سلامی به گرمای قلب تابستان به تمامی دوستان و آشنایان محله نابینایان!
دلهاتون گرم و نبض زندگیتون همیشه پرتپش!
باز هم قراری دیگه و سفری دیگه به گوشهای دیگه از داستان یک زندگی در نقطهای از جهان آزاد!
تلاش برای تحقق هدفها گاهی بسیار سخت و حتی ناممکن به نظر میاد. گاهی ما کمی دیر میکنیم و به نظرمون شاید دیگه واسه بعضی از رسیدنها دیر شده باشه. روی همین حساب از عظمت اون رویا تنها حسرتی سوزانرو به یادگار برداشته و میگذریم. اما
امروز در هفتاد و نهمین سفر محله نابینایان به جهان آزاد قراره در لابلای صفحات زندگی کسی مهمون بشیم که شاید در انتهای قصه پیامی و حرفی بیش از ای کاش و حسرت واسمون داشته باشه! چه بسا که در چین و شکنهای این داستان، پیامی برای من و تو به انتظار کشف و دریافت نشسته باشه! پس مثل همیشه، پیش به سوی دانستن!
مشخصات نشریه:
- نام مقاله: Never Too Late
هرگز دیر نیست - نویسنده: «لزلی همریک» (Leslie Hamric)
- مترجم: مریم حفیظی
- منبع: future reflections
یادداشت سردبیر:
لزلی همریک از زمان تولد نابینا بوده و زندگی خود را وقف موسیقی کرده است. با اینحال در تمام دورههای آموزش و اشتغال خود از یک ابزار ضروری بی بهره بوده است. او در این مقاله از مسیر طولانی رسیدن به موسیقی بریل سخن میگوید.
وقتی کلمه «موسیقی» را میشنوم، احساسات زیادی به ذهنم خطور میکنند. موسیقی همیشه شور و شوق من بوده است. موسیقی به زندگی من احساس هیجان میدهد. من درسهای پیانو، ویولن سل و صدا را در سه سال اول دبیرستان فرا گرفتم. چه لذتی داشت هنگامی که در کالج رشته نوازندگی ویولن سل را برگزیدم! مسلما راه درست را انتخاب کرده بودم.
به نظر میرسید که به عنوان یک موسیقیدان نابینا به خوبی عمل کرده و همه چیز را با گوش یاد میگرفتم. با این حال، یک ابزار ضروری را در اختیار نداشتم: موسیقی بریل.
آیا هنگامی که از طریق گوش میآموختم از نظر موسیقایی نیز دانش لازم را فرا گرفته بودم؟ آیا واقعا میدانستم آهنگساز چه میخواهد؟ اگرچه من اطلاعات پایه در مورد نتها، داینامیک، صداها و اتصالات و توقفها را میدانستم، اما چگونه میتوانستم تفاوت بین یک نت با استاکاتو و هشتمین نت و به دنبال آن هشتمین توقف را درک کنم؟ آیا من در میدان نوازندگی با نوازندگان بینا برابری میکردم؟ پاسخ به این پرسشها یک “نه” قاطع است. “چگونه این ابزار ضروری از تحصیلات من حذف شد در حالی که قرار بود موسیقی حرفه من باشد؟
چالش مدیر گروه کُر
وقتی هفت ساله بودم، معلم پیانویم مرا با کد موسیقی بریل آشنا کرد. نگاهی به صفحه انداختم و اخم کردم. با خود فکر کردم “به هیچ وجه!”. من هرگز از این روش استفاده نمیکنم. یادگیری از طریق گوش خیلی سریعتر بود. با وجود اینکه معلم پیانویم گفت که فراگرفتن موسیقی از طریق بریل استقلال مرا افزایش می دهد از پذیرفتن این موضوع خودداری کردم.
نمیخواستم دیگران را ناامید کنم، با اینحال اطرافیانم که شامل معلمان موسیقی میشدند، از راه انتخابی من پیروی کردند. یادگیری از طریق گوش همان پاسخ من بود. حتی برخی از متخصصانی که با افراد نابینا کار میکردند، موافق بودند که استفاده از موسیقی بریل لزومی ندارد و ادعا میکردند که به هر حال هیچکس از آن استفاده نمیکند.
