دستهها
زیتون خوبم خداحافظ
دل کندن از تو درد دارد نازنین؛ خدا کند که ندانی. زیتون خوبم! اشک های من دوای درد تو نبود. تازه برایت یک قصر طلایی خریده بودم با یک تاب رنگی. پنج سال تمام، من بودم و تو. کافی بود تا جنس تمام آواهایت را بشناسم. وقتی عصبانی بودی، نگران بودی، زمان حضور یک دوست صمیمی در خانه, وقتی شاد میشدی, وقتی تشکر میکردی و… تمام آنها را بلد بودم. تو راز بی فروغی چشم های مرا فهمیده بودی نازنین. دلم برای لمس آن پرهای نرم و لطیفت پر می کشد. دلم برای نوازش آن سر کوچکت تنگ شده است. انگشتهایم هنوز، بازی های منقار تو را طلب می