سلام به هم محله ایهای عزیزم امیدوارم که حالتون خوب باشه بازم واستون شعر آوردم انشا الله که خوشتون بیاد
بفرمایید شعر
.
.
.
.
.
پشت دیوار همین کوچه ب دارم بزنید،
من که رفتم بِنِشینید و هوارم بزنید.
باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد،
بنویسید کهبد بودم و جارم بزنید.
من از آیین شما سیر شدم سیر شدم،
پنجه در هرچه که من واهمه دارم بزنید.
دستهایم چقَدَر بود و ب دریا نرسید،
خبر مرگ مرا طعنه ب یارم بزنید.
آی آنها که ب بی برگی من می خندید،
مرد باشید و بیایید و کنارم بزنید.
.
.
.با آرزوی موفقیت. شادکام و سر بلند باشید
۳۵ دیدگاه دربارهٔ «یک شعر از نجمه زارع»
سلام
اولا اول شدم
دوما خیلی قشنگ بود جدا لذت بردم
عاااااالی بود پسندیدم ممنون.
سلام خانم کاظمیان ممنون که اولین نظر رو ب پستم دادید خوشحالم که خوشتون اومد. موفق باشید
حالا انگار دورم جمع شدن اصرار اصرار که نظر بده.من یه مشکلی دارم اونم اینه که هیچ وقت نمیفهمم تو دل شعر چه خبره فقط ظاهرو میبینم.پنج سال ریاضی خوندم حس میکنم بهترین سالهای عمرمو هدر دادم.لطف کنید بهم کتاب معرفی کنید.بتونم سطح داشته های ادبی مو بالا ببرم.
سلام نغمه جان من ذاتا ب شعر علاقه دارم راستش نمیدونم چ کتابی ب دردت میخوره عزیزم دوستان لطفا هرکس در این زمینه اطلاعاتی داره نغمه خانم رو کمک کنه ممنون که نظر دادی
سلام زیبا بود اما غمگین
با آرزوی شادی و موفقیت
سلام آقا رضا ممنون از حضورتون
سلام
خیلی زیبا بود
تشکر میکنم
سلام عزیزم خوشحالم که خوشتون اومد ممنون
سلام.
خیلی زیبا بود.
مرسی از شعر زیبا
سلام آقای مرزبان خدا رو شکر که خوشتون اومد. ممنون
آی آنها که ب بی برگی من می خندید،
مرد باشید و بیایید و کنارم بزنید.
سلام سایه خانمی جونم …. چی بگم به جز این که زیبا بود زیبا ….
راستی از شعر های خودت م برامون اینجا بذار خوشحال می شیم بخونیم ….
امشب رو من رو یادت باشه یادت نره ها … شبت پر ستاره … پر اجابت …
سلام بانو جان خیلی خوشحالم که خوشتون اومد زنده باشی عزیزم چشم حتما
سلام سایه.
اول بابت پست خوبت تشکر میکنم.
بعدش این که لطفً وارد حساب کاربریت شو و بعد کامنت بده که هم توی صف بررسی نمونه، هم این که ما کامنتهایی که کاربرها از بیرون از حساب کاربریشون میفرستن رو منتشر نمیکنیم.
چون این امکان هست که مثلً فلانی به نام سایه بیاد از بیرون کامنت بده و تو اصلً خبر هم نداشته باشی.
این به نفع خود کاربرا هست.
هم کامنتهاشون مستقیم منتشر میشه، هم امنیتش بیشتره و کسی نمیتونه از اسمشون سوء استفاده کنه.
مرسی.
سلام آقای حسینی ممنون که راهنماییم کردید من میبینم چند وقته کامنتام منتشر نمیشه نمیدونستم باید چیکار کنم ممنون
درود! مرسی
درود. خواهش
سلام سایه, پس چرا اشعار نابتا نمیذاری واسه ما?
مام بلدیم شعرای خوب بخونیماا!
منم نام هنریم ساعد هست.
