سلامی به رنگ ناب دریای دلهاتون به صاحبدلهای محله نابینایان.
امید که همواره سوار بر مرکب مراد باشید!
همچنان در امتداد زنجیره سفرهای محله به جهان آزاد با شما هستیم.
گاهی افرادی از بین ما، از جنس من و شما، عجیب میدرخشن و تبدیل به اسطوره میشن. اسطورههایی از جنس واقعیت. از جنس ما.
تمرکز ما در سفر اینبارمون به جهان آزاد روی یکی از این شخصیتهاست. کسی که از درد شمشیری ساخت برای پیروزی بر شب. اجازه بدید برای شناسایی و آگاهی بیشتر از محتوای سفر امروز، به اصل ماجرا بپردازیم.
مشخصات نشریه:
- نام مقاله: Why Is Helen Keller the Only Blind Person Anyone Knows?
چرا هلن کِلِر تنها فرد نابیناییست که همه میشناسند؟
- نویسنده: مایک هاوسون (Mike Hudson)
- مترجم: شمیلا سلطانی
- منبع: future reflections
بازنشر از وبلاگ درباره نابینایی، (Blog on Blindness), (blog.pdrid.com), 14 آوریل 2015
یادداشت سردبیر:
این مقاله اقتباسیست از آنچه در جلسهای از شعبه گِرِیتِر لوئیزویل (Greater Louisville Chapter) فدراسیون ملی نابینایان آمریکا (NFB) کنتاکی (Kentucky) ارائه شده است.
مایک هاتسون (Mike Hudson) مدیر موزهای در چاپخانه آمریکایی نابینایان (American Printing House for the Blind) در لوئیزویل (Louisville) میباشد.
چاپخانه آمریکایی نابینایان (APH) که در سال 1858 تأسیس شد، سالانه بیش از 16 میلیون صفحه به خط بریل و بیشتر از 14 میلیون صفحه چاپی با حروف بزرگ منتشر میکند. ما سالانه صدها عنوان کتاب صوتی ضبط نموده و صدها وسیله کمکآموزشی و کمک به زندگی روزانه تولید میکنیم. موزه APH در پاییز گذشته بیستمین سالگرد خود را جشن گرفت، و این گروه نمایشگاههای دسترسپذیر و سیار را ایجاد کرد تا تاریخچه آموزش نابینایی را به افرادی که قادر به بازدید حضوری از (APH) نیستند نشان دهد.
وقتی برای نخستین بار از خود پرسیدیم که چگونه آموزش نابینایان را به عموم مردم عرضه کنیم، با آنچه که میدانستیم یا فکر میکردیم میدانیم آغاز کردیم.
میدانیم که نابینایی مردم را میترساند. طبق نظرسنجی (Eye on Eyesight Survey) در سال 2010، 79 درصد مردم آمریکا میگویند بعد از مرگ خود یا یکی از عزیزانشان، از دست دادن بینایی بدترین اتفاقیست که ممکن است برایشان پیش آید.
ما میدانیم که اکثر مردم بینا هیچ فرد نابینایی را نمیشناسند.
میدانیم که افراد نابینا از تاریخچه آموزش نابینایان اطلاعاتی دارند. برای اکثر افراد بینا، آموزش نابینایان را میتوان در یک کلمه کوتاه خلاصه کرد: معجزهگر. آن لحظات به خصوص میان معلم جوان و دانشآموز حیرتزدهاش در تاسکومبیا، (Tuscumbia), آلاباما، (Alabama), تصویری ماندگار در تصورات نسل به نسل آمریکاییهای بینا ثبت نموده است. اگر از اکثر آمریکایی ها بخواهید تا فرد نابینای معروف یا هر فرد نابینایی را نام ببرند، حتی در حدود 50 سال بعد از مرگش این فرد همچنان هلن کِلِر خواهد بود. پاسخهای دیگر در میان تعدادی از نوازندگان معروف از قبیل ری چارلز، (Ray Charles), رونی میلساپ، (Ronnie Milsap), استیوی واندر، (Stevie Wonder), و داک واتسون (Doc Watson) «یکی از اعضای گروه بلوگراس» (bluegrass) پراکنده خواهد بود.
