سلام به همراهان و همگامان محله نابینایان.
امید که سرشار از تراوت عشق و امید به فرداهایی هرچه روشنتر باشید!
یک بار دیگه با شماییم و به اتفاق شما مهیای سفری دیگه به جهان آزاد میشیم.
امروز به درون داستان یک زندگی سفر میکنیم. داستانی که قرار نیست بگیم تمرکزمون در کشاکشش باید روی چه نکته و چه مشکل و چه مطلب آموزشی باشه. امروز در لابلای منظرههای جاده یک زندگی پیش میریمتا هر کدوممون هرچی که واسمون جالب توجهه از این سفر برداریم. قراره مهمون داستان زندگی «چارلز اسمیت»، تلگرافچی نابینایی باشیم که سفر به درون داستانش خالی از لطف نیست.
بیایید تا به تماشای مناظر رنگارنگ از یک زندگی بریم! دفتری که برگبرگش سرشار از ماجراست!
مشخصات نشریه:
- نام مقاله: The End of an Era
پایان یک دوران - نویسنده: «پگی چونگ»
- مترجم: پریسا جهانشاهی
- منبع: Braille Monitor
یادداشت سردبیر:
بسیاری از ما ترکیبی هستیم از افتخار و سپاسگزاری به سبب آنچه دارای آن میباشیم، و فدراسیون ملی نابینایان و شهروندان ایالات متحده آمریکا را به سبب آنکه یاریمان میکنند تا آنگونه که میخواهیم زندگی کنیم معتبر میدانیم. هنگامی که من مقالاتی شبیه آن که در ادامه آمده است را میخوانم، درمییابم که نابینایان پیش از برنامههای زیادی که من در به ثمر رسیدنشان نقش موفقی داشتم، افراد موفقی بودند. لذت ببرید:
در جولای سال 1933، تلگراف در دفاتر «آسوشیتدپرس» در روزنامه «دِنوِر پست» آخرین پیام خود را درست پیش از طلوع صبح مخابره کرد. اتاق در سکوت فرو رفته بود. خبرنگاران، کپیکارها و اپراتورهای تلهتایپ به آرامی اتاق را ترک کردند. اپراتور قدیمی تلگراف، «چارلز اسمیت»، برای دقایقی در حالی که دستهایش بر روی کلیدها قرار داشتند، پشت ماشین تلگراف نشست. با احترام تمامی بخشهای دستگاه را لمس کرد. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود برخاست و از اتاق بیرون رفت. حرفه بیش از چهل و یک ساله وی به پایان رسیده بود.
چارلز در 19 اکتبر سال 1878 در شهر «پیوریا» ایالت «ایلینوی» متولد شد. وی فرزند یک اپراتور تلگراف بود که وقتی چارلز تنها 9 سال داشت از دنیا رفت. چارلز در یازده سالگی مدرسه را ترک کرد تا به عنوان پیامرسان برای شرکت «وسترن یونیون» در شهر «ماسکاتین» واقع در ایالت «آیووا» مشغول به کار شود.
خانوادهاش در حدود سال 1890 ایالت «ایلینوی» را ترک گفته و به شهر «دِنوِر»، جایی که خواهرش «کلارا» در آنجا به عنوان مدیر دفاتر وسترن یونیون دِنوِر مشغول به کار شد نقل مکان کردند. کلارا سیستم تلگراف را از پدرش یاد گرفت. وقتی چارلز 13 ساله شد، به خانواده در دِنوِر پیوست. کلارا برادر کوچکش را برای کار در دفتر تلگراف وسترن یونیون به عنوان اپراتور استخدام کرد.
در سال 1897 چارلز به عنوان اپراتور تلگراف در «بورس اوراق بهادار متروپولیتان» شروع به کار کرد. در سال 1899 به شغل بهتری در دفتر تلگراف «مشاوره مالی لوگان و برایان» در دِنوِر دست یافت. هرچند وی در دفتر «شرکت کارگزاری» در شهر دِنوِر مشغول به کار بود، اما مکررا به شهر «کلرادو اسپرینگز» و شیکاگو فرستاده میشد.
در 29 آگوست سال 1905، چارلز در حال بازی با دوستانش بود که توپ بیسبال به سرش برخورد کرد. او به زودی به طور کامل بیناییاش را و همچنین شغلش را از دست داد.
