دستهها
روز چهارم نمایشگاه
نیلوفر تلفن کرد تا ببینه امروز برای اختتامیه میرم یا نه گفتم حتماً میرم. اونم گفت که میاد بهش گفتم اگه دوست داره باهم بریم. گفت ساعت پنج میاد دنبالم. نیلوفر همونه که روز اول برام اشک مصنوعی خریده بود. ساعت سه از اداره به خونه رسیدم و ساعت پنج هم باید از خونه خارج میشدم. توی این فاصله باید ناهار میخوردم، یه کتاب آپلود میکردم و چند تا کار دیگه هم انجام میدادم. دلم میخواست باز هم برای بچه ها دم نوش ببرم. دیروز خیلی خوشحال شده بودند. اونجا که خبری از پذیرایی نبود. از همه مهمتر این که تصمیم گرفتم قدری هم ذرت بو داده درست کنم.