خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بدو بدو بیا تو شب نشینی چهارم محله شرکت کن, شب نشینی امشب از کامنت 1081

شلا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،می،که، خوبید بچه ها ؟ من یه مدت نبودم، سرم خیلی شلوغ پلوغ شده بود، کلاً خیییلی همه چی قاطی پاتی شده بود که، اصلاً یه وضعی بود که، خخخی.
خب از امشب، پست چهارم شب نشینی شروع میشه، قراره توش خوش خوشانمون بشه، شاد شادانمون بشه، قراره بگیم، بخندیم، خاطره تعریف کنیم و کلی چیز میز دیگه.
قبلش لینک پست شب نشینی قبلی رو براتون میذارم که هر کس خواست بره کامنتای اون پست رو هم بخونه.
اینم لینک پست شب نشینی سوم.
خب دیگه، منم میرم که توی کامنتا بیام پیشتون، حساااااابی خوش بگذرونید، کلاً تووووپ توووپ باشید، هوووو ووووو ووووو ووووو ووووو وووو وووو، میسی میسی از این که اومدید به شب نشینی، هولالالالالاییی، خدافسی.

۱,۲۰۵ دیدگاه دربارهٔ «بدو بدو بیا تو شب نشینی چهارم محله شرکت کن, شب نشینی امشب از کامنت 1081»

بچه ها۱لحظه صفحه خوان پرتم کرد اون بالا سلام سبک ملیسای عزیز دلم رو دیدم خیال کردم اومده داشتم توی کامنت ها می گشتم پیداش کنم خوب شد همین طور ندیده از همون سلام های کشدارم ننوشتم براش که ضایع می شدم.

زهره…چه حلال زاده ی خره؟ داشتم غیبتتا میکردم اینجا…تو خونه… آمنه گف میخای آبان بری مشهد…منم میاااااااااااااااااااااااااااام…منم ببرییییید…شکلک گریه…التماس… تو رو خدااااااااااااااااااااااا…

یعنی الان در معرض امتحانم. امشب از وقتی نشستم پشت سیستم همین طور تلفنه که زنگ می خوره هیچ کدومشون رو هم نمیشه جواب ندم. خداییش با این اوضاعی که اینجا برقراره خیلی هم هنور می کنم جا نمی مونم. بچه ها بجنبیم سریییییع بریم شهروز که اومد جا بمونه!

واااای چه مصیبتی!
بابا رفت که برگرده
وا اسفاه
وا مصیبتا!
شهروووز جوون خوبی بودی
خدا رحمتت کنه
این جمله ی گهربارو کی وقت کردی به طاها بگی که اونم به گوش جهانیان برسونه؟
وااای بیایید در سوگ این جوان تازه گذشته ناله سر دهید
زبونم لال شهروز خخخ

شکلک جوگیر شدم از این جو غمناااک! الان دارم میمیرم از جیغ و گریه و ناله و آخ بسه برم۱چیزی پیدا کنم بخورم آب زرشکی نخودی چیزی حالم جا بیاد.

سلاااااااااااااااااااااام…..شب همگی خوش و خرم….
آخرین خرافاتی به شدت باعث تعجبم شد شنیدم بچه دوستم مریض شده بود…همسایشون آورد اونو از توی یک نون که توشو در آورده بود رد کرد…..بعدشم گفته بود نونو بنداز برای سگ….خخخخ…حالا فایدش چی بود و چطوری اثر میکرد هنوز کشف نشده؟!…خخخخ…باید دکترای اینجا نظر بدن….شایدم عمل میکنه…خخخخ

منم همینا میگم زهره…کاش همه جمع شیم یه جا یه بار…اون دفعه که من خیلی نمیشناختمتون… حالا که شناختم نمیبینمتون… عجباااااا…

میدونی چرا اون میست طاها؟
چون مرده میفهمی مرده کوچیده از این دنیای فانی سفر کرده
نمیتونی باور کنی؟
مرده طاها حقیقتو بپذیر او دیگر نخواهد بود خخخ

دوستان عزیز یکی از شما لطف کنید به سؤال من جواب بدید. من چه طور نمیتونم به صورت آنلاین کامنتهاتون رو بخونم و همون لحظه جواب بدم چه کار کنم که بتونم که بتونم به صورت آنلاین در بحثتون شرکت کنم؟

مرسی پریسا جان….خوبم…
بله….محل کارم فرصت نشد تماس بگیرم…اومدم خونه هم مهمون داشتیم….نشد….شرمنده….ساعت ۱۱ بعد شب نشینی بتونی حرف بزنی زنگ میزنم بهت ….فدای جفتتون…سارای

وای اره جنازه شد .با چاقو زدم تو شیکمش ..هعی این خوناش بود میپاچید به در و دیفااااال
.وااااااای …نمیئونین چه صحنه با شکوهی بود ..جیغ میزد .ولی من بهش رحم نکردم …
واااااااای

وااایی روح سوم هم رسییید شهروز به جان خودم زمانی که زنده بودی من اصلا اذیتت نمی کردم باور کن خیلی باهات مهربون بودم اصلا تو۱چیز دیگه بودی برام محض رضای ابلیس برو بقیه رو تسخیر کن.

ﺍَﺯ ﮐَﺴـــﯽ ﮐــِﻪ ﺑِـــﻬِـﺖ ﺩُﺭﻭﻍ ﮔُــﻔــﺘــِﻪ ﻧَﭙـُـــﺮﺱ ﭼِـــــﺮﺍ ✘⇝
✘⇜ﭼـــﻮﻥ ﺑﺎ ﯾِــﻪ ﺩُﺭﻭﻍ ﺩﯾـــﮕـِﻪ ﻗﺎﻧِــﻌـِـــــﺖْ ﻣــﯿـــﮑُﻨــﻪِ …

آقای ضیایی فر منظورتون از آنلاین چیه؟
همین الآن که دارید مینویسید مگه آنلاین نیستید؟
میتونید با زدن حرف h کامنت بذارید و بعد کامنتهای دوستان رو بخونید نمیدونم تونستم حق مطلب رو به جا بیارم یا نه

وای پرییسا …این جملت خیلی سنگین بود .
دل اگر نگیره گله ..
اوه اوه اوه ..
جنازه کدوما میخوای به محضرت پیشکش کنم بابت نوشتن این جمله ..
رهگذر یا پریسیما ..
هر کدومو بخوای قربونیشون کنم واست ..استاد پریسااااااااااااااااا
ولی بیا همین رهگذرو جنازه کنم …بهتره هااا

آقای ضیایی فر شما می توانید همراه با ما مطالبتان را اینجا بگذارید و صفحه را ریفرش کنید تا همه پیامهای جدید را ببینید. فکر می کنم منظورتان همین باشد.

منتظـــر بارانـــم…
در خلوت کوچه هایم
باد می آید
اینجا من هستم ؛
دلم تنگ نیست….
تنها منتظر بارانم
تا قطره هایش بهانه ایی باشند
برای نم ناک بودن لحظه هایم
و اثباتی
بر بی گناهی چشمانم!

دلت که شکست…..سرت را بالا بگیر…
تلافی نکن….
فریاد نزن!!شرمگین نباش..
حواست باشد …
دل شکسته گوشه هایش تیز است…
مبادا که دل ودست آدمی را روزی ،
دلدارت بود زخمی کنی..
مبادا که فراموش کنی روزی
شادیش آرزویت بود.
صبور باش وساکت!
بغضت را پنهان کن؛؟
رنجت را پنهان تر ….
زمین گرد است…

از شهروز حسینی

هانیبال ..مواظب سوال پرسیدنت باش ..میخوام در راه استاد پرسسا قربانی شی و جنازت بیفته ……
هععععی ..دیدی ک چه جمله ای نوشته بود ..
….

واا من چیکارت کردم خخخ, آقا وحید چه دعایی بکنم واستون, پریسیما مرسی, آقای ضیایی اف ۵ بزنید صفحه رفرش میشه تند تند کامنت جدیدارو میخونین, پرواز چاقوکش اومد واای, شهروز تو چرا نرفتی شیراز

پرواااااااااااااز….بیگیر این پاره آجرا تو فرق سرت کوفتمش….از هم پاشیدی بیچاره…. منو جنازه میکنی؟ آآآآآی برید کنار بزنم لِهش کنم…جیگرشا در بیارم برا فردا بریونی بار بذارم تو محل…مرد نیستم اگه کله پاچه تا شام ندم به همین دخترا محل….منو جنازه کنی؟ آآآآآآآآی یکی یه دسته بیل بده بمن…

بچه ها این تخم مرغ رو دیدی هی اسم میگن میزننش قلش میدن تا اسم یه نفر بیاد بشکنه میفهمن اون آدم چشمشون زده.
یعنی تو زندگیم از این مزخرفتر نمیتونم نمونه ی خرافات بیارم.
خب که چی آخه؟ پوست اون تخم مرغ به خاطر فشاری که کم کم بهش وارد میشه کم کم ترک میخوره و بالاخره میشکنه دیگه.
خب چه کاریه که نسبتش میدید به چشم زدن و این حرفا آخه خخخ.

