خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

شب نشینی محله ی نابینایان, پست دوم، امشب از کامنت 1506 ادامه داره

به نام خدا

دوستان سلام

امشب با یه شب نشینی گوشکنی دیگه در خدمت شما هستیم.

 

امیدوارم که مثل شبهای گذشته با حضور سبز و پرشورتون محفلی دوستانه و صمیمی و در عین حال بدون حاشیه به وجود بیارید.

 

برای دیدن و آشنایی با فضای پستهای شب نشینی از:

 

اینجا

 

وارد پست شب نشینی قبلی بشید.

 

منتظر حضور شادی آفرین شما عزیزان در بخش کامنتها هستیم.

 

۱,۵۰۶ دیدگاه دربارهٔ «شب نشینی محله ی نابینایان, پست دوم، امشب از کامنت 1506 ادامه داره»

وحییییید تو داری قطعه قطعه میشی…خخخخخخ….
من خاطره ترسناک ندارم…از اونایی ام که با کوچکترین صدایی شیش متر میپرم هوا….
ایزدی حیف که منهای هژده یی…خخخخخخخخخ…

راستی چرا کسی بجز شبو شیر نخواست ادامه خاطره کلاسمو بگم هاهاها

خب داشتم میگفتم همه ی دانش آموزا رفتن زیر میز ولی من مثل عقب افتاده دور خودم میچرخیدم . در ضمن زلزله هم نبوده . کلاس بغلی معلم به بچه ها گفته بوده که همگی با هم پاهاتونو بکوبونید زمین . از اونور هم که پشت مدرسه داشتن گودبرداری میکردن و ما فکر کردیم زلزس .
حالا خنده دارش اینجا بود که یکی از دخترا داشته از زیر میز منو نگاه میکرده . جلسه بعد اومد ادامو درآورد . تا یکماه به حرکات خنگولانه ی خودم میخندیدم. ولی خدایییش دانش آموزا چون از همون بچگی و کلاس اول مانور زلزله داشتن یاد گرفتن که برن گوشه ی دیوار یا زیر میز .
کلا جاهای پر خطر و امن مدرسه رو میشناسن

خخخ خانم رعد، من که اصلا این مانور زلزله رو بلد نیستم، خدا رو شکر تا حالا موقعیتش هم زیاد پیش نیومده. اونایی هم که پیش اومده کل کلاس یه هوویی ریختن تو حیاط که من مات و مبهوت موندم که چیطو شد یه دفعه؟
راستی سلام بر آقای یگانه.

دوستان اشکال نداره یک سؤال آشپزی بپرسم؟
آخه باید املت درست کنم؛ سؤالم اینه که یک نابینا که من باشم کی باید بفهمم گوجه ها پختند که تخم مرغ ها رو اضافه کنم.
من در کل آشپز خوبی نیستم و فقط می تونم غذا هایی که یک قسمتی هستند مثل نیم رو و یا سیب زمینی سرخ کرده و این چیزا رو بپزم با دو قسمتی ها مشکل دارم.
کُُُُُُُمََََََََََک که خیلی گشنمه.

پرواز و مهربان خانوم کاظمیان اگه صدای منو میشنویید بیایید . راستی غلط یاب بیا تو هم بیا .
اگه بیای قول میدم که دوباره تولد برات بگیرم.

زحمت نکش حسینی…من از روح موح نمیترسم…خخخخخخخ………آدم که تنها میشه بیخودی رو صداهای اطراف حساس میشه…دیشب یه آقای خیلی غول پیکری ساعت یازده و نیم زنگا زد گف بابات خونه س؟ نمیدونستم باید چی بگم؟ گفتم یک ساعت دیگه میان…یک ساعت بعد باز اومد…بابات خونه س؟ گفتم باید میومدن نمیدونم چرا دیر کردن…امری دارید؟ شماره پسر داییما میخواس…خخخخخخ…….خلاصه قلب و گوش و حلقم اومد تو دهنم…میترسیدم دزد باشه…تازگیا اینطرفا دزد زیاد شده………تو روز روشن خونه هارو میزنن لا مسبا…

یه بارم ما تو یه کلاسی که طبقه ی دوم ساختمون و دقیقاً روی دفتر مدیرا بود جمع شدیم و فکر کن هفت هشت نفر که اکثراً هم هیکلای بزرگی داشتیم شروع کردیم زمینو لرزوندن.
ساختمون قدیمی بود و راحت میلرزید.
باور کنید چنان زمین میلرزید که صندلیها از جاشون حرکت کردن خخخ.
یه وقت دیدیم مدیر و ناظممون در مرز سکته هستن و دویدن بالا خخخ.

وحییید! از دست تو! اصلا فکر نمیکردم انقدر باحال باشی. خخخخخ ایول دوتاش باحال بود.
حسین من میخواستم بگم از خور و پوفت از خواب پریدی که تا بیدار میشدی صداش قطع میشد.
چون یکی دو بار برای من اتفاق افتاده.

سلاااااااااام بر دوستتتای ترررررررررسو ها. خخخخ . من از هیچچچی نمی ترسم. خخخ شکلک پسر بچه های ۵ ساله ای که ادای قهرمانا رو در میاره.
تنها چیزی که باعث میشه من بترسم اینه که فیلمای ترسناک ببینم. اون وقته که شبم هیچ وقت به صبح نمیرسه.

آگاهی اول گوجه هارو رنده کن توی ماهی تابه . کمی هم روغن بریز . هم گوجه ها بعد سرخ میشن و هم آبشون بخار میشه . از بوی گوجه ها به خوبی فهمیده میشه . زیر شعله رو کم کن و هرزگاهی ماهی تابتو بچرخون که روغن به تمام گوجه ها برسه . اگه کمی فلفل دلمه ای و قارچ و جعفری خورد شده بهش اضافه کنی و بعد تخم مرغها رو که خیلی خوشمزه میشه .
پسرم مطمئن باش هر چی دیرتر گوجه رو بریزی ضرر نمیکنی . چون املت اگه آب داشته باشه و آب گوجه ها خوب چیده نشده باشه خیلی افتضاح میشه

آهان یکی دیگه هم یادم آمد که مربوط به همان ساله. یکبار سر یکی از کلاسهای دانشگاه نشسته بودیم که تقریبا اواسط کلاس یکی از دخترهای کلاس از کلاس میره بیرون و دیگه بر نمی گرده. وقتی کلاس تموم میشه من توی حیاط دانشگاه اون خانم را پیدا می کنم و الکی بهش میگم استاد ۵ نمره ازت کم کرد. برای چی کلاس را ترک کردی؟
این قدر حرفهای چرت و پرت برایش تعریف کردم که یواش یواش داشت می ترسید و خودش سریع رفت پیش استاد.
وقتی رفته بود جلوی استاد مثل بید می لرزید و با صدای گرفته گفت استاد ببخشید واسم کاری پیش آمد و از این حرفها و مجبور شدم کلاس را ترک کنم.
استاد هم بهش گفت حالت خوبه؟ چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ من این جلسه حضور و غیاب نکردم . اصلا لیستم را نیاوردم. خخخخ
اون خانم تا چندین وقت دنبالم بود تا پوست سرم را بکند خخخخ خخخخ خخخخ الفراااااااار

طریقه طبخ یک املت: یک پیاز سرخ کنید…بعد گوجه و اگر دارید فلفل دلمه ای و قارچ هم بهش اضافه کنید…در آخر تخم مرغ بندازید توش…این خیلی خوش مزه س…اگه فلفل دلمه ای و قارچ نداشتید، پیاز رو بریزید…که خیلی توی طعمش تأثیر خوب میذاره…

چه جالب رعععد…من و تو دستور پخت املتمون شبیه هم در اومد…خخخخخ
وحییییییید…تو داری چرخ میشی…خخخخخ
شهروز حسینی… آره اون نواره منو هم خیلی ترسوند…خخخخخ……..

رُب هم تجربه خوبیه تا حالا امتحانش کردم خیلی خوشمزه شده بود ولی امشب گوجه خریدم و گفتم این رو درست کنم. اگه خوابم اومد همون رُبیش رو درست می کنم که خیلی سریع تر آماده میشه.
آخه به هر صورت من چهار سال میشه که شیراز زندگی می کنم خسته ام خسته خخخخخ

خب، من چی کار کنم، خاطره ترسناک ندارم؟
مثلا میگم خونه یکی از فامیلا بودیم که من اومدم بیرون یه دوری بزنم. بعد یه سگ منو دید و کلی سر و صدا کرد. شایدم افتاد دنبالم. منم با بیشترین سرعت رفتم خونه شون و تاحالا از اون محل میترسم. یه جورایی داهات بود و سگا به هدف خاصی تو باغها پارس میکردن.
جالب بود؟ از این موضوع خوشم نمیاد. پس با اجازه تون مرخص بشم تا یه رُب آخر

شهروز جان همین الان اگه آب دستته بزار زمین و بیا تا بریم کنکور بدیم خخخخخ خخخخ
رحمت خان در سال ۸۵ تقریبا توی کلاس دانشگاه ما فقط من از همه آقایان سن و سالم کمتر بود . بقیه آقایان حداقل از سی سال به بالا بودند و اکثر خانم ها هم جوان بودند و تقریبا می شد باهاشون شوخی کرد. خخخخ

دخترا کجان امشب؟ ملیسا آزمون داره…پریسیما کجاس؟ پریسا کوجاس؟ نازنین کوش؟
خانم کاظمیان داش میرف مسافرت رعععد…پروازم خدا میدونه کجا نشسته داره ناله میکنه…بقیه رم خبر ندارم…خخخخخ

من کوچیک که بودم خیلی عشق ماشین روشن کردن داشتم.
همیشه سویچ از بابام میگرفتم میرفتم قبل از این که از ماشین استفاده کنیم چند دقیقه جلوتر میرفتم روشنش میکردم تا گرم بشه.
حتی ماشینای فامیلا رو به زور ازشون زویچ میگرفتم روشن میکردم.
ما اون موقع یه پیکان زرد از این مدل ۵۶ ها داشتیم.
یه بار خونه ی خاله ی مامانم بودیم که خیابون اینا شیب تندی داره.
ما نشستیم تو ماشین و ترمز دستی رو بالا کشیده و دنده را خلاص کرده و استارت همی زدیم.
نگو در کل ترمز دستی پیکان مثل یه جک بیش نیست. یه آن دیدم یه استادیوم دنبالم دارن جیعغو داد میکنن که ترمز کن ترمز کن خخخ.
عمق فاجعه وقتی بیشتر شد که یه خانمی داشته از خیابون از جلوی ماشین رد میشده یه دفه میبینه یه ماشین که هیشکی توش نیست به طرفش میاد.
کوچولو بودم پشت فرمون دیده نمیشدم خخخ.
ححالا هی جهتشو عوض میکرده اتفاقی ماشینم میرفته همون طرفی که اون میرفته خخخ.
خلاصه شانس آوردم که زود ترمز کردم.
در کل شاید ده بیست متر بیشتر نرفتم ولی همین برای سکته دادن بابا و مامان و البته اون خانم کافی بود خخخ.

