خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نبین های عاقل !به حرف رعد دانا گوش کنید

سلام.این روزا میخوام شروع کنم به نوشتن پست های طنز غلط ننویسیم. اما واقعاً نمیتونم طنز بنویسم. فک کنم دپرس شدم. نه بابا کمی دلشوره درون دلم به قول مشتبهی نمکک زده . بی خیال طنز خخخ البته توی کامنتا اگه خواستید طنزش کنید . هاهاها ی بارم شما بطنزید و رعععد بخنده . ثواب داره به خدا ههههه —————————- کمی الان خط فاصله کشیدم. یعنی بحث داره عوض میشه . شما متوجه میشید که خط فاصله ، اونم از نوع نقطه چینش کشیدم ؟؟؟هاهاها بریم برسیم به حرفای خودمونیمون بچه ها کمی ازتون میترسم ، میگم نکنه ناراحت بشید . ولی دلم میگه : رعد نترس ! برو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خدایا! ننه جون خدیجه م رو به خودت سپردم هواش رو داشته باش و بیامرزش

حالا دیگه حدود چهار پنج روز از رفتنش میگذره شنبه, یک شنبه, دو شنبه, سه شنبه, چهار شنبه … من گریه کردم ولی باور نکردم, فریاد زدم ولی باور نکردم, کاملا منطقی پذیرفتم ولی باور نکردم من دلم گریه می خواد, دلم ننه جون خدیجه م رو می خواد امشب وقتی سر سفره شامش نشسته بودیم یه لحظه بغض پرید وسط گلوم و گفت این شام شام ننه جون خدیجه ت هست ها! انگار داشت باورم میشد ولی باور نکردم ولی وقتی بعد از شام دختر خاله م گفت متین سه ساله ش وقتی وارد اتاق ننه جون شد, دنبال ننه جون میگشت و چون ندیدتش پرسیده؟ اون وقت
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

گوشه ای از خاطرات من از زندگیم

سلام هم محله ای های عزیزم. خوب و خوش و سر حال که هستید انشا الله؟ خب خدا را شکر. حالا من تصور میکنم که همه میگید: بله. خخخخخخخخ خب قصد دارم مختصری از زندگی خودم را به صورت یه خاطره اینجا براتون بنویسم. من جمله ها را نمیتونم مثل شما خوب کنار هم بچینم. واژه ها هیچوقت اون طور که میخوام تو ذهنم نمیاند. خخخخ تو مدرسه هم همیشه زنگ های انشاء عزا میگرفتم، چون قلم خوبی نداشتم همیشه انشا هامو به صورت داستان مینوشتم. مثلاً اگر راجع به فصل بهار قرار بود انشا بنویسیم من یه داستان از یه خانواده سر هم میکردم و تحویل میدادم. حیف