داستان هلن کِلِر (Helen Keller) و شغلش به عنوان نویسنده، فعال و گردآورنده حرفهای کمکهای مالی برای بنیاد نابینایان آمریکا، (American Foundation for the Blind), آنقدر بر گذشته سایه انداخته که تقریباٌ به نظر میرسد جایی برای هیچ داستان دیگری نیست.
هلن بینایی و شنواییاش را در نوزادی از دست داد. آن سالیوان، (Anne Sullivan), معلم قانونی نابینایی هلن، با استفاده از تکنیکهایی که در دوران تحصیل خود در موسسه نابینایان پرکینز (Perkins) آموخته بود، توانست به ذهن فوقالعاده دختر راه یافته و مفهوم زبان را به او آموزش دهد. زمانی که هلن از طریق خط بریل و هجی کردن با انگشت زبان اشاره آمریکایی را آموخت، دنیا منبع الهام وی شد. او به سبب دستاوردهایش به یکی از شگفتانگیزترین زنان قرن بیستم تبدیل شد. اما چند مورد این امر را موجب شدند.
اول آنکه هلن زیبا بود. او دختر کوچولوی زیبایی بود با چند زخم بر صورتش که به نابیناییاش مربوط میشد، و پس از رشد به یک بانوی جوان بسیار زیبا تبدیل شد. بیشتر عکس های معروف از کِلِر در جوانی اش با دقت بسیار از زاویه ای گرفته شده بود تا چشم چپش که زیبایی کمتری داشت پنهان شود. بعدها او چشمهایش را تخلیه نموده و با چشمهایی شیشهای با ظاهری طبیعی جایگزین کرد.
دوم آنکه او در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمد که میتوانستند حداقل دردوران کودکی بهترین چیزها را برایش فراهم کنند. والدین او دارای ارتباطات اجتماعی گستردهای بودند که میتوانست دخترشان را با افراد تأثیرگذاری آشنا کند که قادر بودند مراحل ورودش به یک دنیای نامهربان را آسان سازند. هلن در تمام عکسهایش به زیبایی لباس پوشیده بود. نه یک فر دوست داشتنی از جای خود خارج شده و نه هیچ چیزی که نشاندهنده ناتوانی یا فقدان و ضعف یا چیزی که تهدیدکننده امروزی بودن وی به حساب آید در وی دیده میشود. حتی بعد از سفرهای او و آن سالیوان به مدار وود ویل و سخنرانی در کلوپهای زنان در سرتاسر آمریکا، به منظور جمعآوری پول برای بنیاد آمریکایی نابینایان، (American Foundation for the Blind), بخش بزرگی از بودجه خانواده آنها صرف لباسهای شیک شد. هلن کِلِر موفق بهنظر میرسید چون او میتوانست به طور عمدی و خودخواسته موفق بهنظر برسد.
سوم آنکه او ماشین تبلیغاتی شگفتانگیزی به عنوان پشتیبان داشت. از همان ابتدا، مدیران مدرسه نابینایان پرکینز در بوستون (Boston) موفقیتهای او را به منظور تأیید امکانات و تواناییهای مدرسه در تکنیکهای آموزش مدرن گزارش میدادند. این گزارشها به روزنامهها و مجلاتی که مشتاق دریافت یک داستان خوب بودند راه یافتند. و البته، پرکینز از داستان او به منظور پیشبرد تلاشهای توسعه و جمعآوری کمکهای مالی خود بهره برد.
