خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اردو خیلی خوش گذشت خیلی!

سلام بر شما.

چون گزارشگر نیستم لذا بر خود فرض نمی دانم تمام جزئیات اردو را به اطلاع دوستان برسانم و از طرفی چنین کاری را نیز که منظورم گزارشگریست به قول مشهدی ها یاد ندارم که همان بلد نیستم خودمان می شود؛ بنا بر این فقط مطالبی چند را خدمتتان عرض می کنم.

اول از مجتبی خادمی مدیر محله و آقای عدسی و خانواده شان و راننده اتوبوس و مادر آقا عباس کاظمی تشکر ویژه ای می کنم و بعد هم از تمام کسانی که بیناییشان را بی دریغ هدیه راه ما می کردند و هر جا لازم بود کمکمان می نمودند باز هم تشکر ویژه می کنم؛ دوستان عزیزی مثل طاهای  مهربان، آقای تقیزاده گرامی، عباس یگانه شاد و خلاصه همه و همه که چشم ما بودند واقعاً مراتب سپاس خود را به جا می آورم و چه قدر متن دارد رسمی می شود پس با زدن همزمان کلید های آلت و شیفت البته در ذهنم سعی می کنم زبان صمیمانه تری را برگزینم.

جز امید فلاحتی دوست خوبم که در دانشگاه شیراز با هم آشنا شدیم و به اتفاق در اردو شرکت کردیم و امیر سرمدی نازنین که یک بار در مسابقاتی در مشهد هم را شناختیم بقیه دوستان را فقط در فضای مجازی می شناختم و حتی یک بار هم در دنیای خارج از اینترنت ندیده بودمشان.

نود و نه و نه دهم درصد دوستان هیچ فرقی تأکید می کنم هیچ تفاوتی با حالت مجازیشان نداشتند و این نشان می دهد بر این محله چنان فضای صمیمانه ای حاکم است که همه خودشان هستند و به هیچ وجه نقش بازی نمی کنند؛ آن تفاوت چند صدم درصدی هم به خاطر این است که به هر حال همیشه همه چیز همانی نیست که ما در نظر داریم و از طرفی مربوط می شود به تصوری که از دوستان به خاطر شنیدن صدایشان در کنفرانس ها ممکن بود برایم پیش آمده باشد.

این اردو از جهاتی منحصر به فرد بود که برنامه ریزی عالی و هماهنگی برگزار کنندگانش با هم دیگر از مهم ترین عوامل تک بودنش می باشند. مثل این که آلت و شیفت نوشته های من کار نمی کند و هنوز احساس می کنم آن طوری که باید بنویسم نیست و حالت رسمی دارد؛ به هر حال این از اولین نوشته های من در محله است و از طرفی به این سبک نوشتن عادت کرده ام و یکی دو سال می شود این طوری می نویسم.

من از موزه ای که می توانستیم وسایلش را لمس کنیم و همراه با توضیحات راهنما تصور دقیقی از ابزارهای آن به دست آوریم خیلی لذت بردم؛ همین طور از فریاد ها و جیغ هایی که در راه چه در اتوبوس و چه وقتی که پیاده مسیری را می رفتیم سر می دادیم و به قول معروف گوش فلک را کر می کردیم.

سی و سه پل که محشر بود آن هم با راهنمایی مجتبی و توضیحات کاملش که باعث شد خطر مرگ و پریدن داخل آب زیر پل از سرمان رد شود.

تار عادل پرویزی و ضرب عباس کاظمی هم که لذتمان را از با هم بودن چند برابر می کرد.

همراهی دوستان و فالوده بستنی نیمه شب هم که آن قدر برای من خاطره انگیز بود که حد و اندازه ندارد.

تاب سواری و الاکلنگ هم که ما را به بچگی ها می برد و همراه با فواره های آب باغی که رفته بودیم فضای شاعرانه ای به وجود می آورد.

یکی از محسنات فراموش نشدنی اردو این بود که هیچ اجباری برای انجام کاری یا رفتن به جایی در کار نبود و هر کس می توانست در ضمن با هم بودن اوقاتی را آن طور که دلش می خواهد صرف کند و این عدم اجبار به قدری بود که حتی برای بیدار شدن هم از بچه ها نظرخواهی می شد.