استاد طاها ..یه بار دیگه این جملات با ارزش بالای ادبی رو به این پسر منتسب کنید جنازه شمام میره رو ایر هاااااااااااااااااااااااااا.
عه عه عه .هر چی هیچی نمیگم ….
خوب پریسیما .پس اعتراف کردی ک جنازه شدییییییییییییی …

راس میگی .پریسا .رهگذر حیفه .میخوایم با هم جنازه کنیم ملتو ..
نه .رهگذر بیا گروهکمونو تشکبل بدیم ..
پس من پریسیما رو امشب جنازه کنم ب افتخارت ؟؟؟
وای خدای من .چرا من اینطوری شدم ../؟؟

خانم مظاهری خیلی دلم گرفته. سلام مرا به امام رضا برسونید. خیلی دلم می خواهد برم مشهد ولی حیف که فرصتش نیست. خیلی التماس دعا دارم . شدیدا

پریسیمااااا…این پسره تو رو جنازه کرده؟ میگم محوی ….همچین کمرنگ میبینمت پَ نگو روح بودی عزیزم… انتقامتو میگیرم ازش…. من قصابم…خخخخخخخ….گوشت قربونی کسی نمیخواد؟ پریسا جان مرسی که ازم حمایت کردی…بیا این پروازا بکشم…یه یکسالی گوشت داشته باش تو فریزرت…گوشتم گرونه مادر…بخور قوت بیگیر…خخخخخخخ

بچه هااا سفر گوش کنییی الان دق می کنم! خدااا من اصلاح نمیشم. خیر سرم از کانون اصلاح و تربیت با اعمال شاقه در اومدم! شکلک درموندگی نهایی از دست خودم!

رهگذرم از دست رفت خخخ.
طاها تو هم خوب میشی. دیر و زود داره سوخت و سوز نداره.
پرواز ببین پسرم.
بیا یه لطف در حق بشریت کن بمیر راحت شیم خخخ.
پریسااا، من دارم وارد وجودت میشم.
ووووووووو ووووو ووووو ووووو ووووو وووو وووو.

هانیبال .ببین سیانور میریزم تو حلقت جنازه شیاااااااااااااااا
…وای ..تو ولی باید با شوکران جنازه شی ..
نیس صدات برا گویندگی خوبه .حیفه ک معمولی از بین ما بریییییییییییییییییییییییییییییییییییییی …
ولی اگه با شوکران تلف شی میگن یکی سقراط اینطوری مرد یکی رهگذر (ره) ..هعععی

شعرت خب بود طاها… همونکه حسینی سروده بودش…خخخخخخ…
خب از خونت گذشتم پرواز…الان برای ما تروریستا اتحاد از هر چیزی مهم تره همکار… بزن پریسیما را جنازه کن برای چندمین بار ببینم درسات یادت نرفته که….پریسیما نترس عزیزم درد نداره فقط یه خورده میزنیم میکشیمت خانومم… بعدش دیگه هیچی احساس نمیکنی…خخخخخ
حسینییییی…. این تخم مرغه رو فامیلای ما میشکونن با چه شدت و حدت و اعتقادی… یادم نبود…خخخخخخخخخ

بچه ها یکی بیاد برای من توضیح بده چرا من پارازیتم آیا؟ خداییش دقت کردید یکی از عوامل موثر در پرتاب شدن شبنشینی ها از موضوع اصلیش خودمم؟ الان که دقت کردم حواسم به این جمع شد و فعلا نمی دونم چه حسی باید کنم از کشف این واقعیتتت!

آخجون الان می پریم. دیشب که هرچی التماس کردم این شهروز نذاشت من پرواااز کنم به صفحه بعدی امشب اومدم واسه خاطر۱کامنت مجبور شدم عقبگرد کنم صفحه پیشین امشب ولی می پریییم وای که چه خوشم میاد از این پریدنه!

پری سیما واقعا؟ یعنی این طوریه؟ شکلک ذوق کردم الان. بچه ها جدی نمی دونم این درسته یا نه که من این مدلی اینجا می چرخم. خدا کنه درست باشه!

خب من سرعتم کمه پس میرم درو ببندم.
فردا شب اگر تکراری نباشه در مورد توقع نابیناها حرف میزنیم.
من خودم فکر میکنم ما نابیناها یه کم پر توقع تشریف داریم.
هم نسبت به هم و به خصوص نسبت به نابیناها.
اینو در بارش بحث میکنیم.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
شب به خیر و بدرود.

دوشیزه خانم شایسته ی سالاری فرزند شهروز ..
آیا وکیلم شما را به مهریه معلوم به عقد اقای دکتر پرواز پر پر شده در بیاورم ؟؟؟؟؟
هعییییییییییی ..//..
اوه از خداشم باشه دختره ی زشت بی مقدار بی خاصیت بی مصرف ..
جز اسمش ک شایستست هیچی دیگه نداره .عه عه عه..
اصن برو ما ب درد هم نمیخوریم ..
کاااااااااااااات …
شبتون شونیز …خداحافظ .

آره دیگه… امروز یه هو بعد از سه چار ماه دیدمش… بعد دیدم چقدررررر دلم براش تنگ شده بوده و نمیدونستم…دیدم اصلاً حالم بد بوده بخاطر اینکه نمیدیدمش… هعععی چه بی لیاقت بودم نمیدیمش…

آره دیگه پری… حس خیلی خوبی داره آدم خودشا دوس داشته باشه…
موضوع چی بود امشب؟ پر توقعی نابیناها؟ هان؟
خب باید صبر کنیم تا دوستان یکی یکی برسن…

بچه ها خوبید خوشید سلامتید ایام به کامه عیش هاتان مدامه الان رو به راهید کلا احوالات میزونه؟ توقع دارم تمامش رو حرف به حرف درست با همون نظم که پرسیدم۱مدلی جواب بدید که من خوشم بیاد وگرنه ناراحت میشم اصولا من از اطرافیانم زیاد توقع ندارم نمونش هم همین مورد اخیییر. شکلک جفنگ پرانی از مدل پریسایی.

بچه ها من افتضاح زدم برم درستش کنم الان میام این دستم باز اشتباهی خورده به این چک باکسه هی پشت سر هم واسم ایمیل میاد خدااا این رو چرا زدم آخه!

منم دیدم اما میگم که مختص نابیناها نیست
بینای پر توقع بیشتر دیدم
چون تعداد ماها کمه بیشتر به چشم میاییم
بعضی از نابیناها هم چون خیلی لوس بار اومدن خود به خود پر توقع میشن

به نظر من فقط پر توقع بودن خاص نابینایان نیست.
بعضی وقتا خودمون باعث میشیم که دیگران ازمون توقع بالایی داشته باشند.
به عنوان مثال همین موردی که دیشب رهگذر گفتند.

هفت هشت ماه پیش یکی از استادامو دیدم باهاش که صحبت میکردم و وقتی فهمید من با نابیناها ارتباط گرفتم یه یک ساعتی نشست و مخمو گذاش تو فرغون که از نابیناها دوری کن… بچه های خوخواه و پر توقعی اند…بهم گف بهت آسیب میزنن…
ولی من هنوز آسیبی ندیدم…خخخخخخ…

مثلا من میگم یکی که دست ما رو میگیره لطف میکنه, اگه حواسش نبود کوبوندمون تو مانع نباید با پرویی تمام بهش بگیم حد اقل مؤدبانه, ولی دیدم بچه ها رو اینجورین

حالا چرا اینطوری جا افتاده رهگذر؟
دلیلش به نظر من ارتباط اون استاد با دو سه تا از نابیناهاست فقط و بس
و بعدشم بیفرهنگی تعمیم دادن که تو ایرانیها بیداد میکنه شامل اون استاد هم میشه و اون باعث میشه فکرش این جوری بشه

آره چون در اقلیتید بیشتر دیده میشید…بعد یه نفر که یه اشتبا میکنه میزارنش به حساب همه جامعه نابیناها…
زهره جون ایییییششششش به خودت… یادته بردمت پیش جباری گفتم آوردمش عرض ادب کنه؟ خخخخخخخخخخخ….نمیدونم چرا یاد این قضیه افتادم…چه حرصت گرفته بود…خخخخخخخخ

من برات چی بودم قصه ی تکراری
یکی که باور کرد خیلی دوسش داری
من برات چی بودم سایه ی تنهایی
یکی که فکر می کرد تو براش دنیایی
زندگی فدای چشمات همه بود نبودم
تو رو میخوام همیشه با تمام وجودم
زندگیم فدای چشمات نگیر از من نگاتو
نزار روزم بگیره رنگ چشم سیاتو
من برات چی بودم جز یه قاب کهنه
که شکست و پا شد از یه خواب کهنه
گفته بودی دنیا منمُ و این خونه
فکر می کردم چشمات حسمُ میدونه
زندگیم فدای چشمات دیدنت آرزومه
چرا هر جا که میرم صورتت رو به رومه
زندگیم فدای چشمات بی تو من بی ستارم
داره میمیره قلبم دیگه طاقت ندارم

مثلا جالب بود رفته بودیم مسابقه یه بار, من مطلق بودم, دوستم هم مطلق, تعجب مونده بودم, هی به من میگفت چرا میری چرا تند میری چرا فلان چرا بهمان, بیرون از اتاق رو میگم که پیش میومد تنها بریم دستشویی جایی

زهره رو من چن بار هی جاش گذاشتم…خخخخ…یادته زهره تو اتوبوس ازت خدافسی کردم؟ حواسدون باشه با من همقدم نشید دخترا…من خییییلی گیجم…خب عاشق همین گیجی خودم شدم دیگه…
امروز استادمو دیدم بهم میگه چیکار کردی نمایشگاهو؟ گفتم: استاد وضعیت جسمی و روحیم خوب نبود نتونستم کار کنم…میگه اگه اسلام دست و پامو نبسته بود میزدمت…
بعد خودش قرار بود یه نمایشگا داشته باشه تو کانادا…بش میگم شوما چیکار کردی واس نمایشگا؟ میگه نرسیدم کار کنم…بش گفتم: آخ استاد حیف که اسلام دست و پام بسته وگرنه….
کلی خندیدم… تو بودی عاشق خودت نمیشدی؟

بچه ها من حس می کنم توقع در نابینا ها بیشتره. نمی دونم چرا. شاید چون اطرافیان به خاطر این ندیدنه بیشتر هوای طرف رو داشتن و ناخودآگاه حس می کنه همه اجتماع باید این شکلی باشه براش. یا اینکه به نظرش چون شرایطش متفاوته باید باهاش متفاوت رفتار بشه یا اینکه حس می کنه باید باقی که مثلا می بینن۱جای گیر حاصل از ندیدنش رو بچسبن. من از فعل سوم شخص استفاده کردم واسه اینکه ترسیدم اگر طور دیگه ای بگم کسی این وسط دلگیر بشه. وگرنه خودم اولین کسی هستم که اتفاقا۱جا هایی عجیب توقعم بالاست و خودم هم آگاهم.

