خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هشتمین شب نشینی گوش کنیها امشب از کامنت 2088

سلام دوستان شب نشین.

 

بالاخره با تهدیدهای شهروز مجبور شدم پست شب نشینی رو من بزنم خخخ

حالا چه تهدیدهایی کرده و تا چه حدی انجامشون داده بماند خخخ

 

شکلک دم گوش شهروز میگم که: تا تو باشی به من نگی پست بزن مثل خودت الکی حرف میزنم بچه ها هم باور میکنن!

 

خب حالا نوبتی هم که باشه نوبت موضوعیه که امروز باید راجع بهش صحبت کنیم.

 

ازتون میخوام درباره این موضوع حرف بزنید که:

 

آیا خوشبخت هستید یا نه؟

اگه آره چقدر احساس خوشبختی میکنید؟

اگه نه چرا فکر میکنید خوشبخت نیستید؟

از نظر شما خوشبخت به کی میگن؟

 

میخوام بیایید و خوشبختی رو از همه لحاظ بسنجید و واقعا به اینکه خوشبخت هستید یا نه فکر کنید.

و در آخر هم بگید که چه کار کنیم که خوشبخت بشیم؟

امیدوارم تکتکمون به این نتیجه برسیم که همه مون به یه نحوی خوشبختیم و  خوشبختتر هم میشیم.

 

خب حالا باهم میریم پایین و به بحث میشینیم.

 

منتظرتون هستم.

 

به قول بعضیا مراقب خودتون و خوبیهاتون باشید.

بدرود.

 

 

 

۲,۳۵۲ دیدگاه دربارهٔ «هشتمین شب نشینی گوش کنیها امشب از کامنت 2088»

سلام بر خانوم کاظمیان و سلام بر بانو . خوبید ؟ خوشید ؟ دعوای چی ؟؟
من اصلا دعوا کردن توی زندگیم بلد نیستم. چون اگه از ی نفر بدم بیاد اصلا باهاش حرف نمیزنم.
پس تا رعععد بزرگ توی این محلس همه چی امنو امانه .
همه با هم داریم اختلاط میکنیم. به قول شاعر همه چی آرومه .من چقدر خوشحالم

من این فیلم های خارجیها را راجع به سفرهایی در زمان دوست داشتم کلی باهاشون حال میکردم
سلااام خانم کاظمیان
ممنون بانوووووجان خخخ خخخ
اوکی حسینی به بخش مشکلات اداره نشست فکر نکرده بودم

شهروز حسینی چرا شب نشینی رو ترک کردی هان شکلک در گروه محله کشف شد ویس گذاشت خخخخ ببین گروه باید در راستای محله باشه واااای جدی فراااررر

فاطمه من یک ماه پیشش یه کتاب از تاریخ خلیج فارس گویا کردم که خیلی دوسش داشتم… مربوط به دوره افشاریه و زندیه بود… نادر شاه مرد بزرگی بوده… بعد از خوندن این کتاب عاشقش شدم… خخخخخخخ… خاسی برو دانلود کن بگوشش… اسمش تاریخ خلیج فارس در دوره افشار و زنده… مال کتابخونه برلین بود…

شهروز یعنی من میکشمت
فقط ببینم ویست در راستای مدیریت نیست بلایی سرت میارم که مرغای آسمون هیچ مورچه های زمینم به حالت گریه کنن
حالا بگوشم بعد

رهایی سالن فشن رعععدو تبدیل به سالن فشن رها کن. من دیگه پیر شدمو و دم مرگ . اگه خواهرم دنباله روی پستم بشه کلی خوشحال میشم.

پریسیما اینطوری که پیش میریم گروه سه هم بعید نیست تشکیل بشه.
بانووو من رفتم دعوا رو بخوابونم خب خخخ.
ولی من تو پادشاهای بعد از اسلام کریمخان رو خیلی دوست دارم.

من کسی رو نمیشناختم بانو… فقط زهره و فرن و عمو حسینا میشناختم… کیک خوردیم… خرما خوردیم… چای خوردیم… من که فقط داشتم میخوردم… بقیه رو دقت نکردم…خخخخخخخخ…

جسارتا فکر نکنم سفر در زمان این قابلیت را داشته باشه که بتونه تغییری در شرایط ایجاد کنه به لحاظ علم فیزیک سفر در زمان در واقع شکستن حصار زمان در بعد سرعته

سلام آقای کنت.
وای من امشب خیلی داقونم,خودم هم نمیدونم چی مینویسم,دو روزِ دنبال دوتا مقالم پیدا نمیکنم,امروز بس که سرچ کردم دیوانِ شدم خخخخخخخخ,خیلی کتابهام رو به راه این هم از مقالِ

شهروز واقعا میتونی به هردو برسی؟
آخه میگن آقایون همزمان نمیتونن دوتا کارو انجام بدن اما انگار تو فرق داری
اول کاری چه دعوایی شهروووز؟

باشه رعد… میزنمش…
خانوم کاظمیاااااااان این چه حرفیه؟ اون وق رهگذر خونه کی واسه هژبری سؤال ضبط میکرد؟ وااااااااااااای… خخخخخخخخخخ

شبو شور بیا اینجا پیش خودم. خخخ
پسرم مواظب کلت باش . خخخ
خب دخترا گیرش انداختم خخخ همه آتیشا از گور این شبو شور بلند میشه خخخ
به من میگی حسود . کچل خان منو حسادت با هم بیگانه ایمم

من گفتم این روشنک استاده لایکم نکردید …. می گم من میرم سوار ماشین زمان روشنک می شم … کلا خوبه آدم با آدم چیز فهم بره مسافرت تازه حوصله ش نمیره مطمئن هم هست ….. می گم روشنک بیا همه جا بریم دیگه یه سر بزنیم کنجکاویهامون اغنا بشه بعد میریم همون دور ترترین نقطه ای که گفتی …..+ذ۷

بانو حالا این وسط داری از من بازجویی میکنی؟ نمیگم خب… غصه میخوری… نمیگم رفتیم کنار رودخونه… تا پاسی از شب گذشته کنار آب بودیم… اینقد خندیدیم که مردیم… خخخخخخخخخ… نمیگم رفتیم ناهار… رفتیم ذرت مکزیکی خوردیم… نمیگم کلی سوژه خنده جستیم و کلی ام با مرغای دریایی حرف زدیم… خخخخخخخخخ… نع… نمیگم بانو… غصه ت میشه خره… گنا داری…

خدا نکنه خانوم کاظمیان… پرواز بیمیره واستون… خخخخخخخخخ…. راسی ام چقد جای این دو تا پری خالیه…خخخخخخ
پریساااااااااااااا… تسلیت میگم خانوم… ایشالله غم نبینی دیگه…
پروازم که کلا خودش به ملکوت اعلی پیوسته… خخخخخخخخخ…

وااای بانو شرمندم نکن…من کچل بیسوادی بیش نیستم… فقط شانس داشتم با چیز فهمها دوست بودم… حالام دیگه تو را رها نمیکنم سیریشت میشم خخخ
ولی ایول این دور دور کردن با ماشین زمان را هستم بذار منتظر اخباری از بلژیکم اگه اوکی درست شدن ماشین زمان آمد خبرت میکنم
نمیدونم فاطمه جان در اولین فرصت برات میسرچم و زود خبرت میکنم دیگه تو چه مباحثی کتاب میخایی بگو تا همه را با هم بگردم شکلک تظاهر به اهل ئانش بودن

رعد اتفاقاً دارم کچل میشم.
موهام از جلوی سرم هی داره میریزه.
بچه ها من اگر ماشین زمان داشتم میرفتم جلو ببینم عروسیم کِیه خخخ.
حد اقل تا اون موقع هی بلاتکلیف نباشم خخخ.

سلام کنت… عرض ادب..
خانوم کاظمیان تاریخم تو آخرین مصاحبه ش گف که منم خانوم کاظمیانو دوسش ندارم… خخخخخخخخ… وااااااااااای من امشب کشته میشم…خخخخخخخخخ
قابلی نداره پریسیما…نوش جان عزیزم… اینقد که من میگم خره، خود اصفانیا نمیگن…. خخخخخخخخ

خب دخترا بیایید منو بماچید که میخوام برم.
پریسیرت عجیجکم ی موقع از دست رعععد بزرگ ناناحت نشیا .
فاطیمای مهربون قربونت برم فقط موندم که این صفحه خونای نادون کامنت منو چطور خوندن که این جوری شد هههه
مطمئنم رهاااایی از حرفای من ضخامتی برداشت ننمودخخخ
اصلا باید کامنت هم به صورت صوتی گذاشت تا ببینید رعععد همش داره میخنده و ته دلش دریای محبت و عشقو صفاااس .
راستی راستشو بگید وقتی از خودم تعریف میکنم چقدر دوست دارید خفم کنید؟؟؟ خخخ

ملچ مولوچ… برو بخواب جوجه ماشینی…خخخخخخخخخ… من بدبخ باید بیشینم پست بذارم… خدا باعث و بانیشا بفرسه سر خونه زندگیش زودتر…خخخخخخخ…
خانوم کاظمیان حیف فیلترمون میکنن وگرنه حرف داشتم برادون… چرا من اینهمه تو منگنه ام و نمیتونم راحت حرف بزنم آخه؟ خخخخخخخخخ….