سلام آقا ساعد چشم حتما ب زودی یکی از اشعار خودم رو میذارم
بسیار خوب بود من وقتی خواندمش بیاد شعرهای فروغ افتادم
سلام آقای نعمتی بعله رنگ و بویی از اشعار فروغ داره من عاشق اشعار فروغم ممنون که اومدین
سلام شعر جالبی بود متشکر از انتخابتونن
پیروز باشید
سلام مادر بزرگمهر خوشحالم که خوشتون اومد ممنون
درود بر دختر نازنینم ژاله ی عزیز. شعر زیبایی بود ولی دوست داشتم در مورد شاعر اطلاعاتی میدادی. که اصلا زنه مرده خخخخخخ چیکارست این خانم خوب شاعر. یه لحظه به ذهنم خطور کرد که شاید نجمه خانم نابینا باشه. راستی آیا سایه همون بی سایه هستش که برای اردو ثبتنام کرده یا بی سایه یکی دیگه هستش.
امیدوارم که خودت باشی و ما شما دختر خوب را در اصفهان و نجفآباد ملاقات کنیم. به هر حال ممنون و سپاس از این شعر زیبا.
سلام عمو حسین مهربون نه ایشون چند سال پیش بر اثر تصادف فوت کردن بینا هستن از شعرای معاصر راستی عمو من اسمم ژیلاست نه ژاله خخخخخ نه عمو جان من تو اردو ثبتنام نکردم متاسفانه چون عروسی بهترین دوستم همون موقع هست ممنون که نظر دادید
سلام ممنون از انتخاب خوبتون با اجازه شما می خوام جواب نغمه خانم و عمو حسین عزیز رو بدم
اگر نغمه خانم می خوان خودشون توی زمینه ی شعر فعالیت کنند به نظرم خوندن کتاب موسیقی شعر از استاد شفیعی کدکنی می تونه کمکشون کنه اما اگه می خوان از شعر لذت ببرند به کتاب های استاد بهمنی حامد عسکری و سعید بیابانکی مراجعه کنند که البته نظر شخصیه من هستش که این سه شاعر بسیار خوب هستند
و اما خدمت عمو حسین عرض کنم که نجمه زارع نابینا نیست و متإسفانه ایشون در قید حیات هم نیست شاعره ی ای اهل قم بودند که با وجود سن پایین غزل های بسیار زیبایی می سرودند و متإسفانه در سن ۲۲ سالگی در یک تصادف جونشون رو از دست دادند
روحشون شاد
سلام آقای انصاری فرد ممنون که دوستان رو راهنمایی کردید منم حتما از راهنماییهاتون استفاده میکنم بازم ممنون
ممنون رضا جان لطف کردی. پس چرا پسر ساکتی. اگه غزلهای بیشتری از ایشون داری شوت کن بیاااد. بازم ممنون عزیزم.
ممنون آقای انصاری فرد.منظورم من هم قسمت دوم بود چون من هیچ وقت ذوق شعر و شاعری تو وجودم نداشتم. به نظر من این یه استعداد ذاتیه فقط باید تقویت شه اما کسی که نداره نمیتونه به وجودش بیاره سایه جونم از تو ام بسیار متشکر.هموتونو دوست دارم.مرسی
سلام مرسی
چنان به خشم کشیدی کمان ابرو را
که برق چشم تو لرزانده برج و بارو را
سه تار موی تو افتاده دست طوفان تا
به صحنــه آورد او سمفونی هو هو را
شنیده ام به رقیبم به خنده میگفتی:
که زخم می زنم اما… نمیکشم او را!
چه نسبتی است مرا و تورا که می ترسم
پس از نبـــــرد نیابـــی تــو نـــوش دارو را
شکــــار قاعده دارد…پلنگ می باید
که بی خیال شود چشمهای آهو را
شکار من چه کنم؟ این غرور زخمی من
چگونه می شکند آن طلسم و جادو را؟
بیا قدم بزنیــم و غـــزل سپید کنیم
و بی خیال شویم این همه هیاهو را..
سلام من یعنی عمو حسین یه عذر خواهی به طاهای عزیزم بدهکارم.