یکی دیگر از نقاط قوت این مسافرت بودن بزرگ تر ها و بزرگیشان بود؛ عمو ها واقعاً عمو بودند و هیچ شباهتی به عمو های ساختگی تلویزیون نداشتند.

مطلبی که باعث تعجب من شد دیدن غیر منتظره بعضی از دوستان بود؛ من برای آن که یکباره با شخصی مثلاً عمو چشمه رو به رو نشوم در ذهنم جملاتی از قبل آماده کرده بودم تا وقتی هم را دیدیم بتوانم آن طور که می خواهم عمل کنم اما این دیدار ها آن قدر یک دفعه اتفاق می افتاد که تمام آمادگی های قبلی من به کارم نمی آمدند و آن چنان که بقیه خودشان بودند من نیز خودم می شدم و فقط تعجبم را از دیدن دوستان نشان می دادم. اتفاقاً حالا که فکرش را می کنم می بینم آماده کردن جملاتی از قبل کار اشتباهی بوده و جایی که قرار نیست کسی نقش بازی کند همان بهتر که همه چیز بداهه باشد تا هم برای خودِ آدم و هم برای مخاطب لذتش چند برابر شود.

من در این سفر به توانایی های عجیبی از خودم پی بردم که فقط اندکی از آن ها را برایتان شرح می دهم؛ من در این اردو فهمیدم که می توانم تقریباً یک کیلومتر راه را پیاده و با سرعت بالایی طی کنم و دانستم که می توانم هشت قاچ بزرگ هندوانه را نیز با سرعت بالایی نوش جان کنم؛ تازه هندوانه تمام شده بود وگرنه معلوم نبود که چه قدر می توانستم تواناییم را در خوردن هندوانه نشان دهم؛ اما در خوردن چاقاله بادام اعتراف می کنم که خیلی توانمند نبودم چون هفت هشت دانه بیشتر نخوردم.

هدیه خانم ها به آقایان به مناسبت روز مرد هم لطف خودش را داشت که این ابتکار عمل آن ها را می رساند که سیزده جفت جوراب را تک تک کادوپیچ کنند و به هر کدام از آقایان یکی را هدیه دهند؛ وقتی کادوها را باز می کردیم هر کس به شکلی تعجبش را اظهار می کرد و آن گاه که لنگه دوم جوراب ها رسید باز هم فریاد ها بود که به آسمان می رفت که مثلاً یکی از آقایان می گفت: آهان؛ من توانستم یک جفت کامل پیدا کنم و ماجرا تا نیم ساعتی ادامه داشت و بیشتر جفت ها لنگه گم شده شان را پیدا کردند؛ فقط لنگه ای که به دست من رسیده بود آبی رنگ بود و وقتی دنبال لنگه دیگرش می گشتیم مفقود شد و نشد که یک یادگاری از اردو داشته باشم؛ منظورم یادگاری از نوع جورابش است وگرنه لطف ها و محبت های تمام دوستان بهترین یادگاری هایی هستند که تا ابد در ذهن من باقی خواهند ماند.

ادب و معرفت تمام دوستان مثال زدنی که چه عرض کنم بی نظیر بود.

ما در این اردو شعر فریدون مشیری را که می گوید:

من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پُرِ دوست

به معنای واقعی محقق کردیم.

حالا با تمام وجودم بخشی از یکی از نامه هایی را که بابا لنگ دراز برای جودی ابوت فرستاده بود می فهمم و سعی دارم هر چه بیشتر به آن عمل کنم. آن جا که می نویسد:

«جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود؛ پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.»

مسأله ای که باید به خاطرش از بعضی دوستان عذرخواهی کنم این است که هنگام خداحافظی با چند نفر از دوستان به اشتباه چند بار خداحافظی کردم و در مقابل با عده ای هم اصلاً نتوانستم خداحافظی کنم؛ البته که بهتر است همیشه دیدار ها تازه شود و سلام و احوالپرسی در کار باشد تا خداحافظی و این خداحافظی های انجام نشده بماند برای سلام های دوباره.