من توی املت هم گوجه میریزم و هم رب .
برو بچ امروز رفتم و ی دختر نبینی که از شهرستان اومده بود خونه ی فامیلشون دیدم. همگی با هم حرم عبدالعظیم قرار گذاشتیم.
خواهرشم نابینا بود . خیلی جالب بود گوشیش لمسی بود و دو بار میزد روی هر دکمه . من چون سرعت عمل نداشتم نمیتونستم با گوشیش کار کنم .
این ونوسک اهل گوشکن نیست . کرمانیه . مامانش خیلی فهمیده بود . وقتی شوهر عمش منو دید گفت شما بینا هستی ؟ من منتظر یک خانوم نابینا بودم خخخخ
براشون عجیب بود که من با نبین ها چکار دارم هاهاها

جالب بود آقای یگانه، این سگا هم من رو هم ترسوندن تا حالا، یه بار که تصمیم گرفتم مستقل بازی در بیارم عصا رو برداشتم با داداشم رفتم بیرون که یه چرخی بزنیم، تو یکی از کوچهها یه هو دیدم یه سگی هاپ هاپ کنان افتاد دنبالمون، من هم که نمیدونستم سگ خونگی هست و کاری به کارم نداره همینطوری عین خل و چلا همون جا چرخ میزدم که بهم نرسه، چند نفر هم اونجا بودن که صاحب سگ بودن، وقتی شنیدم کاری باهامون نداره به آرامش رسیدم، همونجا ازمون عذرخواهی کردن، بعد داشتن میرفتن بیرون که با ماشین از رو به رومون رد شدن که باز وایسادن عذر خواهی کردن، دوباره ۵ دقیقه بعد یه نفر اومد گفت بابت این موضوع عذرخواهی میکنن، خلاصه شرمنننده شدیم حسابی، امیدوارم اگر دفعه دیگه دیدمشون یا دیدنم یادشون رفته باشه ماجرا.

شب خوش لنا جان…خوش باشی…
وحییید توی کلاسای مام خیلی خوش میگذش…ولی یه پسر بیشتر نداشتیم که من همیشه بهش میگفتم تو تنها دختر کلاسی…خخخخخخخخ….

علیرضا سیاحت غرب اگر درست یادم مونده باشه داستان یه نفر بود که برای چند ساعت ادعا کرده بود که مرده و برگشته واتفاقات بعد از مرگشو تعریف میکرد.
حالا این که صحت داشت یا نه رو نمیدونم ولی خیلی اون زمان یعنی اواسط یا بهتره بگم اواخر دهه ی هفتاد معروف بود.
اطلاعات دقیق رو از محمد بگیر احتمالاً اون بهتر بدونه.

صد ساله پسرم کجایی ؟ چرا همش ۵ دقیقه ی اول میای و بعد نیست میشوی خخخ
سیتا سه بسته ی دهتایی کجایی ؟
میدونم که بیداری الان کوچه بغلی با چادر گل گلیت دیدم خخخخ

خخخ رهگذر جالب بود. تنها دختر کلاس خخخخ خخخخ خخخ
راستی یادم رفته بود یکی دیگه از سوتی هایم را بگم که در دوران دانشگاه به یکی از استادان دانشگاهم که خانم هم بود و مدرک دکتری هم داشت گفته بودم آقای دکتر خخخ

خخخخخخخخخخ…صد سال تنهایی خاستم بنویسم نویسنده و محتویات کتابا که کامنتت رسیدخخخخخخ…نه دیگه نمینویسم ….
ایزدی خودت برو سرچ کن داداش…

سلام به همگی!
داشتم کامنتا رو میخوندم بالاخره بهتون رسیدم!
من که همین حالا بگم خیلی ترسوم ولی فعلا خاطرات شما دوستان بیشتر خنده دار بود تا اینکه ترسناک باشه!

یادم میاد بچه که بودم حدودا سه سالم بود از صدای تلویزیون و رادیو میترسیدم! رادیو وقتی موج رو موج میشد صداهای خاصی میداد! تلویزیون هم گاهی برنامش قطع میشد و یه صدای خاصی میداد! حالا تا اینجاش که هیچی! خلبازیهای من این بود که میرفتم تلویزیونو تا ته زیاد میکردم بعد روشن میکردم جیغ میزدم از اتاق میومدم بیرون!
بنده خدا مامانم از این خلبازیهای من چی کشید!

صدا نمیاد وحیییید… داشتم فک میکردم به خاطرات دانشگا…من استاد در آوردن ادای استادا بودم…کلاً خیلی خوب ادای آدما رو در میارم…یه بار استاد از کلاس رف بیرون…همون که بش پیام اشتباهی دادم…خخخخخ…پا شدم وسط کلاس سیخ سیخ مث خودش راه رفتن و در آوردن اداش و مث خودش حرف زدن…بچه هام ساپورت میکردن حسابی…
دمت گرم…عاشقتم معصوم و از این حرفا…یه هو دیدم کلاس ساکت شد…برگشتم دیدم استاد پشت سرمه… آی آی که خجالت کشیدم اولش ولی بعدش دیگه خندیدیم و با خنده ماس مالیش کردیم رف…خخخخخخ

بسیار خب خانم رهگذر، خیلی ممنونم، فکر کنم همون کتابی باشه که خودم گوش کردم،
اوه اوه، ببخشید، اشتباه کردم، دیگه در این باب صحبت نمیکنم، اوم، اوم.
سلام بر خانم نازنین. خخخخ، خیلیها هستن که همچین کارهایی میکنن، مثلا از جارو برقی میترسن میرن روشنش میکنن و هیییی جیغ میزنن، یا از چراغ قوه میترسن روشنش میکنن جیغ که میزنن هیچ، چراغ قوه رو هم منفجر میکنن.

من نعمت روشنم رحمت خان. ناسلامتی پسر خوشگل و خوش تیپ محله ایم هااااااا . نعمت سیاه دیگه چیچیه؟ خخخخ
اسم مجتبی را یادم نیست خخخخ

یک صدای سه بُعدی که حتماً باید در هدفون گوشش کنید که همیشه من رو ترسونده و می ترسونه به گونه ای که بدنم مور مور میشه رو در دراپباکس آپلود کردم لینکش رو میذارم کسانی که دوست دارند کمی بترسند دانلودش کنند.
برای من که خیلی ترسناکه:
https://www.dropbox.com/s/07jykjiipkae748/matches.mp3?dl=0

روستا رفته بودیم. روستای ابیانه . قبلا به همسر مریخی صفتم قول داده بودم که حسابی بترسونمش . داشتیم به جاده نزدیک میشدیم که فهمید خریدشو در مغازه جا گذاشته .
گفتم منو همین جا پیاده کن خودت برو داخل روستا .
وقتی داشت بر میگشت رفتم پشت ی درخت قایم شدم . اومد اطراف جاده و منو ندید . از ماشین پیاده شد و مثل روانیا اسم منو صدا میکرد منم داشتم پشت درخت میخندیدم. ی دفعه دیدم قیافش مثل میت شده . با خنده اومدم بیرون .و بقیش بماند . ولی از ترس تا سکته ی قدم فاصله داره

خخخخ خخخخخ خخخخخ رهگذر چقدر خندیدم .
منم الان یه چیزی یادم اومد. در ترم اول دانشگاهم سر یکی از کلاسها لنگ داده بودم و خوابیده بودم. تصور کن بالای تنه ام را به صندلی تکیه داده بودم و پاهایم هم روی صندلی جلویی بود. یکدفعه دیدم استاد اومده سر کلاس و زل زده به من. آی اون موقع ضایع شدم آی ضایع شدم آی ضایع شدم ولی بازم با خنده ماست مالی اش کردیم رفت. بچه های کلاس هم که هرهر می خندیدند خخخخ

من بچه که بودم خیلی از تاریکی می ترسیدم و عجیب برای خودم این بود که همیشه علاوه بر این که خودم رو در فضای تاریک قرار می دادم همزمان مشغول به تصورات وحشتناکی هم می شدم که ترسم رو بیشتر می کرد به طوری که با سرعت مکان رو ترک می کردم که یادمه در یکی از این فرار ها بدجور خوردم به بابام و چیزی نمونده بود دوتامون بیفتیم تو باغچه.

خخخخخ آقای رضازاده، سوتی جالبی بود، میگم کم کم داریم سوتی تعریف میکنیم هااا!
خانم رعد بیییییچاره همسرتون خخخخ
آقای آگاهی من یه صدای سه بعدی قبلا شنیدم که مال آرایشگاه مجازی بود، این اون نیست که؟

خخخخخخ وحید…
ایزدی…ما دانشگا هنر بودیم فضای ما یه کم فرق میکنه با دانشگاهای دیگه…ماها با هم بشدت رفیق میشیم… برای استاد جوک میفرستیم و برامون جوک میفرستن… حالا در اولین فرصت یکی از نوشته هامو میذارم رو سایت…که راجع به همین استاده…

سلاام نازنین جان یک سبد علامت محترم تعجب هدیه به شوما که عشق تعجب خانین خخخخ
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حسین آگاهییییییی…. شهروز حسینی بزنش…من نمیتونم بزنمش… نامحرمه…این چی چی بود آوردی؟ نشسته با قوطی کبریت صدا در آوردی؟!!! هی منتظرم یه اتفاقی بیفته…هی منتظرم…خدااااااااااااا…یکی اینا بزندش…خدااااااااااااااااااا…

مثل این که درست متوجه صدا نشدید.
یک نفر داره با قوطی کبریت صدا در میاره ولی چند بار که این کارو انجام میده یک دفعه ای روشنش می کنه.
گفتم که باید در هدفون حتماً گوشش کنید.
فرض کنید از سمت راست سرتون شروع می کنه به تکون دادن قوطی کبریت و به جای خاصی از بدن طرف که می رسه یک دفعه ای کبریت رو روشن می کنه اگه در هدفون گوشش کنید و به صداش هم دقیق بشید متوجه میشید من از کجاش می ترسم.
شهروووووووووووووز نزن.

شهروز گفتی آب گرم کن یاد حموم عمومی های قدیمی افتادم.
روستای ما با اون که اسماً شهر شده ولی هنوز خیلی مونده که رسماً هم شهر بشه یکی از امکاناتی که پنج سالی ازش می گذره گاز شهریه و تقریباً همه روستایی ها حالا جز اندک ثروتمندان حموم در خانه هاشون نداشتند و می رفتند حموم عمومی.
ما هم که جزء اکثریت بودیم یادمه همیشه که به حموم عمومی می رفتیم از صدای وحشتناک آب گرم کن های زغالی و بعد ها نفتیش چنان می ترسیدم که تمام لذت حموم کردن و آب بازی کوفتم می شد.

نه چک زدیم نه چونه عروس اومد به خونه….خخخخخخخخخخخ
بچا من دیشبم تا صب نخوابیدم…در حد مررررررگ خسته ام…
شماها که سر حالید با هم ادامه بدین که من داغوووووووووونم…برم بخوابم…برای بچه های آزمون دار فردا دعا کنید…ایشالله قبول شن…
حسین آگاهی خوش باشی…شب خوش
وحیییید خوش باشی…شب خوش
عباس یگانه خوش باشی…شب خوش
رعععد خوش باشی…شب خوش
حسینی خوش باشی…شب خوش
ایزدی خوش باشی…شب خوش
رهگذر برو بخواب دیگه زده به سرت….
امضاء: مشتی مندلی

نهههههه معصوم جونم همون سیتا سیتی رو عشقه خخخخ
مرسی گلم خوبم خودت خوبی؛ من که داغ مشاعره موند بر دلم خخخخخ دیگه از من گذشت بذار این آق معلم آق و آگاهی و وحید خودی نشون بدند که خخخ
نازنین جان مرگ سیتا کافی بود به جاش از علامت بسیار زیبای نقطه استفاده بنما شکلک شکلک
آقای ایزدی آفرین با آمار داغ داغت خخخخ شکلک سرشماری

مدیر حسینی اون آبگرمکنا واقعا ترسناکند شکلک ترس
یکی از مددجوهای من بیچاره در اثر آتیش گرفتگی همون آبگرمکن دچار سوختگی شده طفلک اونم مثه ما از دور زندگی رفته کنار؛ بد جوری صورتش سوخته شدید

آره خانم سیتا واقعا ترسناک هستند. مخصوصا وقتی کنار آب گرمکن سوراخ بشه که دیگه افتضاح میشه و احتمال انفجارش خیلی زیاده.