آخه چرا من این همه بدبختم که همه از بینا تا نابینا از من توقع دارن و جالب اینجاست که توقع همشونم بالاست و وقتی دست رد به سینه شون میزنم میگن تو بد اخلاقی هاااان؟
بچه ها جداً من بد خلقم؟

تو آغوشت بگیر امشب تن تبدار سردم را بذار با تو ببینم من ،هجوم تلخ مرگم را تو آغوشت بگیر امشب، وجودم مست نام توست تمام التهاب من فقط آغوش گرم توست ببین دیره
برای ما ،ببین وقت وداع ماست هنوز دلتنگ لبهاتم اگر چه آخرین شب هاست . بیا آری ببین من را،تو ای تنها غرور من تمام لحظه ها از توست برای پیکر و این تن نگاهت
هر کجا پیداست کنار قلب آواره دقایق بی تو بی معنی همش در جنگ و پیکاره تو آغوشت بگیر امشب، شبی لبریز دردم من همیشه آرزوم بوده تو آغوشت بمیرم من تو آغوشت
بگیر امشب دیگه وقتی نمیمونه بذار از تو بمیرم من دلم محتاجِ درمونه .  تو آغوشت بگیر امشب تن تبدار سردم را بذار با تو ببینم من ،هجوم تلخ مرگم را

آهان به اون استادم که گف نابیناها خودخواهن گفتم: استاد من هنوز ازشون چیزی ندیدم…باهاشون حتی مسافرتم رفتم ولی متوجه این خودخواهی نشدم… گف تو دوران دانشجوییش با نابیناهای تهران خیلی رفیق بوده و اذیتش کردن با خودخواهیشون…
خلاصه هی میگف: تو بخاطر روحیه ی حساست نباید با نابیناها رفاقت کنی…خخخخخخ… دیگه ندیدمش که بش گزارش بدم که الان بهترین رفقام نابیناهان…خخخخخخخ
محبتی را که من بین نابیناها میبینم هیچ جا نمیبینم…
سلام پروااااز خان ایلخانی…

سلام به همه ی دوستان عزیز.من امروز تقریبن آزاد شدم وای دارم میمیرم از خوشحالی.دیگه جونی برام نمونده.بهنظر من آدم پر توقع همه جا هست بینا نابینا نداره.من بینا میشناسم توقعش تمومی نداره.این به شخصیت آدمه مربوته نه بینا نابینا بودن.خوش به حال رهگذر من امروز چیزی شنیدم که بشتر از خودم بدم اومد.

یه وقتایی از فرط دلواپسی
همه جاده هارو قدم می زنم
یه وقتایی اون قدر میشم عاشقت
که من حال عشق و به هم می زنم
یه وقتایی از اوج ِ دیوونگی
تا که اسمتو می شنوم می پرم
می دونم با این حس دیوونگیم
دارم آبروی تورم می برم

تو فنجون من عکس تو هک شده
تو اونی که یک عمره تو فالِشی
بدی های من رو با خوبی ببخش
بزار اونی باشم که دنبالشی
به تو لحظه هایی که زل می زنم
چشات قلبمو تا کجا می بره
به عشق تو تا صبح یک ثانیه اس
شبایی که خواب از سرم می پره
شبایی که خواب از سرم می پره..
شبایی…

به دنبال آرامشی مطلقا
که از دلخوشی خونمو پُر کنه
به این قلب خسته یه خوبی بکن
تا یک عمر از تو تشکر کنه

تو فنجون من عکس تو هک شده
تو اونی که یک عمره تو فالِشی
بدی های من رو با خوبی ببخش
بزار اونی باشم که دنبالشی
به تو لحظه هایی که زل می زنم
چشات قلبمو تا کجا می بره
به عشق تو تا صبح یک ثانیه اس
شبایی که خواب از سرم می پره
شبایی که خواب از سرم می پره..
شبایی…

یه نابینایی هم داریم همش زنگ میزنه میگه برام زبان ضبط کن منم هر سال میگم کوتاه نویسی رو یاد بگیر میگه تا تو هستی چرا یاد بگیرم منم امسال که سال دومه ضبط نکردم خخخ

پروااااز…اینجا خانواده نشسته مادر…
اینا چی چیه بهم میبافی؟ تو دیگه چته؟ یه بار از این ور می افتی….یه بار از اون ور… یه بار میزنی ملتا نفله میکنی یه بار عاشق میشی…
عاشق کدوم جنازه شدی؟ خب برو براش یه پست بزن: فقط برای تو… مام میایم به نباتت تبریک میگیم…

نازنین جان اتقاقا اکثر دوستام میگن مهربونی و اصلا تو دیکشنری مغزشون بد خلق بودن من نمیگنجه اما اون کسایی که دست رد به سینه شون میزنم اون کسایی که راحت به خاطر پر توقع بودنشون بهشون میگم نه, میگن بد اخلاقم
منم اصلا به روی مبارکمم نمیارم خخخ

آره زهره…من تو رو خیلی هی جات گذاشتم…خخخخخ… حالا ایشالله بریم مشهد اونجام جات بذارم…یوخده بخندیم باز…
ولی خداییش این مدت اینهمه که بچه های نابینا بمن زنگ میزنن و حالمو میپرسن…دوستای بینام اصلا و ابدا سراغمو نمیگیرنا… نمیدونم چه جوریاس…

میدونی پریسا به نظر من بعضی نابیناها فکر میکنن چون معلول هستن باید همه ی عالم و آدم بهشون بدهکارن.البته کمن ولی هستن.

سلام رمینا, دیدم تو واایفای کامنت گذاشته بودی, خوشبختم, زهره هستم مایه فخر جهان, محبوب دل این و آن, خوشگل سرزمین زنان, خخخ خخخ خخخ,
رهگذر ایشالا,

آآآآهااااای به استاد من آسیب بزنید بهتون آسیب میزنم نه همچیییین… خیلی دوسش دارم….خودش و زنش جزء بهترین دوستامن… بیاید جلو راس میگید….یکی یکی…پریسااااااااااااا….نصفت میکنم که دیگه فقط ته اتوبوسا نذاری سرت…اون یه نصفه تم بره اول اتوبوسا بپوکونه با شیطونی…
پریسیمااااا….تو بداخلاق نیستی…ولی قاطعیت داری…که این به مزاق بعضیا خوش نمیاد…
نازنییییین…خوبی آباجی؟

فاطمه باهات موافقم. گاهی از بعضی هاشون نظریاتی می شنوم که باور کنید سرم سوت می کشه. مثلا۱بار یکیشون خیلی جدی می گفت مراعات ما رو باید بیشتر از این ها کنن و نمی کنن. گفتیم خوب یعنی چه جوری؟ گفت یعنی مثلا وقتی میریم نونوایی بفرستنمون اول صف. این رو باید در نظر بگیرن که نباید ما رو توی صف انتظار نگه دارن. یا وقتی به صف تاکسی می رسیم هیچ دلیلی نداره منتظر بذارنمون. بینا ها وظیفه دارن مراعاتمون رو کنن و سریع راهنماییمون کنن اول صف. یا اینکه توی خیابون ما نمی بینیم لازم نیست سر ایستگاه ها تاکسی بگیریم. چه معنی داره که از ما هم انتظار داشته باشن بریم سر فلان ایستگاه؟ این ها باید بفهمن و نمی فهمن که هر جا دیدن۱نابینا ایستاده باید براش توقف کنن که سوار بشه. البته اون بنده خدا۱چیز های جالب دیگه هم گفت که من دیگه نفهمیدمشون چون مثل ترقه از جا در رفتم و هوااار زدم ای واااآاااآااایی آقا اینکه شما میگی اسمش مراعات نیست بیا بینا ها بشینن شما بپر روی کولشون این بنده های خدا مگه بدهکار ما هستن که چشم هاشون می بینه و چشم های ما نابیناست بس کن دیگه!

ادامه مطلب. طرف خیلی حق به جانب بهم گفت چرا عصبانی میشید خوب پیشنهاده دیگه. اصلا شما اگر دلت نمی خواد حقت رو از اجتماع و بینا ها طلب کنی خوب نکن چرا از جا در میری؟ خداییش توی تمام عمرم این شکلی متقاعد نشده بودم به…بودن۱نفر آدم.

چطوری میشه فهموند؟ کاری نداره که…
من خیلی راحت میگم: بمن چه؟…
زهره شاهده یه بار یکیشون بهم گف لیوان آبا باید بدی دست نابینا…
منم بش گفتم: بمن چه میخواستی نابینا نشی… خودت وردار لیوانا…خخخخخخخخ…

بچه ها خدا شاهده طرف واقعا جدی می گفت و من هنوز بعد از گذشت مدت زیادی که گذشته هنوز در هنگ مسجل به سر می برم.
رهگذر خوب کردی.
زهره موافقم صاف باید بهش بگیم ببین جانم شما یکی۲متری بند توقعاتت رو جمع تر بگیری بد نیست.