۵۴ دیدگاه دربارهٔ «اردو خیلی خوش گذشت خیلی!»

سلام. جای شما واقعاً خالی بود.
ان شا الله در دیدار های بعدی همراه امید جان تشریف بیارید.
انصافاً هر کس تعریفی می کنه از ته دل میگه و خدای نکرده برای سوزاندن دل دیگران یا حسرت خوردن اون ها حرفی زده نمیشه و شادی ها واقعی واقعی بودند.

سلام. راست میگید هنوز باورش سخته که از هم جدا شدیم ولی همه قبول دارند که جدایی ما فقط فیزیکی بود و قلب های دوستان تا همیشه با هم همراه خواهد بود و خاطرات خوبی رو هم رقم خواهیم زد.
یکی از کسانی که نتونستم باهاشون خداحافظی کنم شما هستید پس خداحافظی نمی کنم به امید دیدار های بعدی.

سلام. امیدوارم جمع های بعدی پر شورتر و با حد اکثر افراد هم محله ای اتفاق بیفته و شما هم حضور داشته باشید.
شک ندارم از شادی دوستان شما و بقیه که متن ها رو می خونید شاد میشید و اصلاً معنای دوستی همینه.
من هم وقتی شهروز و امیر خاطره سفر برفیشون رو گذاشتند احساس کردم من هم اون جام و شاید نه به اندازه اون ها ولی خیلی خیلی بهم از خوندن خاطره شون لذت بردم.
از تمامی دوستان میخوام که هر خاطره ای که دارند اگر خوبه که بنویسند تا همه شاد بشیم و اگر خدای نکرده خاطره بدی دارند بگن تا احساس هم دردی و پیدا کردن راه حل برای چنین مشکلاتی بین همه اتفاق بیفته و به هم نزدیک تر بشیم.

سلام به حسین عزیز
خیلی خیلی خوشحالم که اردو به همه خوش گذشته
ای کاش میتونستم تو این اردوی به یاد موندنی شرکت
کنم ولی خب همیشه زندگی اون طور که ما میخوایم پیش نمیره
امیدوارم تو اردوهای بعدی بتونم همراه هم محله ایهای خوبم باشم

سلام به آقای آگاهی گرامی و گرانقدر
از این بابت خوشحالم که دوستان مجازی همدیگر رو در دنیای واقعی دیدین و جای من و بزرگمهر هم خالی بوده الان که شناسنامه ی شما رو خوندم یادم اومد یونسی رو همیشه در مسیر رسیدن به شهر طبس میبینم از این به بعد هر وقت تابلوی یونسی رو ببینم یاد شما میافتم و برای بزرگمهر میگم که یکی از بهترین اعضای محله در این منطقه به دنیا اومده. در پناه یزدان پاک پیروز باشید و سربلند

سلام بر شما مادر مهربان.
آرزو دارم در کنار خانواده و بزرگ مهر به موفقیت های روز افزون برسید و کاش که شما هم در این سفر با ما می بودید.
بی تعارف خدمتتون میگم که از این به بعد هر وقت قصد عبور از مسیر طبس داشتید خونه ما تشریف بیارید نه این که فقط یاد من بیفتید. فقط کافیه اطلاع بدین که فلان روز میخواید از مسیر رد بشید چون روستای ما دقیقاً کنار جاده است خیلی برام راحته که به استقبالتون بیام. حتماً تشریف بیارید.

سلام دوباره
منهم خیلی خوشحال میشم با شما و خانواده ی شما در این روستای زیبا ملاقات داشته باشم من برای تعطیلات نوروز هر سال به طبس میرم و انشا الله با شما هماهنگ می کنم تا اگر تشریف داشتین به دیدن شما بیاییم دوستی با انسانهای اهل مطالعه مثل شما ، برای من و خانواده ام مایه ی افتخاره . سربلند تر از همیشه باشید

سلام. هنوز هیچی نشده همه دلتنگ شدیم.
هر چی که سفر ها و با هم بودن ها عالی باشند ولی لحظه خداحافظی و جدایی واقعاً سخته و تا مدت ها تلخیش احساس میشه.
این سه روز برای همیشه در ذهن و قلب ما باقی خواهد موند.
از آشنایی با شما بسیار خوش وقت و خوشحال شدم.