من روز جمعه وارد کامنت طاها شدم و همه ی شعرهای خانم نجمه زارع را کپی کردم. بعد دیگه اومدم بیرون و به این کامنت سر نزدم. و بعد خودم چند شعر دیگه از اینترنت پیدا کردم و در کامنتی تقدیم همه ی عزیزان و بویژه طاها کردم. حالا نگو که ظاهرا بر اثر خطای انسانی متن کامنت طاهای عزیز پاک شده و من هم بی خبر. طاها با شهروز تماس میگیره و قضیه رو اطلاع میده شهروزم که بنده خدا روحش خبر نداره تا اینکه امشب تصادفا این موضوع مطرح شد و من حدس زدم که ممکنه من اشتباهی کرده باشم و باعث شده باشم که کامنت طاهای نازنین حذف بشه.
حالا ضمن پوزش چند باره از پسر نازنینم همه ی شعر هاشو به اضافه ی اونایی که در کامنت خودم آمده را اینجا قرار میدم. موفق و پیروز باشید.
.
پشت دیوار همین کوچه ب دارم بزنید،
من که رفتم بِنِشینید و هوارم بزنید.
باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد،
بنویسید که بد بودم و جارم بزنید.
من از آیین شما سیر شدم سیر شدم،
پنجه در هرچه که من واهمه دارم بزنید.
دستهایم چقَدَر بود و ب دریا نرسید،
خبر مرگ مرا طعنه ب یارم بزنید.
آی آنها که ب بی برگی من می خندید،
مرد باشید و بیایید و کنارم بزنید.
نجمه زارع
چنان به خشم کشیدی کمان ابرو را
که برق چشم تو لرزانده برج و بارو را
سه تار موی تو افتاده دست طوفان تا
به صحنــه آورد او سمفونی هوهو را
شنیده ام به رقیبم به خنده میگفتی:
که زخم می زنم اما… نمیکشم او را!
چه نسبتی است مرا و تورا که می ترسم
پس از نبـــــرد نیابـــی تــو نـــوش دارو را
شکــــار قاعده دارد…پلنگ می باید
که بی خیال شود چشمهای آهو را
شکار من چه کنم؟ این غرور زخمی من
چگونه می شکند آن طلسم و جادو را؟
بیا قدم بزنیــم و غـــزل سپید کنیم
و بی خیال شویم این همه هیاهو را..
نجمه زارع
از خاطرات گمشده میآیم
تابوتی از نگاه تو بر دوشم
بعد از تو من به رسمِ عزاداران
غیر از لباسِ تیره نمیپوشم
در سردسیری از منِ بیهوده
وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شبها شبیه خواب و خیال انگار
تب میکند تن تو در آغوشم
تکثیر میشوند و نمیمیرند
سلولهای خاطرهات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم
لحن صدای گرمِ تو در گوشم
هرچند زیر این همه خاکستر،
آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال
روشن شو ای ستاره ی خاموشم
بعد از تو شاید عاقبتِ من نیز
مانند خواجه حافظِ شیراز است
من زنده ام به شعر و پس از مرگم
مردُم نمیکنند فراموشم
نجمه زارع
خبـــــر بــــــه دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بــی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت
کسی کــــــه سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
بـــه راحتی کسی از راه نـاگهـــــــان برسد،…
رهــــــا کنی بــــــرود از دلت جــدا بـــــاشد
به آن کـــه دوستتَرَش داشته به آن برسد
رهـــــــا کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر بـــه دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایـــه ای نکنی بغض خـویش را بخــــــوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند کــه… نه! نفرین نمی کنم… نکند
به او کـــــــه عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند کــه فقط زود آن زمان برسد
نجمه زارع
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟… نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد مــیگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقبها را
نجمه زارع
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکستهی تنها شبیه من
حتی خودم شنیدهام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که میشود
اینگونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من
ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم میشود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده ام به شایعهها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من
نجمه زارع
این شعرها دیگر برای هیچ کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ کس نیست
آن قدر تنهایم کـــــــــه حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ کس نیست
حتی نفس هــــــــــای مـرا از مـن گرفتند
من مرده ام در من هوای هیچ کس نیست
دنیــــای مرموزیست مـــا باید بدانیــــــــم
که هیچ کس این جا برای هیچ کس نیست
باید خدا هـــــــم با خودش روراست باشد
وقتی که می داند خدای هیچ کس نیست
من می روم هرچند می دانـم کــــــه دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ کس نیست
نجمه زارع
همین دقیقه، همین ساعت … آفتاب، درست
کنـــار حوض، کمــی سایه داشت روز نخست
تو کنـــج باغچه، گلهای سرخ می چیدی…
پس از گذشتن یک سال یادم است درست
ببیــن چگونـه برایت هنـــوز دلتنگ است
کسی که بعد تو یک لحظه از تو دست نشست
چقــدر نامــــه نوشتـــم … دلــم پر است چقدر
امید نیست به این شعرهای ساده ی سست
دوباره نامه ی من… شهر بی وفا شده است
چــه خلوت است در این روزها اداره ی پست!
