سلام سلام سلام خوبید. خوشید. امروز براتون یه رمان زیبا اوردم. این کتابی که می خوام برای دوستان بذارم داستان جاوید نام داره که راجب پسری زرتشتی هست که پدر و مادرش تاجر هستند و برای تجارت به تهران میان و باز نمی گردند. پسر به دنبال خانوادش به تهران میاد که با مرگ عمویش و با ناملایمت های زندگی و بد رفتاری افراد مسلمون مواجه می شود دچار خیلی از دردسر ها میشه که دل آدم رو به درد میاره و پر از هیجان و استرس هستش. در عین حال با اتفاقات خشن رو به رو می شویم و بدی های انسان ها رو به رخ همه می
Day: آبان ۵, ۱۳۹۶
بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! چند هفته پیش شنیدن صدای هیاهوی دانشآموزا حسابی دلمو هوایی کرد. یه مدرسه نزدیک خونه ماست که اگه پنجره یا در بالکن باز باشه، صدای دانشآموزا بهویژه موقع اجرای مراسم صف صبحگاهی به گوش میرسه. اون روز هم روی دشک دراز کشیده بودم و غرق افکار خودم که صدای پرشور و نشاط بچهها توجهمو جلب کرد. هرچند سالهاست با فضای مدرسه فاصله گرفتم، اما ناگهان دلم برای مدرسه تنگ شد. برای درس جواب دادنا و تشویق شدنا. برای درس بلد نبودنا و تنبیه شدنا و منفی گرفتنا و گهگاهی هم تنبیه بدنی شدنا. به یاد روزای درس و مدرسه. به یاد تشویقها