خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نشریه جهان آزاد، شماره 99. سیر تکاملی به سوی استقلال

سلامی به رنگ محبت به تمامی دوستان محله نابینایان!

امید که وجودتون سرشار از طراوتی بی‌وصف و بی‌انتها باشه!

 

باز هم نوبت به سفری دیگه به جهان آزاد رسید که در امتدادش با میزبانی از گوشه‌ای از جهان و کوله‌باری از تجربیات حقیقیش همراه میشیم تا در ضمن مرور فصولی از زندگیش درس‌ها و اندوخته‌های ارزشمندش‌رو با ما به اشتراک بذاره.

 

راه رسیدن به استقلال راهی طولانی و پر از فراز و نشیبه و از اونجا که دستیابی به استقلال برای هر کدوم از ما دارای مفهومی متفاوته، این راه برای هر یک از ما راهی متفاوت و در نتیجه همراه با ناهمواری‌ها و تجربیات جدیده.

و ما چقدر از دستاندازها و دشواری‌های این راه آگاهیم؟ اینطور به نظر میاد که هرچی هم بدونیم باز هم کامل نیستیم و بهره گیری از دانسته‌های دیگرانی که پیش از ما و شاید بیش از ما در این راه پیش رفتن می‌تونه کمک بزرگی واسمون باشه. پس بیایید تا مثل همیشه با هم همسفر بشیم و به پیشواز تجربیات تازه بریم!

 

مشخصات نشریه:

 

  • نام مقاله: The Evolution of Independence
    سیر تکاملی به سوی استقلال
  • نویسنده: الیزابت روس
  • مترجم: پریسا جهانشاهی
  • منبع: Future Reflections

 

بازنویسی از بریل مانیتور، شماره 66، جلد 1، ژانویه 2023

 

یادداشت سردبیر:

 

بزرگ شدن سفری طولانی به سوی کسب استقلال است. ما به عنوان بچه‌های کوچک یاد می‌گیریم که خودمان لباس بپوشیم، اسباب بازی‌هایمان را جمع کنیم، و کارهای خانه را بدون نیاز به یادآوری انجام دهیم. زمانی که بزرگتر می‌شویم مسوولیت‌های بیشتری را عهدهدار شده و از آزادی بیشتری برای تصمیمگیری برخوردار می‌شویم. با این وجود، اگر ما نابینا باشیم، روند مستقل شدنمان ممکن است با پیچ و خم‌هایی همراه باشد. والدین و معلمان ممکن است کاملا به این امر که ما چگونه قادریم بدون کمک از عهده انجام برخی وظایف برآییم مطمئن نباشند. ما خود ممکن است در مورد ورود به موقعیت‌های جدید که به استفاده از مهارتی تازه نیازمندمان می‌سازند محتاط باشیم. بدون الگوهای مثبت، جاده رسیدن به استقلال ممکن است با کمی دست‌انداز و ناهمواری همراه باشد. در این مقاله الیزابت روس سفر طولانی خود به سوی استقلال را بازگو نموده و راهی برای ادامه دادن به دیگران نشان می‌دهد.

 

وقتی کمسال بودم مفهوم استقلال به نظر ساده می‌رسید. استقلال به معنای یادگیری دوچرخه‌سواری بدون استفاده از چرخ‌های کمکی یا کسب اجازه برای راندن دوچرخه تا پیچ انتهای جادهمان و بازگشتن «بدون نظارت والدین» بود. مستقل بودن به معنای ماندن در مجامع به مدت چند ساعت پس از رفتن والدین به خانه بود، آن هم در صورتی که قول می‌دادم تا وقت شام در خانه باشم.

زمانی که بزرگ شدم، درکم از این مفهوم نه چندان ساده نیز افزایش یافت. در مدرسه راهنمایی،، استقلال به مفهوم داشتن نخستین گوشی تاشویم با مراقبت والدینم بود، البته طولی نکشید که در سال دوم دبیرستان مفهوم استقلال تجربه بدی برایم بر جای گذاشت.