مهدی من تو رو میندازم تو انباری محله که دیگه نتونی بری پیدات نشه.
زود باش بیا اینجا ببینم.
بچه ها اگر این روشنک که هیچی از خودش رو نمیکنه یه روز معلوم نشد که رئیس دانشگاهی، رئیس هیأت علمیی، مدیر پژوهشکده ای چیزیه.
ببینید کِی گفتم خخخ.

شبو شور غصه کچل شدنو نخور . چون کچل شدن همانا و خوش شانسی که بهت حمله میکنه همان.
تا حالا به ماشین زمان فک نکردم. کلا توی ایران گذشته و آیندمون مثل همه . ههههه

شکلک گریه زار زار تایم گرفتم هر بار رفرش میکنم دقیقا ۳دقیقه طول میکشه تا کامنتهای جدید برام باز بشن اوهو اوهو اوهو

سایت رو دارن امتحان میکنن تا سرعتشو بسنجن
این رفتن و اومدنها کلا عمدیه تا ببینن چطور میتونن یه سایت کامل و خوب تحویلمون بدن با سرعت بالا

راست میگه رعد حسینی,به نظر من برو خودت موهات را کچل کن,مشکلاتت که حل شد بلند میشه خخخخخخخخ.
ولی یه راه خوب هست برای این ریزش مو,خوب هم جواب میدِ.,تازه گیاهی هم هست.

فاطمه اگر سایت یه وقتایی بالا نمیاد عمدیه.
دارن درستش میکنن.
چهار سال بوده که مطالبش رو هم انباشته شده باعث شده سرعتش بیاد پایین باید بهش رسیدگی بشه تا سرتعش درست بشه.
خب بابا صداقت داشتم گفتم میرم عروسیم ببینم کِیه. فقط اگر خدا نکرده دیدم عروس عوض شده بود دیگه وایییی.
نهههه.
نمیخواااااااام.

شهروز حسینی تقصیر نداری خره… خخخخخخخخخ… اهل فلسفه ای دیگه… آبجی منم مث توئه… به خودشم میگه شما… جلو خودش بلن میشه و بخودش میگه عرض ادب… خخخخخخخخ… پاستوریزه اید دیگه…

کلا لایک داری رعد موافقم که اینجا حال و گذشته و آینده یکین
خدافظ رعد بوس بووووووس شبت پر ستاره
ای بابا حسینی یه چی میگیا کاش واقعا اینطوری بود من به حداقل حق و حقوقمم راضیم که حالا تبدیل با آرزوهایی واهی در حد ماشین زمان شدن

خانوم کاظمیان برو توی وات برات پیغام گذاشتم . حسابی بخندید با ساناز خخخ
آهای رهااایی مگه توی چاله میدون هستی که میگی زنا ؟؟ زن نه بگو خانوم .
در ضمن کلی درگیری ذهنی دارم.
تو خودت پست سالن رهای مقدسو بزن . به پست منم میرسیم.

خانم کاظمیان شما الان منو دعوا کردین؟
من طلاق میگیرم… من دیگه یه لحظه ام نمیمونم تو این محله… مهریه مو میذارم اجرا….. باااااااااااانو بیا حق منو از اینا بسون… بچام مال خودتون… خودتون بزرگشون کنید… میرم یه جا دیگه… خخخخخخخخخخخخ…….. بمن میگه ناز نکن… وااااااااااااااااای…. خب من تنبلم… چیکار کنم… برو یه رهگذر دیگه بسون… خخخخخخخخخ

ببین روشنک حسینی راست میگه ها تو خیلی سرت میشه.اما با این مخالفم که حال و گذشته و آینده فرقی ندارن,خیلی فرق دارن عزیزم باید خوب نگاه کنی خخخخخخخخ مثلا من هم روشن فکرم ها خخخخخخخخخ.

والاه خانوم کاظمیان کسی خبر نداشت که من ی پست توی آبنمک خوابوندم. این رها فوضوله میره اول توی آشغالا و بعد میره کمی به سمت چپ و به محله فضولکها که میرسه ، میاد و میبینه من ی پست ذخیره کردم و بعد توی شب نشینی هوااار میزنه خخخ
باید زبونشو از حلقومش کشید بیرون خخخ

رهگذر خودت داری طلاق میگیری مهریه هم بهت نمیدیماااا خخخ
هیچ حقی هم بهت نمیدیم میری میشی بی مجحله خخخ
رهگذر اینا رو از کجا میاری خعلی خعلی باحال میحرفی

هی بچا من ناز نمیکنم که… خانوم کاظمیان… رعد بیچاره که صب تا شب سر کاره بدبخت فلک زده ی زن…خخخخخخخخ…
منم که از صب تا شب چیزم… کار… نه… یعنی چیزه…. خوابم خب… خخخخخخخخخ… از شوخی گذشته خب کامپیوترم خراب بود… به زور روشن نگهش میداشتم… تازه درست شده… چند بار خواستم خاطره ماطره بذارم ولی از ترس کامپیوترم زدم فرستادمش تو زباله دونی… چشششششششششششششم…. شما دستور بفرمایید… تازه اص یادم به سالن فشن نبود… چون فک میکردم اونا قراره رعد بذاره…

بچه ها دقت کردید من میگم میرم ولی دوباره بر میگردم خخخ
راستی بانو کجا رفت ؟؟ فک کنم رفت توی گروه واتس آپ .
طاهایی چرا نیست ؟؟
کنت تو چرا میای سلام میکنی بعد نیست میشی ؟؟؟ باید توی شب نشینی بحرفی کُر خاسم ههه

من همش میام این را بنویسم یادم میره خخخخخخ.
خدا بگم چه کنه با این مقاله نویس و دیگران.
حسینی تو فکر نکنم این کار را بکنی خخخخخخخخ.
دو یا سه هبِ سیر را پوست میگیری بعد باید لهش کنی و بریزی توی یه پارچه ی که مثل توری باشه بعد باید آبه این سیر را به ریشه های موهات بزنی,این را بگم میگن کمی میسوزونِ ولی خیلی خوبِ,راستی چند دقیقِ بیشتر نباید بمونِ,بعدش هم باید مداوم بزنی با یه بار دو بار نمیشه.

بچه ها بانو رفته بود تو گروه خخخ.
شکلک انتقام خخخ.
بچه ها یه نکته.
درسته که سایت داره تعمیر میشه.
ولی این بیرون افتادن از حساب کاربری دیگه خدایش از سایت نیست.
چون برای من که حد اقل اتفاق نمیفته.
این مشکل به مرورگرتون برمیگرده.

بچه ها یه چیز خنده دار که تا رفتم تو گروه محله کشفیدم خخخخ اونجا اکثرا قراین اماراتیند کلا یه عالم شعر های عشقولانه میاد میره میاد میاد خخخخ …..
باید گولشون بزنم بیارمشون اینجا تو شب نشینی ها هی بهشون گیر بدیم شکلک البته من واااای آخه چه پستی بود زدم من آخه …..

میگم خانم کاظمیان یه کم بالا سر این رعد و رهگذر باشید انقدر تو گذاشتن پستهاشون تنبلی نکنن.
از ما که حساب نمیبرن ولی ظاهراً از شما حرف شنوی دارن خخخ.
آخیییش! الآن خدمت جفتشون میرسه خخخ.

شما دعا کنید که کارام راستو ریس بشه .خودم از خدامه بیام اینجا و کلی بخندمو شاد باشم.
لا مصب اینجا بد معتادی داره . اصلا ی وضیه . باعث میشه که حس خوب داشته باشم. باعث میشه بی خیال بشم خخخ
فقط امیدوارم کمی کارو بارم رو به راه بشه . البته من خوش شانسم خخخ همیشه خدا خیلی خوب حواسش بهم هست . قشنگ ی جوری جاده های ناهموارو برام صاف میکنه که لذت میبرم.
خدا جون بی زحمت دست به کار شو .