اون قدیما که خالم ایران بود، شبا زنگ میزدم خونشون از پشت تلفن برام کتاب داستان میخوند.
یادمه داشت کتاب تام سایر رو میخوند.
یه شب خوابیده بودم رو تخت گوشی تلفن هم دستم بود رمان هم رسیده بود به جایی که تام و هک و بتی توی غار بودن و جو سرخپوسته همدنبالشون کرده بود.
یه تیکه اینا یه جای تاریک بودن که یه دفه میبینن یه دست از پشت دیوار میاد بیرون که یه شمع روشن هم توشه.
چراغ اتاق خاموش بود. انقدر ترسیدم که به خالم گفتم صبر کن برم چراغو روشن کنم برگردم خخخ.
هنوز خالم این خاطره رو تعریف میکنه خخخ.

واقعا درک کردن حال اون دختر دم بختی سخته . شاید با دیدن خواهرهای خودش، چندان امیدی به خودش نداشته باشد. واقعا باید حال سختی داشته باشه.

امشبم نمیشه خوابید…بشدت بوی سیگار میاد و من نمیدونم کی داره کجا سیگار میکشه…شماها وقتی میرید دزدی سیگار میکشید بچه ها؟!!!

هیچی طفلک ۱۵ سالگیش سوخته و درس رو هم رها کرده بود؛ الانم با درخواست من و همکارم برای ادامه روند درمان به تهران معرفیش کردیم که خدا کنه جواب بگیره
ببخشید با این تعریفم باعث ناراحتی و تاسف دوستان شدم.
راستی آقای ایزدی کلاس چندمین شما آیا خخخخ
بچه ها شبتون بخیر من دیگه چشمام میره که بخوابه شبتون بخییییر
یکی هم آخر شبی این در محله رو هم ببنده که گربه نیاد تو محله من میترسم خخخخ

خخخ خخخخ رهگذر دیدی گفتم یه صدایی داره از توی آشپز خونه تون میاد ؟ حالا یواشکی بلند شو برو ببین کیییییییه؟ یه دمپایی هم با خودت ببر . نترس من اینجام

خانم سیتا، من کلاس دوم دبیرستان بودم، میرم سوم. شبتون هم خوش. در رو هم خیااالتون راحت، اصلا امونش نمیدن، تا شد ساعت ۲ چنان در رو به هم میکوبن که همه از خواب بیدار میشن خخخ

من که معمولا تو دزدی سیگار نمیکشم، شاید این دزده مورد خاصه، آره چاقو مطمئنتره. خخخ
آقای یگانه، دیییگه تکرار نمیشه، عین آدم دفعه بعدی ت میدم.
برای اون خانمی که به خاطر آب گرم کن و اینها آسیب دیدن هم آرزوی موفقیت دارم.

رهگذر رشته ام علوم ارتباطات اجتماعی است و الان ترم سومم. ترم بعد پایان نامه دارم که از الان باید کارهای اداری پایان نامه را انجام دهم. یعنی موضوع انتخاب کنم، استاد راهنما انتخاب کنم. استاد مشاور انتخاب کنم. پروپوضالم را بنویسم و موضوعم را تأیید کنم و از این حرفا. هنوز موضوع پایان نامه انتخاب نکردم و دارم با استاد راهنمایم مشورت می کنم در خصوص موضوع

خخخ خخخخ قبول دارم حرفتو رهگذر. ولی فکر کنم دزده روی پشت بام خونه تون داره سیگار می کشه یه سر بزن ببین چه خبره؟ خخخخ

پس علوم انسانی هستی…بچه های علوم انسانی بچه های عمیق و خوش فکری ان…برای پایاننامت روی دغدغه های خودت کار کن…دغدغه ای نداری؟

آره علوم انسانی ام. دغدغه من شبکه های اجتماعی و رسانه ها هستند. من خیلی روی این دو تحقیق می کنم. حتی روی اپلیکیشن های ارتباطی هم کار می کنم و یه مقاله خوب هم برای وایبر نوشته ام. باید بیشتر با استاد راهنمایم مشورت کنم تا ببینم خدا چه می خواهد؟

بچه ها خاطره ی ترسناکترین شب زندگیمو براتون تعریف میکنم.
یه شب خونه ی عموی پدر مادرم بودیم.
پدر و مادر من دختر عمو پسر عمو هستن برای همین.
آقا ما اونجا شب موندیم.
خونه ی اینا هم از این قدیمیها بود که باید از خونه میومدی میرفتی بیرون و ته حیاط میرفتی دستشویی.
این عموی مادر پدر ما که خدا بیامرزدش، یه دختر داره که این مشکل ذهنی داره و کلی قرص و این حرفا میخوره.
آقا نصفه شب از خواب بیدار شدم که برم دستشویی. از اتاق اومدم بیرون، راهرو رو هم به آخر رسوندم، دست گذاشتم رو در دستگیره و خواستم در رو باز کنم که یه دفه یه صدای بلندی با سرعت بالایی گفت: اینجا چی کار میکنی؟
این دختر عموی مادر ما شبا عادت داشت دور خونه راه میرفت و بیدار بود.
برای این که بخواید بدونید کیفیت ترسم چه قدر بود باید بگم که کار به انتهای حیاط نکشید خخخ.

آره وحید روی دغدغه های خودت کار کن بهتر نتیجه میده…
شهروز حسینی …چن سال پیش مادر بزرگم که داش فوت میکرد گف منو ببرید زادگاه خودم بمیرم…زادگاهش کجا بود؟ یه ده کوره ای پشت کوهای بلند…خخخخخ…آقا یه مدت اونجا بود…منم یه مدت رفتم پیشش…امکانات در حد تیم ملی…آب لوله کشی نبود…صب به صب بیدار میشدی باید میرفتی سر چشمه دست و صورتتو میشستی… ظرفا باید میرف سر چشمه…دسشویی سقف نداشت…یه سگی هم بود ک همیشه روی دیوار دسشویی مینشس خیر ندیده…یه دسشویی میخواستی بری باید از لب چشمه آفتابه پر میکردی میبردی تو خونه…آبرو و حیثیت واسه آدم نمیموند…خخخخخخخخ

چشم رهگذر حتما روی دغدغه ام کار می کنم ولی روی انتخاب موضوعم خیلی می ترسم که نتونم آنچه را که می خواهم انتخابش کنم.
شهروز جان من بلد نیستم یک فایل را در یک پست بگذارم. نوشته بلدم بگذارم اما فایل را نمی دانم چه طوری است؟

بچهها! یه شعری همین الان یه هویی نوشتم. براتون میذارم بگین نظرتون چیه؟
.

باید بروم…
دیر شده…
باد میآید و باران… هوا سرد است.
باید بروم تا یخ نزده ام…
عجب سوزی دارد هوای غربت اینجا…
باید بروم تا دیر نشده است.
هوا دارد تاریک میشود… چشم چشم را نمیبیند…
باید بروم تا شب نشده است…
شب که بشود من یخ میزنم و میمیرم.
باید بروم… باید بروم…
اینجا بارانش هم آلوده هست…
اینجا هوایش مسموم است…
اینجا خورشید همدیگر برای گرم کردنم نمیتابد…
اینجا آسمان غریبه است با زمین…
باید بروم…
اینجا قلبها بیمارند و نفرت رد و بدل میکنند.
شبهایش بوی مرگ میدهد…
اینجا رؤیاهایم کاووس میبینند…
باید بروم تا نمرده ام…
اینجا جنگ نابرابری با من دارد… اگر او ببازد هم من باخته ام.
زندگی کاووس است و مرگ سراب.
باید بروم تا نمرده ام……

عباس خوب بود.
اینم خاطره ی آخرم.
یه شب با پسر عموم که خونمون بود رفتیم از خونه بیرون و از تلفن عمومی دوتا کوچه بالاتر پسر عموم به خونمون زنگ زد با هیجان و ترس گفت که شهروز رفته زیر ماشین.
خلاصه یه وقت دیدیم بابام در حد بوگاتی داره میدوه خخخ.
خدا از سر تقصیراتمون بگذره خخخ.

عباس جان عالی بود.
شهروز آن فایل عکس هم دارد. آیا عکس هم در آن قسمت می آید یا نه؟ بعدش این مقاله در حد آی پی است. به نظرت در آینده برای کسی درد سر نشود؟

شهروز حسینی الان خوندم کامنتت تو پست آذر ماسوله رو…
پسر تو داری به خودت ظلم میکنی…بخدا داری به خودت ظلم میکنی…همه مدیرای محترم هر کدوم دنبال زندگیشونن و تو اینجا دست تنها موندی؟ این انصاف نیس…بخدا انصاف نیس… چرا با زندگیت همچین کاری رو میکنی؟ اینجا برات نون و آب نمیشه…اینجا برات زندگی نمیشه داداش من…تو را بخدا به فکر زندگی خودتم باش…همه هم که ازت طلبکارن…خنده داره بخدا…خنده داره…دارم میسوزم بخدا…نمیتونم ببینم به یکی ظلم میشه…بقیه مدیرا دارن بهت ظلم میکنن…کاربرا بهت ظلم میکنن…خودت به خودت ظلم میکنی… نکن اینکارا رو…نکن…رحم کن…

یعنی چی در حد آیپی هست آیا؟
عکسها رو باید جدا آپلود کنی بذاری لینکشو تو پست. اگر خواستی منتشر کنی مشکلی نیست. فایلشو اصلاً میتونی برام بفرستی من انجام میدم که اذیت نشی.

رهگذر مرسی از لطفت.
ولی اگه میشه بحث اون پست رو همونجا پیش ببریم بهتره.
ولی خب من الآن بیکارم و دنبال کار میگردم.
مطمئن باش اگر روزی نتیجه بگیرم و برم سر کار خود به خود نمیتونم اینجا انقدر فعال باشم.
الآن تنها سرگرمیم این سایته و اگر نباشه تو خونه باید بشینم یکی تو سر خودم بزنم یکی تو سر بقیه.
ولی لطف کن این بحثو اینجا دیگه ادامه نده مرسی.

آی پی یعنی اینکه اگه کسی ازش استفاده بدون ذکر منبع بکند برایش درد سر درست می شود. من از این خیلی می ترسم. چون مقاله من واقعا از نظر استادم حساب شده بود و در حد آی پی است.

از مقاله های آی پی نباید در هر جایی استفاده کرد. مثلا ممکن است شخصی از مقاله آی پی خودت استفاده کند و بعدا طبق شماره ثبت مقاله ات از آن طرف شکایتی صورت گیرد و حالا بیا و درستش کن.

خب وحید اگر خواستی تلفنی بعداً در مورد مقالت حرف میزنیم.
بچه ها یه خاطره دیگه هم یادم اومد میگم و میرم درو ببندم.
یه بار شمال بودیم و من رفته بودم تو آب.
خواستم نفسمو امتحان کنم.
این شد که یه دفه نفس عمیق کشیدم و رفتم زیر آب.
انصافاً زیاد موندم.
وقتی اومدمبالا دیدم همه ی خانوادم تو ساحل دارن میزنن تو سر و کله ی خودشون فکر کردن من دارم غرق میشم خخخ.
بچه ها شب خوبی بود.
برای فردا شب هم فعلاً چیزی به ذهنم نمیرسه.
حالا فکر میکنم اصلاً فردا شب نباشم پس خودتون بین خودتون در یه مورد بحث کنید اصلاً هر کاری دوست داشتید بکنید.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
شب به خیر و بدرود.