نجمه زارع
فضای خانه که از خندههای ما گرم است
چه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم است
دوباره «دیدهمت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیدهام ترا» گرم است
بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جمله ی شما گرم است
بیا گناه کنیم عشق را… نترس خدا
هزار مشغله دارد، سر خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگرچه میگویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
…
به من نگاه کنی؛ شعر تازه میگویم
که در نگاه تو بازار شعرها گرم است
از نجمه زارع
تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذی ام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گور خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهر عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی
نجمه زارع
بده بـــه دست من این بار بیستونها را
که این چنین به تو ثابت کنم جنونها را
بگـــو بـــه دفتـــر تاریــــخ تا سیاه کند
به نام ما همه ی سطرها، ستونها را
عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم
بسـازی از دل مـــردم کلکسیونهـــا را
منم کـــه گاه به ترک تـو سخت مجبورم
تویی که دوری تو شیشه کرده خونها را
میان جاده بدون تو خوب می فهمم
نوشتههای غــــم انگیز کامیونها را!
نجمه زارع
خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تــــــــو نهـــاده شود باری از گناه
گفتم: گنــــــاه کردم اگر عاشقت شدم…
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !
…
سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجبــاری، از گنـــــــــاه
بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بــر سرم آواری از گناه
دارند پیله های دلم درد می کشند
باید دوباره زاده شوم عاری از گنـاه
نجمه زارع
نوشته ام بـه دل شعرهـــای غیرمجاز
که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز
هوا بد است، بِکِش شیشه ی حسادت را
کــه دور باشد از اینجا هـــوای غیرمجـــاز
بــه کوچـــه پا نگذاریم تا نفرمایند:
جدا شوند ز هم این دو تای غیرمجاز
دل است، من به تو تجویز میکنم ـ دیگر
مبـــاد پُک بزنــی بر دوای غیــــر مجــــاز!
ترا نگاه کنم هرچه روز تعطیل است
مرا ببر بـه همین سینمای غیرمجاز
تو ـ صحنههای رمانتیک و جملههای قشنگ
کـــه حفظ کردهای از فیلــمهای غیرمجــاز
زبان به کام بگیر و شبیه مردم باش
مباد دم بزنــی از خدای غیرمجــــاز!
نجمه زارع
باران و چتـــر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…
وقتـــی نگاه من بــه تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا…
روز قرار اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتــاد روی میـــز ورقهــــای سرنوشت
فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا
کم کم زمانه داشت به هــم میرساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…
تا آفتاب زد همـــه جـــا تــــار شد برام
دنیا چقدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب میپریم کـه این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دل بود و ما دو تا
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم ، دل نمیشود
دیوانه ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه ی تو است که عاقل نمیشود
تکلیف پای عابران چیست ؟ آیهای
از آسمان فاصله نازل نمیشود
خط میزنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلّق اند
این شعر مدتیست که کامل نمیشود
نجمه زارع
ضعیف و لاغر و زرد و صدای خواب آور
کنار بستر من قرصهای خواب آور
لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی
از این تب، این تبِ مالاریای خواب آور
منی که منحنی زانوان زاویه دار
جدا نمیکندم از هوای خواب آور
همین تجمع اجساد مومیایی شهر
مرا کشانده به این انزوای خواب آور
زمین رها شده دورِ مدارِ بیدردی
و روزنامه پر از قصههای خواب آور
هنوز دفترِ خمیازههای من باز است
بخواب شعر! در این ماجرای خواب آور
نجمه زارع
************************
******************
بعید نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی مرا در محل به باد دهد
زبان سرخ و سرِ سبز و چند نقطه…، مرا
دوصد کنایه و ضربالمثل به باد دهد
چقدر نقشه کشیدم برای زندگیم