سلام حسین.
بعضی وقتا، آدم اصلا فکرشم نمیکنه که یکی از دوستاشو مجددا بعد از ۱۲ سال ببینه.
اونم کجا، در اصفهان. قبلا که تو مشهد با هم آشنا شده بودیم دیگه رفت تا الان.
خوب نوشتی. به نظرم سعی کردی از تمام امکاناتت در جهت روان نوشتن استفاده کنی.
راستی الان میس میندازم شمارمو سیو کن. الان یهو یادم افتاد.

سلام امیر.
بد جور حرفت رو لایک می کنم. اصلاً نمی شد فکرش رو هم بکنیم که کجا دوباره هم رو می بینیم.
راستش رو بگم از تمام امکانات که استفاده نکردم ولی هفتاد درصدش مصرف شد.
حتماً میس بنداز یادت نره ها!

سلام. خخخخخخخخخخخ
قربانت خواهش می کنم. قابلی نداشت. نظر لطف شماست؛ باعث افتخار بنده بود که شما خواننده من بودید؛ بازم تشریف بیارید؛ مستفیضم کردید؛ سلامت باشید. وووووووو
مثلاً الکی من آدم خیلی با تربیتی هستم.

سلام از همه پستهای این اردو این به دل بیشتر مینشست چون پر از صمیمیت بود خدا رو شکر بهتون زیااااد خوش گذشته به خدا شادی همنوعام و خوش بختیشون مثل شادی و خوش بختی خواهر و برادرهام میمونه کاش سفر بعدی منم بتونم شرکت کنم خدایا برآورده بفرما همه بگید آمین خخخخ خیلی دوست دارم عموها و دوستان رو از نزدیک ببینم امیدوارم بشه ایام به کام

سلام لطف دارید اگر صمیمیتی هم هست به خاطر صمیمیتیه که در فضای محله و اردو وجود داره و داشت.
چون می دونم تعریف کردن خاطرات خوش به همه انرژی میده و باعث شادیشون میشه از همه اردو رفته ها که با هم بودیم میخوام خاطراتشون رو به هر لحن و زبانی که دوست دارند بنویسند تا دیگران هم شاد بشن و تمام سعیشون رو بکنند در اردو های بعدی همراهمون باشند.

سلامی دوباره.
منم بعد از چهل سال یکی از دوستانم را ملاقات کردم یعنی آقای رحیم هاشمی را.
واقعا از این ملاقات خوشحال شدم و قرار شد که دوستیمون ادامه پیدا کنه.
راستی خانم آقای هاشمی هم با بچه ها همکاری میکرد ولی کمتر اسمی از ایشون برده میشه. خانمی با لهجه ی شیرین شیرازی و کاملا مانوس و هماهنگ با بچه ها
همچنین آقای عبد الله سپهری هم بودند که از دوستان اهل فن بودند ولی متاسفانه این امکان فراهم نشد که بچه ها بیشتر باهاش آشنا شوند..

سلام به همگی.
من اومدم.
نه بابا ول کنید گوش ها رو صدام گرفته در نمیاد نمی تونم جیغ بکشم. البته تا اطلاع ثانوی.
دلم گرفت آقای آگاهی. دلم تنگ شده. بچه ها عجیب دلم واسه همتون تنگ شده. خدایا من چرا امشب اینطوری شدم؟ هر پست اردو رو که می خونم حالم این مدلی میشه؟ بر شیطون همسایه لعنت!
ولی از طرفی هم۱حس خاطر جمعی توی دلم هست. من محله رو دیدم. محله عزیزی که عزیز های هم محلیم درش حضور دارن. هرچند الان در این لحظه مثل اون۳روزی که گذشت کنار دستم ننشستن، ولی ما هنوز هم محل هستیم و من حالا حضورشون رو و البته محبتشون رو توی دلم، در کنارم و امید دیدارشون رو توی امیدواری هام دارم. و این عالیه. از دست پر حرفی های من!
خیلی عالی بود خیلی.
به امید دیدار های بعدی در آینده ای نزدیک.
پیروز باشید!.