نه پریسیما این فرق میکرد عزیز… تو بودی جفت پا میرفتی تو صورتش…من خیلی مهربون بودم که فقط اینا بش گفتم عزیز… زهره جان میتونه بیشتر توضیح بده… شاید درست نباشه من بگم…

رهگذر آخجون شیطونی یعنی اگر نصف بشم قدرت تخریبم میره بالا؟ پس بجنب قربون دستت۴نصفم کن که حسااابی نصفه هام رو در چند نقطه متفاااوت لازم دارم.

من نمیدونم این مردم چی فکر میکنن توی خیابون امروز بهم تیکه انداختن خیلی بدم اومد.من نمیدونم وقتی فرهنگ تقسیم میکردن بعضی ها کجا بوددن کاش به نابینا بودنم تیکه مینداخت من به این حساس نیستم

اما یه چیزی ام من دقت کردم… بچه های نابینا با اینکه نباید کارت اتوبوس بزنن، ولی همه شون میزنن… خیلی این غرور را دوس دارم…
ولی یه بار تو ایسگاه بی آر تی بودم یه آقایی اومده بود میگف من کارت نمیزنم چون جانبازم…خخخخخخ…سالمم بودا…هر چی یارو متصدیه میگف باید بزنی میگف من حق به گردن شما دارم…آخرش نزد که نزد…خخخخخخ

آهان شاید لحنم شوخی بوده ناراحت شده, فاطمه بانو جملمو عوض میکنم, اهل کدوم دیاری ای خوب من,> هرچند گرفتم جوابمو, آره پریسیما پرو بود, و البته خودش هم اهل شوخی, رهگذر هم لحنش شوخی بود, ناراحت نشد طرف

پری سیما اون که مدلش اینه این شکلی قانع نمیشه چون فکر می کنه تو اشتباه می کنی و تویی که باید قانع بشی. این رو هم مثل باقی توقعاتش حق مسلم خودش می دونه که تو بپذیری که درست میگه و چیزی که فکر می کنه وظیفهت هست رو براش انجام بدی وگرنه میشی آدم بد و مغرور و بد اخلاق و دیگه نمی دونم چی.

۱طفلک از جان گذشته ای رو هم معرفی کنید من بهش گیر بدم طرف از دستم بزنه به بیابون. باور کنید۱نفر بهم گفت ببین تو نفرین خدایی زمانی که به۱کسی گیر بدی. طرف رسما باید بزنه به بیابون از دستت هیچ راه دیگه ای هم نمی مونه واسه خودش و اعصاب و روانش و همه چیزش. الان من باید از خودم نا امید بشم یا به خودم امیدوار بشم آیا؟

پری سیمااا آخه این توانمندیم جز بیابونی کردن موارد متعدد به چه کار میااااد بچه ها جدی من اینهمه افتضاحم؟ امروز اصلا بهش فکر نکرده بودم واسه حرص دادن گوینده محترم خیلی هم عشق کردم و بهش هم گفتم پس تو واسه چی اینجایی بپر برو بیابون تا از دستم نزدی به جهنم! طرف مونده بود با چی بزندم که۱گوشه دلش ولرم تر بشه. تا همین الان هم بهش فکر نکرده بودم و الان۱دفعه… شکلک تفکر.

بچا امشب مجلس زنونه بودا….
یادتونه تو حسینیه نجف آباد داشتید شیطونی میکردید یه هو میکروفون روشن شد؟ همه اومدن گفتن پریسا بوده…خخخخخخخ…من دیدم کی روشن کرد… ولی پریسا اینقد پرونده ش خراب بود هی هر کی اومد گف کار پریساس…خخخخخخخخ…

من از اینکه اینجوری باهام رفتار بشه بیزارم.خودم هم نمیزارم اینجوری باهام رفتار کنن من توی کارهای خودم کوتاهی نمیکنم بیشتر کارها ی دیگران را هم انجام میدم.

آقای آگاهی آقای آگاهی اگر صدای من یعنی صدای صفحه خوان رو می شنوید که داره اسمتون رو در کامنت من می خونه لطفا برید به ایمیل باکس یا اسکایپ خودتون۱گشتی بزنید برگردید لطفا.

سلام.
مطمئناً اگر بخوام کامنتها رو برم بخونم نمیرسم.
پس همینطوری نظر میدم امیدوارم تکراری نباشه.
من فکر کنم ما نابیناها اکثراً انقدر کم سرویس دریافت کردیم، وقتی هم که یه سرویس یا خدمتی از کسی دریافت میکنیم، انقدر دوست داریم این سرویس تمام و کمال باشه که پوست طرف کنده میشه.
در کل آنچنان سفارشها و خورده فرمایشهایی به طرف داریم که شاید خیلی وقتها طرف پشیمون بشه از کاری که برای ما کرده.
در کل فکر میکنم بهتره که کمی منطقیتر باشیم و بدونیم که اگر کسی برای ما کاری رو انجام میده، اگر قانون باشه و حقمون باشه درسته باید حقمونو بگیریم.
ولی اگر کسی داره از روی لطف کاری میکنه، بپذیریم که بابا این داره به ما لطف میکنه دیگه به قول معروف اسب پیشکشی رو که دندونشو نمیشمارن.
من یه کم کامنت بخونم ببینم میرسم؟

فاطمه جان…چی شده امروز خانومم؟ بگو تا گروه تروریستیما بریزم پش وانت بریم به خاک و خون بکشیمش و بیایم… همچین میزنیم لِهش میکنیم که دیگه خانواده شم نشناسندش… هان؟ بگو عزیز…

گر چه دنیا بازیچه است ولی زندگی بازی نیست. و حقیقت در ابدیتی است که آن سوی دیوار مرگ نهفته است. صحنه زندگی ما با ماهواره های ملکوت برای آسمانیان “رله” میشود روزی هم در قیامت برای داوری نهایی و اهدای جوائز پخش مجدد خواهد شد. دنیا مثل “ریل” بلند و قدیمی است که قطار زمان از آن میگذرد ما هم مسافری از روستای دنیا به سوی شهر آخرتیم نباید مسافر بودن خود را از یاد ببریم یاد اینکه روزی با مرگ در اولین ایستگاه آخرت پیاده میشویم و ما خواهیم بود و اعمال نیک و بدمان .
کافیست که حواس ما را به خود و اعمالمان جلب کند.
دوستان سلام دلم تنگ نوشتن بود شرمنده که کامنتا رو نخوندم ولی نوشتم. خدانگهدار

ببخشید زهره جان من نوشتم کجایی هستم ولی انگار نفرستادم من کمی توی کامنت گذاشتن کند هستم هم زمان داشتم کیمیا هم میدیدم برای همین حواصم نبوده نفرستادم.شرمنده.عزیزم

بچه ها امشب فاطمه و نازنین و سیتا کمی به نظرم گرفته رسیدن. شما۳تا بیایید واسه ما تعریف کنید. شاید نشه حلش کنیم ولی گوش که میدیم. در موردش حرف که می زنیم. با هم که می بریمش و دل ها و شونه ها سبک تر که میشه.

سلام به همگی….
هر از گاهی میرفتمو میومدم میخوندم….
من در مورد موضوع امشب نظری ندارم…
چون کسایی که دیدمشون همشون بهتر از من بودند…
من خودم توی یه چیزهایی پر توقع ام…نا بینا و بینا هم برام فرقی نداره….خخخ

بینای پر توقع…خخخخخ…یه دوستی داشتم یه زمانی… که ازم خواست تکنیک آبرنگ یادش بدم…وسط تابستون پا میشدم قر قر قر قر یه عالمه راه میرفتم مینشستم به این مجسمه بلاهت آبرنگ یاد میدادم… بدون هیچ حق الزحمه ای البته… بعد دید انگار من خیلی مهربونم…فک کرد خرم هستم…یه روز زنگ زد گف که میخواد مجوز وزارت ارشاد بگیره واسه زدن آموزشگاه باید امتحان بده… گف بیا برو بجا من امتحان بده…خخخخخخخ…بی شعوووووور… اینقدر به شعورم توهین شد که بعد از همون تلفن باهاش کات کردم… بدم میاد یکی فک کنه خرم…بعضیا دیگه شورشا در میارن تو پر رویی…

من آدم حساسی هستم ولی بی دلیل از کسی نمیرنجم زهره شرمنده ی دوستان هم میشم چون تا قبل از اومدن به این محله چندان فارسی نمینوشتم برایه همین خیلی کندم شرمنده.

پری سیما جان آقای آگاهی توی وبلاگشون بخش کامنت هاش بسته هست و اینجا هم نیستن که پیداشون کنم. ازم۱چیزی پرسیدن جواب رو بهشون ایمیل کردم توی اسکایپشون هم نوشتم می خوام مطمئن بشم رسیده به دستش.

هی پریسا برای اینکه گلابی بود…اگه میرف آزمون میداد رد میشد…
شهروز حسینی… هیچ پیشنهادی نداریم… فقط فردا یکی تخمه بیاره…یکی ام یه فلاسک چای… بابا مردم دهنم خشکید…منم چیپس و پفک میارم…

من قبلن گفتم که عینک میزنم امروز تویه خیابون به عینک زدنم تیکه انداختن خیلی زشت و بد از خودم و عینک زدن بدم اومد خیلی ناراحت شدم.کاش میشد دو شقش کنم.فکر نکنم بعد برسم بگم پس شب خوش.