هنگامی که در دبیرستان بودم، معلم کمبینایان (TVI), «سیندی استارزیک»، (Cindy Starzyk), با اصرار شدید مدیر گروه کر، «دیوید دانکوارت»، (David Danckwart), نوشتن کلمات و موسیقی به خط بریل را برای من آغاز کرد. اگرچه او موسیقی را از این طریق در دسترس قرار داد، من تنها به کلمات توجه کردم. به هر حال، چه کسی به تمام این نتها در خط اضافی زیر متن ترانهها نیاز داشت؟ میتوانستم موسیقی را با گوش یاد بگیرم.
سپس، در دوشنبهای در سال دوم دبیرستان، تجربهای داشتم که به راستی آهنگ ذهنی مرا تغییر داد. اوایل آن روز به معلم (TVI) خود گفته بودم که او تنها باید کلمات را به خط بریل بنویسد و نیازی به تبدیل موسیقی برای گروه کر به بریل نیست. من به او گفتم که حذف تبدیل موسیقی به بریل در وقت ما صرفه جویی می کند و او موافقت کرد.
من در جلسه تمرین گروه کر بدون دفترچه موسیقی خود نشسته بودم و همگی در حال تمرین قطعه (Deck the Halls) بودیم. ناگهان، در کمال تعجب، آقای دانکوارت همه چیز را متوقف کرد و از من پرسید دفترچه موسیقیات کجاست. به او گفتم که قطعه را حفظ کردهام و نیازی به استفاده از دفترچه موسیقی ندارم. او بدون لحظهای درنگ در مقابل تمام گروه کر گفت: «لزلی، اگر چگونگی خواندن و استفاده از موسیقی خط بریل را یاد بگیری ممنون میشوم. این بهترین گزینه برای تو خواهد بود.»
مدیر گروه کر طوری به تمرین با گروه ادامه داد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است، اما من یکه خورده و دستپاچه بودم. او مرا از بقیه جدا دیده بود. با این همه، هنگامی که ناراحتیام برطرف شد، شروع به درک مسأله نمودم. متوجه شدم که او با من به گونهای رفتار می کند که انگار با دیگران تفاوتی ندارم. او به من ایمان داشت و از من نیز همان توقعات سطح بالایی را داشت که از دیگر افراد گروه داشت. از آن روز به بعد من همیشه از موسیقی “بریل ” در گروه کر استفاده میکردم، حتی اگر قطعه را از حفظ بودم.
با این وجود، من هنوز از استفاده از موسیقی بریل برای پیانو و ویلون سل خودداری میکردم. در شانزدهسالگی، معلمهای ویلون سلم را تغییر دادم، زیرا روش من باعث مشکلات فیزیکی جدی شده بود و قادر نبودم بیش از بیست دقیقه بنوازم. در نتیجه، نواختن ویلون سل را دوباره از ابتدا فرا گرفتم. این دوران سختی در زندگی من بود. من هنوز مجبور بودم با استفاده از روش قدیمی در ارکستر بنوازم و برای فراگرفتن درسها از روش جدید استفاده کنم. در حدود یک سال طول کشید تا بتوانم در نوازندگی به سطحی قابل کنترل دست یابم که ضمن داشتن آرامش، به وظایفم در زمینه ویولن سل در ارکستر دبیرستان، درسها و «ارکستر سمفونیک جوانان شیکاگو» (Chicago Youth Symphony Orchestra) بپردازم. با اینهمه تغییر و تحول و فعالیت، چه کسی برای موسیقی خط بریل زمان داشت؟
با این حال، من به استفاده از موسیقی بریل در گروه کر ادامه دادم. از اینکه متوجه شدم میتوانم یک انگشت را بر روی خط کلمات و انگشت دیگر را روی خط موسیقی نگه دارم تعجب کردم. این گامی بزرگ در جهت مثبت بود.
تحصیل در مقطع کارشناسی
در طول سال آخر دبیرستان از دو دانشگاه، دانشگاه شمالی ایلینوی (Northern Illinois University) (NIU) و دانشگاه ایالتی ایلینوی (Illinois State University) (ISU) بازدید کردم. به دو دلیل تصمیم گرفتم نواختن ویلون سل را در دانشگاه شمالی ایلینوی بیاموزم. دلیل اول اینکه استاد ویلون سل در دانشگاه شمالی ایلینوی به شدت توصیه شد. دوم اینکه، «لین سورج» (Linn Sorge), خانمی که ارائه خدمات به افراد دارای اختلالات بینایی در مرکز خدمات معلولین را بر عهده داشت، کاملا نابینا و دارای مدرک تحصیلی موسیقی بود. او موسیقی بریل را خوب میشناخت و مایل بود در این مورد به من کمک کند. او همچنین نیازهای مرا درباره تهیه کتاب برای تئوری موسیقی و آموزش بریل از طریق گوش را میدانست، بنابراین میتوانستم برای کلاسها آماده شوم. از این اقبالی که به من رو کرده بود در تعجب بودم.