سلام. گوشامون رو نگرفتیم.
بله دلتنگی ها که همیشه هستند مهم امیدوار بودن به دیدار های دوباره و رفع این دلتنگی هاست.
اتفاقاً همین دلتنگی ها شوق دیدار های بعدی رو بیشتر می کنه و باعث میشه بیشتر و بیشتر قدر با هم بودن رو بدونیم.
بله هم محله ای ها خیلی خیلی باصفا تر از اونی هستند که ما می تونستیم فکرشو بکنیم.
امیدوارم هر چه زودتر صداتون خوب بشه.
شما هم از کسانی بودید که خیلی دوست داشتم حتماً در جایی با شما در فضای واقعی آشنا می شدم.
موفق و شاد و سلامت باشید.

حسین، با اینکه آگاهیت در زمینه های مختلف ادبی و تاریخی و کلا موارد اینچنینی بالاست، واقعا انسان متواضع و باحالی هستی. با نوشته های پاییز‌ناکی که ازت خونده بودم، فکر میکردم از اون آدم های عصا قورت داده ی اتو کشیده باشی که نمیشه باهاش حرف زد ولی وقتی دیدمت کلا تصورم رو نسبت به خودت عوض کردی و فهمیدم که چه اشتباه بزرگی در موردت مرتکب شده بودم. دوستت دارم ی دنیا و بدون که اگه اردو های بعدی خدایی ناکرده نباشی خیلی اذیت میشم.

در مورد آگاهی های من خیلی لطف داری اما عصاقورت داده بودن باید حس جالبی باشه.
یک عصا هر چه سریع تر پیدا کنید جهت قورت دادن بنده تا ببینیم چه حسی دارد و البته به شرط زنده بودن پس از قورت دادن عصا به یک اتو هم احتیاج داریم. خخخخخخخخخ
داش مجتبی خیلی خیلی چاکریم. خیلی دوست دارم دوباره و سه باره و چند باره ببینمت درسته که هم محله ای ها در اردو و فضای مجازی خودشون بوده و هستند اما بعضی ها از جمله مجتبی از چیزی که قبلاً هم فکر می کردیم خیلی خیلی بهتر هستند. من سعی می کنم با تمام وجود همراه هم محله ای ها باشم؛ چه در اردو چه غیر اردو و خلاصه در تمام شرایط با تمام امکانات حاضر و آماده هستم.

سلام بر جناب آگاهی گرامی کاشف توانمندیهاشون …
می‌گم خخخ یعنی ان شا الله شما هم نیمه گم شده تون چیزه یعنی یه روزی اون یکی جفت جوراب آبی تون رو پیدا می کنید …. فقط یادتون باشه شیرینی خامه ای از مدل نارنجکیش …..
همیشه سربلند باشید و سر افراز و راستی همیشه اینجا بنویسید ….

سلام بر بانو که بسی زحمتشان دادم.
در مورد نیمه گم شده و چه می دونم جوراب آبی و این حرفا امیدوارم در موقع و زمان لازم پیش بیاد. شیرینی یادم می مونه.
موفق و پیروز باشید.
سعی می کنم بیشتر این جا باشم و بنویسم.

سلام حسین عزیز.
شاید یکی از ارزشهای کمنظیر این سفر آشنایی مستقیم با تو دوست عزیزم بود که حسابی به من حال داد و بهش افتخار کردم.
من همیشه درباره تو همون جوری تصور میکردم که بودی و حرفت رو که اکثر بچه ها نقش بازی نمیکنن و خودشون هستن رو لایک میزنم.
امیدوارم که در سفرهای بعدی هم باهم باشیم و دوستان دیگه مون هم ببینیم از جمله سارا و سعید بشارت عزیز که ما با ملاقات با امید و سحر حسابی حال و هواشون به سر مون زد و امیدوارم این چهار عزیز دفعه بعد باهم دیگه و در اردوی بعد در کنار مون باشن.
خعععلی باحالی حسین جون.

