یک سلام گرم به رنگ مانای مهر، به وسعت آبی مهتاب و به روشنای خورشید به تویی که دلت و گام هایت همراه با نگاه با ما سفر میکنند.
دوباره ماییم و سفر به دنیای رنگارنگ نگاه و سیری شیرین در جاده های ناشناس تجربه و کشف و ماجرا.
باز هم با ما همراه شو تا گرمای حضورت شادی بخش نگاهمان باشد.
در ستون های نگاه می خوانیم:
ستون اول: قصه ها
ستون دوم: آشنایی با مشاغل
ستون سوم: نوابغ کوچک
ستون چهارم: مباحث روانشناسی
ستون پنجم: معرفی کتاب
ستون ششم: داستانهای قرآنی
وسعت هرچه بیشتر افق های نگاهت را از خدای خاک و آسمان خواهانیم!
همواره راه پیش رویت هموار, گامهایت پایدار و بنای آرامشت تا همیشه برقرار!
ستون قصه
یک ماه دیگه و باز هم سِیری در دنیای رویایی قصههایی که همچنان پر هستن از ماجراها و درسهایی که منتظرند بریم و کشفشون کنیم. معماهایی شیرین, که با حل شدنشون بهمون رنگینکمانی از شادی و تجربه هدیه میدن. گوش بده! صدای زمزمهها رو میشنوی! زمزمههایی از جنس هزارها رویای شیرین. زمزمههایی از دنیای رنگارنگ قصههایی که برای قهرمانهاشون از دنیای واقعی آغوش باز کردن. دنبال کی میگردی؟ اون قهرمان تویی! همراهم بیا تا این ماه هم به شنیدن ناگفتهها و کشف پایانها و پندها در قلب قصهها بریم!
قصه پسرک و سورتمهاش
مایک کوچکترین بچه در مدرسه بود. پسر دیگر, جو, همیشه مایک را دست میانداخت. جو در نتیجهی دعوا با بچههای دیگر زخم بزرگی بر روی صورتش داشت. یک روز, جو مایک را هنگامی که میکوشید در روز ولنتاین با دوستش جین اوقات خوشی داشته باشد به تمسخر گرفت. مایک شرمنده شد, اما نمیدانست چگونه جو را از این کار باز دارد.
آن روز, مایک قدمزنان به سوی خانه رفت. او چند تخته در کنار یک درخت کاج پیدا کرد. با خود فکر کرد,
-من میتوانم با استفاده از این چوبها یک سورتمهی خوب و عالی بسازم. اگر به جو اجازه بدهم تا از سورتمهام استفاده کند, او با من و جین بهتر رفتار خواهد کرد.
او چوبها را به خانه برد. تبری برداشت و آنها را تکه تکه کرد. چوبها را با میخ به یکدیگر وصل کرد تا مطمین شود که آنها از یکدیگر جدا نمیشوند. در هنگام کار, آرنجش را به تختهها زد. دردی که حس میکرد او را به گریه وامیداشت. کار سخت بود, اما مایک همچنان با اصرار به کارش ادامه میداد. او تمام شب کار کرد. صبح روز بعد ساختن سورتمه تمام شد.
مایک به جو تلفن زد و گفت:
-سلام جو. همین حالا به خانهی من بیا.
جو نمیدانست چرا مایک از او میخواست که به خانهاش برود. وقتی جو رسید, مایک به وی گفت:
-جو, حرفهای نامطلوبی که تو در روزهای گذشته در مورد کارت تبریک من به جین گفتی مرا رنجاند. تو زمانی که آن چیزهای بد را میگفتی شوخی نمیکردی. اما من مثل تو نیستم. من قبل از آمدن تو این سورتمه را ساختم, و اگر تو رفتار خوبی با من داشته باشی به تو اجازه خواهم داد تا همراه با من آنرا برانی.
آنها با یکدیگر دوست شدند, و جو به سبب رفتار خوبی که مایک با وی داشت سپاسگزار بود. او یاد گرفت خوب بودن بیشتر از بد بودن مفید و سرگرمکننده است.
