خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هیچوقت منو تنها نذار

  چند ساعتی بود که دنبالش میگشتم. ای کاش اصلا به حرفش گوش نمیدادم. دیگه خسته شده بودم. نزدیک به سه ساعت بود که کل خونه زیر و رو کرده بودم. اه اه خسته شدم. رفتم یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه سرم رو گذاشتم رو زانوهام و شروع کردم به هِق هِق .  به ثانیه نکشید که یه دست رو شونه هام قرار گرفت به آرومی سرم رو بلند کردم و دیدم امید کوچولوم رو به روم ایستاده. وقتی دید دارم گریه میکنم با ناراحتی گفت :چرا داری گریه میکنی مریمی؟؟ بلندتر زدم زیر گریه و گفتم چقدر بهت گفتم من نمیتونم دنبالت بگردم و پیدات کنم. با