مثل کلی خانم بینای دیگه کارگر واسه خونش بگیره و هیچ کس حق نداره به خاطر این کارش استقلالش رو زیر سؤال ببره. نابینا هم حق داره در عین این که آشپز خوبیه، مثل خییییلی از بیناها از بیرون غذا بگیره بخوره.
شاید الآن یه عده بگن جیبش پره داره حرف مفت میزنه. پس اون نابینایی که نداره چی کار کنه؟ من به جرأت میگم که من از نظر مالی با کلی ارفاق میشه گفت شرایط متوسطی دارم. ولی به یه اصلی هم معتقدم و اون هم اینه که اگر من زحمتی برای پولی که به دست میارم کشیدم، باید لذت اون زحمتم رو هم ببرم. من ترجیح میدم از پولم لذت ببرم تا این که ریاضت بکشم و پولم رو بذارم توی بانک تا ماه بعد بیشتر بشه و شاید بعد از بیست سال بتونم یه خونه ی چهل متری بخرم. تازه اگر بتونم که تقریباً مطمئنم نمیتونم. ضمن این که وقتی ما حتی از یک دقیقه بعدمون خبر نداریم، چرا از حال لذت نبریم؟ من به امید آینده ی سرشار از آرامش هرچی هم باشه حاضر نیستم الآنم رو تلخ کنم چون آینده ی من مشروط به زنده بودنم هست و هیچ تضمینی نیست که اینطور باشه. ولی الآن هستم و میتونم لذت ببرم و میبرم. ضمن این که همونطور که بیناها در یک سطح از درآمد نیستن، نابیناها هم نیستن. ما بینای فقیر داریم، نابینای فقیر هم داریم. بینای ثروتمند داریم، نابینای ثروتمند هم داریم. پس این رو هم بعد از شش سال بیاییم حل کنیم که انقدر عزت نفسمون رو توی یه سایت که کلی آدم میخوننش نیاریم پایین و از نداریهامون بنالیم. مشکل مالی رو همه دارن. یکی کمتر، یکی بیشتر. بینا و نابینا هم نداره. استقلال برای یه نابینای فقیر لازمه، برای نابینای متوسط هم لازمه، برای نابینای پولدار هم لازمه. ولی استفاده از امکانات موجود در اطراف هر کس هم صرف نظر از بینا بودن و نابینا بودنش حق اون فرد هست و کسی نمیتونه این حق رو ازش بگیره. خیلی زیاد شد ببخشید.

به نظرم خیلی مشوش نوشتی. چون کلامت نظم نداشت واقعا آخرش نفهمیدم چی می خوای بگی. یعنی صغری کبری رو درست سرجاشون نچیدی که بدونم از کجا شروع کردی و کجا می خوای ببریمون. ما رو برداشتی، چشامونو بستی، چند دقیقه ای گردوندیمون و بعد هم یه جایی که نمی دونیم کجاست، گذاشتیمون زمین و گفتی ببخشید زیاد دور زدیم. خب حس من این بود، شاید تمرکز کافی ندارم واسه خوندن. بعدا باز سراغ این نوشته میام.

دقیقا. اصلا حقوق برابر یکی از بحث های اصلی منه. من خودمم کاربر طلایی اسنپ توی تیرماه شناخته شدم و کد تخفیف کاربر پرمصرف ازشون جایزه گرفتم.
منم قبول دارم که آژانسی بودن با وابسته بودن خیلی فرق داره.
آژانسی مستقل داریم، آژانسی وابسته هم داریم.
مستقل غیر آژانسی داریم.
وابسته ی غیر آژانسی هم داریم.
یک خصوصیت خصوصیت دومی رو الزاما به دنبال خودش نمیکشه.
منظور من از باور به استقلال، اینه که نگیم ولی ما نابینا ها. آخه ما نابینا ها. خب ما نابینا ها. وقتی یکی میگه بشین. میسوزی. خودم واست چایی میارم، عادت نکنیم. حد اقل اگه ده بار واسه ما چایی آوردند واس اینکه ما نسوزیم، یه بارم خودمون بتونیم واسه خودمون چایی بریزیم نه اینکه مام معتقد باشیم که خب من که نابینام، می سوزم، پس الان که فلانی نیست فعلا چایی رو بی خیال میشم تا برگرده خونه واسم چایی بریزه.
اینکه ما باور کنیم یه فرد نابینای متوسط، با آموزش های توانبخشی مناسب، میتونه هر شغل متوسطی رو در موقعیت متوسط کاری، مثل افراد بینا صاحب بشه، این مهمه.
اینکه باور کنیم ما هم میتونیم و الزامه که برابر با همه و شونه به شونه ی جامعه، فعالیت کنیم، مصرف کننده نباشیم، کار کنیم، درآمد داشته باشیم، و مالیات پرداخت کنیم.
این مهم هست که ما درجه ی موفقیت و داشتن یه زندگی پر‌آسایش رو بسته به میزان بینایی ندونیم.
چرا جا افتاده و همه باور کردند که طرف هرچی بیناتر، موفقتر؟
طرف هرچی بیناتر، پولدارتر؟
طرف هرچی بینایی کمتری داشته باشه، وابستهتره؟
طرف اگه نابینا باشه، کلا هیچی دیگه. نه پول، نه آسایش، نه موفقیت، کلا هیچی نداره و نبایدم انتظار داشتن چیزی رو داشته باشه؟
مشکل من ایناست.
توی اون کتاب، مثل قشنگی زده بود. می گفت شما نمیتونی هم کیکت رو داشته باشی هم بخوریش. یا باید کیکت رو برای همیشه نگهش داری، یا باید بخوریش. فارسیش همون یا رومی روم، یا زنگی زنگ اگه اشتباه نکنم.
یه فرد نابینا نمیتونه وقتی نوبت به رعایت نوبت توی صف، پرداخت ورودی شهر بازی، افطاری های رایگان، زمان اضافه برای کنکور، و نظیر اینا میرسه، بگه من نابینام و توی صف واینمیستم. ورودی شهر بازی رو نمیدم. افطاری باید واس من رایگان باشه. چون یادم ندادند یا یاد نگرفتم و الان بلد نیستم تند تند بریل به سرعتی که افراد بینا خطشون رو میخونن بخونم، باید زمان جواب دادن به سوالات آزمون ها برای من نیم برابر بیشتر باشه.
و همون نابینا وقتی نوبت به نمایندگی مجلس و حقوق برابر شهروندی می رسه، بگه منم مثل دیگرانم حقوق برابر میخوام.
بالاخره آقای نابینا، تکلیفتو با خودت و جامعه مشخص کن.
یا توی نابینا با دیگران فرق داری، یا فرق نداری.
اگه فرق داری، پس از تبعیض ها ناراحت نشو چون فرق داری.
اگه فرق نداری، پس جا هایی که باید تنبلی رو کنار بذاری، واقعا کنار بذار و مظلومنمایی نکن و بیشتر از حقت از جامعه نخواه.
دلیل نمیشه چون عقاید اشتباه اکثریت جامعه رو حتی یک سری از نابینایان هم تأیید می کنند، اون عقاید حتما و الزاما درست و کاربردی و اجرایی باشه.
نابینا با آسایش زندگی کنه ولی عزت نفس، اعتماد به نفس، باور امکان مستقل شدن، رو هم داشته باشه.
خطابم خودت نبودی شهروز بلکه کامنتت ایجاب می کرد این جواب ها رو حتما اینجا زیر کامنت خودت بنویسم.

خب یه خورده اظهار فضولات بکنم من. این مثل در انگلیسی معادل هم خدا و هم خرما رو خواستنه. میگن اعراب از خرما خدا درست می کردند و وقتی گشنه می شدند از اون خدا میی خوردند و بعد می زدن توی سر خودشون که پس خدا چی شد؟ از اونجا میگن هم خدا رو می خواد هم خرما. انگلیسیش هم همینه، فقط شکل ظاهرش بر مبنای فرهنگ غربی عوض شده. ارادتمند.

فقط یه چیزیرو بگم اصولا چون سرعت طبیعی بریل خوندن کمتر از بیناییه به نظرم فرصت بیشتر حق یه نابیناست.
درباره چیزای دیگه مثل شما فکر میکنم اما خداییش درباره کنکور و امتحانات دیگه حق بیشتر با ماست و باید فرصت اضافه تر بهمون بدن مخصوصا امتحاناتی که منشی باید چیزیرو بخونه.
هرچندکه خود من کنکور رونیم ساعت زودتر از بقیه تموم کردم و کلی تو سرم زدن که دیووانه اگه بیشت رمینشستی میتونستی بیشتر بنویسی و حتی من بر خلاف همیشم که امتحاناترو مرور نمیکنم حتی یه مرور کوتاه هم کرده بودم سوالاترو.

من شخصاً حاضرم به ابزار وابسته باشم, ولی به اشخاص نع به هیچ وجه.
یعنی تو هیچ وجه تمایزی بین اشخاص با ابزار قائل نمیشی آیا؟
خو اگه میشی, پس معلوم میشه که اون بینا هم ممکنه همینو بگه و بره از ابزار استفاده کنه نه فقط از اشخاص.
بعدشم اون بینایی که میخواد بره از ابزار استفاده کنه, طبیعیه که آموزش استفاده از اون ابزارو هم یاد میگیره و بعد با خیال راحت ازش استفاده میکنه.
دقیقاً مث خود ما که وقتی از عصا میخوایم استفاده کنیم, قبلش استفاده از اونو یاد میگیریم.
من منت ابزار رو میکشم, ولی منت اشخاصو نع به هیچ وجه.
بعدشم اون یه نمه که گفتم: بیشتر تو ایران و کشورای جهان سومی شامل نابینا میشه.
باز هم میگم: این تفکر تفکر غلطی نیست, ولی متأسفونه یه واقعیتی به اسم مکان هست و اون مکان کشوری هست که ما توشیم و این واقعیت به ما میگه یه کمی بیشتر باید دقت کنیم و حواسمون باشه.
مث اینه که بهت بگند برنامه های آیفن رو رو اندروید نصب کن. خو معلومه که نمیشه.
البته نمیشه شاید عبارت درستی نباشه. شاید هم با یه ابزار واسطه ای بشه.
ولی این امکان هم هست که کیفیت لازمه رو نداشته باشه.
من شخصاً از واقعیت مکان نمیتونم فرار کنم. که اگه میتونستم, مطمئن باش بین مَنو یه بینا هیچ فرقی جز ندیدن نبود.

