خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت: بیست مهر، فاطمه جوادیان

امروز کنار رستوران دیدمش. از قبل هم میدونستم که میبینمش. خیلی دلم میخواست براش یه یادگاری ببرم اما نشد که چیزی بخرم. توی خونه هم هدیه مناسبی نداشتم. « سلام فاطمه جان » صدای خودش بود. دستمو به طرفش بردم. به محض این که باهام دست داد، دستامو باز کردم و تنگ در آغوش گرفتمش. اونقدر تنگ که قلبش رو بذارم نزدیک قلبم. چشمامو بستم و رفتم به بیست و چهار سال پیش. اونجا هم منو بغل کرده بود. منو برده بود نشونده بود روی صندلی خودش. پشت سرم ایستاده بود و سرم رو بغل کرده بود و اشک میریخت. برای دختر شانزده ساله دور از خانواده که شب