خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطرات یه مادر, فصل دوم

از اون لحظه به بعد همه چی عوض شد طفلک دخترم وقتی همه فهمیدن چی به چیِ همه چی عوض شد انگار چینی که محبوب همه دلها حتی پدرش بود رو بردم و یکی دیگه جاش آوردم زخم زبان ها شروع شد بیشترشم از طرف خانواده ی همسرم بود تو خانواده ی ما کسی مشکلی نداره ای بابا این بچه که از ما نیست و و و و و من تو لاک خودم رفته بودم و جز گریه کاری نمیکردم هرچی بقیه میگفتن صدام درنمیومد تو اون روزای سخت و درد ناک نمیدونم اگه خاله گلی رو نداشتم براستی چی به سرم میومد مادرم و بقیه خانوادم ازم میخواستن