شهروز موضوع فردا رو مشخص کن. احتمالا من نیام. ولی اگه موضوعشو دوست داشته باشم، حتما میام.

بچهها! شبتون خوش. خوابهای رنگی ببینید.
خداحافظ.

باشه…حرفی نمیزنم… شب خوش بچه ها…مرسی…دیگه بوی سیگار نمیاد…شاید بشه خوابید بالاخره…خخخخخخخ….
من جای مامان و بابات بودم یه دست کتک مفصل بت میزدم حسینی…خخخخخخخ

آره تقریبا علیرضا،
حسین آره شرکت کردم،خدا رو شکر،اما تخصصی ها رو یکمی لنگ میزدم،یعنی اینکه خوب نزدم خخخخ،تنبلم خب،خخخخی

سلام بر همه عزیزان شبتون خوش.
سلام جناب آقای آگاهی و سلام آقای ایزدی عزیز
سلام ملیسا خانم. امیدوارم که حالتان بهتر شده باشد و آزمون را هم به خوبی داده باشید.

خخخخ خانم ملیسا، باشه الان همین کار رو میکنم. فقط امیدوارم بعدش قادر به تایپ با صفحه کلید باشم.
واااای، چرا اینقدر خلوته؟
آقای حسینی، آقای مارکز، آقای یگانه، جناب طه، آقای سعد الله خانی، آقای ویسی پور، مهدی خان قادری، علی اصغر خان حسنپور، آقای آذرماسوله، جناب پرواز، آقای وزینی، خانم پریسا، خانم پریسیما، خانم سیتا، خانم رهگذر، خانم رعععد کبیر، خانم لنا، خانم نازنین، خانم بانو، فعلا همینا یادم اومدن، کجاییییییین؟

پریسااااٱااا عزیزم،رهگذر جووونم،سیتایی گیگیلی،نازنین نانازی،بانوی جیگیلی،دیگه یادم نمیاد،بیایید،کجاییید،
پریسیما جونی هم که امشب نمیتونه بیاد که…

وحید،مشکل از اینترنتت هست،از پشتیبانی که نت میگیری مشکل هست احتمالا،چون واسه من که سرعتش خعععلی عالی هست،و فکر میکنم واسه بقیه هم همینطور باشه….

علیرضا کی گفته که به درد خودت میخوره،تو بگو،مطمئن باش به درد ما هم میخوره،شکسته نفسی نکن،بدو بدو بدو بیا و بگو

سلاااام بر خانم پریسیما، مثل اینکه باید صدا میزدم که بیاین، خوش آآآآمدین به هر حال.
نه خانم ملیسا، اولا که فعلا موضوعی پیدا نکردم، بعد هم که پیدا هم کنم به درد بحث نمیخوره، حد اقل مثل ایدههای شما جالب نیست.

بچهها،اینجا اگه گاهی اوقات سرعتش هم پایین میره احتمال قریب به صد در صد واسه اینه که چندینتا کاربر همزمان کامنتشون رو ارسال میکنن،و این باعث میشه که یکمی کندتر بشه…

سلام مگه صدام کردید؟
اگه موضوع نداریم بیایید درباره این بحث کنیم که چرا ما نابیناها تو عروسیها احساس تنهایی میکنیم؟
اصلا همه اینطوری هستن یا من فقط اینطوری احساس تنهایی میکنم؟

دوستان موافقید در خصوص نقش تکنولوژی ها در حیطه تولید محتوا، بسته بندی محتوا و انتشار محتوا صحبت کنیم؟
این بحث کمی تخصصی است. بازم تصمیم با خودتون

بچه ها دلیل افت سرعت سایت اینه که در زمان شبنشینی چون خیلی سایت رفرش میشه و کامنت همزمان فرستاده میشه، فشار زیادی به سایت میاد و کمی با افت سرعت مواجه میشیم.
البته ملیسا توضیح داد همینطوری گفتم یه چیزی گفته باشم خخخ.

سلاااام شهروز،مهمونی خوش میگذره آیا،میگم مطمئنی از وسط جمعیت حدود بیست نفری داری کامنت میدی آیاااااٱاااا،خخخخخ

وحید حتی تیتر موضوعتم متوجه نشدم چیه خخخ.
پریسیما منم تو عروسیها احساس تنهایی میکنم.
به خصوص وقتایی که صدای موسیقی بالا میره، دیگه هیچ ارتباطی با محیط اطرافم ندارم.
یه وقت میبینی مثلاً یه نفر میزنه رو شونم میگه من دو دقیقه هست دارم باهات حرف میزنم ولی تو متوجه نشدی خخخ.

سلااااام بر آقای حسینی. مهمونی خوش بذگره.
در مورد عروسی و اینها بگم که من اصلا عروسی نمیرم، وقتی میرم انگار رفتم رستوران، میشینم پشت میز تا شام بیارن (البته عروسیهایی که تو تالارن) و بعد از شام هم چند دقیقه تا یکی دو ساعت میشینم تا پاشیم بریم خوابگاه (همون خونه فامیل (اگه شهرستان باشیم) و یا برمیگردیم خونه) و کلا حال نمیده بهم عروسی.

شهروز تیتر موضوع من کمی تخصصی است . یعنی از تکنولوژی ها چه طور می توان در جهت تولید، بسته بندی و انتشار محتوا استفاده کرد؟ ما در دانشگاه مفصل روی این موضوع بحث کردیم. هر چه قدر روی آن تحقیق شود باز هم وقت کم می آید.

سلام بانو جان
بحث اینه که آیا همه ی نابیناها تو عروسیها احساس تنهایی میکنن یا فقط من اون طوری هستم
حس من اینه که نیمه بیناها اینطوری نیستن

سلااام بر خانم بانو، کاش زودتر صدا میزدم خخخخ.
موضوع کاملا شکل نگرفته، یکی از موضوعها اینه که آیا و چرا نابیناها تو عروسیها احساس تنهایی میکنن؟
یه طرح دیگه هم مال آقا وحید بود که من خوندمش هنگ کردم خخخ.

من در مراسم عروسی های مختلف عموماً یاد شعر سهراب می افتم که میگه:
آدم این جا تنهاست.
واقعاً باید پذیرفت که یه سری سرگرمی ها از جمله عروسی ها مخصوص افرادی هستند که بینایند.

پس من تنها نیستم
همش دوست داشتم زود برگردم
با اینکه به یکی از شهرهای زیبای زنجان رفته بودیم عروسی هم تو یه باغ قشنگ بود ولی باز تنها بودم
همش با دخترا حرف میزدم ولی صدا نمیذاشت بفهمم چی میگن
بعد دیگه ترجیح دادم سکوت کنم

پریسیما خانمی جونم سلام و عرض ادب و ارادت
می گم احساس تنهایی فکر کنم به خاطر اینکه تو عروسی ها هم تصویر نداریم هم صدا …. من که واقعاً توی عروسی ها از بس صدای موسیقی بلنده هیچی نمیفهمم همه ش با همه حفظی و الکیی سلام علیک می کنم و خب حرکات موضون هم بلد نیستم که برم وسط و البته شکلک خوشم هم نمیاد و کلا تا وقتی شیرینی روی میز باشه من که احساااس تنهایی ندارم اصلا ولی بعدش خب حوصله م سر میره چون به موسیقی هم علاقه ندارم و مامانم با اقوام و دوستان گرم صحبت می شه و خواهر هام هم …. و خب منم که نمی تونم با توجه به صدای بلند موسیقی با کسی حرف بزنم یعنی حرفو میشه زد ولی صحبت های اونو نمیشه شنید و در کل اینکه چون حوصله مون سر میره بعدش احساس تنهایی می کنیم …..

آقای وحید موضوع شما که خیییلی خارج از تخصص منه شکلک بانویی با درجه فوق نهایت دکترای تقلبی خخخخ

بانویی نانازم،من بیرون بودم گفتم حالا که این همه اومدم بیرون و از این حرفا بذار یه سری هم برم دارو خونه و چیزایی که نیاز دارم رو تهیه کنم،که رفتم داروخونه هرچی که خواستم رو خریدم اممممماااا چشمتون روز بد نبینه برگشتنی که داشتم از داروخونه میومدم بیرون چندتا پله رو که اومدم پایین فکر کردم پلهها تموم شده دیگه پله ای نیست یعنی کلا ندیدم جلو پامو که خخخخ،بعد دیگه چشمتون روز بد نبینه هیچی دیگه اون اتفاقی که نباید میوفتاد افتاااااد خخخخ

شما نابیناها تو عروسی احساس تنهایی میکنید آیا؟ خو چرا؟ شاید چون همه چی تو عروسی بصریه…رقص . لباس عروس و آرایش عروس و قیافه ها و اینا…خو از موسیقی لذت ببرید…

تو مراسم عروس گردون چطور؟
باز احساس تنهایی میکنید یا نه؟
من اصلا تو عروس گردون احساس تنهایی نمیکنم
اصلا منو تو عروسیها مخصوص دعوت میکنن به خاط ر عروس گردونها خخخ
شلوغ کاری زیااااد میکننیم
اصلا کلا خوش میگذره

ملیساااااا…منم همین طوری ام…معمولاً پله آخریا رو نمیبینم و کله ملق میشم…راه چاره کفش اسپرت ساقداره خاهر…من چون خیلی میپیچم، همیشه از این کفشا پامه…اینا نمیذاره مچ پا بپیچه….

والدین من به اتفاق داداش و خواهرم دیشب رفتن عروسی تو شهرستان (منظورم همون نورآباد ممسنی که اصالتا اونجایی هستمه) که من به دلیل/بهانه سرماخوردگی باهاشون نرفتم. خب میرفتم چه کنم اونجا؟

آقای آگاهی پس شما تنها نیستید آقای سهراب هم همراهیتون می کنند خخخ

راستی یه ابهام که نه یه سوال:
آقای حسینی ما اصولا اگه بریم مهمونی بعد وسط مهمونی گوشی دست بگیریم و باهاش مرتب کار کنیم یه طورایی انگار یه طوری هست تازه اگه لپتاپ ببریم و بریم تو اینترنت که دیگه وااای کلا از دست میریم که …. خب این یه تفاوت فرهنگی بین اصفهان و تهران هست آیا؟ بچه ها شما مهمونی میرید اونجا لپتاپ میبرید باهاش کار می کنید؟ آقای حسینی آیا غیر از شما برادر هاتون یا سایر بچه های اقوام هم لپتاپ میارند مهمونی ؟ کلا اگه خواستید جواب بدید … شکلک ابهام ذهنی بانو

من زیاد احساس تنهایی نمی کنم.
در مورد موضوعم باید بگم کمی تخصص لازمه و اگر رویش فکر کنید می توانید راحت درموردش صحبت کنید.

آخه منم سرما خورده بودم شهروز صدای منو شنید بد جور مریض بودم ولی مگه گذاشتن نرم
فکر کنید بابام میگفت حیفه پاشو بریم یه آب و هوایی عوض کن خوش میگذره
فکر کنم منو درک نمیکنه
منم چیزی نگفتم یعنی نخواستم بدونه که بهم خوش نمیگذره

رهگذر باهات موافقم،اما منم صندل داشتم البته از نوع بدون پاشنه،من اسن کفش پاشنه دار نمیپوشم،مگه اینکه چییییی بشه که بخوام پاشنه دار بپوشم،همیشه اسپرت میپوشم گیگیلی جونم….