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد
نجمه زارع
**********************
کفش چرمی ـ چتر ـ فروردین ـ خیابانِ شلوغ
یک شب بارانی غمگین خیابانِ شلوغ
میرود تنهای تنها، باز هم میبینمش
باز هم رد میشود از این خیابانِ شلوغ
نجمه زارع
***********************
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکستهی تنها شبیه من
حتی خودم شنیدهام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که میشود
اینگونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من
ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم میشود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده ام به شایعهها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من
نجمه زارع
**********************
دوباره تَش زده بر قلبِ نازکِ سیگار
هوای سرد و تو و فندک و پُک سیگار
تو طبقِ عادتِ هر روز مینویسی باز
به روی صندلیت «عشق» با نوک سیگار
و سرفه میکنی و یادِ حرفهای منی
که گفته بودهام انگار با تو که سیگار،
برای حنجرهات خوب نیست دست بکش
و دست میکشی از آخرین پکِ سیگار
نه! جای پای کسی نیست جز خودت اینجا
فقط زمین و تن بی تحرکِ سیگار
کسی نمیرسد از راه، سخت میرنجی
و میروی که ببینی تدارکِ سیگار
نجمه زارع
***************************
قلبت که میزند، سر من درد میکند
این روزها سراسر من درد میکند
قلبت که … نیمه ی چپ من تیر میکشد
تب کرده، نیم دیگر من درد میکند
تحریک میکند عصب چشمهام را
چشمی که در برابر من درد میکند
شاید تو وصله ی تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد میکند
هی سعی میکنم که تو را کیمیا کنم
هی دستهای مسگر من درد میکند
دیر است پس چرا متولد نمیشوی؟!
شعر تو روی دفتر من درد میکند
نجمه زارع
********************
باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است
باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است…
این لحظه… لحظه… لحظه… اگر آخرین… اگر…
ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است
من قول میدهم که بیا یم به خواب تو
زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است
دل نازکی و دل نگرانی چه میشود
من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است
ماشین گذشته از تو و هی دور میشود
با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است
حالا تو در اتاق خودت گریه میکنی
من پشت شیشه ی اتوبوسی که ممکن است…
قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده
حروف عشق به خط عتیقه خشک شده
دوباره زخم تو گل کرده، دوم ماه است
زمان به روی دو و ده دقیقه خشک شده
کنار پنجره ای ماه میوزد، داری
به سمت کوچه نگاه عمیق خشک شده
از آن قرار برای تو این فقط مانده است
گلی که بر سر جیب جلیقه خشک شده
هجوم خاطرهها، چشمهای تو بستهست
و دستهای تو روی شقیقه خشک شده
برای عشق تو سرمشق تازه میخواهی:
قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده
نجمه زارع
*******************
بی تو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها
میشوم بی اعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من نمیدانم هنوز
دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها
غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها
عکسهایت، نامههایت، خاطرات کهنهات
میزنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها
هیچ حرفی نیست دارم کم کم عادت میکنم
من به این افکار ضجرآور، به خیلی چیزها
میروم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز …
بعد من اما تو راحتتر به خیلی چیزها
نجمه زارع
*************************
سلام آقا طاها ممنون من هدفم این بود که اشعار لطیف نجمه زارع رو ب دوستان معرفی کنم ممنون که کمکم کردید من واقعا ایشون رو تحسین میکنم روحشون شاد
آقا کامنت من چی شد؟ شهروز چرا پاکش کردی
روز روشن کامنت پاک کردن
واااییی ممنون طاهای عزیزم. پسر تو چقدر لطف داری چقدر دست و دل بازی. واقعا ممنونم تشکر میکنم. این لطفت را هرگز فراموش نمیکنم. ظاهرا باید کلکسیونی از شعر داشته باشی خوشحال میشیم که ما هم از این مجموعه بهرهمند گردیم. فداااییی تو پسر خوب.
خب بچه ها حالا منم چند شعر از این شاعر خوب و دوست داشتنی تقدیمتون میکنم.