واااااااااااااای مهریه مو نیمیده طلاقمم نیمیده… خیر نبینی مرد…خخخخخخخ…
واااااااااااای بانو… راس میگی؟ فضای عشقولانه؟ واااااااااااااااای من چقد بدبختم که افتادم اینجا بی سوژه واس اذیت کردن… شماها همه تون زیر سرتون بلند شده تو این گروهای واتساپی که میخواید شب نشینی رو وردارید… من بدبخ اینجا همش به بشور و بپز دارم میپوسم…خخخ…

نتم قطع شده بود.

مرتب هم از محله فرت میشم بیرون.

همین کامنت رو به انوعا مختلف سه بار نوشتم….

من روشنک پریسا یعنی سه نفر مشکل مرور گر داریم شکلک تعجب

بچه ها برای فردا شب یه پیشنهاد در مورد موضوع دارم.
بیایید در مورد خوراکیهای خاصی که تو دوران بچگیمون بود و الآن نیست و خاطراتی که باهاشون داشتیم حرف بزنیم.
البته اگر کس دیگه ای موضوع دیگه داره بگه من حرفی ندارم.
هرچی نظر جمع باشه.

کنت گرانقدر و والا کمی با ما سخن بگو .
مهدی قادری سلام نوه تیزو بزم .
رهایی پس ی پست شیکو پیک فشنی از نوع خشنی منتشر کن .
شبو شور تو رو خدا منو با کاظمیان در ننداز . من از پسش بر نمیام.
وای من خودم عاشق پست زدن هستم . چون به نظرم پست هام ی جور شب نشینی که خودم میزبانتون هستم.
ولی شما شنونده ها دعا کنید که کارام رله بشه . اگه ذهنم به آرامش برسه که جسمم اصلا خسته نمیشه خدارو شکر . من سر ظهرها نمی خوابم ولی شبا سعی میکنم زود بخوابم. چون ۵ صبح بیدار میشم.

رهگذر بهت نمیاد رو حرف این مدیر خوب و صبور و زحمت کش حرف بزنی وای خدای من چقدر حرص خوردم, حتما رعد با تو هم هستم زود پست را میذارید اگر نذارید حمل بر بی احترامی میکنم

خاک وچوک حسینی ماشین زمان با بنزین کارمیکنههههههه؟؟؟ مردم از خنده مگه نت ایرانه!!! که بندازدت توی هچل
میگم چرا مرورگر من فقط یرای اینجا مشکل داره؟؟!! حق با بانوئه شکلک تعجب

من شهروز حسینی رو میکشمش…
چشم خانوم کاظمیان… پست من دو ساعت دیگه رو میزتونه… شکلک دندون قروچه…خخخخخخخخخ

سلام من اومدم. باید این۳شب غیبتم رو کنفرانس بدم آیا؟ بذار ببینم! خوب مثبت هاش از نظر من محبت هایی بود که شما هم محلی های عزیز من بهم داشتید و به خاطرش از همتون وحشتناک ممنونم. منفیش هم ولش کن۱دفعه دیگه میریم که نبینم چون ارزش دیده شدن نداره. این دومیه که نمی بینم و با عرض معذرت از همگی آخریش.
بچه ها ممنونم از همگی شما. مطالعهتون کردم و الان هم اینجام تا پیش از هر پخ و پوخی بگم که خیلی دوستتون دارم.
خوب حالا میریم به بقیهش برسیم. شکلک دید می زنم ببینم چرت کدوم طفلکی رو اول پاره کنم!

سلام بر شبو شور رفته به شام . و سلام به ابن سبیلهای در راه مانده .
حالتون چطوره . ؟؟
میگم برام جالبه که قراره به خاطر ببین ها عکس بذارید خخخ
البته چون من اعتماد به عرش دارم میگم گذاشتن عکس بخاطر ببین های محلس هاهاهد

بچه هااا الان وسط جمعم شجاع شدم این شهروز می خواست زهر به خوردم بدههه الان این قاتل بالقوه هست چون موفق نشد و من زنده موندم وگرنه قاتل بالفعل می شد. نیت عمل همون خود عمله پس این باید مجازات بشه. بخشش لازم نیست بگیرید بزنیدش.

شهروز در طی مطالعات نه چندان سطحی خودم دریافتم که شبنشینی می خواد محدود بشه و یکی از دلایلش اینه که ادارش داره با وجود گرفتاری های شما ها و محدودیت نیرو مشکل میشه. مدیر کم داری بیا بیا خودم مدیر میشم بده من کلید رو فقط مشکل اینجاست که باید همون شب اول فاتحه سقف سالن اجتماع رو بخونی چون زمانی که برگردی تحویلش بگیری دیگه سقف نداره.

بچه ها هر زمان هر کدومتون اومدید بسته به لطف و کَرَمِتون۱چیزی بدید بزنم توی سر اینترنتم سریع تر بره این کلید فرستادن رو می زنم اینهمه طولش نده!

شهروز هرچند به من نمیاد ولی جدی. چرا مهمه که تعداد کامنت ها زیاد باشن؟ خوب بذار کم باشن. بذار۱شب فقط۳نفر توی شبنشینی باشن و۵۰تا کامنت بیشتر نباشه. اون۳نفر در فضای آروم صحبت می کنن و لذت می برن. این خوبه. این طوری همه ازش بهره می برن. البته این چیزیه که به نظر من میاد. مطمئنا واسه شما ها که پشت صحنه گرفتاری هاش رو تحمل می کنید سختی های خودش رو داره. ولی می خوام بگم این تعداد کامنت ها واسه خنده بیشتره و به نظر من خیلی نباید اصل باشه. شاید خیلی ها با نظر من موافق نباشن. ازشون معذرت می خوام. من فقط بینش خودم رو گفتم.

اگر من خواستم شب نشینی هر شب باشه بخاطر شما پریسا خانوم و بقیه دوستان بوده .
متاسفم که همه چیو منفی میبینید .
هاهاها
هی هی هی هو هو هو . من به قدری مثبت و شادم که هیچ چیز باعث نمیشه منفی نگری و دشمن پنداری داشته باشم . اینم ی مااااچ گنده به همتون برای ثابت کنم من پدربزرگی بی خیال هستم و ازین قضاوتها و تیکه طعنه ها زیاد دیدم خخخخ

مهدی من هم اون بالا همین رو گفتم. تو این شب ها نبودی ما واسه اینکه بیشتر بخندیم سر تعداد کامنت ها چنان بساطی در می آوردیم که بیا و ببین! ولی من میگم گاهی هم سکوت لازمه. خیلی از ما بدشون نمیاد گاهی حرف های جدی تر، در مورد موضوعات جدی تر، در فضای آروم تر با هم بزنن. خوب طبیعتا این شب ها که این مدلی میشه تعداد کامنت ها کمتر میشه. شاید هم خیلی کم. ولی اون چند نفری که داخل شب نشینی آروم و راحت کامنت به هم میدن لذت می برن. کاش بشه این بمونه. نه واسه خاطر من. واسه خاطر همه اون هایی که خیالشون نیست کامنت ها کم باشن یا زیاد ولی دلشون می خواد بشینن با هم حرف بزنن و خودشون رو از دردسر ها و خستگی های جهان واقعی سبک کنن و حس بهتری داشته باشن. شکلک تشنم شد از بس سخنرانی کردم آب زرشک برسونید!

خو حالا خدا کنه امشب من اومدم شب نشینی شلوغ بشه، البته دیشبم بودم، اگه یه چت روم هم تو سایت بیاد دیگه روز و شب بچه ها میتونن چت کنن در فضای آروم، هم تو شب نشینی، هم اونجا

مهدی واسه این نوشته هشتمین شبنشینی که این شبنشینی هشتمه. تا زمانی که این شبنشینی بره توی صفحه بعدی هر شب در ساعت مشخص همین پست سنجاق میشه این بالا و در ادامه کامنت هاش کامنت میدیم و بعد از ساعت شبنشینی سنجاقش باز میشه شوت میشیم اون پایین تا فردا شب. این قدر کش میااااد تا بره صفحه بعدی و دفترش بسته بشه بعدش نوبت۱پست دیگه و۱میزبان دیگه و۱شبنشینی دیگه میشه. بعد از این میشه شبنشینی نهمی.

سلام نازنینِ عزیز. ممنونم ازت به خاطر محبتی که در غیبتم بهم داشتی دوست خوبم. تسلیت ها همدلی های شفافی هستن که اشک به چشم میارن و دل رو محکم می کنن. نمی دونی و نمی دونید چه قدر حس آرامش بهم دادید با همدلی هاتون. از همگی ممنونم.