سلام دوستان
آنقدر دلتنگم که دلم میخواهد …زیر این باران تنهایی به اشکم خیره شوم….آخر میدانی چیست؟باران هم با دل من در جنگ است……تو چه میدانی …..کاش باران بگیرد… بس دیگر بی رحمی

خب بچه ها فردا که پریسیما نیست بیایید موضوع رو بذاریم غیبت پشت سر پریسیما خخخ.
خب چیه مگه؟
بچه ها همه ی شما قطعاً تو خیابون و جاهای عمومی خاطرات بامزه ای از برخوردهای جالب بیناها با خودتون دارید.
فردا شب این نوع خاطرات رو با هم مرور میکنیم که چهار ساعتی که هستیم حسابی خوش بگذره.
وسطش هم پریسا رو اذیت میکنیم، پشت سر پریسیما هم حرف میزنیم، پروازو تیکه تیکه میکنیم، رهگذرم هی میاد از خاطراتی که داشته و کارهایی که دست نابیناها داده و بلاهایی که سرشون تو خیابون آورده میگه خخخ.
منم برم درو ببندم. تا فردا شب، مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید، شبتون به خیر، بدرود.

آره خوب خیلی کارش زشت بود اصلا درست نیست این مدلی از آدم توقف داشته باشن این ها چی فکر کردن؟ رهگذر جون اصلا خودت رو ناراحت نکن عزیزم حالا واسه اینکه هم بهتر بشی هم مشغول باشی فکر و خیال از سرت بپره هم۱ثوابی کنی من۱کلاس۸۰ساعته ضمن خدمت رو باید بگذرونم اجباریه آخر سال باید دسته کم۵۰ساعت از این ها داشته باشم وگرنه ارزشیابیم گناهی میشه قربون دستت بیا بشین این۸۰ساعت رو جای من بگذرون امتیازش رو لازم دارم. فقط قربونت دیر سر کلاس ها نری غیبت نخورم غیبت هم اصلا نکن از امتیازم کم میشه خوشم نمیاد درضمن آخر از همه بیا بیرون که بهم امتیاز ویژه بدن امتحان هاش رو هم خوب بخون من از۲۰پایین تر رو اصلا به حساب نمیارم دیگه با خودت هر گلی زدی به سر خودت زدی عزیزم وااایی بیشتر طول بدم بسته میشه حیف شد هنوز داشتم بگم ها!

پریسا و پریسیما جان قربون محبتتون
یه مشکل کوچیکه زیاد شاید مهم نباشه
احتمال زیاد من فردا و جمعه محله نباشم. البته محله نیومدنم خیره. جمعه شب عقد خواهرمه اینه که ممکنه نتونم بیام محله.
پس اگه ندیدمتون خداحافظ.

گاهی وقتا اینقدر دلت براش تنگ میشه.که نفس نمیتونی بکشی.اینقدی دلت میخواد اسمشو صدا بزنی که حس میکنی هیچ کار دیگه ای جز این نمیخوای.گاهی وقتا دلت خیلی میخواد ببینیش نه برای رفع دلتنگی برای اینکه تمام حرفای سنگین شده روی دلت رو خالی کنی وبزنی تو صورتش همه ی حرفاتو .گاهی اینقد دلت میخواد زمان برگرد به عقب تا خیلی دلسوزی ها رو براش نمیکردی این گاهی وقتا خیلی تو زندگیت اتفاق میوفته ولی اینو یادت باشه یکی اون بالاس که همه ی اینا رو میبینه روزی جوری دنیا رو برمی گردونه که خودتم باورت نمیشه چجوری همه چی عوض شد. پس همه چی رو بسپر به زمان 🙁

گاهى …
دلت”به راه” نیست !!
ولى سر به راهى …
خودت را میزنى به “آن راه” و میروى …
و همه ،
چه خوش باورانه فکر میکنند …
که تــو..
“روبراهى”….!

این روزهای سخت از هر انگشتم…

یک هنر می بارد !!!

شبها می بافم خیالت را…

روزها می کشم دردهای نبودنت را! !!

و غروب ها هم …

وااااا ی غروب ها میرقصم

با ساز دلتنگی هایم…!!!

اهای سهراب
قایق کم است
نوح را خبر کن کشتی باید ساخت
دور دنیا باید گشت
به دنبال شهری پشت دریا ها
تا بتوان در ان زندگی کرد
نه فقط*زنده*بود

.
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ… ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ… ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ… ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ !
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ هیچکس ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ …
.

آخی…طاهای طفلک… داشتم فک میکردم اگه باز شعر غمگین گذاشتی بزنم نصفت کنم تا بشی دو تا طاها…تازه میشی نرمال…اندازه ما لیلی پوتیا…
راستی تو گالیور سرزمین لی لیپوتایی…خخخخخخخخخ
فکر خوبیه س حسینی…
بچا شب خوش..

منم سلام…
اگر از احوالات اینجانب خاسته باشید ملالی نیس… جز خود ملال… حالم گرفته س دوستان… حالا ایشالله اینجا یوخده که بگیم بخندیم ملالمونم میپره…

از دست اینایی که بهم گفتن برامون یه متن بوخون…هی میخام اسمشونا نیارم…هی با خودم مستقیم حرف نمیزنن…بعدش میرن چغلی میکنن مث خاله خانباجیا…که رهگذر إله…رهگذر بِله… نمیدونم چرا با خودم که حرف میزنن همه چی گل و بلبله…ولی پشت سرم اینهمه حرف میبافن…عجباااااا…

آقای موسوی شما همان موسوی هستید که چن شب پیش هم موسوی بودین؟
و آقای سعید شما هنوز خودتونا معرفی نکردین….

یه بار گفتم نه… دعوایی راه افتاد…زدن یه چن تا آدم این وسط پکوندن… فک کنم مجبورم آخرش بزنم یه دو تاشونا بکشم… هعععیییی…..

رهگذر من همیشه از این مدل آدمها دور شدم.
حتی اگر به ضررم باشه.
ضرر مالی رو میشه جبران کرد ولی ضرر روحی رو شاید به این راحتی نشه جبران کرد.
من اگر درآمد ملیونی در انتظارم باشه ولی مجبور به تحمل کسایی باشم که هیچ درکی از منطق و فرهنگ ندارن حاضرم گشنگی بکشم ولی مجبور نباشم این افراد رو تحمل کنم.
بیخیال. بگو نه و خداحافظ.

سلام پری جان…
آقا سعید منظورم اینه که کی هستید؟ خخخخخخخ…آخه ندیده بودمتون تا حالا… اهل کجایید؟ تحصیلاتتون چیه؟

شکلک تیریپ مثبت گرفتم رفتم نشستم این گوشه بی سر و صدا. شکلک دارم واسه خودم نارنگی پوست می کنم سرم هم پایینه. شکلک با۱دستم یواش واسه خودم نارنگی می خورم با اون یکی دستم ظرف آجیل شبنشینی رو کشیدم طرف خودم کجش کردم توی جیبم دارم آروم آروم محتویاتش رو تخلیه می کنم توی جیب هام و در همون حال نگاهم و قیافهم کاااملا آروم و آری از هر مدل شیطنته.

شهروز داداش گلم من میخوام خانومم را محله ثبتنام کنم میتونم از ایمیل خودم استفاده کنم یعنی لینک پذیرش به ایمیل خودم بیاد

رهگذر جان من نمی دونم این ها کی هستن و تو با چه مدل متنی طرفی که اینهمه اذیتت می کنن ولی با شهروز موافقم. اگر همچین چیزی برام پیش بیاد۱بار واسه همیشه میگم نه دیگه نیستم و بعدش هم دیگه واقعا گوش هام رو به هر سر و صدا و قیل و قالی که از طرفشون میاد می بندم. بذار چند مدت با داد و فریاد بخوان تخریبم کنن بعدش که ببینن فایده نداره من هم خیالم نیست خسته میشن میرن سراغ اذیت کردن یکی دیگه.

وای آخجون اینجا داره بارون میادش! کاش آسمون سر و صدا کنه از اون مدل ها که همه می ترسن. جدی نمی دونم چرا ولی از بچگی رعد و برق که می زد من خوش به حالم می شد. این دفعه نمی خوام کسی رو اذیت کنم ولی واقعیت اینه که هرچی صدا بلند تر بشه من بیشتر خوشم میاد. این وسط خوب ملت می ترسن که دیگه چی بگم باید شجاع بشن دیگه یعنی چی؟

ظاهرا امشب اینجا سکوت حاکمه و باز هم ظاهرا من امشب همچنان مثبت باقی موندم و اگر خدا توفیق بده می خوام سر این مثبت موندنم باقی بمونم. پس واسه اینکه در این امتحان خاکی مردود نشم میرم تا۱گشتی در باقی نقاط جهان مجازی بزنم و برگردم واسه خوندن باقی عزیز هایی که در غیبتم حاضر میشید.

آخه منم همین طوری ام…نمیتونم تحمل کنم بهم زور بگن…یه خاطره جالب دارم از یه جمع نابینایی…خخخخخخخخ
دقیقاً یک روز قبل از اردوی نجف آباد یه جشنی بود بمن گفتن تشریف بیارید جشن… مام رفتیم… متصدی گف خانم رهگذر کمکمون میکنی؟ گفتم بله… آقا ما این بله رو گفتیم…بیچاره مون کردن…یه پسر لاغر بود که هی رفت و اومد دستور داد…هی رفت و اومد دستور داد…یه ذره که نشستم پهلو زهرا شمس و بقیه… اومد دعوام کرد که شما واسه چی نشستی پاشو صندلیا را درست کن…خخخخخخخ…فکرشا بکن… وسط جشن پاشدم تو رو پسره بهش گفتم: اگه جشن نبود چپ و راستت میکردم…خخخخخ …بعدم پاشدم اومدم خونه…متصدی دوید دنبالم که وایسید میخوایم بهتون یه یادبود بدیم و ازتون تشکر کنیم…گفتم برا یادبود و هدیه نیومده بودم…خدافس… آی دلم خنک شد…ولی خب روز اول اردوی نجف آبادا بخاطر این چولمنگا از دس دادم… از اون به بعدم دیگه دعوتم نکردن…فک کنم فک کردن که من خیلی بی فرهنگم یقین…
ولی باید مخاطبشون را بشناسن و بفهمن که با هر کس چطور باید رفتار کرد… متأسفانه بعضیا اصلاً نمیگیرن این قضایا رو…

پریسا. تو که نمیخوای بگی اون آجیلها و شیرینیها رو خوردی. نهههه. خدای منننن. ببین خیلی هل نکنیهااا، اونا روشون یه کم از این گرد سوسک کشها ریخته بووود. میخواستم بیام برشون دارم ولی تو زودتر اومدی بهشون دستبرد زدی.
خب یه کم تحمل کن خودم همه چی بهت میدم دیگه.