سلااام به همگی دوستان مهربونم سلام به خانمهای گل و آقایون آقا خخخخ
خب ملیسا جان رفتی سفر خب سفر بخیر
ولی چرا جای سوغاتی پای پیچ پیچان آوردین خخخخ
پریسیما خوش به حالت عروسی تو باغ شکلک دلم لواشک؛ انشاالله عروسی خودت عزیزم سیتا بشه ساقدوشت خخخخ
آقای وحید شکلک اوتوی محله خخخخ آخه خعیلی با کلاس شیک میایین محله شکلک دانشجوی خر خون خخخخ
آقای ایزدی سیتا چند نظر خخخخ وبلاگت سر زدم اما فقط نِگریستم بینایی شکلک ببینم استحکاماتش خوبه آیااا یا نههههههه؛ وقت نکردم که بخونم
بانو جونم پرتقالی بانو شکلک گیلاس بانویی خخخخخخ نخودی جونمی شکلک خانم وکیل درجه یک خخخخ
آقای آگاهی وکیل درجه دانشجویی محله شکلک تحقیق نوشتن خخخخ
همتون خوبین خب حالا همه دستا بالااااااااا
شکلک دست تکون دادن

من که اگر لپتاپم رو به مهمونیهای طولانی بیشتر از ۶ ساعت نبرم انگاری یه عضوی از اعضای بدنم نیست، برام غیر قابل تحمله، ولی در ملأ عام استعمالش نمیکنم، میرم تو یه اتاقی، جای خلوتی چیزی، البته استثنا و استثلاث هم داره هاااا!

خب رهگذر خانمی من موسیقی حوصله ندارم یعنی اگه میشد توی یه عروسی بجای موسیقی یه رمان بذارند بقیه باهاش برقصند ما هم بهش گوش بدیم خب حوصله مون سر نمی رفت که خخخ شکلک من دوست هم ندارم وسط عروسی مثلا با هندزفیری و گوشی و اینا کار کنم بنظرم شکلک قشنگی نداره ….
گاهی خواهرام در فاصله بین دو موسیقی یه مقدار از مسایل بصری رو برام تعریف می کنند ولی خب این دقایقش کمه ….
پریسیما منظورت از عروس گردون رو نمی دونم ولی من عااااشق اون آخر عروسی که نون و پنیر آوردیم و دخترتون رو بردیم و این حیاط و اون حیاط و کل و جیق و دست و هورا هست هستم …. خب دنبال عروس رفتنم دوست دارم تو خیابون ولی من اصولا چون آدم شب خوابی هستم دیگه آخرای عروسی واقعا خوابم می گیره و چرتم میره که باید بدیم تصویب کنند یه خورده جای این قسمت های مراسم رو جابجا کنند دیگه خب …..

ملیساا عزیزمی مواظب خودت باش خدا رو شکر به خیر گذشت الآن ولی شما را به مراقبت از خویشتن و ملیسای محله خودمان دعوت می کنم و دستور می فرمایم باشد که اطاعت امر کنی

عروس گردونی یه مراسمیه که عروس رو از خونه ی پدر عروس میبرن خونه ی داماد
این مراسم بعد از حنا بندان انجام میشه
ماشینهای زیادی پشت سر ماشین عروس راه می افتن میرن خونه ی پدر داماد بعد از ذبح قربانی عروس میره خونه ی بابای داماد یا خونه ی خودش بعد یه کم دیگه بزن و بکوب بعد نخود نخود هرکه رود خانه ی خود

بانویی،من هیچوقت حاضر نمیشم مهمونی با خودم لپتاپ حمل و نقل کنم،چون اگه ببرم بیفایده هست،انگار یه بار اضافی رو حمل کردم،آخه فرصت نمیشه که آدم بخواد بره پای سیستم،از بس که جیغان جیغان میکنیم خخخخ

سیتا عروسی تو یکی از شهرهای خوشگل زنجان به نام خرم‍دره بود
این شهر اصلا به زیبایی مشهوره
بانو ععروس گردون همون این حیاط و اون حیاط و جیغ و هورا و از این کاراست خخخ
از ماشین بغلی گل میگیری بهش گل میدی خخخ
تنها مراسم قشنگ این عروسیها همین عروس گردونشه

سلااام بر خانم سیتا: (x+y)*5/(4-a)+p.
مجهولهاش رو هم یه جوری بنویسید که درست در بیاد، اگر تونستید، شبهای آینده یه تحلیل جااامع و کامل از نظراتتون خواهم کرد که آقای طلوع کیان از بازیهای تیم ملی والیبال تو جام جهانی نمیکنن. خخخ
مطالب رو هم ضرر نکردین که نخوندین، ۵۰ سال یه بار آپدیتش میکنم، فقط ساختم که اگر احیانا مطلبی دیدم که مهم به نظرم اومد تو وبلاگ درجش کنم.

سلاااااام خوبی سیتا،میگم خدا رو شکر که همین پای پیچان پیچان رو آوردم یه جنازه نیاوردم که خخخخی
بانویی چشم نانازم از این به بعد بیشتر مراقبم گیگیلی من…
پریسیماااا من عااااشق عروس گردونم،اونجا کلی به همه خوش میگذره

خب آقای وحید به نظر من که تکنولوژی در این سه مقول نقش به سزایی داره …. کلا تکنولوژی هرچی بالاتر از نظر کیفی این سه مورد هم بهتر تر تر …. البته تکنولوژیی که عامه رو در نظر بگیره و نه از اون مدل هاش که در اختیار یه قشر خاص هست …. در بسته بندی محتوا که هرچی ظاهر قشنگتر عامه پسندتر و تکنولوژی این قضیه رو حل و تسهیل می کنه … در انتشارش هم که الآن تلگرام رو مثال بزنم یه بار یه فایل صد و بیست و اندی مگی رو یکی از دوستان با تلگرام برای من فرستاد که سرعت انتشار بسی بسیار بالاست …. دیگه پست و اینا از مد افتاد …. در تولید محتوا هم که دیگه بدیهی هست البته اگه بدونیم محتوای مد نظرمون چی هست و برنامه و چهار چوب خاصش رو در ذهن داشته باشیم …..
کلا نمی دونم آیا درست مطلب رو درک کردم و پاسخ دادم یا اینکه سوال یه چیز دیگه بوده

نمیدونم چرا اسمش عروس کشون شده…خخخخخخخ… واقعاً نمیدونم…ولی همونه…گردوندن عروس با ماشین تو شهر و بوق بوق و هی پیاده شدن و حرکات موزون و ناموزون و هی ویراژ دادن و بوق بوق…بنظر منم قشنگ ترین بخش عروسی همین عروس کشون یا عروس گردونیه…خیلی حال میده…

این رو که ما هم داریم فکر کردم عروس رو می گردونند خخخخخ
البته باید اضافه کنم که مثل این که من در عروس گردان ها تنها ترین حالت ممکنه رو دارم چون نه می تونم سوار ماشین بشم نه موتور منظورم راننده بودن در این ماشینآلات می باشد با کسان دیگر هم هم سفر شدن در عروس گردان لذت بخش نیست چون خیلی دنیاشون از دنیای من جداست.
شکلک جدایی طلب بزرگ دنیای نابینایان از بینا ها یعنی من خخخخخ

میگم خانم پریسیما شما هم سرما خورده بودین؟
عجییییبه. من هم خیلیا رو دیدم سرما خوردن، از جمله خودم، داداشم، خواهرم، خواهرم میگفت که یکی از دوستاش هم سرما خورده، جناب آریا هم فکر کنم به همین بیماری دچار شدن.

عروس زنجانه خرم‍دره
فکر کن حالا عروسی تو یکی از باغهای این شهر زیبا بود
من چهارشنبه داشتم از سرما خوردگی میمردم شب نتونستم بیام شب نشینی ولی پنجشنبه به اجبار رفتم خرم‍دره امروز برگشتم
به قدری سرد بود که نگو و نپرس
در کل به جز عروسی اونم بعضی قسمتهاش بقیه خوش گذشت

ملیس وقتی میگی گیگیلی من یاد گیگیلی کلاه قرمزی می افتم…همون که شیش روز طول میکشید تا یه جمله رو بگه…من نِ مییییی تو نم….خخخخخخخخخ

پریسیمااا خخخ عروس کِشون به کسر کاف ….
ها منم عااشقشم شکلک بوووق فقط جان من ترقه نباشه که من میییترسسسسم یعنی اصلا از صداش نا خود آگاه می پرم هوا نمی دونی تا کجا میرم خخخ …..
خب ما این مراسم عروس کشان و گردان رو بعد از مراسم عروسی داریم که از حدود ساعت ۱۲ شب شروع و تا کله سحر ادامه دارد …..
راستی قدیم ها که بیشتر عروسی ها توی خونه برگذار میشد گاهی بعضی از خانم های مسن میومدند یه مدل شعر های جالب انگیز ناکی می خوندند که کلی با نمک و خنده دار و حوصله بیار بود …. چوب نعنایی خورده به دستم, از مادر عروس اصلا نمی ترسم … بعد همه می گفتند چرا و اون خانم یه چیز خنده دار شکلک از عادات اون طرف می گفت همه میزدیم زیر خنده و بعد ادامه ماجرا …. و اشعاری از این قبیل …..

آره راست میگی گیگیلی کند بود میگفت قبل عید راه افتاده بعد از سیزدهم رسیده خونه ی کلاه قرمزی خخخ

بله خانم بانو تقریبا درست گفتید. امروزه تکنولوژی ها نقش مهمی در این سه حوزه دارند. همین وایبر را در نظر بگیرید. این وایبر از طرف یک شرکت اسرائیلی به نام وایبر مدیا ساخته شده است. پس افراد این شرکت سعی دارند اطلاعات گوناگونی را از این طریق بدست بیاورند. امروزه پیامهای زیادی از طریق این اپلیکیشن های ارتباطی رد و بدل می شوند. این پیامها از جایی نشأت گرفته اند که این همان قسمت تولید است. یعنی اطلاعات در وهله اول یک داده خام هستند که پس از پردازش به داده ای کامل تبدیل می شوند که اصطلاحا به آن دانش می گویند. حال این پیام کامل شده از اینجا تولید می شود. اما قسمت بسته بندی را می توان به امکانات آن نرم افزار اشاره کرد که وایبر تقریبا این امکانات را ندارد. مثلا امکانات نرم افزارهای تایپی را در نظر بگیرید که از آنها می شود در جهت بسته بندی محتوا استفاده کرد و اما بحث انتشار نیز همان بحث پیامهایی هست که ما دریافت می کنیم و یا به عبارتی همان بحث اطلاعاتی است که ما دریافت می کنیم و شما این پیامها را از هر طیفی دریافت می کنید. همچنین خود شما می توانید این پیام ها را دوباره منتشر کنید تا همین چرخه ادامه داشته باشد. این بحث خیلی مفصل است و نیاز به وقت دارد تا از آن برداشتهای مفیدی صورت گیرد.

آره عروسی های خونه ها قشنگ میشن
این عروسی هم خوب بود یه کم خانما خوندن ولی نتونستن از صدای من مستفیض بشن خخخ
البته با این صدای گوش خراش و سرما خورده یه کم براشون خوندمااا یعنی با دخترهای دیگه هم خونی کردیم

سلام بچهها!
برام خیلی جالبه که شما هم از عروسی خوشتون نمیاد. مخصوصا خانمها. آخه اصولا خانمها عروسی رو خیلی بیشتر از آقایون دوست دارن.
من نیمه بینام ولی عروسی رو اصلا دوست ندارم. چون،
۱. اهل بزن برقص نیستم.
۲. فضاش یه جورایی رسمیه و راحت نیستم. خب عروسی اگه تو خونه باشه قشنگتره.