اوخ اوخ وااای بنده خدا نازنین رفت اون بالا کامنت بخونه من اصلا فکر این طفلک رو نکردم۵۰تایی انشا جای کامنت زدم اون بالا نمی دونید با چه سرعتی هم می نوشتم از شدت حرص سریع تایپ کردن پیشونیم عرق می کرد این شهروز رو اذیتش کنم وایی نازنین معذرت می خوااااام!

فاطمه جان هر زمان از اون بالا رسیدی این پایین بخون که بی نهایت ممنونم از مهر کلامت عزیز. بچه ها کلمه قشنگ تر از ممنون بلد نیستم. به خدا فقط کامنت بودن ولی اون لحظه که می خوندمتون انگار دست هاتون رو روی شونه هام احساس می کردم که با هر تسلیت که می گفتید۱بخشی از سنگینی هوای سنگینم رو بر می داشتید. شکلک احساساتی شدم. نه بیخیال اینجا جای شوخی کردن نیست باور کنید تمامش رو جدی گفتم.

میگم این شهروز رفته شام من گشنمه به تلافیش باید۱بلایی سرش در بیارم که حالش جا بیاد! چه معنی داره این هر شب بره شام و به یاد من بیاره که هر شب گشنمه؟

مهدییی بیدار شو! نازنین و فاطمه رو از اینجا می بینم که دارن میان پایین و جفتشون برای من چماق تیز کردن. شکلک چشم تنگ می کنم تا ببینم چه جوری ها هستن. شکلک چشم هام ریز میشن. شکلک عقبکی میرم در برم خوردم به مهدی فرصت نکردم برگردم ببینم چی شد نفهمیدم مهدی از ضرب برخوردم به چی خورد هوااار کشید چنان صدای جرینگ جرنگی راه افتاد که دیگه اصلا جایز نشد من بمونم برگردم ببینم چی شده شکلک فرااااار شکلک نازنین و فاطمه رسیدن بزننم من در رفتم مهدی هم ولو شده بود روی زمین این۲تا از روی سرش رد شدن به جای من با چماق هاشون محکم زدن وسط قلیون ها و زغال های شهروووز همه ریخت زمین با میییز واییی نفسم

وای چه خوب کم بوئ کامنتها خخخخخخخخ,زوئد تموم شد.
یه سلام مخصوص به رعععععد عزیز خودم.
سلام پریسا اومدی دلم برات تنگیدِ بود.
سلام نازنین فاطمه.
حسینی پریسا زد کشت تو را نه؟؟؟؟؟پس به روح سرگردونت سلام میکنم,چون هر لحظه امکان پیدا شدنش هست خخخخخخخخ.

سلام پریسا جان
سلام رعد
سلام مهدی
سلام فاطمه
همگی چطورید؟ خوبید؟
ببخشید من کوچکتر از این حرفام که بخوام به کسی تذکر بدم، ولی به نظرم بهتره سعی کنیم بیشتر از این با همدیگه دوست باشیم.
دوست ندارم اینجا بین دوستان کدورت و اینطور موارد رو ببینم.
شرمنده بازم عذر میخوام.

فاطمههه به جان خودم نبودی این می خواست آب زرشک مسموم به خوردم بده عجب من مظلوم واقع شدم اینهمه بلا سرم میاد یکی بیاد من بزنمش تخلیه روانی شم آخه!

فاطمه جان گاهی۱کلمه فقط۱کلمه می تونه معجزه ای کنه که۱۰۰۰تا دست از پسش بر نمیان. من این اعجاز ها رو باور دارم. چون دیدم. خیلی هم دیدم. تا جایی هم که از دستم بر بیاد سعی می کنم بشه بقیه هم ببیننش و باورش کنن. کاش خدا بهم توانش رو بده که از پسش بر بیام!
ایمیل! ندیدم باید بپرم توی صندوق یادم باشه بعد از نیست کردن سقف اینجا برم اونجا.

خب بذارید ببینم موضوع امشب قرار بود چی باشه؟
اوهوم
در مورد خوراکیها که گذشته بوده و الآن نیست صحبت کنیم و اگه خاطره ای داریم بگیم. فکر کنم همین بود.

وای آقای قادری ببخشید شرمندِ شما را فراموش کردم,سلام.
خخخخخخخخ پریسا بیا با هم این حسینی را بکشیم,همش حرف زور به آدم میزنِ.
نازنین جان من با تو موافقم,و هیچ حرفی را به دل نمیگیرم,ما اینجا برای دوستی دور هم جمع شدیم پس اگر کسی هم هست که میخواد این دوستی ها را مسموم کنِ نباید ما جدی بگیریمش,و باید خدا را شکر کنیم که چنین کسی نیست بین ما.
راستی پریسا مرز پرواز مال من شد,شکلک جیگ دست خخخخخخخخخ

سلام بچا… خوبی پریسا؟ غم نبینی دختر… ایشالله سلامت باشی همیشه…
تا حالا چه خبر بوده اون وق؟ هنوز دارید رأی میگیرید؟

پریسا جان خوشحال شدیم شما برگشتی.
منم پارسال سه بار مصیبت دیدم.
یادمه تا دو روز اصلا حوصله نداشتم سیستمو روشن کنم، ولی بعد از دو روز همین که محله میومدم، حال و هوای اینجا روحیَمو عوض میکرد.

بازم از صمیم قلب بهت تسلیت میگم و امیدوارم خدا به شما صبر عنایت کنه.

فاطمه خطرناکه می خوایی باز بهت گیر بده ازت موضوع بخواد؟ مسموم شبیه آب زرشک من که شهروز مسمومش کرده بود می خواست به خوردم بده نفلهم کنه؟

قربون محبتت نازنین جان. ایشالا هیچ کسی از اهالی محله ما دیگه دلش نگیره. بدون استثنا همگی از همین امشب تا همیشه جز شادی نداشته باشن! خدا می دونه چه قدر این رو دلم می خواد برای همه و همه و همه.

سلام رهگذر جان. همراه دوست داشتنی محله. رهگذر داشتم شبنشینی ها رو می خوندم به جان خودم به کامنت های تو که می رسیدم اصلا نمی شد نخندم. همین طوری می اومد و کلی خدا رو شکر می کردم مادرم نبود ببینه وگرنه می فهمید من۱چیزیم هست.

سلام رهگذر جان
خوبی عزیز؟
اون کتاب که دیشب معرفی کردید رو رفتم که از کتابخانه برلین دانلود کنم، ولی نبود.
فکر کنم هنوز نذاشتند.

خخخخخخخخ رهگذر خیلی باحالی,راست میگی خخخخخخخخ.
نه خوب موضوع بده,یه چیزی میگم بعدش هم میایم در باری همه چیز میحرفیم جز موضوع,اصلا از من موضوع بخواد میگم آزاد هرکس هرچی میخواد بگه.

واااییی رهگذررررر خخخ آآآخخخ به جان خودم بچه ها این فقط همین۱دونه توی دنیاست از اون بالا پرت شده توی محله ماااا خدا بگم چیکارت نکنه رهگذر آی آی آی دلم آی دلم!

سایت شما! من رمان های متنیش رو لیف کشیدم باز ول کن نیستم هی میرم ببینم چی داره جا گذاشتم ولی هیچی نیست به نظرم همین روز هاست که سایت از جا در بره با اردنگی پرتم کنه بیرون بگه برو هر زمان آپدیت شدم خودم خبرت می کنم

جدی پریسا میخونی شب نشینی یا رو؟ واااااااااااااااااای من که حوصله نمیکنم… خخخخخخخخ… خانوم کاظمیانم همه رو میخونه… عجبا…
گابلی نداش فاطمه جان… خخخخخخخخ… نوش جونت…
نازنین شاید نذاشتنش هنوز… تازه فرستادم واسشون…
پریساااااااااااا من از جایی بیفتم که آنی میمیرم خره… جون و جیریق ندارم…خخخخخخ… ننه م منو کف زیمین بدنیا آورده…خخخخخ

سلام آقا طه

نه فاطمه جان کتابخانه برلین یه سایت دیگس.
اگر خواستی آدرس و یوزر پسوردشو بعدا برات با ایمیل میفرستم.

اونجا کتاب زیاد هست فقط آدم نمیدونه کدومو دانلود کنه و بخونه! خخخخ.

آآآههه شهروووز! شکلک غمگین. نه! علم هنوز به اون درجه از تکامل نرسیده که بتونه واسه من کاری کنه! شکلک آه عمیق و نگاه ثابت همراه از اون موزیک زشت های توی سریال ایرانی ها!

رهگذر آره می خونمشون البته این شب هایی که نبودم رو همون شب نمی خوندم من حدود۳روز جز سایتک خودم هیچ جای اینترنتی نرفتم و امروز صبح۱دفعه زدم به محله و مطالعه و یادم نیست این وسط۱شبی نصفه شبی هم بود اومدم بخونم ول کن یادم رفت اصلا چی می گفتم!