اون پسر لاغری که فک میکرد خیلی کسیه و هی دستور میداد بینا بودا… نابیناهاشون خوب بودن…این یکی این وسط جوگیر بود فک میکرد خیلی کسیه… اما خب…حالشا گرفتم…

خب دیگه کم کم بریم سراغ موضوع.
بچه ها من پیش دانشگاهی که بودم، یه بار از سرویس پیاده شدم که از سر کوچه برم تا خونه. سر کوچه یه پیر زن که قدش تا سینه ی من هم نبود اومده گیر داده به من که بیا بریم برات پفک بخرم خخخ.
حالا ما هی میگیم پفک دوست ندارم الآن نمیخوام میل ندارم، یه نمیدونم دویستی بود یا همچین چیزی که خیلی هم پاره پوره و مچاله بود داده به زور به من میگه پس بگیر اینو هر وقت خواستی خودت برو پفک بخر.
در کل اون پول کمک هزینه ی خرید پفک بود و اگر در راه دیگه ای خرج میشد حرام بود خخخ.
نگرفتم ازش عذرخواهی کردم رفتم.
ولی خداییش موندم تو کار مردمی که ادعای فرهنگ چند هزار ساله دارن.

رهگذر نبینم ناراحت باشی هااااا.
به این جور آدمها اصلا نباید بها بدی. به قول یکی از دوستانم اگه به یکی رو بدی سوارت میشه.
پس باید حواست باشه.
حالا هم اخم هایت را باز کن وگرنه یه لگد می زنم تو کیفت تا دسته کیفت بپره هاااا خخخخ خخخ خخخخ خخخ

اینجا که بارون میاد شماله آقای موسوی.
سلام وحید.
رهگذر بسیار خوب کردی.
شهروز من از جسمم جدا میشم تبدیل به روح سرگردان محله میشم پدر همه زنده ها رو درمیارم تمامش هم تقصیر خود خود خود خود خود خود خود خود خود خودته با این گردت. حالا بپر حلش کن ببینم با۱روح اون هم از نوع زبون زنده نفهمش چه معامله ای می تونی کنی. تا تو باشی که گرد سوسک روی آجیل نپاشی! این است سزای گرد سوسک پاش روی آجیل و شیرینی هاااا!

این روزا کی پر میکنه بی من تاریکی بی رحم شب هاتو؟؟ 

دستای تنهاتو کی میگیره کی میخونه شعراتو 

دلواپسم….دلواپس چشمات …کی واسه دردات جونشو میده…. 

دلواپسیم از رو حسادت نیست ….کی مثه من حالتو فهمیده…. 

…کی مثه من حالتو فهمیده… 

اصلا ب من چه کی دوست دارهاصلا ب من چه کی تو دنیاته

ای وای این روزا هوا سرده

ای وای آغوش کی همراته….

من خسته ام از عطر جا موندت 

از این تنی که بی تو تب داره

من خسته ام..از بس ک لرزیدم

وقتی کسی اسمتو میاره

من خسته ام دست از سرم بردار

من خسته ام از این خود آزاری

میخوام فراموشت کنم اما….

انقدر بی رحمی نمیذاری

اصلا ب من چه کی دوست داره

اصلا ب من چه کی تو دنیاته

ای وای این روزا هوا سرده

ای وای آغوش کی همراته

هی وحید…بزن تا بزنم سرت بره گردنت بمونه…خخخخخخخخ
موضوع: آقا ما یه بار یه دوستی رو همراهی کردیم یه هو دیدیم نیس… پله بود…من نگفتم پله س… طفلی افتاد پایین لپ تابشم دسش بود، که اونم افتاد…مُردم از عذاب وجدان…از بس عذر خواهی کردم جیگرش کباب شد واسم…

خانم من هم از بودن در این محله و آشنایی و هم صحبتی با یکا یک دوستان خرسند و مباهات است در ضمن وحید خان دوستان شما را هم به جمع خودشان منظورم گردن کلفتهای محله کردند

شهروز به جای من بپر این پرواز رو تسخیرش کن بلکه بتونی خود از دست رفتهش رو در اعماق وجودش بجوری برش گردونی به سطح.
پرواز آجیل می خوایی؟ من خیلی دارم. شکلک خنده خبیس. چیه خیال کردی خوردمشون تو هم گرد سوسک خورم کردی و خلاص؟ طبق معمول، فوتینا!

رهگذر یکبار با دوستم که کم بینا بود رفتیم بیرون. وقتی به یک جوب رسیدیم دوستم گفت اینجا جوبه مواظب باش. من پریدم ولی اون پایش گیر کرد و افتاد تو جوب خخخخ خخخخ خخخخ

ای که دستات …پُلِ تقدیر
جاده ی سبز بهشتِ.
قصه ی شرم شقایق ..
رویِ گونه هات نوشتِ.
تویِ عصرِ بی تنفس .
واسه من .مثلِ هوایی ..
اگه کفر نگفته باشم …
مهربون تر از .خدایی ….

واسه من که خیلی کم پیش آمده که کسی فکر کنه چون معلول هستم پس حتما ناتوانم و نیازمندم. اما کسی تا به حال به من به چشم گدا نگاه نکرده.
اصلا مگه میشه یکی به پسر خوشگل و خوش تیپ محله به چشم یک گدا نگاه کنه؟
مگه میشه ؟ مگه داریم؟ خخخ خخخخ خخخ

با زهره بانو از مدرسه سامانی داشتیم با اتوبوس میرفتیم خونه… تو راه صحبت کردیم که با هم دروازه شیراز پیاده شیم تا اون بره میدون جمهوری منم برم سمت خونه… آقا تا رسیدیم دروازه شیراز من گفتم خدافس زهره و داشتم پیاده میشدم که دیدم زهره داره دنبالم میدوه که خره وایسااااااااااااااااااا…

من از تهران چند سال پیش داشتم برمیگشتم که از ترمینال جنوب به اوارزی که رسیدیم یه خانوم اومد بالا رفت تا آخر ماشین و میگفت عزیزان برای انجمن روشندلان فلانجا کمک کنید قبز هم میداد

خانم رهگذر اگر دلخور نمیشوید پیشنهادی برایتان دارم شما میبایستی تمرین هایی را انجام بدهید که تمرکزتان را بیشتر و بیشتر کند

درسته وحید ولی اون سال من زیاد تهران رفتم هر دفعه اون زن را میدیدم چون نابینا بودم همش میخواستم ببینم میاد یا نه شاید ۵ دفعه دیدمش

پس ببین علی جان اون خانم واسه خودش پول جمع می کرده نه برای نابینایان . مثلا در حدود سه یا چهار سال پیش گاهی اوقات بعضی افراد به درب منزل می آمدند و به بهانه کمک برای یک فرد مریض از خانه ها پول می گرفتند. مثلا یک دختره اومده بود دم در خونه ما و با حال گریان می گفت که برای مریض پول جمع می کنیم. اینها همش الکی و سرکاری هستند. الان هم که اس ام اس های زیادی به بهانه برنده شدن در بانک و از این قبیل به دست مردم می رسه و نوعی کلاهبرداری شده.

بچه ها فکر کردید همش رهگذر بلد خاطرات آنچنانی تعریف کنه؟
ما هم بلدیم.
آقا من یه بار داشتم میرفتم خونه. توی کوچمون داشتم میرفتم یه دفه دیدم یه دختره داره از سر کوچه داد میزنه آقااا آقاااا. من اول فکر نمیکردم با من باشه. ولی دیدم هی داره صدا میکنه.
هیچی ما برگشتیم ببینیم با من هست یا نه. دیدم سلام کرد. گفتم بفرمایید. گفت میشه بیایید بریم خونه ی من، من بهتون ناهار بدم؟
حالا ما موندیم به این چی بگیم. بریم خونه ی یه زن تنها که چی شه؟ گفتم نه ممنون من ناهار میل ندارم.
گفت تعارف میکنید؟ گفتم نه من خونمون همینجاست.
گفت ببینید لوبیا پلو درست کردمها! ما هم عاشق لوبیا پلو، سر ظهر هم بود، اصلاً دیگه اون بخش خاک بر سریش از ذهنم پرید. ولی بازم گفتم نه من لوبیا پلو دوست ندارم ممنون.
اخرش گفت آخه من اولین بارمه که آشپزی کردم گفتم اگر دوست دارید بیایید با هم ناهار بخوریم.
هیچی دیگه طرف رو ما به عنوان موش آزمایشگاهی حساب کرده بود.
گفتم نه ممنون و راه افتادم. هعی. بابا آخر الزمان شده. دیگه خانما میفتن دنبالمون میخوان ببرنمون خونشون خخخ.
فیلتر شدیم رفت پی کارششش.

هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاههاها….جدی؟ عجب دخترایی پیدا میشن؟ عجب ساده بودی حسینی…خخخخ…شانس یه بار واسه آدم لوپیا پلو دم میذاره…خخخخخخ

خب بذار منم یه خاطره بگم…
چن سال پیش که من خیلی مذهبی تر از حالام بودم یه سری کلاسای عقیدتی میرفتم…همین جا در پرانتز عرض کنم خدمتتون که همه فک میکردن من آخرش حوزوی میشم…خخخخ…بگذریم… یه استاد لاغر درازی داشتیم که خیییییلی اُمل بود…تمام مدت سرش پایین بود تو کلاس… یه بار وسط کلاس من رفتم یرون و نشستم سر کفشای استاد… آی این بنداشا بهم گره زدم…گره زدم…گره زدم…گره زدم…پنجا تایی گره زدم..بعدم ریلکس اومدم نشستم سر کلاس… کلاسا چون تو مسجد بود رو فرش مینشستیم… کلاس تموم شد و استاد رف بیرون…خخخخخخخختا یک ساعت داش به گره ها ور میرف…آخرش نشد که باز شه…کفشارا گرف دستشو پا برهنه رفت… خداییش فهمید من بودم ولی هیچ وق به رو نیاورد…

خب بچهها سلام گفتم بیام یه سلام به همه بدم و بگم خسته نباشید
موضوع هم تو شبنشینی دیشب خوندم مثل این که برخورد بیناها با نابینایان تو خیابون بود من همه ی کامنت ها را هنوز نخوندم تا حالا نمیدونم هنوز این بحث هست یا نه؟

یکبار ترم اول لیسانسم بود که یکی از کلاسهایم را کمی دیر رفتم سر جلسه. وقتی به در کلاس رسیدم یه دختره که به لحاظ هیکل شبیه به یکی از همکلاسی هایم بود داشت از پشت شیشه درب کلاس توی کلاس را نگاه می کرد. من هم بهش گفتم دخترهای ترم جدید خوشگلند یا زشت؟
یکدفعه برگشت و نگاهم کرد و من دیدم که یه دختر غریبه است و اون همکلاسی ام نبوده. خخخ خخخخ خخخخ خخخخ
ضایع شدم رفت. اونم کلی بهم خندید

سلام پریسیماااااااااا…کلی گوشت برادر مرده خوردیم…جات خالی…خخخخخخخ… نه بابا…من که اینترنتم قط و وصله همش… هی هستم و هی نیستم…

سلام دوستان

ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﻭﺻﻒ ﺷﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺩﺕ ، ﺑﻐﻀﺖ ، ﺯﺧﻤﺖ ، ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎﻝ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ ﻭ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﺑﯽ ﺍﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﻋﺠﯿﺐ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻏﻢ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ … ﻣﺮﺳﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﯽ ..

جامی شکسته دیدم دربزم می فروشی ، گفتم بدین شکسته چون باده میفروشی ؟ خندید وگفت زین جام جز عاشقان ننوشند مست شکسته داند قدر شکسته نوشی …….

سلام گالیور…
بچه ها این کامنت طاها رو قبول دارین؟ یعنی وقتی ما به یه نفر فک میکنیم اونم داره به ما فک میکنه؟
من که خیلی قبول دارم….

بچه ها ببخشید رفتم الان هم باید برم اینجا سیل زد من طبقه دومم ولی آب اومد داخل تمام خونه رو گرفت تا الان داشتم جمعش می کردم هنوز۱دنیا دیگه آب توی همه جای خونه هست کسی هم اینجا نیست من هستم و سیل موندم چه جوری از خونه بیرونش کنم. شبیه من نوبره توی این اوضاع نشستم به کامنت زدن.

آره پری…حس خیلی خوبی داره…داری به یکی فک میکنی بعد یه هو بهت زنگ میزنه… یا خواب یکیا میبینی بعد فرداش میبینیش… خیلی با حاله…

واااااای رهگذر چقدر خندیدم خخخخ
آقای حسینی خب میرفتید لوبیا پولو را میخوردید خخخخ
اگر میرفتید تکلیف این بنده خدا چی میشد؟ اون وقت دلتون میسوخت

شهروز
به خـاطــراتـــت بگو اینقدر تــوی دسـت و پــای مــن نباشند….
دیـروز یکبارِ دیگر جـلـویِ هـمـان نـیـمـکـتِ هـمـیـشــگـی،زمـیــن خــوردمـ…@@@

نمی دونم والا طاها. یعنی اگه من الان به یکی فکر کنم اونم داره به من فکر می کنه؟ آخه چطور ممکنه برام عجیبه. ولی جمله ات معنای آرزو را می دهد نه حقیقت

ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ
ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ …!!
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ ,
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﺰﻧﯽ
ﺍﻣﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﯽ …
ﮔﺎﻫﯽ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﺎﮐﺮﺩﻩ ﺍﺕ …
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ …
ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﻭ ﺣﺎﻝ ﻫﻢ ﮐﻪ …
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ
ﻭ ” ﻓﻘﻂ ” ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ …
ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻮﺩ

طاهااا….پسرم نکنه توام عاشق شدی…هان؟ من که کلاً آستینام بالاس این چن وقته…بگو واس توام یه فکری بکنیم ننه…

شهروز اون جوری نه که بابا ببین مثلا یه دفعه یاد یکی می افتی یا دوست داری بهش زنگ بزنی یا ببینیش یه دفعه میبینی پیداش شد یه زنگ بهت زد یه پیامک فرستاد دیدیش یا یه خبری ازش شد
خیلی خوشآینده وقتی این اتفاق می افته

نسلـی هستــیـم ،
که روزهــا میخــوابیــم..
و شبــهـا بیـــــداریـــم !
چــون..
تــاریـکی شب ، بـــرامــون..
قــابــل تحمـّـل تــر از “تـــاریــکی” روزهــامــونــه !

رهگذر آره وقتشه دیگه این دوتا یعنی پرواز و طاها رو بفرستیم سر خونه زندگیشون
طاها که دیگه چشمشم نمیبینه از بس حواس پرت شده پاش گیر میکنه به خاطرات شهروز بعد به اون بیچاره ها میگه جلو دست و پای من نباشید
بابااااا طااهااااا اونا جسم نیستن خخخ

خانم کاظمیان بابا من دم به طله به این راحتیها نمیدم.
بچه ها نمیدونم این درسته اینجا بنویسم یا نه.
ولی یکی از هم کلاسیهام که یه آقای مسنی بود تعریف میکرد که قبل از انقلاب یه نابینایی تو لاله زار تهران بوده که ساز میزده. از این راه هم درآمد داشته.
بعد میگفت که یه سری از خانمهای پولدار اون زمان که دوست داشتن با یه نفر رابطه داشته باشن و صداش هم در نیاد، راننده هاشون رو میفرستادن با ماشین میومدن دنبال این، بعد از ظهر اینو بر میداشتن میبردن خونه ی طرف و شب هم میبردن میرسوندنش خونش. تازه کلی هم پول بهش میدادن، به هدفشونم میرسیدن و کسی هم شک نمیکرده که با یه نابینا رابطه میتونن داشته باشن.
خدایا این به خیر بگذره فیلتر نشیم قول میدم دیگه نگم.
به جان خودم مال قبل از انقلابه. خیلی واقعاً قبل از انقلاب بد بوده.
چه قدر قبل از انقلاب بد بوده.
اصلاً قبل از انقلاب جیز بوده خخخ.

من هم قلبا شما رو دوست دارم خانم کاظمیان عزیز و خوشحالم که امروز اینجایید و منم با اینکه تصمیم نداشتم بیام به محض اینکه از مهمونی برگشتم اومدم اینجا

سلام طاها خانم کاظمیان پری سیما.
بچه ها خدا شاهده آب از درز پنجره اتاق خواب و از درز های۱در بزرگ اندازه۱طرف دیوار که توی حال هست زده داخل الان همه جا رو آب گرفته تا نبینید باورتون نمیشه اگر می شد عکس می گرفتم می فرستادم ببینید.

خدا مرگم بده.
اوا خاک به سرم.
طاها این حرفا چیه جلو مردم.
خجالت بکش خخخ.
ببین بابت هرچی فیلتر نشیم بابت این یکی فیلتری حتمیه ها خخخ.
نکن برادر من.
حالا پریسیما هم اومده درستش کنه میگه طاها و پروازو بفرستیم سر خونه زندگیشووووون.
نگو خواهر من. نگو زشته خخخ.