در پاییز ۱۹۹۴ وارد دانشگاه شمالی ایلینوی شدم و همه چیز عالی بود. از جمله مربیان من، «لین سورج» و دو دستیار فارغالتحصیل بودند که تمام موارد مربوط به موسیقی ویولن سل مرا ضبط کردند. من از موسیقی بریل فقط برای تئوری و آموزش شنیداری استفاده کردم. لین سورج و یکی از معلمان تئوریام شدیدا به من اصرار کردند که از موسیقی بریل بر روی ویولن سل استفاده کنم، اما من همچون سنگ مقاومت میکردم. وقت نداشتم و از طریق گوش سریعتر میآموختم، پس فایده [استفاده از موسیقی به خط بریل] چه بود؟
در تابستان سال ۱۹۹۷ به مدت نُه هفته در «فستیوال موسیقی اسپن» (Aspen Music Festival) شرکت کردم. من این فرصت را داشتم که در بسیاری از کنسرتهای ارکستر بنوازم و در یک کلاس پیشرفته ویولن سل اجرا داشته باشم. در طول اجرای برنامه کلاس پیشرفته، معلم ویولن سل از من سوالهایی پرسید همچون “داینامیک در مقیاس 34 کدام است؟” اصلا ایدهای درباره پاسخ این سوال نداشتم. حتی نمیدانستم که داینامیک در مکانهای مشخص کدام است. بنابراین، چارهای جز پرسیدن از همراهم نداشتم. با اینکه تکنواز بودم اما مجبور بودم از نوازنده همراه درباره مکان دقیق داینامیک بپرسم!
بعد از کلاس پیشرفته دانستم که اشتباهی در کار است. به طریقی نیاز داشتم تا مسیر بهتری از آنچه که در آن مرحله اتفاق میافتاد را دنبال کنم – اما چطور؟ با کنار گذاشتن این پرسشها، تصمیم گرفتم به یادگیری از طریق گوش ادامه دهم. به هر حال، روش من مرا تا بدین مرحله رسانده بود.
یک روز یک خبرنگار روزنامه به اسپن (Aspen) آمد تا داستانی درباره من به عنوان یک موسیقیدان نابینا در جشنواره تهیه کند. در مصاحبه اشاره کردم که موسیقی بریل بسیار کند و دشوار است و توضیح دادم که هرگز از آن استفاده نکردهام. نمیدانستم بیانیه من با یک آوانویس مشهور موسیقی بریل آشنایم میکند که به من ثابت کرد موسیقی بریل چه منبع ارزشمندی است.
ارتباطی حیاتی
وقتی به دانشگاه شمالی ایلینوی بازگشتم، نامه بریلی از یک آوانویس به نام «بتی کرولیک» (Bettye Krolick) دریافت کردم. او گفت که مقاله جالبی در مورد من در روزنامه خوانده است. در پاراگراف دوم نامهاش گفت که استفاده از موسیقی بریل مشکل نیست و چندین کتاب پیشنهاد کرد که میتوانست در آغاز امر به من کمک کند.
اولین فکر من این بود، دوباره نه! حالا یک نفر دیگر سعی داشت تا با من در مورد استفاده از موسیقی بریل مخصوصا در مورد ویلون سل صحبت کند. با این همه، تقریبا بلافاصله فکری تازه به ذهنم رسید. شاید کسانی که مرا به سمت استفاده از موسیقی بریل سوق میدادند پیشنهادهای خوبی داشتند. در اینجا کس دیگری بود که میتوانست به من کمک بزرگی کند. بتی کرولیک برای نامه نوشتن به من وقت گذاشته بود و سعی داشت به من بفهماند که استفاده از موسیقی بریل چندان سخت نیست.
یکبار دیگر، چالشی را پذیرفتم. با بتی کرولیک تماس گرفتم و مکالمه تلفنی بسیار خوبی داشتیم. من از او پرسیدم آیا مایل است کتاب درسی مورد نیازم برای کلاس ارکستراسیون در ترم بعد را رونویسی کند. او رونویسی کتاب را پذیرفت و من نیز قول دادم تا استفاده از موسیقی بریل را برای ویولن سل آغاز کنم. این قولی بود که به خود نیز داده بودم.