درود! من دیشب اومدم یه کامنت دادم ولی نرفت، فکر کنم یکی از مدیران طالار اندیشه را گم کرده بود و داشت در محله کاری میکرد!

واااییی چه با حااال روشنک تا سراغش رو گرفتم اومد! روشنک جونم سلام دلم تنگ شده بود واست و از شما چه پنهون مونده بودم واسه چی توی شب های حضورم غایبی. گفتم امشب از بچه ها بپرسم اگر ازم دلگیری بیام توی محله خونت رو پیدا کنم سرت هوار بشم از دلت در بیارم.

سلام آقا طاها.
آره پریسا خخخخخخخ,خدای من,من هم همش میرم سایت شما,اما جدیدا این را فهمیدم که اگر توی گروه های ایمیل ایستگاه سرگرمی و نابینایان ایران باشی کتاب جدید برات ایمیل میشه,من هستم و برام میاد,من و تو چه به هم شبیهیم پریسا خخخخخخخخخ,ما درست میشیم خخخخخخ.
حسینی باز امشب سرعت سایت خیلی پایینِ.

امشب هم داشتم از گروه های واتساپی کپی میکردم و به گروه سوسولها میپروندم که دوباره اونجا به طالار اندیشه تبدیل شد و حالا به اینجا پناه آوردم که افتاده بودم که دوباره ثبتنام کردم و به جمعتون خوش آمدم!

سلاااام ویژه به پریسای عزیزم غم نبینی خانمم
وااااای شونصد میلیونتا کامنت !!! چه خبرتون بود
مجددا به همه سلام میکنم

بچه ها میگم این عکس توی شناسنامه هامون باید جالب باشه. البته بینا ها و کم بینا های محله بیشتر می تونن ازش استفاده کنن. راستش من خودم با اینکه نمی بینم بدم نمیاد ولی واقعیتش جرأت نمی کنم آزمایش کنم می ترسم بزنم ضایع بشه نمی بینم چیکار کردم بعدش از شدت سنگینی بار ضایعه نیست میشم!

رضا شیرینی لپتاپ چی میشه؟
فاطمه من بازم بینت شدم یه مدت.
اگر سرعت کمه احتمالاً از اینترنت مخابراته چون یه چیزیش هست امشب مثل این که.
عدسی حواست به پتک من باشه هاااا!
دیگه چی؟ آهان. من خوراکیهایی که تو ذهنم مونده خب یکیش نوشابه شیشه ای بود که نوشتم، با شیر کاکائو شیشه ای، با این کلوچه کام کوچولوها خخخ.
آهان یه سری آدامس هم بود که الآن نیست.
مثل آدامس سکه ای و آدامس توپی و مهمتر از اونها آدامس فوتبالی.
این پفک کوچولوها هم باحال بودن. یادمه ده تومن بود.

خانم کاظمیان مهربون ممنونم ازت. از ساناز جان هم همین طور. معذرت می خوام جواب ندادم. خیلی ها این گلایه رو ازم کردن که توی این۳روز جواب بهشون ندادم. اصلا توی هوای گوشیم نبودم و زمانی هم که اومدم توی هواش نمی دونم سر گوشیم چی اومد که هر زمان دلش بخواد آنتن دهی سیمکارتش میره مرخصی.

یه جور آدامس یادم هست به پهنای کف دست روی حلدشم عکس یه دخملی خوشگل با کلاس بود
از سال ۷۲-۷۳ به اینور نیست شدن

وایی پفک کوچولو ها من عاشقش بودم هنوز هم پفک می خرم به هوای مزه اون قدیمی ها ولی تا می خورم حالم گرفته میشه و نمی فهمم چه داستانیه که هر دفعه این تکرار میشه الان هم خیلی پفک دلم می خواد.
روشنک من ماهی شکلاتی ها رو یادم هست. توی۱چیزی شبیه زرورق بودن خوشمزه هم بودن. وایی بچه ها به جان ابلیس من گشنمه!

بچهها یه شکلات درازی بود اسمش شیرینی جوهری بود من چون از آمپول میترسیدم هروقت باید آمپول میزدم بهم یه دونه از این شکلات ها میدادند نمیدونم اسمش را میشه رشوه بذاریم یا نه؟

اون آدامس عکس دار ها رو من واسه خاطر عکس هاشون عجیب می خواستم. ۱مدل آدامس هم بود که عکس هاش مثل پازل بود نمی دونم یادتون هست یا نه. مثلا عکس۱دخترکی بود که عکس چند مدل لباس هم جدا جدا همراهش بود باید برچسبش رو جدا می کردیم لباس ها رو می پوشیدیم روی تنش. من می مردم واسش ولی مادرم هیچ خوشش نمی اومد از اون ها من هم که اصولا موجودیتم بسیااار مثبت و معصومه اصلا طرفش نمی رفتم. شکلک لبخند بسیار خبیس از یادآوری خاطرات بسیار شیرین گذشته های دور!

بیسکویتهایی هم بودن که باریک و با عرض کم طرح روشونم اسلیمی بود خیلییییی خوشمزه بودن
پفک کوچولوهام خیلی خوب بودن، پریسا منم دقیقا به هوای اونا چیتوز فسقلی میخرم ولی عمرا مثل اونا نمیشن

درود! داری کاری میکنی که محله را از مدیر مجتبی جون بخرم و چندتا کارمند استخدام کنم و نونتو ببرم و از کار بیکارت کنم، اگه تهدید کنی چنان تهدیدت میکنم که از پتکت بترسی و…!

اون شکلات دراز ها رو هم خانم کاظمیان یادمه. اگر گازشون می گرفتیم می شکستن ولی من همیشه تا جایی که ممکن می شد باهاشون مدارا می کردم اون قدر میک می زدمشون که نازک و نازک بشن بعدش اگر هنوز نمی شکستن آب می شد و کوتاه می شد و می رفتم سراغ باقیش. بعد ها این شکلات ها کوتاه تر شدن و بعدش هم کاملا از زمان ما رفتن!

آقا طه الآن من دیدگاههای شما رو جست و جو کردم، تعداد کامنتای شما در حال حاضر کمتر از کامنتای آقای چشمک هست برای همین هم نشون نمیده.

راست میگی پریسا اون پفکها یه چیز دیگه بودن.
من یه بار از این شیرینی جوهری ها توی قم دیدم به هوای این که به خوشمزگیِ قدیمیهان خریدم,ولی خیلی بد بودن خانوم کاظمیان,من هم خیلی از این شیرینیها خوردم.

روشنک عین خودمی!شکلک چنان محکم باهاش دست دادم که هوااارش رفت هوا خواست بزندم در رفتم صااااف رفتم توی چرت رهگذر که داشت روی این صندلی نرمه خواب های رنگی رنگی می دید بنده خدا با صندلی چپه شد روی سیستم قدیمیه رضا رهگذر و صندلی و سیستم و همه چیز عقبکی رفتن درست وسط کیک شبنشینی امشب و این وسط طاها هم دوربین کشید از صحنه عکس انداخت ولی رضا پرتاب شد طرفش خورد بشه خود طاها و دوربینش و این باند کنارش با هم قاطی شدن خوردن به دیوار برگشتن عقبکی واییی من در رفتم الان بانده میفته روی سرم له میشم فراااار الان دوباره از۱جای دیگه نازل میشم!

بچه ها اگر میخواید عکس بذارید اشکال نداره.
شما عکساتون رو بذارید که ما مشکلش رو حل کردیم عکستون نشون داده بشه.
الآن عکس توی شناسنامه ی شما نشون داده میشه ولی پست و کامنت که میذارید نشون داده نمیشه روی اسمتون.
اینو حلش میکنیم.
بچه ها من از بچگی تا همین امروز عاشق هُبی بودم. هیچ وقت هم به کوچیکش قانع نبودم. یادتونه که یه کوچیکش بود یه بزرگش.

بچه ها کی بیسکویت مادر های قدیمی رو یادشه؟ هم بزرگ تر بودن هم خوشمزه تر. الانی ها مزه عمه میدن. عمه های سایت چماق ها پایین من خودم عمه هستم!

یه جور شیرینی بادومی کوچیک هم بود البته هنوز هم هست اما مثل اونوقت ها نیست آهان یامیام وای خدای من همه ی خوراکی های قدیمی دارند جلو ی نظرم رژه میرند

یادمه سه چهار سالم بود یا شایدم کمتر.
با مامانم میرفتم از این جلسه قرآنها که خانمها میذارن دور هم.
مامانم یه دونه از این بیسکویت باغ وحش ها میداد بهم تا بخوام همشو بخورم جلسش تموم میشد و یه جماعت از شر شیطنتهای من راحت بودن خخخ.