چارلز و همسرش «میرتل» در جلسات مذهبی کلیسا، جایی که کشیش دورهگرد به منظور تبلیغ کلام خدا چادرهایی برپا کرد شرکت جستند. کشیشها جمعیت را به یک نوع خلصه شیدایی و جنون مذهبی میبردند. آنها همه را برای دستیابی به شفا بدانجا فرا خواندند. چارلز در خانوادهای مذهبی پرورش یافته بود، در نتیجه امیدوار بود که خدا بتواند آنچه که پزشکان قادر به انجامش نیستند را به انجام رساند. چندین واعظ و مبلغ به شهر آمدند. چارلز هرآنچه از دستش برمیآمد برای دریافت شفا میکرد. پس از هر بار رفتن و خدمت در جلسات، چارلز همانگونه که به مراسم رفته بود، نابینا باز میگشت. زمانی که خدا وی را شفا نداد، او سازمان مذهبی را رها کرد.
پس از گفتگوهای طولانی، شرکت سابقش دوباره وی را به صورت پارهوقت به کار گرفت تا مظنه سهام نیویورک را به وسیله تلگراف و به صورت مکتوب ثبت کند. اگرچه او نمیتوانست آنچه مینوشت را ببیند، دستخطش برای کارمندان به اندازه کافی خوانا بود که بتوانند نوشتههایش را بخوانند. از آنجا که نگران بود دستخطش در آینده به اندازه کافی گویا و خوانا نباشد، تایپ کردن را به خود آموخت.
در سال 1910 زمانی که دفاتر شرکت کارگزاری به شهر «سالت لیک سیتی»، در ایالت یوتا منتقل شدند، چارلز شرکت را ترک گفت. وی نمیخواست کلرادو را ترک کند. به منظور افزایش سرعت کارش با کلیدها، وی به «دفاتر خبرگزاری آسوشیتدپرس» در دِنوِر مراجعه نموده و تقاضا کرد که بر روی ماشینهایشان تمرین کند. آنها موافقت کردند.
او برای کار در «آسوشیتدپرس» درخواست داد اما پذیرفته نشد. یکی از دوستان درخواست چارلز را نزد «ملویل ای استون»، مدیر کل آسوشیتدپرس برد. «استون» به دفتر دِنوِر دستور داد که در فرصت شغلی بعدی وی را بیازمایند.
اپراتورهای تلگراف کد «فیلیپس» را میآموختند. این کد کوتاهنویسی در تلگراف را شامل میشد. یک نامه میتوانست در سه کلمه خلاصه شود. همچنین یک کلمه ممکن بود مفهوم یک عبارت را برساند. کلمه (POTUS) به معنای رئیس جمهور ایالات متحده بود. (HOR) بیانگر معنی مجلس نمایندگان کنگره بود. چارلز کدها و عبارات را به خاطر میسپرد. وی با دانستن موضوع قادر بود بلافاصله بدون نیاز به مراجعه به کتاب راهنمای کد، کاری که دیگر اپراتورها پیش از نوشتن مفهوم واضح کلمات مکررا انجام میدادند، کلمات عجیب را به صورت عبارات مورد نظر ترجمه کند.
مدیران گوش دادن و رونویسی کردن چارلز با استفاده از ماشین تحریر را زیر نظر گرفته و دریافتند که وی سریعتر از برخی کارمندان کار میکرد. اولین رونوشت وی مفهومی واضح داشت. آنها از وی خواستند که به عنوان اپراتور جایگزین در تعطیلات شروع به کار کند. چارلز از این پیشنهاد شغلی استقبال کرد. نخستین مأموریت وی برای خبرگزاری آسوشیتدپرس به صورت غیر رسمی در کلرادو اسپرینگز بود. سردبیران روزنامههای محلی به شدت تحت تأثیر تایپ و وضوح رونوشتهای وی قرار گرفتند.
در 12 نوامبر سال 1911 موقعیت شغلی تماموقتی در شهر «لیدویل» به چارلز داده شد. پنج ماه بعد، چارلز مجددا به «کلرادو اسپرینگز» منتقل شد. تلگراف آسوشیتدپرس در دفاتر روزنامه «گازِت» مستقر بود.
میرتل در سال اول یا بیش از آن با چارلز کار میکرد تا در مواردی که وی نیازمند به رونویسی هرگونه متن چاپی بود خوانندهاش باشد. به زودی کارمندان رسمی آسوشیتدپرس یا افرادی که نسخهها را به دفتر میآوردند مطالبشان را مستقیما برای وی میخواندند.
زمانی که چارلز اخبار دریافتی را میگرفت، سه ورق کاغذ که کاغذ کربنی در میانشان بود را در ماشین تحریرش قرار میداد. نسخه اول برای روزنامه «گازِت کلرادو اسپرینگز» و دومین نسخه برای روزنامه «تلگراف عصر کلرادو اسپرینگز» بودند. سومی به بایگانی منتقل میشد.
