خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

من و نسیم

سلام دوستان محترم. همه چیز دقیقا از همون زمانی شروع شد که من می‌خواستم برای کارهای معافیت سربازی از خونه بیرون برم. مثل همیشه پشت در ایستادم تا برای آخرین بار شلوارمو چک کنم. از مرتب بودن پیرهنم اطمینان پیدا کنم. بعد از خونه بزنم بیرون. همین که داشتم دستمو توی جیب شلوارم می‌کردم. یکی در خونه رو آروم باز کرد و در هم با کمال آرامش به سر من خورد. با کمال تعجب متوجه شدم که یکی داره توی گوشم فوت می‌کنه. یک باره دیگه چشمام یه برق عجیبی زدن. یعنی این‌طور حس کردم. یه لبخند شیرینی، روی لبم نشست. توی یه لحظه با خودم شرط بستم که