طاها جان اگه تکراری بود منو ببخش.
ضعیف و لاغر و زرد و صدای خواب آور
کنار بستر من قرصهای خواب آور
لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی
از این تب، این تبِ مالاریای خواب آور
منی که منحنی زانوان زاویه دار
جدا نمیکندم از هوای خواب آور
همین تجمع اجساد مومیایی شهر
مرا کشانده به این انزوای خواب آور
زمین رها شده دورِ مدارِ بیدردی
و روزنامه پر از قصههای خواب آور
هنوز دفترِ خمیازههای من باز است
بخواب شعر! در این ماجرای خواب آور
نجمه زارع
************************
******************
بعید نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی مرا در محل به باد دهد
زبان سرخ و سرِ سبز و چند نقطه…، مرا
دوصد کنایه و ضربالمثل به باد دهد
چقدر نقشه کشیدم برای زندگیم
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد
نجمه زارع
**********************
کفش چرمی ـ چتر ـ فروردین ـ خیابانِ شلوغ
یک شب بارانی غمگین خیابانِ شلوغ
میرود تنهای تنها، باز هم میبینمش
باز هم رد میشود از این خیابانِ شلوغ
نجمه زارع
***********************
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکستهی تنها شبیه من
حتی خودم شنیدهام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که میشود
اینگونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من
ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم میشود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده ام به شایعهها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من
نجمه زارع
**********************
دوباره تَش زده بر قلبِ نازکِ سیگار
هوای سرد و تو و فندک و پُک سیگار
تو طبقِ عادتِ هر روز مینویسی باز
به روی صندلیت «عشق» با نوک سیگار
و سرفه میکنی و یادِ حرفهای منی
که گفته بودهام انگار با تو که سیگار،
برای حنجرهات خوب نیست دست بکش
و دست میکشی از آخرین پکِ سیگار
نه! جای پای کسی نیست جز خودت اینجا
فقط زمین و تن بی تحرکِ سیگار
کسی نمیرسد از راه، سخت میرنجی
و میروی که ببینی تدارکِ سیگار
نجمه زارع
***************************
قلبت که میزند، سر من درد میکند
این روزها سراسر من درد میکند
قلبت که … نیمه ی چپ من تیر میکشد
تب کرده، نیم دیگر من درد میکند
تحریک میکند عصب چشمهام را
چشمی که در برابر من درد میکند
شاید تو وصله ی تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد میکند
هی سعی میکنم که تو را کیمیا کنم
هی دستهای مسگر من درد میکند
دیر است پس چرا متولد نمیشوی؟!
شعر تو روی دفتر من درد میکند
نجمه زارع
********************
باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است
باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است…
این لحظه… لحظه… لحظه… اگر آخرین… اگر…
ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است
من قول میدهم که بیا یم به خواب تو
زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است
دل نازکی و دل نگرانی چه میشود
من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است
ماشین گذشته از تو و هی دور میشود
با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است
حالا تو در اتاق خودت گریه میکنی
من پشت شیشه ی اتوبوسی که ممکن است…
قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده
حروف عشق به خط عتیقه خشک شده
دوباره زخم تو گل کرده، دوم ماه است
زمان به روی دو و ده دقیقه خشک شده
کنار پنجره ای ماه میوزد، داری
به سمت کوچه نگاه عمیق خشک شده
از آن قرار برای تو این فقط مانده است
گلی که بر سر جیب جلیقه خشک شده
هجوم خاطرهها، چشمهای تو بستهست
و دستهای تو روی شقیقه خشک شده
برای عشق تو سرمشق تازه میخواهی:
قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده
نجمه زارع
*******************
بی تو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها
میشوم بی اعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من نمیدانم هنوز
دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها
غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها
عکسهایت، نامههایت، خاطرات کهنهات
میزنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها
هیچ حرفی نیست دارم کم کم عادت میکنم
من به این افکار ضجرآور، به خیلی چیزها
میروم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز …
بعد من اما تو راحتتر به خیلی چیزها
نجمه زارع
*************************
سلام سایه جان
مرسی عزیزم ولی خیلی غمگین بود
عمو حسین مرسی شما هم زحمت کشیدید اینا هم غمگین بودن