رهگذر! چی شده بابا! دلت واسه من تنگ شده می دونم. بیا در آغوشم تا حلش کنم برات! شکلک گرفتم چنان قلقلکش دادم که تا۲۰۰سال آینده کابوسش رو می بینه!

درود! بچه ها پنجشنبه دو هفته پیش ۴۵۰۰۰۰۰۰ تومن رفته به حساب من که دارم دنبال صاحبش میگردم که برگردونم ولی پیدایش نکردم، حالا نظر بدهید که چیکارش کنم، به نظر خودم به کوری چشم بعضیا محله را بخرم و بلایی سر بعضیا بیارم که…جرإت تهدید نداشته باشند!

یامیام آخجون کو؟
بچه ها کیدکد های اون زمان چه بزرگ بودن و چه مزه ای داشتن! الانی ها اولا کوچیک شدن دوما انگار قند قاطیشونه. شاید هم من ایراد گیرم.

شماها یام یام ها را یادتونه من اون بیسکویت ها را خیلی دوست داشتم پریسا یه جور بیسکویت هم بود که کوچولو بود اما خیلی خوشمزه بودند شیرینی های کوچولو که دورش آلمینیوم بود را یادتونه؟ شکل یک تومنی بودند

ای خدا خدایی کن و فردا جمعه این فروشگاه بغل خونمون و اون سوپری رو به روییه باز باشن برم۱گونی خوراکی بخرم بیارم بشینم همه رو بریزم توی سیستمم با بچه های محله بخوریم!

این شهروز چنان بهم میگه یعنی یادت نیست هبی چی بود انگار بابام سند کارخونه از این ها سازیش رو امانت داده بوده باشه پیش این! خوب چیه مگه این بیسکویت ها کاکائو وسطش داره هم کلی خوشمزه هستن دیگه عجبا دعوا می کنن آدم رو!

بچه ها یادمه بستنی زمستونیها اون زمان بچگیم اندازه ی کله ی من بود.
الآن شده اندازه ی توپ پینگ پونگ. حالا یا کله ی من بچگی خیلی کوچیک بوده یا اونا الآن خیلی کوچیک شدن نمیدونم خخخ.

ببخشید داشتم کامنتا رو میخوندم تازه رسیدم.
فاطمه جان چشم برات میفرستم، نه عزیز لازم نیست. آدرس ایمیل شما رو دارم.

آقا شهروز کامنت شما رو در پست آقای درفشیان تازه دیدم. تشکر اصلی از ماست. کار مهمی نکردم.

در مورد خوراکیها هم من بلیسی بیسکویت مادر بیسکویت باغ وحش و دیگه نوشمک هم یادمه.

یادمه اون موقع پفک زیاد دوست داشتم، ولی الآن اصلا از بوی پفک خوشم نمیاد.

آخجون پیراشکی میکروبی! مزهش به همون غیر بهداشتی بودنش بود! کیک پم پم. تیتاب های گنده و خوشمزه قدیمی. کاکائو بیسکویتی های اون زمان. بیسکویت باغ وحشی های اون زمان. واااییی لواشک نازک ترش ترش هاااش. شکلک رنگم پرید فشارم افتاد قل خورد رفت زیر میز هر کسی پیداش کرد بیاره پس بده مال منه!

چه باحال ,یاد گذشته ها افتادم.
من یه دخترعمو دارم بچه که بودیم با هم پول میزاشتیم کلی خوراکی میخریدیم و با آرامش کامل میخوردیم خخخخخخخ.
چه روزهایی داشتیم.

حسینیییی به پری من چیز نگو خو منم هبی را یادم نیست مگه چیه؟ !!! نون بخرم آب بیارم نفت نمیخایی!!! اینم به یاد پسرخاله

درود! انواع بیلیسی به شکلهای مختلف که یا زبان میزدیم یا میکردیم توش و بیرون میکشیدیم، وقتی میکردیم تو دهان و بیرون میکشیدیم بیشتر از صدای مالاچش خوشمون میامد!

بچه ها بابا بزرگم دم در مغازش یه دخل داشت که روش یه سینی مستطیل بود که توش پر بود از این پیراشکیها روشم یه دونه مشما میکشید. من هر وقت میرفتم اونجا یکی دوتا از اینا رو با شیر کاکائو شیشه ای میخوردم.
کمپوت گیلاس هم خیلی میخوردم اون موقعها.
بچه ها فکر کنم اون لواشکها که دو طرفش مشما داشت و خیلی هم نازک بود رو هیچ کس در طول تاریخ نتونسته باشه هر دو طرفش رو از مشما جدا کنه. من یه طرفش رو میکندم بعد اون یکی طرفش رو که میخواستم بِکَنم انقدر نازک بود که تیکه تیکه میشد منم از خیرش میگذشتم و با همون مشماش میخوردمش بعد که حسابی مطمئن شدم دیگه لواشک بهش نمونده مینداختمش دور خخخ.

پیراشکی وای خدای من ما اون زمان ها که مدرسه میرفتیم حتما باید یکی از اونها را میخوردیم داغ داغ بودند خیلی هم خوشمزه بودند
یه جور نون پنجتی بود یا نمیدونم ما که بچه بودیم اینجور میشنیدیم خیلی خوشمزه بودند نمیدونم بینشون خامه بود یا کره خیلی خوشمزه بودند یادش به خیر

من اون زمان ها رو می خوام. همراه خوراکی هاش و خیابون هاش و کوچه هاش و تمام حال و هواش! آخ خدا اگر می شد۱دفعه دیگه برگردم! به خدا بهشتی بود و من نفهمیدم!

گفتید پسرخاله.
یادمه یه مدل یخمک اومده بود با طرح کلاه قرمزی.
این یخمکها یه مدل جالب هم داشتن که وقتی میخوردیشون و تموم میشد، ظرفش شکل تفنگ بود و میشد به عنوان تفنگ آبپاش ازش استفاده کرد.

بچه ها بستنی۲قلو بزرگ ها رو کی یادشه؟ همون ها که روشون۱لایه کاکائوی نازک داشتن. از بس الان دلم یکیشون رو می خواد حس می کنم گرمم شده!

ما الآن تو یخچالمون پر از لواشک هست خیلی هم خوشمزه هستند آخه خونگی هستند الآن میرم به یاد همه ی شما میخورم آهای رهگذر کجایی؟ پری سیما خیلی جاش خالی هست

بچها یادمه خیلی کوچیک بودم بابام یه مدل خوراکی برامون خریده بود خیلی خوشمزه یه مایع غلیظ کرم رنگ شیرین، خیلی بزرگتر که شدم یعنی همین چند سال پیش فهمیده شیر عسل خارجکی بوده چون ما شیر نخور بودیم بجاش شدیدا اهل هله هوله بنده خدا از این طریق خواسته کلسیم مونو تامین کنه و چیز مفید بخوردمون بده خخخ خخخ فک کن اونا چه مدل هله هوله دارن ما چی داریم خخخخ خخخ

من پیراشکی زیاد دوست ندارم,یادم نمیاد آخریم بار کی خوردم,همه توی خونیِ ما دوست دارن ولی من نه.
من خوراکیی که چرب باشه دوست ندارم,غذا را هم با کمترین روغن درست میکنم,که داد همه در میاد خخخخخخخخ.
ولی دست خودم نیست دوست ندارم.

سلام بر پریسیما
بستنی توپی را یادتونه؟ من ولی زیاد باهاشون حال نمیکردم
خانم کاظمیان من لوااااااااشک خونگی میخام شکلک بغض در حال ترکیدن

خوب مثل اینکه این طوری نمیشه. شهروووز اومدم باند وسط طالار رو هوار کنم روی سرت نیست بشییییی ای واااآاااآاااآاااآاااآآااااییی خداجونم چرا دارم اسکی روی موزاییک میرََََََََََََََََََم یکی متوقفم کنههههههه!

اون بستنی یخیها که یه کاغذ فقط روشون کشیده شده بود بدون هیچ بسته بندی از یان دست فروشها میخریدیم خیلی باحال بودن.
بچه ها یه مدل پاستیل هم بود که شکل حیوانات بود.
من بیشتر لاکپشتیشو یادمه.
یه پاستیل بزرگه یه تیکه که توی یه بسته ی باریک و دراز بود.

درود! تو اگه پولی بودی اردیبهشت پس از یک هفته پولهارو خورده بودی و به من نمیدادی، تو بی عرضه تر از این حرفهایی، تورو با بیست کیلو اسل هم نمیشه خوردت، تو تلختر از این حرفهایی! پول مردم مال صاحبشه!

