خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تحفه ای به نشان همدلی. کافی نیست ولی بیش از این ازم بر نیومد!

به شامِ هجرتت جانا سراسر رنگِ هجرانم،
عطشناکم سیه روزم، پر اندوهم پریشانم.

ز سوز از جان همی نالم، به سانِ ابر می بارم،
مثالِ شمع می کاهم، به سانِ شعله سوزانم.

نگاهم منتظر بر در، غمین و خیس و ناباور،
در این تاریکِ بی فردا چو خورشیدی گدازانم.

شبانگاهانِ هجرانت چه تاریک است و بی پایان!،
نظارت می کند تصویرِ خاموشت به پایانم.

خدا را، جان من برگیر و همراهم بمان ای جان!،
به چشمِ خویشتن دیدم که رفت از پیکرم جانم.

مرا یارای باور نیست این دریای ماتم را،
وداعت را نمی خواهم، تسلی را نمی دانم.

ببین کز ماجرایت بعد از این صد ماجرا دارم!،
قیامت کرده اند اندر قفایت آه و افغانم!.

در این هنگامه ی تاریک و بی هنگام و بی انجام،
کلامی آیه ای حرفی به جز نامت نمی خوانم.

سفر کردی سبک بال از زمین تا آسمان بی من،
دگر بار این سفر را بازگشتی نیست! می دانم.

خداحافظ تو ای تنها صدا در قلبِ خاموشم!،
خداحافظ تو ای دردآشنای روحِ ویرانم!.

به قابت بوسه ها می کارم اندر سوگِ فقدانت،
به جای اشک، خون می بارد از چشمانِ گریانم.

نهان در شام، سر بر خاکِ سردت زار میگریَم،
چه بی فرجام، در دامانِ شب تبدار و نالانم!.

خدایا! درد آتش گیرد از سودای خاموشم!،
خدایا! اشک اخگر می شود از آهِ پنهانم!.

کنون اندر غمت خامُش ز مژگان خون همی بارم،
کنون در ماتمت دل خسته ام، سر در گریبانم.

از این پس با جنون همراه و با غربت همآغوشم،
یکی آواره ای دیوانه ای سر در بیابانم.

چو مرغی در شبانگاهان از این دستانِ بی پایان،
هزاران قصه می سازم، هزاران نغمه می خوانم.

سکوتی سرد و سنگین در شبی خاموش و بی فردا،
از امشب تا ابد در بندِ این اندوه، مهمانم.

به غربت‍گاهِ این زندان، به خون بنوشتم این دستان،
چه تاریک است زندانم، چه غمناک است دستانم!.

۶۶ دیدگاه دربارهٔ «تحفه ای به نشان همدلی. کافی نیست ولی بیش از این ازم بر نیومد!»

سلام پریسا خانم. خیلی خوشحالم که یکی دیگه از پستهای با احساس و قشنگتون رو میخونم ضمناً دوم هم شدم مدال نقره رو بدید به من.
تشکر میکنم فراوان ایشالا موفق باشید
ضمناً وبلاگ شما رو تو وبلاگم لینک کردم اگه مایلید من رو لینک کنید تشکر التماس دعا موفق باشید.

سلام زینب جان.
ممنونم عزیز. هیچ کلامی بار این درد رو نمی بره می دونم. خدایا تمام مادر ها رو در پناه لطفت حفظ کن و دل های زخمی از هجران مادر رو امشب به آرامش برسون. به خصوص دل مجتبای ما رو که زخمش الان خیلی تازه هست!.

سلام پریسا جان.
من که هنری تو نوشتن ندارم, ممنونم از نوشته ی خوب و به موقعت.
من اصلا نمیتونم تصور اینکه یه روز مادر یا پدرم نباشن, بکنم.
همیشه از خدا خواستم زودتر از اعضای خانواده و کسایی که از ته دلم دوستشون دارم و عاشقشون هستم, بمیرم.
حس میکنم علیرغم همیشه قوی بودنم, این یکی رو نمیتونم تحمل بکنم.
خدایاااا این یکی رو حد اقل برآورده کن.

سلام پری سیمای عزیز.
این دعاییه که من همیشه و همیشه برای خودم از خدا می خوام. از تصور اینکه جز این باشه هم اشک هام سیل میشن. مثل همین الان که منتظر هیچ تصوری ننشستن. درد محله امشب اون قدر زیاد هست که من واسه باریدن تصور لازم نداشته باشم. پری سیما! واسه مجتبی دعا کنیم. همگی دعا کنیم.
خدایا مواظبش باش! مواظبش باش! امشب مواظب دلش باش!.

سلام دوست عزیز. روح همه مادران از دست رفته شاد. شعرتان زیبا و دلنشین بود. میخواستم یه جسارتی بکنم. اجازه میفرمایید در صورت نیاز از شعرتون در گروه همخوانی و مدیحه سرایی سراج استفاده کنیم؟ چون حیفه این شعر زیبا خونده نشه!

سلام مهدی.
اینهمه درد! مهدی اصلا در تصورم جا نمی شد۱شبی توی هوای محله ما اینهمه درد موج بزنه. دلم می خواست چنان دست قوی توی نوشتن داشتم که تمام اشک های این لحظم رو، تمام فریادم رو تمام درد خودم و درد گوش کن رو می نوشتم. کاش می تونستم. نگفتم درد مجتبی رو می نوشتم چون درد مجتبی نه امشب نه هیچ شب دیگه ای نوشتنی نیست از بس بزرگه.
فقط دعا کنیم. دعا کنیم و بهش بگیم که ما هستیم. هرچند مجازی. اما هستیم. امشب۱عالمه دل همراه مجتبیست. خدایا تحملش رو بیشتر کن!.

سلام.
من نیم ساعت پیش با مجتبی حرف زدم.
گفت که از طرفش زا همتون به خاطر سنگ تمومی که براش گذاشتید تشکر کنم.
از انتشار پستها مطلع بود و عذرخواهی کرد که فعلاً نمیتونه بیاد و جواب محبت شما رو بده.
شعر هم قشنگ بود.
مرسی پریسا.

سلام لناجان.
رفتن همیشه بخشی از بودن ماست ولی من هنوز نتونستم و هرگز هم نمی تونم در مورد عزیزانم بپذیرمش. همیشه دعای اولم اینه که جهان بدون مادرم رو نبینم لنا. خدا به مجتبی امشب تحمل بده!. فقط دعا می کنم. امشب فقط دعا می کنم. فقط براش دعا می کنم.
به امید اجابت.

آره پریسا.حسی شبیه مبهم بودن لحظه ها,پوچی نمیدونم حتی یک ثانیه نمی تونم خودمو تو چنین وضعیتی تصور کنم.باورت میشه بارها با تصورش…فقط فکر این لحظه بی تابم می کنه و بی اختیار گریه می کنم.اصن همه چی تموم میشه با این فکرا برام.منم فقط زورم ب دعا کردن میرسه پریسا.واسه همه آدمایی که تو این حالن و غمگینن.دعا میکنم واسه تمام آدما هر چند صدام ب آسمون نمیرسه.

می رسه لنا. صدای تو و صدای همه ما به جایی که باید برسه می رسه. ما دیگه حواسمون نیست. لازم نیست به آسمون برسه. خدا همینجاست لنا. کنار دستمونه. دستمون توی دستشه و داره بهمون میگه فریاد لازم نیست. یواش هم بگی من می شنوم. فقط به زبون دل بگو.
خدای من لنا گریه امشب خفم می کنه دیگه نمی تونم.

وای منم حالم خیلی بده و بغض امونمو بریده.ببخشید پریسا اونقدر حس و حالم ناخوشه ک فقط دلم میخواد اینجا بنویسم شاید بهتر شه حالم.این اتفاقاتم ک میشنوم دیگه بدحالیم بیشتر میشه.میدونم آره میشنوه ولی سکوتش داره آزارم میده.

بنویس لناجان. اگر آرومت می کنه هرچی دلت می خواد اینجا بنویس.
می فهممت. آخه خودم هم امشب بهتر نیستم.
اون سکوت نکرده لناجان. خدا سکوت نکرده. شاید ما از بس صدامون رو بالا بردیم نمی شنویم. اگر گوش بدیم، می شنویم که داره میگه من هستم. در کنارت. همراهت. من هستم.
هست لنا. بهش بگو. شبی شبیه امشب که حالت این مدلی شد بدون فریاد بهش بگو. داره گوش میده. آخ خدا گوش میدی مگه نه؟ مگه نه؟ خدایا مگه نه؟

سلام پریسا حرف دل زدی

روز مـرگم اشک را شـیـدا کــنید
روی قـلبـم عـشـق را پـیـدا کنید

روز مــرگم خـاک را بــاور کـنیــد
روی قـبــرم لالــه را پـرپـر کـنیـد

جامه ام را خاک و خاکسـتر کنـید
خـانه ام را وقـف نیــلوفــر کنـیـد

پیــکرم را غــرق در شبنــم کنید
روی قـبرم لالـه ای را خـم کنیـد

روز مـرگم دوست را دعـوت کنید
دور قـبـرم را کمـی خـلوت کنیـد

بـعد مـرگم خنده را از سر کنـیـد
رفـتنــم را دوسـتان بـاور کنــیــد

حرف‌های ما هنوز ناتمام ….
تا نگاه می‌کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود
آی …..
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
         چقدر زود
                     دیر می‌شود!

سلام بر پریسا خانمِ عزیز… از وقتی خبرِ تلخِ درگذشتِ مادرِ مجتبی جان رو خوندم دلم گرفته… کاش بتونیم هرچند اندک تأثیری بذاریم بر حالش با همدردیهامون… شعرتون هم پر احساس بود… ممنون… آرزوی سلامتی دارم برای شما، دیگر دوستان و عزیزانِ تک تکِ هم محله ای هامون… پاینده باشین…

درود. ممنون که زبان حال ما رو بیان کردی.
هر وقت میام اون پست رو میبینم حالم بد جوری به هم میریزه واقعاً نمیدونم چه کار کنم.
خوب یادمه وقتی بابام مادرشو از دست داد تا یه ماه فقط تو بیمارستون خوابیده بود.
واقعاً بیمادری خیلی سخته خیلی.
ولی چه کنیم که راهی نیست.
چه قد سخته عزیز آدم جلوش پرپر بشه و هیچ کاری جز ناراحتی ازش بر نیاد.
هیچ جوری نمیتونم بنویسم که مجتبی چه درد سختیو داره تحمل میکنه. خدایا تو خودت پشت پناهش باش. خودت بهش صبر بده که جز تو از کسی کاری بر نمیاد.

سلام علی.
بله موافقم. این سخته. خیلی هم زیاد. از ما کاری جز حضور و جز دعا بر نمیاد. این قاعده تلخ طبیعته و هیچ کاریش هم نمیشه کنیم. کاش می شد اما…
از این درد ها به خیلی دل ها گذشته. باز هم خواهد گذشت و این هم می گذره. درمون نمیشه ولی کهنه میشه و ما باز هم یاد می گیریم که بدون عزیز هامون که از دست رفتن زندگی کنیم و ادامه بدیم. امیدوارم مجتبی بتونه هرچه سریع تر این گذار رو از سر بگذرونه.

به قابت بوسه ها می کارم اندر سوگِ فقدانت،
به جای اشک، خون می بارد از چشمانِ گریانم.
نهان در شام، سر بر خاکِ سردتزار میگریَم.
چه بی فرجام، در دامانِ شب تبدار و نالانم.
این چند مصرع رو خوب میشناسم، و به معنای واقعی کلمه میفهمم.
سلام. پریسا جان خوب بود واقعا شاعر وصف حال خوبی کرده، مرسی از این شعر زیبا،

سلام بانوی عزیز. دوست بسیار عزیز من.
اومدنت وسط این هوای تاریک درد کلی قشنگه. بله سخته. و حالا به حرف اون آشنایی می رسم که می گفت درد آدم ها رو به هم نزدیک می کنه. حالا، از دیشب تا الان۱عالمه شونه کنار هم جمع شدیم که این موج بیاد و بره. حتی افرادی که مدت ها بود توی محله نمی دیدمشون.
بانو من دوستت دارم می دونستی؟
به امید فردا ها.

سلام پریسا خانم. من اکثر پستها رو میخونم اما در سکوت اما امروز مهر سکوتم رو شکستم چون نتونستم از کنار پست درد ناک تسلیت به آقای خادمی به راحتی و در سکوت بگذرم کاری از ما ساخته که نیست ولی اینقدر از دستمون برمیاد که با دوست مهربان و دلسوزمون ابراز هم دردی کنیم. شما هم به نظر من بطور احسنت به جا آوردید خوش به حالتون دل پاک و مهربانی دارید میتونستید فقط با همون کامنتی که تو پست گذاشتید و فرستادن یک فاتحه بگذرید اما شما این کار رو انجام ندادید. زنده باد دوستانی چون شما بابت شعر زیبا و پر احساس تون هم صمیمانه ازتون تشکر میکنم و براتون آرزوی موفقیت دارم

سلام دوست عزیز.
از لطفی که به من دارید ممنونم. به شدت شرمنده شدم. کاش واقعا اینی باشم که توصیف کردید!
بله در برابر درد هایی که از شدت سیاهی توصیف ندارن کاری از دست ما ساخته نیست جز حضور. جز دعا.
نه. نمی تونستم. من نمی تونستم با۱کامنت از این مصیبت رد بشم. فاتحه رو که البته فرستادم و دارم می فرستم. ولی این پست. این تنها و کمترین کاری بود که از دستم بر می اومد. گوش کن و اهالیش و مدیرش برای من خیلی بیشتر از این ها ارزش دارن. این فقط۱بخش خیلی کوچیک از۱وظیفه بزرگه که سعی کردم انجامش بدم. ای کاش بیشتر می تونستم! بیشتر از زدن۱پست کوچیک به نشان همدلی.
امیدوارم مجتبی هرچه سریع تر بتونه دوباره شادی و آرامش رو تجربه کنه! از ته دل امیدوارم.
باز هم از شما ممنونم.
به امید فردا های سفید. برای مجتبی و برای همه.

سلام عدسی عزیز.
سفید و سیاه بخش های تشکیل دهنده زندگی هستن. اگر حالمون گاهی بد نباشه پس از کجا باید خوشی رو بشناسیم؟ اگر شب نباشه چه جوری بدونیم صبحی هم هست و منتظرش بمونیم؟ هر زمان این مدلی شدی و شدیم به خودت و به خودمون بگیم لازمه بلند شیم و بگردیم دنبال۱راه خروجی که از این حال و هوای تاریک ببردمون بیرون. زندگی رو این۲تا با هم می سازن. شب و روزش. تاریک و روشنش. سفید و سیاهش. شما هم درست میشی. باید بشی. باید بشیم.

سلام پریسای عزیز
ممنونم از پست عزیزت
پستت میدونی منو یاد چی انداخت؟؟؟
یاد این شعرت

امشب ستاره می چکد از چشم های من،
بی انتهاست ماتم بی انتهای من.
در قعر شامگاه به توفان سرنوشت،
تنها خداست شاهد شب گریه های من.
در تندباد فاجعه ویران همی شوم،
آخر کجاست آخر این ماجرای من!.
سر بر سیاه شامگهان دل درون خاک،
بس بی صداست بر قدمت های های من.
رفتی ز دست و من به قفایت شکسته ام!
بشکست از این سیاهه غم شانه های من!.
آه از پریشانیِ من در هوای تو،
وای از حضور غایبت اندر هوای من!.
دریا و آسمان و زمین غرق ماتمند!
فریاد از این جفای تو و از وفای من!.
آنجا که رفته ای ز شبانگه نشانه نیست،
اینجا سحر به خاک شد اندر سرای من!.
اندر لهیب حادثه بر خاک می شوم،
بیچاره ام ز درد و کجا شد شفای من!.
می خوانمت ز جان و چه بی هوده می کنم!،
امشب نمی رسد به سرایت صدای من!.
تا حشر از این وداع سیه ناله می زنم،
باشد که بشنود فلک این ناله های من!.
یک آسمان ستاره ی رخشان برای تو،
یک خاکدان هوای پریشان برای من.
در باورم نمی رود این هجرِ ناگهان،
میمیرم از تعب! مددی کن خدای من!.

یادت اومد؟
منکه یادم نمیره

ایامت شیرین

سلام این اشعار چقدر زیبا و پر معنی هستن. واقعا مرسی پس چرا من پستی که این شعر توش بوده نخوندم!!!!!!!!!!… با اجازه ی پریسا خانم میخوام از آقا آریا خواهش کنم بعد از کلی غیبت برای طرف داران پستهاش همینجا بهمون قول بده که ما به زودی از خوندن پست آریای دوست داشتنی شاد میشیم..آخ آخ من یادم رفته بود لایک بزنم پس بریم برای لایک

سلام مجدد دوست عزیز.
تقصیر آریا نیست این پستی که این شعر داخلش بود رو من اینجا نزدم. این پستیه که توی سایت خودم بود و آریا از همراه های من در اونجاست و پست رو دید و شعرش رو خوند و از سر لطفش خاطرش موند و باز هم از سر لطفش اینجا هم مثل اونجا بهم محبت داره.
ازش بی نهایت ممنونم.
همچنین از شما.

شربتی از لب لءلش نچشیدیم و برفت. . . روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت. . !! . گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود. بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت. . بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم…. در پیش سوره ی اخلاص دمیدیم و برفت. . اشوه دادن که بر ما گذری خواهی کرد. دیدی که آخر چنین اشوه خریدیم و برفت. . شد چمان در چمن حسن لطافت.. لیکن در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت. . . . همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم… کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت……!!!

دیدگاهتان را بنویسید