الکساندر گراهامبل، (Alexander Graham Bell), مخترع تاثیرگذار تلفن و دوست نزدیک خانواده کِلِر، تواناییهای معجزه آسای هلن را به هر کسی که گوش میداد معرفی کرد. زندگینامه کِلِر زمانی که تنها بیست و دو سال داشت در مجله خانه زنان (Ladies’ Home Journal) به صورت داستان دنباله دار منتشر و پس از آنکه در سال 1903 به صورت صحافی درآمد چندین بار تجدید چاپ شد.
هلن کِلِر رؤسای جمهور، نویسندگان و رهبران جهان را میشناخت. کار او به عنوان گردآورنده کمکهای مالی برای بنیاد آمریکایی نابینایان، وی را مورد توجه جمعیت تشویقکننده در سراسر آمریکا و جهان قرار داد. به هر حال، او یک سوسیالیست بیپروا بود، واقعیتی که در بیشتر روایتهای داستانهای وی نادیده گرفته میشود. در واقع، نازیها کتابهای او را در دهه 1930 در آلمان سوزاندند. در مورد شما نمیدانم، اما من فکر میکنم زمانی که هیتلر (Hitler) دوستیاش را در فیس بوک با شما لغو کند روز بسیار خوبیست!
چهارم، و نهایتا، هلن کِلِر یک نابغه بود. او واقعا میدانست که چطور کلمات را برای ساختن یک نقل قول فوقالعاده بههم پیوند دهد. من سه تا از مورد علاقههایم را می/نویسم:
«ما به تنهایی خیلی کم میتوانیم کار کنیم و با همراهی یکدیگر بسیار.»
«من تنها یکی هستم، اما هنوز کسی هستم. من نمیتوانم همه چیز را انجام دهم، اما با این وجود قادر به انجام کاری میباشم. و به خاطر اینکه نمیتوانم همه کارها را انجام دهم، از انجام آنچه بتوانم سر باز نخواهم زد.»
«امنیت عمدتا خرافات است، نه در طبیعت وجود دارد و نه فرزندان انسان به طور کلی آن را تجربه میکنند. اجتناب از خطر در درازمدت امنتر از قرار گرفتن در معرض مستقیم آن نیست. زندگی یا یک ماجراجویی شجاعانه است یا هیچ.»
زمانی که هلن کِلِر در سال 1968 درگذشت، معروفترین فرد نابینایی بود که دنیا تا کنون میشناخت و یکی از معروفترین زنان در هر زمینه و با هر توانایی بود. و از آنجا که ما به دنبال راهی برای بازگویی داستان آموزش نابینایان و عرضه آن به دنیایی بیخبر بودیم، در نهایت تسلیم کاریزمایی شدیم که نامش هلن است. ما تصمیم گرفتیم از داستان هلن کِلِر به عنوان یک ذره بین به منظور کشف ریشههای آموزش برای افراد نابینا یا کمبینا استفاده کنیم.
آن سالیوان در سال 1891 به استادش مایکل آناگنوس (Michael Anagnos) در مدرسه پرکینز درباره همکاریاش با هلن مینوشت. او نوشت: «در دو سال نخست زندگی هوشمندانهاش، او مانند یک کودک در کشوری بیگانه بود». آن متوجه شد تا زمانی که هلن نتواند بر موانع ارتباطی ناشی از نابینایی و ناشنوایی غلبه کند هیچ یادگیریای ممکن نیست. ما به این نتیجه رسیدیم که این توضیح خوبی در مورد آموزش همه است. همه ما در یک مقطع زمانی، بچههایی در یک کشور بیگانه هستیم، قادر به درک آنچه میخواهیم به ما تدریس شود نیستیم، تا زمانی که معلم، آن زبان خاص که به ما میرسد را پیدا میکند.
نمایشگاه سیّارما به نام «کودکی در یک کشور بیگانه»، (Child in a Strange Country), از داستان هلن به عنوان یک ذره بین بهره میگیرد تا در میان جمعیتی که تنها یک لحظه را میشناسد، به منظور کشف آن لحظه به خصوص راه عبوری بیابد.