من سعی کردم که از موسیقی “بریل” به طور مداوم استفاده کنم، اما آسان نبود. بار دیگر به این نتیجه رسیدم که یادگیری از طریق گوش برای من با سرعت بیشتری همراه است. همچنین دستیاری داشتم که موسیقی را برایم ضبط کند و اینطور به نظر میرسید که این همه آن چیزی بود که به آن نیاز داشتم.
تغییر بزرگ با «میدومونت» (The Meadowmount)
من در سال ۱۹۹۹ با مدرک کارشناسی در رشته ویولن سل از دانشگاه شمالی ایلینوی فارغالتحصیل شدم. سه ماه بعد تحصیلات تکمیلی را در «کنسرواتوار ایستمن» (Eastman Conservatory) در «روچستر»، (Rochester), «نیویورک» (New York) آغاز کردم. در طول ترم نخست معلم ویولن سلم اجازه داد تا موسیقی را از طریق گوش یاد بگیرم. اما با شروع ترم دوم در صحبتی که با من داشت گفت که باید در یادگیری موسیقی مستقل باشم و مانند همه افراد دیگر خود موسیقی را یاد بگیرم. او همچنین نشانم داد که چگونه میتوانم درباره اجرای با انگشت یک نوازنده ویولن سل و تغییر انگشت اول به انگشت چهارم بر روی یک رشته سیم توضیح دهم.
مشکل جدیدی هم پیش آمده بود. دستیار جدید من دانشجوی فارغالتحصیل نبود و به اندازه دستیارم در دانشگاه شمالی ایلینوی مهارت نداشت. در حال یاد گرفتن سونات ویولن سل با فرانک بریج (Frank Bridge) بودم. از آنجایی که دستیار من هنوز آن قطعه را ننواخته بود، باید کسی را پیدا میکردم که آن قطعه را به خوبی بلد باشد. متوجه شدم که اگر خودم موسیقی را یاد گرفته بودم، میتوانستم تصمیمات لازم در موسیقی را گرفته و تعبیر خود را داشته باشم، و دیگر لازم نبود درباره سطح مهارت نوازندهای که موسیقی را برایم ضبط میکند نگران باشم. در اینصورت میتوانستم روزی نوازندهای باشم که خود در مورد چگونگی اجرای یک قطعه تصمیم بگیرم.
اگرچه من اولین حرکت سونات را از طریق موسیقی ضبط شده انجام دادم، به معلمم قول دادم که به طور مستقل با موسیقی بریل حرکت دوم را یاد بگیرم. کار سختی بود و به کندی انجام میشد، اما من این کار را کردم. من توانستم تمام قطعه را در یک برنامه اجرای ساز بیکلام (رسیتال) در پایان ترم در سال ۲۰۰۰ بنوازم.
پنج قطعه آوانویسی شده برای ترم تابستان پیش رو در مدرسه موسیقی میدومونت (Meadowmount School of Music) در وستپورت (Westport) نیویورک داشتم: چهار قطعه رسیتال و یک کوارتت زهی. نمیدانستم در این کمپ چه چیزی انتظار مرا میکشد. تنها میدانستم که ماجرا با آنچه در آسپن گذشت کاملا متفاوت خواهد بود. معلوم شد که بیش از هر زمان دیگر این حقیقت را دسته کم گرفته بودم.
در طول جلسه هفت هفتهای در وست پورت، معلم ویولن سل من، «تانیا کری»، (Tanya Carey), اجازه نمیداد هیچ یک از دستیاران فارغ التحصیل او حتی با وجود اینکه سعی کردم با یکی از آنها در اینباره صحبت کنم هیچ موسیقیای را برای من ضبط کنند. انگار تمام دنیای من وارونه شده بود. تانیا اصرار داشت که من از موسیقی بریل برای هر چیزی که روی آن کار میکردم استفاده کنم. این بار واقعا برای یادگیری قطعات محدودیت زمان داشتم. ما تنها روی دو قطعه کار کردیم، زیرا من همچنان نیاز داشتم نتها را از طریق گوش بیاموزم. درسهایم دشوار بودند و مطمئن نبودم که بتوانم از پس ضرب الاجلهای تعیین شده توسط تانیا برآیم.