واقعیت اینه که خودتو جزوی از جامعه نمیدونی و خودتو متعلق به یه دنیایی میدونی به اسم اقلیت نابینا ها. این اشتباه کاره.
نه تو که یه فرد نابینایی میتونی از منت کشیدن از اشخاص فرار کنی، نه یه فرد بینا میتونه از منت کشیدن از اشخاص فرار کنه.
دوست بینای تو وقتی میره سلمونی، پول بهش میده که آرایشش کنه، کلی قربون صدقه اش هم میره، اسم این منت کشیدنه یا درخواست یا احساس نیاز یا هرچی تو اسمشو بذاری، هست و نمیشه بودنش رو انکار کرد. پس دوست تو که خودش یه فرد بیناست، نیازش به یه فرد بینای دیگه افتاد و به خاطر رفع نیازش، نه تنها پول خرج کرد، بلکه کلی هم با ادب و احترام با آرایشگر برخورد کرد.
همون دوست بینای تو، یه روزی هم نیازش به تو گیر می کنه. میاد قربون صدقه ات میره، پول هم حتی بهت میده، تا کامپیوترش رو، گوشی اندرویدیش رو، واسش درست کنی.
میخوای باور کن میخوای نکن. اتفاقی که افتاده رو واست میگم تا روشنتر بشی. هم تو و هم هرکی از نظر من متأسفانه مثل تو به غلط فکر می کنه.
رفیقم با ده دوازده نفر از خانواده ی خودش و دوستش، رفتند کلی توی اصفهانو گشتند. همه جا. هرجا که بگی. رفیق رفیقم اهل شمال بود که به دعوتش اومده بود اصفهان. القصه. زد و دوربین هنگ کرد. تمام حافظه ی دوربین رفیقم سفید شد. دوربین رو برد هزار جا. پیش صد نفر توی ورنامخواست و زرینشهر و نهایتا اصفهان توی طالقانی. نشد که نشد. نهایتا دوربین رو برد نمایندگیش. هیچ کاری برای برگردوندن یک هفته عکس و فیلم و خاطره که چند میلیون خرجش کرده بودند از دستشون بر نیومد. قرار شد چون گارانتی داشتند، بهشون یه دوربین و حافظه ی نو بدند ولی من نذاشتم. من بیست روز تمااااااام به همین شدت هزار برابرش روی حافظه ی دوربینشون با بیش از صدو پنجاه برنامه ی مختلف کار کردم و نهایتا موفق شدم. من موفق شدم و رفیقم میخواست یه شیرینی توووووپ به من بده در حد میلیون که حقم هم بود ولی من نگرفتم چون رفیقش بودم. نه که بگم توی دنیا فقط من از پس کار بر میومدم. نه. خیلی های دیگه هم که بینا هستند شاید میتونستند اون کار رو انجام بدند. ولی اونا کجا بودند؟ یا توی شهر های دیگه. یا توی کشور های دیگه. هرچی که بود، رفیقم بعد از نا امیدی از طرف همه و اینکه از همه نه اونم یه نه‌ی بزرگ شنیده بود، فقط منو داشت و منم بهش گفتم بذار تلاشمو بکنم اگه نتونستم برو گارانتی یه نو بهت بدند. که من تلاشمو کردم و دوربین که خراب شده بود رو عوض کردیم ولی حافظه اش که برگشته بود رو استفاده کردیم.
اینه که قرار نیست توی دنیا فقط ما به افراد بینا وابسته باشیم. افراد بینا هم قراره و اتفاقا خیلی زیاد قراره به افراد نابینا وابسته باشند.
اگه میبینی تا این لحظه جامعه ی افراد بینا کمتر به ما نابینایان وابسته بودند، به خاطر طرز فکر هایی نظیر طرز فکر خودته علی. وقتی ما این پیام رو به جامعه میدیم که روی ما نابینایان حساب نکنید، ما یه نمه وابستهتر و آسیبپذیرتر هستیم، ما نمیتونیم، حد اقل توی ایران نمیتونیم، ما بلد نیستیم، ما موجودات خاصی هستیم که به چیز های خاص نیاز داریم، معلومه که این پیام از طرف ما، جامعه ی افراد بینا رو بیش از پیش از ما و از حساب کردن روی ما دور می کنه. معلومه که ما منزوی میشیم. چرا ما روی افراد بینا حساب می کنیم؟ چون خودشون خواستند و ثابت کردند که روی ما حساب کنید.

درود. استقلال از نظر من دقیقا همین جمله آخر نوشته ترجمه شده توسط شماست:
برای یک فرد نابینا که به درستی آموزش دیده باشد، استقلال یعنی توانایی انجام کاری که می خواهی انجام دهی، در هر زمانی که مایل به انجام آن کار باشی، بدون اینکه مجبور باشی چنان هزینه ی مادی یا معنوی سنگینی بپردازی که آن کار واقعا ارزشش را نداشته باشد.”
تجربه بهم نشون داده که دست کم تو محیطی که من داخلش زندگی کردم, برای یه دختر نابینای مطلق چنین چیزی محاله. محال!
بطور مثال: من همین الآن دلم می خواد لباس هامو تنم کنم, رو مخ داداشم کار کنم که سوییچ ماشینشو بده بهم, از آپارتمان برم بیرون, وارد آسانسور شم, با آسانسور برم تو پارکینگ مجتمع, در ماشینو باز کنم, سوار ماشین بشم, روشنش کنم و تنهایی بزنم بیرون. از اینجا که ما زندگی می کنیم تا چمران, جایی که بیشتر از تمام خیابونای شیراز دوستش دارم تقریبا نیم ساعت راهه. دلم میخواد برم چمران! تنها برم اونجا! سوار ماشین برم اونجا نه پیاده! پیاده قدم زدن توی چمران واقعا برام تکراری شده از بس پیاده اونجا قدم زدم. با دیگران هم دیگه دلم نمی خواد برم اونجا از بس مدام ماشین های مدل بالا و دختر پسر های دست تو دست رو دیدن و برام وصف کردن. الآن, توی همین لحظه دلم می خواد که تنها برم چمران, اون هم نه پیاده, دوست دارم با ماشین سواری برم اونجا دور,دور. هر کسی که این کامنتو بخونه به راحتی می تونه بفهمه که من نمی تونم در حال حاضر چنین کاری کنم, حتی با پرداخت هزینه. به همین خاطره که همیشه میگم: ما باید سعی کنیم میزان وابستگیمون رو به دیگران کمتر و کم تر کنیم. وگرنه این استقلال واقعی در حال حاضر افسانه ای بیش نیست! خود من الآن به شخصه, تنها چیزی که برای رسیدن به خواست امشبم کم دارم دوتا چشم بیناست که امکان رانندگی رو برام فراهم کنه.

من یه سوال دارم.
اگه فقط این تو بودی که توی دنیا دوس داشتی رانندگی کنی و نمیتونستی، و هیشکی دیگه نبود که آرزوی دیگه ای داشته باشه و برآورده نشه، معنیش این بود که فقط تویی که استقلال کامل نداری.
اما. اما میدونی افراد بینا هم خیلی محدودیت ها دارن که آرزویی متفاوت با آرزویی که تو کردی دارن ولی نمیتونن بهش برسن؟
دوست من که بیناست، دوست داره همین حالا، یه فیلم زبان اصلی برداره، بذاره توی دیویدی، و فیلم رو بدون زیرنویس تماشا کنه. هر کاری می کنه، نمیتونه زبان انگلیسی یاد بگیره. هوش زبانش خوب نیست. چیکار کنه. خودشو بکشه؟ از زیرنویس خسته شده. از دوبله های سانسوری خسته شده. دیگه حالش به هم میخوره. نمیخواد مترجم داشته باشه کنار دستش. میخواد فیلمو خودش ببینه. خعلی هم توی یادگیری زبان پشتکار داشت ولی نشد که بشه. الان مشکل کجاست؟
فقط توی نابینا که توانایی رانندگی نداری استقلال کامل نداری، یا دوست من که بیناست هم چون توانایی درک و فهم زبان انگلیسی نداره استقلال کامل نداره!
هیشکی نیست که بتونه ادعا کنه توی دنیا استقلال کامل داره.
هرکی یه جاییش یه جوری می لنگه.
چون نابینایی ظاهریه، این شکلی به نظر میرسه که چه مصیبت بزرگیه.
چون آموزش های مناسب که زیر کامنت کامبیز نوشتم رو به ما ندادند، حق داریم به داشته ها توجه نکنیم و سراغ نداشته ها بریم. اونم فقط سراغ نداشته های خودمون و نه نداشته های دیگران.
باور کن ملت بینا اونقدر نداشته ها دارند که اگه واست بگن فکر می کنی چقدر خوشبختتر از اونایی.
ولی خوشبختی یا بدبختی ما، الزاما به انجام کار هایی که دیگران انجام میدن یا به شرایط بینایی ما وابسته نیست.
بعد از این همه فلسفه ی فکری که واست گفتم، اخبار رو دنبال کردی که ماشین های خود‌ران ساخته شدند که آدرسو بهشون میدی خودشون همه جا میرن؟ مطمئنا دنبال کردی.
ولی میدونی قضیه چیه؟
همین فدرسایون نابینایان آمریکا، دنبال آرزوی تو هم هست و از سیزده سال پیش تا حالا پیگیر قضیه هست.
اونام مثل تو فکر می کنند پس سعی کن توم مثل اونا فکر کنی.
اونا میگن ما ماشینی نمیخوایم که خود‌ران باشه خودش خودکار هرجا گفتیم بره.
ما ماشینی میخوایم که اونقدر سریع، دقیق، و دسترسپذیر باشه، که یه نابینا، خودش بتونه ماشین خودشو رانندگی کنه.
ماشینی که خودت با اینکه نابینایی، بتونی با اطلاعاتی که بهت میده، تصمیم بگیری الان بپیچی یا نه. الان چراغو رد کنی یا نه. الان حرکت کنی یا نه. الان چندتا سرعت بری.
پس اینکه ابزار کار راه انداز برای یک کار هنوز ساخته نشده یا در حال ساخت هست، دلیل نمیشه که ما فلسفه ی فکریمون رو مؤثر ازش بدونیم و بگیم پس چون ابزار فلان کار نیست، نتیجه می گیریم که افراد نابینا آخرش از افراد بینا وابستهتر هستند.
باور کن افراد بینا هم در خیلی از زمینه ها، هنوز ابزاری ندارند و وابسته هستند ولی ما بهش توجه نمی کنیم.
مثلا یه فرد بینا، نمیتونه در حین اینکه با گوشیش کار می کنه، حواسش به خیابون باشه و کلی از افراد بینا اینطوری تصادف کردند مردند.
اما ما میتونیم با یه گوش به گوشی گوش بدیم و باهاش کار کنیم، با گوش دیگه حواسمون به موتور و ماشین و پیاده رو و با عصامون حواسمون به موانع باشه.
تا صبح میشه بنویسم ولی نوشتم که بگم تفاوت توی نگرش هاست نه توی واقعیت ها.

