دستهها
روز اول نمایشگاه
قرار بود مدت کوتاهی رو اون هم فقط در افتتاحیه نمایشگاه حاضر باشم اما نمیدونستم این نمایشگاه چه روزی برگزار میشه. دم غروب داشتم میرفتم قدری میوه و اشک مصنوعی بخرم که تلفنم زنگ زد. فردا ساعت 10 صبح نمایشگاه باش. بی اختیار گفتم: بله حتماً. یادم اومد فردا رو تقریباً همون ساعت رو با استاد راهنما قرار گذاشتم تا مراحل نهایی امور بعد از دفاع رو امضاء کنه. بعد از چند روزی که جواب تلفنم رو نداده بود دیروز باهاش هماهنگ شده بودم. از دوستم خواستم اون به جای من خدمت استاد بره که خوشبختانه پذیرفت. فردا قبل از رفتنم به نمایشگاه اومد و پوشه مدارک رو تحویل