تقریبا فضای کافی برای همه رویدادهایی که تاریخ آموزش و توانبخشی را در چند قرن اخیر شکل دادهاند وجود ندارد. هر داستان خوب با «روزی روزگاری» (once upon a time) شروع میشود. روزی روزگاری همه چیز با آنچه اکنون هست بسیار متفاوت بود. افراد نابینا، خواه نابینایان به دلیل آسیب یا به سبب ژنتیک، عموما به عنوان بارهای نفرین شده، بدشانس، درمانده، بیثمر، ناتوان و بیفایده بر دوش جامعه تلقی میشدند. – آیا باید ادامه دهم؟ پیش از سال 1800، در هر موقعیتی شغل احتمالی آنها در خارج از گروه خانوادگی عمدتا جلب اقدامات بشردوستانه در کنار جاده بود. پس از آن تعدادی از فیلسوفان یونانی مانند «هیپوکریتها» (Hypocrites), استدلالهایی در جهت درک عقلانی بیماری و ناتوانی داشتند، اما بیشتر این تفکر با سقوط امپراتوری روم از بین رفت. مارتین لوتر (Martin Luther) نوشت: «هر بیماری و هر مرضی را از کارهای شیطان میداند». هر کسی استدلالی در جهت حقوق معلولین داشت ممکن بود به جادوگری و گناه متهم شود.
چه بسا که داستان هلن کِلِر راهی جذاب برای شروع گفتگو بین دنیای بینایان و آن بخش از مردم که با محدودیت فیزیکی کمبود بینایی مواجهند باشد. ما همچنین نیازمند اذعان بدین امر هستیم که برای دستیابی به اکتشافات در موقعیتهای خاص، لحظات بیشماری از سرخوردگی و ناامیدی در سکوت وجود دارند. جلسات و تلاشهای گروهی خستهکنندهای وجود دارند که به روشهای کماهمیت شکست خورده و از راههای جزئی به موفقیت میرسند. اینها هرگز در کتابهای تاریخ ثبت نمیشوند.
یک دختر زیبا و جادوی یک لحظه طلایی قادرند در لحظه یک کتاب تاریخ را مغلوب سازند.
شناسنامه نشریه جهان آزاد
همانطور که از نام این نشریه بر میآید، قرار است به تجربیات نابینایان، والدینشان، اطرافیانشان، دوستانشان و هر انسانی که تمایل به فهم معلول و معلولیت دارد و توانسته در این راه به چیزهایی نیز دستیابد بپردازد. البته ما تمرکزمان بیشتر بر روی تجربیات عزیزان در حوزه ی نابینایی است. می خواهیم ببینیم والدین یک نابینا برای دستیابی فرزندش به حق و حقوقش دست به چه اقداماتی می زند. می خواهیم ببینیم تمام کسانی که با نابینا در ارتباط هستند، چه کاری برای هرچه مستقلتر شدن فرد با آسیب بینایی انجام می دهند و کدامشان اثربخش بوده است. خلاصه ی کلام اینکه میخواهیم در حوزه نابینایی از تجربیات دنیا بهره ببریم تا روزی با آگاهی از این تجربیات بتوانیم به خود تلنگری زده و به سمت اهدافمان حرکت کنیم.
البته اگر پدر و مادری یا دوست و آشنایی در ایران عزیز نیز توانسته برای حل مشکلی از مشکلات بیشمار نابینا راه حلی پیدا کند، می تواند آن را در قالب یک مقاله در اختیار ما قرار دهد. چون ایران هم بخشی از این جهان است و ما برای جمع آوری این تجربیات همیشه هم لازم نیست دست به دامان جراید غرب باشیم. هرچند که فعلاً ظاهراً راه دیگری وجود ندارد. همه ی ما بر این امر واقفیم که دنیای غرب در خصوص معلول و معلولیت خیلی زودتر و بیشتر از ما از خود جنبوجوش نشان داده و به دست آوردهای بی نظیری دست یافته است.