سلام
ماهایی که این جا داریم بحث می کنیم، اکثرمون یه سابقه طولانی مثلا بیست سی ساله از زندگی نابینایی رو داریم. همه ما تمام ابعاد نابینایی رو با گوشت و پوست و استخوونمون درک کردیم. بعضی چیزا به نظر ما خیلی واضح و مسلم هست اما یادمون باشه که شاید مخاطب این سایت والدینی باشن که با نگرانی و اضطراب به فردای مبهم بچه هاشون نگاه میکنن. نمیدونن که آیا فردی با شرایط بچه اونا آیا میتونه مستقل بشه؟ آیا باید بهش فرصت بدن یا باید اونو به شدت حمایت کنن؟
مخاطبان این سایت شاید بچه هایی باشن که به زور سنشون به ۱۵ سال برسه. شاید با خوشحالی پای کامپیوترشون نشستن و از این همه توانستن لذت میبرن. از این که این قد خوب سرچ میکنن، این قد تند می نویسن، چه خوب حرفای این یارو رو میفهمن که این قد تند تند صحبت میکنه و هرکی از دوستان و اقوام میاد و توانایی کار با کامپیوترشونو میبینه، هزار آفرین بهشون میگه.
و همین تحسین ها و صد آفرین ها کم کم تبدیل میشه به دامی برای این بچه ها و خانواده هاشون.
اگه این جا صحبت نشه که نابینا میتونه و نابینا باید بتونه مثلا به طور مستقل رفت و آمد کنه یا از پس نیاز های شخصی و روزمرش بر بیاد، شاید اون نابینای کم سن و خانوادش هیچ وقت به فکر این ها نیفتن و بپذیرن که واقعیت نابینایی همینه. همین که میبینی اگه خودش نمیتونه تا مدرسه بره، ولی هزار ماشالا از همه جای کامپیوتر سر در میاره.
من منطق و صحبت های آقای حسینی رو به شدت لایک می کنم اما نظرم اینه که ترسی نداشته باشیم از این که این چیزا توی یه سایت بحث بشه. یه مثال: اگه توی جامعه ما پایان نامه خرید و فروش میشه، چیزی که ترس داره اینه که سواد و علم داره خرید و فروش میشه نه این که بترسیم که چرا بعضیا این پدیده رو به جهان مخابره میکنن. منظورم اینه که اصل مستقل نبودن بده نه این که ما ازش حرف نزنیم چون آبروی همه نابیناها میره.
ما همه مون نابیناهای مستقل از همه طبقات اجتماعی و اقتصادی رو دیدیم. نابینا های وببسته رو هم با هر سطح اجتماعی و اقتصادی دیدیم.
به امید روزی که هر نابینایی به اندازه نیازش به اندازه توان مادیش مستقل و توانمند باشه، اون قدر که خودش هیچ احساس بدی نداشته باشه.

درود بر خانم محب گرامی.
من منظورم این نبود که از استقلال نگیم. منظورم این بود که واقعی بگیم. این نباشه که نابینای مستقل یعنی کسی که در حالی که شرشر به خاطر گرمای توی اتوبوس و مترو شرشر عرق میریزه و شصتتا کیسه ی خرید هم دستشه و عصاش هم یه دست دیگش، از در بیاد تو و لباس عوض کرده یا نکرده بره جارو برقی بزنه تو برق خونه جارو کنه، گردگیری کنه و بعدش هم بره پای گاز آشپزی. منظورم اینه که نشان استقلال یه نابینا بوی پیازداغ دادن نباشه. وگرنه من خودم طرفدار پر و پا قرص ترویج فرهنگ مستقل شدن نابینایان هستم.
به جناب دکتر حسابی سلام برسونید.

دکتر من حرفم این بود که ما نابیناها در عین داشتن استقلال حق داریم از امکانات استفاده کنیم. اگر من آژانس میگیرم، اگر خرید اینترنتی میکنم، اگر از رستوران غذا میگیرم، اگر کارگر نظافتی میاد خونم، اگر کلی به خودم حال میدم، دلیل بر مستقل نبودنم نیست. این یعنی استفاده از تکنولوژی و زندگی اجتماعی نوین که همه ی دنیا داره به سمتش میره من نابینا هم روش. حالا شاید شما وضعت بهتر باشه و بیشتر از این مدل زندگی بهره ببری، من نداشته باشم کمتر بهره ببرم. ولی در اصل هم شما مستقلی و هم من. چون هردومون آموزشهای لازم رو دیدیم و میدونیم در مواقع لزوم چه طور مشکلمون رو حل کنیم. مگر این که واقعاً یکی از ما لای زرورق بزرگ شده باشه که من مخالف صد درصد این مدل هستم. این مدل آدمها روزی میرسه که حتی اگر چهل سالشون هم شده باشه، وسط خیابون میزنن تو سر خودشون و حتی ممکنه گریشون هم بگیره.
و اما مجتبی: ببین این فقط مخصوص نابیناها نیست. من به این نتیجه رسیدم که ما آدمها هرجا لازم باشه حقمون رو بگیریم مدعی هستیم نه جاهای دیگه. مثلاً فمینیستها همیشه تو فعالیتهاشون دم از حقوق برابر میزنن. ولی مثلاً دنبال ساعت کاری کمتر نسبت به آقایون در محل کارشون هستن و کلی مثال دیگه. یا مثلاً من مصرفکننده ی فلان فروشگاه، توقع دارم کارکنان اونجا با نهایت احترام با من برخورد کنن و معتقد به رعایت حقوق مصرف کنندگان و احترام به مشتری هستم. ولی از طرف دیگه توی محل کار خودم، برای ارباب رجوعم تره هم خورد نمیکنم و در حالی که طرف دو ساعت جلو میزم وایستاده دارم پیامهای گوشیمو چک میکنم اگر هم اعتراض کنه حق دارم بزنم نصفش کنم. این یه توقع همه گیر هست و فقط مختص ما نابیناها نیست. من میگم اگر ما نابیناها فقط و فقط نمیبینیم، باید خودمون هم بهش معتقد باشیم. نیاییم رفتارهای خاصی رو صنفی به خودمون نسبت بدیم. اگر ما تنبلیم، بیناها هم هستن. اگر متوقعیم، بیناها هم هستن. اگر دزدیم، بیناها هم هستن. دکتر اگه بازم گنگ بود ببخشید.

سلام جالب بود
منم نه مستقلم نه حریم شخصی دارم
هر جا میرم باید قبلش بگم.وقتی رسیدم باید زنگ بزنم.یا زنگ میزنن رسیدم یا نه.۵ دقیقه سرویسمون معطل کنه مادر و پدرم زودی تماس میگیرن.خیلی جاها داداشم منو میبره همیشه هوامو داره.
اصلا هم ناراضی نیستم چون دوستم دارند.نگرانم هستند.
اصلا از وابستگی خوشم هم میاد چون حس خوبی بهم میده.
میرم کوه خیلی جاهارو وقتی با تیم هستم داداشم نیست خودم رد میشم راحت اما وقتی داداشم هست دستمو میگیره و اینکه یکی کنارمو هوامو داره حس خوبی داره.
ولی وقتی نابینا باشم مجبورم خودمو هی ثابت کنم به بقیه.
برای اینکه حس اینکه سربار بودن بهم دست نده
مجبورم خیلی چیزها بلد باشم تا قبولم داشته باشند
اینجاست که درد داره
خب من بینایی که خیلی وقتها مستقل نیستم و وابستگی زیادی به خانوادم دارم با من نابینا چه فرقی دارم مگه!!!
نمیدونم شاید این احساسات متضاد بین نابینا و بینا فقط درون ماهاست و شرایطمون این احساسو بهمون میده و واقعیت بیرونی نداره.
به نظرم که تلاشتونو کنید خیلی کارهارو یاد بگیرید برای راحتی خودتون اما اگه بلد هم نشدید یا بلد بودید اما یه وقتایی حالشو نداشتید دلتون میخواست یه کسی براتون انجامش بده ناراحتش نباشید.
احتمالا کامنت منم حال بهم زنو تکراریه خخخخخخخ

نه تنها با نظریه ای که وابسته بودن ای بدک هم نیست توی کامنتت مخالفم، بلکه از وابستگی متنفرم. من که حاضر نیستم به بهانه ی اینکه کسی میگه دوستم داره، از جیک و پوک زندگیم، افکارم، روابطم، ریز به ریز آگاه باشه. چه بینا باشم، چه نابینا. چه بینا باشم، چه نابینا.

وای کاملا لایکتون میکنم آقای خادمی.
دقیقا یکی از مشکلاتی که من با خانواده دارم و جدیدا داره حل میشه همین بحث حریم شخصیه که من با این که خانومم اما به کسی ربطی نداره که کجا میرم و چی کار میکنم. خوب یادم میاد که اون اوایل مادرم و کلا اعضای دیگه خانواده به شدت براشون سوال بود که وقتی میگن کجا میری و با لحن جدی میگفتم بیرون و در صورت تکرار این سوال با جدیت بیشتری میگفتم بیرون دقیقا کجا میرم اما وقتی دیدن که مثل خیلیهای دیگه میرم خونه دوستام رستوران کلاسهای مورد علاقم و چیزهای دیگه و عملا چیز نامتعارفی توش نیست چون کلا جامعه ما با خانمها یه مقدار ستیزه جویانه برخورد میکنه و این حقرو بهشون نمیده که خیلی مستقل عمل کنن تو بعضی چیزها خلاصه که دیگه کاری به کارم ندارن این بحث مربوط نبود به این پست اما سارای جون دختری که این چیزهارو میپسنده که هیچ نوش جونش اما کسی که مثل من نمیپسنده نه اینو هر چیزدیگه ایرو باید براش تلاش کنه و فقط به این عنوان که دخترها وابستگیرودوست دارن و اینا قانع نباشه من کاملا به عشق معتقدم اما این که من هر لحظه زنگ بزنم و گزارش ریز ریز محیطهای رفت و آمدمو بدم که کیف کنم که به کسی وابسته ام و احساس کنم اینطوری طرف بهم اعتماد میکنه حالا میخوادبرادرم باشه میخواد نامزدم باشه میخواد مادرم باشه برای من یکی قابل درک نیست اصلا.