تانیا اصرار داشت که من موسیقی را همانگونه اجرا کنم که درک میکنم. او میگفت: «فورته را بلند بنواز و نرم پیانو بزن. پیانو را با کرشندو شروع کرده ادامه داده و سپس به فورته برسید. بگذارید نتها بازی کنند، در اکسنت و آرتیکولاسیون مبالغه کنید». کمکم رنگآمیزی و پویایی در لحن را آموختم به گونهای که هرگز فکر نمیکردم ممکن باشد.
همه چیز برایم کند شده بود زیرا باید برای خواندن نتها با موسیقی بریل پیش میرفتم، آن را در ذهن خود میشنیدم و آنها را مجسم میکردم. بعضی وقتها نقطههای خط بریل را چندباره لمس میکردم تا بتوانم میزان نت را مشخص کنم؛ میزان نت به این بستگی داشت که در هرخانه 3 نقطه بود یا 6 نقطه. هر درس را با ایدههای موسیقی جدید میآموختم و پشت سر میگذاشتم.
در نهایت پیشرفت کردم. تا پایان تابستان اعتماد به نفسم در نواختن ویولن سل بیشتر از هر زمان دیگر شده بود. همچنین اعتماد به نفس بیشتری در موسیقی بریل احساس میکردم و در حالی که نتها را میخواندم آنها را در ذهنم میشنیدم. با تلاش زیاد و کار سخت دانستم که من نیز مانند همه افراد دیگر میتوانم موسیقی را به تنهایی بیاموزم. استقلال من به عنوان یک نوازنده ویلون سل سر انجام آغاز شده بود.
در میان این تحول موسیقایی، من یک جوان بسیار ویژه را ملاقات کردم، اندی همریک (Andy Hamric) که اکنون شوهرم است. با تشویق مداوم اندی و تانیا، کمکم متوجه شدم که بسیاری از تلاشهای من شبیه به کوششهای افراد دیگر اطرافم بوده است. آنها به این نکته اشاره داشتند که من نباید از نابیناییام مانعی برای خود بسازم. در واقع، آنها به من گفتند: “فقط انجامش بده.” شاید نابینایی مانند گذشته بر زندگی من حکمفرمایی نمیکرد. هنگامی که میدومونت را ترک میکردم احساس میکردم میتوانم در هر حیطه از زندگی به ویژه در موسیقی بریل جهان را فتح کنم. دیگر نمیتوانستم بیش از این برای بازگشت به ایستمن و به کار بردن مهارتهایی که در میدومونت آموخته بودم انتظار بکشم.
فرصتی برای بازگشت
از زمان آن تابستان تاثیر گذار همیشه از موسیقی بریل استفاده میکنم. اگر بخواهم یک قطعه جدید یاد بگیرم، دو آوانویس دارم که میتوانم با آنها تماس بگیرم. گاهی اندی میتواند با استفاده از نرمافزار (DancingDots), موسیقی را به خط بریل تبدیل کند. نکته جالب در مورد استفاده از نرمافزار DancingDots این است که فرد میتواند یک قطعه را بدون نیاز به دانستن موسیقی بریل رونویسی کند.
آیا هنوز به موسیقی ضبط شده گوش میدهم؟ صد درصد! گوش دادن به یک قطعه ضبط شده به من کمک میکند تا کل قطعه را در ذهنم کنار هم قرار دهم. وقتی به بخش مربوط به خودم برمی گردم , همه چیز ملموس تر است.
اخیراً دورهای را از طریق موسسه هدلی (Hadley Institute) برای کمبینایان با عنوان «مقدمهای بر موسیقی بریل» گذراندهام. من از سال ۲۰۰۴ ویولن سل را آموزش میدهم و دریافتم که موسیقی بریل سرمایهای حقیقیست. وقتی میگویم «بیایید از میزان ۱۰ شروع کنیم»، من و دانشجو هر دو میدانیم که این میزان در کجا قرار دارد. اخیرا آموزش یک هنرجوی پیانو و دانشجوی دیگری در موسیقی بریل را پذیرفتهام. با سابقه طولانی مقاومتم در برابر موسیقی بریل، چه کسی فکر میکرد روزی مدرس آن باشم؟
من عاشق فرصتی برای بازگشت هستم. میخواستم به کس دیگری کمک کنم که زودتر از زمانی که من موسیقی بریل را آموختم آن را یاد میگیرد. یک ماه پیش، دانشجوی موسیقی بریل من گفت که ترجیح میدهد به جای ضبط موسیقی از خط بریل موسیقی بیاموزد. شنیدن این حرف برایم یک دنیا میارزید! او اکنون در حال آموختن موسیقی پیانو با نخستین حرکت کنسرتو ویولن سل شماره ۱ در سی ماژور توسط هایدن میباشد. من قبلا این قطعه را نواختهام، و ما قصد داریم امسال یا سال آینده آن را با هم اجرا کنیم.
