خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دفتر خاطرات عدسی!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! بچه ها من دوباره اومدم با تعریف یکی دیگر از خاطراتم…به نظرم این خاطره را قبلا جایی تعریف کرده باشم، اما یادم نیست که اینجا تعریف کرده باشم، امیدوارم تکراری نباشه… روزگاری من تنها چوپانی میکردم و در بیابان حوصله ام سر میرفت، روزی با گوسفندانم اطراف شوهر عمه ام در بیابان رفتم و با او هم صحبت شدم و گفتم، که مرا با خود و اطرافیانش شریک کند و آنان که نوبتی طبق تعداد گوسفندانشان چوپانی میکنند من هر روز به همراه هرکس که نوبتش باشد به صحرا میروم… خلاصه پس از چند روز کنار یکدیگر چوپانی کردن پذیرفت و من با