چارلز مستقیما روی ماشین تحریر تایپ میکرد و این بدان معنا بود که زمان کمتری برای رساندن مطالبش به سردبیرها صرف مینمود. او به ندرت مرتکب خطا میشد. وی در شیفت 6 عصر تا 4 صبح کار میکرد. او در هر شیفت کاری به طور متوسط 17000 کلمه منتقل میکرد. اخبار در مورد اینکه چارلز با چه سرعتی قادر به انتقال پیامها بود در سراسر شرکت گسترش یافت. چندین اپراتور بینا برای مسابقه رونویسی دوستانه با شخص نابینایی که صحبتش درمیان بود به کلرادو اسپرینگز آمدند. هیچ یک از آنها برنده نشدند.
یک روز عصر، مردی به منظور گردآوری و آگاهی از برخی شایعات محلی برای استفاده در برنامه خود که در تئاتر «برنز» واقع در مقابل دفاتر روزنامه برگزار میشد آمد. عناصر محلی نمایشهای وی را شخصی نموده و سبب میشد که تماشاگران بارها و بارها برای دیدنشان باز گردند. آن مرد ستوننویس روزنامه، «ویل راجرز» بود. «راجرز» در جستجوی شایعات جالب یا رسواییهای سیاسی محلی بود که بتواند برای یکی-دو ساعت در برنامه خود از آنها استفاده کند.
کسی گفت: «شما میتوانید برای یافتن این جزئیات با چارلی گفتگو کنید.»
«راجرز» صدای تایپ کردن را در اتاقی تاریک شنید و اندیشید چه کسی میتواند در تاریکی تایپ کند. «ویل» قدم به درون اتاق تاریک گذاشت و شروع به صحبت با چارلز در مورد مطالب دریافتی وی نمود. آن دو درباره اخبار محلی، سپس برخی اخبار بینالمللی گفتگو کردند، . «راجرز از اینکه مرد نابینا را بسیار مطلع یافت، شگفتزده بود.
زمان به سرعت میگذشت. مدیر صحنه تئاتر دواندوان از پلههای دفتر آسوشیتدپرس بالا آمد و فریاد زد: «آقای راجرز! پرده میبایست ده دقیقه پیش بالا میرفت. امشب سالن پر از جمعیت است.»
وقتی راجرز بر روی صحنه گام نهاد، از تماشاگران عذرخواهی کرد. «به خاطر تأخیرم متأسفم. من با جالب توجهترین مردی که تا کنون دیدهام مشغول گفتگو بودم. چارلی اسمیت، تلگرافچی نابینا.». تمام شهر چارلی را میشناختند و همه چیز بخشیده شد.
زمانی که انتظار وقوع اتفاقات قابل توجهی میرفت، مردم شهر بیرون دفاتر روزنامه گرد آمده و به انتظار مینشستند. این چارلز بود که نخستین بار اخبار را از طریق سیم دریافت نموده و خبر کنارهگیری قیصر «ویلهلم» از آلمان را به جمعیت منتظر رساند.
چارلز برای روزنامههای محلی مقالهای نوشت که در آن نقش خود به عنوان تلگرافچی خبرگزاری آسوشیتدپرس را در آن صبح زود توضیح داد. در ساعت 1 بامداد، تلگراف کلیک کردن را آغاز کرد. آتشبس پذیرفته شد! چارلز به سختی میتوانست این را باور کند. او با گزارشگر «فورد فریک» تماس گرفت، «آتشبس پذیرفته شد!»
«فورد» پاسخ داد: «تو با من شوخی میکنی؟» او به سمت اتاق حروفچینی دوید، و به نظر رسید که اتاق از شدت سر و صدای مهمانی منفجر شد. همه جا فریادهای شادی شنیده میشد. سردبیر تلگراف از خواب بیدار شده و با دمپایی اتاق خوابش از خانه تا دفتر روزنامه دوید.
به محض تایپ خبر به وسیله چارلز، یکی از کپیکارها یا کارمندی دیگر آن را درست از ماشین تحریر قاپیده، به سوی پنجره باز دوید، بلندگو را برداشته و شروع به خواندن کرد.
در «اسپرینگز» شبی سرد و برفی بود. در ساعت 3 و نیم، خیابانها لبریز از سر و صدای مردم هیجانزدهای بود که شور و هیجان خود را به اشتراک میگذاشتند.