قصه تینا کوچولو
در یک سرزمین دور, منطقهای بود که پریان در آن زندگی میکردند. تینا یک پری بود. او موهای مجعد زردی داشت و پیراهنی از پشم میپوشید. او همیشه با ظرافت و احتیاط حرکت میکرد. با این حال, به دلیل اندازهی کوچکش از آدمها میترسید.
یک روز, خورشید گرفتگی پیش آمد. پریها نمیدانستند چه اتفاقی داشت میافتاد. آنها ترسیدند و فرار کردند.
تینا دنبال مکانی گشت تا مخفی شود. او باغی را پیدا کرد که پر از گلهای پرشکوفه بود. تینا به گلها علاقه داشت. تصمیم گرفت در آنجا پنهان شود. خوابش گرفت و با مقداری برگ بالشی درست کرد. زمانی که در حال کار کردن و درست کردن بالش بود با خوشحالی سوت میزد, و بعد به خواب رفت.
ناگهان, کسی عطسه کرد. صدای عطسه تینا را بیدار کرد. او چهرهی خیلی بزرگی را دید که به وی نگاه میکرد. تینا آنقدر ترسیده بود که نمیتوانست حرکت کند. حس میکرد قلبش بسیار تند میزند.
زن بزرگ به درون خانهاش رفت. زمانی که برگشت, فنجانی به تینا داد.
زن بر روی زمین در میان مقداری برگ پوسیده نشست. تینا یک انگشت را در فنجان فرو کرد و آن را چشید. درون فنجان چای بود که ادویههای خوشمزهای در آن ریخته بودند. تینا پس از نوشیدن چای احساس سرزندگی کرد. آن خانم گفت:
-من ویلما هستم. من تمام اوقات بیکاریام را در باغم سپری میکنم و گل میچینم. دوست داری کمی دسر بخوری؟
تینا گفت:
-بله.
او گرسنه بود, و دیگر نمیترسید. کمی کیک خورد و احساس آرامش کرد.
-چگونه وارد باغ من شدی؟
تینا برای ویلما گفت که چگونه گم شد.
-وحشتناک است. بگذار من تو را به خانه ببرم.
تینا گفت:
-راستش, من فکر میکنم میخواهم پیش تو بمانم.
او دیگر از آدمهای بزرگ نمیترسید. ویلما و تینا پس از آن با شادی و خوشبختی زندگی کردند.
قصه حقه یا حقیقت
بسیاری از فرهنگهای مختلف باورها و سنتهای گوناگونی درباره مردگان داشتهاند. مردم در مناطقی مانند ایرلند, چین, مصر و مکزیک معتقد بودند ارواح به غذا احتیاج دارند. آنها فکر میکردند غذا در سفر از گورستان تا رسیدن به بهشت به مردگان نیرو میدهد. مردم لازم میدیدند خوراکیهای خوبی برای تغذیهی ارواح تهیه کنند و اگر غذاها پوسیده یا فاسد میبودند، روح خشمگین میشد. ارواح شریر ممکن بود یک خانواده را نفرین کرده و آنها را در زمستان در گرسنگی نگاه دارند.
در مناطق دیگر, مردم در تعطیلاتی که یادآور ارواح مقدس بود، تقاضای غذا میکردند.
مردم لباسهای مبدل میپوشیدند و چهرههایشان را با نقاب میپوشاندند. اگر غذایی دریافت نمیکردند, متوصل به اجرای تردستی در خانهها میشدند. به همین دلیل, این عمل به نام حقه یا حقیقت شناخته میشود.
اندکی پس از اینکه افراد برای اولین بار حقه یا حقیقت را شروع کردند, مردم در آن روز به خصوص بچههایشان را برای درخواست و تقاضا میفرستادند. زنان خانه دار به شرط اجرای رقص و خواندن آواز به بچهها غذا میدادند. زمانی که مردم از سراسر جهان به آمریکا آمدند, این سنت را نیز با خود آوردند. ساکنان روستاها از اوایل دهه 1900 شروع به اجرای سنت حقه یا حقیقت نمودند. در سال 1939 یک نشریهی کودک کشور را با این سنت آشنا کرد که بسیار محبوب شد.