هامی بیلور هامی بیلور سن منیم سن مارال
هامی بیلور هامی بیلور سئوگیلیم سن مارال
هامی بیلور هامی بیلور سن منیم سن مارال
هامی بیلور هامی بیلور سئوگیلیم سن مارال
سن اولماسان ده گوروم هارا گئدیم مارال
اورگیمین سوزونی کیمه دئییم مارال
یادیمنان چیخمیسان سن منی آتمیسان
توپراغا سالمیسان هارداسان مارال
گئجه لر یاتمارام چون سنی تاپمورام
دا سن سیز قالامورام هارداسان مارال
آی مارال آی مارال هاردا سان مارال
آی مارال مارال مارال هادا سان مارال

بو یالان دونیادا سن منیم سن مارال
بیر تک سنی سئومیشم یار دئمیشم مارال
سن گئتدین دردیمی بیلمدین مارال
گوزمون یاشینی سیلمدین مارال
یادیمنان چیخمیسان سن منی آتمیسان
توپراغا سالمیسان هارداسان مارال
گئجه لر یاتمارام چون سنی تاپمورام
دا سن سیز قالامورام هارداسان مارال
آی مارال آی مارال هاردا سان مارال
آی مارال مارال مارال هادا سان مارال

ننه رهگذر ترجمه کن ننه چرا به من ترکی یاد نمیدی

یادمه این بستنی توپیها یه مدل ساده داشتن یه مدل هم بعدها در اومد که درش شبیه کله ی زیزیگولو بود.
اونهایی که درشون معمولی بود رو ما میخوردیم بعد توش یه ذره سنگ ریزه میریختیم باهاشون شودان بازی میکردیم.

شهروز خدا بگم چیکارت کنه چی زده بودی به موزاییک های اطراف این باند کوفتی پدرم در اومدددد شکلک نا ندارم توصیف کنم که چه جوری چند دور چرخیدم دو سالن بدون ترمز رفتم کل بساط اول و وسط و آخر ماجرا رو ویران کردم بعدش هم آدم ها رو خوردم بهشون ولو کردم وسط ویرانه های بساطی که دیگه شبیه هیچی نبود بعدش هم رفتم۱چیزی رو بچسبم بلکه وایستم دستگیره در رو گرفتم که نامرد باز شد و به ضرب خورد بهم و با مخ رفتم توی دیوار الان هم همه شما دارید دور سرم چرخ و واچرخ می زنید!

یه جور پفک بود بهش میگفتن پفک هندی توی خونه سرخ میکردی ترد و رنگی رنگی بودن و خیلی خوشمزه فکر کنم الانم ازشون هست ولی سفت و بدمزه و ضد حال شدن

نه خانوم کاظمیان یادم نمیاد… من خیلی مثبت بودم… الانم مثبتم… پیدا نیس؟ خخخخخخخخ… برادر زادمم ولش کن… فک کنم مرده جنازه شده از بس درس خونده… آبجی منم دانشجو دکتریه بدبخ شده از درس و مشق… اینم همین طوریه فک کنم… الانم آخر ترمه اذیتن بیچاره ها… واااااااااای خواهر من پوست و استخون شده… غذام وق نمیکنه بخوره…خخخخخخخخخ

پفک هندی ها رو یادمه الان دراز شدن و اسمشون شده اسنک به نظرم و بسته هاشون خوش آب و رنگ تر شده ولی۲زار به درد نمی خورن.
شهروز اون بستنی ها رو یادمه. یخی بودن مثل آلاسکا.

واییی پریسیما از خودم مایوس شدم راست میگیا وحشتناکه همه خوراکیها یادمه ولی حالا اگه ازم بپرسن از درس مرسا که خوندی چی یادته هنگ میکنم شکلک تاثر و یاس از خود

وااااااااای طاها… یه قصیده گذاشتی که ترجمه کنم؟
میگه آی مارال… آی مارال کوجای خره مارال؟
ای مارال خبر مرگت کوجای؟
آی مارال خیر و بهر ندیده کوجای؟
بقیه شم تکرار همیناس…خخخخخخخ
از پریسیما بخواه یادت بده طاها… من که ترک نیسم من اصفانی ام ننه…خخخخخخ… لهجه م پیدا نیس؟ خخخخخخخ

بچهها من اون وقت ها خیلی بستنی کیم میخوردم اما الآن نمیتونم چوب را دم دهنم ببرم وای شروع میکنم به لرزم واااای یه جوری سردم میشه نمیدونم چرا؟

روزهای شیرین عاشقی گذشت و من امروز تنهای تنهام
گذشت و اینک دلم هوای تورا کرده است…….
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین باهم بودنمان

بیسکوییت روغنیها را یادتونه؟ من که دیگه مثلشون ندیدم
آخی تافیها را یادمه ولی دوست نداشتم عوضش اون شکلات کاکائویی گردها که کوچولو بودن وسطشونم کشمش، نخودچی، بادام و … بود را دوست داشنم

خخخ رهگذر الحق که مترجمی واااای
فکر کن یه بدبختی یه نامه ای به تو بده بگه اینو برا معشوقم ترجمه کن بدبختش میکنی که توووووو!

دل من ای دل تنها، چه صبورانه شکستی
سر راهه غم فردا ، چه غریبانه نشستی
ای دل عاشق خسته همه جا راهه تو بسته
شاخه خشک غم تو ، نشکفته ، نشکسته

هالیسمک را یادتون هست من اون وقت ها خیلی دوست داشتم راستی یهر اعتراف من اونوقت ها که بچه بودم میرفتم هرچی شیر خشک بود مشت میکردم و میریختم تو دهنم آخه خیلی خوشمزه بودند
تو شبانهروزی یه جایی بود مثل انبار که شیر خشک ها اونجا بود منم میرفتم یواشکی میخوردم

نگاه ســـاکت باران،به روی صورتم دزدانـــه میـــلغزد…
ولــــی باران نمـــــی داند؛که من دریــــــــایی از دردم…
به ظاهر گـــرچه میخندم؛؛؛
ولی اندر سکــــوتی تــــــــــلخ میــگـریــــم…

دیدی شبی از حرف و حدیث مبهم بی فردا گمت کردم
دیدی در آن دقایق دیر باور پر گریه گمت کردم
دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی!!!!

خوب بذار ببینم! رهگذر که گناه داره امشب حالش رو به راه نیست قلقلکش بدم پری سیما هم که ازم طرفداری کرده گفت موضوع رو بیخیال بشم فاطمه و روشنک هم همینطور شهروز رو هم که زدم کشتم، این لوستره وسط سالن دموده شده بذار متحولش کنم. شکلک نارنگی پوست کندم نارنگیش رو همین شکلی۱دفعه ای قورت دادم پوستش رو هدف گرفتم شوووت کردم بره بالای لامپش بچسبه و آی آی مامان ماماااآاااآاااآاااآاااآااان پام آی پام رفتم شوت کنم نمی دونم چی رو شوت کردم الان پام شبیه تیر چراغ برق سر کوچه مون صاف شده از بس این چیزه سفت بود!

دنیای عجیبی شده…
بعضی ها پول هایشان و بعضی ها اشک هایشان را پارو می کنند.
هی فلانی…
قهوه ات را که تمام کردی برای تعبیر فالش به سر چهار راه بیا…
اینجا کودکانی هستند که خیلی وقت است تعبیر فالشان را به تقدیر فروخته اند…

آری!
حرمت نگه دار دلم ، گلم! که این اشک خون بهای عمر رفته من است…
این سرگذشت کودکی است که به سرانگشت پا هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده…
سر گذشت مردی که هیچ کس نبود ، و همیشه ، گریه میکرد!

فاطمه حیف نیست ماهی نمیخوری؟
من عاشق ماهی هستم.
میگو هم خیلی دوست دارم.
از نظر غذایی معدود غذایی هست که با شازده خانم تفاهم دارم خخخ.
هرچی من دوست دارم تقریباً اون دوست نداره.
خدا به خیر کنه خخخ.

بابانوئلیا را یادمه دوس داشتم زیاد. تخمرغ شانسیا هم که کاکائویی بودن با جلد رنگ رنگی خیلی خوشمزه بودن

به ها من بچه بودم عاشق هسته زردالو بودم.
انقدر که هسته زردالو دوست داشتم خودشو دوست نداشتم خخخ.
کل تابستون هسته رزرداو جمع میکردم یه مشمای گنده میشد بعد میشستم یکی یکی میشکستمشون میریختم تو کاسه ی آب نمک حالا نخور کِی بخور.
یادش به خیر الآن دیگه حوصله ی این کارها رو ندارم.
راستش چند بار این کارو کردم. منتها هسته های الآن یا پوکن یا تلخ. معلوم نیست چی سرشون اومده.