اگر دوستی هم مقاله ای را خوانده و آن را مفید یافته، می تواند آن را ازطُرُقی که در پایان می آید، جهت ترجمه به دست ما برساند.
فعلا بنا بر این است که ماهی یک مقاله ی تخصصی در این موضوع منتشر کنیم. ولی شاید زندگی مجال بیشتری به ما داد و در هر ماه مطالب بیشتری جمع آوری کرده و در طول ماه به خدمتتان پیشکش کردیم.
ذکر این نکته هم الزامی میباشد که قرار نیست همیشه مقاله ی منتشر شده همراه با فایل صوتی باشد. ولی تلاشمان بر این است که این اتفاق جذاب همیشه بیفتد.
قطعا نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما می تواند چراغ راه ما باشد.
ایمیل: hotgooshkon@gmail.com
آیدی تلگرام: @hotgooshkon1
به امید جهانی آزاد تر!
۵ دیدگاه دربارهٔ «نشریه جهان آزاد، شماره 74. چرا هلن کِلِر تنها فرد نابیناییست که همه میشناسند؟»
سلام،
از مطالب مفید تشکر میکنم. ولی بعضی وقتها ارائه مطالب مفید با ترجمه های ضعیف آشی میسازد که خودم اسمش را بلد نیستم.
به همین جمله اول توجه کنید.
این مقاله اقتباسیست از آنچه در جلسهای از گِرِیتِر لوئیزویل چَپتِر (Greater Louisville Chapter) (NFB) کنتاکی (Kentucky) ارائه شده است.
طرف حتی زحمت به خودش نداده تا در واژه نامه های انگلیسی سرکی بکشه تا معنی chapter رو که به معنای شعبه هست رو به دست بیاره.
نکته بعدی هم این که انگاری طرف نمیدونسته NFB که به کررات در مقاله های قبلی اومده به معنای فدراسیون ملی نابینایان آمریکا هست.
من خواهش میکنم متون رو به مترجمینی بدید که در حوزه نابینایی یا مطالعه داشته و یا خودش نابینا بوده و با مسائل درگیر بوده.
حالا از ترجمه واژگان که بگذریم، شما به عنوان یه فارسی زبون ببینید فعل و فاعل این جمله با هم ارتباطی دارن. یعنی طرف دستور زبان فارسی رو هم بلد نبوده.
من شاید تند مینویسم ولی نیتم خیر هست.
امیدوارم مسؤولین امر متوجه باشن.
بارها به خودشون تذکر دادم.
بارها دوستمون از مشهد که فکر کنم اسمش محسن بود این امر رو متذکر شدند ولی انگار قرار نیست به کسی بر بخوره.
تازه اشکالات سطحی رو بهش اشاره کردم. برم تو عمقش که دیگه نمیدونم چی از کار در بیاد.
به امید روزهای بهتر
کم کم دارم به ایمان میرسم که این متن توسط یک ماشین ترجمه شده که اگر غیر از این باشد نهایت بی سوادی مترجم را میرساند.
به این جمله توجه کنید.
داستان هلن کِلِر (Helen Keller) و شغلش به عنوان نویسنده، فعال و گردآورنده حرفهای کمکهای مالی برای بنیاد آمریکایی نابینایان، (American Foundation for the Blind), آنقدر بر گذشته سایه انداخته که تقریباٌ به نظر میرسد جایی برای هیچ داستان دیگری نیست.
اونایی که فارسی بلدن به من بگم بنیاد آمریکایی نابینایان یعنی چی؟
عزیز، بنیاد نابینایان آمریکا
بابا دلم میسوزه مینویسم
حالا کسی ناراحت میشه و میخواد حذف کنه نظر من رو
باشه مشکلی نیست.
ولی یادت نره که یکی از اهداف شما آگاهی هست.
شما با این کارتون
خواسته یا ناخواسته دارید ترویج بی سوادی میکنید.
