بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! اواخر دوران دبستان یا همون ابتدایی خودمون بود که پس از علاقهمندی به نوشتن داستان، هوای سرودن هم به سرم زد. اول راهنمایی قطعهای درباره پاییز سرودم که گاهی وزن داشت و گاهی نه. گاهی قافیه داشت و گاهی نه. اگه بخوام اسم قالبشو «سپید» بذارم که وزن و قافیه داشت و نمیشه. اگه هم بخوام اسم قالبشو «نیمایی» بذارم، جداً به امثال «نیما» و «سهراب» توهین کردم. در واقع انشایی بود که به تقلید از خواهرم و دخل و تصرفات خودم درباره پاییز مینوشتم و حالا با کمی پس و پیش شدن کلمات شبیه یه قطعه شعر ناشیانه شده بود. اون
Tag: اولین شعر
سلام، من مهران اسلامی هستم، این اولین پست من و همینطور اولین شعری از خودمه که در اینجا منتشر میکنم. با تو این لحظه های غریب را دوست دارم با تو این روزهای عجیب را دوست دارم. در گریز از شبان سیاه ثانیه هایم با تو این روزگار فریب را دوست دارم. نا رفیقان فراوانند و نا نجیبان چه بسیار با تو این مردم نا نجیب را دوست دارم. با تو این فکر های لطیف را میپسندم با تو این آینده ی بس قریب را دوست دارم. سرنوشتی که تلخ است و روزگاری که نیرنگ با تو این مردم نا شکیب را دوست دارم. با تو شب زنده داری