۳. اصلا دوست ندارم چند ساعت آهنگهای شاد و بی معنی گوش کنم.
۴. صدای آهنگ انقدر زیاده که اعصاب آدمو خورد میکنه.
۵. اگه بخوای گپ بزنی هم سر صدا زیاده و عذیت میشی.
محفلای خودمونی رو خیییییلی بیشتر دوست دارم. من حتی از تلوزیون هم بدم میاد. نه به خاطر این که نمیتونم ببینم. به این خاطر که بیشتر مطالبش به درد نخوره و کلی وقت آدمو میگیره و اصلا چیزی دستگیر آدم نمیشه. تلوزیون آدما رو از هم دور میکنه.

خب یعنی چه اینجا تبلیغات می کنید من الآن امکانات مسافرت ندارم هان هان هان …. یالایید زود سریع تند یکی منو به خرم دره دعوت کنه … فکر کنم چهار روز خوب باشه بشه قشنگ همه جای شهر رو گشت و چهارتا باغ و صحرا رو هم رفت ….

راستی سیتا گلیلاسی شوما از کدام خطه مملکت ایران عزیزمانی شکلک بانوی گیجان گیجان فراموش کار ؟

قابل توجه دوستانی که زود سرما میخورن…
هر روز یک قاشق عسل بخورید…بنده که اینجا نشستم از بدسرمابخورترین موجودات عالم بودم…ولی الان دو سالی هس که سرما نخوردم..چون هر روز دارم عسل میخورم…حالا پاشید یه قاشق عسل توی آب حل کنید، یه کم آبلیمو بریزید روش و بخورید…خوب میشید…آبلیموتون طبیعی باشه بهتره…

سلااااااام بر آقای یگانه، نظرتان را بسیااااار همی پسندیدمدی، راستی امشب هم که تو ۲۵ دقیقه آخر وارد میدان شدید،کلا دوست دارید آخر ماجرا بیاین یا مشکلی وجود داره آیا؟

جای کیوان خالیه من بازم از اون آرایه استفاده کردم که نمیدونم اسمش چیه خخخ رو در اول و آخر جمله آوردم خخخ

خانم سیتا تحقیق که گفتید هنوز درگیرش هستم و نتونستم چنان که میخوام مطالبم رو جمع و جور کنم.
فعلاً مطالبی که نوشتم اگه ارائه شون کنم بیشتر حالت مناظره و بلکه مجادله پیدا می کنند تا یک کنفرانس ساده.

سلام آقای آریایی شما جنوب که کلی گرما نوش جان میکنید
آیا جایی برای سرما دارین آیا
من با دیدن گیگیلی یاد نینی میفتم کلا باهاش حال میکنم آخه کودک درونم هنوز نینی تشریف دارن خخخخخ
حالا یلدا و ملیسا هم از این کلمه برای من استفاده کرده و مرا مستفیض میکنند که خخخخ

چند ماه پیش من با دوستام سوار ماشین بودیم در ستح شهر دور دور میزدیم یه هو به یه ماشین عروس بر خوردیم که با کمال تعجب دیدیم پشت سر ماشین ععروس ۴ تا بیشتر ماشین نیست بعد متوجه شدیم داماد داره بهمون اشاره میکنه که دنبالشون بریم ما هم از خدا خاسته راه افتادیم دنبالشون و بوقااابوووق
بعد ادو ساعت چرخیدن تو ستح شهر و خوشی کردن پیچیدیم جلو ماشین عروس که دامادو بیاریم پاین برقسه که فهمیدیم ای دله قافل عروس دامادی وجود ندااره داماد که کتو شلوار و کراوات زده بود و عروووس یه پسره بود که شنل عروس رو انداخته رو سرش خخخخ کلی خندیدیم

متشکر بابت راهنمایی خانم رهگذر، به لطف همین آبلیمو و عسل بسیار بهبود همی یافتیم، میگم من چرا امشب نثرم کهن شده؟؟ خخخ
داشتم میگفتم، پریروز داااااغون داغون بودم، گلوم شدیید درد میکرد و کلا یه حالی بودم، این نوشیدنی رو که نوشیدم تا چند ساعت بعد بسیار بهبود همون همون پیدا کردم.

آقای آگاهی چون شما شکمو هستید خخخ شکلک شوخی ولی خب من از قسمت شام عروسی هم زیاد خوشم نمیاد چون باید بایستی دور میز و این واقعا برای من عذاب آور هست اصلا من با ایستادن یک جا مشکل دارم …..
ولی خب فکر کنم بچه ها تا حدی هم بشه که خودمون به خودمون تلقین نکنیم و تا اونجایی که امکاناتمون اجازه میده از عروسی و این چنین مراسم هایی لذت ببریم …. مثلا همون قسمت شعر و کل کشیدن که از ما هم بر میاد و میشه درش شرکت کرد …. یا عروس گردون حالا هرچند که راننده نباشیم …. از راکب بودنمون لذت ببریم …. آقای آگاهی بپرید پشت موتور سیکلت یکی از پسرهای دوست و اقوام و دیگه حالشو ببرید شکلک شما پسرید بابا از امکاناتتون استفاده کنید …. البته خب شما یه کم از اون پسر باکلاس ها هستید اگه نخواستید بپرید پشت موتور اقلا برید توی ماشین یه آدم با حال بشینید با اولویت همه سرنشینهاش پسر باشند نه خونوادگی ….

من باید اعتراف کنم که در تمام عروسی هایی که تا حالا چه به اجبار و چه به خاطر دیگران شرکت کردم همنشین پیر مردان بوده ام حالا علتش فاصله دنیای من از جوون های هم سن و سال من می باشد که در تمام عروسی مشغول رقصیدن و بالا و پایین پریدن یا ویراژ دادن با موتور ها و ماشین هاشون هستند.

بچه ها تو عروسی یه اتفاقی افتاد که هممون از خنده غش کرده بودیم
فکر کنید دوتا خواهر نشسته بودن تو ماشین بعد موقع عروس گردون خواستیم پیاده بشیم بعد که خواهر کوچیکه درو باز کرد پیاده بشه یه دفعه کفشش در اومد خم شد بپوشتش که یه دفعه دیدیم خواهر بزرگه فکر کرده این پیاده شده از روی خواهر کوچیکه پرتاب شد داخل یه جوی بزرگ آب
ما میخندیدیم اون اما عصبانی بود خخخ
کل لباسهاش کثیف بود
تو اون گیر و دار خواهر کوچیکهبهش گفت من موندم تو چطور اومدی پایین مگه منو نمیدیدی اونم میگفت حرف نزن خخخ

وااای چه با حال بودند اون پسرا شکلک ما دخترا هم با حالیم فقط برای شوما ها تعریف نمی کنیم یاد نگیرید شکلک کلا دلم هوای عروس کشون کرد ….
می گم بچه ها خخخ هرکی بیاد بگه دوست داره مراسم عروسی خودشو چه طوری برگذار کنند یعنی خب ممکنه اون طوری که اون می خواد نشه ولی دوست داره چطوری باشه فقط رویایی نباشه لطفا ها شکلک جالبه …..

خخخخخخخخخخخخ خانم پریسیما، خخخخخخ.
حق داشتن عصبانی بشن، اصلا اینکه آدم عصبانیه و بقیه از اتفاقی که براش افتاده میزنن زیر خنده بیشتر اعصابش خرد میشه، ولی بعدا خاطره اش براش جاااالبتر میشه.

وااای پریسیما چه گناهی بوده اون خواهر بزرگه عزیزم کلا نابود شد شکلک بیچاره چقدر فکر کرده بود چی بپوشه چی شد واااااای خدایا بر ما مپسند این رو که وای وای وای …..
آقای وحید شبتون خوش…..

بچه ها منم دیگه با اجازه برم شبتون صورتی با گلهای سفید …..

بانو! من دوست دارم چنتا چنتا دوستا و آشناها و فامیلا رو دعوت کنم خونه مون و بشینیم بحث کنیم. خخخخخخخخخخخ عروسی به این مدرنی تالا کسی دیده؟

الهی آمین
اگه این اتفاق برا ما بیفته میگن نمیبینه افتاده زمین ولی خب این بینا بود دیگه

خخخخخخخ آقای یگانه، من رو هم دعوت کنین که بیام گوش کنم، حرف که نمیزنم، به عنوان عضو ناظر استماع میکنم سخنانتون رو. ولی عجب عروسی جالبی میشه.
خانم بانو شبتون خوش و به خیر.

خخخخخخ…خیلی جالب بود آریا…
پریسیما جان شما خودت تصمیم بگیر…ما برای همه چی حرف داریم که بزنیم…خخخخخخخ…
بچه ها شبتون خوش…جای پریسا خالی بووووووود…دیگه کی نبود؟ بقیه بودیم همه…خوش باشید رفقا…
آهان…جای رعدم خالی بووووود…
پریسیما جان مراقب گلوت باش یه وق عفونت نکنه…ملیس جان یکبار که پای آدم بپیچه دیگه هی میپیچه…این رو تجربه به من ثابت کرده…کفشاتو ساقدار بگیر…گیگیلی ام خودتی…من پسر عمه زام…خخخخخ…
پایین اومدیم کوه بود رفتیم بالا آسمون تا قصه های بعدی خدا نگهدارتون…
آقای وحید، آقای آگاهی، آقای ایزدی و آقای آریا شمام مراقب سلامتیتون باشید…من رفتم که برم…
بانو جان تو مراقب بقیه باش…خخخخ

بچهها خوش گذشت،من میرم دم در درو ببندم،همه دست و پاشون رو جمع کنن که خدای نکرده کسی لای در نشه خخخخ
شبتون شکلاتی آبنباتی،خدافسی…..

شب خوش و به خیر خانم رهگذر.
خواب هم موضوع جالبیه آقای یگانه حد اقل واسه من، موضوع مورد نظرتون اینه که خواب کلا فلسفه اش چیه و یا اینکه مثلا چه جوری خواب میبینیم و کلا موضوع علمیه یا اینکه خوابهایی که دیدیم رو تعریف کنیم؟
در هر دو صورت واسه من جالبه.

این هم شعر امشب من از شهریار:
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند

سلااام رفقا…
من ساده و بی رنگم
من عاشق دلتنگم
صدبار بزن…قطع کن…من عاشق تک زنگ….
خب تا بیاید من برم چایی بخورم…

سلام بر آقای حسنپور عزیز.
سلام آقای ایزدی گرامی. ممنونم خوبم . امیدوارم که حال شما هم خوب باشد و صحیح و سلامت باشید.
سلام رهگذر یه چایی برای منم بریز

از خواب بیدار شدم بابام میگه بیداری؟ میگم: پ ن پ خودمو زدم به بیداری…خخخخخخخ..
رفقا من امشب آب نمکی شدم…هی دارم الکی میخندم…
از کرامات شیخ ما اینست…خخخخخخ..
خوبید رفقا؟ سلام بر همه

فکر کنم بحث امشب راجع به خواب و فلسفه ی آن بود.
به نظر من فلسفه ی خواب چیزی است که هنوز خیلی ها راجع به آن اتفاق نظر ندارند. بعضی ها می گویند فلسفه ی خواب از حوادث و اتفاقات روزمره نشأت می گیرد و بعضی ها می گویند خواب ها یک افسانه های خیالی هستند. بعضی ها می گویند کارهایی که در طول روز انجام می دهیم ممکن است در خواب نیز دیده شوند و همچنین کارهایی که ممکن است در آینده صورت گیرد از طریق خواب دیده می شوند و شاید این خوابها در انتخابهای ما در آینده تأثیرگذار باشد.

ابر چیه پری جان…اینا از بس تایپیدن دیگه دست و بالشون جون نداره…همه از دم آتل بندی ان… دیدی کامنتا رو؟ ماشالله…هر کدوم چند جلد بود…خخخخخ
به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شده؟ میگه از شوهرش؟ میگم: پ ن پ چسبیده بود ته ماهیتابه با کفگیر زدیم جدا شده…خخخخخخخخ

دیدگاه خانم پری‌سیما خطاب به خانم رهگذر که لایک،
در مورد خواب هم فعلا به همین بسنده میکنم که چیز خوبیه خخخخ.
دیشب هم اولاش اینجا خلوت بود، بعدش شلوغتر شد، ان شاء الله امشب هم همین طوره.