مینا جان بحث اعتماد و به اعتمادی به من نیست!
اونا مادر پدرم هستند نه غریبه
من که دوست دارم یکی تو زندگیم باشه اینقدر باهاش دوست باشم که همه چیزو خودم بگم بهش و این حریم شخصی برام مفهومی نداره وقتی شریک زندگیمه.
شما گزارش دادن میبینی نگاه من فرق داره.من احساس صمیمیت و محبت زیادشون میبینم.من اینطوری بزرگ شدم اصلا اینطوری نباشه حس بی کسی بهم دست میده.

اگه سه باره و یا شایدم چند باره دارم اینجا کامنت میذارم, واس اینه که این پست رو دوست دارم, این بحثو دوست دارم, و دوست دارم این موضوع دقیقاً به یه نقطه ی مشخصی برسه و همگی با هم به یه اتفاق و اشتراک نظری برسیم.
بنظرم حتی میشه در این مورد یه کنفرانس هم گذاشت, چون بحث شیرین و در عین حال جالبی هم هست.
ببین مجی, تو یه سری تفکراتی رو ترجمه میکنی مال اونور آب.
عزیز دل من. اونجا ساختارها متفاوته. اونجا جای دیگه ای هست. شرایط دیگه ای هست. اصلاً اونجا با اینجا خود زیر زمینه تا آسمون هفتم.
من نمیگم این تفکر اشتباهه یا باش موافق نیستم. من میگم اینجا در حال حاضر و با توجه به ساختار و وضعیت موجود قابلیت اجرایی نداره.
وگرنه که کیه که ندونه همه به نوعی به هم وابسته و نیازمندند.
اساس طبیعت هم همینه و طبیعت و خلقت بر همین اساس بنا شده.
وقتی یه نابینا والدینش آموزش درستو درمونی ندیدن که چه جوری باش برخورد کنند, وقتی نابینا رو معلول میدونند نه شخصی با توانمندیهای متفاوت, و خیلی از وقتیهای دیه, پس مطمئن باش این تفکر قابلیت اجرایی نداره.
من تمرکزم رو چیزیه که هست, ولی تو تمرکزت رو چیزیه که نیست ولی باید باشه.
من میگم تا زمانی که ساختارها اصلاح نشند, این نوع تفکرات هم فقط در حد همون تفکر و تخیل باقی میمونند.
اینی که تو میگی گرچه اونور آب یه واقعیت طبیعی و خیلی هم عادی و پیش پا افتاده ای هست, ولی اینجا نوعی آرمان به حساب میاد.
البته منظورم پسر امیر نبودا خَخ.
حالا اینا همه پیشکششون. هنو همین راهها رو واسه مون مناسب سازی نکردند. اون وقت ما داریم حرف از چی میزنیم.
بعله. من خودم به عنوان یه نابینا, شخصاً معتقدم نابینا قادر به انجام هر کاری هست, ولی نه با ساختار و واقعیت موجود.
ولی نه با وضعیت کنونی.
اینه که بنظرم اول بذار این راهها رو واسه مون درست کنند, اون وقت میدونیم تو چاله چوله ها نمیفتیم و میریم دنبال بقیش خَخ.
ما حد اقل هم نداریم, اون وقت داریم به آرمانها می فکریم.
البته گفتما. چون اینجاییم واس همین میگم آرمان.
ببین همین مثالی که خودت زدی. چرا طرف وقتی دید به جایی نمیرسه اومد پیش تو؟ چرا از همون اول نگفت تو اقدام کن.
چون تو اینجایی.
اگه اون طرف بودی, از کجا میدونستی قضیه متفاوت نمیشد.
نمیگم صد درصد متفاوت میشد. ولی حد اقل بهتر از وضع موجود میبود.

کامنتت سراسر پر از مفهومی بود به اسم دست روی دست گذاشتن و سر زیر برف فرو بردن.
مثل اینه که من بگم فلان میوه خیلی خوبه. تو بگی بذار یکی بخره بیاره، بعد ما می خوریم. میوه ای که میگی خوشمزه و خوبه، فعلا تخیلی بیش نیست. تو وقتی اول از همه باور هات تغییر نکنند، دولت هم هیچ فکری به حالت نمی کنه. تو وقتی باور هات تغییر نکنند، اگه من خواستم یه مؤسسه ی استقلال یابی بزنم، میگی بذار چاله ها پر بشه و راه ها مناسب بشه فعلا نمیام توی مؤسسه ات و فعلا آرمانی فکر می کنی. اگه ما باور هامون در این حدی که هست بمونه، مطمئن باش هیچ وقت از دولت نخواهیم خواست کاری برامون بکنه. خودمونم واس خودمون کاری نمی کنیم. همیشه آبی گندیده باقی می مونیم توی یه برکه ی راکد.

بیشتر ما فلج میشدیم اگر به جای صحبت کردن عمل میکردیم.
من از گرسنگی حرف میزنم چون ناهار نخوردم، تو حرف از استقلالی میزنی که داشتنش در ایران فعلا برای من نفعی نداشته.
میدونی چیه؟ حقیقتش حالم از خوندن متن به هم خورد بخاطر این نخوندم.
نه این که تو بد مینویسی، عنوانش آلرژی‌زاست.
کاش میدونستم قرص آنتی‌هیستامین استقلال چیه.
من که میخورم، این یکی هم روش.
بذارید فلان نابینا گداییشو بکنه.
سرزنشش نکنید.
بذارید یارو با پولش این‌ور اون‌ور بره نه با عصاش.
نگید فلانی آبروی ما رو برد.
یک بار رفتم پیش یک نابینای گدا، دعوتش کردم به آبمیوه.
بچه ها بعدا بهم گیر دادن که تو یک کتابداری چرا این کارو کردی.
کلی خندیدم، گفتم اینا به خیالشون من با این گدا فرق دارم.
همه یکی هستیم، از نابینایی که مغرورِ تعجب میکنم.
آخه من کی هستم که بخوام خودمو از یکی دیگه جدا بدونم.
متاسفانه بعضی از این نابینا هایی که مدرک دارن برا خودشون نوشابه باز کرده و کلاس میذارن.
یکی دکتر زپرتی، یکی فوق لیسانس گوگولی دیگری لیسانس مشنگِ.
سلامشون میکنی جواب سلامتو هم نمیدن.
به استقلالتون ادامه بدید که خوب دارید پیش میرید

میدونی کامبیز؟
این حرفتو قبول دارم.
تا رفاه نابینایان تأمین نشه، باقی حرف ها کشک و پشم و پشمکه.
منتها اگه یه قشری رو توانمند ندونند، اگه ثابت نشه یه قشری میتونه تولید کننده هم باشه، هیچی هم بهش نمیدن.
اتفاقا بحثی که توی این کتاب شده، یکی از بخش هاش همینه. توی آمریکا، اول رفاه نابینایان رو درست کردند. اول افراد نابینا رو از گرسنگی و احتیاج برای یه ساندویچ و پول برای پرداخت قبض برق و آب نجات دادند.
بعد گفتند خب آبت که کم نیست، نونت هم کم نیست. حالا بیا مستقل بشو تا هم بتونی به آرزوت که زن و بچه داشتنه برسی، هم به اون یکی آرزوت که شغل داشتنه برسی، هم به اون یکی آرزوت که فراهم کردن رفاه پدر و مادر پیرت هست برسی، و نهایتا، یه آدم معمولی باشی با تمام کمبود ها و توانایی ها. خودت تصمیم بگیری به طرف نیستی و بدبختی بری یا به سمت خوشبختی حرکت کنی.
تو اگه شغل نداشتی، میتونستی دوستتو به آب میوه دعوت کنی؟
اگه مستقل نبودی، اعتماد به نفس برای ارتباط با دیگران برای یافتن شغل را می داشتی؟
اگه نمیتونستی مؤثر ارتباط بگیری، توی شغلت پایدار می موندی؟
من بحثم این نیست که هرکی درس خونده باید کلاس بذاره.
من بحثم این نیست که استقلال به عنوان یه مفهوم تکراری توسط ما قرقره بشه.
بحثم اینه اگه من نمیتونم توی یه شب افکار و زندگی همنوع هام رو تغییر بدم، ولی جرقه که توی ذهنشون میتونم بزنم. نمیتونم؟
میشه که بهشون بگم اون طرف آبی ها کودوم سمتی رفتند که پولدار و شاغل و مزدوج و بچه دار و معمولی و راضی از زندگی شدند که. نمیشه؟
تازه خیلی ها هم توی همین ایران هستند که گشنه نیستند ولی وابسته اند.
اینه که من فقط قصدم بازنشر اطلاعاتی هست که شاید برای بسیاری از مخاطبین محله جدید و تغییر دهنده ی مسیر زندگی باشه.

سلام
به نظر منم استقلال آخرش کامل نمیشه
استقلال نسبی هست این را کاملا قبول دارم
مثلا اگر بخوایم مبلغ پول زیاد را جابجا کنیم یعنی از یه حساب به حساب دیگه ای منتقل کنیم, چون کارت به کارت نمیشه پس باید بریم بانک و از کسی کمک بخوایم تا این کار را انجام بده
بالاخره سختی هایی هم هست
خود ما بطور نسبی استقلال داریم همه جا خودمون میریم آشپزی خیاطی هم کمی
در حد دکمه دوختن یا پارگی کوچیک را دوختن ولی خب هیچوقت جرات نکردیم تنهایی بریم اونور خیابون هیچوقت, تو این زمینه هیچ استقلال نداریم یعنی به نظرم شجاعت نیست خیلی ببخشید حماقته البته تو این مملکت.