سلام, بسیار روان بود, راستش من تقریبا بر عکس شما تصوراتم خیلی متفاوت بود نسبت به بچه ها, مثلا فکر می کردم شما یه انسان یه جورایی دپرس باشین, اون قدر راحت ارتباط بر قرار نکنید, و فهمیدم که هیچ وقت نباید کسیو قضاوت کنم بدون شناخت, جسارتم رو ببخشید, خوشحال و خوشبختم از آشناییتون,

سلام. خواهش می کنم لطف دارید.
واقعاً مثل این که من باید برم برای خودم یک فکر اساسی بردارم تعداد زیادی همین ها که شما به من میگید رو بهم گفتند چه بچه های اردو و چه دیگران. معلوم نیست من چه طور وارد عمل میشم که بقیه این تصور رو در موردم پیدا می کنند.
بله در مورد قضاوت کردن حق با شماست و نباید کسی رو بدون شناخت قضاوت کنیم من خیلی سعی دارم این طوری نباشم در بیشتر موارد موفق بودم ولی خب به هر حال جاهایی هم بوده که چنان که باید و شاید درست عمل نکردم و بعدش هم پشیمونی به بار اومده.
ان شا الله دفعات بعدی باز هم رو ببینیم با تعداد نفرات بیشتر و با شور و حال و انرژی بیش از پیش.

سلام بر طاهای عزیز. خیلی خیلی دوست داشتم در این اردو بیشتر باهات آشنا می شدم؛ ان شا الله در سفر های بعدی؛ خیلی روحیه ات برام ستودنیه.
واقعاً به دوستی با تو افتخار می کنم. وای که از همین الآن دلتنگ تو و بقیه بچه ها هستم تا کی بشه هم رو در جایی ببینیم.

سلام حسین جان
خیلی خوشحالم از این که بهتون خوش گذشته
انشاالله تو اردوهای بعدی حتما شرکت میکنم
متنت هم زیبا بود عزیزم
امیدوارم ببینمت شایدم بیام دانشگاه شیراز اونجا ببینمت
حسین جان ازت خواهش میکنم هوای فانوس رو داشته باش
خوشحالم میکنی اگه به فانوس بری و بچه ها رو همراهی کنی انرژی داشته باشند و از نظراتت اونا رو بهرهمند کنی
چون میدونم تواناییشو داری
موفق باشی

درود بر شما دوست خوبم که یکی از جذابیتهای این اردو آشنایی چهره به چهره با دوستان خوبی از جمله شما بود که مدتها آرزوی دیدارشون رو داشتم. دقایقی که به اتفاق گذروندیم که شامل پیمایش مسیر روستا تا چشمه آب شور, پیاده روی شب دوم از منزل خواهر عدسی تا باق ملی و بلعکس و حمل گروهی پیتزا در ۳۳ پل و ماجرای رفتن به سرویس بهداشتی و طی مسیری طولانی برای پیدا کردنش از جذابترین و به یاد موندنیترین خاطرات اردو بود که قصد دارم در اولین پست گوشکنی خودم که اگه موفق شدم بگذارم به اونها اشاره کنم. امید که در سفرهای بعدی باز هم ببینمت و بیشتر آشنا بشیم.
در ضمن اسکایپ آی دی مو رو هم اینجا مینویسم که اگه اشکالی نداره بیشتر باهم در ارتباط باشیم. farhadjafari57
برات آرزوی موفقیت و سربلندی میکنم. به امید دیدار.
سبز باشی.

سلام آقا فرهاد. وای که چه قدر خوشحال شدم از حضورت.
خیلی خیلی زحمتت دادم جدی میگم.
آخرین همراهیمون هم که محشر بود.
یکی از کسانی که باهاشون نتونستم خداحافظی کنم شما بودی که البته این خداحافظی بمونه برای سلام های بعدی.
اسکایپ هم خوشحال میشم البته زیاد اسکایپی نیستم ولی به هر حال خوشحال میشم اون جا هم ببینمتون.

دیدگاهتان را بنویسید