زمانی که انتظار رسیدن اخباری میرفت، جمعیت اغلب بیرون دفاتر روزنامه گرد هم میآمدند. چارلز نتایج مسابقات ورزشی را گرفته و آنها به سرعت به مردی که با بلندگو خبرها را به جمعیت در خیابان اعلام میکرد تحویل داده میشدند. پیش از اختراع رادیو، این روش پخش زنده و تقریبا همزمان با دریافت اخبار بود، از سیم به ماشین تحریر و سپس به بلندگو. بازیهای ملی و اخبار مربوط به تیم «اسکای ساکس» بدین معنی بود که خیابانهای پایین بسیار پرجمعیت شده و از تمام جهات منتهی به روزنامه حد اقل تا یک بلوک هیچ کالسکه یا سوارکاری قادر به گذشتن از این مناطق نبود. حتی زمانی که روزنامه «گازِت تلگراف» یک تابلوی امتیاز الکتریکی نصب کرد، چارلز همچنان امتیازات را با فریاد برای کپیکارها اعلام میکرد.
اما تلگراف در حال منسوخ شدن بود. کلرادو اسپرینگز چارلز را تا زمانی که استفاده از تلگراف در روزنامهها به طول انجامید نگاه داشت. وی با یک ماشین تلهتایپ جایگزین شد. آسوشیتدپرس وی را به نیواورلئان، لس آنجلس، و شهر کاسپِر، واقع در ایالت وایومینگ، جایی که هنوز از تلگراف بهره میجستند فرستاد.
در سال 1928، میرتل و چارلز به دِنوِر باز گشتند تا همچنان برای «آسوشیتدپرس» در دفاتر روزنامههای «راکی مانتین نیوز» و دفاتر «دِنوِر پست» کار کنند. اما در جولای سال 1933 این امر به پایان رسید. چارلز برای مدتی توسط «آسوشیتدپرس» به منظور مدیریت ماشینهای تلهتایپ جدید نگاه داشته شد. اما شرایط بدینگونه نماند.
در طول یک سال، چارلز یک دکه سیگار و آبنبات در ساختمان «کیترج» در مرکز شهر دِنوِر افتتاح کرد. ساختمان «کیترج» دفاتر وکلای دادگستری و آژانسهای دولتی را در خود جای داده بود که جریان مداومی از مشتریان را به وجود آورد.
او هر شب پولش را به خانه میآورد. وی سکهها را دستهبندی میکرد. میرتل اسکناسها را در دستههای منظم طبقهبندی مینمود. چارلز اسکناسها را شمرده و هر دسته را در ذهنش حساب کرده و سپس همه دستهها را با هم محاسبه میکرد. او به ندرت در محاسبه مصرف کل روزانه دچار خطا میشد.
آنها پس از پایان جنگ جهانی دوم به «کلرادو اسپرینگز» باز گشتند. چارلز یک دکه روزنامهفروشی در ساختمان کوچکی کنار دفتر روزنامه «گازِت-تلگراف» باز کرد. میرتل هر روز وی را با اتوبوس در رفت و آمد به محل کار همراهی میکرد. این فروشگاه بیش از پنج سال دوام نیاورد.
چارلز به حملهای قلبی دچار شد که به بهای از دست دادن قدرت تکلمش تمام شد. وی به خانه سالمندان رفت. یکی از کارمندان مراقبتهای بهداشتی کد مورس را میدانست. آن دو به وسیله کد مورس که با ضربه زدن به دست چارلز اعلام میشد و پاسخ چارلز به همین طریق با یکدیگر ارتباط برقرار میکردند. چارلز در 17 اکتبر سال 1963 در «کلرادو اسپرینگز» درگذشت.
یادداشتها:
Peggy Chong:
National Federation of the Blind:
Denver Post:
Charles Smith:
Peoria:
Illinois:
Western Union:
Muscatine:
Iowa:
Denver:
Clara:
Metropolitan Stock Exchange:
Logan and Bryan Brokerage:
Colorado Springs:
Chicago:
Myrtle:
New York:
Salt Lake City:
Utah:
Colorado:
Associated Press: (AP):
Melville E. Stone:
Phillips code:
Leadville:
Gazette:
Colorado Springs Gazette:
Colorado Springs Evening Telegraph:
Burns Theater:
Will Rogers:
Kaiser Wilhelm:
Ford Frick:
Sky Socks:
Gazette-Telegraph:
New Orleans:
Los Angeles:
Casper:
Wyoming:
Rocky Mountain News:
Kittredge Building:
Morse code: