خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هدیه ی شیرین فصل نهم

سلام به تمامی دوستان دنبال کننده ی هدیه ی شیرین!
امیدوارم که دلتون سرشار از شادی و دور از گرد و خاک ناراحتی باشه!
باز من اومدم با یه فصل جدید!

چند روزی تهران میمونیم و بعد برمیگردیم!
الآن سه روزه سهولان تو کلبه هستیم!
از کلبه خارج میشم سهولان زیر لباس برف مخفی شده و برف با تمام لطافتش همچون عروسی زیبا نشسته و گاهی هم به قدم زدن مشغول میشه!
چقدر زیباست وقتی خودتو بپوشونی و روی برفا شروع کنی به قدم زدن و برف قرچ و قرچ زیر پات صدا کنه و تو بیدغدغه همچنان راه بری و راه بری و از این صدا در کمال آرامش گوش بدی و غرق لذت بشی!
وایسا وایسا جلوتر نرو غرق میشی!!!
من ها!!
دیاکو ها و کوفت کجا سیر میکردی این همه صدات زدم جواب ندادی!
من خوب حالا که جواب دادم بنال چته!
دیاکو بیا داخل کلبه سرما میخوری!
من تو برو منم میام!
دیاکو من برم بهروز اینقدر سرم غر میزنه که مُخَمو میخوره!
من ههه بمیری برای خودت نه که تو کلی هم مُخ داری!!!
دیاکو باز که تو پر رو شدی بگیرم زیر برفای اینجا دفنت کنم!
من نه نمیخواد بیا بریم مگه میشه آدم با وجود کنه ای عین تو کمی با خودش خلوت کنه!!
دیاکو ها پس دلت خلوت میخواد!
من میخواست دیگه پرید حالا حوصله تنهایی رو ندارم بهتره زودتر بریم تا بهروز به جای یه مخ دو تا گیرش نیومده!
برمیگردیم داخل اینجا به دور از تمام امکانات شهر و با شومینه و کرسی حسابی میچسپه!
دیاکو با داد ای بابا بهروز تو اینجا هم دست از کتاب برنداشتی!!!
بهروز چکار کنم بشینم به چرت و پرتای شما دوتا گوش بدم!!!
دیاکو حالا این چه کتابی هست!
بهروز کتاب اشعار مستوره خانم اردلانه! رضا تو که از زندگی نامه و این چیزا خوشت میاد بیا بشین کمی از زندگی نامه ی مستوره خانم برات بگم کیف کنی!
من خوب بفرما!
بهروز مستوره خانم در سال 1184 شمسی در سنندج در یه خانواده ی اهل ادب و ذوق به دنیا اومد!
خانواده ی مستوره خانم برخلاف رسوم اون زمان که دوست نداشتن زَنا درس بخونن مستوره خانم رو هم پایِ مردا به فراگیری علم گماشتن!
مستوره خانم دختری با هوش و دارای ذوق ادبی بود!
او خیلی زود شروع به گفتن غزل و قصیده کرد!
در سن 17 سالگی به زور به عقد خسرو خان اردلان درآمد!
او اول به این ازدواج راضی نبوده و خانوادش هم او را مجبور به این کار نمیکردن ولی بعد از اینکه خسرو خان اردلان تمام مردای خانوادشو به زندان انداخت اون اجبارا به این وصلت تن داد.!
مستوره خانم تمام وقت خود را صرف مطالعه و سرودن شعر میکرد!
خسرو خان که خود نیز اهل شعر بود او را در این کار بیشتر تشویق میکرد!
رفته رفته عشق خسرو خان در دل جوان و شاعر مستوره خانم ریشه دواند و سپس به درختی تبدیل شد!
مستوره خانم با یغمای جندقی از شُعرای فارسی زبان و با عبد الرحیم مولوی شاعر کُرد در ارتباط بوده است!
نالی شاعر کُرد برای تخریب شخصیت مستوره خانم شعری گفت که همین شعر باعث محبوبیت بیشتر مستوره خانم شد!
دوران خوشی مستوره خانم زیاد دوام نداشت زیرا که خیلی زود چرخ روزگار همسر محبوبش را از او گرفت!
مستوره خانم بعد از مرگ خسرو خان گوشه ی عزلت برگزید و تمام وقت خود را صرف مطالعه ی کتب دینی و نوشتن کرد!
از مهم ترین آثار اون میتوان به تاریخ اردلان به زبان فارسی و دیوان اشعار اون به کُردی و فارسی نام بُرد!
مستوره خانم بعد از سالها از سنندج به سلیمانیه کوچ و مدتی بعد بر اثر سل از دنیا رفت و جنازه ی او را در نجف به خاک سپردند!!
دیاکو زنده باد و یادش گرامی!
من خدا رحمتش کنه زن بزرگی بوده برای خودش!!
بهروز آره همینطوره!
دیاکو برای نهار چی میخورید!
من من هوس پیدزا کردم!!
دیاکو شرمنده ی اخلاق ورزشیتون ما اینجا توان برآوردن خواسته ی تو رو نداریم!!
من خوب پس برو بمیر!
دیاکو من بمیرم تا تو زنده بمونی صد سال سیاه!!
بهروز باز شروع نکنید شما نمیخواد نگران شکمتون باشید من کمی عدس پلو بار گذاشتم!
دیاکو آ قربون دختر دم بختمون بره این رضا ما شا الله چه دختری داریم باید دیگه به فکر شوهر دادنش بی افتیم!!
من آره دیگه اینو نگی چی بگی بعدش خودت قربونش بری نه یه بار نه صد بار انشا الله هزار بار!!
دیاکو خوب حالا دهنتو ببند بیا بتمرگ اینجا یه پیشنهاد دارم!!
من ِِ کوری نمیبینی من اینجا نشستم!!
دیاکو یکی میزنه پس گردنم نکبت کور چیه باز یادت رفت!! تو که اینطوری بگی چطور میشه از بقیه انتظار تَرک این حرف رو داشت!
من بشکنه این دستت دست که دست نیست میمونه سُم خر!
بهروز وای بسه دیگه من موندم که شما کی میخواید دو کلمه عین آدم حرف بزنید!!
دیاکو حرف آدم از نظر تو سکوته که من این یکی رو نیستم!
حالا خفه پیشنهاد سرورتونو گوش بدید!
من بنال غلامم بنال!
دیاکو من تصمیم دارم با کمک شما یه مغازه ی خُراکی باز کنم!!!
من خوب چی میخوای بفروشی!!!
دیاکو همه چی تنقولات و…..!
میپرم وسط حرفش بیسواد اون اسمش سوپر مارکته!!
دیاکو من کلمات رو به کار نمیبرم بقالی خودمون مگه چشه بگم سوپری یا هرچیز دیگه ای!!
من خوب وسط زمستون مغازمون کجا بود!
پول چقدر میخواد!
دیاکو اولا مغازه داریم مغازه ی فرش فروشی بابام زیادی بزرگه دو تا در هم که داره خوب یه تیغه میکشیم وسطش و الاهی به امید تو شروع میکنیم!!
بهروز پول چی!
دیاکو بابام گفته هرچقدر بخواید بهتون قرض میدم بعدا به مرور زمان بهم پس بدید!
بهروز خیلی هم خوب اینطوری از بیکاری هم درمیایم!
دیاکو پس بعد از نهار برمیگردیم بوکان و میریم با بابام حرف میزنیم راستی شما هم با خانوادتون مشورت کنید!
من باشه دراز میکشم سرمو میزارم رو پایِ دیاکو!!
دیاکو پاشو بابا رو سنگ مرده شور خونه اینطور بی افتی!
تا ظهر با چرت و پرت گویی من و دیاکو و حرص خوردن بهروز میگذره بعد از نهار برمیگردیم بوکان!
وقتی جریان رو با یاسین مطرح میکنم خیلی استقبال میکنه و میگه
یاسین این خیلی عالیه اینطوری از لحاظ اقتصادی مستقل میشی و میتونی دیگه دست سودابه رو بگیری بیاری خونت!
من یاسین من دوست ندارم!
یاسین سودابه رو نمیخوای!
من چرا ولی احساس میکنم اون از روی ترحم و یا شاید به اِسرار عمه اینا داره تن به این ازدواج میده!
یاسین سودابه عاقل تر از این حرفات هم سن هم که هستید فقط چهل روز تو بزرگتری اون از وقتی خودشو شناخته تو رو هم میشناسه و میدونه که تو مشکل داری فکر نکنم هم مشکلت اینقدر بزرگ باشه تو چشم نداری ولی دست پا گوش و زبان که داری و میتونی یه زندگی رو بچرخونی درسته اگه آدم سالم باشه خیلی بهتره ولی کم نیستن آدمای معلول که با شرایط چند برابر سخت تر از تو موفق هم بودن!
البته درسته که از معلولین آنچنان که باید و شاید حمایت نمیشه ولی نباید به امید کسی یا ارگانی باشی خودت باش و رو پایِ خودت وایستا اولش سخته ولی بعد عادت میکنی!
ببین نمیخوام نا امیدت کنم فقط اینو بهت میگم اگه بخوای به امید این قانونو اون ارگانو فلان کس بشینی به راحتی بهت میگم باید گدایی کنی!!
من تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره داداشی تو بیست و پنج سالته هنوز به فکر آیندت نیستی چرا از من میخوایی سودابه رو بگیرم!
یاسین آه میکشه!!
من چته داداشی حرف بزن!
یاسین منم به فکر آیندم هستم ولی میترسم!!
من ترس! تو!
یاسین آره مگه من آدم نیستم!
من آخه عجیبه که تو بترسی!
یاسین راستش یه دختر هست بهش علاقه دارم ولی میترسم پا پیش بزارم!
من چرا اون وقت!
یاسین میترسم بهم بگه که تو شغل درستی نداری و جز یه ماشین هیچی نداری!
من چه حرفا میزنی مگه خودت همیشه نمیگفتی کار کردن آر نیست فقز کار شرافت مندانه باشه همین کافیه!!
یاسین گفتم الآنم میگم!
من پس دیگه حرفی نمیمونه مبارکه! حالا کی هست!
یاسین همونی که مامان و خاله نازنین برام در نظر گرفتن!
من شهناز ذایی کریم!
یاسین بله!
دایی کریم داداش شیری مامانه و یه پسر با یه دختر داره!
محسن و شهناز!
من این که خیلی عالیه به نظرم شانستو امتحان کن بهش بگو حتی اگه جوابت منفی باشه!
اگه بهش نگی و اون ازدواج کنه تا آخر عمر خودتو سرزنش میکنی که چرا شانسمو امتحان نکردم!!
یاسین آره حق با توه باید همین کار رو بکنم!!
من دیاکو و بهروز خیلی زود مغازه رو آماده میکنیم و با امید به خدا شروع میکنیم!

چند ماه از شاغل شدنم میگذره تو این مدت اتفاقی نیوفتاده تا امشب که برای یاسین به خواستگاری میرن!
عمو محمد خیلی خوشحاله همش میخنده و میگه یعنی من نوه مو میبینم!!
یه هفته از خواستگاری گذشته امروز برایعقد کنون میریم!
تمام خرج عقد امروز و جشن عروسی که چند ماه بعد برگزار میشه رو عمو محمد به عهده گرفته!
عمو حقیقتا برای یاسین و ما پدری کرده!
تو مراسم عقد کنون هستیم که عمو محمد به عمو علی میگه اگه شما راضی باشید عروسی رضا و سودابه رو هم با عروسی شهناز و یاسین یکی کنیم!
همو علی اجازه ی ما هم دست شماست هرچی شما بفرماید!
عمو خیر ببینید انشا الله پس انشا الله مبارکه!
بعد این قضیه رو بلند اعلام میکنه!
دیاکو سفت بغلم میکنه
دیاکو رضا اگه بدونی چقدر خوشحالم!
من نمیدونم خودت بگو چقدر خوشحالی!!
دیاکو اندازه ی یه سر سوزن!
من ای خاک عالم بی احساس!
امروز دومین روز بهاره و اولین روز بهار زندگی مشترک من و سودابه یاسین و شهناز عروسی امروز برگزار میشه و ما میریم تا زندگی رو در کنار هم شروع کنیم!
دو حس متضاد دارم خوشحالم از ازدواجم با دختری فهمیده و با کمالت و از این میترسم که نتونم به قول عمه ملیحه تک گلشو خوشبخت کنم!
دست سودابه الآن دو دست مَنه و ما در کنار یاسین و شهناز درمیان هلهله و شادی وارد مجلس میشیم!
کل روز با رقص و پایکوبی میگذره ما رو عمو علی دست به دست میده!
خدایا کمکم کن کمکم کن تا بتونم برای سودابه همسر مهربانم زندگی خوبی رو درست کنم امیدم فقط به خودته

۱۱ دیدگاه دربارهٔ «هدیه ی شیرین فصل نهم»

سلام هیوا عالی بود خوش بحالتون ما که توی اصفهان چندین ساله یه ذره برف هم ندیدیم خدا را شکر رسیدیم به شادی های داستان وقتی در کنار این همه سختی شادی ها رو میخونی ذوق زده میشی دیگه فقط یه خواهش از همه دوستانم توی محله دارم برام دعا کنند مشکلم حل بشه دیگه دارم دیوونه میشم

سلام اون پایین جوابتو دادم دوست خوبم خدا بزرگه!
به خودش توکل کن
راستی یه مدته از نازنین خانم خبری نیست نکنه از محله خارج شدن گم شدن!
باید یه اعلامیه زد
ولی دور از شوخی جاشون تو محله و تمام پستا خالیه
به هر حال هرجا هستن امیدوارم در کمال سلامت و شادی باشن و خیلی سریع هم برگردن اینجا
ببخش s عزیز که تو جواب تو اینا رو نوشتم نمیخواستم کامنت جدیدتری بنویسم و تو جواب تو نوشتمش
همه گی شاد باشید و باشیم و باشند

سلام ابراهیم. چه روون رفتن خونه بخت! وایی ابراهیم یعنی الان این ها ازدواج کردن دیگه نمیشه۳تایی بشینن جفنگ بگن من بخندم آیا؟ حیف شد خخخ! ولی این انصاف نیست چند دفعه تا دم قبرستون رفتیم داخل اون کلبه کوهستانیه هم رفتیم ولی ترسناک نشد و حالم رو گرفت! تلافیه این خماری رو در میارم!
بپرسم آیا؟
بعدش چی شد خخخ!
شاد باشی!

سلام s.313
ممنونم ازت بدبختانه ما هم تازگی چند سالی هست که انگار برف باهمون قهر کرده چون دیگه اینطور که باید دیگه پیشمون نمیاد!
انشا الله که مشکل تو هم به زودی حل میشه بچه ها واسش دعا کنید گفته که مشکلی داره براش دعا کنیم!
مرسی از حضورت دوست خوبم

دیدگاهتان را بنویسید