 

یک نقطه عطف بزرگ در زندگی یک جوان توانایی رانندگی با اتومبیل است. من به سبب نابینایی‌ام، قادر به یادگیری این مهارت همراه با همسالان بینای خود نبودم. افزون بر این حقیقت، والدینم هردو در سمت مربی آموزش رانندگان مشغول به کار بودند، و برادر بینایم در حدود دو سال پیش رانندگی را یاد گرفته بود، و می‌توانید تصور کنید که من ترکیبی از تلخکامی، خشم، و بسیاری از احساسات منفی دیگر بودم. بیشتر شانزده سالگی‌ام صرف این امر شد که دریابم این عدم استقلال تا چه اندازه از لحاظ روحی و عاطفی بر من اثر گذاشت. تقریبا 10 سال بعد تنها چیزی که اکنون می‌توانم بگویم این است که من بی‌نهایت خوششانس بودم که پدر و مادرم بی‌حرمتی‌های حاصل از خشمم را با مجازاتی که حقیقتا شایسته‌اش بودم تلافی نکردند. در عوض، آنها تصمیم گرفتند که برای درک سردرگمی‌ام تلاش کنند. گذشته از تمام اینها، این امر بر کسی پوشیده نبود که شهر ما با وسعت یک مایل مربع قادر است هر کسی را هر از گاهی صرف نظر از سطح بینایی‌اش به احساس خشم و اضطراب حاصل از قرار گرفتن در مکان‌های کوچک و بسته دچار کند.

 

در پایان دوره دبیرستان، درک من از مفهوم استقلال یک بار دیگر به شدت متحول شد. تصمیم داشتم به کالجی خصوصی که در حدود دو ساعت از زادگاهم فاصله داشت بروم. هیچ یک از آنهایی که می‌شناختم قرار نبود در ترم پاییزی کالج مورد نظرم شرکت کنند. اگرچه از اینکه والدینم مرا به خوابگاه نخستین سال کالجم بردند موجی از خشم و اندوه حس می‌کردم، بدین امر آگاه بودم که این فرصت من برای آغاز تغییر ماهیت خود و تبدیلم به نسخه‌ای جدید از خودم بود. در نخستین مرحله ملاقاتم، احتمالا برای اولین بار در زندگی‌ام، به جای «بث» خود را با نام «الیزابت» معرفی کردم و از آن پس بود که همه مرا با نام «الیزابت» مورد خطاب قرار دادند. در طول چهار سال آینده، من روابط دوستانه‌ای برقرار کردم که تا پایان عمر ادامه خواهند داشت ، از برخی از شگفت‌انگیزترین اساتیدی که تا کنون شناخته‌ام آموزش‌ها و راهنمایی‌هایی دریافت نمودم، و احتمالا مهمتر از تمام این‌ها، برای دریافت بورسیه تحصیلی فدراسیون ملی نابینایان درخواست دادم.

 

در تابستان سال 2018، تقریبا در نیمه‌های تعطیلات تابستان از والدینم به منظور شرکت در نخستین همایش ملی‌ام خداحافظی کرده و سوار هواپیمایی به مقصد «اورلاندو»، «فلوریدا» شدم. به خاطر دارم که در «سنت لوئیس»، «میسوری»، پرواز را تغییر داده و نابینایان دیگری که سوار دومین پروازم شده بودند را یافتم. با وجود اینکه در طی دو سال گذشته نسبتا در انجمن ایالت خود فعال بوده‌ام، این امر همچنان موجب شگفتی‌ام بود. طی شش روز آینده، از ملاقات با افراد نابینای فعال در زمینه‌های متفاوت شغلی و دارای زندگی‌های موفقی که من همیشه برای خود تصور کرده اما هرگز کاملا باور نداشتم که قابل دسترس باشند بسیار حیرتزده بودم. پس از آن هفته به خانه بازگشته و همراه داشتن تمام‌وقت عصایم را آغاز کردم. من شروع به شناخت خود به عنوان یک نابینا به جای فردی کمبینا نمودم که از نگاه مادرم برای خود هیولایی بود! با این وجود، عالیترین دوران رشد هنوز فرا نرسیده بود.