آره. ولی من میگم همه ی جامعه اعم از بینا یا نابینا، همه استقلالی که دارند، نسبیه. منتها خیلی از وابستگی های ما رو مردم می بینن، ولی خیلی از وابستگی های مردم رو ما نمیبینیم. حالا یا ما توجه نمی کنیم یا واقعا وابستگی های دیگران دور از نظر ما هستند.
اینکه ما نمیتونیم از خیابون رد بشیم، دلیلش ضعف امکاناتی هست که باید باشه و خاصه ما نابینایان فعلی نیست بلکه همونی که الان راحت شما رو از خیابون رد می کنه، ممکنه بر اثر دیابت، خودش روزی نابینا بشه و توی همون خیابونی که شما گیر کردی، گیر کنه. اون وقته که آرزو می کنه ای کاش اون موقع که بینا بود و شما رو رد می کرد، به حرف های شما که بهش می گفتی تورو خدا برو اعتراض نابینایان رو امضا بزن که چرا چراغ گویا توی خیابون ها نیست، توجه می کرد و سرسری ازش رد نمی شد.
در خصوص انتقال وجه نقد هم باز مسئله شبیه قبلیه. مشکل از زیرساخت غیر دسترسپذیر بانک هاست نه از نابینایی ما. ما نابیناییم که هستیم. درست. ولی گوش که داریم. دست که داریم. اینکه اونا سامانه هاشونو چند منظوره طراحی نکردند، ضعف طراحی رو میرسونه نه استثنا بودن ما رو.

اربران گرامی شما در این بخش می توانید تا سقف ۰۰۰ر۰۰۰ر۱۰۰ ریال به کارتهای بانک ملی و تا سقف ۰۰۰ر۰۰۰ر۳۰ ریال به کارتهای سایر بانکها (عضو شبکه شتاب) انتقال وجه دهید.
در انتقال وجه شتابی میتوانید از کارت بانک ملی خود به کارت تمامی بانکهای عضو شبکه شتاب انتقال وجه انجام دهید.

امکان استفاده از بخش انتقال وجه کارت به کارت شتابی برای کاربران دارای حساب کاربری «خدمات اینترنتی» بانک ملی مقدور می باشد. جهت عضویت در «خدمات اینترنتی» بانک ملی ابتدا از طریق لینک «عضویت در خدمات اینترنتی» درخواست ایجاد یک حساب کاربری جدید را ثبت و سپس با مراجعه به یکی از شعب بانک ملی ایران نسبت به تائید آن اقدام نمائید.پس از تکمیل فرایند عضویت در خدمات اینترنتی بانک ملی می توانید از بخش انتقال وجه شتابی استفاده نمایید.

سلام به همگی. الآن که اومدم باز دیدم که دوستان بحث استقلال رو مطرح کردند. خب میدونید بحث استقلال موضوع ساده و سطحی نیست پس نمیشه بهش همینطوری نگاه کرد. استقلال یه فرد نابینا رو نمیشه فقط به خود شخص ربط داد و از نبود شرایط و موقعیت های خاصی که میبایستی یک جامعه برای اون فرد نابینا مهیا کنه غافل شد. من بیش از چهل سال میشه که عالم نابینایی رو به قول سرکار خانم محب با گوشت و پوستم تجربه کردم. شما میخواید مستقل باشید اما آیا شرایط اجتماعی شرایط اماکن و هزار مسئله ی دیگه با این خواست بر حق شما سازگار هست یا نه؟ هنوز که هنوزه یک نابینا در ایران نمیتونه مثل یک نابینایی که حتی در همین ترکیه زندگی میکنه از خیابون با بلند کردن عصای سفید خودش عبور کنه. پس ما تا استقلال هنوز خیلی فاصله داریم. نمیدونم چند نفر از شما به زیر گذری مثل زیرگذر چهارراه ولیعصر تهران رفت و آمد داشته، اونجا یک زیرگذری هست که دقیقا هشت تا راه برای رفتن به مترو و برای رفتن به ایستگاه های بی آر تی داره. حالا بگید ببینم که شما وقتی توی اون زیر گذر میرید بدون اینکه از کسی بخواید کمک بگیرید چطوری میتونید مسیر درست خودتون رو پیدا کنید. درسته که دولت زحمت کشیده و زیرگذر خوبی ساخته اما اصلا در نظر نگرفته که اگه یک نابینایی خواست از این زیرگذر استفاده کنه بدون اینکه از کسی کمک بگیره تکلیفش چیه؟ شهری مثل تهران با این همه ترافیک با این همه شلوغی در معابرش دیگه برای ما نابیناها امکان تردد راحتی میشه گفت که وجود نداره. من چند وقت پیش به شهر شما اصفهان اومدم شلوغی اونجا رو دیدم اصلا قابل مقایسه با تهران یا کرج نیست. بخصوص با تهران. خود من به دفعات عصام موقع تردد در پیاده روهای این شهر کوفتی زیر پای کسی رفته و شکسته و من دچار مشکل شدم. وقتی به یک فروشگاه میریم و میخوایم بدون کمک گرفتن از کسی جنسی از اون فروشگاه بخریم امکانش رو نداریم. چون اولا پیدا کردن قفسه ها راحت نیست ثانیا پیدا کردن کالای مورد نظرمون کار تقریبا غیر ممکنی هست. یک نابینای اروپایی یا آمریکایی میتونه از دستگاه های بارکدخوان استفاده کنه و مشخصات دقیق کالای مورد نظرش رو بخونه و اون رو برداره اما ما نمیتونیم. ما اینجا اگه دست بزاریم روی یک شیر مشمایی یا یک دوغ مشمایی نمیدونیم که کدوم یک از اینا شیر یا دوغه. استقلال بدون در نظر نگرفتن امکانات و شرایطی که باید جامعه فراهم کنه چندان عملی نیست. البته من نمیگم آدم مستقلی نیستم اما استقلال من بیشتر از اینکه استقلال به معنی مستقل بودن باشه بنظرم جسارت و شهامت داشتن برای مواجه شدن با هر نوع مشکلی بوده تا استقلال به معنی واقعی. یادم هست که سال ۵۷ یک روز رفتم پشت شهرداری که یک رادیو بخرم. وقتی بعد از خرید رادیو داشتم از پشت شهرداری بر میگشتم مردی که من رو از خیابون رد میکرد بهم گفت تو که نمیبینی چرا از خونه میایی بیرون گفتم نمیشه که نیام مجبورم بیام چون کسی نیست کارای من رو انجام بده میگفت اگه ماشین بهت زد چی؟ گفتم هیچی نهایتش یک نفر از این کره ی خاکی کم میشه. هنوز هم همین فکر رو دارم. هنوز هم میگم من مجبورم که برم دنبال کارای خودم حالا به هر قیمتی که میخواد باشه. وقتی یکی از بچه های خودم رو که مریض میشد به تنهایی میبردم دکتر یکی از این دفعات که مادرم خونه ی ما بود بهم گفت بزار من یا خواهرت باهات بیاییم دکتر گفتم این بار رو اومدید اگه دفعه ی بعد که شما پیش من نبودید تکلیف چیه خانمم که اون یکی رو تو خونه نگه داشته این یکی هم که مریض شده پس خودم میبرمش هرچی بخواد بشه برام مهم نیست. برام این مهمه که من در حد خودم و توان خودم کاری رو که میتونم انجام بدم. اگر اون موقع وضع مالیم خوب بود هرگز با تاکسی بچه ی مریضم رو نمیبردم دکتر، بلکه با آژانس میبردم اما خب وقتی امکانش برام نبود مجبور بودم این ریسک رو بپذیرم که با تاکسی برم و یه جایی رو هم پیاده برم که برسم به مطب دکتر. ما مجبوریم تو زندگیمون ریسک کنیم. استقلال تو ایران بنظر من بیشتر ریسک هست تا استقلال واقعی. چون نه پیاده روهای این کشور مناسب سازی شده نه پلهاش نه ایستگاه های مترو نه جاهای دیگه اما ما مجبوریم برای ادامه ی زندگیمون ریسک کنیم

به نظرم استقلال فقط توی رفتو آمد خلاصه نمیشه. همون استقلال توی رفتو آمدش هم بحثیه که ریسک پذیر بودنش برای افراد بینا بیشتر از ما هست وگرنه در دنیا، بیمه ای به نام بیمه ی عمر ناشی از حوادث و تصادفات وجود نداشت.
رفتو آمد، یه گوشه ی کوچیک و یه زیرمجموعه از استقلاله.
استقلال، بیشتر از درون حاصل میشه و می جوشه تا از بیرون.
شعار نمیدم و با کلمات بازی نمی کنم بلکه دقیقا منظورم همین واژه هایی هست که به کارشون بردم. از درون می جوشه. استقلال، طرز فکر متفاوت می طلبه.
اگه طرز فکر ما درست باشه، اتفاقات بعدی میتونه بیفته ولی با آه و ناله کردن، تا صد سال دیگه هم به جایی نمی رسیم.
اون زیرگذر همون شکلی دسترس ناپذیر باقی می‌مونه، و ما همچنان اندر خم یک کوچه ایم.

جالب بود واقعا. دقیقا اینا نقطه نظرات منه. ولی خوب شاعر میگه به عمل کار بر آید به سخندانی نیست. خودمو میگماکسی بد برداشت نکنه.
چند وقت پیش از طریق نتبرگ یه نتبرگ برای کارای دندونپزشکی تهیه کردم قرار بود ساعتشرو طوری تنظیم کنم که مادرم بیاد باهام اما هر چی سعی کردم برای اون ساعت وقت نداشتم در نهایت برای امروز صبح وقت بهم دادن که مادرمم سر کاره کلی نگران بودم مادرم میگفت نکنه به خاطر نابیناییت کارترو نصفه نیمه انجام بدن برات. کلی اصرار داشت که یکی از دوستام بیاد باهام.
قبول نکردم مثل همیشه اسنپ گرفتم و با خودم فکر کردم اینطوری نسبتا مستقل تر محسوب میشم. در نهایت هم از راننده خواستم راهنماییم کنه معمولا تو موقعیتهای مشابه اینی که گفتم احساس رضایت میکنم اما جدیدا دیگه احساس رضایت ندارم وقتی با خودم فکر کردم که لا اقل میشد با اسنپ برم اما از راننده نخوام که راهنمایی بشم چون به نظرم مسیری که بود برای یه نابینا واقعا راحت اومد. حالا نمیدونم جدیدا مسیرایی که میرم برای ماها راحت تره یا این که روانم هم داره بهم تلنگر میزنه برای مستقل شدن بیشتر. خخخ.
کاش یه عاااااااالمه پول داشتم میرفتم این کتابرو ترجمش میکردم. شایدم همینطوری گرفتم خوندمش شاید تونستم با انگلیسی کمی که بلدم از پسش برام. به هر حال از پستتون ممنون

آره. همین عوض شدن طرز فکرت مهمتر از یاد گرفتن رفتو آمده. طرز فکرت که عوض بشه، که حسم بهم میگه طرز فکر تو بسیار عوض شده، همه چی یواش یواش میره رو به بهبودی. رفتو آمدم یاد میگیری. کارای روزمره رو هم یاد میگیری. موفق هم میشی. شغلم پیدا میکنی. پولدارممیشی. فقط کافیه اول نگرشت تغییر کنه.

منو تو نمیتونیم مردم رو به زور تغییر بدیم که ترحم نکنند و بذارند.
مردم شرط های منو تو رو کشک هم حساب نمی کنند.
به شرطی مستقل میشم که مردم بذارند؟
اون وقت اگه مردم نذاشتند چی میشه؟
هیچی. خب چون نذاشتند، منم مستقل نمیشم.
اصلا نباید گذاشتن یا نگذاشتن مردم سنگ بشه جلوی راه ما.
رفتار درست ما کاری با این مردم می کنه که خودشون خودشون رو تغییر خواهند داد. طرز فکر و برخوردشون نسبت به ما رو تغییر خواهند داد.

سلام خیلی از استقلال صحبت میکنید یه جوری شده که بقیه فکر میکنند شما هیچ کاری بلد نیستید ای بابا نابینا و بینا نداره هرانسانی توی زندگیش کاملا مستقل نیست کمی فکر کنید حیوانات هم بهم دیگه نیاز دارند حتی گل هم نیاز داره بهش آب داد این چیزیه که خدا توی وجود همه موجوداتش قرار داده ما انسانها باید تا جایی که میتونیم از آموزش ها و ترفند های خودمون توی زندگی استفاده کنیم اگه جایی گیر کردیم خوب کمک بخوایم چه اشکالی داره جرم و خطایی انجام نمیدیم که ، بینا و نابینا هم نداره باور کنید خیلی سخت میگیرید . هرچند خیلی خوشحال میشم که میشنوم یه نابینای دیگه به استقلال رسیده ولی کاش راه رو اینقدر دور و غیر دسترس نمیدونستید بقول بعضی از دوستان گاهی من نیاز به کمک دارم گاهی شما مختص نابیناها نیست . شاد و موفق باشید

ببین. ما خیلی نسبت به جهان واقعی عقبیم. قشر نابینا رو میگم. ما باید پیش بریم و باید از استقلال حرف بزنیم. ما باید اونقدر این کلمه رو بگیم که ملکه ی ذهنمون بشه. ما نوجوان های نابینامون دارن از افسردگی منفجر میشن و کسی خبر نداره. ما خیلی آسیب های خاموش و پنهان توی جامعه ی نابینایی داریم که نه توی اخبار میاد و نه توی آمار. من یه چی میدونم که پست این شکلی می زنم. باور کن سخت نمی گیرم فقط میخوام کسی خواب نمونه و ملت دوستاشونو از خواب بیدار کنند. وگرنه وابستگی برای همه هست. من معتقدم وابستگی ما به طرف مقابل نباید بیشتر از وابستگی دیگران به طرف مقابل باشه.
میدونی هنوز اکثریت افراد نابینا با این مسئله که مثلا چطور دوست دختر یا دوست پسر بگیرن، چطور نامزد و همسر آینده رو انتخاب کنن، از کجا شروع کنن، چه چالش هایی در آینده ی این کار وجود داره، و خیلی از مسائلی که برای افراد بینا حل شده مشکل دارن؟
تازه این یه نمونه ی کوچیک بود واست گفتم.
افراد نابینا با خیلی دیگه از مسائل هم مشکل دارن که یا روشون نمیشه بگن، یا غرورشون اجازه نمیده بگن، یا توی پیله ی خیالی گیر افتادن و حس می کنن توی همین سطح که هستن خوبه. در صورتی که نباید اینطور باشه.

سلام آقا مجتبی!
اصل کتاب برای علاقه‌مندان آشنا به زبان انگلیسی هم بد نبود.
ای کاش پست‌های استقلال نابینایان رو در قالب منظمتری پی می‌گرفتید تا هم حق مطلب ادا بشه و هم اینجا و آنجا، امروز و آن روز مطالب پراکنده منتشر نشه.
باز هم سپاس!

سلام خب من چندتا از کامنتها رو خوندم تو ۴ مرحله رو گفتی خب من اولیش رو قبول کردم حالا میمونه سه تای بعدیش خب من کجا برم آموزش ببینم؟؟؟؟ با کی چجوری؟
البته یه چیزه دیگه هم میمونه خب الان من مثلا عسا زدن رو بلدم تو خیابون خودم میام و میرم دانشگاه فلان کلاس رو خودم میام ولی خیلی کارها برای منی که از اولش خیلی چیزها رو درست و حسابی ندیدم نیاز به آموزش داره خیلی هم دوست دارم شروع کنم کجا باید رفت؟ کی حاضر میشه بهم آموزش بده؟ من حاضرم برای این کار خرج هم بکنم اما واقعا کسی که میخواد بهم آموزش بده خودش همه ی اینها رو بلد باشه صرفا یه ادعا نباشه واقعا از نظر جامعه پذیرفته شده باشه واقعا آدم درست و حسابی و موفقی باشه واقعا از روی دل سوزی و اینها نباشه اگه این فرد بیناست وقتی نابینا رو میبینه یه برخورد مناسبی باهاش داشته باشه اگه نابیناست بدونه چه زمانی چه حرفی رو کجا باید بزنه یا نزنه و کلا…..

سلام حمید
ما نمیتونیم اول کاری برای کسی که قراره آموزشمون بده شرط بذاریم.
تو اگه نتونی اونی که تمام شرایط مورد نظرت رو برای آموزش داره پیدا کنی باید پا پس بکشی؟
به نظرم نه.
به نظرم بهترین کار اینه که از کلاس های انجمن ها و بهزیستی شهر خودت شروع کنی و از دوستات بپرسی کجا ها چه دوره هایی برای افراد نابینا هست و شرکت کنی.
حتی جا هایی که دور هایی برای افراد بینا هست ولی میشه تو هم بری یاد بگیری برو.
بعدشم اینکه خانواده، اقوام، دوستان و آشنایان هم منابع خوبی برای این هستند که ازشون درخواست کنی مهارت های مختلف رو باهات کار کنند.

باز هم سلام یه چیز دیگه وابستگی بیناها به دیگران تو کارهایی که اولا تخصصی ثانیا اگه بخواد اون فرد میتونه یاد بگیره ثالثا هیچ کس شماتتش نمیکنه اون فرد رو که چرا رفتی سلمونی
و ابزارها هم همینطوریند ولی اون نابینایی که مثلا نمیتونه بره بیرون یا کتاب بخونه یا مثلا بعضی از آداب اجتماعی رو بلد نیست واقعا وابستگیش به دیگران مثل اون بیناهست؟ واقعا من اگه آدم با شخصیتی باشم و درس خون و نیمه مستقل خب وقتی من میرم باشگاه معلمش میگه ما نابینا رو نمیپذیریم باهاش هم هر چی صحبت میکنی قبول نمیکنه وقتی میخوام وارد یه جمع بینا بشم میبینم با من عادی رفتار نمیشه وقتی میخوام برم بستنی بخرم یکی از مشتری میگه صلواتی ولی من پولش رو میدم و قبول نمیکنم…. حالا چجوری با این اجتماعی که نمیخوان امثال من رو بپذیرن رفتار کنم؟؟؟ خب حتی تو که خودت رو مستقل میدونی واقعا از کجا میدونی جامعه البته نه اون جامعه ای که نابینا رو میشناسن و با نابیناها آشنان منظورم اون نیست جامعه ای که نمیدونن نابینا چی و کی خب از کجا مطمعنی که اون جامعه قبولت میکنن به عنوان یه فرد عادی و با شخصیت و درست و حسابی؟ خب فوقش من میگم اگه بخوان قبولت کنن هم به عنوان یه فرد غیر عادی که تو بعضی چیزها محارت داره قبولت میکنن یه فردی که با همه فرق داره اشتباه نکن عادی باز هم نمیشه مثلا میشی یه نابینای با هوش یا مثلا نابقه که میتونه مثلا با کامپیوتر کار کنه نه؟ یا مثلا میتونه بره بیرون؟ نه؟ باز هم عادی نمیشی باز هم نمیبینی این فرق وقتی بیشتر روشن میشه که مثلا یه نابینا حتی کاملا مستقل کاملا درست و حسابی و کار بلد و تا حدی پول دار بخواد با یه بینا ازدواج کنه اگه بهش بگی من با تو هیچ فرقی ندارم جز چشمام اون هم میگه بین من و تو یه چشم فاصلست به اندازه ی نگاه کردن تو چشمام به اندازه ی دنیای من و تو خب حالا به نظر تو چجوری یه نبین میتونه پذیرفته بشه؟
مشکل اول اینه که ما خودمون رو جزو جامعه نمیدونیم ولی مشکل بزرگتر اینه که اونها خودشون رو از ما جدا میکنن مثلا تتو اگه بخوای به عضویت گروهی در بیای ولی کل اون گروه نخواد چی؟؟؟؟

حمید؟
باور کن خیلی از افراد بینا هم توی کار های عمومی لنگ می زنند.
اصلا کوتاه قدی رو در نظر بگیر. آیا میشه بلندقد بودن رو از کسی یاد گرفت؟ پس فرد بینایی که قدش کوتاهه، مجبور از اشخاص و از ابزار ها برای رفع مشکلش کمک بگیره.
بیا این دفعه هوش رو در نظر بگیر.
کسی که مثلا هوش موسیقیش خوبه، بینا باشه یا نابینا، موسیقی رو خوب یاد میگیره.
اما اگه کسی هوش زبانیش خوب نباشه، میشه مجبورش کرد یه زبان رو یاد بگیره؟ و اصلا آیا یاد میگیره؟ با قلم و چکش هم نمیتونی زبان یاد این فرد بدی. میخواد بینا باشه میخواد نابینا.
پس این نیست که بگی فرد بینا الزاما هر کاری رو که دلش بخواد میتونه یاد بگیره.
بعدشم اینکه جامعه فرد بینا رو برای رفع نیاز هاش شماتت نمی کنه و فرد نابینا رو شماتت می کنه، بحث ما دقیقا همینه. ما میگیم اگه شما مجبوری نیاز هات رو مرتفع کنی، مام مثل شما مجبوریم. پس فرقی بین ما و شما نباید باشه. همین شماتت که میگی دقیقا مشکل ما همینه.
ما باید این فرهنگ رو جا بندازیم که شماتت یا باید برای همه در کار باشه یا برای هیشکی.

سلام
عاااالی بود پستت مجتبی
درسته که ۶ ساله داریم حرف از استقلال می زنیم
و خیلیا میگن که فقط در حد حرف هست و بهشون عمل نمیشه
اما من اینو قبول ندارم که بهش عمل نشده، تو همین ۶ سال این طور بحث ها روی خیلیا از جمله: خود من تاثیر مثبت داشته و برای عمل کردن بهشون هم در حد امکان
تلاش کردم. تو این ۶ سال تعداد زیادی از بچه ها اومدن پست گذاشتن و از تلاش و موفقیتشون
برای مستقل شدن صحبت کردن. شک نکنید که همین بحث ها تاثیر زیادی داشته.
بنا بر این، حتی اگه روزی یک بار هم راجع به این موضوع و و حتی مصداق هاش پست
منتشر بشه من موافقم و بدون شک هم تو اینجور پست ها موافق خواهم بود
و اما راجع به موضوع و متن پست
کاملا قبول دارم که تو جامعه ی ایران وضعیت بسی خراب هست
اما چاره ای نیست غیر از اینکه ما خودمون باید تلاش کنیم تغییرش بدیم
و لازمه این تغییر داشتن نگرش این پست به استقلال هست
چرا که بهمون کمک می کنه که بهتر بتونیم برای مستقل شدن تلاش بکنیم

و اما چه باید بکنیم. آیا حرف زدن به تنهایی فایده داره؟
آیا میتونیم فقط از مزایای این نوع نگرش بگیم, در حالی که هیچ اقدامی نمیکنیم.
دقیقاً مث اینه که بخوایم دائماً از بوی یه غذای خوشمزه تعریف کنیم.
بنظرم اون چه که تو این پست بهش اشاره شده, همون بوی خوشمزه ی غذاست نه خود غذا.
بعدشم موضوع فقط آمریکا نیست. ما باید این مراحل رو با همین روشی که مینویسم جلو بریم.
۱ همه ی برنامه های کشورهای موفق و نهادهای موفق در امور استقلال نابینایان رو گردآوری و مطالعه کنیم.
۲. بعد از کار مطالعاتی و کارشناسی, ترکیبی از بهترین برنامه ها رو در بیاریم.
۳ این کار مطالعاتی رو با قوانین داخلی و ساختار موجود مطابقت بدیم و اونو به شکل یه برنامه ی واحد و یه سند جامع و استراتژیک در بیاریم.
۴.حال وقت اون میرسه که اولویتها و اهدافها رو مشخص کنیم و یه برنامه واس رسیدن به اون چه که اهداف این سند رو محقق میکنه بچینیم.
۵. تو این مرحله هم باید دنبال روابط با ارکان حکومت و لابی واسه به تصویب رسیدن قوانین و لوایح مربوط به خودمون باشیم.
تا زمانی که برنامه و الگوریتم مشخصی واس استقلال نباشه, و تا زمانی که این موضوع به صورت مدون و دنباله دار پیگیری نشه, مطمئن باشیم هیچ اتفاقی نمیفته.
حالا هی هم که بگیم بیناها هم وابسته هستند. هی هم بگیم اونا هم به ما نیاز دارند.
بعله. من خودم خیلی از وابستگیهای بیناها رو دیدم و هر روز هم میبینم.
منتها اون چه که اینجا مفقود مونده, اینه که بیناها تو کم کردن وابستگیشون از ما یا به کلی جامعه, دستشون بازتر از ماست و زمینه واس پیشرفتشون بیشتر از ما فراهمه.
راستی پس نظر آقای نظری هم بنظرم جالب اومد. خَخ چه قد نظر تو نظر شد.
همچنین این سؤال هم واسم پیش اومده که بنظرت یه نابینای آمریکایی یا به کل غربی میتونه تو ایران مستقل باشه آیا؟
نابینای ایرانی چه طور؟ اون میتونه تو یه کشور غربی مستقل باشه آیا؟
نسبت موفقیت کدومشون از نظر استقلال تو کشور مقابل بیشتره؟
من میگم نابینای ایرانی.
خو شاید بپرسی چرا؟
واس اینه که نابینای ایرانی خودساخته و جسور بار اومده نه فقط متکی به ابزارها و امکانات پیشرفته.
همین نابینای ایرانی اگه او ور آب بره, شاید تواناییهاش از یه بینا هم بیشتر بشه.
چون هزاران ترفند و فوتو فن نابینایی میدونه و از هوشش بهترین بهره رو میگیره.
بعله عزیزم. ما را روزگار ساخته است.
باز هم میگم: اگه استقلال واقعی و فراگیر میخوای واس بچه ها, بهتره که اون مراحل رو جلو بری و یه برنامه ی همه جانبه و جامع تهیه کنی.
وگرنه که آش همون آشه, و کاسه هم همون کاسست.

حتما مواردی که گفتی رو تا فردا انجام میدم نتیجه اش رو به اطلاعت میرسونم.
مرسی که راه های خوب خوب یاد ما میدی.
اگه تو و تئوری هات نبودین، جای تئوری واقعا توی محله خالی می موند علی جونم.
اگه استقلال واسه بچه ها میخوای؟
من هرگز واسه بچه ها استقلال نمیخوام.
به من چه.
من مسئول خوشبختی یا بدبختی هیشکی جز خودم نیستم.
من فقط یه ترجمه انجام دادم و دنبالش یه مثال زدم.
تو انگاری خیلی قضیه رو فضایی فرض کردی عزیزم.
بازم با نظراتی که نوشتی و تئوری هایی که دادی، به این نتیجه رسوندیم که سرت مثل کبک زیر برفه.
این آه و ناله هات و ذکر مصیبت هات، این تعریف الکی از خارج کردن هات، این شماره‌دار تئوری هات، همه اش چیزی شبیه به بهانه برای در رفتن از زیر بار سنگین مفهومی که توی پست روی درک شدنش اصرار داشتم بود تا واقعیت و راه حل عملی.

سلام سلام همگی سلام. ای زندگی سلااااااااام
ای عزیزای دلم یه روزی ایوون از پرستوها پر میشه باز
ای عزیزای دلم یه روزی سبزه رو باغچه ها چادر میشه باز
ای عزیزای دلم دوباره غصه ها از دلامون رونده میشن
ای عزیزای دلم یه روزی غزلای مهربون خونده میشن
ای عزیزای دلم یه روزی خیابونا مناسبسازی میشن
مردممون با فرهنگ میشن، شوماهام مستقل میشین
سلام سلام همگی سلام ای زندگی سلام ای زندگی سلاااااااااااااااام
هالالای لالای لالای لالالالای لااااای

من مستقل نیستم. ننم و بابام و خواهرم و داداشام و زناشونا و بچاشون همه شون بِهِم وصلن. مث قطار بازی ییم. هوهو چی چی هوهو چی چی هوهو چی چی…بابا واساده اول بقیه دنبالشیم. هو هو چی چی هوهو چی چی… هاهاههاهاهاهاها. آدما نمیتونن از خانوادشون جدا شن. اگه جدا شن میشن یه واگن تنها که از خط خارج شده. هو هو چی چی هوهو چی چی هوهو چی چی …
ولی ما قطاری هستیم که هر واگنی رنگ و مدل خاص خودش رو داره، در حالی که همه بهم وصلیم ولی در عین حال رنگ و بوی خودمونم حفظ کردیم.

بنظر من پایه ی استقلال یک نابینا رو باید بر روی رفت و آمد در جامعه قرار داد. استقلال از درون بدون استقلال بیرونی امکانپذیر نیست. اگر نابینایی نتونه در محافل و مجامع رفتار درستی داشته باشه از سوی باقی اعضای اون جمع پذیرفته نمیشه، یا بلد نباشه که در هر اجتماعی چگونه باید رفتار کنه استقلال درونی براش حاصل نمیشه. یک نابینا وقتی با یک اعتماد به نفس کاذب اومد به اجتماع زود تو ذوقش میزنن و حذفش میکنن و بر میگرده به همون پیله ای که قبلا توش بوده. یک نابینا باید بتونه خودش رو به خودش اثبات کنه و این اثبات به خود فقط در صورتی ممکنه که بتونه از پس خیلی از کارهای معمولیش توی بیرون از خونه بر بیاد. فکر کنم نابینایی که نمیتونه دوست دختر یا دوست پسری گیر بیاره مشکلش رو باید در این جستجو کنه که چرا باید فلان شخص که این از اون خوشش میاد از این خوشش بیاد؟ یعنی اینکه اگر این شخص میل داره با فلان دختر یا پسر دوست بشه باید اول به این فکر کنه که به چه دلیل اون باید این یکی رو به عنوان دوست دختر یا دوست پسرش انتخاب کنه. بیایید فرض کنید یک نابینا از یک دختر یا پسر بینا خوشش اومده. خب حالا این شخص طبق کدوم ملاک و معیاری میخواد محبت و تمایل اون شخص دوم رو به سمت خودش جلب کنه؟ مثلا چون خوب ساز میزنه یا چون کامپیوتر بلده یا چون شیک پوشه یا چون آدم سر زبون داری هست و مثالهاییی از این دست. آیا واقعا تو نسل امروزی که ارتباط بین دختر و پسر تو جامعه ی ما خیلی ساده و بی دردسر شده هر کسی که یه بار دو بار با یک نابینا در ارتباط بود باید بیاد و با اون دوست بشه؟ آیا مردم امروزی که امکان هر نوع انتخابی برای دوست یابی براشون فراهم هست چه نیازی دارن که بیان با من یا فلان دختر نابینا دوست بشن؟ اونم یک دوستی خاص، البته منظور من در شرایط کاملا عادی هست نه دوستی هایی که پشتشون اهداف مغرضانه میتونه وجود داشته باشه. الآن بیشتر نابیناهایی که در شهرهای نسبتا کوچیک دارن زندگی میکنن تا جایی که من خبر دارم هیچ نوع ترددی به تنهایی در شهرشون ندارن چون یا خانواده بهشون اجازه نمیده و یا شرایط اون شهرها طوری نیست که اون نابینا بتونه به تنهایی بیرون بیاد. حتی در شهرهای بزرگ هم این مشکل تا حد زیادی وجود داره. در یک چنین اوضاعی استقلال درونی رو من واقعا متوجه نمیشم که یک همچین نابینایی چطور میتونه به اون استقلال دست پیدا کنه. شغل نداره درآمد نداره جرأت تردد نداره اونوقت یک همچین شخصی حتی اگه با یه دختر همنوع هم بخواد دوست بشه حتی برای اون دختر هم نمیتونه دوست چندان مفیدی به حساب بیاد اون دختر نابینا قراره فردا به چه چیز این تکیه کنه و یا بر عکس. میدونید دوتا نابینا اگه قرار باشه با هم دوست بشن و این دوستی به ازدواج منجر بشه یه حقیقت رو به هردوی اونها تحمیل میکنه. و اون حقیقت اینه که این دو نفر به هم دیگه تکیه خواهند کرد. یعنی هردو میشن تکیه گاه هم دیگه. وقتی یکیشون فاقد استقلال بیرونی شد تمام بار زندگی می افته روی دوش شخص دوم. بازم تأکید میکنم که پایه ای ترین نکته در زندگی یک نابینا استقلال بیرونی هست و استقلال درونی رو بعد از اون باید شخص خودش در خودش ایجاد کنه.

ولی داوود جان با توجه به کامنت شماره ی سی خودت، آیا اگه طرز فکر طرف از درون تغییر نکنه و طرف به این نتیجه نرسه که به قول شما اصلا همون رفتو آمد رو پایه ی استقلال قرار بده، اگه طرف به این نتیجه نرسه که واسش نیازه و ضروریه که شروع کنه، به نظرت اصلا شروع می کنه؟
اینه که من میگم اول باید فکر ما به سمت استقلال بره تا بعد بتونیم از عملمون هم همچین انتظاری داشته باشیم.
کسی که ندونه نیازش چیه، طبیعتا در جهت رفع نیازی که داره ولی فکر می کنه نداره، قدم بر نمی داره.

این چیزا رو تا حدی میشه یاد داد اما بیشترشون بر میگرده به خود فرد و اراده ای که باید در خودش ایجاد کنه آشپزی یا خیاطی یا اتو کشی یا موسیقی نیست که بشه به کسی یاد داد. شما میتونی بری یه آموزشگاهی و زبان بیاموزی اما آیا هر کس که زبان آموخت میتونه مترجم بشه اونم یه مترجم غیر مکانیکی و زبردست که از پس ترجمه ی متون ادبی و هنری و فلسفی بر بیاد؟ نه، نمیتونه شاید بتونه یه مترجم معمولی بشه که از پس ترجمه های عادی بر بیاد اما یک مترجم حرفه ای نمیتونه بشه. خیلیها آشپزی بلد هستند اما آشپز حرفه ای نیستند. یک نابینا برای کسب استقلال فردی خودش در وهله ی نخست باید عزمی جدی در خودش ایجاد کنه و بپذیره که این مملکت تو معابرش کلی مشکلات سر راهش هست اما چون این نابینا مجبوره زندگی کنه باید با این مشکلات مواجه بشه و در عین حال اعتراضش رو به جامعه هم بکنه که چرا معابر تا این حد نامناسب هستند و غیر دسترسپذیرند ولی در عین این اعتراضات کار خودش رو هم بکنه و در جامعه برای ادامه ی زندگیش در حد امکانات تلاش کنه و حضور داشته باشه و با تمام سختیها مبارزه کنه. اون وقت یک چنین شخصی بطور یقین در حد تلاشی که میکنه موفقیت هم نصیبش میشه.

خوشحالم که من و تو داریم به یک زبان مشترک دست پیدا میکنیم.
من یه اشتباه کردم و باید همینجا به اون اعتراف کنم.
میدونم که دیگه برای جبرانش خیلی دیر شده ولی میگم که بدونی من در مورد اومدن به اون اردوی دوم شهرور دچار اشتباه شدم با خودم گفتم چون اشخاصی که توی این اردو هستند همسن و سال من نیستند پس اسم نوشتن من تو این اردو چندان مفید فایده نیست. اما الآن که با هم تا حدی به یک زبان مشترک دست پیدا کردیم افسوس میخورم امیدوارم برای دفعات بعد این اشتباهم رو جبران کنم این یکی که از دستم رفت.

کاش حد اقل تا دیروز نیت شما برای اردو حتمی می شد.
با اینکه سه روز از زمان قانونی نام نویسی گذشته بود، ولی می شد آمار رو بالا پایینش کرد.
الان اگه حتی من خودمم شما رو مهمون کنم و دو برابر مبلغی که نیازه رو بپردازم، طرف قرارداد قبول نمی کنه.
واقعا حیف شد.
خالی بودن جای شما حتما حس میشه.

میشه ولی فرق ایران با آمریکا اینه که:
توی آمریکا، در قالب یه مجموعه ی شکیل و طبق یه برنامه‌ریزی مشخص، از صفر تا صد رو بین شش ماه تا یک سال بسته به سرعت یادگیری فرد نابینا یا کم‌بینا، تمام مهرت ها و تکنیک های مستقل شدن رو یاد میدن.
توی ایران، باید به صورت پراکنده از این و اون و این کلاس و اون دوره و این سازمان و اون نهاد استفاده کنی.
البته سنگ بزرگ بر نمی دارم که علامت نزدن باشه ولی اگه شرایطم پایدار باشه، برنامه دارم که در میان‌مدت، گوش کن تبدیل بشه به جایی شبیه به یکی از مؤسسات آمریکایی برای ارائه ی خدمات آموزش توانبخشی و استقلال ویژه ی آسیب‌دیدگان بینایی.

من نمیدونم جریان اون آموزش یک ساله چیه چون توی این بخشی که مجتبی ترجمه کرده بود بهش اشاره نشده، اما ممکنه همون مواردی باشه که قابل آموزش هستند. من میدونم که تو آمریکا مؤسسات نابینایی به بچه ها جهتیابی دوخت و دوز و کار با برجستهنگار کار با ماکرو فر و در کل آشپزی و غیره رو یاد میدن البته من در مورد یه مؤسسه ای که در ایالت لوییزیانا هست خبر دارم که به احتمال تو جاهای دیگه ی آمریکا هم باید همینطور باشه اطلاعات من بر اساس اون چیزی هست که یکی از دوستانم تو این ایالت یعنی لوییزیانا گذرونده؛ اما اساس استقلال نابینایان بنظر من خواست و اراده ی خود شخص هست. یعنی باید شخص نابینایی خودش رو بپذیره و برای حل مشکلاتش در حد امکان تلاش کنه و جرأت و جسارت مواجه شدن با انواع مشکلات رو در حد توان داشته باشه البته گاهی خیلی به آدم فشار میاد خیلی وقتها ممکنه به شدت مأیوس بشی از نابیناییت متنفر بشی اما خب باید خیلی زود بر خودت مسلط بشی این چیزا کاملا طبیعی هست و همه ی نابیناهای دنیا حتی موفقترینشون هم این لحظات رو تجربه کردن پس در قدم اول اراده و عزمی قوی لازمه که اگر بدستش آوردی باقی راه با همه ی سختیهاش رو خودت طی میکنی

آقای نظری اردو بیایید . اصلا من و همراهم انصراف میدیم که شما بیایید .
با مجتبی هماهنگ کن و توی اردو باش . شما منو نمیشناسید ولی من کامنتای شما رو همیشه رصد میکنم .
این اردو جای شماست و گوش هایی که دلشون می خواد پای حرفای شما بشینن .
مجتبی پسرم اگر کسی انصراف داد آقا داوود میتونه به جاش بیاد؟؟؟؟؟؟؟ رعد بزرگ هر صد سال نوری ی فرمان صادر میکنه. به گوش و به هوش باش مجتبایی

دقیقا.
اول باور شخص نسبت به خودش نقش داره.
و البته هرچی باور اطرافیان نسبت به فرد نابینا درستتر باشه، سرعت حرکت فرد نابینا به سمت استقلال بیشتر میشه.
شاهکلید های محتوای اون دوره ی آموزشی که توی کتاب نوشته بود و من نیاوردم رو توی یکی از کامنت ها خلاصه نوشتم:
۱. ایجاد باورمندی و احساس نیاز در نابینا نسبت به واقعیت نابینا بودنش و نیاز به استقلال.
۲. ایجاد توانایی ها و مهارت های مختلف در فرد نابینا برای داشتن یک زندگی کاملا معمولی و لذتبخش.
از جهتیابی و حرکت گرفته تا کار با کامپیوتر و کولر و آب گرم کن و دوخت و دوز و آشپزی و خانه داری و بچه داری و نحوه ی استفاده از وسایل نقلیه و آداب و معاشرت و خرید و هرچی دیگه که نیازه.
۳. ایجاد توانمندی در فرد نابینا برای برخورد مناسب و نه پرخاشگرانه و نه احساسی در مقابل رفتار های نا‌آگاهانه و بعضا آزار‌دهنده ی مردم.
۴. ایجاد توانمندی در فرد نابینا برای انجام رفتار هایی که باعث میشه فرد نابینا از طرف جامعه پذیرفته بشه و با جامعه یکی بشه بطوری که در تمام فعالیت های شغلی، تحصیلی، اجتماعی، و فردی، عینا مثل دیگران باشه و با مردم مو نزنه.

شما خیلی لطف دارید رعد عزیز، اما خب متأسفانه دیگه شرایط از طرف اردو مهیا نیست من هیچ مشکلی برای اومدن ندارم. ولی راضی هم نیستم که شما جای خودتون رو به من بدین اینطوری اصلا خوش نمیگذره که یک دوست محترمی نیاد که من بجاش بیام اگه امکانش بود با هم میبودیم خوب بود و حتما خوش میگذشت اما خب دیگه من اینجا رو اشتباه کردم و نتونستم درست ارزیابی کنم پس حقمه که از اون جمع و دیدنشون محروم بشم تا انشاء الله دفعه ی بعد که امیدوارم زود پیش بیاد

دیدگاهتان را بنویسید