خواب؟!!! من خیلی دوسش دارم…ولم کنن بیست و چار ساعت خوابم… خوابم کم میبینم وقتی ام میبینم درست از آب در میاد…هرکی میخواد بمیره من چن روز قبلش خواب دیدم و فهمیدم قراره یه اتفاقی بیفته…خخخ…

من یه سری خواب میبینم که بعدش تعبیر میشن
خودم هر شب که میخوابم میترسم چیزی ببینم که بعدا اتفاق بیفته
به یکی گفتم مشکلمو گفت رویاهات صادق هستن

به طور کلی شخص خاصی راجع به خواب اتفاق نظر کلی ندارد. برای همین خیلی ها راجع به آن تردید دارند و حتی خیلی ها می گویند خواب بازتابی از دنیای بیرون است. دنیایی که پر از وقایع و اتفاقات طبیعی و غیر طبیعی است و ممکن است با استفاده از خواب بتوان این جریانات را کنترل کرد. اما در مجموع خیلی ها هم می گویند خواب واقعیت ندارد .

خب بگو علیرضا ایزدی…من خیلی از قافله عقبم…هنوز دارم به پ ن پ ها میخندم…خخخخ
آری پری جان…بعضی از آدما اینطوری ان…وقتی خوابی دیدی که احساس کردی تعبیر بدی داره به هیچ عنوان با کسی در میونش نگذار…هر چه دیگران تعبیر کنند همون میشه…

پس این رویاهایی که ما میبینیم و اتفاق می افتن چی هستن؟
چرا ما قبل از وقوع اتفاق بعضیهاشون رو میفهمیم؟

نه خوابهامو تعریف نمیکنم هیچ وقت
ولی خودم تو شوک هستم من خواب نمیبینم اگه ببینم اینطوری میبینم یعنی تعبیر میشن
خوابهام آینده رو نشون میدن که اکثرا فراموششون میکنم و بعد از اتفاق افتادن یادم میاد که خوابشو دیده بودم

خیلی از رویاها ممکن است در عالم بیداری اتفاق بیفتند و در عالم خواب هم همین امر روی دهد و برعکس. اما آنچه که مشخص است هنوز نظریه جامع و کاملی راجع به خواب وجود ندارد و بین متفکرین اتفاق نظر وجود ندارد. مثلا خود من بارها و بارها شده است که خواب یکی از همکلاسی های کلاس سوم راهنمایی ام را می بینم که با هم دعوا می کنیم یا اینکه با هم خیلی صمیمی هستیم اما در صورتی است که من این همکلاسی ام را حدود ۱۰ سالی است که نه دیده ام و نه خبری ازش دارم. به همین لحاظ خیلی ها می گویند خواب واقعیت ندارد.

از قافله که عقب نیستید خانم رهگذر، من خودم هم هنوز به این پَ نَ پَها میخندم، مثلا به همینایی که تعریف کردین.
ولی خب دیگه پَ نَ پَهای الکی هم اضافه شدن، دیگه همین جوری کیلو کیلو پَنَپَهای بی کیفیت تولید میشه. اولاش خیلی قشنگتر بودن.
البته تقریبا من به این الکی مثلاً‌ها که دیگه اصلا نمیخندم. البته تقریبا.

بچه ها تا به حال شده کسی از شما بپرسه خواب رو چطور میبینید؟
یا اینکه آیا شما تو وقت خواب میبینید یا نه؟

قدرت روحت رو دست کم نگیر پری…
به این قضیه نباید پوزیتیویستی نگاه کرد…بعضیها از زاویه علم و عقل بهش نگاه میکنند…در اینصورت خیلی راحت زیر سؤال میبرندش… حرفای وحیدم درسته… اکثر خوابها ریشه ش اتفاقات روز مره س…ولی بعضی از خوابها هست که ریشه ش روزمرگی نیس…فراتر از اینهاس…بعضی از خوابهام اصلاً نمیدونیم چیه و ریشه در ناخودآگاهمون دارن، اتفاقات دوران کودکیه که معلوم نیس کجای ذهنمون دارن خاک میخودن و ما اونها رو فراموش کردیم ولی تو خواب از زیر خاک و خول میان بیرون…توی خواب این ناخودآگاه بشدت فعال میشه… بقیه شم تو کامنتای بعدی…
یکی یه جوک بگه…

گاهی اوقات ممکن است وقتی یک خوابی را که دیده ایم خیلی روی آن تمرکز کنیم و همین امر ممکن است در آینده نیز برای ما همان اتفاق یا شبیه همین اتفاق رخ دهد. به همین لحاظ خیلی ها می گویند خوابها افسانه های دنیای واقعی هستند.

خب من تو خواب مثل بیداریم میبینم شما چطور؟
احتمالا همه تو خواب مثل بیداریشون میبینن نه بیشتر نه کمتر

دقیقا نمیدونم، ولی تو یکی از خوابهام که یادمه احساس میکنم تو خواب بیشتر میدیدم. تقریبا اندازه بچگیام میدیدم. در صورتی که بینایی خودم نسبت به اون موقع خیلی کمتر شده بود.ـ

بله خانم پریسیما من در خواب همه چیز را می بینم. قیافه آدمهایی که قبلا دیدمشون و می شناختم را می بینم. گاهی اوقات هم دید الانم را دارم.

یعنی اون کسایی که نیمه بینا بودن یا بینا بودن احتمال داره تو خواب باز ببینن؟
من فکر میکردم همه مثل من کم نور خواب میبینن خخخ
البته نابیناها رو اون طوری فکر میکردم

بله خانم پریسیما. خیلی ها معتقدند اگه روی خوابتان تمرکز کنید در آینده همان اتفاق یا شبیه آن برایتان پیش می آید و معتقدند خوابها همان افسانه های دنیای واقعی ما هستند که به شکل رویا برای ما در می آیند.

من فقط از یک نفر پرسیدم…پرسیدم شما چطور خواب میبینید؟ توی خواب آدمها رو میبینید؟: جوابی که گرفتم این بود… ما همونطوری خواب میبینیم که تو بیداری میبینیم…توی خوابهامونم همون حواسی فعال هست که تو بیداری فعاله…بویایی و چشایی و لامسه و شنوایی…
البته من اینرا از یک نابینای مطلق مادرزاد پرسیدم…
وگرنه کسی مثل وحید که بینا بوده توی خوابهاش بینایی رو هم داره…طبق همون نظریه ی فروید در ارتباط با خواب که ضمیر ناخودآگاه و اینا بود که گفتم….

طاها تو که نیمه بینا هستی چطور خواب میبینی؟
استنباط من اینه که هرکس تو عالم واقعی هر طوری هست اون طوری خواب میبینه ولی کسانی که نیمه بینا هستن یا بینا بودن میتونن تو خواب ببینن

خیلی ها هم راجع به نابینایان و خوابهایشان نظرهای مختلف دارند. مثلا می گویند کسانی که قبلا بینا بودند و سپس بینایی خود را از دست دادند ، در خواب هم چشمشان می بیند. کسانی که دید کمی دارند در خواب هم همان دید را دارند و کسانی که نابینای مطلق هستند در خواب فقط اشیا و اجسام را لمس می کنند و با انسانها هم از طریق لمس و گوششان در ارتباطند. این دسته در خواب هیچ چیزی نمی بینند.

من یه دوست نابینای مطلق دارم که قبلا بینا بوده
اون خوابهاشو بینایی میبینه
جالب اینجاست که قیافه ی منو هیچ وقت ندیده ولی تو خواب منو دیده بود وقتی قیافه ی منو توصیف کرد دقیقا اون چیزی رو گفت که هستم

سلام. آفرییین! موضوع خوبیه.
یه روانشناس میگفت آدم همیشه خواب میبینه. یعنی نمیشه که تو خواب باشی و خواب نبینی. فکر کردم دیدم درست میگه. چون روح که نمیخوابه. وقتی ما میخوابیم میره هرجا دلش خواست دور میزنه. مخصوصا جاهایی که دوست داره بره ولی ما نمیذاریم بره.
من میگم راجع به خوابهای جالب و خاصتون حرف بزنید.

اینم یه جک برای رهگذر:
امروز تو خیابون با سرعت خیلی زیاد در حال دویدن بودم تا سوار اتوبوس بشم.
راننده اتوبوس میگه می خواهی سوار بشی؟
گفتم: پ ن پ که اومدم سفر خوبی را برایت آرزو کنم.

من فکر میکنم دنیای خواب فراتر از این چیزهاست
یعنی نمیشه گفت خواب فقط نشأت گرفته از اتفاقات روزمره ی پیرامون ماست

نع هانیبال ..رو به راااااه نیسم ..هعی .با یه نازنینی تلفنی حرفیدم ک خععععععععععععععلی …..هعععععی یاد اون دوران ک من با اون دوست بودم ب خععععععععععععععععععععر …
هعی اقای ایزدی سلام.هانیبال این رهگذره
..الانم یکی بم اس داد گف بیام اینجا …هعی …چیکار کنم منم حساااااااااااااس
با وجود این ک قلبم درد میکنه اومدم …

خخخخخخخخخ…مرسی وحییید…من خیلی آدم خنگی ام…این پ ن پ ها رو خیلی دوس دارم…برای هر کدوم یکساعت میخندم…خخخخخخخ

اما بچهها! من از خواب دیدن بدم میاد. ولی خیلی مواقع میفهمم دارم خواب میبینم. یعنی یه راهی پیدا کردم که تشخیص میدم.

سلام طاها جان ..راسی لازمه ی چیزی رو اینجا به عرض حضار و غیر حضار برسونم ..هعی حقیقتش ب دلایلی اسکایپمو بستم و کل کانتکتامو ریموو کردم …
چون یه مشکلی داشتم با اسکایپ و دیگگه نمیتونسم اونجا ادام بدم …
هعععی لطفا ناراحت نشین از من.
کسایی ک خوندن و آی دیمو دارن ک خب بهتر…
هعععی امیدوارم بقیه هم این کامنتو بخونن و تکدر خاطری پیش نیاد

خنگ؟ خنگ چرا آیا؟ خب خوش به حالتون که به این راحتی میتونید بخندید. نعمتیییییست شادمانی واس خودش.
اونوخ فلسفه این هانیبال رو و وجه تسمیه اش رو کسی میتونه جسارتا و حالا یا بیزحمت یا با زحمت برا من شرح بده؟ خو کنجکاوم خو، همون آرایه ای که خانم پری‌سیما زیاد به کار میبرن خخخخ.
آره یه نفر خواب تعریف کنه. منم گوش میدم.

یارو تو خیابون پرسید: ببخشید میخوام پوشه بخرم اینجا کجا میفروشن؟؟؟
منم گفتم همین خیابون بغلی رو دویست متر بل جلوتر …
برگشته میگه اووو واسه یه پوشه این همه باس برم؟؟؟؟
پ ن پ کلیک راست کن رو پیاده رو نیو فولدر رو بزن!!!!!

آخییییی…پرواز…خب باش دوباره رفاقتتو شروع کن…اینکه غصه نداره پسر خوب…تو همیشه قلبت در حال تیر و وینستون کشیدنه…لااقل حالا که میکشی یه چی خوب بکش…خخخخخخ…

بچه ها من چهار پنج بار خواب دیدم که تو مکه هستم ودارم طواف میکنم ولی هیچ وقت نرفتم
سه چهار بارم خواب دیدم که ساکن امریکا هستم و دارم مثل بلبل انگلیسی صحبت میکنم خخخ
هیچ کدومش اتفاق نیفتاده

رئیس کلانتری از یه خلافکار می پرسه : چه دلیلی داشت که این قدر دوستت را کتک زدی؟
یارو میگه جناب سرهنگ اگه دلیل داشت که کشته بودمش !!!