 

در طول سال آخر کالجم، تصمیم گرفتم پس از فارغ‌التحصیلی به «مرکز نابینایان لوئیزیانا» بروم. پیش از این افراد با اعتماد‌به‌نفس بسیاری را می‌شناختم که در این برنامه شرکت جسته و فراتر از آن، می‌دانستم که خواهان القای هرچه بیشتر روحیه مستقل ایشان به خود بودم. بنابر‌این، در اول ژانویه سال 2021، سفری دوازده ساعته به سمت «راستون»، «لوئیزیانا» را آغاز کردم.

 

9 ماه بعدی بیش از آنکه قادر به شمردنش باشم مرا به چالش کشید. به خاطر دارم با یکی از آموزگاران مدیریت خانه‌ام درباره عدم موفقیت گفتگو می‌کردم زیرا یک بار که به اندازه کافی روغن روی سینی فر نریختم، این امر سبب گریه‌ام شد. به یاد دارم زمانی که فناوری کمکی چنان خسته‌کننده شده بود که می‌خواستم موهایم را بکنم تهدید کردم لپتاپم را به دیوار می‌کوبم. اما همچنین به یاد می‌آورم نخستین بار که از تمام ابزارهای برقی در کلاس کارگاه ساخت وسایل چوبی خود با موفقیت و امنیت استفاده کردم، احساس قدرت خاصی داشتم. هیچ چیز هرگز سبب نشد به اندازه روزی که اولین مسیر خود را به طور مستقل و با عصا به پایان رساندم احساس غرور و افتخار کنم. ورودم به مرکز در آن روز و در آغوش گرفتن مربی پیاده روی‌ام یکی از لحظاتیست که تا آخر عمر آن را به یاد آورده و عزیز خواهم داشت.”

 

آیا تمام مواردی که درباره استقلال باید از آنها آگاه باشم را می‌دانم؟ قطعا نه! حتی در سه ماه اخیر ناچار به گرفتن تصمیماتی در زندگی‌ام شدم که مجبورم کردند تا استقلال را به طور کامل دوباره تعریف کنم، با این وجود می‌دانم مستقل بودن انتخابیست که هر روز باید برای حفظ آن تلاش کنم. این که من پیاده تا مقصد بروم یا با شرکت حمل و نقل «لیفت» تماس بگیرم تصمیم من است. همچنین این امر که در موقعیتی خاص درخواست کمک کنم یا خیر نیز بر عهده من است. از این امر به یقین آگاهم که: فدراسیون ملی نابینایان به من دانش و احساس عزمی را بخشیده است که امکان تداوم شکل دادن نقش استقلال در زندگی‌ام را به من می‌دهد.

به وسیله تعاملات روزانه خود با دوستان، مربیان، و بیگانگان چه در درون و چه بیرون از فدراسیون، من بدین امر که یک نابینای مستقل هستم افتخار می‌کنم. فعالانه از گفتار حکیمانه «ویلیام فاکنر» پیروی می‌کنم: «ما باید آزاد باشیم نه به این سبب که مدعی آزادی هستیم، بلکه به این سبب که آزادانه عمل می‌کنیم». من همواره از خانواده فدراسیونی‌ام سپاسگزار خواهم بود نه تنها بدین دلیل که نشانم دادند که ما قادر به تغییر مفهوم نابینایی هستیم، بلکه به این خاطر که یاری‌ام کردند تا دریابم انتخاب پذیرش استقلال می‌تواند یکی از قابل‌توجه‌ترین تغییرات باشد.

 

یادداشت‌ها:

 

Elizabeth Rouse:

Braille Monitor:

Beth:

National Federation of the Blind Scholarship:

Orlando:

Florida:

St. Louis:

Missouri:

Louisiana Center:

Ruston:

assistive technology: ابزارها، وسایل و برنامه‌های کاربردی که به افراد دارای معلولیت کمک می‌کند تا زندگی مستقل‌تر و فعال‌تری داشته باشند.

Lyft: شرکت حمل و نقل اشتراکی که در سال ۲۰۱۲ در سانفرانسیسکو تأسیس شد و در حال حاضر در بیش از ۳۰۰ شهر در ایالات متحده، کانادا، اروپا و استرالیا فعالیت دارد.

William Faulkner:

دیدگاهتان را بنویسید