امروزه تردستها و واقعگرایان تقاضای برکت نکرده و از ارواح نمیترسند. آنها فقط از هیجان پوشیدن لباس مبدل به شکل موجودات مختلف و همچنین از گرفتن آبنبات لذت میبرند. لباسهای ارواح و اسکلتها از جمله پوششهای مورد علاقه مردم در آن روزها هستند. اما برخی کودکان از لباسهای مبدل دزدان دریایی استفاده میکنند. آنها به جای آتش با خود چراغ قوه حمل میکنند.
در برخی مناطق, کودکان هنوز ب خاطر به دست آوردن آبنبات ترانه اجرا کرده و چیستان و معما میخوانند. اما در بیشتر اوقات, آنها تنها میگویند:
-حقه یا حقیقت.
قصه سناتور و کرم
سناتور ثروتمندی در خانهای بزرگ زندگی میکرد. او بیشتر از هر کسی در منطقهاش پول و ثروت داشت. یک روز, او روی صندلی نشسته بود و رادیو گوش میداد. همان طور که به خبرها گوش میکرد, کرمی از زیر صندلی خزید و خود را به روی سر وی رساند.
آشپز وی در آشپزخانه مشغول به هم زدن مقداری سس اسپاگتی بود. ناگهان فریاد سناتور او را از جا پراند. به طرف بخشی از خانه که سناتور در آنجا نشسته بود دوید.
آشپز پس از جستجو کرم را دید. کوشید تا سناتور را آرام کند. او گفت:
-من فورا آن را برمیدارم.
سناتور فریاد زد:
-نه! من میخواهم تو آن را بکشی.
آشپز گفت:
-اما این فقط یک کرم است. چرا ما باید آن را تنبیه کنیم؟ این کرم مرتکب هیچ جرمی نشده.
سناتور نمیتوانست وجود کرم را روی سرش تحمل کند. او فریاد کشید:
-زود باش!
آشپز در چندین کشو جستجو کرد, اما چیزی نیافت. سپس او به طرف گنجه دوید و لولهای را از آن بیرون آورد. به سوی سناتور بازگشت و لوله را تا بالای سرش بلند کرد. او میدانست که نمیتواند تنها بر روی کرم ضربه بزند. میخواست ضربهی محکمی وارد کند. لوله را محکم گرفت. سناتور گفت:
-منتظر چه هستی؟ آن را بکش!
آشپز لوله را به طرف سر سناتور تاب داد. کرم گفت:
-اوه, نه, او میخواهد مرا خرد کند.
او از روی سر سناتور پرید.
صدای مهیبی به گوش رسید. سناتور نالید:
-اوووووهههه!
ضربهای جمجمهاش را خونین کرده بود. در همین حال, کرم از خانه بیرون خزید. کرم گفت:
-چیزی نمانده بود. او به جای خوشرفتاری میخواست به من آسیب برساند. حالا آن مرد شکاف بزرگی بر روی سرش دارد.
دویدم و دویدم، به شصت پام رسیدم
دانلود قصه دویدم و دویدم، به شصت پام رسیدم
قصه پسری که عاشق ریاضی بود
حرفهای چرخ خیاطی
قصه پس کی میرسیم
عوامل ستون قصه
پیشگفتار، با متنی از پریسا جهانشاهی.
قصه سناتور و کرم، مترجم: پریسا جهانشاهی. گوینده: عبدالله کهنهزاد. تنظیم کننده: عباس زمانی.
دویدم و دویدم به شصت پام رسیدم، شاعر: ناصر کشاورز. گوینده: نسیم سیستانی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.
قصه پسری که عاشق ریاضی بود، مترجم: شهاب الدین عباسی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.
قصه حقه یا حقیقت، مترجم: پریسا جهانشاهی. گوینده: سحر صادقی. تنظیم کننده: مهشید حسنی.
حرفهای چرخ خیاطی، شاعر: محمدکاظم مزینانی. گوینده: نسیم سیستانی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.
قصه پسرک و سورتمه اش، مترجم: پریسا جهانشاهی. گوینده: سارا شاهپورجانی. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.
قصه تینا کوچولو، مترجم: پریسا جهانشاهی. گوینده: غزل بهرامی. تنظیم کننده: عباس زمانی.
قصه پس کی میرسیم، مترجم: نیلوفر امن زاده. گوینده: مرجان بابامحمدی. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.
ستون آشنایی با مشاغل
سلام به جستجوگران راه دانستن. امیدوارم در مسیر کسب آگاهی هرچه بیشتر ثابت قدم و پیشرو باشید! سوال. درباره شغل های مختلف چی می دونید؟ ده ها و صدها شغل در اطراف ما وجود دارند که خیلی هاشون می تونن انتخاب های ما باشند و تعدادیشون هم برای ما مناسب نیستن. ولی می دونی؟ به نظر شخص من, کمی بیشتر دونستن از شغل های گوناگون, حتی اون هایی که در زندگی ما نقشی ندارن, خالی از لطف نیست. به بالا بردن اطلاعات عمومیمون کمک می کنه, حس کنجکاویمون نسبت به مشاغل مختلف ارضا میشه, در انتخاب شغل به کارمون میاد, و چه بسا که دونسته های ما بتونن به کسی جز خودمون کمک کنن و بتونیم برای دیگران در پیدا کردن راهشون راهنماهای مفید و موثری باشیم. حالا دوست من! اگر تو هم شبیه خودم می خوایی در مورد مشاغل آشنا یا حتی ناشناس اطرافت بیشتر بدونی, در این ستون همراه ما شو و بیا تا برای گشودن درهای تازه به سوی ناشناخته ها بریم و دونستنی های بیشتری رو کشف کنیم!
و اما این بار و این ماه:
وبسایت های اینترنتی این روزها بخش بزرگی از دنیای شخصی و زندگی اجتماعی ما هستن. حتی در بسیاری موارد، این بخش از جهان و زندگی ما نقشی بزرگتر و برجسته تر از بخش حقیقی زندگیمون ایفا می کنه. صرف نظر از اینکه این امر مثبته یا منفی، که بررسی این پدیده موضوع بحث امروزمون نیست، این یکی از حقایق دنیای امروزه. و این وسط افرادی هستن که جهان مجازی رو با نظمی خاص اداره می کنن و به ما کمک می کنن تا در جهان مجازی ای سازمان یافته تر بچرخیم. این ماه نگاه نگاهی داره به یک دسته از این افراد و قصد داره که در یک بررسی کوچیک این افراد رو کمی بیشتر به ما معرفی کنه.
نگاه این ماه در مورد مدیر وبسایت یا همون وبمستر چند کلمه ای واسه گفتن داره که شنیدنش خالی از لطف نیست. میریم تا بخونیم، بشنویم و بدونیم!
عوامل ستون آشنایی با مشاغل
نویسنده پیش گفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: عباس مرزبان. تنظیم کننده: عباس زمانی.
ستون نوابغ
نابغه شناس های نگاه سلام! امیدوارم که همیشه مشتاق شناختن باشیم و آماده ی آموختن.
شده گاهی به افرادی بر بخوری که در کمال تعجبت می بینی به چیزهایی فکر می کنن که ما خوابشون رو هم نمی بینیم؟ یا دسته کم زمان صرف تفکر دربارهشون نمی کنیم؟ کولین کارلسون یکی از این افراده. بذار یک مدل دیگه بپرسم. از محیط زیست چه قدر می دونیم؟ من که خیلی نمی دونم. ولی این جناب نابغه، کولین کارلسون، که به عنوان نابغه ی محیط زیست مشهور شده ظاهرا حسابی در این راه پیش رفته و به جاهای خوبی هم رسیده. بله درسته. نابغه ی این ماهمون کولین کارلسون و یکی از اون هاییه که حیفه ازش نگیم و ندونیم. اون مدلی منتظر تماشام نکن من خودم هم چیزی ازش نمی دونم و می خوام قدمی در بخش نوابغ نگاه این ماه بزنم تا بدونم داستان این نابغه چیه. میگم بلند شو بیا با هم بریم. حاضری؟ بزن بریم!
دانلود کولین کارلسون در ستون نوابغ
عوامل ستون نوابغ
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: مریم امینی. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.
ستون مباحث روانشناسی
روح و احساس آدمها, این بخشهای پیچیده و نادیدنیِ وجود ما که نقشی کلیدی در کیفیت زندگیمون دارن, در هر دوره از عمر و هر موقعیتی نیازمند توجه و مراقبتند. به خصوص در دوران کودکی که ستونهای شخصیت روانی در حال شکلگیری و محکم شدنه, چه بسا که یک نقطهی تاریک بعدها در بزرگسالی به یک فاجعه ختم بشه. پس هوشیار باشیم و لطافت روح و روان کودکانمون رو بیشتر و بهتر بشناسیم. باز هم میریم تا در ستون روانشناسی این ماهِ نگاه, برگی به دفتر تجربه و آگاهیمون اضافه کنیم و گامی در جهت شناخت بهتر سایه روشنهای وجود گلهای زندگیمون برداریم.
دانلود مبحث روانشناسی در هفتمین شماره نشریه نگاه
عوامل ستون مباحث روانشناسی
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. اجرا: حدیثه اسدزاده. تنظیم: عباس زمانی.
ستون معرفی کتاب
سلام به کتاب دوست ها! احوالتون در چه حاله؟ قطعا خیال نداشتید منو جا بذارید و تنهایی برای خوندن کتاب جدید برید. راستی کسی میدونه کتاب این دفعه اسمش چیه؟ داستانش چی؟ چه جور ماجرایی داخل صفحه هاش منتظرمونه؟ میگم بیا اینجا دنبال توضیحات نگردیم. بیا وارد دنیای گیرای کتاب بشیم و ببینیم این دفعه اونجا چه خبرهاست! آماده ای؟ پس پیش به سوی یک اتفاق تازه!
دانلود معرفی کتاب آتشفشان آزمایشگاه
عوامل ستون معرفی کتاب
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: ارغوان حمسی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.
ستون داستانهای قرآنی
کلام خدا برای ورود به هر دری کلید مخصوص داره. حتی برای ورود به دل و ضمیر بچه های دوستدار قصه. بچه که بودم، زمانی که چیزی از آیه های کتاب خدا نمیفهمیدم، قصه های قرآن جاده ای میشدن از گوش و از دل من تا کلام خدا. یوسف پیامبر. مرغ حضرت سلیمان. داستان سفر حضرت ابراهیم. و خیلی قصه های دیگه، که از جاده های امن که عقل یک بچه بتونه از زیر و بمش سردر بیاره، میبردنم تا قصه ی آیه ها رو بخونم و بدونم.
غرض از اینهمه گفتن و گفتن اینکه نوبتی هم باشه نوبت یکی دیگه از سفرهای اهل نگاه به سرزمین آیه هاست. سرزمینی که برای هر نگاهی تصویری و برای هر گوشی قصه ای داره. حتی نگاه و گوش های بچه ها. خب، اگر موافقی بریم ببینیم این دفعه گشتمون در این سرزمین عزیز به کجا می رسه.
عوامل ستون داستانهای قرآنی
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: بهنام نصیری.
کلام پایانی
به انتهای هفتمین شماره رسیدیم. امید اینکه گام هامون هرچی محکم تر و بلندتر باشن. اگر مشتاق همکاری هستی از طریق راه ارتباطی همیشگی یعنی:
آیدی تلگرام: @hotgooshkon1 و ایمیل: hotgooshkon@gmail.com به ما اطلاع بده. و اگر می خوایی که همراه باشی, قرارمون, ماه آینده, همین زمان, همینجا.
تا ماه بعد و دیدار بعد, خدای خاک و آسمان به همراهت.
۲ دیدگاه دربارهٔ «نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 7: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه»
سلام با تشکر از زحماتتون و پاسخی که در معرفی کتاب پرورش هوش هیجانی در کودکان فرمودید موفق و مؤید باشید
سلام.
من تا دیروز اصلا با این نشریه آشنایی نداشتم.
دیروز عنوانها و نام افرادی که دست اندرکار بودند رو خوندم.
و امروزم داستان قرآنیتون رو دانلود کردم.
برای من یکی که خیلی آموزنده بود و نکات خوبی داشت!
تشکر میکنم مرسی خدا خیرتون بده!