دیگه خواب نبود؟
من چند بار شده تو خواب خواب دیدم خخخ
بعد وسط خواب مثلا انگار که بیدار باشم گفتم که فردا این خوابو به حاج آقا تعریفش کنم

طرف با پرشیا داره تو اتوبان لایی میکشه ی نفر با ۲۰۶بهش میگه داری لایی میکشی میگه پ ن پ دارم برات بندری میرقصم طرف هم میگه د ن د بزن کنار من کنترل نامحسوسم
(مبارزه با پ ن پ واحد اتوبان)

رفتم مغازه به مرده می گم : قرص پشه دارین؟
میگه : واسه کشتنش می خوای؟
گفتم : پ ن پ واسه سرما خوردگیش می خوام

هیچی دیگه الان نزدیک ۲۰ کیلومتر دویدم

سلام بر خانم کاظمیان، ما بیشتر،
سلام بر آقای آریا، شما هم سلامت باشین، ایام هم به کامتون باشه.
خخخخ جناب طه، نیو فولدر خخخخ.
خخخ آقای وحید مال شما هم جالب بود،
فکر کنم قبلا یه پَنَپَ تو مایههای پَ نَ پَ ی جناب طه خونده بودم، از نظر کامپیوتری بودن و راست کلیک و اینها، الان یادم نیست.
میگم چرا شیب نظردهی یه هو اینقدر شدید شد، چرا شلوغ پلوغ شد؟ شاید هم من اینطور احساس میکنم. دارم عقب می افتم!

پریسمااااااا…آخه مکه کجا آمریکا کجااااا؟خخخخخخخخخخخخ…
وحیید هانیبال شخصیت اصلی داستان سکوت بره هاس… که آدم خواره…خخخخ
مرسی طاها…هاهاهاهاهاهاههاهاهاها….

راستش پریسیما! یادم نمیاد. خاب خاصی نداشتم که جالب باشه.
مثلا قدیما خاب میدیدم یه گربه ای کسی افتاده دنبالم. منم بدو بدو ازش فرار کردم. سرعتم زیاد میشد پرواز میکردم. دیگه یاد گرفته بودم. هروقت این جوری میشد، میپریدم. آخه تو خاب هرچی اراده کنید همون لحظه محقق میشه. اگه دوست دارید بهتون یاد بدم چی کار کنید که بفهمید دارید خاب میبینید.

سلام بر خانم کاظمیان و آریا و ملیسا.
ملیسا امیدوارم که بهتر شده باشی.
درسته پری سیما منم معتقدم که خوابها فراتر از واقعیات هستند.
منم از این خوابهای معنوی زیاد دیده ام.

خخخ جناب طه جفتش جالب بود،
راستی سلاااااام بر خانم ملیسا، ببخشید یادم رفت سلام عرض کنم.
خانم پری‌سیما من هم یکی دو بار پیش اومده تو خواب خواب ببینم، یه بارش فکر کنم تو خوابم که داشتم خواب میدیدم خواب دیدم خخخخ.

نمیدونم چرا نمیتونم قبول بکنم که خواب یه چیز عادی باشه
کسانی که یه امام یا شخص معروف رو که هیچ وقت ندیدن رو تو خواب میبینن چطور میبیننش در حالی که هیچ وقت تو روزمرگیهاشون نبوده؟

یاد بدید آقای یگانه
من فکر کنم یادش بگیرم
یه زمانی تو خط تلپاتی و این چیزا بودم ولی به دلایلی کنار گذاشتمش

سلااام گیگیلی من…خخخخ…
خخخخخ طاها…همیشه همه چی تو بساطت داری طاها…میگیم شعر بده یه هو یه وانت شعر خالی میکنی…میگیم جوک بده، غرقمون میکنه حالا…خخخخخ…دفعه بعد باد از تو کلات برامون خرگوش دربیاری طاها…
خانوووم کاظمیااان…کوجاین؟ دلمون براتون تنگ شده…

خخخخخ خانم رهگذر لایک، ما شاء الله عجب سرعتی، یه آرشیو کاملن
از بس سرعت یه هو رفت بالا هی یادم میره چیها میخواستم بگم،
میگم راستی مگه خانم رهگذر آدم خوارن؟ خخخخخخ. اون هانیبال و اینا رو میگماااا!

ساعت ۳ نصف شب زنگ زدم به یه نفر! فوت میکنم تو گوشی. میگه مزاحمی ؟
میگم پ ن پ انجلینا جولی هستم خواستم بهت بگم دوستت دارم خیلی زیاد الهی که خوشت بیاد.

بچه ها یه بار هم خن خواب دیدم که همسر یکی از بزرگهای ایران هستم و اون به قدری به حرفهای من گوش میده و اطاعت میکنه که خودم حظ میکردم
خخخ برا مامانم تعریفش میکردم میخندید و میگفت اینو جایی نگو خخخ
منم اسم نگفتم که خخخ

یه یارو یه کبریت سوخته می گیره توی دستش و هر کاری می کنه نمی تونه روشنش کنه.
میره مغازه و میگه آقا این کبریتی که ازت خریدم تا ۵ دقیقه پیش روشن می شد نمی دونم چرا الان روشن نمیشه؟

با کامیونم زیر پل گیر کردم. پشت سرم هم چند کیلومتر ترافیک راه افتاده…

افسر رسیده بعد از اینکه بیسیم زده میپرسه، گیر کردی؟

:پ ن پ جون جناب این پل رو بار زده بودم ببرم برسونم وسط راه گازوئیل تموم کردم.

کفش نو ازاین نوک تیزهابرای خودم خریدم دوستم منودید میگه کفش جدید خریدی؟گفتم پ ن پ این چراغ جادوروپوشیدم آروزهام برآورده بشه
‎:-o

ماشینم جوش آورده بردم نمایندگی مکانیک ماشینودید گفت جوش آوردی؟ گفتم پ ن پ گفتم حالاکه آب داغه منم چای کیسه ای توماشین دارم یه چایی دورهم بخوریم!

خواب رو دست کم نگیر پری…… چقدر داد بزنم؟ چرا نمیشنفیییییییی؟ اگر خواب رو دست کم بگیری روح خودت و ناخودآگاه خودت رو دست کم گرفتی…
ما ناخودآگاه تاریخی هم داریم…یعنی یه ناخودآگاه چندین هزار ساله…اونهم با ماست…خاطرات حمله مغول با ماست…در ماست…خاطرا کوروش با ماست…در ماست… چرا وقتی غصه دار میشیم دست به دعا برمیداریم؟ چرا یه هو دستامون میره بالا؟ برای اینکه پدرن ما همیشه چشمشون به آسمون بوده برای بارون…چون پدران ما کشاورز بودن و زندگیشون وابسته به آسمون بوده…چرا فک میکنیم خدا بالاس؟ چون خورشید بالاس…چون بارون از آسمون میاد…وگرنه که خدا نعوذبالله جا و مکان نداره…اینها همش ضمیر ناخودآگاهه که فعاله تو خواب… حالا بعضیاش مال دوران زندگی خودمونه، بعضیاش مال ناخودآگاه تاریخیمونه که مونده اون زیر میرا و بعد یه هو یه جاهایی بروز میکنه…از جمله تو خوابها…

دوستانم
میخوام یکی از خاب هایی که برای همه عجیب بوده رو براتون تعریف کنم
من ۶ سالم بود که ی شب خواب دیدم یه حضرت نورانی سر سجاده نشستن و دارن ی دعایی رو میخونن
یادمه از اون شخص جویای نام کردم گفتن م امام زمانم
بعد از همه جالب ترش اینه وقتی از خواب بیدار شدم اون دعا رو کامل یاد گرفته بودم و یادم بود
وقتی بیدار شدم رفتم پیش بابام دعارو براش خوندم گفتم این چه دعای هستش با تعجب گفت این این دعا ی فرج هستش کی بهت یاد داده بعد جریان خوابم رو براشون تعریف کردم براشون خیلی عجیب بود
این خوابم و این خاطرم جوز بهترین خاطراتمه یادمه دو روز بعد از خوابم بابام منو برد به جمکران

نه قبول دارم ولی چرا کسی نتونسته درباره خواب به یه نظر ثابتبده
چرا همه میگن شاید این باشه شاید اون؟

دختره تو گوگل سرچ کرده
طرز تهیه تخم مرغ آبپز
.
گوگل جواب داده: من که بهت میگم ولی خاک تو سر اونی که میخواد بیاد تورو بگیره���

ال فراااااار

من یه خوابی رو زیاد میدیم رفتم بخاطرش پیش مشاور…خخخخخ…همیشه خواب میبینم که در حال پروازم…توی خواب روی زمین راه نمیرم…خخخخخخ..مشاور بهم گف توقعت از خودت خیلی زیاده…آمال و آرزوتا کم کن تا بیای رو زمین تو خواب…ولی من کماکان دارم تو خوابهام پرواز میکنم…
طاها بسه مُردیم …خخخخخخخخخخ..
پرواز چی شد؟ این بچه تا ازش غافل میشی میره یه گوشه میشینه به غصه خوردن…خخخخخخخخ

خوش به سعادتت آریا جان.
لایک رهگذر.
منم بارها خواب دیده ام که در مسجد محلمون نماز می خوانم. خیلی برام عجیبه!
من خودم را لایق دیدن چنین خوابهایی نمی دانم.
گاهی اوقات که فکرش را می کنم به بی لیاقتی خودم پی می برم. نمی دونم باید چکار کنم. نمی دانم که لیاقتش را دارم یا نه؟

دیگه نمیشه
.نه اون میخواد و نه من هاانیباااااال
..هعی ….تازه اگه هم بخواد نه من پرواز سابقم و نع اون … سابق …
هعی

من از خواب خوشم نمیاد و جدیش نمی گیرم به نظرم فقط نتیجه ی فعالیت روزه و این که شبا چی به خورد معده مون دادیم !

آره یهبار یه نفر به من گفت خواب میتونه تأثیر شخصیت شماباشه ولی نتونستمقبولش بکنم یعنی نمیدونم چطور خواب من میتونه تأثیر گرفته از شخصیت من باشه؟

من هنوز نمی دانم تعبیر خواب واقعیت است یا اون هم مثل نظر اکثر افراد رویش اتفاق نظر وجود ندارد به همین لحاظ پیگیر تعبیر خوابهایم نمی شوم.

الان یه چک میزنم تو صورتت ک بفهمی باس چیجوری با پدرت رفتااااااااااااااااااار نمایی آر آر …!!!!یالا تعظیم عرض کن محضر پدرت ///…..

سلام ترانه جان…
پرواااز…اگر طرفت خانومه که بابا ول کن این حرفارو…یعنی چی که من آدم سابق نیستم… تو بهش علاقه داری…همین کافیه…خنگ بازی در نیار…خب آدمیزاد که اسب عصارخونه نیس که سر جاش ثابت بمونه…هی در حال تغییره… اگه ثابت مونده بود باید ولش میکردی بچه… اگر بهش علاقه داری بازم از سر بگیر رفاقتت رو…

من تعبیر خوابها رو میخونم بعضی وقتها نمیشه چیزی ازشون در آورد
سر آخر هرچی خودم استنباط بکنم از خوابم همونو تعبیر خواب خودم میدونم
به جز رویاهای صادقی که میبینم و تعبیرشون مشخصه