ای فلک گر من نمیذاری اجاقت کور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود
من که باشم یا نباشم کار گردون لنگ نیست
من بمیرم یا بمانم هیچکس دلتنگ نیست

فقط شهروز حسینی(شادی روحش صلوات)

پریسا اگه یه چیز پارچه ای بزرگ داری میتونی با اون جلوی ورود بیشترشو بگیری بذارش جلوی درزها و بقیه رو هم کمکم کنترل کن
بارون شمال همیشه خوشآیند و وحشی میشه

یه روز من و دوستم رفته بودیم رستوران شهرزاد که خیلی غذا هاش گرون و معروف هست,
وقتی از رستوران اومدیم بیرون داشتیم قدم زنان به سر چهارراه میرفتیم که تاکسی بگیریم که یهو یه آقایی صدامون کرد تا برگشتیم یه چندتا اسکناس کهنه بهمون داد اینقدر کهنه بود که ما فکر میکردیم دستمالکاغذی هست وقتی خوب لمس کردیم فهمیدیم که پول هست صداش کردیم و با کمال ادب بهش پس دادیم و بهش گفتیم ما که نه لباس هامون پاره هست نه چیزی نیاز داریم ممنون نمیخوایم اونم بهش برخورد غرغر کرد و رفت

عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …
دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!
بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ

خانم کاظمیان به جان مادرم دارم راست میگم رهگذر توفان نوح نیست ولی اینجا شاید حدود۱۰دقیقه باد و بارون خیلی شدید اومد و من توی حال خونم۱در بزرگ از اون قدی ها که۱طرف دیوار رو گرفته دارم آب از درز های این در به شدت می زد داخل من با۱پتو جمعش می کردم حریفش نشدم تمام حال رو گرفته زیر میز ها و مبل ها و همه جا رو گرفته رفته تا در ورودی گفتم فقط حاله اومدم داخل اتاق خواب۱پتوی دیگه پیدا کنم خشک باشه آب رو باهاش بکشم دیدم از درز پنجره های اتاق خواب که سایبون نداره هم آب اومده داخل تمام پتو های زیر تخت رو گرفته الان من نمی دونم چندتا لگن آب جمع کردم ولی هیچ فایده نداره. بارون و باد فعلا کم شدن دیگه الان آب داخل نمیاد ولی تمام خونه توی آبه و موندم اگر دوباره شروع کنه با چی جلوش رو بگیرم بدتر از این که هست نشه.

آره پری جان…باید بغچه بندیلمونا ببندیم واس این دو تا شمشاد محله بریم خاسگاری دیگه کم کم…خخخخخ… نکنه عاشق هم دیگه شدن؟ طاهااااا….اینجا انگلستان نیس پسرم…ایرانه…تازه ایران بعد انقلاب… یه دختر نام ببر تا ننه رهگذر و خاله پری برات آستین بالا بزنن…
این نوشته تو خیلی بدآموزی داره حسینی…فردا بچه ها وخمیسن میرن میشینن تو پارکا….خخخخخخخخ

یعنی با پتو نشد جلوشو گرفت؟
واااای خدای من
پریسا همیشه با چی جلوی پیشرفتشو میگرفتید؟ هموون کارو بکن عزیزم
تا صبح که نمیخوای بشینی آب جمع کنی که؟
میگم وحشیه میگید نه خخخ

نمی فهمم این لبخندم چرا جمع نمیشه؟ الان این افتضاحی که دورم رو گرفته کجاش خنده داره آخه؟ بی خود نبود دکتر های بدبخت جوابم کردن!

پری سیما همیشه که این شکلی نمی شد من طبقه دومم توی این سال هایی که من اینجام این بار یادم نیست به نظرم دوم یا سومیه که این طوری شده دفعه های پیش که آب اومده بود داخل به این وحشتناکی نبود. همون هم کافی بود تا مادرم از وحشت دادش در بیاد. حالا اون سال من هم دلداریش می دادم هم آب جمع می کردم۱بار هم این طوری شد البته خیلی خفیف تر از امشب که نصفه شب بود من خواب بودم پا شدم دیدم آسمون شلوغیش گرفته مادرم داره دعا می کنه آب هم کم و بیش داشت می زد داخل خدا رو شکر اون شب چندین تا بودیم پریدیم ضربش رو گرفتیم ولی امشب اینجا… واااییی شکلک گیجی مطلق.

خب منم شنا کردن را خیلی دوست دارم شمال که رفته بودیم من رفتم تو دریا اولش کمی قدم زدم تو ماسه ها بعد دیدم نمیتونم همینطوری با لباس و همه چیز نشستم تو آب و بعد هم کم کم خوابیدم همه تعجب کرده بودند خیلی لذت بردم جای همه خالی بود

دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی..
خشن تر، عصبی تر،کلافه تر و تلخ تر..
و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری..
همه اش را نگه میداری!!
و دقیقا سر همان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی♡.♡

کوجا خانوم کاظمیان؟ خاسگاری؟ حتماً…اص بدون شما که وصلت سر نمیگیره… ما نباشیم دختر به این دو تا جوون جاهل نمیدن…خخخخخخ

شهروز ابر و دشک و پتو چندتایی موجوده ولی همه زیر تخت بودن آب گرفتشون خدایا دارم فکر می کنم اگر خودم نمی دیدم کسی این ها رو اینجا می نوشت که آب خونم رو گرفته من دارم می نویسم چند درصد باورش می کردم!
خانم کاظمیان نگران نباش عزیز کاریش نمیشه کرد با نگرانی هم چیزی عوض نمیشه فقط خدا کنه دوباره شروع نشه تا به خودم بیام و ببینم چیکار باید کنم. جدی من از شفا گذشتم!

نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید…

دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که

راهشان را گم می کنند!!

نـــــــه میتوانی خبری دهی …

و نــــــــه خبری بگیری !

پریسا من به ذهنم میرسه که تو از آتشنشانی کمک بگیری.
خب اونا فقط برای خاموش کردن آتیش که نمیرن. حوادثم جزءی از وظایفشونه. اونا یه پمپای مخصوصی دارن که آبها رو میکشن زود خشکش میکنن.
رهگذرررر.
این دوتا هنوز حتی طرفشونو انتخابم نکردن میخواید برید خواستگاری؟
خب من که از اینا جلوترم که. چرا تبعیض؟
تا کِی انقدر تفاوت؟
هعی.

یه روز من و دوستم تو پل فردوسی بودیم میخواستیم بیایم اونطرف خیابون دو خانم اونجا وایساده بودند ازشون خواهش کردیم که بی زحمت اگر میشه ما را راهنمایی کنید اونطرف خیابون یکیشون گفت وای به ما چه ما نمیبریم دخترش گفت: مامان من میبرمشون مادرش گفت نمیخواد نیازی نیست
من گفتم: پس اون دنیا تون را چی کار میکنید؟ گفت: اون دنیام به خودم مربوطه.

شهروز اتفاقا۱آتشنشانی درست رو به روی خونه هست ولی آخه توی این شیر توی شیری بهشون چی بگم؟ بگم بیایید آب از توی حال خونم بکشید؟ راستش نمی دونم اگر ابعاد افتضاح چه قدر باشه مجازم صداشون کنم. می ترسم بگم بیان معترض بشن که واسه این صدامون کردی؟ آخه چه جوری بگم بلد نیستم؟ آدم ها انتظار دارن زن ها توی خونه از این کار ها بتونن انجام بدن. می ترسم بذارن به حساب چشم هام که… وای چرا من همیشه توی توضیح دادن هام گیر می کنم آخه؟

بچه ها من یه بار تو مسیر مدرسه تا خونه زمانی که پیش دانشگاهی بودم سوار یه تاکسی شدم.
آقا راننده تا ما رو دید گفت من شما رو تو تلویزیون دیدم. شما معرق کار میکنی و کلی شروع کرد در باره ی من اطلاعات دادن.
حالا قضیه فکر میکنید چی بوده؟
من حدوداً شش سال قبلش که فکر کنم دوم راهنمایی بودم، رفتم برنامه ی کودک و نوجوان شبکه ی دو به عنوان یه نوجوان نابینای موفق.
مردم چه حافظه ای پیدا کردن جدیداً خخخ.

حسینی تو که شعر عاشقونه نمیزاری که… طرفتم بت جواب مثبت داده…شما که دیگه بزرگتر نمیخواید…جوونای این دوره و زمونه گستاخ شدن…خودشون میبرن و میدوزن…هعععععییی…درفشیان خب راس میگف… شماها خیلی رو دارین مادر…زمون ما تا شب عقد دختر پسر هما نمیدیدن… شما ها در ملأ عام حرفای خصوصی بهم میزنید…ما قدیمیا این حرفا را در خفام بهم نمیزدیم که…استغفرالله… یا امامی زمون دیگه بیا…
اما این دو تا طفل معصوم بزرگتر میخوان… اینا از اونان که تا شب عقد زناشونا نیمیبینن….باید براشون کله قند بشکونیم… خخخخخخخخ

درست میگی پریسا دقیقا اگه یه بینا صداشون کنه ایرادی نیست ولی تو اگه بگی برا کمک بیان جااار میزنن که یه نابینایی بود نتونست آب خونه شو جمع بکنه برا یه کاسه آب ما رو صدا زد
حالا آب هم داره به سقف میرسه ها ولی در نظر اونا یه کاسه هستش چرا؟ چون یه معلول ازشون کمک خواسته و در نظر اونا معلول یعنی ناتوان
ازشون کمک نگیر به هیچ وجه البته من میدونم پریسایی که من میشناسم مثل خودم اصلا اهل کمک گرفتن از بیناها نیست

پری سیما دقیقا خوب شناختیم که چه جنس تخسی دارم. الان۱مقدارش رو جمع کردم بعد از شبنشینی هم میرم باقیش رو جمع می کنم فرش های خیس رو هم باید در ها رو باز کنم خشک بشن که فعلا جرأتش نیست می ترسم دوباره توفان بگیره بذار باشن تا فردا ولی کسی رو صدا نمی زنم بیخیال کار خودمه.

یه روز رفتم قنادی برای خودمون شیرینی بخرم هوس نقل کرده بودیم
به آقای شیرینی فروش گفتم یه بسته نقل به من بدید خواستم پول بدم یه دفعه یه آقایی از پشت سرم گفت ببخشید میشه من حساب کنم؟ گفتم نه ابدا ممنون ببینید من با خودم پول آوردم
اون آقا گفت اختیار دارید میدونم اما من چند روز دیگه عروسیم هست دوست دارم شما هم تو شادیمون شرکت کنید خواهش میکنم هدیه من را رد نکنید منم دیگه نتونستم چیزی بگم چون خیلی با شخصیت بود راستی شما اگر بودید چیکار میکردید؟