من در سپتامبر ۲۰۱۷ برای ارکستر سمفونی (Elmhurst) (ESO) امتحان دادم. من موفق شدم! در حال یادگیری ویولن سل «تا رکوئیم وردی» هستم و این قطعه را در ۱۰ و ۱۱ مارس ۲۰۱۸ اجرا خواهم کرد. (ESO) توسط «خوانندگان شیکاگو آپولو» (Chicago Apollo Singers) همراهی میشود. من و رهبر ارکستر با هم پیشگام هستیم. این اولین بار است که وی با یک موسیقیدان نابینا کار میکند و اولین بار است که من تنها با استفاده از موسیقی بریل یک قطعه ارکستر را یاد میگیرم. ما توافق کردهایم که با هم همکاری کنیم و همانطور که پیش میرویم یاد بگیریم. بار دیگر، چالشی دیگر را میپذیرم: تا این اجرا را به واقعیت تبدیل کنم.
تبدیل مقاومتم به موفقیت بهترین کاری بود که تا به حال انجام دادم. تغییر شرایط فرآیندی کند بود، اما هرگز برای ایجاد تغییر دیر نیست. موفقیت بر موفقیت استوار است. همانطور که همیشه در فدراسیون ملی نابینایان (NFB) میگوییم، «شما میتوانید زندگی دلخواهتان را زندگی کنید». نابینایی نمیتواند تو را عقب نگه دارد.”
شناسنامه نشریه جهان آزاد
همانطور که از نام این نشریه بر میآید، قرار است به تجربیات نابینایان، والدینشان، اطرافیانشان، دوستانشان و هر انسانی که تمایل به فهم معلول و معلولیت دارد و توانسته در این راه به چیزهایی نیز دستیابد بپردازد. البته ما تمرکزمان بیشتر بر روی تجربیات عزیزان در حوزه ی نابینایی است. می خواهیم ببینیم والدین یک نابینا برای دستیابی فرزندش به حق و حقوقش دست به چه اقداماتی می زند. می خواهیم ببینیم تمام کسانی که با نابینا در ارتباط هستند، چه کاری برای هرچه مستقلتر شدن فرد با آسیب بینایی انجام می دهند و کدامشان اثربخش بوده است. خلاصه ی کلام اینکه میخواهیم در حوزه نابینایی از تجربیات دنیا بهره ببریم تا روزی با آگاهی از این تجربیات بتوانیم به خود تلنگری زده و به سمت اهدافمان حرکت کنیم.
البته اگر پدر و مادری یا دوست و آشنایی در ایران عزیز نیز توانسته برای حل مشکلی از مشکلات بیشمار نابینا راه حلی پیدا کند، می تواند آن را در قالب یک مقاله در اختیار ما قرار دهد. چون ایران هم بخشی از این جهان است و ما برای جمع آوری این تجربیات همیشه هم لازم نیست دست به دامان جراید غرب باشیم. هرچند که فعلاً ظاهراً راه دیگری وجود ندارد. همه ی ما بر این امر واقفیم که دنیای غرب در خصوص معلول و معلولیت خیلی زودتر و بیشتر از ما از خود جنبوجوش نشان داده و به دست آوردهای بی نظیری دست یافته است.
اگر دوستی هم مقاله ای را خوانده و آن را مفید یافته، می تواند آن را ازطُرُقی که در پایان می آید، جهت ترجمه به دست ما برساند.
فعلا بنا بر این است که ماهی یک مقاله ی تخصصی در این موضوع منتشر کنیم. ولی شاید زندگی مجال بیشتری به ما داد و در هر ماه مطالب بیشتری جمع آوری کرده و در طول ماه به خدمتتان پیشکش کردیم.
ذکر این نکته هم الزامی میباشد که قرار نیست همیشه مقاله ی منتشر شده همراه با فایل صوتی باشد. ولی تلاشمان بر این است که این اتفاق جذاب همیشه بیفتد.
قطعا نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما می تواند چراغ راه ما باشد.
ایمیل: hotgooshkon@gmail.com
آیدی تلگرام: @hotgooshkon1
به امید جهانی آزاد تر!