ما اونوقت ها تو شبانه روزیمون چون رییسش خارجی ها بودند شب های کریماس نیکولوس داشتیم صبح که بیدار میشدیم پایین تختمون یه کیسه پر از خوراکی بود که ما خیلی ذوق میکردیم

شکلک لی لی می کنم تا برسم به صندلی شهروز شهروز روی این صندلیه چرتش رفته توی دستش هم قلیونه معلومه داره خواب های کیف دار می بینه این یکی پام که رفته واسه خودش شکلک جفت دست هام رو می ذارم۲طرف میز های۲طرفم پای سالمم رو آزاد می کنم شکلک میرم عقب میام جلو میرم عقب میام جلو میرم عقب میام جلووو با۱شووووته ضربی با تماااام قدرت به زیر صندلی شهروز و صندلیش و قلیون زغالش رو با هم می فرستم وسط اون گلدون بزرگه گوشه سالن که توش پر خار های شتریه. ایول خودم! صاف رفت توی دروازه! گل گل گُُُُُُُُُُل! توی دروازه!

یه شعر بود تو کتاب فارسی دوره ابتدایی فک کنم دوم یا سوم ولی حالا کلا از تو کتابا نیست شده خییییلی ساله که حذفش کردن من پیداش کردم میذارمش باهم ازش لذت ببریم
این خدا کیست؟

این خدا کیست؟
به مادرم گفتم آخر این خدا کیست؟
که هم در خانه ی ما هست وهم نیست
تو گفتی مهر بانتر از خدا نیست
دمی از بندگان خود جدا نیست
چرا هرگز نم آیدبه خوابم
چرا هرگز نمی گو یدجوابم؟
نماز صبحگاهت را شنیدم
تو را دیدم خدایت راندیدم
به من آهسته مادر گفت فرزند
خدا را در دل خود جوی یک چند

خدا در بوی ورنگ گل نهان است
بهار و باغ وگل از او نشان است
خدا در پاکی ونیکی ست فرزند
بود در روشناییها خداوند
به هرکاری دل خودبا خدا دار
دل کس را زبی مهری میازار

نازنین خنده نداره که.
خود من که عاشقشم تو تمام عمرم شاید پنج بار میگو نخوردم.
یه کم غذای گرونیه.
واسه همین خیلی به صرفه نیست.
البته با سامان گوران که مصاحبه کردیم گفت مصرفش در حد ماهی یه وعده کافیه برای بدن.

پری سیما توصیفات من که قابل نداره. مال خودت عزیزم به خصوص این آخریش بردار مال خودت آهایی شهروز شهروز من نبودم این بود ببین توصیفم خورده به نامش من بی تقصیرم این شوتت کرد گل شدی اون وسط! یعنی۱همچین آدم فروش خبیسی هستم من!

وای آخجان آخجان آخجااان آخ جاااآاااآااان امشب۳تا پرواز به نامم شد به جان خودم امشب شب من بود کلی حال کردم کلی کلی تر از کلی الان در حال ذوق کردنم شکلک برم۱دردسر جدید در همین حالت ذوقیدن درست کنم الان میام.

فاطمه حیف که بیست بیست مکالماتش همه ضبط میشه.
وگرنه زنگ میزدم ده دقیقه هر نوع فحشی که بلد بودم اعم از خانوادگی و غیر خانوادگی نثارشون میکردم لا اقل دلم خنک میشد از دستشون.
اینترنتشون تو سرشون بخوره.
میگن هیچ عرزونی بی علت نیست راست میگن.

بیا. این طاها دیگه ته پدیده هست واسه خودش.
فکر کنم طاها اشتباهی مال رشت شده.
این باید مثلاً مال زنجانی، زنجانی، تبریزی، زنجانی، اردبیلی، زنجانی، چیزی میشد خخخ.

عمرا ماهی از بوش بدم میاد.
ما اینجا شاه میگو داریم تا دلتون بخواد,از اون هم بدم میاد,در یک کلام از غذای دریایی بدم میاد.
آره میدونم خیلی مفیده اما دست خودم نیست.

جا برای من گنجشک زیاداست ولی…!
به درختان خیابان توعادت دارم
عادتم داده خیال تو،که یادم باشد
یاد من هم نکنی
باز به یادت باشم!

ماهی میگو وایی داغ و برشته باشه از اون برشته هایی که از بس خشکه قرچ قرچ صدا بده وایی بچه ها ایشالا همگی اینقدر پولدار بشید که ندونید چیکارش کنید اعصاب درد بگیرید از خوشبختی با پول و بی پول از بس گشنم شد حس می کنم سردمه!

یادمه دور هم که بودیم تخمه میشکستیم، مغزهاشو جمع میکردیم یه هو همه مغزها رو با هم میخوردیم.
البته بعضی وقتا من زور میگفتم به یکی میگفتم برام مغز تخمه جمع کن ولی با دست تخمه ها رو مغز کن. خخخ.

پریسا خداییش یه سؤال.
ببین تو شبی هفت هشت بار کل منطقه رو نابود میکنی با این توصیفاتت.
میشه بگی ما چه طوری میتونیم با این سرعت بعد از خرابکاریهای تو هممون دست و پای شکستمون خوب بشه، همه ی وسایل درست بشن برن سر جاشون، همه چی آروم بشه که بتونی خرابی بعدی رو راه بندازی.
زیزیگولو هم بنده خدا روزی یه بار بیشتر از این کارها نمیتونست بکنه خخخ.
من فکر کنم شبی سه بار فقط تیکه تیکه میشم، جزغاله میشم، دست و پام پودر میشه ولی هی خوب میشم دوباره میترکم خخخ.

بچه ها به نظرم امشب باید کل واتساپم رو ببندم وگرنه این تا صبح بالای سرم ابو عطا می خونه و انتقام بلا هایی که سر شهروز در آوردم رو ازم می گیره!

یا خدا سرعتم بهتر شد یه باره خخخخخخخخ.
آره من هم این کار را میکردم نازنین,ولی از هیچ کس نمیگرفتم,تازه چون خودم هم با دست درمیآوردم تخمه ها را به دیگران هم میدادم.

شهروز این دیگه مشکل من نیستش که! این مشکل خودته که زود رو به راه میشی دوباره من داقونت می کنم. اصلا تو اینجا چیکار می کنی؟ مگه من شوتت نکرده بودم وسط خار شتری ها؟ اون هم با قلیون زغال دار و صندلی؟ زود باش داقون شو! زود زود زود زود زووووود خودت له بشو وگرنه باید دوباره اقدام کنم! شکلک بسیااار حق به جانب!

آخی خداییش دلم برای حسینی سوخت میگم پریسا گنا داره بیا از این به بعد فقط شبی یبار بترکونش برای همینه میخاد شب نشینیها را کم کنه منهدم شده بدبخ

خدا به داد من و تو برسه حسینی خخخخخخخخ.سرعتم چی شد یه باره.
پریسا بیا اینجا تا میگوبهت بدم انقدر بخوری که دیگه اسمش را نیاری.
اینجا هم زیادِ و هم ارزون,ارزونِ ها مثل اینترنت مخابرات نیست خخخخخخخ.

خخخ پریسا شهروز راست میگه اما باحاله خب همین جوری بکشش زنده بشه دوباره لهش کن زنده بشه دوباره هر بلایی دوست داری سرش بیار اما آخرش زنده و سالم بشه هااا

بچه ها رسما خجالت کشیدم از رو رفتم پری سیما ممنونم ول کن توصیفم رو هم پس بده این شهروز بیاد پیدام کنه خودم۱بار دیگه بترکونمش!

پری سیما به جان خودم تقصیر خودشه آخه شما ها نبودید ببینید این چه جوری با قساوت تمااام می خواست زهر خوردم کنه! اگر بدونید چه صحنه دردناااکی بود واسه جونم داشتم جون می دادم این اصلا خیالش نبود از بس نمی دونم چیه!

شکلک دست تکون دادم سر خم کردم به نشان تعزیم به همگی عزیزان خوب شهروز تصویب شد بیا۱بار دیگه بترکونمت که حسابی ترکیدن لازمی!

الآن خیلی چیزا هست که مزشون مثل گذشته نیست.
پنیر، شیر که مزه آب روغن و همه چی میده الا شیر خخخخ.
میوه ها که دیگه هیچی.
یادمه خدا بیامرز بابا بزرگم وقتی تابستونا از صیفی کاری برمیگشت و با یه ماشین بار هندونه میومدند. اصلا یکی از این هندونه ها سفید یا بیمزه نبود. وای چقدر هم سنگین بودند.