پاییز. فصل باران. فصل هجران. فصل سرد. وای بر شبهای بیپایان درد! زندگی دفتری هزاران برگ از قصههاست، و این بار قصه محله ما شاد نیست. ما همه یکی هستیم. دلی از دلهامون اگر شکست، همه از دردش میشکنیم. دیشب یکی از ما عزادار شد. احمد حیدریرو همه میشناسیم. رفیق گرم و کوشایی که همیشه از خندههاش صمیمیت میبارید. دیشب ستاره وجود پدرش برای همیشه از زندگیش رفت و خاموش شد. احمد امروز دلش بدجوری گرفته. از طرف محله نابینایان و از طرف تمام رفقا و هممحلیهای آشنات بهت تسلیت میگیم احمد! خیلی حرفها در چنین موقعیتی میشه زد ولی هیچ کدومشون التیام چنین دردی نیستن. اینو همه میدونیم.