خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بالاخره تنهایی رفتم شیرینی فروشی,

سلامی به شیرینی زولبیا بامیه ازونایی که مثل گل هستو وسطش هم گردوه,, خیلی وقت بود میخاستم شیرینی فروشی رفتن رو هم تجربه کنم ولی یا مسیرم نمیخورد یا مناسبتی چیزی نبود, منم دنبال یه بهانه بودم, تا امروز که از کلاس بر میگشتم یه دفعه به سرم زد برم شیرینی فروشی خورشید سر دروازه دولت, البته بوی زولبیا و بامیه هم نقش بسزایی رو اینجا ایفا کرد خلاصه از اتوبوسی که پیاده شدم تا اتوبوسی که سرش شیرینی فروشی بود چند دقیقه ای رو پیاده روی داشت, کلی با خودم فکر کردم, برم, نرم, ضایع میشم, نمیشم, اصلا در مغازه رو چه شکلی پیدا کنمو ازین حرفا, منم