نابینایی که این مطالب رو میخونه و بعد میخواد مقاله بنویسه یهویی ممکن از همین ساختارهای غلط استفاده کنه و با خودش فکر کنه که خیلی سطح بالا نوشته.
یادتون نره که کوچیکترین عمل غلط شما در قرار دادن نابینایان در مسیر غلط امری نابخشودنیست.
دیگه ادامه نمیدم
ولی این مقاله شاید بدترین مقاله ای باشه که به لحاظ ترجمه روی سایت قرار گرفته.
لازم باشه حاضرم با سواد کمی که تو این حوزه دارم، با خود مترجم وارد مناظره بشم.
موفقتر از پیش باشید.
سلام. خیلی خیلی ممنونم از دقت نظرت و وقتی که گذاشتی. نکاتی که گفتی رو یادداشت کردیم. قطعا هم دنبالش رو میگیریم که بهتر بشه. و هیچ وقت مدعی نیستیم که نقص نداره ترجمه های نشریه جهان آزاد. در هر صورت ممنونم از شما و به امید روزی که همه ما از ته قلب به این باور برسیم که هیچ چیز هیچ وقت کامل نیست و برای بهتر شدن و بهتر بودن باید زمان گذاشت و حوصله کرد. جهان آزاد نشریه ای هست که در کنار مطالبی که ارائه میده اهداف دیگه ای رو از یک زمان به بعد هم دنبال میکنه. ممنونم از ادبیات انتقادیت که بازم یاد گرفتم و امیدوارم همه مون نقشمون رو خوب انجام بدیم و به قول تو بچه های نابینای مترجممون هم عقب نشینن و فقط نظر بدن. نظری مهمه که عملی هم داشته باشه. من که قطعا تلاش میکنم روز به روز بهتر بشه. اتفاقا بر خلاف نظرت که میگی نشریه ضعیفی بود این شماره چنین نظری ندارم. نواقص قطعا رفع میشن ولی به مرور زمان. تیم نشریه جهان آزاد از مترجمین گرفته تا ویرایشگرش که خیلی زحمت میکشه از جمله تیم قوی محله هستن و با همین قدرت پیش میریم. به امید روزهای پر بارتر برای محله نابینایان.
سلام مجدد،
اگر منظورت از عقب نشستن نابینایان من بودم که همه میدونن خدا رو شکر به اندازه خودم خدمت کردم. نیازی به توضیح بیشتر نیست. به قول مجتبی من ماشین ترجمه نیستم.
ضمن اینکه در پست مربوط به “خبری مهم در خصوص نشریه آزاد” اعلام کردم که مشکلات شخصی به قول تو باعث عقبنشینی من شد.
شما فرض کن داوود چوبینی مرده، آیا این دلیل میشه که شما از مترجمین فوق بی سواد استفاده کنی؟
بازم میگم نیت من خیر بود ولی ظاهراً شما برای اولین بار دوست داری وارد یک جنگ لفظی بشی که من به شدت ازش فراری هستم. دیگه دلم نمیخواد به اون دوره اوایل جوانی برگردم و با همه بحث کنم.
ممنون از ادبیات کنایه آمیز شما
ما هم در این بعد از شما چیز یاد گرفتیم.
همیشه چیز برای یاد گرفتن از دیگران وجود داره
ولی مهم این هست که هر یادگیری رو هر جایی استفاده نکنی.
متشکرم رفیق
در ضمن من نگفتم این شماره از نشریه ضعیف بود. گفتم به لحاظ ترجمه ضعیفترین نسخه ای بود که روی سایت قرار گرفت. لازم باشه حاضرم ثابتش کنم.
از تو محسن صالحی بعید هست که از انتقاد من ناراحت شدی.
خودت میدونی که به وقتش مترجمین رو حمایت کردم و سندش هم تو همین شماره های اخیر موجود.
ولی نمیشه به نقص اشاره نکرد.
ببین چقدر ترجمه ضعیف بود که دیگه صدام در اومد که اشتباه کردم و رسماً عذر میخوام.